76/01/17
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/سوره انعام/آیه 136 و 137
﴿وَجَعَلُوا لِلّهِ مِمَّا ذَرَأَ مِنَ الْحَرْثِ وَالْأَنْعَامِ نَصِيباً فَقَالُوا هذَا لِلّهِ بِزَعْمِهِمْ وَهذَا لِشُرَكَائِنَا فَمَا كَانَ لِشُرَكَائِهِمْ فَلاَ يَصِلُ إِلَي اللّهِ وَمَا كَانَ لِلّهِ فَهُوَ يَصِلُ إِلَي شُرَكَائِهِمْ سَاءَ مَا يَحْكُمُونَ﴾﴿136﴾﴿وَكَذلِكَ زَيَّنَ لِكَثِيرٍ مِنَ الْمُشْرِكِينَ قَتْلَ أَوْلاَدِهِمْ شُرَكَاؤُهُمْ لِيُرْدُوهُمْ وِلِيَلْبِسُوا عَلَيْهِمْ دِينَهُمْ وَلَوْ شَاءَ اللّهُ مَافَعَلُوهُ فَذَرْهُمْ وَمَا يَفْتَرُونَ﴾﴿137﴾
اگر كسي هواي خود را اله خود قرار بدهد و براساس هویٰ و هوس دين داشته باشد قهراً [ناگزير] يك مبدئي دارد، يك معادي دارد، يك وحي و نبوت و رسالتي دارد، يك كتاب و شريعت و منهاجي دارد همان طوري كه اگر كسي ذات اقدس الهي را معبود خود قرار بدهد همه معارف را دارد.
آنكه ذات اقدس الهي را مبدأ خود قرار ميدهد خود را و جهان را در تحت ربوبيّت خدا ميداند و براي خود و براي جهان پايان و معادي قائل است، وحي و نبوت و رسالت و شريعت و منهاجي هست همان است كه ذات اقدس الهي بيان ميكند ولي اگر كسي براساس ﴿أَفَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَوَاهُ﴾[1] حركت كرد آن هم يك معتقدات ربوبي دارد كه ربوبيّت را به اصنام و اوثان ميسپارد مقرّراتي را كه هواي او و هوس او ميپسندد همان را دين خود قرار ميدهد هيچ كسي بدون دين نخواهد بود دين يعني مجموعهٴ قوانين، عقايد، مقرّراتي كه با او بشر زندگي ميكند اگر انسان موحّد و الهي بود دينش را از وحي و رسالت ميگيرد و اگر براساس ﴿أَفَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَوَاهُ﴾ حركت كرد وحي او، رسالت او، كتاب او، شريعت و منهاج او همان هوس اوست اينكه فرعون گفت: ﴿إِنِّي أَخَافُ أَن يُبَدِّلَ دِينَكُمْ أَوْ أَن يُظْهِرَ فِي الْأَرْضِ الْفَسَادَ﴾[2] يعني آنچه را به عنوان مجموعه مقرّراتي كه خود فرعون و درباريان فرعون براي مردم مصر تدوين كردند همان را دين مردم ميدانستند.
مشركين حجاز براساس اينكه ﴿أَفَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَوَاهُ﴾[3] دارند بر اين اساس حركت ميكنند براساس هویٰ و هوس ربوبيّت را به اصنام و اوثان ميدهد، نه براساس برهان مقرّراتي هم كه با آن مقرّرات زندگي ميكنند برابر با هویٰ و هوس است آنچه را كه شهوت آنها ميپذيرد بهشت اينهاست، آنچه را كه غضب اينها دفع ميكند جهنم اينهاست چيزي كه شهوتپذير است براي آنها مثل بهشت لذيذ است چيزي كه ملايم با دستگاه آنها نيست و قوهٴ غضبيه آنها را دفع ميكند به منزلهٴ جهنم آنهاست.
بعد از اينكه ذات اقدس الهي حرف مشركين را از نظر عقيده ذكر فرمود دربارهٴ مبدأ چيست، دربارهٴ معاد چيست، دربارهٴ وحي و رسالت چيست؟ سخنان آنها را دربارهٴ شريعت و منهاج ذكر ميكند آنها دربارهٴ مبدأ معتقد به شرك در ربوبيّت بودند دربارهٴ معاد هم كه رأساً منكر بودند دربارهٴ وحي و رسالت هم پندار آنها اين بود كه بشر نميتواند رسول از طرف خدا باشد و اگر بشري سِمت رسالت دارد آن بشري است كه سرمايهدار باشد آن بشري است كه با او باغ و راغ و امثال ذلك باشد و مانند آن.
اينها خلاصهٴ اوهام و پندارهاي باطلي بود كه در همين بخش از سورهٴ مباركهٴ «انعام» از مشركين حجاز نقل شد و ابطال شد آنچه در اين قسمت از سورهٴ «انعام» مطرح ميشود همان جريان بدعتگذاري اينها در مسايل فقهي است كه بخشي از اينها به كشاورزي و دامداري آنها برميگردد بخشي از اينها مربوط به مسايل خانوادگي و فرزندان آنهاست و مانند آن.
