درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

76/01/18

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تفسیر/سوره انعام/آیه 136 و 137

 

﴿وَجَعَلُوا لِلّهِ مِمَّا ذَرَأَ مِنَ الْحَرْثِ وَالْأَنْعَامِ نَصِيباً فَقَالُوا هذَا لِلّهِ بِزَعْمِهِمْ وَهذَا لِشُرَكَائِنَا فَمَا كَانَ لِشُرَكَائِهِمْ فَلاَ يَصِلُ إِلَي اللّهِ وَمَا كَانَ لِلّهِ فَهُوَ يَصِلُ إِلَي شُرَكَائِهِمْ سَاءَ مَا يَحْكُمُونَ﴾﴿136﴾﴿وَكَذلِكَ زَيَّنَ لِكَثِيرٍ مِنَ الْمُشْرِكِينَ قَتْلَ أَوْلاَدِهِمْ شُرَكَاؤُهُمْ لِيُرْدُوهُمْ وِلِيَلْبِسُوا عَلَيْهِمْ دِينَهُمْ وَلَوْ شَاءَ اللّهُ مَافَعَلُوهُ فَذَرْهُمْ وَمَا يَفْتَرُونَ﴾﴿137﴾

 

پرسش: ...

پاسخ: مشركين در قرار دادن مقداري از سهام كشاورزي و دامداري را براي خدا عمده آن مصرفي بود كه در نظر داشتند آنچه را به عنوان سهم‌الله قرار مي‌دادند آن را دربارهٴ مهمانها، دربارهٴ خردسالان و دربارهٴ مستمندان صرف مي‌كردند.

 

پرسش: ...

پاسخ: آنها مصرفند نظير اينكه انسان نذر مي‌كند فلان كاري را براي رضاي خدا در راه نيازمندان صرف بكند يا مالي را وقف مي‌كند يا حَبس مي‌كند يا سُكنيٰ و رُغبيٰ و عمريٰ آنها مصرفند، نه منظورله آنها موقوف‌عليه‌اند نه موقوف‌له، حالا اصل بحث را شروع بكنيم به خواست خدا.

 

اينكه فرمود: ﴿وَجَعَلُوا لِلّهِ مِمَّا ذَرَأَ مِنَ الْحَرْثِ وَالْأَنْعَامِ نَصِيباً فَقَالُوا هذَا لِلّهِ بِزَعْمِهِمْ﴾ يعني بخشي از كشاورزي و دامداري را نتيجهٴ كشاورزي و دام را براي خدا قرار مي‌دادند و مي‌گفتند اين بخش براي خداست در اينجا فرمود: ﴿بِزَعْمِهِمْ﴾ چون زَعم كنايه از كذب است در جامع قرطبي آمده است كه «لكل شيء كُنية و كنية الكذب الزعموا» وقتي گفتند: «زعموا» كنايه از آن است كه دروغ گفتند البته اين كذب خبري است وگرنه آنها خود را صادق مي‌پنداشتند.

مطلب ديگر آن است كه اين انشا است و تعبير از انشا به كذب توجيه مي‌طلبد و توجيهش اين است كه اينها فكر مي‌كردند اين كار صحيح است يعني مقداري از مال را براي خدا، مقداري از مال را براي بت صحيح است در حقيقت مرجع اين سخن به صدق شرك است آن‌گاه ذات اقدس الهي مي‌فرمايد اينها زعم است چون شرك باطل است و اين خبر، خبر دروغ است و كذب خبري است.

بنابراين اينكه مي‌فرمايد: ﴿هذَا لِلّهِ بِزَعْمِهِمْ﴾ كنايه از كذب است اولاً، و منظور كذب خبري است نه كذب مخبري ثانياً، چون آ‌نها خود را مُحقّ و صادق و محقّق مي‌پنداشتند و ثالثاً اين كذب بودنش به اين مناسبت است كه ذات اقدس الهي شريك ندارد نمي‌شود مالي را يك مقداري براي خدا، يك مقداري را براي غير خدا قرار داد همان طوري كه عبادتهاي بدني شريك برنمي‌دارد عبادتهاي مالي هم شريك برنمي‌دارد اين سه وجه مربوط به ﴿هذَا لِلّهِ بِزَعْمِهِمْ﴾.

مطلب ديگر آن است كه در جريان جعلِ نصيب براي خدا فرمود: ﴿هذَا لِلّهِ بِزَعْمِهِمْ﴾ كه اشاره به بطلان جريان است اما در جريان ﴿وَهذَا لِشُرَكَائِنَا﴾ كه بيّن‌الغي است نفرمود: «هذا بزعمهم» دربارهٴ اول فرمود اين به گمان آنها لله است در جمله دوم اين «بزعمهم» را نفرمود با اينكه جمله دوم هم يقيناً باطل است.

سرّش نه آن است كه جناب صاحب المنار فرمودند براي اينكه اين ﴿هذَا لِلّهِ بِزَعْمِهِمْ﴾ نشانه است به بطلان اين جريان اما ﴿وَهذَا لِشُرَكَائِنَا﴾ يعني «بزعمنا» خدا نفرمود كه «هذا لشركائي» تا بگوييم چرا اينجا ﴿بِزَعْمِهِمْ﴾ را نگفت تا شما بگوييد اين بيّن‌الغي است نيازي به زَعم ندارد همين كه ذات اقدس الهي شركا را به آنها اسناد داد يعني ﴿بِزَعْمِهِمْ﴾ وگرنه خودش در بخشهاي ديگر فرمود كه شريكي در آسمان و زمين براي من نيست ﴿إِتُنَبِّؤُنَ اللَّهَ بِمَا لاَ يَعلَمُ فِي السَّماوَاتِ﴾[1] چيزي مي‌گوييد كه خدا نمي‌داند وقتي خدا ندانست يعني يقيناً نيست در جريان علم خدا نمي‌شود گفت اين از باب «عدم الوجدان لا يدلّ علي عدم الوجود» يا «عدم العلم لا يدلّ علي عدم المعلوم» دربارهٴ ذات اقدس الهي كه نمي‌شود چنين سخني را گفت، اگر چيزي را خدا ندانست يعني او باطل محض است معدوم است چون اگر شيء بود مصداق شيء بود ﴿وَاللَّهُ بِكُلِّ شَيْ‌ءٍ عَلِيمٌ﴾[2] اگر چيزي شيء نيست «لا شيء» است علم كشف است، حضور است، ظهور است «حضور المعلوم لدي العالم» است معدوم محض كه قابل حضور نيست و اگر علم ذات اقدس الهي به ممتنعات تعلّق مي‌گيرد آن بر فرض وجود است نظير ﴿لَوْ كَانَ فِيهِمَا آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ﴾[3] ، خب.

بنابراين اينكه ذات اقدس الهي فرمود: ﴿وَهذَا لِشُرَكَائِنَا﴾ اين ديگر نيازي نداشت كه بگويد ﴿بِزَعْمِهِمْ﴾ چون همين اسناد شريك به آنها اين نشانه آن است كه ﴿بِزَعْمِهِمْ﴾ «بفريتهم» و مانند آن.

مطلب بعدي آن است كه ﴿فَمَا كَانَ لِشُرَكَائِهِمْ فَلاَ يَصِلُ إِلَي اللّهِ﴾ آنچه را كه براي بتها و بتكده‌ها و بت‌سازان و مرمّت‌كنندگان بتها و تعميركنندگان بتها و خدمه و سدنهٴ بتها قرار دادند آن ديگر به سهم خدا برنمي‌گردد و آنچه كه براي خدا قرار دادند به بتهايشان برمي‌گردد، خب.

اينكه گفتند: ﴿هذَا لِلّهِ بِزَعْمِهِمْ﴾ در تفسير المنار آمده است كه اينها قصد قربت مي‌كردند مي‌خواستند با اين كار به خدا نزديك بشوند تقرّب مي‌جُستند به جعل يك مقداري از مال براي خدا به خدا تقرّب مي‌جستند اين سخن اگر صحيح باشد در هنگام ذبح يا نهر همان مالي كه براي خدا قرار دادند چرا نام بتها را مي‌بردند خب مي‌گفتند «لله» اصلاً از مشركين نقل نشده است كه آنها در يك مطلبي خدا را عبادت كنند آن بخشي از انعام را كه براي خدا قرار مي‌دادند آن گوسفند يا گاو يا شتري را كه براي خدا قرار مي‌دادند هنگام ذبح گاو و گوسفند و نهر شتر مگر جز آن است كه مي‌گفتند به نام بت، نمي‌گفتند به نام الله كه اينها اصلاً تقرّبشان به بتها بود نه اينكه واقعاً يك عملي را «قربة الي الله» انجام مي‌دادند تا ما بگوييم اينها شرك است مگر اينكه از جهت مصرف فرق بكند يعني اگر مالي مصرفش مهمانها و كودكان و مستمندان بودند اين اصطلاحاً «لله» بود و اگر صرف بتكده و بت‌ساز و مرمّت‌كنندگان بت و سدنه و خدمه بت بود مي‌گفتند: ﴿لِشُرَكَائِنَا﴾ وگرنه آنها يك عملي را «قربة الي الله» انجام بدهند از اعراب جاهلي مأثور نيست و منقول نيست.

پرسش...

پاسخ: نه، در آيهٴ بعد هم منظور از شركا فرزند نيست حالا بعد روشن خواهد شد.

بعد فرمود: ﴿سَاءَ مَا يَحْكُمُونَ﴾ خب اينكه مي‌فرمايد: ﴿سَاءَ مَا يَحْكُمُونَ﴾ اين ارشاد است به حُسن و قبح عقلي يعني عقل در اينجا داور خوبي است عقل حُكم مي‌كند كه چه چيزي حَسن است و چه چيزي سَيئ اين كار، كار بدي است يعني عقل مي‌گويد وقتي كلّ عالم و آدم را خدا آفريد همان آفريدگار عالَم و آدم بايد اله و معبود و رب باشد نه بيگانه، خدا كه در خالقيت شريك ندارد در ربوبيّت و الوهيّت و معبوديّت هم شريك ندارد و اين كار هم برخلاف عقل است عقل مي‌فهمد كه اولاً جعل شريك باطل است يك كار بدي است، ثانياً اگر شريك قرار دادي حالا مالي را مقداري براي الله، مقداري براي شريك قرار دادي چرا ﴿فَمَا كَانَ لِشُرَكَائِهِمْ فَلاَ يَصِلُ إِلَى اللّهِ وَمَا كَانَ لِلّهِ فَهُوَ يَصِلُ إِلَى شُرَكَائِهِمْ﴾ خب اين ظلم است اين را عقل بد مي‌داند اين ﴿سَاءَ مَا يَحْكُمُونَ﴾ دليل نقلي كه نيست بر بد بودن اين كار اين احياي غريزه عقل است، تنبّه به عقل است و مانند آن يعني عقل مي‌فهمد اين كار، كار بدي است.

مطلب ديگر آن است كه فرمود همان طوري كه اينها در جعل مال براي خدا و براي بتها بيراهه رفتند كار بدي كردند ﴿وَكَذلِكَ زَيَّنَ لِكَثِيرٍ مِنَ الْمُشْرِكِينَ قَتْلَ أَوْلاَدِهِمْ شُرَكَاؤُهُمْ﴾ اينها فرزندكُشي را زيبا مي‌دانستند كار براي اينها مزيّن بود، زينت بود نزد اينها، كار خوبي بود، يك چيز ارزشي بود براي اينها و اين كار قبيح را هم شركاي آنها براي اينها زيبا نشان مي‌دادند يعني حالا يا بتها يا شياطين يا خدمه و سدنه اين بتكده‌ها اين فرزندكُشي را زيبا نشان مي‌دادند.

در جاهليت موارد گوناگوني اينها دست به كشتن فرزند مي‌زدند براساس آن جريان تاريخي كه در يك جنگي بعضي از قبايل عرب شكست خوردند و اسير دادند و برخي از دختران آنها و فرزندان آنها به اسارت رفتند بعد هنگام استرداد اسير برخي از دخترها آنجا ماندند و شايد همسري انتخاب كردند اين به عصبيّت عرب برخورد اينها متعهّد شدند كه اگر خدا به اينها فرزند داد و صاحب فرزندي شدند يا بتها به اينها فرزندي داد آن فرزند را دختر بود زنده به گور كنند اين يك نحو كه در آيهٴ سورهٴ مباركهٴ «تكوير» آيهٴ هشت و نه ناظر به اين قسمت است ﴿وَإِذَا الْمَوْءُودَةُ سُئِلَتْ ٭ بِأَيِّ ذَنبٍ قُتِلَتْ﴾ و «و... البنات» يعني اينها را زنده به گور كردند.

بخشي از اين كه در سورهٴ مباركهٴ «تكوير» آمده است در سورهٴ مباركهٴ «نحل» هم هست كه اگر به يكي از اينها بشارت مي‌دادند كه خدا به شما دختر داد اينها متأثّر مي‌شدند آيهٴ 57 به بعد سورهٴ مباركهٴ «نحل» اين است ﴿وَيَجْعَلُونَ لِلَّهِ الْبَنَاتِ سُبْحَانَهُ وَلَهُم مَّا يَشْتَهُونَ ٭ وَإِذَا بُشِّرَ أَحَدُهُم بِالْأُنثَي ظَلَّ وَجْهُهُ مُسْوَدّاً وَهُوَ كَظِيمٌ ٭ يَتَوَارَي مِنَ الْقَوْمِ مِن سُوءِ مَا بُشِّرَ بِهِ أَيُمْسِكُهُ عَلَي هُونٍ أَمْ يَدُسُّهُ فِي التُّرَابِ أَلاَ سَاءَ مَا يَحْكُمُونَ﴾ فرمود كه اينها يك كار نابخردانه‌اي كردند اولاً از دخترها ننگ داشتند كه دختر داشته باشند ولي براي خداوند فرزندي قائل شدند و گفتند آن فرزند دختر است ملائكه را دختر مي‌پنداشتند و مي‌گفتند اينها بنات‌الله‌اند در حالي كه ملائكه نه مذكرند، نه مؤنث براي اينكه جسمي نيستند تا اين‌چنين خلق شده باشند يا آن‌چنان بر فرض جسم باشند و دختر باشند اينها نبايد كاري كه خود نمي‌پسندند براي خود نقص مي‌دانند براي ذات اقدس الهي بپسندند اين البته جدال است برهان در مسئله نيست فرمود: ﴿وَيَجْعَلُونَ لِلَّهِ الْبَنَاتِ سُبْحَانَهُ وَلَهُم مَّا يَشْتَهُونَ﴾ آن‌گاه فرمود كه اگر به يكي از آنها گزارش مي‌دادند كه خدا به شما دختر داد چهرهٴ اينها سياه مي‌شد و اين كار را اصولاً بشارت مي‌گفتند بشارت يعني خبري كه در بَشره اثر مي‌كند خواه شيرين، خواه تلخ منتها اصطلاحاً بشارت و مژده را دربارهٴ خبرهاي مسرّت‌بخش به كار مي‌برند وگرنه خبر تلخ هم بشارت است، خبر شيرين هم بشارت است آن خبري كه در بَشره اثر مي‌گذارد بشارت است اينكه در قرآن فرمود كه تبهكاران را به عذاب قيامت تبشير كنيد ﴿فَبَشِّرْهُم بِعَذَابٍ أَلِيمٍ﴾[4] از اين باب است البته اگر تبشير در مقابل انذار قرار بگيرد آن تقابل نشان مي‌دهد كه منظور از تبشير خبر مسرّت‌بخش است.

در اينجا فرمود و اگر به يكي از اينها تبشير كنند با اينكه براي آنها دختر داشتن مذلّت تلقّي مي‌شد اگر به آنها گزارش بدهند كه خدا به شما دختر داد آنچه كه در چهره اينها اثر پيدا مي‌شود همان است كه صورتشان سرخ مي‌شود، سياه مي‌شود ﴿ظَلَّ وَجْهُهُ مُسْوَدّاً﴾ و اين خشم و غيظ را فرومي‌نشانند بعد به اين فكرند كه آيا اين دختر را با خواري و ذلّت نگه دارند يا نه زنده به گورش كنند اينها ﴿ظَلَّ وَجْهُهُ مُسْوَدّاً وَهُوَ كَظِيمٌ﴾[5] حالا به اين فكر مي‌افتند كه ﴿يَتَوَارَي مِنَ الْقَوْمِ مِن سُوءِ مَا بُشِّرَ بِهِ﴾ خودش متواري بشود از قافله فاصله بگيرد ديگر در جمع نباشد ﴿أَمْ يَدُسُّهُ فِي التُّرَابِ﴾ يعني اين بچه را بگيرد و از آن منطقه حركت كند كه ديگر كسي او را با اين وضع كه داراي فرزند دختر شد نبيند يا نه اين دختر را، اين فرزند را زنده به گور كند ﴿أَمْ يَدُسُّهُ فِي التُّرَابِ﴾[6] بعد مي‌فرمايد: ﴿سَاءَ مَا يَحْكُمُونَ﴾ كه اين هم ناظر است كه عقل بعضي از چيزها را به عنوان حَسن و بعضي از چيزها را به عنوان قبيح مي‌فهمد.

اين يك بخش است كه اينها زنده به گور مي‌كردند جناب فخررازي فكر مي‌كرد به اينكه اين آيه كه فرمود: ﴿وَكَذلِكَ زَيَّنَ لِكَثِيرٍ مِنَ الْمُشْرِكِينَ قَتْلَ أَوْلاَدِهِمْ شُرَكَاؤُهُمْ﴾ اين قتل اولاد از باب دختركُشي است براساس اين ننگ اين سخن همان طوري كه سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) در الميزان اشاره فرمودند آيه ناظر به آن نيست، آيه ناظر به دختركُشي نيست اصلاً براي اينكه سه نحو قتل را ذات اقدس الهي در قرآن كريم از اعراب وحشي جاهلي نقل مي‌كند يكي هم همين بود كه اشاره شد اين اختصاص داشت به دختركُشي، قِسم دوم اختصاصي به دختر نداشت چه پسر، چه دختر هنگام گرسنگي و قحطي و گِراني بچه‌هايشان را مي‌كُشتند يا از ترس اينكه به گراني و قحطي مبتلا نشوند اينها را مي‌كُشتند كه در همين سورهٴ مباركهٴ «انعام» خواهد آمد چه اينكه در بخشهاي ديگر هم هست.

در سورهٴ «انعام» آيهٴ مباركهٴ 151 كه در پيش داريم اين است فرمود: ﴿قُلْ تَعَالَوْا أَتْلُ مَاحَرَّمَ رَبُّكُمْ عَلَيْكُمْ أَلاَّ تُشْرِكُوا بِهِ شَيْئاً وَبِالْوَالِدَيْنِ إِحْسَاناً وَلاَتَقْتُلُوا أَوْلاَدَكُم مِنْ إِمْلاقٍ﴾ شما از خوف املاق و فقر فرزندانتان را نكُشيد ﴿نَحْنُ نَرْزُقُكُمْ وَإِيَّاهُمْ﴾ اين آيه در دو جا ذكر شده است يكي در همين آيهٴ 151 سورهٴ «انعام» است كه ﴿نَحْنُ نَرْزُقُكُمْ وَإِيَّاهُمْ﴾ آمده است اول ﴿نَرْزُقُكُمْ﴾ هست بعد ﴿وَإِيَّاهُمْ﴾ كه آ‌نها را مرحلهٴ بعد ذكر مي‌كند يكي هم در آيهٴ 31 سورهٴ مباركهٴ «اسراء»ست كه فرمود: ﴿وَلاَ تَقْتُلُوا أَوْلاَدَكُمْ خَشْيَةَ إِمْلاَقٍ نَّحْنُ نَرْزُقُهُمْ وَإِيَّاكُمْ﴾ حالا به خواست خدا در آن بخش تفاوت اين دو آيه روشن مي‌شود آنجا كه از گرسنگيِ خودشان هراسناك بودند ذات اقدس الهي آنها را مقدم بر اولاد ياد كرد آنجا كه از گرسنگي فرزندانشان در هراس بودند خدا اول فرزندانشان را ذكر كرد بعد خودشان را، به هر تقدير اين دومين موردي است كه از قتل اولاد آنها ذات اقدس الهي پرده برداشت و سخن گفت.

قِسم سوم كه آيهٴ محلّ بحث ناظر به اوست كه قتل اولاد باشد اين قتلي بود تقرّبي براي بتها قرباني مي‌كردند مي‌فرمايد كه سفاهت اينها تنها اين نبود كه گاو و گوسفند را ذبح بكنند يا شتر را براي بت قرباني بكنند و نحر بكنند بلكه سفاهت آنها به اينجا رسيد كه براي تقرّب به بتها گاهي فرزندشان را قرباني مي‌كردند اين قرينه در كنار اين سياق هست سياق اين بود كه بخشي از مال را براي خدا مي‌دادند الآن مي‌فرمايد كه بخشي از فرزندانشان را براي بتها مي‌دهند چه اينكه بخشي از اموالشان را براي بتها مي‌دادند چه اينكه در آيهٴ 140 همين سورهٴ مباركهٴ «انعام» كه در پيش داريم آنجا مي‌فرمايد: ﴿قَدْ خَسِرَ الَّذِينَ قَتَلُوا أَوْلاَدَهُمْ سَفَهَاً بِغَيْرِ عِلْمٍ وَحَرَّمُوا مَا رَزَقَهُمُ اللّهُ افْتِرَاءً عَلَي اللّهِ﴾ در اين قسمت از سورهٴ «انعام» سخن از فقر نيست براي اينكه كسي كه داراي دامداري و كشاورزي است مالش تأمين است كسي كه دارد براي بتكده نذر مي‌كند، كسي كه براي مهمانها و مستمندان نذر مي‌كند پس معلوم مي‌شود امكان مالي دارد پس اين طور فرزندكُشي مربوط به خشيهٴ املاق نيست و اختصاصي هم به دخترها ندارد چون اولاد است پس آن طوري كه جناب فخررازي اين آيه را نظير قتل دخترها ذكر كرد از آن قبيل هم نيست سياق نشان مي‌دهد كه اين قتل اولاد به عنوان خشيهٴ املاق نيست براي اينكه اينها متمكّن بودند و نشان مي‌دهد كه از باب دختركشي و زنده‌گور كردن دخترها نيست براي اينكه دربارهٴ مطلق اولاد است نه بنات، بلكه ناظر است به كُشتن فرزند اعم از دختر يا پسر براي بتها به عنوان قرباني.

سعيدبن‌جبير آن طوري كه قرطبي در جامع‌اش نقل مي‌كند مي‌گويد كه سعيدبن‌جبير از ابن‌عباس نقل كرده است كه ابن‌عباس گفت اگر كسي بخواهد به سفاهت عرب جاهلي پي ببرد آيهٴ 140 سورهٴ مباركهٴ «انعام» را قرائت كند ﴿قَدْ خَسِرَ الَّذِينَ قَتَلُوا أَوْلاَدَهُمْ سَفَهَاً بِغَيْرِ عِلْمٍ﴾ اين سفاهت است همين كار را آن متولّيان دروغين بتكده و همچنين شياطين براي اينها زيبا نشان مي‌دادند مي‌گفتند اين كار، كار خوبي است آنها افتخار مي‌كردند كه فرزندي را براي بت سر بريدند، تقرّب مي‌كردند ﴿وَكَذلِكَ زَيَّنَ لِكَثِيرٍ مِنَ الْمُشْرِكِينَ قَتْلَ أَوْلاَدِهِمْ شُرَكَاؤُهُمْ﴾ خب.

اين ﴿شُرَكَاؤُهُمْ﴾ يعني اينها او را شريك قرار دادند وگرنه آنها شركتي ندارند نظير ائمةُ الكفر، ائمةُ الكفر اينها امام نيستند بلكه تبهكاران به امامت اينها فتوا دادند در سورهٴ مباركهٴ «توبه» آيهٴ دوازده اين است ﴿وَإِن نَكَثُوا أَيْمَانَهُم مِن بَعْدِ عَهْدِهِمْ وَطَعَنُوا فِي دِينِكُمْ فَقَاتِلُوا أَئِمَّةَ الْكُفْرِ﴾ اين ﴿أَئِمَّةَ الْكُفْرِ﴾ را براي اينكه كافران به عنوان امامت و رهبري و زعامت پذيرفتند وگرنه كه آنها امام نبودند كه و البته حالا آنها كه چنين امامت دروغيني را پذيرفتند ذات اقدس الهي به عنوان كيفر مي‌فرمايد: ﴿وَجَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً يَدْعُونَ إِلَي النَّارِ﴾[7] اين ﴿شُرَكَاؤُهُمْ﴾ هم نظير ﴿أَئِمَّةَ الْكُفْرِ﴾ است كه كافران اينها را به عنوان امامان پنداشتند و خود اين بتها كه سخني ندارند نمي‌شود گفت اين بتها اين كار را يك نظام ارزشي معرفي كردند يا متولّيان دروغين بتكده براي رواجي بازار خود چنين نظام ارزشي را جعل كردند يا شركاي واقعي اينها كه همان شياطين‌اند اين كار را نزد اينها زيبا نشان دادند اينها در حقيقت شيطان را عبادت كردند نه بت را.

در قيامت بتها مي‌گويند خدايا ما از اينها بيزاريم اينها كه ما را عبادت نكردند ما كه نگفتيم اينها ما را عبادت كنند اينها شيطان را عبادت كردند براي اينكه حرف شيطان را گوش دادند شيطان به اينها گفته است در برابر بت سجده كنيد خود اين بتها كه حرفي نزدند، كاري نكردند يك سنگي بودند دست‌تراش اينها يا چوبي بودند دست‌تراش اينها خود اين بتها كه آنها را گمراه نكردند اين شياطين اين ابليس و جنود اوست كه مردم را اغوا كرد و گمراه كرد گفت اين بتها را سجده كنيد البته مردم به سوء اختيار خودشان به دام شيطان افتادند و اسناد اضلال، اغوا به اين بتها به همين نسبت است كه اينها وسيله فريب‌اند نظير آنچه كه در سورهٴ مباركهٴ «ابراهيم» آيهٴ 36 وجود مبارك ابراهيم اضلال را به اين اصنام و اوثان اسناد داد ﴿قَالَ إِبْرَاهِيمُ رَبِّ اجْعَلْ هذَا الْبَلَدَ آمِناً وَاجْنُبْنِي وَبَنِيَّ أَن نَّعْبُدَ الأَصْنَامَ ٭ رَبِّ إِنَّهُنَّ﴾ يعني اين اصنام ﴿أَضْلَلْنَ كَثيراً مِنَ النَّاسِ﴾ اين بتها خيليها را گمراه كردند يعني وسيلهٴ گمراهي شدند در اسناد اين مقدار از ملابست كافي است وگرنه بتها كه تبليغي نداشتند بتها كه حرفي نداشتند تا كسي را گمراه بكنند آن سدنه و خدمهٴ بتكده است كه براي گرمي بازار خود براي بت كرامتي نقل مي‌كند و شياطين‌اند كه بت‌پرستها را ترغيب و تشويق مي‌كنند به اين عمل باطل از اين جهت فرمود: ﴿زَيَّنَ لِكَثِيرٍ مِنَ الْمُشْرِكِينَ قَتْلَ أَوْلاَدِهِمْ شُرَكَاؤُهُمْ﴾ خب.

انگيزهٴ آنها در اين تزيين بي‌جا چه بود؟ اين بود ﴿لِيُرْدُوهُمْ﴾ اصراري نيست كه اين لام، لام عاقبت باشد لام غايت هم هست يعني هدف متولّيان بتكده، هدف شياطين اين بود كه اينها را ارداء كنند، ارداء يعني اهلاك، ردأ يعني هلك اينها را به هلاكت برسانند لام مي‌تواند لام عاقبت باشد و اما چون اين فعل تلخ را خدا به شركاي آنها اسناد داد آن شياطين يا متولّيان دروغين بتكده قصد اهلاك اينها را داشتند، البته متولّيان چون خودشان بت‌پرست بودند آنها به قصد هلاكت اين كار را نمي‌كردند چون اين كار را زيبا مي‌پنداشند ﴿يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ يُحْسِنُونَ صُنْعاً﴾[8] نسبت به آنها مي‌تواند لام، لام عاقبت باشد اما نسبت به شياطين اگر داديم اين مي‌تواند لام غايت هم باشد.

﴿وِلِيَلْبِسُوا عَلَيْهِمْ دِينَهُمْ﴾ دين اصلي اينها كه دين انبياي ابراهيمي بود اينها خواستند آلوده كنند اصل قرباني را آنها آوردند كه اينها قرباني را براي بتها قرار دادند اصل عبادت را انبياي ابراهيمي آوردند اينها براي بتها قرار دادند اصل طواف اطراف كعبه را آوردند اينها براي بتها قرار دادند و مانند آن ﴿وِلِيَلْبِسُوا عَلَيْهِمْ دِينَهُمْ﴾.

آن‌گاه فرمود: ﴿وَلَوْ شَاءَ اللّهُ مَافَعَلُوهُ﴾ خدا اگر مي‌خواست جلوي اينها را مي‌گرفت ولي خدا اينها را آزاد گذاشته.

فخررازي به همين جمله ﴿وَلَوْ شَاءَ اللّهُ مَافَعَلُوهُ﴾ استشهاد مي‌كند براي تثبيت جبر مي‌گويد اين از آن آياتي است كه دلالت مي‌كند بر حقانيّت مكتب اهل سنّت يعني جبر، مشابه اين مطلب در جامع‌الاحكام قرطبي هم آمده چون او هم تفكّر جبري دارد غافل از اينكه اين ناظر به آن جريان تكوين است نه تشريع، در جريان تكوين اگر ذات اقدس الهي بخواهد جلوي اينها را بگيرد خب يقيناً قدرت دارد از جهت تشريع خدا اراده نكرده است اينها بت‌پرست باشند نهي كرده، از جهت تكوين اينها را آزاد گذاشته اگر مي‌خواست جلوي اينها را مي‌گرفت اين خلط تشريع و تكوين در كلمات آنها هم هست آنها قبلاً هم اين آيه گذشت بعداً هم باز مشابه همين آيه خواهد آمد آنها در اثر خلط بين تكوين و تشريع مي‌گفتند اين كار ما مرضي خداست، چرا؟ چون اگر مرضيّ خدا نبود خدا جلوي ما را مي‌گرفت، خب يك مقدمه‌اش مربوط به رضايت تشريعي خداست، مقدمهٴ ديگر مربوط به قدرت تكويني خداست چون حدّ وسط تكرار نشده مي‌شود مغالطه اينها مي‌گويند اين كارِ ما مراد خداست يعني مشروع است، يعني به اراده تشريعي خدا اين كار را مي‌خواهد اين صغريٰ، كبرايي كه به عنوان دليل ذكر مي‌كنند مي‌گويند كه اگر خدا نمي‌خواست خب جلويش را مي‌گرفت اين را به صورت قياس استثنايي مي‌گويند، خب خدا كه قدرت داشت اگر نمي‌خواست جلوي ما را مي‌گرفت اين قدرت قدرت تكويني است اين اراده، ارادهٴ تكويني است البته اگر خدا به نحو تكوين اراده مي‌كرد كه جلوي شما را بگيرد يقيناً مي‌گرفت و شما توان آن كار را نداشتيد اما تكويناً اراده نكرد جلوي شما را بگيرد براي اينكه آن مي‌شد الجاء شما را آزاد گذاشت، تشريعاً ﴿إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَالْإِحْسَانِ وَإِيتَاءِ ذِي الْقُرْبَي﴾[9] ﴿أَمَرَ أَلاَّ تَعْبُدُوا إِلَّا إِيَّاهُ﴾[10] ﴿وَقَضَي رَبُّكَ أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا إِيَّاهُ﴾[11] و مانند آن.

تشريعاً امر كرده به توحيد اين خلط در سخنان آنها هم هست مي‌گويند كه اگر خدا نمي‌خواست ما شرك نمي‌ورزيديم آيهٴ 148 سورهٴ مباركهٴ «انعام» كه در پيش داريم اين است كه ﴿سَيَقُولُ الَّذِينَ أَشْرَكُوا لَوْ شَاءَ اللّهُ مَا أَشْرَكْنَا وَلاَآبَاؤُنَا وَلاَحَرَّمْنَا مِن شَيْ‌ءٍ كَذلِكَ كَذَّبَ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ حَتَّي ذَاقُوا بَأْسَنَا﴾ اينها گفتند اگر خدا نمي‌خواست نه ما شرك مي‌ورزيديم نه پدران ما، نه ما چيزي را تحريم مي‌كرديم نه پدران ما، اين شرك در اعتقاد، اين تشريع در مسائل فرعي همه به خواست خداست براي اينكه اگر خدا مي‌خواست جلوي ما را مي‌گرفت، خب اين خلط تكوين و تشريع است در همين جا هم خدا مي‌فرمايد: ﴿وَلَوْ شَاءَ رَبُّكَ مَا فَعَلُوهُ﴾[12] خدا اگر مي‌خواست جلوي اينها را مي‌گرفت ولي خدا تكويناً جلوي اينها را نگرفت، تشريعاً جلوي اينها گرفت منتها تشريع ارادهٴ تشريع معصيت‌پذير است پس خلطي كه در تفسير فخررازي و همچنين جامع قرطبي آمده با اين وضع روشن خواهد شد.

بعد در ذيل آيه فرمود: ﴿فَذَرْهُمْ وَمَا يَفْتَرُونَ﴾ اين ﴿فَذَرْهُمْ وَمَا يَفْتَرُونَ﴾ نظير همان بحث ديروزي است در بحث ديروز گذشت به اينكه ذات اقدس الهي يك عده‌اي كه قابل هدايت نيستند فرمود اينها را رها كن هر چه مي‌خواهند بگويند بگويند مثل اينكه طبيب به آن بيماري كه غير قابل علاج است مي‌گويد شما آقا پرهيز نداريد هر كاري مي‌خواهيد بكني بكن هر غذايي كه مي‌خواهي بخوري بخور يعني كار تو از درمان گذشته اينجا هم فرمود: ﴿فَذَرْهُمْ وَمَا يَفْتَرُونَ﴾ اينها را رها كن دعوت به تقوا دربارهٴ اينها اثر ندارد ولي ﴿مَعْذِرَةً إِلَي رَبِّكُمْ﴾[13] البته دعوت تقوا را تا آخرين لحظه داشته باش احتجاج را هم تا آخرين لحظه داشته باش و اين ﴿فَذَرْهُمْ وَمَا يَفْتَرُونَ﴾ نه يعني از اينها قهر كن از اينها فاصله بگير اينها را طرد كن بلكه براساس ﴿وَاهْجُرْهُمْ هَجْراً جَمِيلاً﴾[14] از اينها مهاجرت كن به هَجر جميل نه اينكه به هَجر قبيح اينها را ترك كني كاري با آنها نداشته باشي احتجاج نكني مناظره نكني دعوت نكني و مانند آن.

«و الْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمينَ»


[1] یونس/سوره10، آیه18.
[2] مائده/سوره5، آیه97.
[3] انبیاء/سوره21، آیه22.
[4] آل عمران/سوره3، آیه21.
[5] نحل/سوره16، آیه58.
[6] نحل/سوره16، آیه59.
[7] قصص/سوره28، آیه41.
[8] کهف/سوره18، آیه104.
[9] نحل/سوره16، آیه90.
[10] یوسف/سوره12، آیه40.
[11] اسراء/سوره17، آیه23.
[12] انعام/سوره6، آیه112.
[13] اعراف/سوره7، آیه164.
[14] مزمل/سوره73، آیه10.