75/12/28
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/سوره انعام/آیه 127 الی 129
﴿لَهُمْ دَارُ السَّلاَمِ عِندَ رَبِّهِمْ وَهُوَ وَلِيُّهُم بِمَا كَانُوا يَعْمَلُونَ﴾﴿127﴾﴿وَيَوْمَ يَحْشُرُهُمْ جَمِيعاً يَامَعْشَرَ الْجِنِّ قَدِ اسْتَكْثَرْتُم مِنَ الْإِنْسِ وَقَالَ أَوْلِيَاؤُهُم مِنَ الْإِنْسِ رَبَّنَا اسْتَمْتَعَ بَعْضُنَا بِبَعْضٍ وَبَلَغْنَا أَجَلَنَا الَّذِي أَجَّلْتَ لَنَا قَالَ النَّارُ مَثْواكُمْ خَالِدِينَ فِيهَا إِلَّا مَاشَاءَ اللّهُ إِنَّ رَبَّكَ حَكِيمٌ عَلِيمٌ﴾﴿128﴾﴿وَكَذلِكَ نُوَلِّي بَعْضَ الظَّالِمِينَ بَعْضاً بِمَا كَانُوا يَكْسِبُونَ﴾﴿129﴾
چون در تفسير ﴿دَارُ السَّلاَمِ﴾ دو وجه بود يكي اينكه منظور «دارالسّلامة و العافية و الامن» است كه همان بهشت مراد باشد و تفسير ديگر اينكه سلام برابر بخش پاياني سورهٴ مباركهٴ «حشر» يكي از اسماي حسناي ذات اقدس الهي است در نتيجه ﴿دَارُ السَّلاَمِ﴾ميشود دارالله و بهشت را دارالسّلام گفتند كه اين اضافه تشريفي باشند نظير اينكه كعبه را بيتالله گفتند كه اضافه تشريعي باشد اگر منظور از اين سلام اسمي از اسماي حسناي حق باشد مرجع ضمير در ﴿وَهُوَ وَلِيُّهُم﴾ هم ميتواند «رَبّ» باشد، هم ميتواند «سلام» ولي اگر منظور از سلام همان سلامت و عافيت باشد مرجع ضمير فقط رب است.
اگر طبق بعضي از نقلها سلام چون اسمي از اسماي الهي است و بهشت را دارالسّلام گفتند تشريفاً آنگاه سلام كه يكي از اسماي حسناي حقتعالي است ﴿السَّلاَمُ الْمُؤْمِنُ الْمُهَيْمِنُ الْعَزِيزُ الْجَبَّارُ الْمُتَكَبِّرُ﴾[1] اگر كسي در تحت ولايت سلام بود نتيجهاش هم جز اين نخواهد بود كه ﴿جَاءَ رَبَّهُ بِقَلْبٍ سَلِيمٍ﴾[2] و مانند آن خواهد شد زيرا اگر كسي تحت ولايت سلام بود آن مولايي كه سلام است مولاّعليه خود را سليم ميپروراند.
مطلب ديگر آنكه معشر گرچه بر گروه و جمع دلالت ميكند اما مفردي از لفظ او نيست معاشر ميشود جمع معشر باشد ولي خود معشر كه دلالت بر جمع دارد مفردي از خود ندارد به هر جمعي نميگويند مَعشر آن جمعي كه در اثر راه مشترك، هدف مشترك باهم معاشرت دارند و در عشرت و زندگي مشترك به سر ميبرند به چنين گروهي گفته ميشود معشر مثل اينكه به هر گروهي هم نميگويند امت مگر اينكه يك اَمام و امام و مقصد و پيشواي خاص داشته باشند مَعشر به چنين گروهي گفته ميشود و اينها چون معاشر هم بودند، هدفشان يكي، راهشان يكي از اين جهت مَعشر گفته شد.
مطلب سوم آن است كه اينكه فرمود: ﴿قَدِ اسْتَكْثَرْتُم مِنَ الْإِنْسِ﴾ نظير آن است كه فرمود: ﴿وَلَقَدْ أَضَلَّ مِنكُمْ جِبِلاًّ كَثِيراً أَفَلَمْ تَكُونُوا تَعْقِلُونَ﴾[3] يعني اين شياطين جن استكثار كردند يعني گروهي كثيري از انسانها را به تباهي كشاندند.
مطلب چهارم آن است كه اينجا آن رهبران اغوا و اضلال زير سؤال قرار گرفتند ولي جوابي ندارند اينها مسئولند ولي زيردستانشان كه تابع اينها هستند پاسخ ميدهند وقتي سؤال ذات اقدس الهي سؤال توبيخي و اعتراضي متوجّه معشرِ جن شد همانها بايد جواب بدهند ولي جواب آنها در اين آيه نيامده ﴿يَا مَعْشَرَ الْجِنِّ قَدِ اسْتَكْثَرْتُم مِنَ الْإِنْسِ﴾ كه اين سؤال توبيخي است ولي آنها جواب نميدهند پيروانشان جواب ميدهند.
مطلب بعدي آن است كه اين جريان محاوره و مناظرهاي كه بين تابعين و متبوعين هست در موارد متفرّقه آيات قرآن كريم به صورتهاي گوناگون ظهور كرده كه بعضي از اينها در نوبتهاي قبل بحث شد يك مشاجرهاي اينها با يكديگر دارند كه ﴿كُلَّمَا دَخَلَتْ أُمَّةٌ لَعَنَتْ أُخْتَهَا﴾[4] و يك احتجاجي هم با يكديگر دارند كه تابعان به ذات اقدس الهي ميگويند ﴿رَبَّنَا إِنّا أَطَعْنَا سَادَتَنَا وَكُبَرَاءَنَا فَأَضَلُّونَا السَّبيلاَ ٭ رَبَّنَا آتِهِمْ ضِعْفَيِنِ مِنَ الْعَذَابِ﴾[5] آنگاه متبوعين به اين سؤال تابعان جواب ميدهند كه شما راه را تشخيص داديد و عمداً بيراهه رفتيد براي اينكه انبيا و اوليا شما را به فضيلت دعوت كردند، فطرت و عقل شما را به خير و حق هدايت كردند ما هم شما را دعوت كرديم ميخواستيد نياييد چه اينكه عصارهٴ اين سؤال و جواب بين شيطان و بين پيروان شيطان در قيامت برقرار ميشود در سورهٴ مباركهٴ «ابراهيم» آيهٴ 21 و 22 اين است ﴿وَبَرَزُوا لِلَّهِ جَمِيعاً فَقَالَ الضُّعَفَاءُ لِلَّذِينَ اسْتَكْبَرُوا إِنَّا كُنَّا لَكُمْ تَبَعاً فَهَلْ أَنتُم مُّغْنُونَ عَنَّا مِنْ عَذَابِ اللَّهِ مِن شَيءٍ﴾ تابعان و متبوعان ميگويند كه ما در اثر اغواي شما به دنبال شما حركت كرديم امروز كاري از دست شما برميآيد كه مشكل ما را حل كنيد آنگاه متوبعها به تابعان ميگويند ﴿قَالُوا لَو هَدَانَا اللَّهُ لَهَدَيْنَاكُمْ سَوَاءٌ عَلَيْنَا أَجَزِعْنَا أَمْ صَبَرْنَا مَا لَنَا مِن مَحِيصٍ﴾ اگر توفيقي از خدا نصيب ما بشود در اينجا ما هم مشكل شما را حل ميكنيم ولي الآن چه ناله بكنيم، چه ناله نكنيم براي ما بيتفاوت است براي اينكه در دنيا ما به انبيايمان گفتيم ﴿سَوَاءٌ عَلَيْنَا أَوَعَظْتَ أَمْ لَمْ تَكُن مِّنَ الْوَاعِظِينَ﴾[6] در دنيا به رهبران الهي گفتيم چه ما را موعظه كنيد چه نكنيد ما حرف شما را گوش نميدهيم الآن هم چه ناله بكنيم چه ناله نكنيم از جهنم و از عذاب بيرون نميآييم آنگاه ﴿وَقَالَ الشَّيْطَانُ لَمَّا قُضِيَ الْأَمْرُ﴾ يعني بعد از اينكه داوري به پايان رسيد هر كسي برابر حجّتي كه داشت احتجاج كرد و تمام حجج جمعبندي شد تبهكاران به دوزخ رفتند و وارستگان به بهشت وقتي امر تمام شد آنگاه شيطان ميگويد ﴿إِنَّ اللَّهَ وَعَدَكُمْ وَعْدَ الْحَقِّ وَوَعَدتُّكُمْ فَأَخْلَفْتُكُمْ وَمَا كَانَ لِيَ عَلَيْكُم مِن سُلْطَانٍ إِلَّا أَن دَعَوْتُكُمْ فَاسْتَجَبْتُمْ لِي فَلاَ تَلُومُونِي وَلُومُوا أَنفُسَكُم مَّا أَنَا بِمُصْرِخِكُمْ وَمَا أَنتمُ بِمُصْرِخِيَّ إِنِّي كَفَرْتُ بِمَا أَشْرَكْتُمُونِ مِن قَبْلُ إِنَّ الظَّالِمِينَ لَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ﴾[7] شيطان ميگويد كه خدا دعوت كرد، انبيا دعوت كردند، فرشتگان دعوت كردند، عقل و فطرت شما را دعوت ميكرد من هم دعوت كردم خب ميخواستيد دعوت آنها را گوش بدهيد من كه سلطنتي بر شما نداشتم كه امروز هيچ كدام از ما و شما يعني تابع و متبوع مشكل ديگري را نميتوانيم حل كنيم هر كسي گرفتار عذاب خود خواهد بود.
اين مشاجره گرچه با گفتار شيطان پايان ميپذيرد ولي همچنان اينها يكديگر را به زشتي نام ميبرند آيهٴ 25 سورهٴ مباركهٴ «عنكبوت» اين است كه ﴿وَقَالَ إِنَّمَا اتَّخَذْتُم مِن دُونِ اللَّهِ أَوْثَاناً مَّوَدَّةَ بَيْنِكُمْ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا ثُمَّ يَوْمَ الْقِيَامَةِ يَكْفُرُ بَعْضُكُم بِبَعْضٍ وَيَلْعَنُ بَعْضُكُم بَعْضاً وَمَأْوَاكُمُ النَّارُ وَمَا لَكُم مِن نَّاصِرِينَ﴾ و اگر هم وارد جهنم هم بشوند باز ﴿كُلَّمَا دَخَلَتْ أُمَّةٌ لَعَنَتْ أُخْتَهَا﴾[8] .
مطلب بعدي آن است كه سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) در ذيل اين جملهٴ ﴿وَبَلَغْنَا أَجَلَنَا الَّذِي أَجَّلْتَ لَنَا﴾ ميفرمايند كه گرچه منظور از اين اجل پايان عمر است يا رسيدن احتضار يا برزخ يا مثلاً رسيدن قيامت است لكن محتمل است كه منظور از اين ﴿بَلَغْنَا أَجَلَنَا الَّذِي أَجَّلْتَ لَنَا﴾ موقعيّت هستي باشد، درجهٴ وجودي باشد كه ما نايل شديم يعني تبهكاران ميگويند خدايا ما در اثر اغوا و اضلال يكديگر از يكديگر لذّت برديم و به حدّي رسيديم كه الآن شما ميبينيد يعني به اين درجهٴ از شقاوت رسيديم گرچه قول غالب مفسّرين كه ميفرمايند: ﴿بَلَغْنَا أَجَلَنَا الَّذِي أَجَّلْتَ لَنَا﴾ مطابق با معهود كلمه اجل است كه اجل همان مدت مضروب است كه به پايان ميپذيرد ولي ايشان ميفرمايند سياق شهادت ميدهد كه منظور از اين اجل آن مدت و اَمد نيست اگر منظورشان از سياق آينده باشد كه چنين شهادتي نميدهند، اما اگر سياق گذشته باشد البته شهادت ميدهد ميگويد كه ﴿رَبَّنَا اسْتَمْتَعَ بَعْضُنَا بِبَعْضٍ وَبَلَغْنَا أَجَلَنَا الَّذِي أَجَّلْتَ لَنَا﴾ يعني ما در اين تمتّع متقابل به جايي رسيديم كه الآن تو ميداني هر كسي به هر حدّي رسيد كه الآن نزد شما معلوم است لذا ايشان به قرينهٴ گذشته اين اجل را همان درجهٴ از شقاوتي كه اينها به آن دركه يا درجه رسيدهاند تفسير ميكنند.
مطلب بعدي آن است كه اينكه ذات اقدس الهي فرمود: ﴿النَّارُ مَثْواكُمْ خَالِدِينَ فِيهَا إِلَّا مَاشَاءَ اللّهُ﴾ اگر اين ﴿إِلَّا مَاشَاءَ اللّهُ﴾ معناي كلامي داشت كه استثنا نيست معناي كلامي ﴿إِلَّا مَاشَاءَ اللّهُ﴾ نظير معناي كلامي ﴿إِلَّا مَا شَاءَ رَبُّكَ﴾[9] كه در سورهٴ «هود» بود آنجا معني استثنا نيست معنايش اين است كه بهشتيها مثلاً در بهشت مخلّدند اينچنين نيست كه از مشيئت الهي به در آمده و به خارج باشد خلود بهشتيها در بهشت براساس مشيئت الهي است، براساس قدرت الهي است نه اينكه حالا اينها ابدياند و از قدرت خدا بيرون رفته چه اينكه ابديت جهنم هم براساس مشيئت خداست كه اين استثنا ميخواهد آن معناي كلامي را بفهماند نه اينكه يك عده را خارج كند ولي اگر نه، استثناي ادبي بود خواست عدهاي را خارج كند گرچه استثنايي كه بعد از جُمَل متعدّد آمده است آن جملهٴ اخيري قدر متيقّنالشمول است ولي احتمال اينكه هر دو جمله را شامل بشود هست يعني اگر ما چند مستثنامنه داشتيم يك مستثنا در پايان آنها ذكر شد گرچه اخيري قدر متيقّن است چون به او نزديك است ولي احتمال اينكه بما قبل اخير هم سرايت بكند هست اگر اين ﴿إِلَّا مَاشَاءَ اللّهُ﴾ معناي ادبي داشت نه معناي كلامي و خواست استثنا بكند استثنا هم «اخراج ما لو لا دخل» است گرچه نسبت به خلود قدر متيقّن است كه خالدين مطلب دوم است اما اولي را هم ممكن است شامل بشود يعني بعضيها مشمول عفو باشند اصلاً وارد جهنم نشوند، بعضيها كه وارد جهنم شدند ممكن است مخلّد نباشند و از جهت خلود منقطعالآخر باشند و هر دو قابل برگشت است.
اما اينكه گفته شد كه ﴿وَإِن مِّنكُمْ إِلَّا وَارِدُهَا كَانَ عَلَي رَبِّكَ حَتْماً مَقْضِيّاً﴾[10] آن يكي از آيات مشكلي است كه بحث خاصّ خود را دارد كه همگان وارد جهنم ميشوند يعني چه؟ آيا ورود در آنجا به معني دخول است يا ورود در آنجا نظير آنچه را كه دربارهٴ موساي كليم(سلام الله عليه) آمده است كه وقتي از مصر به طرف مَدْين حركت كرد خدا ميفرمايد: ﴿وَلَمَّا وَرَدَ مَاءَ مَدْيَنَ وَجَدَ عَلَيْهِ أُمَّةً مِنَ النَّاسِ يَسْقُونَ﴾[11] ﴿وَرَدَ مَاءَ مَدْيَنَ﴾ نه يعني وقتي در چاه رفت، در آب رفت وقتي به جايي كه آب ميگيرند وارد شد يعني مُشرِف شد ديد يك عدهاي از دامدارها براي دامشان آب ميگيرند ﴿وَوَجَدَ مِن دُونِهِمُ امْرَأَتَيْنِ تَذُودَانِ﴾[12] ، خب.
گفتند آنجا ﴿وَرَدَ﴾ به معناي «اطّلع» و «اشرف» است نه به معناي دخول و كريمهاي كه ميگويد ﴿وَإِن مِّنكُمْ إِلَّا وَارِدُهَا﴾[13] آن هم به معناي دخول نيست، به معناي اطلاع و اشراف است به هر تقدير آيا به معناي دخول است يا به معناي اشراف در همان آيه خاصّ خود بايد بحث بشود عدهاي هم وارد ميشوند «دخلنا و وردناها جزناها و هي خامدة» كه بعد ميگويند ما از اين جهنم عبور كرديم در حالي كه جهنم خاموش بود، خب كه آن يكي از آيات دشواري است كه در بحث خاصّ خود بايد مطرح بشود.
مطلب بعدي آن است كه كريمهاي كه ميگويد ﴿فَمَن يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ خَيْراً يَرَهُ ٭ وَمَن يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ شَرّاً يَرَهُ﴾[14] اين دليل محكوم ادلهٴ ديگري است كه خدا ميفرمايد: ﴿يُبَدِّلُ اللَّهُ سَيِّئَاتِهِمْ حَسَنَاتٍ﴾[15] يا ميفرمايد او ستّار است يا او «يكفّر الذنوب» و مانند آن همان طوري كه محكوم ادلهٴ غيبت و مانند آن است.
بيان ذلك اين است كه دربارهٴ غيبت آمده كه اگر كسي غيبت برادر مؤمن را كرد حَسنات او به نامهٴ عمل آن شخص غيبت شده نوشته ميشود يا سيّئه آن شخص غيبت شده در نامهٴ اعمال غيبت كننده نوشته ميشود لذا غيبت كننده ميبيند يك كار خوبي كرده، حَسنهاي دارد ولي در قيامت آن حَسنه را نميبيند يك گناه نكرده را در قيامت در نامه اعمال او مينويسند او را ميبيند سؤال ميكند آن حَسنهاي كه من انجام دادم نديدم و اين سيّئهاي كه ميبينم براي من نيست، جواب دادند كه سببش همان غيبتي است، سلب حيثيتي است كه از ديگران كردي آبروي ديگران را در جلسهاي بردي اين باعث نقل و انتقال شد، خب البته اين عليحده بايد بحث بشود به اين سادگي نيست كه نقل اعمال يعني چه، كيفيت نقل اعمال چيست؟ ولي به طور اجمال آيهاي كه ميگويد ﴿يُبَدِّلُ اللَّهُ سَيِّئَاتِهِمْ حَسَنَاتٍ﴾[16] يا آيهٴ تكفير سيّئات يا آيهٴ نقل و تبديل سيّئات يا نصوصي كه دلالت بر نقل ميكند همهٴ اين ادلهٴ نقلي حاكم بر اطلاق دليل نقليِ ديگر است اين دليل ميگويد ﴿فَمَن يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ خَيْراً يَرَهُ ٭ وَمَن يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ شَرّاً يَرَهُ﴾[17] يعني هر كسي عندالموت، عندالموت يك مثقال ذرّه خير داشته باشد، يك مثقال ذرّه شر اينها را در قيامت ميبيند ولي در حين عمل ممكن است خيلي از كارها را كرده باشد بعد جابهجا شده باشد اگر نصوص ديگري گفت اعمال غيبت كننده را به حساب ديگر مينويسند حاكم بر اين ﴿مَن يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ﴾ است براي اينكه ميگويد عمل او نيست، اگر كسي عملي را انجام داد و صاحب آن عمل بود آن را ميبيند لذا در قيامت اساس كار اين است ﴿مَن جَاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثَالِهَا﴾[18] يعني اگر كسي حسناتي داشت، حسناتي را مرتكب شد اين يك، كاري نكرد كه اين حسنه به سيّئه تبديل بشود، كاري نكرد كه اين حسنه از او منتقل بشود، كاري نكرد كه اين حسنه هبط بشود اين حَسنه را نگه داشت تا دَم مرگ با آن حسنه مُرد آنگاه در قيامت ﴿جَاءَ بِالْحَسَنَةِ﴾ ميشود ﴿فَلَهُ عَشْرُ أَمْثَالِهَا﴾[19] نه «من فعل الحسنة» نه «من عطا بالحسنه» براي اينكه ﴿مَن جَاءَ بِالْحَسَنَةِ﴾، خب بنابراين منافات ندارد كه ادلهٴ ديگر حاكم بر اين باشد.
مطلب ديگر آن است كه اين ﴿فَمَن يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ خَيْراً يَرَهُ ٭ وَمَن يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ شَرّاً يَرَهُ﴾[20] معنايش اين نيست كه هر كسي يك مثقال ذرّهاي عمل كرد برابر آن ذرّه پاداش ميبيند اين رؤيتش را خبر داد، نه پاداش و كيفر را ممكن است مثقالِ ذرّهاي شر كرده باشد خدا نشانش بدهد بگويد اين كارهاي شرّ تو بود و ما به بركت فلان دعا، توسّل، شفاعت يا فلان كار خير از تو گذشتيم چه اينكه در موقع محاسبه اينچنين است خدا اگر بخواهد حيثيت كسي را حفظ بكند در نصوص جريان قيامت اينچنين آمده است كه با اينكه عدهٴ زيادي كنار هم هستند ذات اقدس الهي حساب آن شخص را طرزي بررسي ميكند كه همهٴ اعمال او را به او نشان ميدهد در حالي كه كسي كه در كنار او هست هيچ آگاهي از كيفيت محاسبه او ندارد و نميبيند خدايي كه بخواهد ستّارانه آبروي او را حفظ بكند اعمال او را طرزي بررسي ميكند كه حسنات او و سيّئات او را نشان او ميدهد و ديگري بيخبر است.
بنابراين ﴿وَمَن يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ شَرّاً يَرَهُ﴾ معنايش اين نيست كه «من يعمل مثقال ذرّة شرّ يعاقب عليها» ممكن است مورد تفكير باشد﴿يُكَفِّرَ عَنْهُمْ سَيِّئَاتِهِمْ﴾[21] باشد ممكن است تبديل باشد ﴿يُبَدِّلُ اللَّهُ سَيِّئَاتِهِمْ حَسَنَاتٍ﴾[22] و مانند آن.
مطلب ديگر آن است كه همان طوري كه بعضي از آقايان فرمودند گرچه روايات و آيات خوانده شده اصل مسئله را تثبيت كرده است اما اين بيان شريف [كه] در كتاب وسايلالشيعه ابواب مقدمهٴ عبادات باب هجدهم، حديث پنجم آمده است يك حديث بسيار جالبي است كه ميتواند جامع آن حرفها و شاهد سخنان قبلي باشد عنوان باب هم اين است كه «استحباب الاتيان بكل عمل المشروع روي له ثواب عنهم» كه حديث «من بلغ»[23] در اين باب است.
حديث پنجم اين باب اين است كه از امام صادق(سلام الله عليه) نقل ميكند «عن آبائه(عليهم السلام)» كه «قال، قال رسول الله(صلّي الله عليه و آله و سلّم) من وعده الله علي عمل ثواباً فهو منجزه له و من اوعده علي عمل عقاباً فهو فيه بالخيار»[24] هر عملي را كه ذات اقدس الهي وعدهٴ ثواب آن را داد كسي آن عمل را انجام داد يقيناً خدا انجاز وعد ميكند هرگز تخلّف نميكند چون خُلف وعده قبيح است و محال دليل نقلي هم كه تأييد ميكند كه ﴿إِنَّ اللَّهَ لاَ يُخْلِفُ الْمِيعَادَ﴾[25] اما «و من اوعده علي عمل عقابا» اگر ذات اقدس الهي وعيد عقاب نسبت به يك عملي داد كه اگر كسي فلان گناه را مرتكب شد به فلان وعيد و كيفر مبتلا ميشود آنگاه «فهو فيه بالخيار» ميخواهد عقاب ميكند اگر حكمت و مصلحت او بود عقاب ميكند و اگر حكمت و مصلحت در عفو بود عفو ميكند.
اين تأييد ميكند كه وعيدها يعني عِقابها بالوعيد است نه بالاخبار چه اينكه ثوابها هم بالوعده است نه بالاخبار اصل بهشت و جهنم و اينكه ﴿وَفِي الآخِرَةِ عَذَابٌ شَدِيدٌ وَمَغْفِرَةٌ مِنَ اللَّهِ وَرِضْوَانٌ﴾[26] اين سه قِسمي كه در سورهٴ مباركهٴ «حديد» و مانند آن آمده اينها خبر است اما اينكه اگر شخصي فلان كار را كرده است فلان ثواب را ميدهيم اين وعده است و يقيناً خدا انجاز وعد ميكند طبق بحثهاي گذشته و دربارهٴ گناه فرمود اگر كسي فلان گناه را كرده است خداوند چنين كيفري ميدهد اين وعيد است و انشاست «فهو فيه بالخيار»[27] نه اينكه اين خبر باشد اگر خبر باشد كه ديگر بالخيار نيست كه بخواهد بكند يا نخواهد بكند چون اگر نخواهد بكند ميشود كذب ميشود قبيح و محال.
در نهجالبلاغه هم از اين تعبيرات وعد و وعيد برابر قرآن كريم نظير آنچه كه در قرآن كريم آمده است كم نيست در خطبهٴ اول نهجالبلاغه كه خطبه مبسوطي است در بخشهاي پاياني همان خطبه اول كه خطبه مفصّل است جريان قرآن را كه تشريع ميكند ميفرمايد: «كِتابَ رَبِّكُمْ فِيكُمْ. مُبْيِّناً حَلالَهُ وَ حَرَامَهُ وَ فَرائِضَهُ وَ فَضَائِلَهُ، وَ نَاسِخَهُ وَ مَنْسُوخَهُ، وَ رُخَصَهُ وَ عَزَائِمَهُ» بعد به اينجا ميرسد «مِنْ كَبِيرٍ أَوْعَدَ عَلَيْهِ نِيرَانَهُ، أَوْ صَغِيرٍ أَرْصَدَ لَهُ غُفْرَانَهُ»[28] فرمود همهٴ حرامها را خدا مشخص كرد يا گناه ذنب، ذنب كبير است كه خدا به آتش قيامت ايعاد كرد يعني وعيد داد يعني تهديد كرد سخن از اخبار نيست كه ذات اقدس الهي خبر بدهد كه اگر كسي معصيت كرده است به جهنم ميرود تا اين خبر بايد صادق باشد و مستحيلالكذب بلكه وعيد است و انشاست، نه خبر لذا همان حديثي كه در باب هجدهم ابواب مقدمه عبادات آمده است «فهو فيه بالخيار»[29] اگر خواست عذاب ميكند و اگر خواست عذاب نميكند چه اينكه در خطبهٴ 86 نهجالبلاغه در اواسط آن خطبه اينچنين آمده است وقتي حضرت خواست مردم را موعظه كند فرمود: «وَ أَلْقَى إِلَيْكُمَ الْمَعْذِرَةَ، وَ اتَّخَذَ عَلَيْكُمُ الْحُجَّةَ، وَ قَدَّمَ إِلَيْكُمْ بِالْوَعِيدِ» خدا براي گناهان وعيد داد، تهديد كرد، شما را انذار كرد.
پس معلوم ميشود غالب آنچه كه به صورت جمله خبريه آمده است اينها جمله خبريهاي است كه به داعي انشا القا شده و ميشود وعيد و چون وعيد است در ذيل همين آيهٴ محلّ بحث آمده است كه ﴿إِنَّ رَبَّكَ حَكِيمٌ عَلِيمٌ﴾ البته حكيمانه كار ميكند ببيند كجا مصلحت است عفو ميكند، كجا مصلحت نيست عفو نميكند.
مطلب بعدي در ذيل ﴿كَذلِكَ نُوَلِّي بَعْضَ الظَّالِمِينَ بَعْضاً بِمَا كَانُوا يَكْسِبُونَ﴾ اين روايت مُرسلي بود كه ديروز از تفسير فخررازي نقل شده است كه ايشان در جريان اباذر نقل كرد كه اباذر به پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) پيشنهاد سِمت و امارتي داد و وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) طبق اين حديث مرسل مثلاً گفته باشد تو ضعيف هستي و امارت امانت است.
چند مطلب دربارهٴ اين نقل جناب ابيذر هست اولاً اين سند آنچناني ندارد يك مرسلي بيش نيست و ثانياً نميشود گفت كه ابيذر يك انسان ضعيف بود و فاقد قدرت اجرايي و تدبير بود براي اينكه در جريان شرح حال ابيذر(رضوان الله عليه) آمده است كه در سال هشتم هجري بود ظاهراً كه پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) يك جنگي و جبههاي و غزوهاي را در پيش داشتند از مدينه خارج شدند و وجود مبارك حضرت امير(سلام الله عليهما) هم در معيّت پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) بود و وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) در اين جريان ابيذر را جانشين خود در مدينه كرد خب اگر كسي نتواند جانشين پيغمبر باشد و شهري را در حالت جنگ اداره كند كه حضرت او را جانشين خود قرار نميداد كه پس معلوم ميشود قدرت تدبير داشت، قدرت اجرايي داشت و ميتوانست در شرايطي جانشين پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) بشود، اين اولاً.
پس اولاً آن حديث مرسل است و ثانياً اين مورد نقض هم دارد و اما ثالثاً حالا بر فرض اباذر(رضوان الله عليه) نتواند كارهاي اجرايي بكند اين ذرّهاي از عظمت او، از ولايت او، شهامت او، شجاعت او و صدّيق بودن او و اينكه از ابرار هست، از مقرّبين هست نميكاهد حالا فرض كنيد شما يك فقيهِ نامي، يك مرجع تقليدي نتواند حالا قدرت اجرايي داشته باشد اين اينچنين نيست كه حالا نقص عظمت او باشد كه دربارهٴ اباذر چيزهايي نقل شده است كه درباره خيلي از اوحدي از اصحاب نقل نشده همين جرياني كه مرحوم كليني نقل كرد و ديگران نقل كردند اين ديگر مخصوص ابيذر(رضوان الله عليه) است كه وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود: «ما اقلت الغبراء و لا اضلت الخضراء علي ذي لهجة اصدق من ابيذر»[30] زمين هيچ كسي را روي دوش خودش جا نداد، اقلال نكرد يعني بار او را حمل نكرد و آسمان سبز بر بالاي سر هيچ كسي سايه نينداخت كه از ابيذر راستگوتر باشد، خب اين جزء برجستهترين فضايل است اين در بسياري از جوامع ترجمه هست، كتابهاي رجال هست، كتابهاي تاريخ هست و اصولاً ابيذر(رضوان الله عليه) يك شخص استثنايي هم بوده است حتي در طليعه اسلام وقتي كه شنيد پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) در مكّه ظهور كرد برادرش را فرستاد تا استغفار كند برادرش آمد و حضور پيغمبر و آن وضع را ديد و برگشت و گزارشي داد كه اباذر را قانع نكرد گفت آن كسي كه پيغمبر است و داعيه دارد غير از آن مقدار كمالاتي است كه تو براي من نقل كردي كه گفتي او حرفهايي دارد كه شبيه شعر شاعران نيست و امثال ذلك، نه او بايد چيزهاي ديگر هم آورده باشد.
لذا خودش آمد، مخفيانه هم آمد، بدون اينكه كسي بداند در مسجد بود شب حضرت امير(سلام الله عليه) او را مهمان كرد و چيزي هم نگفت باز فردا منتظر پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) بود، باز خدمت حضرت نرسيد و باز تنها شب را به سر برد باز وجود مبارك حضرت امير(سلام الله عليه) او را مهمان كرد بعد حضرت فرمود كه براي چه آمده، چه چيزي ميخواهي در اين شهر، گفت اگر مثلاً محرم اسراري بگويم، گفت بله، گفت من براي بررسي كسي كه داعيهٴ نبوت دارد آمدم گفت بسيار خب او را خدمت پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فردا برد و آنجا ايمان آورد بدون اينكه از پيغمبر معجزه طلب بكند، خب.
حالا مأموريت او اين نبود كه علني كند جريان را آمده بيرون گفت من آن نيستم كه مسلمان مخفي باشم همانجا شهادتين را جاري كرد و همانجا صناديد قريش ريختند آن قدر زدند كه عباس عموي پيغمبر آمده گفته شما نشناختيد اين چه كسي است، حالا آن روز كه هنوز اباذر به عنوان ذيلهجه معروف نبود گفت اين ابيذر غفاري است، از قبيله بنيغفار است اينها محلّشان سرِ راه تجارت شماست شما براي تجارت كه از مكه به شام ميرويد از سرِ راه روستاهاي اينها ميگذريد اينها از شما انتقام ميگيرند با اين وضع عباس باعث شد كه از زدن ابيذر صرفنظر كردند فردا هم ابيذر(رضوان الله عليه) آمد همين شهادتين را فرياد كرد باز هم آنچنان زدند كه باز عباس او... يك همچنين عنصري بود بالأخره يك آدم چيزفهمي هم بود نه تنها انقلابي بود، مبارز بود، زنداني بود، مفسّر عظيمي هم بود اين ديد در جلسات قرائت قرآن بنياميه در دربار اموي در شامي كه تبعيد شده بود اينها اين آيهٴ سورهٴ مباركهٴ «توبه» را كه ﴿وَالَّذِينَ يَكْنِزُونَ الذَّهَبَ وَالْفِضَّةَ﴾[31] به دستور معاويه اين «واو» ﴿وَالَّذِينَ﴾ را خواستند نخوانند كه اين ﴿الَّذِينَ﴾ عطف بيان بشود براي اهبار و رهبان.
منظور معاويه اين بود كه وقتي اين واو نباشد اين ﴿الَّذِينَ﴾ عطف بيان ميشود براي اهبار و رهبان، آنگاه اهبار و رهبان اگر اكتناس كنند، ثروتاندوزي كنند، تكاثر داشته باشند بد است اگر مسلمانها داشته باشند بد نيست يك همچنين دسيسهاي معاويه داشت آنجا بود كه اباذر تبعيدي شمشير را روي دوشش گذاشته گفته «لا اضع السيف من عاتقي حتي توضع الواو في مكانها» من اين شمشير را از دوشم برنميدارم مگر اينكه اين واو بايد سرِ جاي خودش باشد خيلي از آن افراد عامي نميدانستند حالا واو آن قدر ارزش دارد كه ايشان شمشير كشيده اين فرمود شما نميدانيد اولاً قرآن است يك واوش نبايد كم و زياد بشود، ثانياً دسيسه اموي درباريان بنياميه اين است بالأخره آن واو محفوظ ماند.
دقيقبيني و تيزبيني ابيذر اين بود كه به معاويه و مسئولين دربار معاويه ميگفت شما مكرّر ميگوييد بيتالمال، بيتالمال، بيتالمال بايد اين را روشن كنيد اين الف و لام عوض مضافاليه است شما منظورتان چه چيزي است چون معاويه گفت بيتُ مال الله، بيتُ مال الله، گفت اينچنين اشتباه نكن، عوامفريبي نكن اين بيتُ مال الله نيست اين الف ولامي كه اينجا هست عوض مضافاليه است آن مضافاليه مسلمين است نه الله، بيت مال المسلمين است تو خواستي بگويي بيت مال الله است، بيت مال الله است كه اين اموال را هر چه خواستي تصرّف بكني بعد بگويي بسيار خب اگر من خلاف ميكنم صاحبش خداست من در قيامت جوابش را ميدهم تو هم كه به قيامت معتقد نيستي اين مال براي مسلمين است تو اگر خلاف كردي جوابگوي مسلمانها بايد باشي اين دو خطر داشت يكي مسلمانها را عليه او ميشوراند، يكي دستشان را هم كوتاه ميكرد از طرفي هم مسلمانها را آگاه ميكرد كه بيتالمال، بيتالمال بيت مال الله نيست، بيت مال المسلمين است خب شما هم بايد از اموال خانهتان حفاظت كنيد يك چنين آدمي بود.
ممكن است كسي نفهمد يا بفهمد و جرأت اظهار نداشته باشد اما او خوب ميفهميد و خوب هم اظهار ميكرد لذا شما ميبينيد بزرگاني كه نظير مرحوم شيخ طوسي اينها نام شريف اباذر را به عنوان «جندببن جناده» در كتاب رجال ميآورند شيخ طوسي يا علامه يا بزرگان ديگر ميآورند ميگويند او «أحد الأركان الأربعه»[32] است «عليه رهل الحديث» رها يعني سنگ آسيا «و هو يعلم منّي آن محلّي منّا محلّ القطب من الرها» رها همان سنگ آسياست فرمودند: «عليه رهل الحديث» رها، سنگ آسياي حديث براساس قطب اباذر دارد ميگردد يك چنين آدمي است، خب و جزء كساني است كه بهشت مشتاق اوست «ان الجنة تشتاق الي أربعة»[33] يكي از آنها ابيذر(رضوان الله عليه) است و وجود مبارك امام صادق(سلام الله عليه) دربارهٴ عظمت ابيذر فرموده است كه اباذر كسي بود كه بعد از اينكه رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) رحلت كرده است «ارتدّ الناس بعد النبي»[34] كه اين ارتداد عن الاسلام نيست ارتداد عن الولايه است وگرنه حكم مرتد بر آنها جاري ميشد حكم مرتد فقهي بر آنها جاري نيست اينها نه ارتداد فطري داشتند، نه ارتداد ملّي به حسب حكم فقهي در بحثهاي كلامي مرتد شدند «ارتدّ الناس» يعني «ارتدّوا عن الولايه» نه «عن الاسلام» كه بشوند مرتدّ و حكم فقهي مرتد بر اينها جاري بشود «ارتدّ الناس بعد النبي(صلّي الله عليه و آله و سلّم) الا ثلاثه»[35] يا «اربع» سلمان بود و اباذر بود و مقداد، خب چنين آدمي بهشت مشتاق اوست، چرا؟ براي اينكه بهشت را بهشتي ميسازد يك عدهاي براساس لطف الهي، كرامت الهي، فضل الهي به بهشت ميروند اما آنها كه به مقام رضوان راه پيدا كردند ﴿جَنَّاتٍ تَجْرِي مِن تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ﴾[36] محصول كار آنهاست، اگر محصول كار آنهاست خب هر محصولي از محصِّل خود لذت ميبرد.
وجود مبارك حضرت امير(سلام الله عليه) آن طوري كه در نهجالبلاغه آمده است فرمود: «فَاعِلُ الْخَيْرِ خَيْرٌ مِنْهُ» اين يك اصل كليِ عقلي هم هست يعني بالاتر از هر كاري خير صاحب خير است بالاتر از نماز، نمازگذار است بالاتر از روزه، روزهگير است يك حقيقت صلاتي هست كه «الصلاة عمود الدين»[37] البته آن حساب خاص خود را دارد اما نمازي كه زيد خوانده است البته زيد بهتر از نماز خودش است، روزهاي كه عمر گرفته است عمر بهتر از روزهاي كه گرفته چون اين اثر اوست، كار اوست خب اثر كه از مؤثّر قويتر نيست فعل كه از فاعل بالاتر نيست «فَاعِلُ الْخَيْرِ خَيْرٌ مِنْهُ» چه اينكه «وَ فَاعِلُ الشَّرِّ شَرُّ مِنْهُ»[38] بدتر از دروغ، دروغگوست بدتر از غيبت، غيبتكننده است بدتر از ربا و رشوه، رباخوار و رشوهبگير است براي اينكه اين رشوه فعل اوست، اين اثر اوست مگر اثر از مؤثر قويتر ميشود اين دو اصل نوراني كه در نهجالبلاغه آمده است از اُمّهات مسايل عقلي هم هست و اگر كسي به مقام رضوان رسيده است جنّت اثر اوست لذا بهشت مشتاق مؤثّران آنها هستند «ان الجنة تشتاق الي أربعة»[39] كه يكي از آنها وجود مبارك ابيذر(رضوان الله تعالي عليه) هست.
بنابراين جناب فخررازي بايد بداند كه اولاً اين حديث مُرسل است معتبر نيست و ثانياً با آن جرياني كه در استخلاف اباذر(رضوان الله عليه) نقل شده است مخالف است و ثالثاً بر فرض حالا اگر كسي نيروي اجرايي نبود نقصي هم نيست و خود جناب فخررازي هم درصدد تنقيص اباذر(رضوان الله عليه تعالي) هم نبود و نيست ولي خواست بگويد كه هر كسي بالأخره يك كار خاصي دارد يك سِمت مخصوصي دارد حالا چون فردا آخرين روز است امروز را ما به پايان ميبريم.
«و الْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمينَ»