76/01/11
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/سوره انعام/آیه 130 الی 134
﴿يَا مَعْشَرَ الْجِنِّ وَالْإِنْسِ أَلَمْ يَأْتِكُمْ رُسُلٌ مِنكُمْ يَقُصُّونَ عَلَيْكُمْ آيَاتِي وَيُنذِرُونَكُمْ لِقَاءَ يَوْمِكُمْ هذَا قَالُوا شَهِدْنَا عَلَي أَنْفُسِنَا وَغَرَّتْهُمُ الْحَيَاةُ الدُّنْيَا وَشَهِدُوا عَلَي أَنْفُسِهِمْ أَنَّهُمْ كَانُوا كَافِرِينَ﴾﴿130﴾﴿ذلِكَ أَن لَمْ يَكُن رَبُّكَ مُهْلِكَ الْقُرَي بِظُلْمٍ وَأَهْلُهَا غَافِلُونَ﴾﴿131﴾﴿وَلِكُلٍّ دَرَجَاتٌ مِمَّا عَمِلُوا وَمَا رَبُّكَ بِغَافِلٍ عَمَّا يَعْمَلُونَ﴾﴿132﴾﴿وَرَبُّكَ الْغَنِيُّ ذُو الرَّحْمَةِ إِن يَشَأْ يُذْهِبْكُمْ وَيَسْتَخْلِفْ مِنْ بَعْدِكُم مَايَشَاءُ كَمَا أَنْشَأَكُم مِن ذُرِّيَّةِ قَوْمٍ آخَرِينَ﴾﴿133﴾﴿إِنَّ مَا تُوعَدُونَ لَآتٍ وَمَا أَنْتُم بِمُعْجِزِينَ﴾﴿134﴾
پرسش: ...
پاسخ: حالا آن نكته انشاءالله شايد بازگو بشود.
در جريان ﴿يَا مَعْشَرَ الْجِنِّ وَالْإِنْسِ﴾ معلوم ميشود كه همان طوري كه انس مكلّفاند جن هم مكلّف است همان طوري كه در ذيل فرمود: ﴿لِكُلٍّ دَرَجَاتٌ﴾ معلوم ميشود كه جن عدهاي مسلماناند، عدهاي غير مسلمان، عدهاي صالحاند، عدهاي طالح چه اينكه از سورهٴ مباركهٴ «جن» اين اقسام چهارگانه به خوبي برميآيد.
در سورهٴ «جن» آيهٴ يازده اين است ﴿وَأَنَّا مِنَّا الصَّالِحُونَ وَمِنَّا دُونَ ذلِكَ كُنَّا طَرَائِقَ قِدَداً﴾ چه اينكه در همان سوره آيهٴ چهارده و پانزده اين است ﴿وَأَنَّا مِنَّا الْمُسْلِمُونَ وَمِنَّا الْقَاسِطُونَ فَمَنْ أَسْلَمَ فَأُولئِكَ تَحَرَّوْا رَشَداً ٭ وَأَمَّا الْقَاسِطُونَ فَكَانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَباً﴾ سيدناالااستاد(رضوان الله تعالي عليه) از بعضي كساني كه بيارتباط با اين مسايل نبودند نقل ميكردند ميگفتند كه در ما يعني در گروه ما كسي كه اهل سنّت باشد نيست همه شيعهاند براي اينكه هنوز كساني كه در جريان غدير بودند هنوز در بين ما هستند به هر تقدير از اين بخش از آيات سورهٴ مباركهٴ «جن» كاملاً برميآيد كه اينها صالح و طالح دارند، مسلم و كافر دارند و مانند آن.
مطلب دوم آن است كه قبل از اين جريان كه در قيامت بفرمايد كه مگر انبيايي نيامدند در سورهٴ مباركهٴ «اعراف» آيهٴ 35 و 36 فرمود ما به بنيآدم خطاب كرديم ﴿يَا بَنِي آدَمَ إِمَّا يَأْتِيَنَّكُمْ رُسُلٌ مِنكُمْ يَقُصُّونَ عَلَيْكُمْ آيَاتِي فَمَنِ اتَّقَي وَأَصْلَحَ فَلاَ خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلاَ هُمْ يَحْزَنُونَ ٭ وَالَّذِينَ كَذَّبُوا بِآيَاتِنَا وَاسْتَكْبَرُوا عَنْهَا أُولئِكَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ ٭ فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرَي عَلَي اللّهِ كَذِباً أَوْ كَذَّبَ بِآيَاتِهِ أُوْلئِكَ يَنَالُهُمْ نَصِيبُهُم مِنَ الْكِتَابِ﴾ اين قصه را قبلاً نقل ميكند ميفرمايد ما به بنيآدم گفتيم مواظب باشيد اگر انبياي الهي آمدند، رُسل الهي آمدند و حجج ما را به شما ابلاغ كردند اگر كسي پذيرفت اهل سعادت است و بهشت و اگر طرد كرد اهل شقاوت است و دوزخ.
در هنگام ارتحال هم ﴿حَتَّى إِذَا جَاءَتْهُمْ رُسُلُنَا يَتَوَفَّوْنَهُمْ قَالُوا أَيْنَ مَاكُنتُمْ تَدْعُونَ مِن دُونِ اللّهِ قَالُوا ضَلُّوا عَنَّا وَشَهِدُوا عَلَي أَنْفُسِهِمْ أَنَّهُمْ كَانُوا كَافِرِينَ﴾[1] پس قبلاً ذات اقدس الهي به بنيآدم فرمود مواظب باشيد انبيا ميآيند ﴿يَقُصُّونَ عَلَيْكُمْ آيَاتِي وَيُنذِرُونَكُمْ لِقَاءَ يَوْمِكُمْ هذَا﴾ در قيامت ميفرمايد مگر ﴿ألَم يأتِكُمْ رُسُلٌ مِنْكُم يَقُصُّونَ عَلَيْكُمْ آيَاتِي وَيُنذِرُونَكُمْ لِقَاءَ يَوْمِكُمْ هذَا﴾ در طليعهٴ امر فرمود مواظب باشيد كه انبيا ميآيند آيات الهي را براي شما بازگو ميكنند در پايان امر ميفرمايد مگر انبيا نيامدند، بازگو نكردند.
غرض آن است كه آنچه در سورهٴ مباركهٴ «اعراف» آمده است در آغاز امر است و آنچه در سورهٴ «انعام» آمده است در انجام و پايان امر [است].
مطلب سوم آن است كه آنجايي كه جريان شهادت مطرح است شهادت اعضا و جوارح مطرح است نظير سورهٴ «فصلت» آنجا دركش دشوار نيست براي اينكه اعضا و جوارح غير آدمند، ابزار كار آدمند منتها ابزار متّصلند در برابر قلم و مركب و كاغذ و ساير ادواتي كه ابزار خارج از اين انسانند و وقتي اعضا و جوارح شهادت ميدهند سخن ميگويند سخن آنها شهادت خواهد بود براي اينكه غيري عليه غيري حرف ميزند لذا انسان به اعضا و جوارحش ميگويد ﴿لِمَ شَهِدتُمْ عَلَيْنَا قَالُوا أَنطَقَنَا اللَّهُ الَّذِي أَنطَقَ كُلَّ شَيْءٍ﴾[2] اين محذوري ندارد اما آنجا كه خود انسان حرف ميزند اگر زبان بخواهد حرف بزند باز هم شهادت است زبان از آن جهت كه زبان است شهادت است چون زبان با ساير اعضا فرقي ندارد لذا اما آنجا كه خود انسان سخن ميگويد آنجا را ذات اقدس الهي تعبير به اعتراف دارد ﴿فَاعْتَرَفُوا بِذَنبِهِمْ فَسُحْقاً لِأَصْحَابِ السَّعِيرِ﴾[3] اين هم دركش آسان است آنجا كه خود انسان حالا نه با استفاده از اعضا و جوارح، خودِ انسان عليه خود سخن ميگويد آنجا را قرآن تعبير به شهادت كرده است نياز به توجيه دارد.
پس در اين مطلب دوم سه فرع زيرمجموعه خود را دربر دارد يكي اينكه اعضا و جوارح سخن ميگويند برابر سورهٴ «فصلت» آنجا شهادت هست چون واقعاً اعضا و جوارح بيگانهاند و نفس بيگانه است اينها دو چيزند نفس گناه ميكند، اعضا و جوارح ابزارند مثل دنيا و اگر ابزار و جوارح گواهي دادند شهادت صادق است كه ﴿لِمَ شَهِدتُمْ عَلَيْنَا﴾[4] .
فرع دوم آن است كه خود نفس وقتي اعتراف ميكند در حقيقت قرآن از سخن نفس به اقرار و اعتراف ياد ميكند كه ﴿فَاعْتَرَفُوا بِذَنبِهِمْ فَسُحْقاً لِأَصْحَابِ السَّعِيرِ﴾[5] اين هم محذوري ندارد عمده مطلب سوم است كه خودِ نفس عليه خود دارد شهادت ميدهد آنجا كه نفس عليه خود شهادت ميدهد اتحاد شاهد و مشهودعليه است اينجا احتياج به توجيه دارد اين مطلب سوم.
در جريان توجيه اتحاد شاهد و مشهود يك تغاير اعتباري را بايد در نظر گرفت اين تغاير اعتباري در سورهٴ مباركهٴ «اعراف» آيهٴ 172 به اين صورت بيان شده در سورهٴ «اعراف» آيهٴ 172 جريان اخذ ميثاق از ذريّه است كه ﴿وَإِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِن بَنِي آدَمَ مِن ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَأَشْهَدَهُمْ عَلَي أَنْفُسِهِمْ أَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ قَالُوا بَلَي شَهِدْنَا أَن تَقُولُوا يَوْمَ الْقِيَامَةِ إِنَّا كُنَّا عَنْ هذَا غَافِلِينَ ٭ أَوْ تَقُولُوا إِنَّمَا أَشْرَكَ آبَاؤُنَا مِن قَبْلُ وَكُنَّا ذُرِّيَّةً مِن بَعْدِهِمْ أَفَتُهْلِكُنَا بِمَا فَعَلَ الْمُبْطِلُونَ﴾ فرمود در جريان اخذ ميثاق از ذريّهٴ بنيآدم ما آنها را به خود آنها نشان داديم چطور در جريان «من عرف نفسه فقد عرف ربه»[6] اتحاد عارف و معروف حق است اما يك تغاير اعتباري آنجا توجيه كنندهٴ اين اتحاد است كه انسان خودش را ميشناسد در آيهٴ 172 سورهٴ مباركهٴ «اعراف» هم به شرح ايضاً [همچنين] يك تغاير اعتباري بين شاهد و مشهود هست.
خدا ميفرمايد ما در يك موطني حالا بحث اساسياش در ذيل آن آيه خواهد آمد در يك موطني انسان را به خودِ انسان نشان داديم گفتيم خودت را ببين در حقيقت خود نگاه كن ببين چه چيزي درك ميكني ﴿وَأَشْهَدَهُمْ عَلَي أَنْفُسِهِمْ﴾ اينجا جا براي اداي شهادت نيست اينجا سخن از قيامت نيست اينجا جاي تحمّل شهادت است ظرف تحمل است نه ظرف ادا، اداي شهادت در قيامت است فرمود ما انسان را شاهد خودش قرار داديم كه اين حرفها را بداند براي اينكه در قيامت به هيچ يك از اين دو عذر اعتذار نكند نگويد ما غافل بوديم يك، يا نگويد نياكان ما و تبار ما شرك ورزيدند ما هم دنبالهرو آنها بوديم دو، نگويد ﴿إِنَّا كُنَّا عَنْ هذَا غَافِلِينَ﴾[7] يا بگويد ﴿إِنَّمَا أَشْرَكَ آبَاؤُنَا﴾[8] و ما به دنبال آنها حركت كرديم هيچ يك از اين عذرها را در قيامت نميتواند بياورد، چرا؟ براي اينكه ما در يك موطني خود او را به خودش نشان داديم ﴿وَأَشْهَدَهُمْ عَلَي أَنْفُسِهِمْ﴾ وقتي اينها را شاهد علي اَنفس قرار دادند نه شهادت بدهند، شهادت را تحمل بكنند يعني اصل حادثه را تحمل بكنند كه در قيامت كه ظرف احتجاج است اينها نتوانند عذرخواهي كنند ﴿وَأَشْهَدَهُمْ عَلَي أَنْفُسِهِمْ﴾ يعني سرِ انسان را خم كرديم خودِ انسان را نشان خودِ انسان داديم گفتيم چه چيزي ميبيني؟ گفت دو چيز ميبينم يكي ربوبيّت تو و ديگري عبوديّت خودم ﴿وَأَشْهَدَهُمْ عَلَي أَنْفُسِهِمْ أَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ قَالُوا بَلَي﴾ مثلاً اگر كسي در برابر آينه قرار بگيرد وقتي در مقابل آينه قرار گرفت صورت در آينه ديده ميشود با اينكه در آينه چيزي نيست حالا اگر كسي بتواند سرِ آينه را خم بكند خودِ آينه را نشان آينه بدهد و آينه هم بتواند خم بشود خودش را ببيند و سؤالي بشود از او و جوابي بدهد اگر كسي در برابر آينه ايستاد و آينه را نشان خود آينه داد بعد از او سؤال كرد گفت آينه چه ميبيني، چه ميگويد؟ ميگويد تو را ميبينم منتها اين حال براي كسي كه جانش شفاف است همان است يعني يك آينهاي است كه خودش را ميبيند آنكه دلش تيره است البته اين ارائه را ندارد، خب.
حالا اگر فرض بشود آينهاي خود را ببيند جز آن است كه ميگويد من تو را نشان ميدهم و غير از تو كسي نيست يا غير از اين است، آنجايي كه ذات اقدس الهي انسان را به خودش نشان داد ﴿وَأَشْهَدَهُمْ عَلَي أَنْفُسِهِمْ﴾ بعد فرمود: ﴿أَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ قَالُوا بَلَي﴾[9] يعني نفوس انساني وقتي خودشان را ديدند ميبينند بندهٴ خدايند و خدا ربّ اينهاست يك چنين حالتي هست انسان اگر الآن هم غبارروبي بكند ميبيند يك چنين حالتي هست چون قرآن دارد احتجاج ميكند ﴿وَإِذْ أَخَذَ﴾ اين ﴿إِذْ﴾ ظرف است و منصوب است به فعل مقدّر و محذوف يعني «و اذكر اذ اخذ» نه در عوالم گذشته كه انسان يادش نيست الآن يادش هست چون قرآن دارد احتجاج ميكند، خب.
پس يك تغاير اعتباري بايد توجيه كنندهٴ اِشهاد انسان عليٰ خود انسان باشد در مقام حدوث حادثه، اگر در مقام حدوث حادثه شهادت انسان عليٰ خودش يعني سَر خم بكند و خودش را ببيند فرض دارد در مقام اَدا به شرح ايضاً [همچنين] عمده مقام تحمّل شهادت است اگر در مقام تحمّل فرض دارد كه نفس خود را ببيند در مقام اَدا هم فرض دارد كه عليه خود شهادت بدهد منتها در مقام حدوث شهادت به وحدانيت ميدهد، به ربوبيّت حق ﴿أَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ قَالُوا بَلَي﴾ در مقام اَدا شهادت ميدهد كه من اين ربوبيّت را ناديده گرفتم عمده فرض تعدّد است كه مصحّح شهادت عَليٰ نفس است يعني نفس عليه خود شهادت بدهد همان طوري كه نفس خود را ميبيند و شهادت را تحمل ميكند نفس عليه خود هم شهادت ميدهد، پس آنجا كه تعبير ﴿فَاعْتَرَفُوا بِذَنبِهِمْ فَسُحْقاً لِأَصْحَابِ السَّعِيرِ﴾[10] آمده است كه نيازي به توجيه ندارد، آنجا كه ﴿شَهِدْنَا عَلَي أَنْفُسِنَا﴾ يا ﴿وَشَهِدُوا عَلَي أَنْفُسِهِمْ أَنَّهُمْ كَانُوا كَافِرِينَ﴾ نيازي به توجيه دارد و توجيهش آن است كه همان طوري كه در مقام تحمل شهادت فرض بر اين است كه با تغاير اعتباري و مانند آن ميشود توجيه كرد كه انسان خود را ببيند، در مقام اداي شهادت در محكمه عدل الهي هم قابل توجيه است.
مطلب بعدي آن است كه.
پرسش...
پاسخ: تغاير اعتباري كافي است ديگر در «من عرف نفسه»[11] چطور است «من عرف نفسه» لازم نيست كه غير را آدم بشناسد خودش را ميشناسد با يك تغاير اعتباري تعدّد عارف و معروف توجيه ميشود پس ممكن است كه با تغاير اعتباري تعدّد شاهد و مشهود هم اعتبار بشود.
پرسش...
پاسخ: آن در سورهٴ مباركهٴ «آلعمران» بحث شده است كه الوهيّت شهادت ميدهد مثل اينكه
«آفتاب آمد دليل آفتاب»
يك وقت است كه خدا قولاً شهادت ميدهد نظير اينكه فرمود: ﴿فَاعْلَمْ أَنَّهُ لاَ إِلهَ إِلَّا اللَّهُ﴾[12] يك وقتي برابر آن آيهٴ سورهٴ «آلعمران» خدا كاري ميكند كه دليل است بر اينكه شريك ندارد ﴿شَهِدَ اللّهُ أَنَّهُ لاَ إِلهَ إِلَّا هُوَ وَالْمَلاَئِكَةُ وَأُولُوا الْعِلْمِ قَائِماً بِالْقِسْطِ﴾[13] اين اللهي كه قائم بالقسط است شهادت ميدهد كه شريك ندارد چون ﴿لَوْ كَانَ فِيهِمَا آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ﴾[14] ديگر قسطي نبود، عدلي نبود، نظمي نبود، فساد و تفتّر بود آنجا شهادت فعلي است.
در آنجا در سورهٴ مباركهٴ «آلعمران» گذشت كه سه مرحله در باب شهادت مطرح است يكي شهادت قولي كه ﴿فَاعْلَمْ أَنَّهُ لاَ إِلهَ إِلَّا اللَّهُ﴾[15] خدا به وسيله قرآن كه كلام اوست شهادت لفظي داد بر توحيد آن وقت اگر كسي مدّعي بگويد كه اين اتحاد مدّعي و شاهد است وارد مرحلهٴ بعد ميشوند و آن اين است كه خدا كاري كرد كه معلوم ميشود شريك ندارد و آن كارش نظم عالم است اين انسجام و هماهنگي نشان ميدهد كه دو نفر در عالَم مدير و مدبّر نيستند يك نفر دارد اداره ميكند اگر كسي شهادت مرحله فعل را پشتِسر گذاشت ﴿قَائِماً بِالْقِسْطِ﴾ براي او حل شد قدري جلوتر ميرود ميگويد اصلاً خدايي دو برنميدارد چون حقيقت نامتناهي كه غير را نميپذيرد آنگاه ﴿شَهِدَ اللّهُ﴾ يعني «شهدت الالوهيّت و انها لا شريك لها» اصلاً الوهيّت دو برنميدارد.
اين همان است كه مرحوم كليني(رضوان الله عليه) از وجود مبارك اميرالمؤمنين(سلام الله عليه) نقل كرده است كه «اعرفوا الله بالله و الرسول بالرسالة»[16] خدا را با خدايي بشناسيد اگر معناي خدا و الوهيّت روشن شد خدا هم شناخته ميشود، خب.
با تغاير اعتباري ميشود توجيه كرد كه چگونه انسان شهادتِ عليه خود را تحمل ميكند در ظرف تحمل و آنچه را تحمل كرد عليه خودش ادا ميكند در ظرف ادا.
مطلب بعدي آن است كه در دنيا هم اين شهادت عليه خود انسان قابل طرح است چه اينكه ذات اقدس الهي در سورهٴ مباركهٴ «توبه» جريان مشركين را اينچنين ذكر فرمود آيهٴ هفده سورهٴ مباركهٴ «توبه» اين است ﴿مَا كَانَ لِلْمُشْرِكِينَ أَن يَعْمُرُوا مَسَاجِدَ اللّهِ شَاهِدِينَ عَلَي أَنْفُسِهِم بِالْكُفْرِ﴾ مسجد بيتالله است خدايي كه «لا شريك له» مشركي كه شهادت به كفر ميدهد عليهِ خودش اين نميتواند عامل مسجدالحرام باشد، عامل مساجد ديگر باشد ﴿مَا كَانَ لِلْمُشْرِكِينَ أَن يَعْمُرُوا مَسَاجِدَ اللّهِ﴾ چرا؟ درحالي كه شاهد عليٰ انفسهم بالكفرند چگونه ميتوانند بيتالله را يعني «بيت ربك لا شريك له» اينها مرمّت كنند و آباد كنند. ﴿شَاهِدِينَ عَلَي أَنْفُسِهِم بِالْكُفْرِ﴾ يك وقت است كه اينها عتراف دارند ميگويند ﴿هؤُلاَءِ شُفَعَاؤُنَا عِندَ اللَّهِ﴾[17] اين در حقيقت اعتراف به شرك است يا ﴿مَا نَعْبُدُهُمْ إِلَّا لِيُقَرِّبُونَا إِلَي اللَّهِ زُلْفَي﴾[18] كه اين اعتراف به شرك است و شهادت به معناي اعتراف خواهد بود اما يك وقت است كه نه در برابر بت خضوع ميكنند نه اينكه حرف بزنند بت را ميستايند او را ميپرستند همين بتپرستي اينها شهادت عملي بر كفر اينهاست اين ﴿شَاهِدِينَ عَلَي أَنْفُسِهِم بِالْكُفْرِ﴾ است اين دو وجه.
و اگر سخن از اين است كه خود آنها عليه خود شهادت ميدهند حتماً يك تغاير اعتباري كه مصحّح شهادت باشد بايد توجيه كننده شهادت عليٰ انَفس بايد اين سه وجه، پس در دنيا هم ﴿شَاهِدِينَ عَلَي أَنْفُسِهِم بِالْكُفْرِ﴾[19] در جريان مشركين آمده.
پرسش...
پاسخ: الآن بيان شد كه خودشان شهادت بدهند ميشود اقرار مگر با تغاير اعتباري، فعلشان شهادت بدهد ديگر نيازي به توجيه ندارد سه وجه الآن بيان شد ديگر، خب.
مطلب ديگر آن است كه فرمود ما در قيامت به اينها ميگوييم مگر انبيا نيامدند نميگوييم مگر عقل نداشتيد سرّش آن است كه جريان وحي هم خطوط كلي را بيان ميكند هم خطوط جزئي را عقل فقط خطوط كلي را بيان ميكند گاهي ممكن است سؤال بشود كه اگر عقل فقط خطوط كلي را بيان ميكند لكن وحي هم خطوط كلي را بيان ميكند و هم خطوط جزئي را بيان ميكند چه حاجت به عقل؟
جوابش اين است كه اگر عقل نباشد كسي گوش به حرف وحي نميدهد عقل ميگويد من به وحي نيازمندم براي اينكه كليات را من ميفهمم با كليات كه نميشود كار كرد، عقل ميفهمد كه نميفهمد اولاً، و ميفهمد كه يك راهنمايي در عالَم هست ثانياً، و ميفهمد كه اين راهنما را آفريدگار اعزام ميكند ثالثاً، و ميفهمد كه آن راهنما نشانهاي دارد رابعاً، و ميفهمد كه اين نشانهها با علوم غريبهٴ سحر و جادو و شعبده و طلسم و كهانت فرق دارد خامساً همه اينها را عقل ميفهمد اگر كسي ميگويد سحر با معجزه پهلو نزند اين را با عقل ميگويد اگر ما براهين عقلي را بگذاريم كنار خب كسي آمده خرق عادت كرده است از اين علوم غريبهاي كه مراكزِ عهدهدار آن علوم كارهاي غريبه هستند خب چه فرقي بين كرامت و معجزه انبيا با علوم غريبهٴ مرتاضيان آنها كه گرفتار حس بودند و از عقل بهرهاي نبردند آن وقت ديدند موساي كليم(سلام الله عليه) آمده با عصا مسلّح بود اين عصا را به صورت مار درآورده اينها گفتند حق با موساي كليم است وقتي موساي كليم(سلام الله عليه) اربعين گرفته به كوه طور رفته غيبت موقّت داشته سامري به دنبال آن ﴿قَبْضَةً مِنْ أَثَرِ الرَّسُولِ﴾[20] حركت كرده مقداري از آن خاك يا هر چه بود آن را در مجسمهٴ گوسالهاي تعبيه شده ريخته و او را به حرف درآورده نه اينكه گوساله احيا كرده باشد نه اينكه به او حيات داده باشد مجسمهاي بود كه بانگ برميداشت ﴿فَأَخْرَجَ لَهُمْ عِجْلاً جَسَداً لَّهُ خُوَارٌ﴾[21] نه «عجلاً له خوار» سخن از گوساله نبود سخن از جسدي بود كه خائر شد، خائر در بقر نظير ناهق در حمار صاهل در فرس و مانند آن است خب.
ميگويند بقره «حيوانٌ خائر» در برابر حمار كه «حيوانٌ ناهق» در برابر اسب كه «حيوانٌ صاهل» در برابر ماهي كه «حيوان سابح» ﴿عِجْلاً جَسَداً لَّهُ خُوَارٌ﴾ نه «عجلاً له خوار» كه حياتي نداد خب آنكه اهل عقل نبود يك روز به دنبال موساي كليم(سلام الله عليه) حركت كرد براي اينكه ديد اين عصا به صورت مار درآمده، روزي هم به دنبال سامري راه افتاد ديد ﴿فَأَخْرَجَ لَهُمْ عِجْلاً جَسَداً لَّهُ خُوَارٌ﴾ اما آنكه اهل عقل است بين شعبده، سحر، جادو، طلسم، كهانت و... و اينگونه از علوم با كرامت و معجزه فرق ميگذارد عقل تنها و تنها مَبدئي است كه انسان را نجات ميدهد ميگويد تو ميداني كه نميداني به دنبال راهنما برو تو ميداني كه خدا راهنما را اعزام كرده برو بگرد پيدا كن تو ميداني كه راهنما مسلّح به معجزه است برو معجزه را از ساير علوم غريبه جدا بكن اعجاز را بفهم چيست، كرامت را بفهم چيست.
وقتي ابنالسكيت از وجود مبارك امام رضا(سلام الله عليه) سؤال كرده كه يابنرسولالله مدّعيان زيادند ما از كجا بفهميم چه كسي امام است چه كسي غير امام، چه كسي پيغمبر است چه كسي متنبّي داعيهداران زيادند در عالم از چه راه بفهميم حجت خدا بر مردم چيست؟ فرمود: «العقل» اين را وجود مبارك امام رضا فرمود بعد ابنالسكيت عرض كرد «هذا والله هو الجواب»[22] آخرين حرف را عقل ميزند خب ابنالسكيت معصوم نيست ولي اين حرف را در محضر حجّت خدا گفت چون در محضر حجّت خدا گفت و وجود مبارك وليعصرِ آن روز يعني امام هشتم(سلام الله عليه) تقرير كرد اين ميشود حجت يعني همين حرف حجت است مثل اينكه امام هشتم فرموده باشد «هذا هو الجواب» چون گاهي شاگرد او حرف ميزند و حضرت او را تخطئه ميكند، گاهي شاگرد او حرف ميزند حضرت با سكوت او را تقرير ميكند ميشود حجت.
پس اين حديث نوراني دو حديث است در حقيقت يكي اينكه معيار تشخيص حق و باطل عقل است يكي اينكه تنها معيار اوست آخرين حرف را عقل ميزند «هذا والله هو الجواب» خب اگر براهين عقلي حكمت و كلام نباشد سنگي روي سنگ بند نميشود پشتوانه وحي عقل است خب.
اما مطلب ديگر ما احياناً بگوييم در قرآن كريم آنچه در سورهٴ مباركهٴ «آلعمران» آمده است آن اصل باشد و آنچه در سورهٴ «انفال» يا سورهٴ «انعام» يا سورهٴ «احقاف» يا ساير سُور آمده است اينها به آن اصل برگردند آيا ميتوانيم يا نه؟
بيانذلك اين است كه در سورهٴ مباركهٴ «آلعمران» آمده است كه ﴿هُمْ دَرَجَاتٍ﴾[23] نه ﴿لَهُمْ دَرَجَاتٌ﴾[24] نه لاماي محذوف است و نه لاماي در آيه آمده هيچي نه اينكه ما بگوييم يك لاماي محذوف است از باب «حذف ما يعلم منه جائز» نه از آن قبيل نيست، خب ﴿هُمْ دَرَجَاتٌ﴾ در سورهٴ مباركهٴ «انفال» فرمود: ﴿لَهُمْ دَرَجَاتٌ﴾ در اين آيهٴ محلّ بحث سورهٴ «انعام» هم فرمود: ﴿وَلِكُلٍّ دَرَجَاتٌ مِمَّا عَمِلُوا﴾ در سورهٴ «احقاف» هم كه در بحث ديروز خوانده شد آنجا دارد ﴿لِكُلٍّ دَرَجَاتٌ﴾[25] بگوييم آنچه در سورهٴ «احقاف» آمده، در سورهٴ «انعام» آمده، در سورهٴ «انفال» آمده كه ﴿لِكُلٍّ دَرَجَاتٌ﴾ همه اينها برميگردد به آيهٴ سورهٴ «آلعمران» دارد ﴿هُمْ دَرَجَاتٌ﴾ چرا؟ براي اينكه در اين بخشها آمده ﴿لِكُلٍّ دَرَجَاتٌ مِمَّا عَمِلُوا﴾ كه اين درجه از عمل نشئت ميگيرد يا از سنخ عمل است اين يك مقدمه، عمل هم از عامل جدا نيست اين دو مقدمه، پس درجه از صاحب درجه جدا نيست اين نتيجه، آنگاه آنچه در سورهٴ «احقاف» آمده، در سورهٴ «انعام» آمده، در سورهٴ «انفال» آمدهٴ همه اينها زيرمجموعه آيهٴ سورهٴ «آلعمران» خواهد بود كه ﴿هُمْ دَرَجَاتٍ﴾.
اين استنباط ناصواب است براي اينكه تا اينجا درست است كه درجات از سنخ عمل است يا از عمل نشأت ميگيرد البته نشأت گرفتنش هم به لحاظ مبدأ قابلي است آنكه عمل را درجه ميكند مبدأ فاعلي است كه ذات اقدس الهي باشد همهٴ اينها مبدأ قابلي است اينچنين نيست كه حالا انسان اهل عبادت باشد خودش مستقلاً اين عبادت را به صورت درجات بهشت دربياورد اينچنين نيست اينها نفس را مستعد ميكند، انسان را آماده ميكند تا فيضي به عنوان صورت خاصّهٴ الهي از ذات اقدس الهي به اين شخص داده بشود، خب.
تا اينجا درست است كه اين درجات از عمل نشأت ميگيرد اين درجات از سنخ عمل است اين درست اس، عمل عامل را رها نميكند اين درست است اما رها نكردن غير از عينيت است جدا نشدن غير از اتحاد است ممكن است عرضِ لازم باشد وقتي عرض بود و مفارق اين حال است مثل اينكه گاهي انسان يك مدتي رو به راه هست حالاتي براي او پيدا ميشود اما مَلكه نشد براي او براي اينكه يك حادثهاي رخ ميدهد آنچه از اين مدت فراهم كرده است از يادش ميرود، از دستش ميرود آن خلوص و صفا را از دست ميدهد يا نه از حالت به ملكه آمده كه به اين آسانيها از او گرفته نميشود ولي بالأخره وصف است منتها مَلكه شد تا عينِ گوهرِ ذات او بشود يعني از حال به مَلكه دربيايد، از مَلكه به فصل مقوّم بشود به اين آسانيها نيست آن قدر جان كندن و تلاش ميخواهد كه انسان حتي در مرگ هم نتواند حادثهٴ سخت مرگ هم نتواند اين حالت را از او بگيرد تامّه موت، تامّهٴ كبريٰ نتواند اين وصف را از او بگيرد چون ديگر حالا شده به منزلهٴ فصل او و آنچه ما بعد الموت است اتمّ است كه آن تائمه كبراي ديگر خواهد بود آن هم نتواند از آدم بگيرد آنگاه اين خصوصيت كمالي به منزلهٴ فصل مقوّم ميشود و آن وقت است كه انسان درجه خواهد شد.
پس بنابراين درجات از سنخ عمل است درست است، از عمل نشأت ميگيرد درست است، عمل از عامل جدا نيست درست است، عمل از عامل جدا نيست يك مطلب است، عمل عين عامل ميشود مطلب ديگر است آن به اين آسانيها حاصل نخواهد شد.
مطلب بعدي آن است كه اينكه ذات اقدس الهي فرمود آنچه را كه خدا به شما وعده داد به شما ميدهد ﴿إِنَّ مَا تُوعَدُونَ لَآتٍ وَمَا أَنْتُم بِمُعْجِزِينَ﴾ اگر اين ﴿تُوعَدُونَ﴾ مجهول از باب افعال باشد «اَوعد، يُوعد، يوعَد، توعَد» ﴿تُوعَدُونَ﴾ اين فقط مخصوص به خطرات و دركات و شقاوتها و كيفرهاي تلخ است و شامل دركات ميشود ديگر شامل درجات نخواهد شد ولي اگر اعمّ از سعادت و شقاوت بهشت و جهنم، خير و شر و مانند آن باشد اين ﴿تُوعَدُونَ﴾ فعل مجهول ثلاثي مجرّد است نه ثلاثي مزيد چون وَعدِ ثلاثي مجرد اعم از خير و شرّ است ﴿يَعِدُكُمُ﴾ هم در خير استعمال ميشود، هم در شر ﴿الشَّيْطَانُ يَعِدُكُمُ الْفَقْرَ﴾[26] در بخشي از آيات عذاب الهي كه ذات اقدس الهي تهديد ميكند ميفرمايد: ﴿يَعِدُكُمُ﴾ خب چه اينكه در سورهٴ مباركهٴ «اعراف» هم آمده است وقتي اصحاب بهشت با اصحاب جهنم سخناني دارند آنها ميگويند ﴿وَجَدْنَا مَاوَعَدَنَا رَبُّنَا حَقّاً فَهَلْ وَجَدْتُمْ مَا وَعَدَ رَبُّكُمْ حَقّاً قَالُوا نَعَمْ فَأَذَّنَ مُؤَذِّنٌ بَيْنَهُمْ أَن لَعْنَةُ اللّهِ عَلَي الظَّالِمِينَ﴾[27] هم مؤمنين ميگويند آنچه را كه خدا نسبت به ما وعده داد ما يافتيم، هم مؤمنين به كافران ميفرمايند: ﴿فَهَلْ وَجَدْتُمْ مَا وَعَدَ رَبُّكُمْ حَقّاً﴾ گرچه بخشي از سياق ناظر به شرّ است و نشان ميدهد كه ﴿مَا تُوعَدُونَ﴾ مجهول باب افعال است ولي چون ﴿لِكُلٍّ دَرَجَاتٌ مِمَّا عَمِلُوا﴾ جامع بين سعادت و شقاوت بود ظاهراً اين مجهول باب ثلاثي مجرد است.
«و الْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمينَ»