درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

76/01/20

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تفسیر/سوره انعام/آیه 137 الی 140

 

﴿وَكَذلِكَ زَيَّنَ لِكَثِيرٍ مِنَ الْمُشْرِكِينَ قَتْلَ أَوْلاَدِهِمْ شُرَكَاؤُهُمْ لِيُرْدُوهُمْ وِلِيَلْبِسُوا عَلَيْهِمْ دِينَهُمْ وَلَوْ شَاءَ اللّهُ مَافَعَلُوهُ فَذَرْهُمْ وَمَا يَفْتَرُونَ﴾﴿137﴾﴿وَقَالُوا هذِهِ أَنْعَامٌ وَحَرْثٌ حِجْرٌ لاَ يَطْعَمُهَا إِلَّا مَن نَشَاءُ بِزَعْمِهِمْ وَأَنْعَامٌ حُرِّمَتْ ظُهُورُهَا وَأَنْعَامٌ لاَيَذْكُرُونَ اسْمَ اللّهِ عَلَيْهَا افْتِرَاءً عَلَيْهِ سَيَجْزِيهِم بِمَا كَانُوا يَفْتَرُونَ﴾﴿138﴾﴿وَقَالُوا مَا فِي بُطُونِ هذِهِ الْأَنْعَامِ خَالِصَةٌ لِذُكُورِنَا وَمُحَرَّمٌ عَلَي أَزْوَاجِنَا وَإِن يَكُن مَيْتَةً فَهُمْ فِيهِ شُرَكَاءُ سَيَجْزِيهِمْ وَصْفَهُمْ إِنَّهُ حَكِيمٌ عَلِيمٌ﴾﴿139﴾﴿قَدْ خَسِرَ الَّذِينَ قَتَلُوا أَوْلاَدَهُمْ سَفَهَاً بِغَيْرِ عِلْمٍ وَحَرَّمُوا مَا رَزَقَهُمُ اللّهُ افْتِرَاءً عَلَي اللّهِ قَدْ ضَلُّوا وَمَا كَانُوا مُهْتَدِينَ﴾﴿140﴾

 

چون دين اصولي دارد و فروعي و در جاهليت نه برابر با اصول دين رفتار مي‌كردند، نه برابر با فروع دين و اين سورهٴ مباركهٴ «انعام» هم در فضاي جاهلي قبل از هجرت نازل شده است لذا ذات اقدس الهي بخشي از اين سوره را دربارهٴ عقايد و اصول اعتقادي مشركين ياد مي‌كند و بخشي از اين سوره را اختصاص مي‌دهد به مسايل اخلاقي آنها و همچنين فقهي و حقوقي آنها.

در جريان مسايل فقهي بدعتهايي كه گذاشته بودند گذشته از اينكه مخالف عقل بود اين را به خدا اسناد مي‌دادند لذا ذات اقدس الهي از چند جهت اينها را توبيخ مي‌كند.

يكي اينكه اين حرفها، حرفهاي باطل است ﴿سَاءَ مَا يَحْكُمُونَ﴾[1] و سفاهت است، دوم اينكه همين كاري كه ﴿سَاءَ مَا يَحْكُمُونَ﴾ و سفاهت است و ﴿بِغَيْرِ عِلْمٍ﴾ است و ضلالت است اين را به خدا اسناد مي‌دهند به عنوان افترا، بنابراين اينها گذشته از اينكه كار سفيهانه مي‌كنند اين كار سفيهانه را هم به حساب دين مي‌پندارند و به خدا اسناد مي‌دهند لذا ذات اقدس الهي اوصاف فراواني در نكوهش اعراب جاهلي ياد كرد كه هم‌ اين برخلاف عقل است معلوم مي‌شود عقل يك سلسله مستقلاتي دارد كه در اين كريمه فرمود: ﴿سَاءَ مَا يَحْكُمُونَ﴾ يعني اين قبيح است معلوم مي‌شود عقل چيزهايي را مي‌فهمد و اين سفاهت است بعد ضمن اينكه اين كار قبيحي است عقلاً و سفاهت است از نظر عقل اين افترا هم هست اين را به خدا اسناد مي‌دهند.

بخشي از اينها مربوط به مسايل مالي آنها بود چه راجع به كشاورزي، چه راجع به دامداري كه در آيهٴ 136 قبلاً گذشت و همان كاري را كه اينها دربارهٴ مسايل دامي و كشاورزي‌شان مي‌كردند همين كارها را دربارهٴ فرزندانشان هم مي‌كردند يعني همان طوري كه بخشي از كشاورزي يا دامداري را مخصوص بتها مي‌كردند، بخشي از فرزندها را هم مخصوص بتها مي‌كردند براي آنها سر مي‌بريدند منشأ اين كار هم گذشته از... و اهلاك ﴿وِلِيَلْبِسُوا عَلَيْهِمْ دِينَهُمْ﴾ بود يعني متولّيان بتكده يا علاقهٴ به بتها آن حق را بر اينها مشتبه كرده است اينها جريان ابراهيم خليل(سلام الله عليه) را شنيدند اما از دو جهت فاصله گرفتند يكي جريان خليل حق در حدّ آزمون بود نه ذبح خارجي وجود مبارك ابراهيم به اسماعيل(سلام الله عليهما) فرمود: ﴿إِنِّي أَرَي فِي الْمَنَامِ أَنِّي أَذْبَحُكَ﴾ بعد هم وقتي كه او را به پهلو خوابانيد ﴿وَتَلَّهُ لِلْجَبِينِ ٭ وَنَادَيْنَاهُ أَن يَاإِبْرَاهِيمُ﴾[2] پس در حدّ آزمون بود و ثانياً به فرمان اله بود و براي الله بود اينها اين آزمون را به عمل خارجي تبديل كردند و كارشان هم به فرمان اله نبود به بدعت بود و براي الله هم سر نمي‌بريدند براي بتها سر مي‌برديدند، خب مي‌شود سفاهت محض ديگر.

فرمود: ﴿وَكَذلِكَ زَيَّنَ لِكَثِيرٍ مِنَ الْمُشْرِكِينَ قَتْلَ أَوْلاَدِهِمْ شُرَكَاؤُهُمْ﴾ حالا يا منظور از اين شركا همان شياطين‌اند كه در حقيقت اينها گناه كردند يا متولّيان بتكده‌اند يا علاقهٴ به بتها باعث شده است كه اين اسناد مصحّح پيدا كند همان طوري كه در سورهٴ «ابراهيم» وجود مبارك ابراهيم عرض كرد خدايا ﴿رَبِّ إِنَّهُنَّ أَضْلَلْنَ كَثيراً مِنَ النَّاسِ﴾[3] در حالي كه اصنام مضلّ نيستند ولي علاقه به اصنام سبب ضلالت شده است.

﴿وِلِيَلْبِسُوا عَلَيْهِمْ دِينَهُمْ﴾ آن ديني كه از ابراهيم خليل(سلام الله عليه) رسيده بود در حدّ آزمون بود، نه ذبح خارجي آن‌هم براي خدا بود، نه براي وثن و صنم ﴿وِلِيَلْبِسُوا عَلَيْهِمْ دِينَهُمْ وَلَوْ شَاءَ اللّهُ مَافَعَلُوهُ﴾ اگر ذات اقدس الهي براساس ارادهٴ تكويني مي‌خواست جلوي اينها را بگيرد هرگز اينها توان اين خرافات را نداشتند اين جمله را در وسط نقل خرافات جاهلي ذكر فرمود كه بخشي از خرافات قبلاً گذشت و بخشي هم بعداً خواهد آمد يعني اين اصل كلي براي همه اين خرافات آنها صادق است كه اگر ذات اقدس الهي براساس جبر جلوي اينها را مي‌گرفت مي‌توانست ولي بناي اله بر اين است كه اينها تكويناً آزاد باشند گرچه تشريعاً مكلّف‌اند به ترك محرّمات. ﴿فَذَرْهُمْ وَمَا يَفْتَرُونَ﴾ كه اين ﴿فَذَرْهُمْ وَمَا يَفْتَرُونَ﴾ نظير ﴿اعْمَلُوا مَا شِئْتُمْ﴾[4] نظير آن است.

پرسش...

پاسخ: چرا، مشركين حجاز آنهايي كه به اصطلاح حُنفا بودند مي‌گفتند اينها جزء سنّت ابراهيم خليل است اصل احترام به كعبه، طواف در اطراف كعبه اينها جزء سنن ابراهيم خليل بود ديگر منتها شرك‌آلود كردند و جزء سنن جاهلي خود قرار دادند.

﴿وَقَالُوا هذِهِ أَنْعَامٌ وَحَرْثٌ حِجْرٌ﴾ يكي ديگر از خرافات و بدعتهايي كه اعراب جاهلي داشتند اين بود كه بخشي از كشاورزي و بخشي از دامداري را مي‌گفتند اينها تحريم شده است، اينها محجور است حِجر يعني منع كه به معناي مفعول است نظير خَلق به معنوي مخلوق، لفظ به معناي ملفوظ اين‌هم حِجر هم به معناي محجور است محجور يعني ممنوع واحد و جمع، مذكر و مؤنث در اين اسم يكسان است براي يكي هم به كار مي‌برند، براي جمع هم به كار مي‌برند چه اينكه براي مذكر هم به كار مي‌برند، براي مؤنث هم به كار مي‌برند.

گرچه اين حِجر نام بعضي از بلاد هست جريان ثمود، اصحاب حِجر نام منطقه‌اي است و آن حِجر اسمي نه حِجر وصفي، حِجر وصفي به معناي منع است و چيزي كه مانع است حاجِر است خواه منع عقلي باشد، خواه منع حسّي در جريان منع عقلي در سورهٴ مباركهٴ «فجر» دارد كه ﴿هَلْ فِي ذلِكَ قَسَمٌ لِذِي حِجْرٍ﴾[5] ﴿قَسَمٌ لِذِي حِجْرٍ﴾ ﴿ذِي حِجْرٍ﴾ يعني ذي عقل، عقل را حجر مي‌گويند براي اينكه او حاجِر معنوي است جلوي فساد را مي‌گيرد چه اينكه عقل را نُهيه هم مي‌گويند و خردمندان و عقلا را مي‌گويند اولواالنُهاء آنها صاحب نُهيه‌اند چرا عقل را نهيه مي‌گويند؟ و اولواالالباب را اولواالنُهاء مي‌گويند براي اينكه عقل انسان را از زشتيها نهي مي‌كند، بخش مهم نهي از منكر به وسيلهٴ عقل است از اين جهت عقل نُهيه است و خردمندان و ذوالعقول اولواالنهايند و آنچه كه در سورهٴ مباركهٴ «فجر» آمده است ﴿وَالْفَجْرِ ٭ وَلَيَالٍ عَشْرٍ ٭ وَالشَّفْعِ وَالْوَتْرِ﴾[6] آن‌گاه مي‌فرمايد: ﴿هَلْ فِي ذلِكَ قَسَمٌ لِذِي حِجْرٍ﴾[7] يعني لذي عقل چون عقل جلوي فساد را مي‌گيرد و مانع است اين منع معنوي.

دربارهٴ منع حسّي هم اين تحجيري كه مي‌كنند كه يكي از نشانه‌هاي احياي موات يا حيازت است براي آن است كه آنجا كه سنگ‌چين مي‌كنند تحجير مي‌كنند آن حَجَر و آن حِجر مانع تصرّف ديگران يا حيازت ديگران است و در سورهٴ مباركهٴ «فرقان» هم كه دارد ﴿حِجْراً مَحْجُوراً﴾[8] يعني «منعاً ممنوعا» منع اكيد اين حِجر يعني منع ﴿قَالُوا هذِهِ أَنْعَامٌ وَحَرْثٌ حِجْرٌ﴾ يعني ممنوع است نه يعني ممنوع مطلق است براي گروه خاصّي ممنوع است نظير آنچه كه براي متولّيان كعبه نذر مي‌كردند كه غير متولّيان و خدمه بتكده سهمي نداشته باشند اين بخشي از اموال كشاورزي و دامي آنها، كه ﴿أَنْعَامٌ وَحَرْثٌ حِجْرٌ لاَ يَطْعَمُهَا إِلَّا مَن نَشَاءُ بِزَعْمِهِمْ﴾ كه اين اسناد زعم به آنها هم نشانهٴ آن است كه اين سخني است باطل، اينها مي‌گفتند اين مال مخصوص خدمه بتكده است، متولّيان بتكده است و مانند آن در حالي كه اين نه سبب خارجي داشت نظير بيع و صلح و معاطات و مانند آن، نه سبب تعبّدي داشت نظير عهد و نذر و يمين براي اينكه به شريعتي استناد پيدا نكرده است.

بخش ديگر اموالشان با اين جمله ياد مي‌شود كه ﴿وَأَنْعَامٌ حُرِّمَتْ ظُهُورُهَا﴾ يك سلسله دامها بودند كه آ‌نها را سوار نمي‌شدند ظهور آنها را منع مي‌كردند بخشي از اينها در سورهٴ مباركهٴ «مائده» گذشت آيهٴ 103 سورهٴ «مائده» اين بود ﴿مَا جَعَلَ اللّهُ مِن بَحِيرَةٍ وَلاَ سَائِبَةٍ وَلاَ وَصِيلَةٍ وَلاَ حَامٍ وَلكِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا يَفْتَرُونَ عَلَي اللّهِ الْكَذِبَ وَأَكْثَرُهُمْ لاَ يَعْقِلُونَ﴾ اينها مي‌گفتند كه اين‌گونه از دامها ممنوع‌الركوب است نمي‌شود روي اينها سوار شد حالا اينها كه نمي‌شود روي اينها سوار شد براي همه يا يك گروه خاصي، در كريمه چيزي نيست فعلاً اينها ممنوع‌الركوب‌اند كه اين‌هم يك بدعتي بود كه در آيهٴ 103 سورهٴ مباركهٴ «مائده» بحثش گذشت.

بخش ديگر از امور دامي‌شان با اين خرافه و بدعت همراه بود ﴿وَأَنْعَامٌ لاَيَذْكُرُونَ اسْمَ اللّهِ عَلَيْهَا﴾ بخشي از انعام نظير گاو، اسب، شتر و مانند آن نام خدا را بر آنها نمي‌بردند يعني در هنگام ذبح و نحر نام خدا را بر آنها نمي‌بردند چه اينكه قبلاً در همين سورهٴ مباركهٴ «انعام» گذشت آيهٴ 121 كه فرمود: ﴿وَلاَ تَأْكُلُوا مِمَّا لَمْ يُذْكَرِ اسْمُ اللّهِ عَلَيْهِ وَإِنَّهُ لَفِسْقٌ﴾ كه مشابه اين در بخشي از سُوَرهاي پيشين هم گذشت منظور اين است اگر اين باشد كه اينها معمولاً در ذبح يا نحر هيچ حيواني نام خدا را نمي‌بردند.

و اما آن طوري كه زمخشري در كشّاف و همچنين متأخري از او احتمال دادند آن شايد به ذهن نزديك‌تر بيايد و آن اين است كه ﴿وَأَنْعَامٌ لاَيَذْكُرُونَ اسْمَ اللّهِ عَلَيْهَا﴾ در سفر حج و در سفرهاي عبادي خاصّي كه داشتند روي آنها سوار نمي‌شدند براي اينكه بايد آنجا تلويه بگويند و نام خدا را آ‌نها ببرند و اين كار را نمي‌كردند ﴿وَأَنْعَامٌ لاَيَذْكُرُونَ اسْمَ اللّهِ عَلَيْهَا﴾ يعني انعام كه «لا يحجون عليها» «لا يربون عليها» «لا يحربون عليها» و مانند آن.

زيرا اگر منظور اين باشد كه هنگام سر بريدن نام الله را نمي‌بردند ظاهراً در هنگام سر بريدن هيچ حيواني نام الله را نمي‌بردند نام بتها را مي‌بردند اين افترائاً عليه متعلّق همهٴ افعال گذشته است يعني «قالوا هذه انعام و حرث حجر لا يطعمها الا من نشاء بزعمهم افتراء عليه و انعام» يعني «قالوا انعام» كه بالأخره ظهور آنها حرام است اين «افترائاً علي الله» «و قالوا انعام» كه «لا يحجون عليها» باز هم ﴿افْتِرَاءً عَلَيْهِ﴾ منتها در اين سه بخشي كه ياد شد قسمت اول قول است، قسمت دوم و سوم فعل، هم آن قول افتراي بر خداست، هم اين فعل كه ادامه يك سنّت جاهلي است افتراي علي الله است ﴿افْتِرَاءً عَلَيْهِ سَيَجْزِيهِم بِمَا كَانُوا يَفْتَرُونَ﴾ براساس اين افترايي كه داشتند ذات اقدس الهي كيفر تلخ اينها را خواهد داد.

بخش ديگري كه باز مربوط به مسايل دامي اينهاست و جزء خرافات و بدعتهاي اينها محسوب مي‌شود اين است ﴿وَقَالُوا مَا فِي بُطُونِ هذِهِ الْأَنْعَامِ خَالِصَةٌ لِذُكُورِنَا وَمُحَرَّمٌ عَلَي أَزْوَاجِنَا وَإِن يَكُن مَيْتَةً فَهُمْ فِيهِ شُرَكَاءُ﴾ مي‌گفتند اين اَجنّه، اَجنّه كه قبلاً هم ملاحظه فرموديد جمع جَنين است نه جمع جِنّ، جمع جِن جِنّة است ﴿وَإِذْ أَنتُمْ أَجِنَّةٌ فِي بُطُونِ أُمَّهَاتِكُمْ﴾[9] يعني شما جنينهايي بوديد مي‌گفتند اين اجنّه يعني جنينهايي كه اين دامها در درونشان دارند اگر زنده به دنيا آمدند كه مخصوص مردهاست و بر زنها حرام است و اگر مُرده به دنيا آمدند زن و مرد از گوشت او مي‌توانستند استفاده كنند ﴿وَقَالُوا مَا فِي بُطُونِ هذِهِ الْأَنْعَامِ﴾ اين ﴿خَالِصَةٌ لِذُكُورِنَا وَمُحَرَّمٌ عَلَي أَزْوَاجِنَا﴾ حالا دربارهٴ مطلق زن اعم از زن در برابر شوهر كه ﴿أَزْوَاجِنَا﴾ گفتند يا نه به قرينه اينكه ﴿ذُكُورِنَا﴾ يعني «محرّم علي نسائنا» اعم از زن، خواهر، مادر، دختر و مانند آن، كه اين دومي براساس تقابلي كه با ذكور دارد به ذهن مي‌رسد ﴿وَقَالُوا مَا فِي بُطُونِ هذِهِ الْأَنْعَامِ خَالِصَةٌ لِذُكُورِنَا وَمُحَرَّمٌ عَلَي أَزْوَاجِنَا﴾ اگر آن ﴿خَالِصَةٌ﴾ مذكر باشد به لحاظ اَجنّه است و اگر اين ﴿مُحَرَّمٌ﴾ مذكر است براي اينكه ﴿مَا﴾ در كلمهٴ ﴿مَا فِي بُطُونِ﴾ مي‌تواند خبر مذكر داشته باشد.

بعضي از قرائتها «و ان تكن» است به‌لحاظ خبر «وَإِن تَكُن مَيْتَةً» يا «تَكُن» آن اَجّنه ﴿مَيْتَةً﴾ و اما اينجا كه دارد ﴿وَإِن يَكُن﴾ يعني ﴿مَّا فِي بُطُونِ﴾ ﴿وَإِن يَكُن مَيْتَةً فَهُم﴾يعني ذكور و نسا، ذكور و ازواج ﴿فِيهِ شُرَكَاءُ﴾ اگر مُرده به دنيا مي‌آمد كه گوشتش براي همگان حلال بود چون اينها مُرده را مي‌خوردند به آن قياس باطل مي‌گفتند چيزي را كه انسان سر مي‌برد حلال است، اما چيزي را كه خدا كُشت حرام است با اين قياس باطل.

در اين كريمه نفرمود: ﴿سَيَجْزِيهِم بِمَا كَانُوا يَفْتَرُونَ﴾ در اينجا فرمود: ﴿سَيَجْزِيهِمْ وَصْفَهُمْ﴾ اين گذشته از اينكه نشان مي‌دهد عمل مطابق جزاست نه تنها مطابقت را نشان مي‌دهد، بلكه وحدت عمل و جزا را هم نشان مي‌دهد فرمود همان وصف را خدا جزاي اينها قرار مي‌دهد وصف اينها چه بود، افترا بود ديگر خدا افترا را كيفر اينها قرار مي‌دهد، يعني چه؟ يعني همين افترا در قيامت به صورت شعله‌اي ظهور مي‌كند كه اين شعلهٴ آخرت افتراي دنياست، چيز ديگري نيست وجود دنيايي او افتراست، وجود اخروي او شعله است نظير آنچه در اوايل سورهٴ مباركهٴ «نساء» گذشت كه ﴿الَّذِينَ يَأْكُلُونَ أَمْوَالَ الْيَتَامَي ظُلْماً إِنَّمَا يَأْكُلُونَ فِي بُطُونِهِمْ نَاراً﴾[10] يعني به حسب ظاهر اكل مال يتيم است و به حسب باطن اكلٌ النار است فرمود: ﴿سَيَجْزِيهِمْ وَصْفَهُمْ﴾ يعني همان وصف را جزاي اينها قرار مي‌دهد نه «بما وصفوا» نظير آن جمله قبل نيست كه مي‌فرمايد: ﴿سَيَجْزِيهِم بِمَا كَانُوا يَفْتَرُونَ﴾ منتها ذات اقدس الهي كه مصوّر هر صورت است اين وصفشان را در قيامت به صورت شعله در مي‌آورد اين مي‌شود تجسّم عمل و او حكيم است كارهاي اعراب جاهلي برخلاف حكمت بود، خدا عليم است كارهاي اعراب جاهلي برخلاف علم بود لذا بخشي از كارهاي غير حكيمانه و غير عالمانهٴ اعراب جاهلي را ذكر كرد آن‌گاه در بخش ديگر به همين دو وضع تصريح مي‌كند كه اين سفاهت است در مقابل حكمت، بغير علم است در مقابل علم، فرمود اگر كسي بخواهد كارش حكيمانه باشد بايد از حكيمِ مطلق ياد بگيرد از آنجا حُكمش را گوش بدهد اگر كسي خواست كارش عالِمانه باشد بايد به دستور عليمِ مطلق باشد.

﴿قَدْ خَسِرَ الَّذِينَ قَتَلُوا أَوْلاَدَهُمْ سَفَهَاً بِغَيْرِ عِلْمٍ﴾ چون مطابق دستور خداي حكيم نيست مي‌شود سَفه، چون مطابق دستور خداي عليم نيست مي‌شود بغير علم، چون مطابق با هدايت خدا نيست مي‌شود ضلالت و عدم اهتدا، چون مطابق شرع نيست مي‌شود بدعت و افترا اين اوصاف فراوان را پشت ‌سر هم براي اينها ذكر كرد فرمود خسارت براي اينهاست، آدم‌كُشي براي اينهاست، سفاهت براي اينهاست، جهالت براي اينهاست، افترا براي اينهاست، ضلالت براي اينهاست و عدم اِهتدا براي اينهاست براي اينكه اينها كاري كردند برخلاف عقل مالي را بر خودشان حرام كردند يا براي زن حرام كردند كه هيچ فرقي بين زن و مرد نيست، مالي را براي بتكده و خدمهٴ بتكده وقف مي‌كردند كه نه سود دنيا دارد، نه سود آخرت فرزندشان را براي بتها كُشتند اين سفاهت است اين همان لبس دين است ﴿وِلِيَلْبِسُوا عَلَيْهِمْ دِينَهُمْ﴾ است خيال كردند راه خليلِ حق را دارند طي مي‌كنند ﴿قَدْ خَسِرَ الَّذِينَ قَتَلُوا أَوْلاَدَهُمْ﴾ اين قتل نه آن طوري است كه جناب امام رازي فرمودند كه ناظر به دختركُشي است همان طوري كه قبلاً ملاحظه فرموديد جريان دختركُشي در آيهٴ ﴿إِذَا الْمَوْءُودَةُ سُئِلَتْ﴾[11] هست در آيات سورهٴ «نحل» هست و مانند آن كاري به اين بخش ندارد چه اينكه فرزندكُشي در اثر خشي املاق آن در بخشهاي ديگر همين سورهٴ مباركهٴ «انعام» خواهد آمد يعني آيهٴ 151 همين سورهٴ «نعام» و اما آنچه در آيهٴ 140 سورهٴ «انعام» هست يا آيهٴ 137 سورهٴ «انعام» كه قبلاً گذشت اين مربوط به قرباني كردن فرزند است كاري به دختركُشي و به خاك سپردن دختر ندارد و كاري به فرزندكُشي در اثر خَشي اِملاق هم ندارد.

﴿قَدْ خَسِرَ الَّذِينَ قَتَلُوا أَوْلاَدَهُمْ سَفَهَاً بِغَيْرِ عِلْمٍ وَحَرَّمُوا مَا رَزَقَهُمُ اللّهُ﴾ خدا اينها را روزي داد اينها رزق الهي را تحريم كردند خب اين سفاهت است ديگر، اين كار را هم به خدا اسناد دادند خود را محروم كردند و اين روزي خدا را بر خود تحريم كردند و اين را هم به عنوان افترا اسناد دادند ﴿افْتِرَاءً عَلَي اللّهِ قَدْ ضَلُّوا وَمَا كَانُوا مُهْتَدِينَ﴾.

«و الْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمينَ»


[1] انعام/سوره6، آیه136.
[2] صافات/سوره37، آیه102 الي104.
[3] ابراهیم/سوره14، آیه36.
[4] فصلت/سوره41، آیه40.
[5] فجر/سوره89، آیه5.
[6] فجر/سوره89، آیه1 الي 3.
[7] فجر/سوره89، آیه5.
[8] فرقان/سوره25، آیه22.
[9] نجم/سوره53، آیه32.
[10] نساء/سوره4، آیه10.
[11] تکویر/سوره81، آیه8.