مطلب ديگر آن است كه اينكه فرمود: ﴿وَجَعَلُوا لِلّهِ مِمَّا ذَرَأَ مِنَ الْحَرْثِ وَالْأَنْعَامِ نَصِيباً فَقَالُوا هذَا لِلّهِ بِزَعْمِهِمْ﴾ اين يك سخن باطلي است براي اينكه منظورشان چيست؟ منظورشان اين است كه بگويند اين مقدار از حَرث و انعام براي خداست، خب جميع عالم براي خداست اگر منظور آن است كه اين را نذر كردند كه در راه خدا صرف بكنند اين كار حق است في نفسه ممكن است اما دليل بر مشروعيت چيست دين بايد چنين فتوايي را بدهد و مصرفش هم بايد مشخص باشد و تعدّي دربارهٴ او جايز نيست.
يك ابهامي كه هنوز در اين بخش از آيات هست و بايد بعداً حل بشود اين است كه اصلاً مشركين خدا را عبادت ميكردند يا نه؟ مشرك معتقد بود كه خدا قابل عبادت نيست براي اينكه او حقيقتي است نامتناهي وقتي كه حقيقت نامتناهي بود و نميتوانيم او را بشناسيم، نميتوانيم او را عبادت كنيم تمام عبادتها را متوجه اصنام و اوثان ميكردند ميگفتند ما اين اصنام و اوثان را عبادت ميكنيم ﴿لِيُقَرِّبُونَا إِلَي اللَّهِ زُلْفَي﴾[4] اين جريان جعل نصيب براي خدا چيست؟ اين اگر نذر است يك نحو عبادتي است براي خدا، غير نذر است عهد است، يمين است بالأخره يك نحو بندگي است در برابر خدا كه با خدا مستقيماً اينها كار دارند اين چيست؟ اينها كه هيچ عبادتي را براي خدا انجام نميدادند و معناي شرك در عبادي اين نيست كه يك قدري براي خدا عبادت ميكردند يك قدري براي غير خدا آن رياست كه شرك در آنجا راه دارد يعني كسي كه به خدا معتقد است براي خدا عبادت ميكند گاهي عبادت خود را مشوب به ريا ميكند يعني به مردم نشان ميدهد كه من دارم براي خدا عبادت ميكنم در حالي كه عبادت نميكند چون ريا ميتواند ضميمه عبادت باشد انسان بخشي از عبادت را براي خدا، بخشي از عبادات را براي غير خدا انجام بدهد اين شرك در عبادت است ولي مشركين كه به اين معنا براي خدا شريك قائل نبودند كه آنها تمام عبادتهايشان را براي اصنام و اوثان ميكردند يك ذرّهاي براي خدا عبادت نميكردند ميگفتند ما اصناممان را و اوثانمان را عبادت ميكنيم براي اينكه ﴿هؤُلاَءِ شُفَعَاؤُنَا عِندَ اللَّهِ﴾[5] يا ﴿لِيُقَرِّبُونَا إِلَي اللَّهِ زُلْفَي﴾[6] و از اين جهت اينها را قرآن كريم مشرك ميداند كه عبادتي كه صرفاً براي خداست اينها اين عبادت را صرفاً براي غير خدا انجام ميدادند مثل اينكه غير خدا شريك باري است در استحقاق عبادت نه اينكه اين مشركين قدري براي خدا، قدري براي غير خدا عبادت ميكردند بلكه تمام عبادت اينها براي غير خدا بود منتها چون غير خدا را مستحق عبادت قرار دادند او را شريك واجب قرار دادند، شريك باري پنداشتند.
اين بحث بايد حل بشود كه اين نحو عبادت اصلاً عبادت است يا نه و آيا مشركين براي خدا عبادت ميكردند يا نه؟ اين بايد در آخر حل بشود چون چند فرع ديگر به دنبال همين در همين بخش سورهٴ مباركهٴ «انعام» خواهد آمد و اين را تا حال نديديم كه اين بزرگان اهل تفسير تعرّض كرده باشند آنچه را كه از اين كريمه برميآيد اين است كه اينها آمدند يك مقداري از اموال دامي و كشاورزيشان را براي خدا قرار دادند ذات اقدس الهي در اينجا دو تعبير نفي و اثبات دارد كه هر دو اين ناظر به ابطال اين جعل است.
تعبير اثباتياش آن است كه تمام چيز را ذات اقدس الهي خلق كرد شما مخلوق خدا را ميخواهيد به خدا بدهيد آنكه ملك طلق خداست ميخواهيد به او بدهيد فرمود: ﴿وَجَعَلُوا لِلّهِ مِمَّا ذَرَأَ﴾ اين ﴿مِمَّا ذَرَأَ﴾ يعني «مما خلق» ناظر به بطلان اين جعل است براي اينكه مزروع خدا، مخلوق خدا، مفتول خدا را ميخواهيد به او بدهيد.
دليل ديگر كه بُعد نفعي دارد اين است كه گفتند: ﴿هذَا لِلّهِ بِزَعْمِهِمْ﴾ اين ﴿بِزَعْمِهِمْ﴾ يعني به پندار باطل آنها، در موارد فراواني ذات اقدس الهي از بتها به عنوان «شركاء الله بزعم المشركين» ياد ميكند در سورهٴ مباركهٴ «قصص» از شركا به عنوان اينكه اينها به زعم بتپرستها شريك واجباند ياد ميكنند آيهٴ 62 سورهٴ مباركهٴ «قصص» اين است كه ﴿وَيَوْمَ يُنَادِيهِمْ فَيَقُولُ أَيْنَ شرَكَائِيَ الَّذِينَ كُنتُمْ تَزْعُمُونَ﴾ خدا شريك ندارد ﴿لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْءٌ﴾[7] «لا اله الا الله وحده» ولي بتپرستها اين اصنام و اوثان را شركاي خدا پنداشتند چه اينكه در سورهٴ مباركهٴ «انعام» همين تعبير باز آمده است ميفرمايد كه آيهٴ 138 همين سورهٴ «انعام» ﴿وَقَالُوا هذِهِ أَنْعَامٌ وَحَرْثٌ حِجْرٌ لاَيَطْعَمُهَا إِلَّا مَن نَشَاءُ بِزَعْمِهِمْ﴾ اين ﴿بِزَعْمِهِمْ﴾ ناظر است به اينكه اين پندار و اين جعل، جعل باطلي است.
دربارهٴ اصل شركت اوثان و اصنام در همين سورهٴ مباركهٴ «انعام» قبلاً گذشت آيهٴ صد سورهٴ «انعام» اين بود ﴿وَجَعَلُوا لِلّهِ شُرَكَاءَ الْجِنَّ وَخَلَقَهُمْ وَخَرَقُوا لَهُ بَنِينَ وَبَنَاتٍ بِغَيْرِ عِلْمٍ سُبْحَانَهُ وَتَعَالَي عَمَّا يَصِفُونَ﴾ اين آيهٴ صد سورهٴ «انعام» بين دو مطلب جمع كرد هم بخش سلبي، هم بخش اثباتي فرمود اين جعلِ شريك به غير علم است، به پندار آنهاست اين يك، ﴿سُبْحَانَهُ وَتَعَالَي﴾ خدا منزّه از آن است كه شريك داشته باشد و آنچه را اينها وصف كرده باشند صحيح باشد اين دو.
در بعضي از موارد دارد كه ﴿قَالُوا اتَّخَذَ الرَّحْمنُ وَلَداً سُبْحَانَهُ﴾[8] اين تنزيه ذات اقدس الهي است پس گاهي خدا به عنوان تنزيه و تسبيح حرف آنها را ابطال ميكند گاهي به عنوان اينكه اين حرف ﴿بِزَعْمِهِمْ﴾ هست ارشاد دارد به بطلان آنها، گاهي در يك آيه هم زعم را ذكر ميكند هم تسبيح را نظير آيهٴ صد سورهٴ «انعام» كه قبلاً گذشت فرمود: ﴿وَجَعَلُوا لِلّهِ شُرَكَاءَ الْجِنَّ وَخَلَقَهُمْ وَخَرَقُوا لَهُ بَنِينَ وَبَنَاتٍ بِغَيْرِ عِلْمٍ سُبْحَانَهُ وَتَعَالَي عَمَّا يَصِفُونَ﴾ باز در همين سورهٴ مباركهٴ «انعام» آيهٴ 22 قبلاً اينچنين گذشت ﴿وَيَوْمَ نَحْشُرُهُمْ جَمِيعاً ثُمَّ نَقُولُ لِلَّذِينَ أَشْرَكُوا أَيْنَ شُرَكَاؤُكُمُ الَّذِينَ كُنتُمْ تَزْعُمُونَ﴾ خب.
پس جعل شريك به زعم باطل وثنيين است وگرنه خدا منزّه از شريك داشتن است در اين آيهٴ محلّ بحث هم كه فرمود: ﴿هذَا لِشُرَكَائِنَا﴾ يعني به زعم اينها خدا شريك دارد وگرنه ذات اقدس الهي منزّه از شريك است ﴿وَجَعَلُوا لِلّهِ مِمَّا ذَرَأَ مِنَ الْحَرْثِ وَالْأَنْعَامِ نَصِيباً﴾ ثروت مهم آن روز همان كشاورزي و دامداري بود.
مطلب ديگر آن است كه از اين قرينهٴ مقابله معلوم ميشود آن قِسم ديگر محذوف شد يعني ﴿وَجَعَلُوا لِلّهِ مِمَّا ذَرَأَ مِنَ الْحَرْثِ وَالْأَنْعَامِ نَصِيباً﴾ «و جعلوا للاصنام نصيبا» اين «و جعلوا للاصنام نصيبا» محذوف شد به قرينه اينكه آن اولي دلالت بر آن ميكند چون دربعد دارد كه ﴿وَهذَا لِشُرَكَائِنَا﴾ معلوم ميشود چيزي را براي الله قرار دادند چيزي را براي شركا قرار دادند ﴿فَقَالُوا هذَا لِلّهِ بِزَعْمِهِمْ وَهذَا لِشُرَكَائِنَا﴾ پس اول بايد اينچنين باشد «و جعلوا لله مما ذرأ من الحرث و الانعام نصيباً و جعلوالله للاصنام نصيبا» منتها «مما ذرأت» ديگر در كار نيست آنها چون چيزي را خلق نكردند.
اين اصل قرارداد اين بايد روشن بشود كه آيا از باب نذر است، عهد است، يمين است، چيست و اصل اين كار فيالجمله در اسلام سابقه دارد اصل اينكه يك مقدار معيّني از مال را دين براي خدا بداند نظير ﴿يَسْأَلُونَكَ عَنِ الْأَنْفَالِ قُلِ الْأَنْفَالُ لِلّهِ وَالرَّسُولِ﴾[9] يا ﴿وَاعْلَمُوا أَنَّمَا غَنِمْتُم مِن شَيْءٍ فَأَنَّ لِلّهِ خُمُسَهُ وَلِلرَّسُولِ وَلِذِي الْقُرْبَي﴾[10] پس ميشود مالي براي خدا باشد، اگر مالي براي خدا بود يعني بايد در مصارف الهي صرف بشود في سبيل الله صرف بشود اگر اين كار نذر باشد نميشود گفت اين مال لله است بايد گفت: «لله عليَّ» كه اين مال را در راه خاص صرف بكند آن تعهّد براي خداست، آن بندگي براي خدا براي خداست وگرنه مال براي خدا نيست انسان عهدهٴ خود را مملوك حق ميكند متعهّد ميشود كه مال معيّني را در راه خدا صرف بكند نميشود گفت كه «هذا المال لله» اين نذر نيست، عهد نيست، يمين نيست اين ميشود انفال و خمس، عهد و نذر و يمين اين است كه بگويد «لله عليَّ أن أتصدق و كذا» حالا يا نذر فعل ميكند ميگويد «لله عليَّ أن أتصدّق و كذا» يا نذر نتيجه ميكند «لله عليَّ أن يكون هذا المال صدقة» به هر تقدير چه نذر فعل، چه نذر نتيجه آن اصل تعهّد را به خدا ميسپارد و اين مال را در يك جهتي تمليك جهتي ميكند در آن جهت صرف ميكند اصل اينكه اين كار في نفسه ممكن است يا في نفسه واقع شده است يا ميشود حرفي نيست نظير انفال و خمس اما بالأخره دليل نقلي ميطلبد اينها ديني نداشتند كه صاحب آن شريعت و منهاج چنين حُكمي بياورد پس از اين جهت اين ﴿سَاءَ مَا يَحْكُمُونَ﴾ خواهد بود اين بخش اول از آيه كه دربارهٴ اصل قرارداد است اصل اين قرارداد دليل ميطلبد گذشته از اينكه اين قرارداد، قرارداد هتكي است براي اينكه عِدلي از اين قرارداد خداست، عِدل ديگرش بتهاست پس از چند جهت اين قرارداد مشكل دارد.
يكي اينكه اصل اين قرارداد دليلي ميطلبد در قرآن كريم ذات اقدس الهي به پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود شما با مشركين احتجاج كنيد بگوييد يا دليل عقلي بياوريد ﴿ائْتُونِي بِكِتَابٍ مِن قَبْلِ هذَا أَوْ أَثَارَةٍ مِنْ عِلْمٍ إِن كُنتُمْ صَادِقِينَ﴾[11] بالأخره يا برهان عقلي و علمي بياوريد يا برهان نقلي بياوريد ﴿ائْتُونِي بِكِتَابٍ مِن قَبْلِ هذَا﴾ يك كتاب آسماني كه اين مسئله را تثبيت كرده باشد مثلاً وثنيت شما، صنميت شما را تصحيح كرده باشد ارائه كنيد يا ﴿أَوْ أَثَارَةٍ مِنْ عِلْمٍ﴾ يا نشانهاي از آثار و معاصر علمي ارائه كنيد در اين بخش هم به شرح ايضاً [همچنين] بالأخره شما يا دليل نقلي بايد بياوريد، يا دليل عقلي بايد اقامه بكنيد كه اين كار رواست.
از جهت ديگر هم اين كار نارواست براي اينكه هتك و اهانت ذات اقدس الهي است كه شما ميگوييد اين مقدار براي خدا، اين مقدار هم براي بت كه آن بت را هم خدا آفريد آن چوب را هم خدا آفريد فرمود: ﴿خَلَقَكُمْ وَمَا تَعْمَلُونَ﴾[12] «خلقكم وما تنهتون» ﴿أَتَعْبُدُونَ مَا تَنْحِتُونَ﴾[13] آن منحوت و تراشيدهٴ شما هم مخلوق خداست اين بخش اول آيه البته آن ابهام هنوز سرِ جايش محفوظ است كه چگونه بتپرستها خدا را عبادت ميكردند اگر اين كار، كار عبادي باشد.
بخش دوم آيه آن است كه در مقام وفا اينها خلاف ميكنند پس در مقام عهد و تعهّد و انشا اين كار غير مشروع است با هتك همراه است بر فرض تسليم كه اين كار منعقد شده باشد در مقام وفا اينها تعدّي و جور را روا ميدارند براي اينكه ﴿فَمَا كَانَ لِشُرَكَائِهِمْ فَلاَ يَصِلُ إِلَي اللّهِ وَمَا كَانَ لِلّهِ فَهُوَ يَصِلُ إِلَي شُرَكَائِهِمْ﴾ اين ميشود قسمت ذي ذا ديگر اين بخش دوم آيه است ﴿فَمَا كَانَ لِشُرَكَائِهِمْ فَلاَ يَصِلُ إِلَي اللّهِ وَمَا كَانَ لِلّهِ فَهُوَ يَصِلُ إِلَي شُرَكَائِهِمْ﴾ حالا اگر بخشي از كشاورزي را براي الله كردند، بخش ديگر را براي اصنام يا مقداري از دامها را براي الله كردند، مقدار ديگري از دام را براي شركا حدوثاً و بقائاً براساس جور اينها رفتار ميكنند.
در حالا كشاورزي هنگام آبياري اگر سهم آب آن قسمتي كه براي الله بود وافر بود آن قسمتي كه براي اصنام و اوثان آنهاست غير وافر بود اينها سهم الله را به سهم شركايشان ميدادند در هنگام رشد كردن، نموّ كردن اگر آن بخشي كه براي الله بود آن مقدار از جو و گندم و كشاورزي و غلات رشد كرد آن مقداري كه براي شركاي آنها بود رشد نكرد سهم الله را به سهم شركا ميدادند اگر يك وقتي مرزبندي كردند در توزيع آب اين مرزها شكست آبي كه براي بخش الله بود رسيد به بخشي كه مربوط به شركاست نميآمدند آن شكاف را ببندند ولي اگر بخشي از آب كه مربوط به شركا و اصنام و اوثان آنها بود اين مرز را ميشكافت و وارد بخش محدودهٴ الهي ميكرد فوراً آن مرز را ميبستند ميگفتند خدا بينياز است بتها نيازمندند آنچه كه براي الله بود صرف كودكان و نيازمندان ميكردند به زعم خودشان، آنچه كه براي بتها بود صرف ساختن بتكده و ساختن بت و مرمّت بتها و بتكده و تأمين هزينهٴ بتفروش و بتساز و بتنگهدار و سدنه و خدمه بت و امثال ذلك بود اينها مصارف اين دو تعهّد بود.
آنچه كه مرحوم امينالاسلام در مجمعالبيان نقل كرد بخشي از آن را در تفسير برهان از عليبنابراهيم نقل ميكنند و بخش وسيعترش را فخررازي در تفسير كبيرش نقل ميكند همهٴ اينها گوشهاي از اين آيه است و با هيچ كدام از اينها با تفسير مطابق با تمام آيه نيست براي اينكه تمام آيه و ظاهر آيه اين است كه تمام سهام الله را به بتها ميدادند نه بخشي ﴿وَمَا كَانَ لِلّهِ فَهُوَ يَصِلُ إِلَي شُرَكَائِهِمْ﴾ نه اينكه اگر سهم آب آنها اضافه ميشد ميآمد در مزرعه سهم شركا جلويش را نميبستند ولي اگر سهم آب شركا مقداري ميآمد دربارهٴ سهم الله آن را جلويش را ميبستند ظاهرش اين است كه تمام مصارفي كه براي الله بود براي شركا صرف ميكردند به جاي اينكه دربارهٴ كودكان و يعني ايتام و كودكان بيسرپرست و مستمندان بكنند اين را صرف بتكده ميكردند ﴿مَا كَانَ لِلّهِ فَهُوَ يَصِلُ إِلَي شُرَكَائِهِمْ﴾ نه «بعض ما كان لله» و در سالهاي كه قحطي و گراني ميآمد سهم الله را باز ميخوردند خودشان صرف ميكردند يا اگر خود نياز نداشتند صرف بتكده ميكردند. در حقيقت اين شايد بتواند آن مشكل اصلي را حل كند اينها جِدّشان متمشّي نميشد كه چيزي را در راه خدا صرف بكنند كلّ كارها براي بتها بود اصلاً آنها عبادتي براي الله نداشتند.
پس بنابراين اگر ما اين ظاهر آيه را معنا كنيم چه اينكه بايد معنا كنيم مگر دليل خاصي برخلاف باشد آن شبهه پيش نميآيد چون شبهه و اصل اشكال در اين است كه اصلاً بتپرست خدا را عبادت نميكند آنگاه ﴿جَعَلُوا لِلّهِ مِمَّا ذَرَأَ مِنَ الْحَرْثِ وَالْأَنْعَامِ نَصِيباً فَقَالُوا هذَا لِلّهِ بِزَعْمِهِمْ﴾ يعني چه؟ آنها كه نذري، عهدي، يميني براي الله نداشتند كه اصلاً خدا را عبادت نميكردند خب اگر خدا را عبادت ميكردند تنگاتنگ با خدا رابطه داشتند چه نيازي به عبادت بتها ﴿لِيُقَرِّبُونَا إِلَي اللَّهِ زُلْفَي﴾[14] چه بود آنها اصلاً بر اين پندار باطل بودند كه خدا را نميتوان عبادت كرد الآن هم كه بتپرستان هند، هندوييها بتها را عبادت ميكند براساس همين معيار است الآن هم عدهٴ زيادي ميليونها نفر دارند بت را عبادت ميكنند اينچنين نيست كه الآن با پيشرفت علم اينها بيدار شده باشد علم پيشرفت كرد اما حكمت و كلام كه پيشرفت نكرد كه الآن شما ببينيد چند وقت قبل گفتند سه هزارمين سفينهاي است كه شوروي سابق و روسيه فعلي دارد به آسمان ميفرستد با سرنشين، بيسرنشين الآن مجموعه اين كُرات فضايي شده براي اينها ترمينال، علم اين قدر ترقّي كرد اما حكمت ترقّي نكرد فلسفه ترقّي نكرد، كلام ترقّي نكرد، آن انسانشناسي ترقّي نكرد، علوم مربوط به انسان و رابطه انسان با مبدأ ترقّي نكرد صنعت بله ترقّي كرد الآن ميليونها نفر در برابر بتها خضوع ميكنند مگر ميشود آنجا گفت: «لا اله الا الله» هيچ ممكن نيست كسي بتواند بگويد «لا اله الا الله» خب آنها هم براي خودشان يك منطقي دارند، تِزي دارند، حرفي دارند.
خيال باطل آنها اين است كه خدا را نميشود عبادت كرد بايد كسي را عبادت كرد كه ما او را بشناسيم به او احاطه پيدا كنيم غافل از اينكه خدا از هر معروفي براي ما معروفتر است «عارف بالمجهول معروف عند كل جاهل»[15] خب.
اگر اين مسايل برايشان حل بشود خدا از هر معروفي معروفتر است ما قبل از اينكه خودمان را بفهميم خدا را ميفهميم قبل از اينكه فهممان را بفهميم خدا را ميفهميم او كه ﴿نُورُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾[16] است نور ظاهر است، نور باطن است، اقرب بالقول المطلق است «من كل شيء الي كل شيء» چطور ميشود مجهول باشد خب.
آنها چون در اين پندارند در حقيقت به هيچ وجه خدا را عبادت نميكنند چون خدا را به هيچ وجه عبادت نميكنند اين «جعل لله» ميشود يك لقلقهٴ لسان در حقيقت جعل براي اصنام و اوثان است يعني كل مال را براي اصنام و اوثان قرار ميدهند فرض يك مزرعهاي دارند بخشي از اين مزرعه كه مربوط به تأمين نيازها و هزينههاي شخصي خودشان است اين هيچ، آن بخش ديگري را كه آمدند نصف كردند گفتند: ﴿هذَا لِلّهِ بِزَعْمِهِمْ وَهذَا لِشُرَكَائِنَا﴾ كل آن مجموعه ﴿لِشُرَكَائِهِمْ﴾ هست براي اينكه ﴿مَا كَانَ لِلّهِ فَهُوَ يَصِلُ إِلَي شُرَكَائِهِمْ﴾ ﴿فَمَا كَانَ لِشُرَكَائِهِمْ فَلاَ يَصِلُ إِلَى اللّهِ﴾ ﴿مَا كَانَ لِلّهِ﴾ هم كه ﴿يَصِلُ إِلَي شُرَكَائِهِمْ﴾ پس چيزي را براي الله قرار نداند اين قابل قبول هست يعني اين با بتپرستي سازگار است.
پرسش...
پاسخ: نه، نميخواستند كه به الله بدهند كه اصلاً قرار دادن براي الله يعني دربارهٴ مساكين و صبيان، صبيان بيسرپرست يعني ايتام يعني مصرف اين بخش از كشاورزي و دام ايتاماند و مستمندان، خب مستمند و ايتام كه دسترسي به آن هست ميخواستند بگويند ما اين را به مستمند و ايتام ميدهيم تقرباً الي الله اين كار در مقام وفا و عمل انجام نميشد اين كار را ميكردند تقرباً الي الصنم والوثن ﴿مَا كَانَ لِلّهِ فَهُوَ يَصِلُ إِلَي شُرَكَائِهِمْ﴾ هيچ چيز دربارهٴ الله صرف نميشد.
پرسش...
پاسخ: بسيار خب، پس اين قابل قبول هست اما اينكه گفتند: ﴿هذَا لِلّهِ﴾ اين قابل قبول نيست اين بايد معنا بشود يعني چه؟ اصلاً بتپرست ذرّهاي خدا را عبادت نميكند.
پرسش...
پاسخ: اينها اصلاً در اين بخشها قصدي كه داشتند، انشايي كه داشتند، جدّي كه داشتند چه عهد، چه نذر، چه يمين هرگز خدا را عبادت نميكردند.
پرسش...
پاسخ: بله ديگر استقلال ربوبي قائل بودند ديگر وگرنه با شفاعت كه هماهنگ بود اگر ميگفتند كه اينها به دستور مثلاً وحي است از طرف خدا مأمورند آن وقت ميگفتيم كه دليلتان كه اينها مأمورند چيست؟ اينها دو مشكل دارند يكي اينكه اصل اين سِمت را به نحو استقلال براي اينها قائلاند كه اينها مقربند بالقول المستقل، شفيعاند بالقول المستقل يكي اينكه حالا چون مستقلاند اذن نميخواهد تا انسان بگويد كه دليلتان براي اينكه اينها معذورند چيست؟ ما كه قائل به شفاعتيم دو مطلب داريم.
يكي اينكه در مقام ثبوت اگر پيغمبري و امامي و معصومي(عليهم الصلاة و علهيم السّلام) بخواهند شفاعت بكنند در اين شفاعت مستقل نيستند به اذن الله شفاعت ميكنند.
حرف دوم اثباتاً دليل داريم كه چه گروهي حق شفاعت دارند پس ثبوتاً عدهاي حق شفاعت دارند به اذن الله، اثباتاً هم دليل خاص اقامه ميشود كه چه گروهي حق شفاعت دارند آنها نه در اثبات با ما موافقند، نه در ثبوت شفاعت را بالقول المستقل براي اينها قائلاند خب.
غرض آن است كه اگر اين مطلب هنوز تمام نشده ببينيم آيا كسي متعرّض اين حرف هست يا نه، كه وثنيين اصلاً خدا را عبادت نميكنند به هيچ وجه، ذرّهاي از عباداتشان براي خدا نيست اينها كه ريا نميكنند كه يك قدري براي خدا، يك قدري براي غير خدا كه اينها حرفشان ﴿نُسَوِّيكُم بِرَبِّ الْعَالَمِينَ﴾[17] است اينها.
پرسش...
پاسخ: بله، فرمود اينها شركاي الله قائلاند به زعم خودشان لذا ذات اقدس الهي ميفرمايد كه ﴿أَيْنَ شرَكَائِيَ الَّذِينَ كُنتُمْ تَزْعُمُونَ﴾ شما براي من شريك قرار داديد در بحث ديروز اشاره شد كه اين بتها هم شركاءاللهاند، هم شركاءالوثنيين، شركاءاللهاند براي اينكه وثنيين اين بتها را شريكالباري پنداشتند شركاءالوثنييناند براي اينكه اين وثنيين اين شركا را شريك اموال خود قرار دادند و اينها هستند كه اين وثنيين اصنام را شركا قرار دادند وگرنه ذات اقدس الهي در همان سورهٴ «قصص» يا غير قصص موارد ديگري هم بود ميفرمود: ﴿أَيْنَ شرَكَائِيَ الَّذِينَ كُنتُمْ تَزْعُمُونَ﴾[18] خب.
مطلب آن است كه در اين بخش كه فرمود
پرسش...
پاسخ: بله
پرسش...
پاسخ: اينها خواستند بخشي از اين اموال را براي مساكين و مستمندان و ايتام اختصاص بدهند آنها كه ديگر بت نبود مصرف به بت مشخص بود كه صرف بتكده ميشد صرف بتسازي و بت خريدن و مرمّت بت و تأمين هزينهٴ بت نگهدار و مانند آن ميشد نميتوانستند بگويند كه اين براي بت هست بعد صرف مسكين و يتيم بكنند لذا ميگفتند: ﴿هذَا لِلّهِ﴾ آنگاه اين ﴿هذَا لِلّهِ﴾ با بتپرستي جور در نميآيد اصلاً بتپرست ذرّهاي خدا را عبادت نميكند اين بت را مساوي الله ميداند ﴿إِذْ نُسَوِّيكُم بِرَبِّ الْعَالَمِينَ﴾ در قيامت هيچ كسي حرف خود را كتمان نميكند ﴿لاَ يَكْتُمُونَ اللّهَ حَدِيثاً﴾[19] آنگاه بالصراحه اعتراف ميكنند ميگويند كه ﴿إِذْ نُسَوِّيكُم بِرَبِّ الْعَالَمِينَ﴾[20] ما اين بتها را مساوي ربالعالمين ميدانستيم كاري كه بايد براي خدا بكنيم براي اينها ميكرديم نه اينكه قدري براي خدا، قدري براي اينها.
پرسش...
پاسخ: بتپرست ذرّهاي خدا را عبادت نميكند آن انسان رياكار است، ريا بله تصوّر دارد يك وقتي انسان مخلصاً خدا را عبادت ميكند، يك وقت است نه بعضي براي خدا، بعضي براي جلب توجه غير خدا اين البته بايد حل بشود هنوز ببينيم كدام يك از اين مفسّرين اين نكته را تعرّض كردند، خب.پس اين كريمه دو بخش داشت بخشي مربوط به انشاي اين قرارداد است كه اين از چند جهت اشكال داشت، بخش دوم اين آيه مربوط به وفاي اين قرارداد است بر فرض اين قرارداد مقبول باشد بالعقل أو النقل وفايشان تام نيست براي اينكه در مقام وفا ﴿مَا كَانَ لِشُرَكَائِهِمْ فَلاَ يَصِلُ إِلَي اللّهِ﴾ اما ﴿مَا كَانَ لِلّهِ فَهُوَ يَصِلُ إِلَي شُرَكَائِهِمْ﴾ پنج، شش وجه چه در موقع آبياري، چه در موقع نموّ، چه در موقع قحطي، چه در موقع گراني همهٴ اين حوادث زيانش به سهم الله ميخورد، سودش به سهم شركا اگر اينچنين بود كار با اين دو، سه بخشي كه امينالاسلام گفت نيست زيرا اين دو، سه بخشي كه در تفسير برهان است نيست، يا اين پنج بخشي كه فخررازي ذكر كرد در اينها منحصر نيست ظاهر آيه اين است كه همهٴ سهام الله به بتها برميگردد اگر اين باشد معنايش اين است كه اينها ﴿إِذْ نُسَوِّيكُم بِرَبِّ الْعَالَمِينَ﴾[21] را حفظ كردند كلاً در اختيار اصنام و اوثان بودند.
پرسش...
پاسخ: بله ديگر، آن هم همهٴ حرث و انعام نه، بخشي از حرث و انعام.
پرسش...
پاسخ: بخشي از حرث و انعام براي خود آنها بود، مقداري از اين حرث و انعام را مثل كسي كه نذر ميكند ميگويد اين مقدار نذر مسجد، اين مقدار نذر حسينيه اما ميگويد «لله عليَّ أن اتصدّق وهذا» حالا يا نذر فعل ميكند يا نذر نتيجه.
آنها مقداري از مال را كه صرف هزينهٴ شخصي ميكردند آن هيچ، بخشي از اين مال را سهمالله قرار ميدادند بخشي از اين مال را سهم بتها اين در مقام جعل و انشا.
در مقام وفا آنچه كه سهم الله بود به بتها ميدادند قهراً [ناگزير] بحث در دو مقام خواهد بود مقام اول ناظر به اصل جعل، مقام دوم ناظر به مرحلهٴ وفا در قرآن كريم اينكه فرمود: ﴿هذَا لِلّهِ بِزَعْمِهِمْ﴾ يعني اصل اين جعل باطل است در مقام ثاني هم كه ﴿وَمَا كَانَ لِلّهِ فَهُوَ يَصِلُ إِلَي شُرَكَائِهِمْ﴾ يعني در مقام وفا اينها تعدّي كردند، جور كردند، اهل عدل و قسط نبودند به عهدشان وفا نكردند ﴿فَمَا كَانَ لِشُرَكَائِهِمْ فَلاَ يَصِلُ إِلَي اللّهِ وَمَا كَانَ لِلّهِ فَهُوَ يَصِلُ إِلَي شُرَكَائِهِمْ﴾ حالا تفسير جناب فخررازي كه نگاه ميكنيد چهار، پنج ... كه مبسوطتر از امينالاسلام و تفسير برهان ذكر كرده است همهٴ آنها ميتواند به عنوان مصداق باشد نه تمام معناي آيه فرمود: ﴿سَاءَ مَا يَحْكُمُونَ﴾ حُكم اينها در مقام اول كه انشاست باطل است حُكم اينها در مقام ثاني كه وفاست باطل است.
«و الْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمينَ»