75/12/27
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/سوره انعام/آیه 127 الی 129
﴿لَهُمْ دَارُ السَّلاَمِ عِندَ رَبِّهِمْ وَهُوَ وَلِيُّهُم بِمَا كَانُوا يَعْمَلُونَ﴾﴿127﴾﴿وَيَوْمَ يَحْشُرُهُمْ جَمِيعاً يَامَعْشَرَ الْجِنِّ قَدِ اسْتَكْثَرْتُم مِنَ الْإِنْسِ وَقَالَ أَوْلِيَاؤُهُم مِنَ الْإِنْسِ رَبَّنَا اسْتَمْتَعَ بَعْضُنَا بِبَعْضٍ وَبَلَغْنَا أَجَلَنَا الَّذِي أَجَّلْتَ لَنَا قَالَ النَّارُ مَثْواكُمْ خَالِدِينَ فِيهَا إِلَّا مَاشَاءَ اللّهُ إِنَّ رَبَّكَ حَكِيمٌ عَلِيمٌ﴾﴿128﴾﴿وَكَذلِكَ نُوَلِّي بَعْضَ الظَّالِمِينَ بَعْضاً بِمَا كَانُوا يَكْسِبُونَ﴾﴿129﴾
دربارهٴ ﴿لَهُمْ دَارُ السَّلاَمِ﴾ چند وجه گفته شد يكي از آن وجوه اين بود كه برابر بخشهاي پاياني سورهٴ مباركهٴ «حشر» سلام از اسماي حُسناي خداست و ﴿دَارُ السَّلاَمِ﴾ ميشود «دارالله» كه از بهشت به عنوان ﴿دَارُ السَّلاَمِ﴾ تعبير شده است تشريفاً نظير اينكه از كعبه به عنوان بيتالله ياد شده است تعظيماً.
لكن اينكه فرمود: ﴿لَهُمْ دَارُ السَّلاَمِ عِندَ رَبِّهِمْ﴾ شايد حاوي از اين معنا باشد و همان معناي اول را به ذهن القا ميكند كه ﴿دَارُ السَّلاَمِ﴾ يعني «دارالسلامة و العافية و الامن» چون بعد از اينكه فرمود: ﴿لَهُمْ دَارُ السَّلاَمِ﴾ دارد ﴿عِندَ رَبِّهِمْ﴾ و اگر منظور از سلام اسمي از اسماي حسناي حقتعالي باشد اينچنين خواهد شد كه «لهم دار الله عند ربهم» يا «لهم دار الرب عند ربهم» اين يك مقداري از نظر ظاهر بعيد است لذا احتمال اينكه منظور از دارالسلام همان دارالسلامة و الامن باشد بهتر به ذهن ميرسد البته معناي دوم اينچنين نيست كه باطل باشد ولي آن معناي اولي اولاست.
مطلب بعدي آن است كه اينكه در ذيل آيهٴ ﴿فَمَن يُرِدِ اللّهُ أَن يَهْدِيَهُ يَشْرَحْ صَدْرَهُ لِلْإِسْلاَمِ﴾[1] روايتي را از تفسير شريف برهان نقل كرديم كه موسيبن اشيم در يك مجلس چند معنا را از وجود مبارك امام صادق(سلام الله عليه) شنيد آنگاه وجود مبارك امام صادق(سلام الله عليه) براي رفع تعجّب او فرمود خداوند نعمتهاي فراواني را به سليمانبنداود داد فرمود: ﴿هذَا عَطَاؤُنَا فَامْنُنْ أَوْ أَمْسِكْ بِغَيْرِ حِسَابٍ﴾[2] دربارهٴ پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) هم امور را تفويض كرد بعد فرمود: ﴿مَا آتَاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَمَا نَهَاكُمْ عَنْهُ فَانتَهُوا﴾[3] اين كلمهٴ تفويض هم دربارهٴ سليمانبنداود آمده است، هم دربارهٴ پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) منظور از اين تفويض همان تعليم الهي و افاضهٴ الهي است وگرنه تفويض مصطلح نيست يعني چيزي را ذات اقدس الهي به كسي واگذار كرده باشد و از خودش قدرت را سلب كرده باشد چنين كاري محال است خواه در بحثهاي تفويض به معناي آن معناي باطلي كه مفوّضه برآنند يا تفويض مقطعي و جزئي زيرا تفويض به اين معناست كه ذات اقدس الهي از قدرت بيكران خود چيزي را قطع بكند و به ديگري بدهد اصولاً اگر قدرت غير قابل حد بود، نامتناهي بود نميشود كه گوشهاي از قدرت را گرفت و به كسي واگذار كرد كه ديگر صاحب قدرت در آنجا حضور و نفوذ اقتداري نداشته باشد اگر قدرت غير متناهي است هر چه هم به ديگران اعطا كند باز در آنجا حضور و ظهور مقتدرانه دارد.
تفويض به دو دليل محال است، دليل اول حدّ وسطش غير متناهي بودن قدرت خداست، دليل دوم حدّ وسطش فقير و عاجز بودن مخلوق و ممكنات است زيرا اگر يك موجودي ضعيف و عين رفع و عين فقر بود هرگز نميتوان او را مستقل و خودكفا كرد اگر كارِ او را به او واگذار بكنند معنايش اين است كه اين موجودي كه ذاتاً فقير است در فلان كار نيازي به غير ندارد، خب كارها و اوصاف و افعال فرعِ بر هستي آدم است اگر كسي در اصل هستي عين فقر بود يقيناً در شئون هستي هم فقير و محتاج خواهد بود كه برهان دوم حدّ وسطش فقر ممكن است، برهان اول حدّ وسطش غير متناهي بودن قدرت خداست لذا تفويض به هر وجهي كه در اين قسمت طرح بشود مستحيل است قهراً منظور از اين تفويضي كه در اين حديث آمده است در جريان موسيبن اشيم يعني ذات اقدس الهي فيوضات فراواني را به سليمانبنداود داد، به پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) داد آن تعليم، آن افاضه را كه نسبت به اين بزرگان روا داشت بعد فرمود كه فيوضات فراواني ما به شما داديم الآن اين فيوضات شما هم در اختيار ماست و شما خواستيد اينها را به ديگري بدهيد، نخواستيد ندهيد ولي شما مجراي فيض ماييد بالأخره نه اينكه فيض از ما منقطع شده باشد به شما رسيده باشد.
مطلب بعدي آن است كه در آيهٴ قبل فرمود: ﴿لَهُمْ دَارُ السَّلاَمِ عِندَ رَبِّهِمْ وَهُوَ وَلِيُّهُم بِمَا كَانُوا يَعْمَلُونَ﴾ چون جريان مؤمن و كافر، مطيع و عاصي، عادل و ظالم در كنار هم اينجا بازگو شد لذا دارالسّلام را براي مؤمنين مقرّر فرمود كه اينها تحت ولايت اللهاند آنگاه آتش را، جهنم را كه دارالبوار است براي كافران و معصيتكاران مقرر فرمود كه تحت ولايت اَعداي الهياند.
دربارهٴ مؤمنين فرمود: ﴿لَهُمْ دَارُ السَّلاَمِ عِندَ رَبِّهِمْ وَهُوَ وَلِيُّهُم﴾ دربارهٴ تبهكاران فرمود: ﴿النَّارُ مَثْواكُمْ خَالِدِينَ فِيهَا﴾ بعد فرمود: ﴿كَذلِكَ نُوَلِّي بَعْضَ الظَّالِمِينَ بَعْضاً﴾ پس معصيتكار در آتش است كه تحت ولايت اعداي خداست مؤمن در بهشت است تحت ولايت الله است، اما دربارهٴ هر دو گروه به عمل آنها واگذار كرده است فرمود: ﴿لَهُمْ دَارُ السَّلاَمِ عِندَ رَبِّهِمْ وَهُوَ وَلِيُّهُم﴾ اما ﴿بِمَا كَانُوا يَعْمَلُونَ﴾ البته اصل عمل بايد باشد گرچه پاداش اعمال گاهي اضعاف مضاعف است ولي رايگان نيست اصل عمل بايد باشد، اصل ايمان و عمل صالح بايد باشد آنگاه ذات اقدس الهي پاداش فراواني خواهد داد.
دربارهٴ تبهكاران هم فرمود: ﴿وَكَذلِكَ نُوَلِّي بَعْضَ الظَّالِمِينَ بَعْضاً بِمَا كَانُوا يَكْسِبُونَ﴾ پس اين شش امر است كه سه به سه مقابل هم رو در روي هم است دربارهٴ مؤمنان فرمود: ﴿لَهُمْ دَارُ السَّلاَمِ﴾ دربارهٴ كافران و تبهكاران فرمود: ﴿النَّارُ مَثْواكُمْ﴾ دربارهٴ مؤمنان فرمود كه ﴿وَهُوَ﴾ يعني الله ﴿وَلِيُّهُمُ﴾ دربارهٴ تبهكاران فرمود: ﴿كَذلِكَ نُوَلِّي بَعْضَ الظَّالِمِينَ بَعْضاً﴾ دربارهٴ مؤمنين فرمود: ﴿بِمَا كَانُوا يَعْمَلُونَ﴾ دربارهٴ كافران و تبهكاران فرمود: ﴿بِمَا كَانُوا يَكْسِبُونَ﴾ بالأخره آنها هم كار خير كردند به آنجا رسيدند، اينها هم كار شر كردند به اين دركات رسيدند البته كيفر هر گناه اگر مشمول عفو خدا نشود بيش از يكي نيست، اما پاداش هر كار خير ممكن است چند برابر باشد.
پرسش...
پاسخ: بله ديگر منتها دربارهٴ فرعون دارد كه ﴿يَقْدُمُ قَوْمَهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ فَأَوْرَدَهُمُ النَّارَ وَبِئْسَ الْوِرْدُ الْمَوْرُودُ﴾[4] در آنجا هم باز اين طاغيِ معروف به نام طغيان پيشاپيش تبهكاران حركت ميكند و ديگران هم كه دنبالهرو او بودند باهم به جهنم ميروند ﴿يَقْدُمُ قَوْمَهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ فَأَوْرَدَهُمُ النَّارَ وَبِئْسَ الْوِرْدُ الْمَوْرُودُ﴾ خب.
پرسش...
پاسخ: بله، اما اينچنين نيست كه ذات اقدس الهي ﴿اللّهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسَالَتَهُ﴾[5] نداند كه چه كسي چه كارهايي را خواهد كرد وجود مبارك عيساي مسيح در همان كودكي كه از اين فيض برخوردار بود بعد ديگر رسالتي نداشت بعد ديگر فرد عادي بود رسالت رسمياش بعدها شروع شد اينچنين نيست كه از همان در گهواره كه بود پيغمبر شد بعد مأمور شد به هدايت مردم اينچنين نبود همان لحظه اين معجزه پيش آمد تا مادرش را تبرئه كند بعد هم ديگر مثل كودكان عادي زندگي ميكرد آن وقت وقتي كه امتحانات فراواني را داد به سِمت رسمي رسالت رسيده است خب.
پرسش...
پاسخ:بله، نه «جعل من رسولا» خب.
مطلب بعدي آن است كه در اين جملهٴ ﴿قَالَ النَّارُ مَثْواكُمْ خَالِدِينَ فِيهَا إِلَّا مَاشَاءَ اللّهُ﴾ ملاحظه فرموديد مرحوم امينالاسلام در مجمعالبيان وجوهي براي اين استثنا ذكر كرده است.
يكي از آن وجوه اين است كه تاكنون روشن نشده است و هنوز هم معلوم نيست كه عذاب تبهكاران قطعي و يقيني است عذاب كافران قطعي و يقيني است چون در عين حال كه گزارش جهنم و خلود جهنم مطرح است مشيئت الهي استثا شده است فرمود: ﴿إِلَّا مَاشَاءَ اللّهُ﴾ ولي وقتي آيهٴ سورهٴ مباركهٴ «نساء» نازل شد كه ﴿إِنَّ اللّهَ لاَ يَغْفِرُ أَن يُشْرَكَ بِهِ وَيَغْفِرُ مَا دُونَ ذلِكَ﴾[6] ديگر حُكم قطعي شد، حُكم قطعي شد معلوم ميشود كه كافران را هرگز نميآمرزد بيتوبه، مؤمنِ معصيتكار و مسلمانِ تبهكار را فيالجمله نه بالجمله ممكن است از گناهان بعضي صرفنظر كند پس اين ﴿إِلَّا مَاشَاءَ اللّهُ﴾ كه در سورهٴ مباركهٴ «انعام» است و در مكه نازل شد براي آن است كه هنوز مشخص نيست كه عذاب كافران قطعي است ولي وقتي آيهٴ سورهٴ «نساء» نازل شد معلوم ميشود كه قطعي است اين يكي از وجوه سهگانهاي كه مرحوم امينالاسلام ذكر ميكند البته از ابنعباس نقل ميكند.
پرسش...
پاسخ: آنجا براي ﴿ مَا دُونَ ذلِكَ ﴾ است ﴿إِنَّ اللّهَ لاَ يَغْفِرُ أَن يُشْرَكَ بِهِ وَيَغْفِرُ مَا دُونَ ذلِكَ لِمَن يَشَاءُ﴾[7] اين يك اصل كلي است سالبهٴ كليه است، اما ﴿وَيَغْفِرُ مَا دُونَ ذلِكَ لِمَن يَشَاءُ﴾ خلاصه سه مسئله است كه در باب سورهٴ مباركهٴ «نساء» مبسوطاً بحث شد.
يكي اينكه خداوند به نحو موجبهٴ كليه فرمود ما جميعِ گناهِ گنهكاران را ميآمرزيم به شرط توبه هر گنهكاري در روي زمين هر گناهي كرده باشد اگر توبه كرده باشد با توبه بخشيده ميشود منتها توبه هر گناهي مناسب با همان گناه است حقالناسش مشخص، حقاللهاش مشخص، حقوقي كه ملفّق از حقالله و حقالناس است حُكمش مشخص و مانند آن، آن را در سورهٴ مباركهٴ «زمر» فرمود كه ﴿قُلْ يَا عِبَادِيَ الَّذِينَ أَسْرَفُوا عَلَي أَنفُسِهِمْ﴾[8] اين معلوم ميشود هر كسي گناه ميكند عليه خود اسراف ميكند ﴿يَا عِبَادِيَ الَّذِينَ أَسْرَفُوا عَلَي أَنفُسِهِمْ لاَ تَقْنَطُوا﴾ چرا؟ ﴿ إِنَّ اللَّهَ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِيعاً﴾[9] اين جمع محلاّ به الف و لام است مؤكّد به جميع است اما براي چه كسي؟ براي «انيب الي ربكم و اسلموا له» براي كسي كه اهل انابه و توبه و رجوع اليالله باشد.
پس آن موجبهٴ كليه براي توبه است جميع گناهان با توبه بخشوده ميشود خب چه گناهي بدتر از الحاد و شرك، خب همهٴ ملحدان و مشركان در صدر اسلام توبه كردند و اسلام توبه آنها را پذيرفت ديگر اليوم هم اگر يك ماركسيستي توبه بكند قبول است، يك ملحدي توبه بكند قبول است، يك مشركي توبه بكند قبول است، يك مرتدّ فطري توبه بكند مقبول است .. مرتدّ ملي، منتها سه، چهار مسئله فقهي است كه آن حُكم خاص خود را دارد وگرنه از نظر بحث قبول توبه كه يك مسئله كلامي است هيچ كسي توبه او مردود نيست ولو مرتدّ فطري يعني سخن از رفع عذاب قيامت به وسيله توبه كه يك مسئله كلامي است محقّق است، خب.
اينكه فرمود: ﴿إِنَّ اللَّهَ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِيعاً﴾ در سياق آيهٴ توبه است بخش توبه و انابه است با توبه هر كسي هر گناهي بخشوده ميشود منتها بعضي از امور است كه قضا دارد، بعضي از امور است كه تأديه حقوق دارد، بعضي از امور است كه «الاسلام يجب ما قبله» كه حُكم هر گناهي مخصوص به همان گناه است و توبه از هر ذنبي مخصوص به همان ذنب است اين مطلب اول. اينكه موجبهٴ كليه است كه ﴿إِنَّ اللَّهَ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِيعاً﴾ با توبه، يك قانوني هم هست به عنوان سالبهٴ كليه كه ﴿إِنَّ اللّهَ لاَ يَغْفِرُ أَن يُشْرَكَ بِهِ﴾[10] يعني بيتوبه، بيتوبه هيچ مشركي بخشوده نميشود اين هم سالبهٴ كليه.
مطلب سوم موجبهٴ جزئيه است و آن اين است كه ﴿وَيَغْفِرُ مَا دُونَ ذلِكَ لِمَن يَشَاءُ﴾[11] اين ديگر ﴿مَا دُونَ ذلِكَ﴾ قضيه مُحمله است كه در قوه قضيه موجبهٴ جزئيه است فرمود مادون شرك و الحاد و كفر را خدا ميبخشد، اما نه جميعاً كه با توبه است و در سورهٴ «زمر» است نه بالجمله كه بشود موجبهٴ كليه بلكه فيالجمله كه ميشود موجبهٴ جزئيه، نسبت به چه كسي؟ نسبت به ﴿مَن يَشَاءُ﴾ چون ذات اقدس الهي حكيم است ميداند كه چه كسي اگر مورد عفو قرار بگيرد مفسدهاي ندارد.
يكي از دعاهاي نوراني امام سجاد(سلام الله عليه) در صحيفه سجاديه كه حاكم بر خيلي از روايات و احاديث است همين جمله است «يَا مَنْ لَا تُبَدِّلُ حِكْمَتَهُ الْوَسَائِلُ»[12] ميبينيد اين يك مسئله عميق حكمت و كلام است به صورت دعا درآمده، اي خدايي كه هر وسيلهاي چه شفاعت باشد، چه وسائل ديگر باشد بخواهند با شفاعت، با توسل كاري بكنند كه تو برخلاف حكمت عمل بكني اينچنين نيست «يَا مَنْ لَا تُبَدِّلُ حِكْمَتَهُ الْوَسَائِلُ» شما خودت فرمودي ﴿وَابْتَغُوا إِلَيْهِ الْوَسِيلَةَ﴾ اما اين ﴿وَابْتَغُوا إِلَيْهِ الْوَسِيلَةَ﴾[13] بايد در مسير حكمت باشد نه اينكه انسان يك توسّلي بكند كه ـ معاذ الله ـ تو كاري برخلاف حكمت انجام بدهي اينچنين نيست، خب.
اگر ذات اقدس الهي با دعا، با شفاعت، با توسّل برخلاف حكمت نميكند بيدعا و بيتوسل و بيشفاعت هم يقيناً برخلاف حكمت نميكند حالا اگر بنا شد از گناهِ يك گنهكاري صرفنظر كند خب يقيناً براساس حكمت است ميداند بخشودن اين گناه مطابق حكمت است و صرفنظر از فلان گناه مطابق با حكمت نيست حالا آباء و اجداد را كه انسان بررسي نكرده احفاد و اسباط را كه بررسي نكردند ما چه ميدانيم كه فلان گنهكار داراي سِبط و نجد و نوه و حفيدهاي نيست كه بتواند يك فضاي وسيع را نوراني كند ما كه نميدانيم كه، خب اگر ما نميدانيم و تمام اين علوم نزد ذات اقدس الهي است ممكن است ذات اقدس الهي از گناهِ يك تبهكاري به بركت بعضي از آباء و اجداد يا به بركت بعضي از اسباط و احفاد و نجلهاي او از گناهش صرفنظر كند.
پرسش...
پاسخ: ولي آن چون برخلاف حكمت است يقيناً اينچنين نخواهد كرد يقيناً اينچنين نيست براي اينكه اين برخلاف حكمت ذات اقدس الهي است فرمود: «يَا مَنْ لَا تُبَدِّلُ حِكْمَتَهُ الْوَسَائِلُ»[14] او اگر همه ـ معاذ الله ـ اولياي الهي از او شفاعت كنند او اهل جهنم است براي اينكه حكمت الهي اقتضا ميكند كسي كه با دين او درافتاد او را چون با دين او و با رسالت پيغمبر او كه ميگويد «لعب الهاشم بالمُلك» اين با دينِ ذات اقدس الهي درافتاد ديگر خب.
پرسش...
پاسخ: خب، نه همهٴ گنهكارها كه ذات اقدس الهي وعده نداد كه اين الآن مسئله سوم است ما در فصل سوم بحث ميكنيم.
پاسخ: فصل اول گذشت، فصل دوم گذشت، بحث در فصل سوم است.
فصل اول موجبهٴ كليه بود، فصل دوم سالبهٴ كليه است اين فصل سوم است كه موجبهٴ جزئيه است يعني ذات اقدس الهي كسي كه مسلمان است بعضي از گناهان را مرتكب شده وعدهٴ اجمالي داده است اما چه كسي را ميبخشد، چه چيزي را نميبخشد اين فقط براساس حكمت اوست اين دعاي صحيفهسجاديه يعني اگر كسي بخواهد حكمت و كلام بخواند بايد صحيفهسجاديه را درس بخواند ببينيد «يَا مَنْ لَا تُبَدِّلُ حِكْمَتَهُ الْوَسَائِلُ»[15] خب اين را انسان در دعا دارد ميخواند يعني ذات اقدس الهي هرگز كاري برخلاف حكمت نخواهد كرد شما حالا هر كسي را شفيع قرار بدهيد، هر كسي را وسيله قرار بدهيد كارش براساس حكمت است.
در اينجا هم فرمود: ﴿إِنَّ رَبَّكَ حَكِيمٌ عَلِيمٌ﴾ اگر استثنا كرده است براساس حكمت و علم استثنا كرده ميداند كه كجا مناسب است، كجا مناسب نيست، كجا موافق با حكمت است، كجا موافق با حكمت نيست.
پرسش...
پاسخ: خب اينكه در صحيفهسجاديه نيست اين شايد مجعول باشد ولي اينكه در صحيفهسجاديه اينها نيست كه غرض آن است كه اينها چون بندهٴ خاصّ خدايند، چون عبادت ميكنند، چون اشك ميريزند به اين مقام رسيدند نبايد گفت حالا كه چون به اين مقام رسيديد چرا اشك ميريزيد اين اشك نردبان عبادت بندگان صالح است اين تضرّع و اين زاري و اين عبادت نردبان است نميشود گفت شما كه حالا بالا رفتيد چرا ناله ميكنيد، خب ناله نردبان عبد است عبد وسيلهاي ندارد، سلاحي ندارد جز گريه «وَ سِلاحُهُ الْبُكاءُ»[16] .
پرسش...
پاسخ: همين معصوم ديگر، معصوم چون اشك ميريزد بالا ميرود شما ميخواهيد او را خلع سلاح كنيد.
پرسش...
پاسخ: اين براي همان است كه در پيشگاه خدا ميگويد «فارحم عبدك الجاهل» چون ميگويد من نميدانم به اين مقام ﴿عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ كُلَّهَا﴾[17] رسيده است چون اعتراف ميكند كه من ذاتاً فقيرم و جاهلم به آن مقام رسيده است انسان بايد بگويد كه شما اين دعا را نكنيد آنكه ميگويد «فارحم عبدك الجاهل» لايق است كه خدا دربارهٴ او بگويد ﴿وَعَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ كُلَّهَا﴾ آنكه اشك ميريزد جا دارد كه خدا به ملائكه بگويد در برابر اينها سجده كنيد اصلاً بنده در جنگ داخلي و جهاد اكبر سلاحي جز ناله و ضجّه ندارد ما بگوييم چرا اينها اشك ميريزند «وَ سِلاحُهُ الْبُكاءُ»[18] خب آن دشمن خونآشام به نام نفس امّاره، نفس مسوّله شيطان ميخواهد آدم اشك نريزد ما بگوييم حالا چرا آنها به آن مقام رسيدند چرا ناله ميكنند اصلاً چون ناله ميكنند به اين مقام ميرسند تا ناله ميكنند به اين مقاماند اگر ناله ـ معاذ الله ـ از اينها گرفته شد آن تضرّع و تخشّع از آنها گرفته شد سقوط ميكنند ـ معاذ الله ـ ديگر نظير ﴿وَاتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ الَّذِي آتَيْنَاهُ آيَاتِنَا فَانْسَلَخَ مِنْهَا فَأَتْبَعَهُ الشَّيْطَانُ﴾[19] ، خب.
مطلب بعدي آن است كه
پرسش...
پاسخ: عيب ندارد آن هم بالأخره پس معلوم ميشود كه براي بعضيها اصلاً نار مثوا نيست يا اگر مثوا باشد مُخلّد نيستند اين حق است حالا يا با شفاعت است، يا با توسل است، يا بيشفاعت است يا بيتوسل است برابر ﴿وَيَغْفِرُ مَا دُونَ ذلِكَ لِمَن يَشَاءُ﴾[20] خب اين درست است ديگر غرض آن است كه اينگونه از عذابها منقطعالآخرند.
مطلب بعدي آن است كه يك حرف مجعولي ظاهراً هم در تفسير فخررازي هست هم در تفسير امينالاسلام اين را از مالكبندينار نقل كردند كه خداوند مثلاً به بندگانش ميفرمايد اگر سلاطين ظلم كردند شما آنها را كار نداشته باشيد به آنها بد نگوييد براي اينكه مالك دلهاي سلاطين منم شما آدمهاي خوب باشيد، شما آدمهاي خوب باشيد من دلهاي سلاطين را نسبت به شما منعطف و مهربان ميكنم اگر آدم بد بوديد من آنها را بر شما مسلّط ميكنم، اگر آدم خوب بوديد من دلهاي آنها را نسبت به شما منعطف ميكنم.
اين را هم مرحوم امينالاسلام نقل كرده از مالكبندينار، هم جناب فخررازي و ظاهراً از سخنان جعلي است چون مُرسل هم هست، خب در حدود ساليان متمادي همهٴ مردم مصر كه گرفتار ﴿يُذَبِّحُونَ أَبْنَاءَكُمْ وَيَسْتَحْيُونَ نِسَاءَكُمْ﴾[21] بودند همه ميگفتند يا الله، باز معذلك اينچنين شد تا يك موسايي برخاست و قيام كرد و ﴿فَغَشِيَهُم مِنَ الْيَمِّ مَا غَشِيَهُمْ﴾[22] آمد يعني مردم اگر ديدند كسي بر آنها ظلم ميكند مسلّط است فقط موظفاند خودشان را اصلاح كنند يا موظفاند او را هم پياده كنند، خب شما كه اجازه نميدهيد سَب بكنند خب يقيناً اجازه نميدهيد مرگ بر فلان هم بگويند و يقيناً هم اجازه نميدهيد او را ويران كنند.
اينكه پيداست جعل است اول تا آخرش ﴿وَكَذلِكَ نُوَلِّي بَعْضَ الظَّالِمِينَ بَعْضاً﴾ نسبت به اين است كه اگر كسي نظير امير كويت ظالم بود صدام را خدا بر او مسلّط ميكند كه امير كويت در آن جريان اشغال كويت مظلوم بود و آواره شد ولي مأجور نبود آنكه امام را راه نداد رسوا شد مظلوم شد ولي مأجور نشد اين را ميگويند ﴿وَكَذلِكَ نُوَلِّي بَعْضَ الظَّالِمِينَ بَعْضاً﴾ چرا قصهٴ جعلي مالكبندينار را نقل ميكنيد خب.
مطلب بعدي آن است كه در ذيل اين آيهٴ ﴿وَكَذلِكَ نُوَلِّي بَعْضَ الظَّالِمِينَ بَعْضاً﴾ حديثي است كه البته در جوامع روايي ما هم هست كه ذات اقدس الهي هرگز از ظالمي انتقام نميگيرد مگر به وسيله ظالم «ما انتصر الله من ظالم الا بظالم»[23] او را از اين آيه در ذيل اين آيه آمده است البته خود آن حديث في نفسه ممكن است تام باشد با قطع نظر از يك شبهه ديگري كه بعد عرض ميشود اما مضمون آن حديث را از اين آيهٴ مباركه بخواهند استفاده كنند دشوار است براي اينكه آيه كه در صدد حصر نيست فرمود ما ظالمين را بر يكديگر مسلّط ميكنيم معنايش اين نيست كه ما هرگونه انتقامي، انتصار يعني انتقام ﴿وَلَوْ يَشَاءُ اللَّهُ لاَنتَصَرَ مِنْهُمْ﴾[24] يعني «لانتقم منهم» «انتصار هو الانتقام» اگر خدا بخواهد از ظالمين انتقام ميگيرد لكن شما را ميخواهد بيازمايد اينجا كه فرمود: ﴿وَكَذلِكَ نُوَلِّي بَعْضَ الظَّالِمِينَ بَعْضاً﴾ معنايش اين نيست كه ما هرگز از ظالم انتقام نميگيريم مگر اينكه يك ظالم ديگري را بر او مسلّط بكنيم.
پيام اثباتياش اين است كه ما ظالمين را بر يكديگر مسلّط ميكنيم اما مفهوم ندارد كه ما اگر خواستيم از ظالمي انتقام بگيريم هيچ راهي ندارد الاّ سلطهٴ ظالم ديگر بر او، گاهي خودش بلاواسطه انتقام ميگيرد مثل ﴿سَخَّرَهَا عَلَيْهِمْ سَبْعَ لَيَالٍ وَثَمَانِيَةَ أَيَّامٍ﴾[25] گاهي جريان آلفرعون هست كه فرمود: ﴿ فَأَخَذْنَاهُ وَجُنُودَهُ فَنَبَذْنَاهُمْ فِي الْيَمِّ ﴾[26] اينها را گرفتيم و انداختيم در دريا، گاهي دربارهٴ قارون ميفرمايد: ﴿فَخَسَفْنَا بِهِ وَبِدَارِهِ الْأَرْضَ﴾[27] گاهي دربارهٴ آلفرعون ميفرمايد: ﴿غَشِيَهُم مِنَ الْيَمِّ مَا غَشِيَهُمْ﴾[28] اينها انتقامي است كه ذات اقدس الهي برابر ﴿إِنَّا مِنَ الْمُجْرِمِينَ مُنتَقِمُونَ﴾[29] از ظالمين گرفته است ظالمي را بر فرعون مسلّط نكرد بلكه وليِّ از اولياي خود را كه موسي(سلام الله عليه) باشد بر ظالمين مسلّط كرده است. اينچنين نيست كه هميشه به وسيله ظالمي، ظالم ديگر سركوب بشود روزي كه وليعصر(ارواحنا فداه) ظهور ميكند وليّالله است كه بر ظالمين مسلّط ميشود.
مطلبي كه عقلاً هم پذيرش چنين حصر را دشوار ميكند اين است كه خب اگر سنّت الهي اين باشد كه از ظالم فقط به وسيله ظالم انتقام بگيرد اين در دنيا كه ممكن نيست براي اينكه آن آخرين ظالم كه بعد از او بالأخره جهان منقرض ميشود چه خواهد شد؟ اگر بخواهيد بگوييد مجموع دنيا و آخرت باشد خب شايد يك راه ديگري براي علاج باشد اما در خصوص دنيا اينچنين نيست كه هر ظالمي بالأخره تحت قهر ظالم ديگر قرار ميگيرد اينچنين نيست براي اينكه آن آخرين ظالم كه بعد به وسيله او ﴿إِذَا السَّماءُ انفَطَرَتْ﴾[30] پديد ميآيد ديگر ظالم ديگري كه بر او مسلّط نشده.
مطلب بعد اين است كه فخررازي در ذيل همين جريان ﴿كَذلِكَ نُوَلِّي بَعْضَ الظَّالِمِينَ بَعْضاً﴾ از وجود مبارك حضرت امير(سلام الله عليه) نقل ميكند كه جامعه بدون امير نخواهد بود هيچ جامعهاي نميتوانديك زندگي منظّم داشته باشد مگر اينكه يك حاكمي، يك رهبري بايد آنجا حكومتش را به عهده بگيريد آنكه در نهجالبلاغه است آن مضمون را جناب فخررازي در تفسير در ذيل همين آيهٴ ﴿كَذلِكَ نُوَلِّي بَعْضَ الظَّالِمِينَ بَعْضاً﴾ آورده نه عين آن را آنجا دارد كه براي مردم، براي امت «مِنْ أَمِيرٍ بَرٍّ أَوْ فَاجِرٍ» در برابر حرف خوارج كه ميگفتند: «لاَ حُكْمَ إِلاَّ لِلَّهِ» و منظورشان اين بود كه «لاَ إِمْرَةَ إِلاَّ لِلَّهِ»[31] .
آنكه در تفسير فخررازي از وجود مبارك حضرت امير(سلام الله عليه) نقل شده است كه نقل مضمون است اين است كه «لا يصلح للناس الا اميرٌ»[32] يا «لا يصلح للناس الا امير» حالا بَرّ يا فاجر، ظالم يا عادل، خب استفاده آن مطلب از ذيل اين آيه هم كار دشواري است آيه كه نميگويد جامعه حكومت ميخواهد كه آيه ميفرمايد ظالمين را بر يكديگر مسلّط ميكنيم اين مسئله حق است هيچ جامعهاي بدون امير نخواهد بود اما جامعه امير ميخواهد چه ارتباطي دارد كه ﴿وَكَذلِكَ نُوَلِّي بَعْضَ الظَّالِمِينَ بَعْضاً﴾ خب مؤمنين چطور حتماً بايد امير داشته باشند اگر ما از دليل عقلي يا دليل نقلي ديگري اين مطلب حق را اثبات ميكنيم غير از آن است كه از اين آيه بتوان بهرهبرداري كرد.
مطلب ديگري كه فخررازي نقل ميكند آن است كه در ذيل همين آيه، آيهٴ ﴿وَكَذلِكَ نُوَلِّي بَعْضَ الظَّالِمِينَ بَعْضاً﴾ اين است كه به صورت مُرسل البته نقل ميكند كه «رُوي» كه اباذر(رضوان الله عليه) از وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) امارت و امير بودن و مسئوليت يكجايي را خواست حالا اين تا چه اندازه درست است به عهده مُرسلش عبارتي كه فخررازي در ذيل همين آيهٴ 129 سورهٴ «انعام» يعني ﴿وَكَذلِكَ نُوَلِّي بَعْضَ الظَّالِمِينَ بَعْضاً﴾ نقل ميكند اين است كه اباذر از وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) امارت را درخواست كرد آنگاه طبق اين نقلي كه ايشان دارند پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) به اباذر فرمود: «إنّك ضعيفٌ و انها امانة و هي في القيامة خزيٌ و ندامه الا من أخذها بحقّها و أدّي الذي عليه فيها»[33] به اباذر(رضوان الله عليه) فرمود بالأخره تو در بخش زهد و مبارزه و زندان رفتن مقتدري، اما مديريت چيز ديگري است هر زندان رفتهاي كه مدير نيست او در انقلاب سهم كافي دارد اما مديريت چيز ديگر است، تدبير چيز ديگر است، ادارهٴ جامعه چيز ديگر است آن بزرگواري كه زندان رفته است براي دهها كار ديگر در زمينه نظام اسلامي آماده است اما امارت، مديريت، شناخت جامعه، شناخت واقعيت، تطبيق كلي بر جزئي چيز ديگر است به اباذر ميفرمايد تو به درد امارت نميخوري ميبينيد با اينكه دربارهٴ اباذر خود پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) طبق نقل بسياري از بزرگان اين ديگر معتبر است فرمود: «ما اظلت الخضراء ولا اقلّتِ الغبراء ذا لهجه اصدق من ابيذر»[34] يعني اين زمين خاكستري رنگ هيچ كسي را كه راستگوتر از اباذر باشد روي دوش نگرفت و اين آسمان سبز رنگ بر بالاي سر هيچ كسي كه راستگوتر از اباذر باشد سايه نينداخت.
در بعضي از نصوص دارد كه از ائمه(عليهم السلام) از وجود مبارك امام صادق(سلام الله عليه) سؤال كردند كه شما هم مشمول اين حديثايد چون پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود هيچ ذي لهجهاي اصدق از ابيذر نيست وجود مبارك امام(سلام الله عليه) فرمود اباذر را با شماها سنجيدند با ماها كه نميسنجند كه، بعد فرمود سال چند ماه دارد؟ عرض كرد دوازده ماه، ماه مبارك رمضان در بين آنها يك فضيلتي دارد خب ماه مبارك رمضان چند روز و شب است، سي شب، خب ليله قدر چه؟ بعد فرمود ليلهٴ قدر را با شبهاي ديگر ميسنجند يا ليلهٴ قدر از هشتاد سال بالاتر است، از هزار ماه بالاتر است هزار ماه هر ماهي هم سي روز، يك روز از سي هزار روز بالاتر است، يك شب از سيهزار شب بالاتر است فرمود ما ليلةُالقدر انسانيتيم با ماها كه نميسنجند كه اين را با شماها سنجيدند خب.
غرض آن است كه ثبوتاً ممكن است كسي از نظر صداقت به حدّ اباذر برسد اما نتواند مدير جامعه باشد چه اينكه در جريان كميل هم همين طور بود، خب كميلبنزيادنخعي يك برادر شقي داشت به نام حارثبنزيادنخعي ملعون كه قاتل فرزندان مسلم(سلام الله عليهم اجمعين) بود خب آن برادر آنچنان شَقي، اين برادر اينچنين سعيد، كميل از اصحاب خاص حضرت بود افرادي كه درخواست ملاقات خصوصي ميكردند دريافت وقت اختصاصي برايشان دشوار بود ولي وجود مبارك حضرت امير(سلام الله عليه) دست كميل را از مسجد جامع كوفه ميگيرد شب بيرون ميبرد با او اسراري را درميان ميگذارد كه گوشهاي از آن اسرار در نهجالبلاغه در بخش كلمات قصار است كه«يَا كُمَيْلُ بْنَ زِيَادٍ، إِنَّ هذِهِ الْقُلُوبَ أَوْعِيَةٌ، فَخَيْرُهَا أَوْعَاهَا»[35] خب و دعاي كميل را كه در حقيقت دعاي خضر(سلام الله عليه) است وجود مبارك حضرت امير تعليم كميل ميدهد كه به بركت كميل اين دعا الآن نورافكن جامعه ماست.
بعد از اينكه انقلاب حضرت امير به ثمر رسيد يا حكومت حضرت امير(سلام الله) به ثمر رسيد و به افرادي كه در محضر او بودند سِمتهاي گوناگون داد يك منطقهاي است به نام هيط با های اهوظ كه در نهجالبلاغه قصه اين منطقه هم آمده وجود مبارك حضرت امير(سلام الله عليه) كميل را مسئول امور اين منطقه كرد منطقه هيط بعد نظاميان اموي(عليهم اللعنه) آمدند ريختند، زدند، غارت كردند، بُردند وجود مبارك حضرت امير(سلام الله) يك گلايه آميخته با توبيخي براي كميل نوشت كه آن نامه هم در نهجالبلاغه هست به كميل فرمود ما اين همه مهمّات به تو داديم، تداركات به تو داديم، امكانات به تو داديم نتوانستي آن منطقه را اداره كني، خب ميبينيد كسي از اصحاب سرّ حضرت امير است از عارفان به نام است نميتواند يك منطقه كوچكي را اداره كند مديريت چيز ديگر است.
اباذر به درد انقلاب ميخورد نه به درد اداره، كميل به درد عرفان ميخورد نه به درد اداره، اداره چيز ديگر است كسي حدّ نصاب عدل را بايد داشته باشد كه اين عدل هم كار بسيار مشكلي است، صراط مستقيم بودن كار بسيار مشكلي است، حدّ نصاب عدالت را داشته باشد كه بتوان به او اقتدا كرد و حدّ اعلاي هوشمندي و جامعهشناسي را تا بتوان او را مدير و مدبّر جامعه كرد.
غرض آن است كه اين نقلي كه جناب فخررازي در ذيل اين آيه دربارهٴ اباذر ميكند گرچه به صورت روايت مُرسل هست اما شواهد ميتواند اين را تأييد كند كه اين درست باشد ولي برخلاف آن قصهاي كه كاري با سلاطين تبهكار نداشته باشيد شما آدمهاي خوب باشيد خدا كارش را حل ميكند البته هم دعا، هم فرياد، هم دعا، هم فرياد براي اينكه در سورهٴ مباركهٴ 47 كه به نام پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) است ذات اقدس الهي فرمود: ﴿لَوْ يَشَاءُ اللَّهُ لاَنتَصَرَ مِنْهُمْ﴾[36] عدهاي دارند ظلم ميكنند، ميزنند، ميكُشند خب خدا اگر بخواهد ميتواند اينها را سرِ جايشان بنشاند ولي سنّت الهي بر اين است كه شماها قيام بكنيد خب اگر كار به دعا حل ميشد جناب امينالاسلام، جناب فخررازي اين آيه آن دستور را نميداد در آن آيه فرمود: ﴿وَلَوْ يَشَاءُ اللَّهُ لاَنتَصَرَ مِنْهُمْ وَلكِن لِيَبْلُوَا بَعْضَكُم بِبَعْضٍ﴾ فرمود خدا اگر ميخواست خب قهراً قدرت آن را داشت كه ظالمين را سرِ جاي خودش بنشاند ولي تا شما ستمپذيريد آنها هم ستم ميكنند شما فقط به دعا بخواهيد اكتفا كنيد اينچنين من عالَم را منظّم نكردم اگر با دست شمشير، با لب دعا آن وقت كارتان مستجاب است شعار مسلمانها در بعضي از احزاب اين بود «كاف هاء يا عين صا يا احد يا صمد»
و شمشير ميزدند اگر يا احد و يا صمد ميگوييد با شمشير من مؤثر خواهم بود فرمود: ﴿لَوْ يَشَاءُ اللَّهُ لاَنتَصَرَ مِنْهُمْ﴾ اگر خدا ميخواست از آنها انتقام ميگرفت لكن شما را ميخواهد بيازمايد ببيند شما اهل جهاديد، اهل دفاعايد يا نيستيد ﴿وَلكِن لِيَبْلُوَا بَعْضَكُم بِبَعْضٍ﴾[37] اين در بخشهاي همان جنگهايي كه پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) درگير با مشركين حجاز بود خب.
بنابراين آن قصهاي كه در مجمعالبيان است و در تفسير امينالاسلام است تام نيست گذشته از اينكه سندي هم ندارد اين قصه ديگري كه جناب فخررازي نقل كرده است گرچه سند ندارد، مرسل است ولي اعتبار مساعد با اوست.
پرسش...
پاسخ: بله، ممكن هست چون آخر [به] اباذر هم سِمتي ندادند درگير شدن غير از اداره كردن است.
پرسش...
پاسخ: نه، غرض آن است كه بعضي از اصحاب بودند كه مورد قبول حضرت امير(سلام الله عليه) بودند حضرت امير(سلام الله عليه) به آنها سِمت رهبري و اداره جامعه نداد و خود پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) هم بعد از اين پيروزيها مثلاً او را فرماندار كرده باشد، بخشدار كرده باشد شما در سيرهٴ ابنهشام و امثال ذلك كه مراجعه ميكنيد ميبينيد بعد از اينكه پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) مكه را فتح كرد دو جوان را مأموريت داد يكي مسئول امور سياسي نظامي مكه باشد، يكي هم مسئول مسايل فقهي فرهنگي مكه باشد خب اباذر كه سني داشت اعتراضات فراواني هم كرده بود خودش فرمود ذي لهجهاي اصدق از اباذر نيست چه كاري را به ابيذر داد خود پيغمبر ممكن است يك عدهاي جعل كرده باشند اما اگر بخواهند جعل بكنند بايد چيزي جعل بكنند كه به درگيري ابيذر خاتمه بدهد ابيذر كه خود ادّعاي خلافت نداشت نگفت كه من را والي كنيد كه ابيذر ميگفت بگوييد اين بخشش بيجا براي چيست، خب و خود پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) اگر با بودِ ابيذر دو جوان را مأموريت داد كه مكهٴ كذايي را بعد از فتح اداره كنند معلوم ميشود مديريت چيز ديگري است ديگر، خب.
پرسش...
پاسخ: خب حالا تمام كُلاهيها ما خودمان در مجلس خبرگان قانون اساسي بوديم ديگر شهيد بهشتي تكمرد بود همهٴ آنها بودند اين تنها صف ميبست، همهٴ سران بودند پس روحانيت توانست امتحان بدهد ديگر ديگران هم همين طور، ديگران هم همين طور، الآن اين مرد بزرگ به نام جناب آقاي هاشمي(حفظه الله) اين تكمرد [است] ديد بالأخره دنيا رويش حساب ميكند ديگر اين همين روحاني است ديگر اين هم برخاسته از حوزه است آن رهبر بزرگوار كه مشخص، اينها همان بيان حضرت امير است دربارهٴ مالك اشتر كه «لَوْ كَانَ جَبَلاً لَكَانَ فِنْداً»[38] اگر سنگ است تكسنگ است، اگر درخت است تكدرخت است ميبينيد درختهاي كوچك و زياد در باغچه روييده ميشود اما بعضي از درختهاست كه در دامنهٴ كوه به تنهايي روييده ميشود و فضايي را سبز ميكند و ساليان متمادي هم ميماند، خب آن وقت همين طور بود ديگر همه هم بودند از سران احزاب هم بودند نهضتهايي بودند آن روز كه چهرهها شناخته نشده بود كه ملّيون هم بودند.هم مجلس را در زماني كه آنها بودند نهضت آزادي بود اين جناب رفسنجاني خوب اداره كرد و هم خبرگان را سيد شهداي انقلاب خوب اداره كرد اينها طوري نيستند كه در مديريت آنها كسي ترديد داشته باشد كه، خب.
وجود مبارك حضرت امير هم همين تهمتها را ميزدند كه زاهد است به درد مديريت نميخورد، خب وقتي در عمل ديدند از همه مديرتر است كنار زدند.
به هر تقدير غرض آن است كه خود امينالاسلام هم متأسفانه در ذيل ﴿لاَ تُلْقُوا بِأَيْدِيكُمْ إِلَي التَّهْلُكَةِ﴾[39] تعبير نارسايي دربارهٴ سيدالشهداء(سلام الله عليه) دارد غرض آن است كه شما كه مطالعه ميكنيد بايد همهٴ جوانب را در نظر داشته باشيد هيچ كتابي را با تلقّي قبول اول تا آخر نخوانيد به عنوان مبادي تصوّري بخوانيد بعد بحث بكنيد، درس بگيريد، درس بدهيد آن عصارهاش را در ذهنتان آنوقت بسپاريد اين ﴿ بِمَا كَانُوا َكْسِبُونَ﴾ هم در مقابل آن قرار گرفت.
«و الْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمينَ»