درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

76/01/10

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تفسیر/سوره انعام/آیه 130 الی 133

 

﴿يَا مَعْشَرَ الْجِنِّ وَالْإِنْسِ أَلَمْ يَأْتِكُمْ رُسُلٌ مِنكُمْ يَقُصُّونَ عَلَيْكُمْ آيَاتِي وَيُنذِرُونَكُمْ لِقَاءَ يَوْمِكُمْ هذَا قَالُوا شَهِدْنَا عَلَي أَنْفُسِنَا وَغَرَّتْهُمُ الْحَيَاةُ الدُّنْيَا وَشَهِدُوا عَلَي أَنْفُسِهِمْ أَنَّهُمْ كَانُوا كَافِرِينَ﴾﴿130﴾﴿ذلِكَ أَن لَمْ يَكُن رَبُّكَ مُهْلِكَ الْقُرَي بِظُلْمٍ وَأَهْلُهَا غَافِلُونَ﴾﴿131﴾﴿وَلِكُلٍّ دَرَجَاتٌ مِمَّا عَمِلُوا وَمَا رَبُّكَ بِغَافِلٍ عَمَّا يَعْمَلُونَ﴾﴿132﴾﴿وَرَبُّكَ الْغَنِيُّ ذُو الرَّحْمَةِ إِن يَشَأْ يُذْهِبْكُمْ وَيَسْتَخْلِفْ مِنْ بَعْدِكُم مَايَشَاءُ كَمَا أَنْشَأَكُم مِن ذُرِّيَّةِ قَوْمٍ آخَرِينَ﴾﴿133﴾

 

پرسش: ...

پاسخ: گاهي غرور به مبدأ قابلي و ابزار اسناد داده مي‌شود مي‌گويند دنيا او را فريب داد لكن حق همان است كه خودِ انسان خود را فريب مي‌دهد و فريب مي‌خورد.

 

در بعضي از بيانات اميرالمؤمنين(سلام الله عليه) اين است كه دنيا تو را فريب نداد، مغرورت نكرد بكله تو به وسيلهٴ دنيا مغرور شدي آن تعبير جامع بين ادلّه است در بعضي از ادلّه اين است كه دنيا فريب مي‌دهد در بعضي از ادله است كه شيطان فريب مي‌دهد، در بعضي از تعبيرات اين است كه انسان فريب مي‌خورد آنچه كه در نهج‌البلاغه هست جامع بين اين ادله و نصوص است كه فرمود دنيا تو را فريب نداد، مغرور نكرد لكن تو به وسيله دنيا مغرور شدي و خود را فريب دادي در آن نهج‌البلاغه استدلال وجود مبارك حضرت امير(سلام الله عليه) اين است كه دنيا اگر زيباييها را به شما نشان بدهد زشتيها را پنهان كند اين مي‌شود فريب و تدليس و تلبيس ولي اگر از زشتيها و زيباييها هر دو را به شما نشان داد يعني همان طوري كه عده‌اي به جاه و مقام مي‌رسند منصوب مي‌شوند به شما نشان داد، عده‌اي كه معزول مي‌شوند و سلب حيثيت مي‌شود از آنها، آنها را هم به شما نشان داد اگر عده‌اي مرفّه‌اند و سالم آنها را به شما نشان داد عده‌اي كه رنجورند و بيمار و در بيمارستان‌اند آنها را هم به شما نشان داد، اگر پاركها را به شما نشان داد تيمارستان و بيمارستان و گورستان را هم به شما نشان داد فرمود دنيا شما را فريب نداد لكن شما به وسيلهٴ او مغرور شديد ولي چون دنيا ابزار غرور است خدا مي‌فرمايد كه ﴿فَلاَ تَغُرَّنَّكُمُ الْحَيَاةُ الدُّنْيَا وَلاَ يَغُرَّنَّكُم بِاللَّهِ الْغَرُورُ﴾[1] كه شيطان است گاهي هم نظير آنچه كه در سورهٴ مباركهٴ «حديد» آمده است در قيامت مؤمنين به كافرين اهل رحمت و اهل عذاب گويند ﴿فَتَنْتُمْ أَنفُسَكُمْ وَتَرَبَّصْتُمْ وَارْتَبْتُمْ وَغَرَّتْكُمُ الْأَمَانِيُّ﴾[2] اصلش آن است كه شما خودتان را با ترفند در فتنه و مانند آن قرار داديد در حقيقت دنيا ابزار غرور است نه مبدأ فاعلي غرور، خب.

در آيهٴ محلّ بحث ذات اقدس الهي اين‌چنين فرمود: ﴿يَا مَعْشَرَ الْجِنِّ وَالْإِنْسِ أَلَمْ يَأْتِكُمْ رُسُلٌ مِنكُمْ يَقُصُّونَ عَلَيْكُمْ﴾.

پرسش...

پاسخ: بله متاع يعني ابزار كار است اين ابزار جز به درد فريب چيز ديگر نمي‌خورد اما تا به دست چه كسي باشد نه اينكه او غَرور است او متاع غُرور است غُرور غير از غَرور است غَرور بر صفت مشبهه است يعني مغروركننده خداوند شيطان را غَرور مي‌داند، نفس امّاره را غَرور مي‌داند ﴿فَلاَ تَغُرَّنَّكُمُ الْحَيَاةُ الدُّنْيَا وَلاَ يَغُرَّنَّكُم بِاللَّهِ الْغَرُورُ﴾[3] غَرور، فَعول آن مبدأ فاعلي است دنيا ابزار كار است در اين آيهٴ محلّ بحث كه فرمود: ﴿يَا مَعْشَرَ الْجِنِّ وَالْإِنْسِ أَلَمْ يَأْتِكُمْ رُسُلٌ مِنكُمْ﴾ بعضيها خواستند استدلال كنند كه در بين جنّها حتماً رسولي هست براي اينكه در سورهٴ «فاطر» ذات اقدس الهي فرمود هر امتي و هر ملتي براي خود نذيري دارد آيهٴ 24 سورهٴ «فاطر» اين است كه ﴿إِنَّا أَرْسَلْنَاكَ بِالْحَقِّ بَشِيراً وَنَذِيراً وَإِن مِنْ أُمَّةٍ إِلَّا خَلاَ فِيهَا نَذِيرٌ﴾ هيچ امتي نيست مگر اينكه يك نذيري و يك ترساننده‌اي در حقيقت مبلّغ الهي در بين آنها هست.

اما قسمت مهم انبيا و مرسليني كه ذات اقدس الهي در قرآن بازگو مي‌كند همين انبيايي هستند كه در خاورميانه زندگي مي‌كردند براي اينكه خاور دور و باختر دور مورد دسترسي نبود اگر آن وقت خدا مي‌فرمود ما آن طرف چين پيغمبري فرستاديم امتي او تبهكاري كردند و به عذاب مبتلا شدند يا آن طرف اقيانوس اطلس يعني آمريكاي كذا و كذا ما انبيايي فرستاديم امتشان به تباهي تن در دادند و معذّب شدند راهي براي تحقيق نبود قرآن از انبيا و اممي خبر مي‌دهد كه بتواند به امت مرحومه بفرمايد: ﴿فَانْظُرُوا كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الْمُنذَرِينَ﴾[4] ﴿عَاقِبَةُ الْمُكَذِّبِينَ﴾[5] و مانند آن، كه بتوانند، قرآن بتواند بفرمايد برويد تحقيق كنيد.

يك اصل كلي در قرآن كريم هست به اينكه هيچ امتي نيست مگر اينكه خداوند براي آنها راهنما فرستاده ﴿لَقَدْ بَعَثْنَا فِي كُلِّ أُمَّةٍ رَسُولاً أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَاجْتَنِبُوا الطَّاغُوتَ﴾[6] براي هر قريه‌اي، براي هر شهري، براي هر روستايي يك حجت خدا هست حالا يا امام است يا پيغمبر يا مأموران فرستاده و اعزامي از طرف امام و پيغمبر بالأخره حجت خدا هستند اما وقتي كه خدا مي‌خواهد بازگو كند مي‌فرمايد: ﴿مِنْهُم مَن قَصَصْنَا عَلَيْكَ وَمِنْهُم مَن لَمْ نَقْصُصْ عَلَيْكَ﴾[7] .

پس يك اصل قرآن اين است كه هيچ ملّتي بدون راهنماي الهي نيستند هيچ شهر و روستايي بدون راهنمايي الهي نيست وقتي هم كه تفسير اينها را بازگو مي‌كند نام 25 پيامبر را مي‌برد نه قصهٴ 25 پيغمبر جريان يسأ قصه‌اش در قرآن به آن صورت نيامده فقط نام شريفش آمده قصه 25 پيغمبر در قرآن نيست كمتر از آنهاست ولي نام 25 پيغمبر در قرآن كريم هست(عليهم الصلاة و عليهم السلام) براي اينكه قرآن بتواند بازگو كند بفرمايد شما برويد تحقيق كنيد ببينيد كه قومش كه طغيان كردند به چه روز سياهي مبتلا شدند خاور دور و باختر دور در آن روز جا براي تحقيق نداشت.

به هر تقدير در آيهٴ 24 سورهٴ «فاطر» فرمود: ﴿وَإِن مِنْ أُمَّةٍ إِلَّا خَلاَ فِيهَا نَذِيرٌ﴾ ممكن نبود تحقيق كنند آن طرف اقيانوس هند يا اقيانوس اطلس كجاست كه تحقيق مي‌كردند نه وسيله هوايي داشتند نه وسيله دريايي ما اطلاع داريم كه نرفتند براي اينكه وسيله نبود صدها فرسخ مسافرت دريايي را اصلاً فكر نمي‌كردند بشر اين طرف زندگي مي‌كند «لو كان لبان».

اما اين كريمهٴ 24 سورهٴ مباركهٴ «فاطر» بيش از نمي‌فهماند كه هر امتي حجت الهي دارد اما حالا آن حجت الهي از خود آنهاست اين را كه ثابت نمي‌كند كه گاهي ممكن است كه حجت الهي از خود آنها باشد گاهي ممكن است برابر آنچه كه در سورهٴ «احقاف» در بحث ديروز گذشت از جنس آنها نباشد ولي آنها ببينند ﴿وَإِذْ صَرَفْنَا إِلَيْكَ نَفَراً مِنَ الْجِنِّ﴾[8] كه وقتي ﴿فَلَمَّا قُضِيَ وَلَّوْ إِلَي قَوْمِهِم مُنذِرِينَ﴾.

پرسش...

پاسخ: چرا در خاورميانه بود اجداد ما هم گرفتار او بودند ديگر ايرانيها هم اين طور بودند ديگر، خاورميانه ما در خاورميانه هستيم ديگر.

مطلب ديگر آن است كه اينكه ذات اقدس الهي فرمود هيچ امتي نيست مگر اينكه پيامبري، نذيري دارند اين اعم از آن است كه از جنس خود آنها باشد يا نه و اعم از آن است كه آن نذير پيغمبر و امام معصوم باشد يا نه، براي اينكه در سورهٴ مباركهٴ «يس» آيهٴٴ سيزده اين‌چنين است ﴿وَاضْرِبْ لَهُم مَّثَلاً أَصْحَابَ الْقَرْيَةِ إِذْ جَاءَهَا الْمُرْسَلُونَ﴾ اين آيهٴ چهارده سورهٴ «يس» است بعد فرمود: ﴿إِذْ أَرْسَلْنَا إِلَيْهِمُ اثْنَيْنِ فَكَذَّبُوهُمَا فَعَزَّزْنَا بِثَالِثٍ فَقَالُوا إِنَّا إِلَيْكُم مُّرْسَلُونَ﴾ خب اينها نمايندگان اعزامي از طرف عيساي مسيح(سلام الله عليه) بودند اينها كه پيغمبر نبودند ولي ذات اقدس الهي فرستادهٴ پيغمبر خود را رسول مي‌داند رسول به اين معنا اينها حجت خدايند.

و اما آنچه دربارهٴ زرتشت آمده بنا بر آن طوري كه مرحوم صاحب جواهر نقل كرده كه از انبيا بوده كتابي آورده خب آباي ما در محضر او بودند، در خدمت او بودند اين سعادت نياكان ما بود كه در خدمت چنين پيغمبري باشند آن لغزش زبان بود، خب.

اما مطلبي كه جناب فخررازي و مانند آن نقل مي‌كنند كه ممكن است از سنخ خود آنها باشد اين در حدّ احتمال بيش نيست ما دليل قطعي نداريم مگر حالا اجماعي اقامه شده باشد مثلاً برخي ادّعاي اجماع كردند كه مرسلين همه از انسانها بودند ولي بالأخره حجت بالغهٴ خدا بايد به هر ملّتي، به هر امتي برسد، اما آنچه در آيهٴ نُه سورهٴ مباركهٴ «انعام» قبلاً گذشت يك استيناسي بيش نيست بعضيها خواستند به آيهٴ نُه سورهٴ مباركهٴ «انعام» استشهاد كنند كه براي جن فرستادهٴ جداست، براي انس هم فرستادهٴ جدا، براي اينكه بين رسول و مرسل‌اليه بايد تناسب باشد تا مرسل‌اليه به رسول خود اقتدا كند، تأسّي كند.

آيهٴ نُه سورهٴ «انعام» اين است ﴿وَلَوْ جَعَلْنَاهُ مَلَكاً لَجَعَلْنَاهُ رَجُلاً وَلَلَبَسْنَا عَلَيْهِم مَا يَلْبِسُونَ﴾ اگر فرستادهٴ الهي فرشته بود حتماً او را ما به صورت انسان درمي‌آورديم به صورت مرد درمي‌آورديم تا با انسانها تماس بگيرند حرف آنها را بزنند، بشنوند، احتجاج بكنند، اُسوه و قُدوه قرار بگيرند اين تلازم بين مقدّم و تالي نشان مي‌دهد كه يك سنخيتي بين رسول و مرسل‌اليه بايد باشد فرمود: ﴿وَلَوْ جَعَلْنَاهُ مَلَكاً لَجَعَلْنَاهُ رَجُلاً﴾ چرا؟ براي اينكه مَلك كه تناسبي با انسانها ندارد ديده نمي‌شود، احتجاج نمي‌توانند بكنند، نمي‌تواند به او اقتدا بكنند اين تناسب نشان مي‌دهد كه فرستادهٴ براي جن هم بايد جن باشد لكن اين هم تام نيست براي اينكه يك تناسب في‌الجمله‌اي لازم است نه بالجمله آن جنّي كه راهنماي ساير جنّيهاست او ممكن است از پيغمبر خدا تعليم بگيرد دستور را دريافت بكند به ساير جنّيها ابلاغ بكند كه آ‌نها با يك نفر از خودشان در ارتباط باشند و آ‌ن يك نفر با پيغمبر در ارتباط باشد نظير آنچه در سورهٴ «احقاف» گذشت كه ﴿وَإِذْ صَرَفْنَا إِلَيْكَ نَفَراً مِنَ الْجِنِّ يَسْتَمِعُونَ الْقُرْآنَ فَلَمَّا حَضَرُوهُ قَالُوا أَنصِتُوا فَلَمَّا قُضِيَ وَلَّوْ إِلَي قَوْمِهِم مُنذِرِينَ﴾[9] پس آيهٴ نُه سورهٴ «انعام» هم دلالت ندارد كه حتماً بايد از صنف آنها يك پيامبري باشد.

مطلب بعدي آن است كه اينكه ذات اقدس الهي فرمود: ﴿وَيُنذِرُونَكُمْ لِقَاءَ يَوْمِكُمْ هذَا قَالُوا شَهِدْنَا عَلَي أَنْفُسِنَا وَغَرَّتْهُمُ الْحَيَاةُ الدُّنْيَا وَشَهِدُوا عَلَي أَنْفُسِهِمْ أَنَّهُمْ كَانُوا كَافِرِينَ﴾ دنيا را به عنوان مبدأ قابلي در اينجا بايد دانست نه مبدأ فاعلي سرّش آن است كه حبّ دنيا رأس كلّ خطيئه است گاهي متاع دنيا به عنوان كالا، به عنوان خانه و راغ و باغ وسيله غرور و فريب است گاهي هم نه مطالب علمي، درس و بحث، تأليف، تصنيف، تحقيق اينها دنياست كسي خود را برتر از ديگري بداند، اعلم از ديگري بداند، اعدل از ديگري بداند، ازهد از ديگري بداند اين هم دنياست تا آنجا كه مرز ﴿أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ﴾[10] هست اين دنياست خب اگر كسي واقعاً عالِم است، واقعاً عادل است، واقعاً زاهد است كه نمي‌گويد من از او ازهدم كه تا سخن از ﴿أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ﴾ هست معلوم مي‌شود دنياست چون حرف، حرف شيطان است اين مبدأ فريب است.

آن‌گاه در آيهٴ 131 همين سورهٴ مباركهٴ «انعام» كه محلّ بحث است فرمود: ﴿ذلِكَ أَن لَمْ يَكُن رَبُّكَ مُهْلِكَ الْقُرَي بِظُلْمٍ وَأَهْلُهَا غَافِلُونَ﴾ يك وقت سخن از تعذيب دنياست يك وقت سخن از تعذيب آخرت است در تعذيب دنيا آياتي هست ﴿سَخَّرَهَا عَلَيْهِمْ سَبْعَ لَيَالٍ وَثَمَانِيَةَ أَيَّامٍ﴾ يا ﴿فَهَلْ تَرَي لَهُم مِن بَاقِيَةٍ﴾ يا ما اينها را ﴿أَعْجَازُ نَخْلٍ خَاوِيَةٍ ٭ فَهَلْ تَرَي لَهُم مِن بَاقِيَةٍ﴾[11] و مانند آن قرار داديم يك وقت هم سخن از عذاب آخرت است.

اصل كلي آن است كه تعذيب الهي مسبوق به حجت بالغهٴ حق است هرگز خداوند كسي را چه در دنيا چه در آخرت عذاب نمي‌كند مگر اينكه حجت حق بالغ شده باشد اين ﴿لِيَهْلِكَ مَنْ هَلَكَ عَن بَيِّنَةٍ وَيَحْيَي مَنْ حَيَّ عَنْ بَيِّنَةٍ﴾[12] يك اصل كلّي است گاهي سخن از ﴿وَمَا كُنَّا مُعَذِّبِينَ حَتَّي نَبْعَثَ رَسُولاً﴾[13] است، گاهي هم سخن از ﴿ذلِكَ أَن لَمْ يَكُن رَبُّكَ مُهْلِكَ الْقُرَي بِظُلْمٍ وَأَهْلُهَا غَافِلُونَ﴾ است الآن اينجا سخن از عذاب دنيا نيست چون الآن ترسيم صحنهٴ معاد قيامت است فرمود وقتي كه جريان قيامت قيام كرده است اينها زنده شدند خداوند به تمام جن و انس اين خطاب را دارد ﴿يَا مَعْشَرَ الْجِنِّ وَالْإِنسِ﴾ پس الآن سخن از قيامت است آن‌گاه در جريان قيامت كسي مورد عذاب نمي‌شود مگر بعد از بلوغ حجّت خدا كه بخواهد آنها را عذاب كند اول احتجاج مي‌كند مي‌فرمايد: ﴿أَلَمْ يَأْتِكُمْ رُسُلٌ مِنكُمْ يَقُصُّونَ عَلَيْكُمْ آيَاتِي وَيُنذِرُونَكُمْ لِقَاءَ يَوْمِكُمْ هذَا قَالُوا شَهِدْنَا عَلَي أَنْفُسِنَا﴾ آن‌گاه مي‌فرمايد كه ﴿ذلِكَ﴾ يعني اين كاري كه ما در قيامت مي‌كنيم كه آنها را به عذاب اخروي مبتلا مي‌كنيم نظير اينكه بعضي از اقوام و ملل را به عذاب دنيوي مبتلا كرديم براي آن است كه سنّت الهي اصولاً اين است كه هيچ گروهي را چه در دنيا چه در آخرت قبل از بلوغ حجت الهي به حدّ نصاب عذاب نمي‌كند ﴿ذلِكَ﴾ يعني اين احتجاج كردن، اين اقرار گرفتن، آن اعتراف آنها، اين تحليل مسئله كه ﴿غَرَّتْهُمُ الْحَيَاةُ الدُّنْيَا﴾ همه براي آن است كه ﴿ذلِكَ أَن لَمْ يَكُن رَبُّكَ مُهْلِكَ الْقُرَي بِظُلْمٍ وَأَهْلُهَا غَافِلُونَ﴾ اين ﴿لَمْ يَكُن﴾ اين كانهٴ منفي نشانهٴ بيان سنّت الهي است «ما كان لله أن يكون كذا» «ما كان لله أن يكون كذا» اين بيان سنّت الهي است يك وقت است كه آيه مي‌گويد خدا اين كار را نكرد از آن آيه استفاده سنّت نمي‌شود اما اگر بفرمايد: ﴿مَا كَانَ لِلَّهِ﴾[14] يا ﴿مَا كُنَّا مُعَذِّبِينَ حَتَّي نَبْعَثَ رَسُولاً﴾[15] دلالت بر سنت مي‌كند يعني روش الهي اين نيست كه هرگز كسي را بدون بلوغ حجت و حجت بالغه عذاب بكند چه در دنيا چه در آخرت ﴿ذلِكَ أَن لَمْ يَكُن رَبُّكَ مُهْلِكَ الْقُرَي بِظُلْمٍ وَأَهْلُهَا غَافِلُونَ﴾ اين ﴿بِظُلْمٍ﴾ اگر منظور ظلم اهل قُریٰ باشد يعني آنها اگر در حال غفلت ظلم كرده باشند هرگز خدا آنها را عقاب نمي‌كند كه ظلم فعلي است ولي غفلت فاعلي است ظلم فعلي است يعني كارشان از حدّ تجاوز كرده است برخلاف وظيفه است كاري كه برخلاف وظيفه باشد ظلم است اما آنها ظالم نيستند چون غافل‌اند گاهي كار، كار بدي است ولي صاحب‌كار آدم بدي نيست مثل نائمي كه اشتباهاً ظرف كسي را شكاند غافل، ساهي، ناسي در همهٴ موارد كار، كار بدي است اما فاعل آدم بدي نيست اينجا جاي عقاب نيست قبح فعلي هست چون قبح فاعلي نيست فقط زمان هست ولي عِقاب نيست يعني آن ضامن هست ولي عِقابش نمي‌كنند گاهي است كه نه هم كار، كار بدي است هم فاعلش آدم بدي است آنجايي كه عالماً عامداً گناه مي‌كند اينجا جاي عِقاب است.

فرمود ممكن نيست كه ذات اقدس الهي اهل يك محلي را كه ظلم كردند يعني كارشان كار باطلي است ولي در اثر غفلت چنين كاري را انجام دادند خدا آنها را عذاب نمي‌كند اين در صورتي كه ﴿بِظُلْمٍ﴾ يعني «بظلم أهلها» ﴿أَن لَمْ يَكُن رَبُّكَ مُهْلِكَ الْقُرَي بِظُلْمٍ﴾ آن محذوف و مضاف‌اليه محذوف اهل است يعني «بظلم أهلها» و اما اگر منظور اين باشد كه خدا هرگز كسي را ظالمانه عِقاب نمي‌كند آن ﴿وَأَهْلُهَا غَافِلُونَ﴾ دليل است بر اينكه تعذيب خدا مي‌شود ظلم ـ معاذ الله ‌ـ يعني اگر ملتي در اثر غفلت تن به تباهي دادند اگر خداوند بخواهد آنها را هلاك بكند اين مي‌شود ظلم و خدا هرگز اين‌چنين كار نمي‌كند ﴿أَن لَمْ يَكُن رَبُّكَ مُهْلِكَ الْقُرَي بِظُلْمٍ﴾ در حالي كه ﴿وَأَهْلُهَا غَافِلُونَ﴾ چون اهلش غافل‌اند اگر خدا آنها را اهلاك بكند مي‌شود ظلم.

يك نزاع معروفي بين اشاعره و معتزله است كه جناب فخررازي آن نزاع را اينجا هم بازگو مي‌كند مي‌گويد اگر ما گفتيم ﴿ذلِكَ أَن لَمْ يَكُن رَبُّكَ مُهْلِكَ الْقُرَي بِظُلْمٍ وَأَهْلُهَا غَافِلُونَ﴾ اگر ﴿بِظُلْمٍ﴾ يعني «بظلم أهلها» معلوم مي‌شود كه اگر دستور وحي نيايد، حجت حق بالغ نشود، عقل مي‌تواند به طور استقلال فتوا بدهد كه چه چيزي عدل است و چه چيزي ظلم آ‌ن‌گاه مي‌تواند بگويد كه فلان گروه با اينكه دليل نقلي بر كَف نيامده اينها ظلم كردند اين سخن معتزله درست مي‌شود و اگر ﴿بِظُلْمٍ﴾ يعني «بظلم الله» خدا ظالمانه كسي را هلاك نمي‌كند براي اينكه اگر اهل آن قريه غافل بودند و بدون توجه گناه كردند اهلاك آنها ظلم است معلوم مي‌شود كه اين قائل به حُسن و قُبح عقلي هستيم كه چه چيزي تحسين است، در چه جايي تحسين است، چه جايي تقبيح است باز سخن معتزله درست است.

جناب فخررازي مي‌گويد منظور از اين آيه معناي دوم مراد است و اطلاق ظلم از باب مشاكله و مجاز است يعني چون مردم در اين‌گونه از موارد كلمهٴ ظلم را اطلاق مي‌كنند خداوند هم برابر با سنّت و سيرت مردم كلمهٴ ظلم را اطلاق كرده است وگرنه

«هر چه آ‌ن خسرو كند شيرين كند»[16]

اصلاً ظلم نيست اين خيال خام جناب فخررازي است، خب عقل را از كار معزول كردن محصولش همين مي‌شود، اگر حُسن و قبح عقلي را انكار بكنند محصولش همين مي‌شود، حُسن و قبح عقلي سرِ جايش محفوظ است عقل دركي دارد نقل آن درك را امضا مي‌كند آنجا كه جاي مستقلاّت عقلي باشد عقل كاملاً درك مي‌كند و نقل اگر بيايد مؤيّد اوست و امضاكنندهٴ اوست اگر دليل نقلي هم پيدا نكرديم خود عقل به تنهايي كافي است.

اما منظور آيه همين معناي دومي است يعني هرگز ذات اقدس الهي كسي را بدون بلوغ حجّت و حجّت بالغه هلاك نمي‌كند مادامي كه مردم غافل‌اند خدا آنها را عذاب نمي‌كند منظور از اين غفلت، غفلت قبل‌العلم است نه غفلت بعدالعلم چون در بعضي از موارد هست كه وجود مبارك حضرت امير(سلام الله عليه) مي‌فرمايد كه اي انساني كه غافلي «و ليس بمغفول‌عنه»[17] اين غفلت در حقيقت تغافل است يك غفلت عمدي است اگر كسي در جامعهٴ اسلامي زندگي مي‌كند احكام الهي، مواعظ الهي به گوش او رسيده است از آن به بعد هر‌گونه غفلتي داشته باشد اين تغافل است يعني در اثر بي‌اعتنايي شده غافل آن غفلتي كه در اثر جهل مي‌آيد آن عذر است نه اين غافلي كه در اثر بي‌اعتنايي شخص غافل مي‌شود اينكه در نهج‌البلاغه آمده است اي انساني كه غافلي «وَ لَيْسَ بِمَغْفُولٍ عَنْهُ» اين غفلت مذموم است يعني انسان در اثر بي‌اعتنايي مي‌شود غافل اينجايي كه فرمود: ﴿وَأَهْلُهَا غَافِلُونَ﴾ اين غفلت قبل‌العلم است نه غفلت بعدالعلم، نه غفلت تغافلي يعني اگر واقعاً حجّت حق بالغ نشد اينها نفهميدند خدا هرگز آنها را عِقاب نمي‌كند.

اما اينكه فرمود: ﴿وَلِكُلٍّ دَرَجَاتٌ مِمَّا عَمِلُوا﴾ لغتاً درجات هم براي دركات است هم براي درجات بالأخره گاهي انسان نردبان را براي رفتن به پشت‌بام نصب مي‌كند گاهي هم براي رفتن به تَه چاه نصب مي‌كند بالأخره نردبان، نردبان است پله‌هايش هم درجه‌اند منتها اصطلاحاً اگر به طرف بالا كسي صعود مي‌كند مي‌شود درجه به طرف پايين سقوط مي‌كند مي‌شود دَرَكه كه مي‌گويند ﴿إِنَّ الْمُنَافِقِينَ فِي الدَّرْكِ الْأَسْفَلِ مِنَ النَّارِ﴾[18] اين‌چنين نيست كه اگر گفتيم كسي درجات نردبان را طي كرده به تَه چاه رفت اين غلط باشد براي اينكه اين پلّه پلّه را طي كرده ديگر، درجه درجه طي كرده منتها حالا تعبير رايج اين است كه اگر به طرف سقوط است مي‌گويند دَرَكات اگر صعود است مي‌گويند درجات الآن اينجا كه فرمود: ﴿لِكُلٍّ دَرَجَاتٌ﴾ يا معناي جامع اراده شده است يا از باب تقليب است وگرنه الآن سخن از بهشتيها نبود سخن از اين بود كه ﴿يَا مَعْشَرَ الْجِنِّ وَالْإِنْسِ أَلَمْ يَأْتِكُمْ رُسُلٌ مِنكُمْ﴾ سياق آيه در سياق توبيخ و تعيير و امثال ذلك است بر فرض شامل هر دو گروه بشود اختصاصي به مؤمنين ندارد چون اختصاصي به مؤمنين ندارد تبهكاران و گرفتاران دركات را هم شامل مي‌شود منظور از اين درجات يا جامع است يا تقليب مشابه اين در بعضي از آيات سورهٴ مباركهٴ «احقاف» و مانند آن هم آمده است در سورهٴ «هود» هم اصل مطلب در آيهٴ 117 سورهٴ «هود» هست ﴿وَمَا كَانَ رَبُّكَ لِيُهْلِكَ الْقُرَي بِظُلْمٍ وَأَهْلُهَا مُصْلِحُونَ﴾ خب مصلح بالاتر از غافل است يك وقت است كساني كه اهل اصلاح‌اند يا نه، مُصلح معناي لازم دارد يعني كساني كه فعلشان صالح است نه نسبت به ديگران اصلاح مي‌كنند هرگز اينها مورد عذاب الهي نيستند آن‌هم به عنوان سنّت خداست ﴿وَمَا كَانَ رَبُّكَ لِيُهْلِكَ الْقُرَي بِظُلْمٍ وَأَهْلُهَا مُصْلِحُونَ﴾.

در بعضي از آيات سورهٴ مباركهٴ «احقاف» هم آنجا هم جريان درجات را ذكر مي‌كند مثلاً آيهٴ هيجده و نوزده سورهٴ «احقاف» اين است ﴿أُوْلئِكَ الَّذِينَ حَقَّ عَلَيْهِمُ الْقَوْلُ فِي أُمَمٍ قَدْ خَلَتْ مِن قَبْلِهِم مِنَ الْجِنِّ وَالْإِنسِ إِنَّهُمْ كَانُوا خَاسِرِينَ ٭ وَلِكُلٍّ دَرَجَاتٌ مِمَّا عَمِلُوا﴾ خب آنجا هم يا درجات جامع دركات و درجات مقابل است يا تقليب وگرنه دركات را اصطلاحاً درجات نمي‌گويند گرچه لغتاً مي‌گويند ﴿وَمَا رَبُّكَ بِغَافِلٍ عَمَّا يَعْمَلُونَ﴾ اين همان است كه در بيان نهج‌البلاغه «وَ غَافِلٌ وَ لَيْسَ بِمَغْفُولٍ عَنْهُ»[19] يعني آنها غافل‌اند ولي ذات اقدس الهي غافل نيست.

بعد در اينجا تبشير و تنذير الهي را كنار هم ذكر مي‌كند بشير و نذير بودن خود را كنار هم مطرح مي‌كنند دربارهٴ بشارت فرمود: ﴿وَرَبُّكَ الْغَنِيُّ ذُو الرَّحْمَةِ﴾ دربارهٴٴ انذار فرمود: ﴿إِن يَشَأْ يُذْهِبْكُمْ وَيَسْتَخْلِفْ مِنْ بَعْدِكُم مَايَشَاءُ كَمَا أَنْشَأَكُم مِن ذُرِّيَّةِ قَوْمٍ آخَرِينَ﴾ دربارهٴ تبشير فرمود ذات اقدس الهي غني است كه اين ﴿الْغَنِيُّ﴾ وقتي خبر قرار گرفت مفيد حصر است ﴿وَرَبُّكَ الْغَنِيُّ﴾ يعني تمام غنا مخصوص خداست غير از خدا كسي غني نيست چون او غني است حاجتي به ظلم ندارد شما وقتي ظلم را بررسي مي‌كنيد يا براي اين است كه كسي نمي‌داند مي‌شود ظلم فعلي يا مي‌داند ولي نمي‌تواند نيازش را از راه صحيح فراهم بكند مي‌شود ظلم فعلي و فاعلي باهم، عمداً به حقّ ديگران تعدّي مي‌كند يا نه، مي‌داند ولي حاجت ندارد لكن درنده است يك گرگ درنده وقتي به رمه‌اي از گوسفند رسيده است او برابر حاجت نمي‌دَرد، افتراس او براساس آن است كه او حيوان مفترس است نه حيوان جائع و گرسنه، بر فرض كه گرسنه باشد و بخواهد براي سدّ جوع شكار كند يك گوسفند بَس است كار گرگ درنده است.

در آن جرياني كه وجود مبارك امام صادق(سلام الله عليه) فرمود از پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) رسيد ائمه ديگر هم فرمودند كه «ما ذئبان ضاريان في غنم قد غاب عنها رعاؤُها باضّر في دين المسلم من حبّ الرئاسِة»[20] همين است فرمود حالا شما فرض كنيد يك رمهٴ گوسفند نه شبان و چوپاني اين رمه را همراهي مي‌كند نه كلب حارس كه از آنها حراست كند اگر كلب رمه نيست اگر شبان رمه نيست دو طرف گرگ به چنين گَله‌اي حمله كند چيزي از آن گَله نمي‌ماند خاصيت گرگ هم اين است كه او حيوان مفترس است فرمود ضرر اين دو گرگي كه از دو طرف به چنين رمهٴ بي‌پناهي حمله كنند ضررش به اندازه ضرر حبّ جاه نيست نسبت به دينِ مسلمان جاه‌طلبي اصلاً دين را مي‌دَرد چيزي براي دين باقي نمي‌ماند، خب.

خيليها هستند كه ظلم مي‌كنند نه براي اينكه نمي‌دانند مي‌دانند نه براي اينكه حاجت دارند محتاج نيستند اصلاً خوي درندگي، خوي تضعيف است فرمود اينكه ما گفتيم خدا ظالم نيست منشأش هم براي شما بيان مي‌كنيم چون قرآن را مستحضريد ذات اقدس الهي به عنوان تِبيان معرفي كرده و مي‌فرمايد: ﴿كَذلِكَ يُبَيِّنُ اللّهُ آيَاتِهِ لِلنَّاسِ﴾[21] تبيين مي‌كند، تعليل مي‌كند، خب.

در آنجا فرمود سنّت خدا اين هست كه ظلم نمي‌كند چرا ظلم نمي‌كند؟ براي اينكه عالِم است، متذكّر است، غافل نيست يك وقت است انسان در اثر جهل حقّ ديگري را تضييع مي‌كند يك وقت است نه جاهل نيست عالِم است ولي يادش رفته سهو است، نسيان است گاهي در اثر عصيان است يعني عالماً عامداً اين كار را مي‌كند پس گاهي منشأ ظلم جهل است، گاهي منشأش نسيان و سهو است، گاهي منشأش عصيان است، گاهي خودش را توجيه مي‌كند به عنوان اينكه من محتاجم اينها مناشأ ظلم است حالا اگر كسي اهل غفلت نبود ﴿بِكُلِّ شَيْ‌ءٍ عَلِيمٌ﴾[22] بود ﴿وَمَا يَعْزُبُ عَن رَبِّكَ مِن مِثْقَالِ ذَرَّةٍ فِي الْأَرْضِ وَلاَ فِي السَّماءِ وَلاَ أَصْغَرَ مِن ذلِكَ وَلاَ أَكْبَرَ﴾[23] پس اين شخص ظلمي كه منشأش جهل باشد نخواهد داشت براي اينكه ﴿وَمَا رَبُّكَ بِغَافِلٍ عَمَّا يَعْمَلُونَ﴾ او ﴿بِكُلِّ شَيْ‌ءٍ عَلِيمٌ﴾ است اهل غفلت نيست، اهل سهو نيست، اهل نسيان نيست ﴿وَمَا يَعْزُبُ عَن رَبِّكَ مِن مِثْقَالِ ذَرَّةٍ﴾ ﴿وَمَا كَانَ رَبُّكَ نَسِيّاً﴾[24] همهٴ اينها جزء اوصاف سلبيه است جهل نيست، سهو نيست، نسيان نيست، عذوب نيست، غروب نيست هيچ چيزي نيست مي‌شود شهود محض حاجت هم نيست چون بعضيها هستند عالم‌اند ولي محتاج او محتاج هم نيست ﴿الْغَنِيُّ﴾ است نه تنها «غنيٌ» ﴿الْغَنِيُّ﴾ است تمام غنا منحصر براي اوست پس راهي براي ظلم نيست وجهي ندارد كه ظلم بكند.

حالا فان قلت برخيها هستند كه عالم‌اند، بي‌نيازند، خوي آنها خوي درندگي و تهاجم است مي‌فرمايد اين وصف از اوصاف سلبيه ذات اقدس الهي است او ﴿الرَّحْمنُ﴾ است ﴿الرَّحِيمُ﴾ است بلكه ﴿ذُو الرَّحْمَةِ﴾ است ديگران اگر رحمت دارند مِلك طِلق اوست هيچ راهي براي تصوير ظلم دربارهٴ ذات اقدس الهي نيست آن‌گاه وقتي شما همهٴ مناشأ را تحليل كرديد مي‌بينيد ﴿وَمَا ظَلَمَهُمُ اللّهُ وَلكِنْ أَنْفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ﴾[25] اين آيه مبرهن مي‌شود نه ظلم چون قبيح است كار بد است اين بدي كه در رساله‌هاي عملي در فقه و اخلاق و حقوق است به اين معنا كه نيست تا ما بگوييم خدا مكلّف نيست تا حُكم اعتباري برنمي‌دارد ظلم از خدا محال است چون يك نقص است منشأ نقصش هم همينهاست نه اينكه او ظلم نمي‌كند محال است ظلم بكند «يمتنعوا» است منتها نه «يمتنع عليه» بلكه «يمتنع عنه» محال است از او ظلم نشأت بگيرد.

وقتي اين‌چنين تحليل كرد آن‌گاه به آن آيات كه مي‌رسيم ﴿وَمَا أَنَا بِظَلاَّمٍ لِلْعَبِيدِ﴾[26] يا ﴿مَا ظَلَمَهُمُ اللّهُ﴾[27] معناي خودش را خوب پيدا مي‌كند اما جريان تبشير بودن براي آن است كه شما كه نيازمنديد ﴿يَا أَيُّهَا النَّاسُ أَنتُمُ الْفُقَرَاءُ﴾[28] خدا هم كه غني است اما نه غني است معنايش اين است كه به شما حاجت ندارد، نه غني است به اين معنا كه شما به آنها محتاجيد همين، بلكه غني است كه ﴿ذُو الرَّحْمَةِ﴾ است مشكل شما را حل مي‌كند هر چه بخواهيد حل مي‌كند اگر حل نكرد براي اينكه شما نخواستيد فقط از شما خواستن لازم است او ﴿ذُو الرَّحْمَةِ﴾ است اگر پدر به فرزند، اگر مادر به فرزند، اگر معلّم به شاگرد، اگر دوست به دوست انعطافي دارد همهٴ اينها برابر نظير ﴿فَاجْعَلْ أَفْئِدَةً مِنَ النَّاسِ تَهْوِي إِلَيْهِمْ﴾[29] است آن ﴿جَعَلَ بَيْنَكُم مَوَدَّةً وَرَحْمَةً﴾[30] است اگر دو نفر به يكديگر علاقه‌مندند اوست كه ﴿جَعَلَ بَيْنَكُم مَوَدَّةً وَرَحْمَةً﴾ است اگر عده‌اي به سرزمين مكه و منا دل بسته‌اند اوست كه برابر دعاي ابراهيم خليل(سلام الله عليه) ﴿فَاجْعَلْ أَفْئِدَةً مِنَ النَّاسِ تَهْوِي إِلَيْهِمْ﴾ است انسان وقتي وارد مكه مي‌شود هيچ احساس غربت نمي‌كند مثل وطن مألوف خود خب.

اين مقلب‌القلوب است كه دلها را به آن سَمت مي‌برد پس كسي مبادا خيال بكند كه ممكن است ديگري به داد ما برسد اين نيست حالا نوبت به خودمان مي‌رسد خود ما به اين فكريم كه مشكل خودمان را حل كنيم خودمان به حال خودمان رحيم‌ايم فرمود اين را هم خدا به شما داد شما را طرزي قرار داد كه براي حفظ سلامت‌تان به شما شهوت داد، به شما غضب داد كه اگر آسيبي به شما برسد دردتان بيايد و قدرت دفاع به شما داد اين را هم او داد پس از بيگانه‌ها كه گذشتيم به خويشتنِ خويش رسيديم معلوم مي‌شود كه او به ما از خود ما هم أرحم است اين‌چنين نيست كه ما ذاتاً به خود علاقه‌مند باشيم، ذاتاً به خود رحيم باشيم وقتي هستي ما از غير است وصف ما از خودِ ماست اينكه معقول نيست اصل هستي ما از جاي ديگر آمده ولي وصف ما از جاي ديگر نيامده مستقلاً ما صاحب آن وصفيم اينكه ظاهراً در آن دعاهاي بعد از نماز جعفر طيّار كه از سوغاتهاي جعفر طيّار(رضوان الله عليه) است و وجود مبارك رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) به او آموخت ظاهراً در دعاهاي بعد از نماز جعفر طيّار است «يا من هو أرحم بي من نفسي» اي خدايي كه از من به من مهربان‌تري چون او «أرحم الراحمين» بالقول المطلق است «أرحم الراحمين» بودن او كه نسبي نيست كه، كه مثلاً خدا نسبت به بعضي از امور أرحم باشد ولي انسان نسبت به خودش أرحم از خدا ـ معاذ الله ‌ـ باشد نسبت به زيد يعني خدا نسبت به زيد أرحم از زيد است نسبت به خودش فرض ندارد كه بگوييم زيد نسبت به خود أرحم از خدا نسبت به اوست چون خدا نسبت به زيد أرحم از زيد است نسبت به خودش فرمود: ﴿وَعَسَي أَن تَكْرَهُوا شَيْئاً وَهُوَ خَيْرٌ لَكُمْ وَعَسَي أَن تُحِبُّوا شَيْئاً وَهُوَ شَرٌّ لَكُمْ﴾[31] من چون أرحم هستم به شما از شما نمي‌گذارم كار به شما برسد.

پس اين ﴿وَرَبُّكُ﴾ هم ﴿الْغَنِيُّ﴾ است هم ﴿ذُو الرَّحْمَةِ﴾ است وقتي ﴿الْغَنِيُّ﴾ شد ﴿ذُو الرَّحْمَةِ﴾ شد راه براي ظلم به نحو استحاله بسته است، خب او چطور ظلم مي‌كند نه حاجت دارد، نه خوي درندگي در اوست خوي او خوي رحمت است سنّت او سنّت رحمت است.

بنابراين نه براساس احتياج تعدّي مي‌كند، نه براساس افتراست، نه مثل شغال است كه مرغ را قبض روح مي‌كند، مي‌گيرد نه مثل گرگ است نه مثل شير است شير سير هم حمله مي‌كند گرگ سير هم حمله مي‌كند كار او افتراس و دريدن است او از دريدن لذت مي‌برد بعضيها هستند كه «همّه البطل» بعضيها هستند «همّه الافتراس» اگر يك مبدئي نه حاجت داشت نه خوي تهاجم در او بود اصلاً محال [است] ظلم بكند پس ﴿وَ رَبُّكُ الْغَنِيُّ ذُو الرَّحْمَةِ﴾ است اين بخشهايي است كه به تبشير برمي‌گردد.

اما آنچه به انذار برمي‌گردد فرمود اگر بخواهد شما را مي‌برد يك عدهٴ ديگري مي‌آورد خب اين بخواهد يعني چه؟ سنّت خدا بر اين است كه هميشه يك عده متولّد بشوند يك عده در گورستانها دفن مي‌شوند اين گفتن ندارد كه همهٴ ما مي‌دانيم اينكه فرمود اگر بخواهد شما را مي‌برد يك عده ديگر مي‌آورد نه يعني برابر آن اَجلهاي عادي، خب اجلهاي عادي روزانه همين طور است ديگر يك عده مي‌ميرند خدا اينها را اماته مي‌كند يك عده هم به دنيا مي‌آيند كه ﴿وَاللَّهُ أَخْرَجَكُم مِّن بُطُونِ أُمَّهَاتِكُمْ﴾[32] خدا اينها را اخراج مي‌كند احيا مي‌كند هر روز اين است كه يك عده را مي‌برد يك عده را مي‌آورد مي‌فرمايد نه غير از آن هر روز يك مرگ زودرسي هم هست يك عده را ذات اقدس الهي مستأصل مي‌كند مستأصل يعني اصلشان را قطع مي‌كند يك نسلي را قطع مي‌كند يك عدهٴ ديگر مي‌آورد اين‌گونه از آيات كه درصدد انذار است نظير آن است كه ﴿إِن تَتَوَلَّوْا يَسْتَبْدِلْ قَوْماً غَيْرَكُمْ ثُمَّ لاَ يَكُونُوا أَمْثَالَكُم﴾[33] نظير آن آيات سورهٴ 47 است يعني اگر دير بجنبيد شما را مي‌بريم يك عدهٴ ديگر مي‌آوريم خدا دست از دينش برنمي‌دارد حالا دين را داده به دست يك عده‌اي كه دين او را حفظ بكند اگر اينها نتوانستند صالح نبودند كه اين دين را حفظ بكنند خدا چه كار مي‌كند؟ مي‌فرمايد: ﴿وَإِن تَتَوَلَّوْا﴾ اگر تولّي كرديد، اعراض كرديد، رُخ برتافتيد ما منتظر نمي‌شويم ﴿وَإِن تَتَوَلَّوْا يَسْتَبْدِلْ قَوْماً غَيْرَكُمْ ثُمَّ لاَ يَكُونُوا أَمْثَالَكُم﴾ اين كار، اين تهديد است اين آياتي كه دارد اگر بخواهد شما را مي‌برد و يك عده‌اي ديگر مي‌آورد سياقش همان سياق ﴿وَإِن تَتَوَلَّوْا يَسْتَبْدِلْ قَوْماً غَيْرَكُمْ ثُمَّ لاَ يَكُونُوا أَمْثَالَكُم﴾ سياق انذار است نه بيان قدرت، خب بيان قدرت خدا هر روز يك عده را مي‌برد يك عده را مي‌آورد ديگر خب.

پس اينكه فرمود: ﴿وَرَبُّكَ الْغَنِيُّ ذُو الرَّحْمَةِ﴾ تبشير است اينكه فرمود: ﴿إِن يَشَأْ يُذْهِبْكُمْ وَيَسْتَخْلِفْ مِنْ بَعْدِكُم مَايَشَاءُ﴾ اين انذار است و آن عده‌اي را هم كه مي‌آورد ﴿ثُمَّ لاَ يَكُونُوا أَمْثَالَكُم﴾ خواهد بود.

«و الْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمينَ»


[1] لقمان/سوره31، آیه33.
[2] حدید/سوره57، آیه14.
[3] لقمان/سوره31، آیه33.
[4] یونس/سوره10، آیه73.
[5] انعام/سوره6، آیه11.
[6] نحل/سوره16، آیه36.
[7] غافر/سوره40، آیه78.
[8] احقاف/سوره46، آیه29.
[9] احقاف/سوره46، آیه29.
[10] اعراف/سوره7، آیه12.
[11] حاقه/سوره69، آیه7 ـ 8.
[12] انفال/سوره8، آیه42.
[13] اسراء/سوره17، آیه15.
[14] انعام/سوره6، آیه136.
[15] اسراء/سوره17، آیه15.
[16] ـ ديوان شمس، غزل 13.
[17] ـ نهج البلاغه، خطبهٴ 99.
[18] نساء/سوره4، آیه145.
[19] ـ نهج البلاغه، خطبهٴ 99.
[20] ـ وسائل الشيعه، ج17، ص191.
[21] بقره/سوره2، آیه187.
[22] انعام/سوره6، آیه101.
[23] یونس/سوره10، آیه61.
[24] مریم/سوره19، آیه64.
[25] آل عمران/سوره3، آیه117.
[26] ق/سوره50، آیه29.
[27] نحل/سوره16، آیه33.
[28] فاطر/سوره35، آیه15.
[29] ابراهیم/سوره14، آیه37.
[30] روم/سوره30، آیه21.
[31] بقره/سوره2، آیه216.
[32] نحل/سوره16، آیه78.
[33] محمد/سوره47، آیه38.