76/01/16
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/سوره انعام/آیه 133 الی 136
﴿وَرَبُّكَ الْغَنِيُّ ذُو الرَّحْمَةِ إِن يَشَأْ يُذْهِبْكُمْ وَيَسْتَخْلِفْ مِنْ بَعْدِكُم مَايَشَاءُ كَمَا أَنْشَأَكُم مِن ذُرِّيَّةِ قَوْمٍ آخَرِينَ﴾﴿133﴾﴿إِنَّ مَا تُوعَدُونَ لَآتٍ وَمَا أَنْتُم بِمُعْجِزِينَ﴾﴿134﴾﴿قُلْ يَا قَوْمِ اعْمَلُوا عَلَي مَكَانَتِكُمْ إِنِّي عَامِلٌ فَسَوْفَ تَعْلَمُونَ مَنْ تَكُونُ لَهُ عاقِبَةُ الدّارِ إنَّهُ لَا يُفْلِحُ الظّالِمُونَ﴾﴿135﴾﴿وَجَعَلُوا لِلّهِ مِمَّا ذَرَأَ مِنَ الْحَرْثِ وَالْأَنْعَامِ نَصِيباً فَقَالُوا هذَا لِلّهِ بِزَعْمِهِمْ وَهذَا لِشُرَكَائِنَا فَمَا كَانَ لِشُرَكَائِهِمْ فَلاَ يَصِلُ إِلَي اللّهِ وَمَا كَانَ لِلّهِ فَهُوَ يَصِلُ إِلَي شُرَكَائِهِمْ سَاءَ مَا يَحْكُمُونَ﴾﴿136﴾
در اين كريمهٴ ﴿وَرَبُّكَ الْغَنِيُّ ذُو الرَّحْمَةِ﴾ در عين حال كه اشاره به رحمانيّت ذات اقدس الهي است از تهديد او هم نسبت به تبهكاران غفلت نشده چون ﴿إِن يَشَأْ يُذْهِبْكُمْ وَيَسْتَخْلِفْ مِنْ بَعْدِكُم مَا يَشَاءُ﴾ ضمن اينكه مسئلهٴ قادر بودن حقتعالي را تبيين و تفهيم ميكند تهديد هم در ضمن اين فهميده ميشود اينكه خدا قادر است عدهاي را از بين ببرد، عدهٴ ديگر را به بار بياورد اين كار روزانهٴ خداست خب هر روز يك عدهاي ميميرند و هر روز يك عدهاي به دنيا ميآيند ﴿يُحْيِي وَيُمِيتُ﴾[1] و ﴿حَيِّ الَّذِي لاَ يَمُوتُ﴾[2] اينكه فرمود اگر بخواهد شما را از بين ميبرد و عدهٴ ديگر به بار ميآورد ضمن اينكه به قادريّت مطلقهٴ حقتعالي اشاره ميكند تهديد هم در ضمن او فهميده ميشود يعني شما را از بين ميبرد آيندگان ديگر مثل شما نيستند ﴿كَمَا أَنْشَأَكُم مِن ذُرِّيَّةِ قَوْمٍ﴾ كه آخَرند، نه آخِر شما آخِر بوديد آنها آخَرند، آخَر يعني ديگر.
جناب امام رازي ذيل اين آيهٴ ﴿وَرَبُّكَ الْغَنِيُّ ذُو الرَّحْمَةِ﴾ مطلبي را از پدرشان نقل ميكنند پدرشان ضياءالدين عمربنحسين ميگويد من از پدرم ضياءالدين عمربنحسين شنيدم كه ايشان از شيخ ابوالقاسم سليمانبنناصر انصاري نقل ميكرد كه آن شيخ ابوالقاسمسليمانبنناصرانصاري ميگفت هم اهل سنّت درصدد تعظيم الهياند، هم معتزله چون اين سنّيها، آن آقايان اشاعره خود را سنّي ميدانند و معتزله را از سنّت بيرون ميدانند در حقيقت ميگويند سنّت همان است كه ما برآنيم ميگويند اهلسنّت يعني اشاعره آنها درصدد تعظيم ذات اقدس الهياند معتزله هم درصدد تعظيم ذات اقدس الهياند هر دو نظرشان خير و هدفشان خير است منتها اهل سنّت يعني اشاعره براي اثبات عظمت حقتعالي جنبهٴ قدرت او و نفوذ مشيئت او را ترجيح ميدهند كه او ﴿عَلَي كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ﴾[3] است ﴿بِكُلِّ شَيْءٍ مُحِيطٌ﴾[4] است ﴿فَعَّالٌ لِّمَا يُرِيدُ﴾[5] است لذا هر كاري كه از انسان صادر ميشود اين را فعل الله ميدانند تا قدرت او را و نفوذ مشيئت او را تثبيت كنند.
معتزله درصدد تعظيم الهياند درصدد اجلال و تكريم الهياند منتها جنبهٴ عدل و برائت ذات اقدس الهي از فعل «ما لا ينبغي» را تقويت ميكنند آنها براي بزرگداشت خدا، تعظيم خدا، تجليل خدا، تكريم خدا ميگويند انسان در كارهاي خود مستقل است تا مبادا تبهكاريهاي انسان به حساب خدا بيايد و فعل خدا تلقّي بشود پس هر دو گروه درصدد تعظيم الهياند منتها اهلسنّت يعني اشاعره به گمان اينها مثيباند و معتزله مُخطي و اميد هر دو گروه به اين كلمه است ﴿الْغَنِيُّ ذُو الرَّحْمَةِ﴾.
پس سه حرف را جناب فخررازي از پدرش از شيخ ابوالقاسم سليمانبنناصرانصاري نقل كرد يكي اينكه هدف اهلسنّت و معتزله يعني اشاعره و معتزله مشترك است و آن تعظيم و تكريم و تجليل خداست هر دو درصدد تجليل خدايند.
دوم اينكه مطلب دوم اينكه اشاعره راه تجليل خدا را در تقويت جانب قدرت و نفوذ مشيئت ميدانند لذا ميگويند او «فعّال ما يشاء» است حتي كارهاي انسان فعل اوست و معتزله تجليل خدا و تكريم خدا را در تقويت جانب عدل و برائت خدا از «ما لا ينبغي» ميدانند لذا انسان را مستقل ميپندارند.
مطلب سوم آن است كه گرچه بعضيها خطا كردند و بعضيها صواب، بعضيها مثل معتزله به اشتباه رفتند به گمان اين شخص و بعضيها به گمان اين شخص كه اشاعره باشند راه صواب را طي كردند اميد هر دو گروه به اين كلمه است ﴿الْغَنِيُّ ذُو الرَّحْمَةِ﴾.
اين خلاصه سخني است كه جناب فخررازي از پدرش از شيخ ابوالقاسم سليمانبنناصرانصاري نقل ميكند اما «و الذي أن يقال» اين است كه هر دو گروه خطا كردند هم اشاعره كه تفكّر جبري را تقويت ميكنند، هم معتزله كه تفكّر تفويض را «لا جبر و لا تفويض بل امر بين الامرين»[6] .
اما اينكه گفتند همه به اين جمله دل بستهاند البته اين سخن حق است همگان به رحمت الهي دل بستهاند حتي آنهايي كه به حسب ظاهر اعمالشان ثواب و كار ايشان مثيب است و نظر ايشان مثيب است و ثائب آنها هم بالأخره ممكن است در يك گوشهاي به خطا رفته باشند اميد همگان به رحمت خداست.
مطلب بعدي آن است كه اينكه فرمود: ﴿إِن يَشَأْ يُذْهِبْكُمْ وَيَسْتَخْلِفْ مِنْ بَعْدِكُم مَا يَشَاءُ﴾ ضمن اينكه قدرت خدا را ميفهماند تهديد را هم در بر دارد پس هم وعده الهي بازگو شد فرمود: ﴿وَلِكُلٍّ دَرَجَاتٌ﴾[7] هم تهديد، آنگاه فرمود: ﴿إِنَّ مَا تُوعَدُونَ لَآتٍ﴾ اگر اين ﴿تُوعَدُونَ﴾ فعل مجهول باب افعال باشد اين مخصوص شرّ است و اگر فعل مجهول باب ثلاثي مجرّد باشد جامع بين وعد و وعيد است جامع بين خير و شر است و آنچه كه به وعدهٴ الهي برميگردد تحقّقش قطعي است براي اينكه عقل ميگويد تخلّف وعده مخالف حكمت است نقل هم فرمود خداوند هرگز خُلف وعده نميكند ﴿لاَ يُخْلِفُ اللَّهُ الْمِيعَادَ﴾[8] و اما دربارهٴ وعيد هم عقل ميگويد خُلف وعيد مخالف حكمت نيست هم نقل طبق آن روايتي كه از وسايلالشيعه خوانديم دلالت ميكند بر اينكه آنچه را خدا به عنوان تهديد و وعيد ياد كرد مختار است ميخواهد اعمال بكند، ميخواهد اعمال نكند.
اگر اين ﴿إِنَّ مَا تُوعَدُونَ لَآتٍ﴾ مجهول باب ثلاثي مجرّد باشد اين ﴿لَآتٍ﴾ گرچه به صورت جملهٴ خبريه است نسبت به وعيد انشاست يعني جامع بين اينهاست ميآيد حالا اين به داعي اخبار گفته شد كما دربارهٴ وعده يا به داعي انشا گفته شد كما دربارهٴ وعيد نسبت به وعيد اين خبر نيست تا اگر خداي سبحان از گروهي عفو بكند بگوييم برخلاف آن خبر عمل كردي و خبر شما ـ معاذ الله ـ كذب درآمده اينچنين نيست اگر دربارهٴ تهديدها هم بفرمايد من آنچه را كه تهديد كردم عمل ميكنم باز هم اين انشاست اين اخبار به عمل به وعيد نيست اين هم به نوبهٴ خود انشاست نه خبر، شايد بتوان اينچنين گفت كه دربارهٴ وعده ﴿إِنَّ مَا تُوعَدُونَ لَآتٍ﴾ دربارهٴ وعيد تصريح نكرده فرمود: ﴿وَمَا أَنتُم بِمُعْجِزِينَ﴾ فرمود شما نميتوانيد خود را از عذاب و تهديد الهي برهانيد و خدا را عاجز بكنيد سرّ اينكه وعده تصريح است و وعيد تلويح همان است كه خُلف وعده خلاف حكمت است و قبيح، خلف وعيد موافق با حكمت است و حَسَن، لذا در مسئلهٴ شكر فرمود: ﴿لَئِن شَكَرْتُمْ لَأَزِيدَنَّكُمْ وَلَئِن كَفَرْتُمْ إِنَّ عَذَابِي لَشَدِيدٌ﴾[9] با اينكه سياق آيه اقتضا ميكرد بفرمايد كه «لئن كفرتم لاعذبنكم» اما كاملاً سياق برگشت فرمود: ﴿لَئِن شَكَرْتُمْ لَأَزِيدَنَّكُمْ وَلَئِن كَفَرْتُمْ إِنَّ عَذَابِي لَشَدِيدٌ﴾ نه «لاعذبنّكم» فرمود دستگاه تعذيب من قوي است اما حالا اعمال ميكنم يا نميكنم اين تلويح به تهديد است نه تصريح.
بنابراين ممكن است كه ﴿وَمَا أَنتُم بِمُعْجِزِينَ﴾ ناظر به وعيد باشد ﴿إِنَّ مَا تُوعَدُونَ لَآتٍ﴾ ناظر به وعده اگر ناظره به وعده بود آن وقت ميتواند جمله خبريه باشد و به داعي اخبار هم القا شده باشد.
مطلب بعدي آن است كه كلمه ﴿وَمَا أَنتُم بِمُعْجِزِينَ﴾ اين در موارد زيادي از قرآن كريم نازل شده است و وارد شد خداوند بعد از اينكه قدرت مطلقه خود را ذكر ميكند و عدهاي از تبهكاران را به عذاب تهديد ميكند ميفرمايد شما هرگز نميتوانيد در برابر ذات اقدس الهي مقاومت كنيد كه خدا را عاجز بكنيد و ما را عاجز بكنيد خواه مربوط به عذاب آخرت باشد، خواه مربوط به عذاب دنيا اينچنين است گاهي مربوط به عذاب دنياست نظير آنچه كه قوم نوح به نوح گفتند: ﴿قَالُوا يَانُوحُ قَدْ جَادَلْتَنَا فَأَكْثَرْتَ جِدَالَنَا فَأْتِنَا بِمَا تِعِدُنَا إِن كُنْتَ مِنَ الصَّادِقِينَ﴾[10] آنگاه ذات اقدس الهي به نوح فرمود به اينها بگو خدا بخواهد شما را عذاب ميكند ﴿وَمَا أَنتُم بِمُعْجِزِينَ﴾ خب اين مربوط به عذاب دنياست بخشي از عذابها مربوط به عذاب آخرت است حالا سيري در اين عنوان ﴿وَمَا أَنتُم بِمُعْجِزِينَ﴾ ملاحظه بفرماييد.
در سورهٴ مباركهٴ «يونس» آيهٴ 53 اين است كه اين مربوط به عذاب قيامت است ﴿وَيَسْتَنْبِئُونَكَ أَحَقٌّ هُوَ﴾ از تو اظهار نبأ ميكنند، استنباء ميكنند تو هم انباء بكن، خبر بده چون خبر مهم براي آنها همان جريان معاد بود ﴿عَمَّ يَتَسَاءَلُونَ ٭ عَنِ النَّبَإِ الْعَظِيمِ ٭ الَّذِي هُمْ فِيهِ مُخْتَلِفُونَ﴾[11] نبأ عظيم همان جريان معاد است كه هيچ خبري سنگينتر از جريان معاد نيست گرچه بخشي از روايات ﴿النَّبَإِ الْعَظِيمِ ٭ الَّذِي هُمْ فِيهِ مُخْتَلِفُونَ﴾ را به ولايت و امامت هم تطبيق كردند در همين ادعيه ماه مبارك رمضان به وجود مبارك حضرت حجت(سلام الله عليه) عرض بكنيم «يابن النبأ العظيم» از اين جهت است كه اين نبأ عظيم ولايت حضرت امير(سلام الله عليه) است آن مصداق از نبأ عظيم است.
به هر تقدير در آيهٴ 53 سورهٴ مباركهٴ «يونس» فرمود: ﴿وَيَسْتَنْبِئُونَكَ أَحَقٌّ هُوَ﴾ آيا جريان معاد حق است ﴿قُلْ إِي وَرَبِّي إِنَّهُ لَحَقٌّ وَمَا أَنتُم بِمُعْجِزِينَ﴾ گاهي ذات اقدس الهي برهان اقامه ميكند بر جريان ضرورت معاد، گاهي با سوگند مسئله را تثبيت و تأكيد ميكند گاهي به پيغمبر ميفرمايد كه بگو قسم به خدا، چون رب مورد اعتقاد همه است بالأخره حالا يا به عنوان ربالعالمين كه ربالارباب است يا نه، رب كلّ شيء است رب مورد اعتقاد است فرمود بگو قسم به خدا كه جريان معاد حق است ﴿وَمَا أَنتُم بِمُعْجِزِينَ﴾ حالا اين آيات بررسي بشود كه بخشي مربوط به عذاب دنياست، بخشي مربوط به عذاب آخرت آنگاه تا اَنحاي سهگانه تعجيز پس تطوّر بشود يا ابطال كه سه نحو تعجيز متصوّر است و هر سه قسمش محال.
در سورهٴ مباركهٴ «هود» آيهٴ بيست اينچنين است فرمود: ﴿أُولئِكَ لَمْ يَكُونُوا مُعْجِزِينَ فِي الْأَرْضِ وَمَا كَانَ لَهُمْ مِن دُونِ اللَّهِ مِنْ أَوْلِيَاءَ﴾ اين مربوط به عذاب دنياست چه اينكه آخرت را هم ميتواند بگيرد چون در آيهٴ نوزده همان سورهٴ «هود» آمده است ﴿الَّذِينَ يَصُدُّونَ عَن سَبِيلِ اللَّهِ وَيَبْغُونَهَا عِوَجاً وَهُمْ بِالْآخِرَةِ هُمْ كَافِرُونَ ٭ أُولئِكَ لَمْ يَكُونُوا مُعْجِزِينَ فِي الْأَرْضِ وَمَا كَانَ لَهُمْ مِن دُونِ اللَّهِ مِنْ أَوْلِيَاءَ يُضَاعَفُ لَهُمُ الْعَذَابُ مَا كَانُوا يَسْتَطِيعُونَ السَّمْعَ وَمَا كَانُوا يُبْصِرُونَ﴾ خب.
در همان سورهٴ مباركهٴ «هود» جريان نوح(سلام الله عليه) را در آيهٴ 32 و 33 به اين صورت ذكر ميكند ﴿قَالُوا يَا نُوحُ قَدْ جَادَلْتَنَا فَأَكْثَرْتَ جِدَالَنَا فَأْتِنَا بِمَا تِعِدُنَا إِن كُنْتَ مِنَ الصَّادِقِينَ ٭ قَالَ إِنَّمَا يَأْتِيكُم بِهِ اللَّهُ﴾ عذاب را ذات اقدس الهي بايد بياورد من فقط خبر دادم ﴿وَمَا أَنتُم بِمُعْجِزِينَ﴾ نه قدرت دست من است نه شما توان تعجيز داريد من فقط گزارش تعذيب را از طرف ذات اقدس الهي براي شما نقل كردم.
در سورهٴ مباركهٴ «نحل» جريان تعجيز در آيهٴ 46 همان سورهٴ «نحل» آمده است كه اين بخشي مربوط به عذاب دنياست ﴿أَوْ يَأْخُذَهُمْ فِي تَقَلُّبِهِمْ فَمَا هُم بِمُعْجِزِينَ ٭ أَوْ يَأْخُذَهُمْ عَلَي تَخَوُّفٍ فَإِنَّ رَبَّكُمْ لَرَءُوفٌ رَّحِيمٌ﴾ فرمود در حالتهاي گوناگون ممكن است اينها مقهور الهي باشند مورد بيمِهري خدا قرار بگيرند و خدا اينها را عذاب بكند و اينها توان تعجيز ندارند اينها مُعجز نيستند به هيچ نحو از اَنحاي سهگانهٴ عجز كه بعداً مطرح ميشود در اختيار اينهاست كه اينها به هيچ نحو نميتوانند خدا را عاجز كنند جلوي كار خدا را بگيرند.
در سورهٴ مباركهٴ «نور» آيهٴ 57 فرمود: ﴿لاَ تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا مُعْجِزِينَ فِي الْأَرْضِ وَمَأْوَاهُمُ النَّارُ وَلَبِئْسَ الْمَصِيرُ﴾ فرمود اگر كافران چند روزي قدرت موقّت آزموني پيدا كردند مبادا گمان كنيد كه آنها ميتوانند جلوي قضا و قدر الهي را بگيرند و خدا را عاجز كنند گاهي به خود كافران خطاب ميكند ميفرمايد: ﴿وَلاَ يَحْسَبَنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا سَبَقُوا﴾[12] گاهي به پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) ميفرمايد: ﴿لاَ تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا مُعْجِزِينَ فِي الْأَرْضِ﴾ گاهي به كافرين ميفرمايد كه آنها كه كافر شدند خيال نكنند جلو زدند هميشه دنبالند ﴿وَلاَ يَحْسَبَنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا سَبَقُوا﴾ اينها سابق باشند، قضا و قدر ما دنبال بيفتد، قدرت ما دنبال بيفتد اينچنين نيست ما يك مقداري اينها را آزموديم، امتحان كرديم، مهلت داديم تا جلوتر اينها را بگيريم ما داريم اينها را ميبريم كه به درّه بيندازيم اينها خيال كردند به سرعت دارند ميروند ﴿وَلاَ يَحْسَبَنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا سَبَقُوا﴾ اينجا به پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) به عامهٴ مؤمنين به تبع خطاب ميكند كه ﴿لاَ تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا مُعْجِزِينَ فِي الْأَرْضِ﴾.
در سورهٴ مباركهٴ «عنكبوت» به اين صورت جريان نفي اعجاز و نفي معجز بودن آنها را ذكر ميكند ميفرمايد چيزي در اختيار آنها نيست كه آنها بتوانند ذات اقدس الهي را عاجز كنند اول قدرت مطلق ذات اقدس الهي را ذكر ميكند، بعد نفي مُعجِز بودن اينها را گوشزد ميكند هم دربارهٴ خودشان، هم دربارهٴ پيروانشان چون دربارهٴ پيروانشان هم ميفرمايد كه اينها گرچه ميخواهند اثقال پيروان را به دوش بكِشند ولي آن توان را ندارند آيهٴ 22 سورهٴ «عنكبوت» اين است ﴿وَمَا أَنتُم بِمُعْجِزِينَ فِي الْأَرْضِ وَلاَ فِي السَّماءِ﴾ چون ﴿هُوَ الَّذِي فِي السَّماءِ إِلهٌ وَفِي الْأَرْضِ إِلهٌ﴾[13] ﴿وَمَا أَنتُم بِمُعْجِزِينَ فِي الْأَرْضِ وَلاَ فِي السَّماءِ وَمَا لَكُم مِن دُونِ اللَّهِ مِن وَلِيٍّ وَلاَ نَصِيرٍ﴾ اين مسئله نفي ولايت و نفي نصرت هم در خلال نفي تعجيز بايد بررسي بشود.
در سورهٴ مباركهٴ «زمر» آنجا هم نفي معجز بودن آنها به صورت ديگر بيان شده آيهٴ 51 سورهٴ «زمر» اين است ﴿فَأَصَابَهُمْ سَيِّئاتُ مَا كَسَبُوا وَالَّذِينَ ظَلَمُوا مِنْ هؤُلاءِ سَيُصيبُهُمْ سَيِّئاتُ مَا كَسَبُوا وَمَا هُم بِمُعْجِزِينَ﴾ كه اين هم ميتواند عذاب دنيا را در بربگيرد، هم با اطلاق عذاب قيامت را شامل بشود آيهٴ 31 سورهٴ مباركهٴ «شوري» اين است كه ﴿وَمَا أَنتُم بِمُعْجِزِينَ فِي الْأَرْضِ وَمَا لَكُم مِن دُونِ اللَّهِ مِن وَلِيٍّ وَلاَ نَصِيرٍ﴾ خب در اين آيات هم ولايت نفي شد، هم نصرت نفي شد، هم معجز بودن نفي شد بايد نفي اعجاز كه به سه نحو تصوّر ميشود آن بازگو بشود تا ابطال هر سه بيان بشود.
اما اينكه اينها وليّ ندارند و نصير ندارند براي آن است كه انسان يا كار را خود به تنهايي انجام ميدهد در اينجا نه وليّ ميطلبد نه نصير يا خود به تنهايي توان انجام آن را ندارد يا اصلاً هيچ كاري نميتواند انجام بدهد مثل كودك نوزاد كه وليّ ميطلبد يا نه بعضي از كارها و مقدمات و مبادي را ميتواند انجام بدهد از عهده بعضي از مبادي ديگر عاجز است اينجا ناصر ميطلبد نُصرت در جايي است كه كسي بتواند كاري را انجام بدهد ديگري او را كمك بكند، خب.
پس به هيچ نحو كساني كه مورد بيمِهري خدا هستند توان آن را ندارند كه مشكل خودشان را حل كنند اين سه نحوي كه عرض ميكنيم مربوط به آن است كه آنها نميتوانند مشكل خودشان را حل كنند آن سه نحوي كه مربوط به نفي اعجاز است آن مطلبي است جدا كه خلاصه شش مطلب است سه مطلب مربوط به اين است كه اين تبهكاران نميتوانند مشكل خودشان را حل كنند سه مطلب مربوط به اين است كه اينها نميتوانند جلوي خدا را بگيرند.
اما آن سه مطلبي كه مربوط به اين است كه اين تبهكاران نميتوانند مشكل خودشان را حل كنند براي اينكه نه به نحو استقلال توان آن را دارند كه مشكلشان را حل كنند نه در تحت ولايت غير خدا قرار دارند كه آن وليّ تمام كارهاي آنها را حل كند نه از نصرت غير خدا طرفي ميبندند كه برخي از كارها را خودشان انجام بدهند گوشهاي از كارها را آن ناصر و معين و معاون آنها حل كند پس هيچ وجه از انحاي سهگانه در اختيار اينها نيست تا اينها مشكل خودشان را حل كنند.
اما آن سه مطلب ديگر، سه نحو ديگر كه مربوط به تعجيز و اعجاز الهي است اين است آنها به هيچ نحو از انحاي سهگانه نميتوانند كار خدا را به زمين بزنند و خدا را عاجز كنند آن سه نحو اين است كه يا جلوي فاعليّت خدا را بگيرند كه اصلاً او نتواند كاري انجام بدهد يا نه، جلوي فاعليّت خدا را نميتوانند بگيرند ولي جلوي فعل او را ميتوانند بگيرند يعني فعل را نميگذارند به حدّ نصاب برسد يك وقت است كه انسان كاري را كه مربوط به خود اوست انجام داده است از آن به بعد ديگر در اختيار انسان نيست مثل تيري است كه رها كرده اما حالا به هدف ميرسد يا نه ديگر در اختيار انسان نيست تير رها شده را آنها در بين راه جلوگيري ميكنند مانعي ايجاد ميكنند. نه اولي مقدور آنهاست نه دومي نه ميتوانند جلوي اراده خدا را بگيرند كه خدا كاري را نكند جلوي قدرت خدا را بگيرند كه خدا از انجام كار عاجز باشد اين مقدورشان نيست و نه ميتوانند كاري را كه خدا كرده است مانعي در كار خدا انجام بدهند كه اين كار خدا به مقصد نرسد اين دو، سوم آن است كه خدا كاري را انجام ميدهد اين كار هم به نصاب ميرسد لكن آنها خودشان را از اين كار ميرهانند و نجات ميدهند كه اين سومي سه شعبه داشت كه قبلاً بحث شد اين سومي در حقيقت مَقسم است براي سه قِسم ديگر البته وقتي اين اقسام طولي را ما رقم زديم و آمارگيري كرديم شايد به صورت پنج صورت دربيايد نه شش صورت آنها بتوانند جلوي فاعليت خدا را بگيرند ممكن نيست نصاب فعل را جلوگيري كنند ممكن نيست خودشان را از تعذيب برهانند بالاستقلال ممكن نيست، خودشان را از تعذيب برهانند بالولايه ممكن نيست، خودشان را از تعذيب برهانند بالنصره ممكن نيست لذا ذات اقدس الهي ضمن اينكه ميفرمايد: ﴿وَمَا أَنْتُم بِمُعْجِزِينَ﴾ در بخشي از اين آياتي كه قرائت شده ميفرمايد: ﴿وَمَا لَكُم مِن دُونِ اللّهِ مِن وَلِيٍّ وَلاَنَصِيرٍ﴾[14] خب.
بنابراين ارادهٴ ذات اقدس الهي همان و تحقّق كار همان براي تحليل اين مسئله كه چرا غير خدا نميتواند معجز باشد دو راه هست يكي اينكه قدرت مطلقهٴ خدا بكلّ شيء نافذ است «بِالْقُدْرَةِ الَّتى اسْتَطَلْتَ بِها عَلى كُلِّشَىْء»[15] و فرض ندارد كه قدرت مطلق باشد و در يك امري ظهور و حضور پيدا نكند.
تقريب ديگر آن است كه خود آن شخص با همهٴ شئوني كه در اختيار اوست جزء سربازان خدايند اصلاً فرض ندارد ولو قدرت خدا محدود ـ معاذ الله ـ اگر شخص با همهٴ شئون جزء جنود الهي است ﴿وَمَا يَعْلَمُ جُنُودَ رَبِّكَ إِلَّا هُوَ﴾[16] ﴿لِلَّهِ جُنُودُ السَّماوَاتِ والْأَرْضِ﴾ «جَوَارِحُكُمْ جُنُودُهُ»[17] فرض ندارد انساني كه با همهٴ شئونش جزء سربازان خداست در برابر ارادهٴ الهي بايستد ولو بر فرض محال قدرت خدا محدود باشد حالا اگر قدرت خدا محدود به ارض بود شامل سماء نميشد، شامل فرشتگان نميشد ـ معاذ الله ـ انسان با همهٴ شئونش جزء سربازان خداست اگر خدا خواست كسي را بگيرد با همان دست و پاي او ميگيرد چنين حالتي اصلاً تعجيز فرض ندارد لذا گاهي تعليل ميكند به اينكه او «بكل شيء قدير» است، گاهي تعليل ميكند به اينكه شما وليّ و نصير نداريد، گاهي هم معلّل است به اينكه ﴿لِلَّهِ جُنُودُ السَّماوَاتِ والْأَرْضِ﴾[18] خب.
بنابراين ﴿وَمَا أَنْتُم بِمُعْجِزِينَ﴾ اين يك تلويحي است نسبت به آن تهديد كه نسبت به وعده فرمود: ﴿إِنَّ مَاتُوعَدُونَ لَآتٍ﴾ نسبت به وعيد فرمود به طور تلويح ﴿وَمَا أَنْتُم بِمُعْجِزِينَ﴾ آنگاه باز تهديد را تذكر ميدهد و بيان ميكند ميفرمايد كه ﴿قُلْ يَا قَوْمِ اعْمَلُوا عَلَي مَكَانَتِكُمْ إِنِّي عَامِلٌ فَسَوْفَ تَعْلَمُونَ مَنْ تَكُونُ لَهُ عاقِبَةُ الدّارِ إنَّهُ لَا يُفْلِحُ الظّالِمُونَ﴾ فرمود كه شما هر كاري هم كه داريد، هر منزلتي داريد، هر مكانتي كه داريد با همهٴ امكاناتتان كارهايتان را انجام بدهيد چون اين سورهٴ مباركهٴ «انعام» در مكه نازل شد مكانت در مكّه براي صناديد قريش بود آنها متمكّن بودند، آنها امكانات داشتند، آنها تداركات داشتند تهاجم يك طرفه بود فقط از طرف كفار بود لذا فرمود با همهٴ امكاناتي كه داريد، با همهٴ مكانتي كه داريد، با همهٴ تداركاتي كه داريد هر چه خواستيد بكنيد، بكنيد اين ﴿اعْمَلُوا مَا شِئْتُمْ﴾[19] ترخيص نيست اين تهديد است نظير ﴿اعْمَلُوا مَا شِئْتُمْ﴾ اين ﴿اعْمَلُوا مَا شِئْتُمْ﴾ در قِبال ﴿اتَّقُوا اللّهَ﴾[20] است ذات اقدس الهي نسبت به افرادي كه در مسير هدايتند دستور تقوا ميهد ﴿وَلْيَتَّقِ اللّهَ﴾[21] ﴿اتَّقُوا اللّهَ﴾ «تتقوا نفس» و امثال ذلك، اما آنهايي كه ديگر رسيدند به جايي كه ميگويند ﴿سَوَاءٌ عَلَيْنَا أَوَعَظْتَ أَمْ لَمْ تَكُن مِّنَ الْوَاعِظِينَ﴾[22] «سواء علينا أ أنذرت ان لم تكن من المنذرين» خودِ ذات اقدس الهي به پيغمبر ميفرمايد: ﴿سَوَاءٌ عَلَيْهِمْ ءَأَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لاَ يُؤْمِنُونَ﴾[23] دربارهٴ چنين گروهي ديگر دستور تقوا سودي ندارد دربارهٴ اينها تهديد است ﴿اعْمَلُوا مَا شِئْتُمْ﴾ اين ﴿اعْمَلُوا مَا شِئْتُمْ﴾ ترخيص نيست اين تهديد است.
مستحضريد وقتي كسي بيمار باشد به طبيبي حاذق مراجعه كند اگر بيمارياش قابل درمان باشد او دارو ميدهد و پرهيز كه از بعضي از كارها، بعضي از غذاها پرهيز كن اين داروها را هم مصرف كن درمان ميشوي، اما حالا اگر يك طبيبي تشخيص داد اين بيمار درمان شدني نيست و براي او قطعي است كه اين مُردني است اين ضمن اينكه معاينه ميكند وقتي اين بيمار از او سؤال ميكند كه من چه غذايي بخورم، چه رژيم غذايي دارم، چه چيز پرهيز بكنم ميگويد تو پرهيز نداري اين بايد بفهمد وقتي كه ميگويد تو پرهيز نداري يعني كارت گذشته است قرآن هم وقتي كه ميفرمايد: ﴿اتَّقُوْا﴾ ﴿وَاتَّقَوْا﴾ ﴿وَلْيَتَّقِ﴾ اين براي كساني است كه در راهند اما آنهايي كه حالا سقوط كردند قرآن دستور تقوا و پرهيز نميدهد ميفرمايد: ﴿اعْمَلُوا مَا شِئْتُمْ﴾[24] هر چه خواستيد بكنيد، بكنيد چون به حدّي رسيديد كه ﴿سَوَاءٌ عَلَيْهِمْ ءَأَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لاَ يُؤْمِنُونَ﴾[25] در اينگونه از موارد سخن از تهديد است نه ترخيص ﴿اعْمَلُوا مَا شِئْتُمْ﴾ اين است.
در اين كريمه هم فرمود كه به اين صناديد مكه بگو ﴿اعْمَلُوا مَا شِئْتُمْ﴾ ﴿قُلْ يَا قَوْمِ اعْمَلُوا عَلَي مَكَانَتِكُمْ﴾ شما كه داراي مكانتيد، منزلت مادي هستيد، امكانات فراواني داريد هر چه خواستيد بكنيد، بكنيد ﴿قُلْ يَا قَوْمِ اعْمَلُوا عَلَي مَكَانَتِكُمْ﴾ اما من هم دست بردار نيستم اگر دعوت به طرف توحيد است با حكمت و موعظه و جدال احسن دعوت ميكنم، اگر بخشهاي ديگر تبليغي است صرف نظر نميكنم، اگر موضعگيري به جاست آن هم ترك نميكنم نظير اينكه ﴿لَكُمْ دِينُكُمْ وَلِيَ دِينِ﴾[26] منتها اين قويتر از آن است اين با تهديد آميخته است آن ترك مخاصمه است موقتاً يك آتشبس موقت است اين با تهديد آميخته است ﴿قُلْ يَا قَوْمِ اعْمَلُوا عَلَي مَكَانَتِكُمْ إِنِّي عَامِلٌ﴾ من هم كار خودم را انجام ميدهم.
برخيها خيال كردند اين ﴿إِنِّي عَامِلٌ﴾ سخن ذات اقدس الهي است كه خدا ميفرمايد من كارم را انجام ميدهم در حالي كه به قرينهٴ تقابل اين سخن پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) است يعني خدا به پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود بگو ﴿إِنِّي عَامِلٌ﴾ خب اين وحي خدا، اين كلمهٴ قرآني حاكي از زبان پيغمبر است فرمود شما با امكاناتي كه داريد و تمكّني كه داريد كارهايتان را انجام بدهيد من هم كارم را انجام بدهم آنگاه ﴿فَسَوْفَ تَعْلَمُونَ مَنْ تَكُونُ لَهُ عاقِبَةُ الدّارِ﴾ تا بعد معلوم بشود كه خانه روي سر چه كسي خراب ميشود يك، خانه آرامگاه چه كسي است اين دو، هر دو داراي ﴿عاقِبَةُ الدّارِ﴾ اند اينچنين نيست كه اين مؤمنين باشند كه دارالآخره و دارالعقبيٰ خواهند داشت، نه كافران هم عقبيالدار دارند منتها براي مؤمنين ﴿لَهُمْ عُقْبَي الدَّارِ﴾[27] براي كافران «عليهم عقبي الدار» وگرنه عُقبيٰ براي همه است اين تعبير ﴿عُقْبَي الدَّارِ﴾ «آخرة الدار» و مانند نشان ميدهد كه اين جريان اول و آخر يك خانه است منتها اين جلوي خلاصه بيروني به نام دنياست، اندروني به نام آخرت است يك وقت است ما ميگوييم كه دارِ عُقبيٰ، دار آخرت اينچنين است اگر اين تعبير بود معنايش اين است كه خانه آنجاست اينجا مسافرخانه است خانه نيست هيچ كس مسافرخانه را خانهٴ خود نميداند اگر تعبيرات اين باشد كه دارِ آخرت، دارِ عُقبيٰ «يليق» به اينكه دار و خانه باشد آخرت است آنچه كه در دنياست دار نيست معبر است نه دار، هرگز انسان راه را، خيابان را و بيابان را نميگويد خانه اين در صورتي است كه دار متّصف بشود به آخرت.
اما اگر گفتيم نه عُقباي دار در قبال اولاي دار است يعني دنيا و آخرت يك خانه است منتها بيرونياش دنياست، اندرونياش آخرت است عُقباي همين دار به نام آخرت است، اولاي همين دار به نام دنياست خب در اين كريمه فرمود: ﴿لَهُ عَاقِبَةُ الدَّارِ﴾ اين نه معنايش آن است كه كافران بيعاقبتاند، نه كافران بدعاقبتاند نه بيعاقبت، عاقبت يقيناً خواهد داشت هيچ كسي بيعاقبت نخواهد بود منتها مؤمنان خوشعاقبتاند، كافران بدعاقبت اينكه فرمود: ﴿لَهُ عَاقِبَةُ الدَّارِ﴾ در قبال ﴿وَسَيَعْلَمُ الْكُفَّارُ لِمَنْ عُقْبَي الدَّارِ﴾[28] است بعد ميفهميد ﴿فَسَوْفَ تَعْلَمُونَ مَنْ تَكُونُ لَهُ عاقِبَةُ الدّارِ﴾.
تعليل اين مسئله كه چرا ﴿عاقِبَةُ الدّارِ﴾ براي مؤمن است و كافر ﴿عاقِبَةُ الدّارِ﴾ عليه اوست اين است كه ﴿إِنَّهُ لاَ يُفْلِحُ الْظَّالِمُونَ﴾ ظالم اهل فلاح نيست اين مسئله ﴿لاَ يُفْلِحُ﴾ در قرآن كريم موارد فراواني ذكر شد گاهي به صورت ﴿إِنَّهُ لاَ يُفْلِحُ الْظَّالِمُونَ﴾ است، گاهي ﴿لاَ يُفْلِحُ الْمُجْرِمُونَ﴾[29] است، گاهي ﴿لاَ يُفْلِحُ السَّاحِرُونَ﴾[30] است، گاهي ﴿لاَ يُفْلِحُ الْكَافِرُونَ﴾[31] است ولي ظاهراً ﴿إِنَّهُ لاَ يُفْلِحُ الْظَّالِمُونَ﴾ بيش از ديگر عناويني است كه اعمال شده براي اينكه همهٴ آنها به ظلم برميگردد ظلم نسبت به خودشان ﴿إِنَّ الشِّرْكَ لَظُلْمٌ عَظِيمٌ﴾[32] ولي همهٴ اينها در حقيقت به خود انسان برميگردد از اين جهت ﴿إِنَّهُ لاَ يُفْلِحُ الْظَّالِمُونَ﴾ بيش از عناوين ديگر آمده است خب.
چرا ظالم مُفلح نيست؟ براي اينكه او فلاّحي كرده، فلاحت كرده اما روي سنگ بذرافشاني كرده اين نمو نميكند چه كسي فالح است؟ آنكه فلاّح خوب باشد، چه كسي فلاّح خوب است؟ آنكه به جا بذرافشاني كند، آنكه بيجا بذرافشاني كرد، ظلم كرد يعني تعدّي كرد، بيجا بذرافشاني كرد او كه فالح نيست، فلاّح نيست، اهل فلاحت نيست به فلاح هم نميرسد اگر كسي در حدّ خودش و در حقّ خودش كار كرد اين يك فلاّح خوبي است، فلاحتگر خوبي است، اهل فلاح است اينها ميشوند مُفلح ﴿أُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ﴾[33] ﴿قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ ٭ الَّذِينَ هُمْ فِي صَلاَتِهِمْ خَاشِعُونَ﴾[34] و كذا و كذا.
اما ظالم اين عمر را كه بذر بود و سرمايه بود بيجا پاشيد، خب ﴿لاَ يُفْلِحُ﴾ چون ﴿لاَ يُفْلِحُ﴾ وقتي قيامت رسيد ﴿يَوْمَ يَعَضُّ الظَّالِمُ عَلَي يَدَيْهِ﴾[35] اين ﴿يَوْمَ يَعَضُّ الظَّالِمُ عَلَي يَدَيْهِ﴾ در همان سورهٴ مباركهٴ «كهف» است در جريان كشتزارها و باغها و بوستانهايي كه بعضيها ظالماند، بعضيها ظالم نيستند يعني بعضيها كه ﴿كِلْتَا الْجَنَّتَيْنِ آتَتْ أُكُلَهَا وَلَمْ تَظْلِم مِنْهُ شَيئاً﴾[36] آن باغها و بوستانهايي كه به جا بذر ديدند، به جا آب ديدند اينها ﴿لَمْ تَظْلِم مِنْهُ شَيئاً﴾ آنهايي هم كه نه به جا بذر نديدند اينها هستند كه ﴿لاَ يُفْلِحُ﴾ لذا فرمود كه ظالم به فلاح نميرسد چون فلاّح بيجا بود آنگاه در همين زمينه چون اين سورهٴ مباركهٴ «انعام» در مكه نازل شد در مكه گذشته از شرك اعتقادي، شرك عبادي هم بود بعد از بررسي شرك اعتقادي به شرك عباديشان ميپردازند فرمود يك سلسله بدعتهايي شما گذاشتيد كه نه علم آنها را تأييد ميكند، نه عقل آنها را تأييد ميكند، نه نقل ﴿وَجَعَلُوا لِلّهِ مِمَّا ذَرَأَ مِنَ الْحَرْثِ وَالْأَنْعَامِ﴾ براي ذات اقدس الهي بخشي از كشاورزيها را و بخشي از دامها را اختصاص دادند در حالي كه همهٴ دامها را خدا آفريد «وخلق لكم من الانعام ما فيه دف» دربارهٴ حَرث هم فرمود: ﴿ءَأَنتُمْ تَزرَعُونَهُ أَمْ نَحْنُ الزَّارِعُونَ﴾[37] .
پس «زَرَع» يعني «خَلَق» خدا همهٴ كشاورزيها را آفريد، همهٴ دامها را آفريد ولي اينها آمدند گفتند بخشي از اينها براي خداست، بخشي از اينها براي بتهاست ﴿وَجَعَلُوا لِلّهِ مِمَّا ذَرَأَ﴾ چون خدا همهٴ اينها را خلق كرد پس همهٴ اينها ﴿لِلّهِ مُلْكُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾[38] است دليلي ندارد كه شما بدعت بگذاريد بعضي از چيزها را براي خدا قرار بدهيد، بعضي از چيزها را براي بتهايتان ﴿وَجَعَلُوا لِلّهِ مِمَّا ذَرَأَ مِنَ الْحَرْثِ وَالْأَنْعَامِ نَصِيباً﴾ خب چگونه نصيب قرار دادند؟ ﴿فَقَالُوا هذَا لِلّهِ بِزَعْمِهِمْ﴾ اين ﴿بِزَعْمِهِمْ﴾ به منزله در پرانتز است يعني به گمان اينها و به اصطلاح اينها چيزي را براي خدا قرار دادند در حالي كه ﴿لِلّهِ مُلْكُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾ گفتند اين بخش از كشاورزي يا اين بخش از دام براي خداست ﴿وَهذَا لِشُرَكَائِنَا﴾ اين بخش ديگر از كشاورزي يا اين بخش ديگر از دام براي شركاي ماست اين اصنام و اوثان را خدا هم شركاي خود ميداند هم شركاي مردم، شركاي خود ميداند براي اينكه مردم اينها را شريك الباري كردند اينها را «شركاء الله» كردند به زعم مردم اينها را انداد الهي قرار دادند ﴿مَن يَتَّخِدُ مِنْ دُونِ اللّهِ أَنْدَاداً﴾[39] فرمود اينها را شركاي باري قرار دادند ﴿إِذْ نُسَوِّيكُم بِرَبِّ الْعَالَمِينَ﴾[40] در قيامت در كمال حسرت ميگويند ما بد كرديم و الآن پشيمانيم براي اينكه ما بتها را همتاي الله قرار داديم كه ﴿لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْءٌ﴾[41] ﴿يَوْمَئِذٍ يَوَدُّ الَّذِينَ كَفَرُوا وَعَصَوُا الرَّسُولَ لَوْ تُسَوَّي بِهِمُ الْأَرْضُ وَلاَ يَكْتُمُونَ اللّهَ حَدِيثاً﴾[42] آنگاه ميگويند ﴿ إِذْ نُسَوِّيكُم بِرَبِّ الْعَالَمِينَ ﴾ به بتها خطاب ميكنند ميگويند ما شما را مساوي ربالعالمين ميدانستيم ـ معاذ الله ـ خب.
همين وثنيين و صنميين، همين مشركين حجاز و غير حجاز كه بتها را مساوي الله ميدانستند ـ معاذ الله ـ در قيامت اعتراف ميكنند ميگويند ﴿إِذْ نُسَوِّيكُم بِرَبِّ الْعَالَمِينَ﴾[43] باعث شده است كه ذات اقدس الهي از اصنام و اوثان به عنوان شركاءالله در بخشي از آيات ياد بكند يك، و از جهتي هم اين شركا را به خود آنها اسناد بدهد دو، كه ﴿هذَا لِشُرَكَائِنَا﴾ يعني شريك بودن آنها نسبت در برابر خدا را ما قرار داديم از اين جهت ميشود ﴿لِشُرَكَائِنَا﴾ يا نه، اينها چون شريك مال مايند، شريك مايند در مال يك مقداري از اين مال به نام حَرث و زرع براي ماست، يك مقدار از اين حَرث و زرع براي بتهاست پس آنها شركاي ما هستند. اين وجه دوم اگر درست باشد بايد خدا هم شريك اينها باشد براي اينكه بخشي از مال را براي خدا قرار دادند، بخشي هم براي خودشان اين يك شركت مثلثي بود معلوم ميشود اين وجه دوم خيلي شايد مراد نباشد عمده همان وجه اول است كه ﴿هذَا لِشُرَكَائِنَا﴾ يعني ما اينها را شريكالباري ميدانيم نزد ما اينها شريكالبارياند نه فقط شريك در مالاند چون اگر شريك در مال بودند خدا هم شريك مال بود در اينها براي اينكه گفتند: ﴿هذَا لِلّهِ بِزَعْمِهِمْ وَهذَا لِشُرَكَائِنَا﴾.
ذات اقدس الهي اين كار را از چند نظر تخطئه ميكند يكي اينكه اصل اين كار بدعت است، ثانياً همهٴ حَرث و زرع مخلوق خداست خدا نيازي به اين امور ندارد، ثالثاً اگر چيزي را براي خدا قرار داديد خب به عهدتان يا به نذرتان يا به سوگندتان وفادار باشيد چطور شد كه ﴿فَمَا كَانَ لِشُرَكَائِهِمْ فَلاَ يَصِلُ إِلَي اللّهِ وَمَا كَانَ لِلّهِ فَهُوَ يَصِلُ إِلَي شُرَكَائِهِمْ﴾ اگر در اثر كمبود باران يا علل و عوامل ديگري نقصي پديد ميآمد آن سهم خدا را براي شركايشان قرباني ميكردند و براي آنها مصرف ميكردند و اگر نقصي نبود كه خب اين تبعيض شايد ضرورتي اقتضا نميكرد فرمود آنچه را كه اينها براي[44] ....