75/12/26
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/سوره انعام/آیه 125 الی 129
﴿فَمَن يُرِدِ اللّهُ أَن يَهْدِيَهُ يَشْرَحْ صَدْرَهُ لِلْإِسْلاَمِ وَمَن يُرِدْ أَن يُضِلَّهُ يَجْعَلْ صَدْرَهُ ضَيِّقاً حَرَجاً كَأَنَّمَا يَصَّعَدُ فِي السَّماءِ كَذلِكَ يَجْعَلُ اللّهُ الرِّجْسَ عَلَي الَّذِينَ لاَ يُؤْمِنُونَ﴾﴿125﴾﴿وَهذَا صِرَاطُ رَبِّكَ مُسْتَقِيماً قَدْ فَصَّلْنَا الآيَاتِ لِقَوْمٍ يَذَّكَّرُونَ﴾﴿126﴾﴿لَهُمْ دَارُ السَّلاَمِ عِندَ رَبِّهِمْ وَهُوَ وَلِيُّهُم بِمَا كَانُوا يَعْمَلُونَ﴾﴿127﴾﴿وَيَوْمَ يَحْشُرُهُمْ جَمِيعاً يَامَعْشَرَ الْجِنِّ قَدِ اسْتَكْثَرْتُم مِنَ الْإِنْسِ وَقَالَ أَوْلِيَاؤُهُم مِنَ الْإِنْسِ رَبَّنَا اسْتَمْتَعَ بَعْضُنَا بِبَعْضٍ وَبَلَغْنَا أَجَلَنَا الَّذِي أَجَّلْتَ لَنَا قَالَ النَّارُ مَثْواكُمْ خَالِدِينَ فِيهَا إِلَّا مَاشَاءَ اللّهُ إِنَّ رَبَّكَ حَكِيمٌ عَلِيمٌ﴾﴿128﴾﴿وَكَذلِكَ نُوَلِّي بَعْضَ الظَّالِمِينَ بَعْضاً بِمَا كَانُوا يَكْسِبُونَ﴾﴿129﴾
در ذيل آيهٴ ﴿فَمَن يُرِدِ اللّهُ أَن يَهْدِيَهُ﴾ حديثي را در تفسير برهان از موسيبن اشيم نقل كردند موسيبن اشيم ميگويد من محضر امام صادق(سلام الله عليه) مشرّف شدم آيهاي را از آن حضرت سؤال كردند وجود مبارك امام صادق(سلام الله عليه) معنايي براي آن آيه ذكر فرمود و من شنيدم، بعد از يك مدتي شخص ديگري وارد شد و دربارهٴٴ همان آيه از امام صادق(سلام الله عليه) سؤال كرد وجود مبارك امام صادق(عليه السلام) جواب ديگري داد مطلب ديگري فرمود. من در ذهنم گفتم ما شام اباقتاده را رها كرديم آمديم اينجا او يك حرف كم و زياد نداشت اما اينجا ميبينيم در يك مجلس براي يك آيه دو معناي متفاوت ذكر ميشود.
بعد از يك مدتي يك شخص سوّمي آمد از همين آيه سؤال كرد وجود مبارك امام صادق(سلام الله عليه) معناي سومي را گفت من فهميدم اين كار عمدي است بعد وقتي كه فهميدم اين كار عمدي است در قلبم اين مطالب خطور كرد وجود مبارك امام صادق(سلام الله عليه) رو به من كرد اين آيه را تلاوت كرد فرمود كه خداوند فيضهاي فراواني را به سليمانبنداود داد بعد فرمود: ﴿هذَا عَطَاؤُنَا فَامْنُنْ أَوْ أَمْسِكْ بِغَيْرِ حِسَابٍ﴾[1] اين عطاي ماست كه ما به شما داديم حالا يا شما به ديگران ميدهيد يا نميدهيد «مَنَّ» يعني «اعطا نعمة عظيمه» يا به ديگران اعطا ميكنيی يا نميكنيی مختاريد ﴿فَامْنُنْ أَوْ أَمْسِكْ﴾ اين در اختيار شماست.
بعد فرمود ذات اقدس الهي به وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) حقايقي، معارفي، فيوضات خاصّهاي را عطا فرمود بعد به ديگران فرمود: ﴿مَا آتَاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَمَا نَهَاكُمْ عَنْهُ فَانتَهُوا﴾[2] آنچه را ذات اقدس الهي به پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) مرحمت كرد به ما اهلبيت هم عطا كرد ما اگر خواستيم اعطا ميكنيم ما اگر خواستيم ديديم مصلحت نيست امساك ميكنيم بعد اين آيهٴ مباركهٴ ﴿فَمَن يُرِدِ اللّهُ أَن يَهْدِيَهُ يَشْرَحْ صَدْرَهُ لِلْإِسْلاَمِ وَمَن يُرِدْ أَن يُضِلَّهُ يَجْعَلْ صَدْرَهُ ضَيِّقاً حَرَجاً﴾ را تلاوت كرد آنگاه فرمود ميدانيد حَرَج يعني چه؟ دستهاي مباركش را مُشت كرد اين انگشتها را به هم چسباند فرمود حَرج اين است يعني گاهي دل مثل دست مُشت شده است كه چيزي نفوذ نميكند.
اين خلاصه روايتي است كه در تفسير شريف برهان آمده از همين حديث معارف فراواني استفاده ميشود يكي از آنها اين است كه آيهٴ سورهٴ «حشر» كه دارد ﴿مَا آتَاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَمَا نَهَاكُمْ عَنْهُ فَانتَهُوا﴾[3] اختصاصي به مسايل مالي و مانند آن ندارد، اختصاصي به غنائم ندارد، اختصاصي هم به امر و نهي ندارد بلكه هر چه را كه آنها به انسان دادند انسان بايد شاكر باشد بپذيرد و هر چه ندادند اعتراض نكند اگر براي يك آيه يك معنا ذكر كردند انسان قانع باشد، ده معنا ذكر كردند بپذيرد شاكر باشد نگويد اينها را از كجا گرفتيد چون قرآن بطني دارد و براي بطن بطني است در بحثهاي سورهٴ مباركهٴ «آلعمران» ملاحظه فرموديد كه وقتي فرمود: ﴿وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّهِ جَمِيعاً﴾[4] قرآن حبل خدا شد طبق رواياتي هم قرآن يك حبلي است كه آميخته است نزد ذات اقدس الهي به دست انسانهاست كه اين طناب يك طرفش به دست خداست، يك طرفش به دست انسانها است پس آنچه كه انسانها در خدمت او هستند يعني اين الفاظ عربي اين دامنهٴ آن حبل خداست، پايان آن حبل است و براي آغاز اين حبل تا لقاءالله راه هست انسان هر چه بالاتر برود قرآن كشش آن را دارد كه انسان را به همراه خود ببرد اينچنين نيست كه يك معنا يا صد معنا يا هزار معنا حقيقتِ قرآن را اجتناب كند اينچنين نيست خلاصه.
آنچه كه غالب مفسّرين ميفرمايند همين ساحل قرآن است خلاصه نه آن بحر قرآن مگر اينكه انسان از بند لفظ به در بيايد و جلوتر برود البته از بند لفظ بخواهد به در بيايد به دست خود او نيست جلوتر برود هم به دست خود او نيست هر دو راهنما ميخواهد كه اهلبيتاند حالا به عنوان نمونه اين حديث را مرحوم صدوق(رضوان الله عليه) در كتاب شريف معانيالاخبار ذكر كردهاند اين نشان ميدهد اگر انسان تاب آن را داشته باشد كه به همراه روايات بالاتر برود غير از اين تفسيرهاي معمولي كه دمِ دست است و ارباب تفسير نوشتند چيزهاي ديگري هم بهرهٴ او ميشود منتها البته ديگر ادبيات طاقت آن را ندارد حتماً بايد كه تأييداتي از خود قرآن يا روايات باشد.
آن روايتي كه مرحوم صدوق(رضوان الله عليه) در معانياخبار نقل كرده است آن است كه كسي آمده محضر وجود مبارك امام صادق(سلام الله عليه) عرض كرد كه چرا پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) را به ابوالقاسم مكنّا كردند كنيه آن حضرت ابوالقاسم بود، حضرت فرمود كه خب او يك فرزندي داشت به نام قاسم و چون فرزندِ قاسم بود به او ميگفتند ابوالقاسم، عرض كرد اين را ميدانم «زدني بياناً» است، خب اينكه گفت: «زدني بياناً» معلوم ميشود كه يك چيز ديگري طلب ميكرد كه الفاظ به حسب ظاهر آن را تحمل نميكنند مگر با يك تغييرات ديگري.
فرمود كه خلاصهٴ آن بيان با البته شرحي كه آن بيان كوتاه را باز كند اين است فرمود مگر نه اين است كه عليبنابيطالب در محضر پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) رشد كرد براي اينكه اين حقايق وحي را پيغمبر ميآورد وجود مبارك حضرت امير از پيغمبر ميگرفت و استفاده ميكرد، اين يك مقدمه كه عليبنابيطالب(سلام الله عليه) از محضر پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) اين معارف الهي كه با وحي دريافت ميشد استفاده ميكرد.
مقدمه دوم، مطلب دوم فرمود مگر نه اين است كه رابطه استاد و شاگرد، رابطه پسر و فرزند است كه ابوالعلّمك اگر كسي نزد كسي درس خواند به منزله فرزند اوست؟ عرض كرد بله، فرمود مگر نه آن است كه عليبنابيطالب(سلام الله عليه) «قسيم النار و الجنّة»[5] است اميرالمؤمنين «قسيم النار و الجنّة» است و در قيامت به دستور خدا كه آن روز احدي بدون اذن خدا حرف نميزند ﴿لاَّ يَتَكَلَّمُونَ إِلَّا مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمنُ وَقَالَ صَوَاباً﴾[6] آن روز احدي بدون اذن خدا سخن نميگويد وجود مبارك حضرت امير(سلام الله عليه) به اذن خدا به جهنم ميگويد «هذا وليي فاتركيه و هذا عدوي نخذيه»[7] اين دوست من است، شيعه من است او را رها كن او دشمن من است او را بگير اين «قسيم النار و الجنّة»[8] است عرض كرد بله.
فرمود خب پس عليبنابيطالب قاسم است و همين «قسيم النار و الجنّة» است همين عليبنابيطالب كه قاسم جنّت و نار است فرزند پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) است پس پيغمبر ميشود ابوالقاسم، خب حالا مگر ميشود با يك جريان عادي انسان كنيه پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) را به اين لطافت معنا كند تا معصوم نباشد مشكل اين راوي آن بود كه به همين مقدار سير شد شيخناالاستاد مرحوم آقا شيخ محمدتقي آملي(رضوان الله عليه) بعد از شرح اين حديث فرمود اگر اين راوي آن ظرفيت را ميداشت به امام صادق(سلام الله عليه) عرض كردند «زدني بياناً» مطالب ديگري را حضرت ميفرمود و ما استفاده ميكرديم متأسفانه راوي باهمين مقدار سير شد، خب.
حالا معلوم ميشود كه ﴿مَا آتَاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ﴾[9] اين ديگر اختصاصي به مسايل غنائم جنگي و انفال و امثال ذلك ندارد، اختصاصي هم به ظواهر احكام و تكليف ندارد معارف را هم در بر ميگيرد فرمود آنچه را كه اينها به شما دادند بپذيريد براي اينكه وجود مبارك امام صادق(سلام الله عليه) در يك مجلس سه معناي متفاوت براي يك آيه ذكر ميكند بعد براي اينكه اين شخص ظرفيت قبول اين معارف را داشته باشد اين آيهٴ ﴿فَمَن يُرِدِ اللّهُ أَن يَهْدِيَهُ يَشْرَحْ صَدْرَهُ لِلْإِسْلاَمِ﴾ را ميخواند بعد ميفرمايد آيهٴ سورهٴ «حشر» كه دربارهٴپيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) نازل شده است شامل حال ما هم هست ﴿مَا آتَاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ﴾[10] يعني «ما اتاكم اهلالبيت فخذوه» شما اين معارف را كه ما به شما گفتيم بگيريد قرآن ظرفيت اين را دارد تاب اين را دارد، خب.
معلوم ميشود كه يك مرتبه همين ظواهر الفاظ است حجت است كه البته اگر كسي بخواهد قدم دوم را طي كند هيچ چارهاي ندارد مگر اينكه ظواهر را عمل كند، حجت بداند و از سكّوي اين ظواهر پرواز كند نه اينكه اين ظواهر را ـ معاذ الله ـ كنار بگذارد به قدم دوم برسد آن ميشود... و سقوط ميكند هيچ راهي به تعبير سيدناالاستاد امام(رضوان الله عليه) براي رسيدن به باطن جز ظاهر نيست هيچ راهي نيست ظاهر حجّت است آدم به آن معتقد ميشود، عمل ميكند، وقتي كه عمل كرد يك سكّوي پروازي پيدا ميكند راه به باطن پيدا ميكند، خب.
بعد فرمود: ﴿وَهذَا صِرَاطُ رَبِّكَ مُسْتَقِيماً قَدْ فَصَّلْنَا الآيَاتِ لِقَوْمٍ يَذَّكَّرُونَ﴾ اين فرمايش امام(رضوان الله عليه) در حاشيه ايشان بر مصباح يا فصوص بود ميفرمودند يا در بحث اسرارالصلاة بعد فرمود: ﴿لَهُمْ دَارُ السَّلاَمِ عِندَ رَبِّهِمْ﴾ اين «هم دارالامن و العافية و السلامة» هست كه آن ﴿لَا يَسْمَعُونَ فِيهَا لَغْواً وَلاَ تَأْثِيماً ٭ إِلَّا قِيلاً سَلاَماً سَلاَماً﴾[11] و هم اينكه يكي از اسماي حسناي ذات اقدس الهي سلام است برابر آيات پاياني سورهٴ «حشر» بهشت دارالسلام است با اينكه ذات اقدس الهي منزّه از اينكه صاحبدار باشد چه اينكه منزّه از آن است كه صاحب بيت و صاحبخانه باشد اما معذلك كعبه به عنوان بيتالله ميشود و بهشت هم به عنوان دارالسّلام شرافتي كه براي كعبه است باعث اين اضافه است و شرافتي هم كه براي بهشت هست مايهٴ اين اضافه است به همان دليلي كه فرمود: ﴿أَن طَهِّرَا بَيْتِيَ لِلطَّائِفِينَ وَالْعَاكِفِينَ وَالرُّكَّعِ السُّجُودِ﴾[12] به همان دليل هم ميتوان گفت بهشت دارالسلام است.
در بحث ديروز ملاحظه فرموديد كه ﴿لَهُمْ دَارُ السَّلاَمِ﴾ غير از اين است كه خداوند يك عدهاي را به دارالسلام دعوت ميكند در سورهٴ مباركهٴ «يونس» آنجا فرمود: ﴿وَاللَّهُ يَدْعُوا إِلَي دَارِ السَّلاَمِ﴾ آيهٴ 25 سورهٴ مباركهٴ «يونس» اين است كه ﴿وَاللَّهُ يَدْعُوا إِلَي دَارِ السَّلاَمِ وَيَهْدِي مَن يَشَاءُ إِلَي صِرَاطِ مُسْتَقِيمٍ﴾ خب اين دعوت به دارالسلام معنايش اين نيست كه دارالسلام براي مدعوهاست كه، اما دربارهٴاينگونه از افراد كه از شرح صدر برخوردارند فرمود: ﴿لَهُمْ دَارُ السَّلاَمِ﴾ آنگاه اگر ادلّهٴ نقلي ديگر ضميمه بشود كه اينها حقّ شفاعت دارند با تعبير ﴿لَهُمْ دَارُ السَّلاَمِ﴾ سازگار است، اما آنكه دعوت به دارالسلام شده است آن يك معونهٴ زائد ميطلبد خب اگر كسي دعوت شده است كه نميتواند به همراه خود كسي را ببرد كه، اما اگر دارالسلام براي او باشد ميتواند به همراه خود كسي را ببرد البته «كل باذن الله» هيچ ممكن نيست در آنجا كاري بدون اذن خدا انجام بگيرد ولي دربارهٴٴٴٴ كساني كه دعوت شدهاند سخن از اذن نيست اما كساني كه خدا فرمود: ﴿لَهُمْ دَارُ السَّلاَمِ﴾ سخن از اذن است، خب.
پرسش...
پاسخ: آن مصداق كاملش البته آنها هستند ديگر ولي چون اينجا شرح صدر اختصاصي به آنها ندارد شاگردان خاصّ آنها را هم شامل ميشود با حفظ مراتب و درجات البته به بركت آنها شاگردان آنها هم به اينجا ميرسند البته اولياي خاص الهي خب.
پرسش...
پاسخ: البته كسي كه اهل باطل باشد نه دعوت نميكند مگر اينكه از باطل توبه كند ديگر، خب.
مطلب بعد آن است كه اينكه فرمود: ﴿يَا مَعْشَرَ الْجِنِّ قَدِ اسْتَكْثَرْتُم مِنَ الْإِنْسِ﴾ يعني شما كه به عنوان شياطين جن بوديد عدهٴ زيادي از افراد را گمراه كرديد ﴿يَا مَعْشَرَ الْجِنِّ قَدِ اسْتَكْثَرْتُم مِنَ الْإِنْسِ﴾ ﴿قَدِ اسْتَكْثَرْتُم﴾ يعني «قد استكثرتم من الاستمتاع بالانس» به قرينه ﴿رَبَّنَا اسْتَمْتَعَ﴾ اين كلمهٴ استمتاع اينجا محذوف شده شما بشرهاي زيادي را به دام خود كشيديد از آنها بهره جستيد به عنوان پيرو از آنها استفاده كرديد ﴿وَقَالَ أَوْلِيَاؤُهُم﴾ آنها كه در تحت ولايت اين شياطين جن بودند انسانهايي كه در تحت ولايت شياطين جن بودند به خدا اينچنين عرض كردند گفتند: ﴿رَبَّنَا اسْتَمْتَعَ بَعْضُنَا بِبَعْضٍ﴾.
در قرآن كريم آمده است كه ﴿مَن يَتَوَلَّهُم مِنكُمْ﴾[13] دربارهٴكفار كه فرمود شما از تولّي آنها مَنهي هستيد فرمود اگر كسي تحت ولايِ يهوديت يا مسيحيت دربيايد حُكم آنها را داراست ﴿مَن يَتَوَلَّهُم مِنكُمْ﴾ يعني اين به حسب ظاهر ممكن است مسلمان باشد ولي به حسب باطل در صف آنهاست كساني هم كه در تحت ولايت شياطين جناند به حسب ظاهر انساند ولي به حسب باطن جزء شياطين جن محسوب ميشوند براساس اينكه ﴿مَن يَتَوَلَّهُم مِنكُمْ﴾ و ﴿وَقَالَ أَوْلِيَاؤُهُم مِنَ الْإِنْسِ رَبَّنَا اسْتَمْتَعَ بَعْضُنَا بِبَعْضٍ﴾ كه نحوهٴ استمتاع متقابل تابع و متبوع در بحث ديروز اشاره شد ﴿وَبَلَغْنَا أَجَلَنَا الَّذِي أَجَّلْتَ لَنَا﴾ مهلتي هم به ما دادي كه ما توبه كنيم برنگشتيم، راهي براي انابه باز كردي ما انابه نكرديم، الآن ديگر نادميم مثلاً آنگاه ذات اقدس الهي سه مطلب را ذكر ميكند بعد آنها را مُبرهن ميكند به حكمت و علم.
مطلب اول آن است كه ﴿النَّارُ مَثْواكُمْ﴾ يك عده طيّبالثرا هستند ميگويند طاب ثراه، يك عده خبيثالثرا، مثوا هستند كه خبث مثواه، خبث ثراه، خب اينها مثوا و مكانشان آتش است ﴿النَّارُ مَثْواكُمْ﴾ اين مطلب اول.
مطلب دوم اين است كه شما كه حالا در آنجا هستيد خالدِ در او هم خواهيد بود ﴿خَالِدِينَ فِيهَا﴾.
مطلب سوم استثنايي كه دارد كه ﴿إِلَّا مَاشَاءَ اللّهُ﴾ آنگاه همين مطالب را ذات اقدس الهي مُبرهن ميكند به حكمت و علم كه خدا حكيم است و عليم است، به قهر معلّل نميكند نميفرمايد او عزيز است و منتقم، به قدرت معلّل نميكند نميفرمايد او قادر است معلوم ميشود كه بوي بخشش هست اما كجا ببخشد، چه كسي را ببخشد آن را حكيمانه و عليمانه رفتار ميكند چون معمولاً اسماي حسنايي كه در پايان هر آيه هست دليل محتواي آن آيه خواهد بود مخصوصاً وقتي با ﴿إِنَّ﴾ ذكر بشود ﴿إِنَّ رَبَّكَ حَكِيمٌ عَلِيمٌ﴾، خب.
اينكه فرمود: ﴿النَّارُ مَثْواكُمْ﴾ يعني جايگاه شما آتش است درست است اما سخن از خلود نيست اينكه تهديد به خلود كرد مطلب ديگر است حالا اين خلود چه به معناي مكث طويل باشد چه به معناي ابديت باشد بالأخره غير از اصل مثوا بودن است، مثوا بودن ممكن است كوتاه مدت باشد، ممكن است درازمدت باشد، ممكن است منقطعالآخر باشد، ممكن است منقطعالآخر نباشد ولي وقتي ميفرمايد: ﴿خَالِدِينَ فِيهَا﴾ اين ﴿خَالِدِينَ﴾ يا به معناي درازمدت است يا به معني جاودانه و ابدي، پس يك مطلب جديدي است غير از ﴿النَّارُ مَثْواكُمْ﴾ اين ﴿إِلَّا مَاشَاءَ اللّهُ﴾ هم ميتواند استثنا باشد از خلود، هم ميتواند استثنا باشد از مثوا در صورتي كه به معناي استثنا باشد گاهي اين ﴿إِلَّا مَاشَاءَ اللّهُ﴾ يقيناً استثنا نيست براي اين است كه آنچه را كه فعلاً شما در آن به سر ميبريد اينچنين نيست كه حالا زِمام از دست خدا به در آمد ـ معاذ الله ـ شما خود به خود جاودانه آنجا مستقرّ هستيد اينچنين نيست اگر هم آنجا جاودانه هستيد به مشيّت الهي است اگر خدا بخواهد ميتواند منقطعالآخر باشد ولي خب نميخواهد، غرض آن است كه جاودانه بودن شما، ابديت شما، ابديت بالذات نيست ابديت بالغير است.
در اينكه عالَم ازلي است يا نه، فيض خدا از طرف گذشته ازلي است يا نه، اين مورد اختلاف است اما فيض خدا از طرف آينده ابدي است اين ديگر مورد اتّفاق است مورد خلافي نيست مخصوصاً دربارهٴٴٴٴ بهشت و اهل بهشت، خب اينچنين نيست كه حالا بهشت بساطش برچيده شود يا بهشتيها از بهشت بيرون بيايند.
پس فيض خدا اگر در آغاز محلّ اختلاف باشد در انجام به هيچ وجه محلّ اختلاف نيست مورد اتّفاق همه است كه فيض ذات اقدس الهي از طرف بقا ابدي است آنگاه اين مسئله مطرح است كه خدا هم كه ابدي است، بهشت او هم كه ابدي است اين دو موجود ابدي چه خواهد بود؟
پاسخش همان است كه در سورهٴ «هود» آمده در اينگونه از آيات و سور آمده كه ابديت آنها به مشيئت الهي است ابديت بالغير است نه ابديت بالذات ذات اقدس الهي ابدي بالذات است و خدايي كه ابدي بالذات است براساس مشيئت حكيمانهاش اراده كرده است كه بهشت كه فيض خاصّ اوست ابدي باشد قيامت كه فيض مخصوص اوست ابدي باشد، خب.
اگر اين ﴿إِلَّا مَاشَاءَ اللّهُ﴾ ناظر به اين معنا باشد اين ديگر استثنا نيست اين تثبيت مطلب است منتها از چهره كلامياش نه چهرهٴ ادبي چه اينكه در سورهٴ مباركهٴ «هود» جريان خلود بهشتيها را هم كه ذكر كرده ميفرمايد: ﴿إِلَّا مَاشَاءَ اللّهُ﴾ آيهٴ 108 سورهٴ مباركهٴ «هود» اين است كه ﴿وَأَمَّا الَّذِينَ سُعِدُوا فَفِي الْجَنَّةِ خَالِدِينَ فِيهَا مَا دَامَتِ السَّمَاوَاتُ وَالْأَرْضُ إِلَّا ما شَاءَ رَبُّكَ عَطَاءً غَيْرَ مَجْذُوذٍ﴾ حالا برخي احتمال دادند كه اين جنّت برزخي باشد به قرينه سماوات و ارض چون در بهشت سماوات و ارضي نيست در قيامت كبريٰ، ولي اگر گفتيم اين تعبير، تعبير ابدي است و مخصوص به برزخ نيست بهشت يقيناً ابدي خواهد بود بهشت عدن، قيامت كبريٰ اين ﴿إِلَّا ما شَاءَ رَبُّكَ﴾ براي اين نيست كه اگر خدا بخواهد از ابديّت بهشت ميكاهد، بهشت را منقرض ميكند يا بهشتيها را از بهشت بيرون ميكند اينچنين نيست اين ﴿إِلَّا ما شَاءَ رَبُّكَ﴾ براي آن است كه بفهماند ابديت بهشت تحت مشيئت الهي است اين استثنا صبغهٴ كلامي دارد نه ادبي كه يك عدهاي را بيرون كنند به دليل اينكه بعد از آن فرمود: ﴿عَطَاءً غَيْرَ مَجْذُوذٍ﴾ «جَذ» يعني «قطع» «جَذهُ» يعني «قَطَعه» ﴿مَجْذُوذٍ﴾ يعني «مقطوع» وقتي فرمود: ﴿عَطَاءً غَيْرَ مَجْذُوذٍ﴾ يعني عطاي ما قطع شدني نيست منقطعالآخر نيست با اينكه منقطعالآخر نيست معذلك ميفرمايد اين مشيئت ما تعلّق گرفته است كه اين بهشت و اهل بهشت ابدي باشند حالا اگر دربارهٴجهنم كه آيهٴ قبل است يعني آيهٴ 107 سورهٴ «هود» است ﴿خَالِدِينَ فِيهَا مَا دَامَتِ السَّماوَاتُ وَالْأَرْضُ إِلَّا مَا شَاءَ رَبُّكَ إِنَّ رَبَّكَ فَعَّالٌ لِمَا يُرِيدُ﴾ احتمال تركِ خلود داده شده است ولي دربارهٴٴٴٴ بهشت و بهشتيان كه احتمال ترك خلود نيست.
پس استثنا در آنجا حتماً صبغهٴ كلامي دارد، اما دربارهٴجهنم و جهنميها هم ميتواند صبغهٴ كلامي داشته باشد هم ميتواند صبغهٴ ادبي يعني هم براي اخراج يك عده است هم براي تثبيت قدرت الهي، استثنايي كه صبغهٴ ادبي دارد اين است كه «اخراج ما لو لا لدي دخل» اين معناي استثناست، استثنا اگر متّصل باشد معنايش آن است كه چيزي را خارج ميكند كه اين مستثنايي كه خارج شده است «لو لا اخراج» داخل در عموم يا اطلاق مستثنامنه بود «الاستثناء هو اخراج ما لو لا» يعني «لو لا الاخراج لدخل» حالا يا لدخل در اطلاق مستثنامنه يا عموم مستثنامنه.
پرسش...
پاسخ: در بهشت رشد و تكامل علمي هست، اما عملي نيست آنجا انسان ثابت است و از ثبات لذّت ميبرد انشاءالله كه رفتيم مشخص خواهد شد، اما
پرسش...
پاسخ: نه، خب نابود كه نشدند برابر شريعت آنها به آنها عمل شده است ديگر مثل كساني كه در شريعت اسلام زندگي ميكردند اگر مؤمن بودند خب از رحمت خاصّهٴ الهي برخوردارند.
پرسش...
پاسخ: آنها منقرض شدند.
پرسش...
پاسخ: بله، خب .. احتمال نه يقين داريم ما يقين داريم كه بالأخره اين نشئه رخت برميبندد حالا بعد ذات اقدس الهي چه ميكند ممكن است يك زميني خلق كند عدهاي بيافريند.
پرسش...
پاسخ: آنها كه رفتند بالأخره برابر شريعت آنها با آنها عمل ميشود ديگر آنها هم بالأخره دو گروهاند يا مؤمن به انبيايشان بودند يا كافر بودند.
پرسش...
پاسخ: آنها در آن عالَم كه يقيناً هستند جا براي انقراض نيست ارواح كه از بين نميرود و اگر به عالَم ديگر رفتند با ابدان هم هستند از بين نميروند كه، خب.
دربارهٴ اين ﴿إِلَّا ما شَاءَ رَبُّكَ﴾ كه استثنا شده است اگر دربارهٴ جهنم باشد مشخص است، بهشت باشد حتماً به معناي تثبيت قدرت الهي است، ولي اگر دربارهٴ دوزخيان باشد نظير آيهٴ 107 سورهٴ مباركهٴ «هود» و همچنين نظير همين آيهٴ محلّ بحث كه فرمود: ﴿النَّارُ مَثْواكُمْ خَالِدِينَ فِيهَا إِلَّا مَاشَاءَ اللّهُ﴾ اين گذشته از اينكه احتمال تثبيت قدرت الهي هست، احتمال استثنا هم هست كه هم احتمال استثنا از ﴿النَّارُ مَثْواكُمْ﴾ هم استثنا از ﴿خَالِدِينَ فِيهَا﴾ بعضيها اصلاً وارد جهنم نشوند، بعضيها ممكن است وارد جهنّم بشوند ولي مخلَّد نباشند.
عمده بحث در اين است كه اينگونه از آيات آيا خبر هست يا انشا، اگر ذات اقدس الهي چيزي را خبر داد چون ﴿وَمَنْ أَصْدَقُ مِنَ اللّهِ قِيلاً﴾[14] آن مُخبربه يقيناً در جاي خود محقّق بود يا خواهد شد اگر از ماضي خبر داد و اگر انشا باشد يعني وعده باشد يا وعيد باز انشائي كه وعده باشد به منزلهٴ خبر است براي اينكه خُلف وعده خلاف حكمت است و نقص است عقلاً محال است و نقلاً هم ذات اقدس الهي فرمود: ﴿إِنَّ اللَّهَ لاَ يُخْلِفُ الْمِيعَادَ﴾[15] دربارهٴوعدهاي كه به انبيا داد يا به بهشتيها داد فرمود خدا خُلف وعده نميكند خودِ اينكه ﴿لَن يُخْلِفَ اللَّهُ وَعْدَهُ﴾[16] يا اينكه خدا مُخلف وعد نيست، اين ديگر وعده نيست اين خبر است، خب پس به دليل عقلي و به دليل نقلي چون خُلف وعده نقص است و محال است بنابراين هر وعدهاي را كه ذات اقدس الهي داد اين يقيني خواهد بود و معناي استحالهٴ قُبح اين نيست كه چون اين كار قبيح است بر خدا جايز نيست كه قبح اعتباري باشد يا حرمت اعتباري باشد بايد و نبايد فقهي يا حقوقي يا اخلاقي باشد بلكه اين به بود و نبود برميگردد نه بايد و نبايد چون كذب، نقص است در آنجا نيست چون صدق، كمال است در آنجا هست، خب.
قِسم بعدي آن است كه دربارهٴجهنم چطور؟ دربارهٴتعذيب بدان چطور؟
در اين محدوده هم بايد دو مقام را از هم جدا كرد يكي دربارهٴاصل قيامت و يكي مواقف قيامت كه بهشتي هست، جهنمي هست، صراطي هست، تطاير كتبي هست، كوثري هست و اينهاست كه اينها يقيني است چون به عنوان خبر فرمود اينها يقيني است «مما لا ريب فيه» است عقل هم تا حدودي بعضي از اينها را به عنوان ضرورت تثبيت ميكند، ميماند اينكه گزارشهايي كه ذات اقدس الهي دربارهٴگناه داد كه اگر كسي اين گناه را كرد به آن كيفر ميرسد، اگر كسي گناه كرد و توبه كرد كه خب اين هم مشمول آيات توبه است و مشمول عنايت الهي است و پايانش خير است، اگر كسي گناه كرد و بيتوبه مُرد آيا اين الاّ و لابد بايد بسوزد نظير دو دو تا چهار تا يا اميد نجاتش هست؟
اگر اين گزارشهايي كه در قرآن كريم آمده است اينها خبر باشد خب الاّ و لابد بايد بسوزد، اما اگر اينها انشا است، نه خبر كما هو الظاهر وعيد است در قِبال وعده، تهديد است، اگر كرد عدل است بخشي فضل است نميشود جزم پيدا كرد كه اين شخصي كه معصيت كرد الاّ و لابد ميسوزد الآن اگر كسي مؤمن بود و عمل صالح داشت ما جزم داريم مثل دو دو تا چهار تا كه خدا او را به سعادت ميرساند پاداشش را ميدهد براي اينكه خُلف وعده محال است همان طوري كه دو دو تا پنج تا محال است، اما اگر كسي معصيت كرد ما اينچنين جزم داريم كه حتماً ميسوزد يا احتمال عفو ميدهيم اگر اين تعبيراتي كه در قرآن و سنّت آمده اينها خبر باشد خب يقيناً واقع ميشود بدون ترديد ولي اگر خبر نبود و انشا بود و وعيد بود كما هو الظاهر ما احتمال بخشش را ميدهيم اين اصل كلي است.
ظاهر قرآن كريم دو طايفه از آيات است آيات فراواني است كه در برابر گناه ميفرمايد: ﴿وَمَن يَقْتُلْ مُؤْمِناً مُتَعَمِّداً فَجَزَاؤُهُ جَهَنَّمُ خَالِداً﴾[17] يا اگر كسي غيبت كرد يا اگر كسي مال مردم را خورد، مال يتيم را خورد﴿إِنَّمَا يَأْكُلُونَ فِي بُطُونِهِمْ نَاراً وَسَيَصْلَوْنَ سَعِيراً﴾[18] و مانند آن، كه اينها به صورت جمله خبريه آمده.
اما طايفهٴ ديگر، آياتي هست كه اشراف دارد بر همهٴ اينها مثلاً به پيغمبر(صلي عليه و آله و سلّم) ميفرمايد: ﴿فَذَكِّرْ بِالْقُرْآنِ مَن يَخَافُ وَعِيدِ﴾[19] يعنی «وعيدی» در بسياري از موارد دارد وقتي جهنميها را به جهنم بردند يا نزديك جهنم بردند ميفرمايد اين جهنمي بود كه به شما وعيد داديم شما موعود به جهنم شديد ﴿هذِهِ جَهَنَّمُ الَّتِي كُنتُمْ تُوعَدُونَ﴾[20] حالا اين آيات وعيد را بخوانيد تا معلوم بشود كه اين گزارشهايي كه ذات اقدس الهي دربارهٴ گناه و گناهكار داده است اينها انشا است نه خبر، گاهي هم ممكن است كه ذات اقدس الهي در اثر اينكه نسل پنجم يا ششم اين شخص يا كمتر يا بيشتر يك مرد صالحي شد شهيد في سبيلالله شد خدا از آن نياكانش بگذرد ملي اگر خبر باشد جا براي گذشت نيست ميبيند هميشه خدا يك خضر راهي را ميفرستد كه به اعمال خير انسانها توجه كنند و به بستگان و بازماندگانشان اين خير را برسانند .
وقتي دو تا وليّ از اولياي الهي مأمور ميشوند كه يك ديوار مخروبهاي را معماري كنند بعد خضر به موسي(عليهم السلام) ميفرمايد: ﴿وَأَمَّا الْجِدَارُ فَكَانَ لِغُلاَمَيْنِ يَتِيمَيْنِ فِي الْمَدِينَةِ وَكَانَ تَحْتَهُ كَنزٌ لَهُمَا وَكَانَ أَبُوهُمَا صَالِحاً فَأَرَادَ رَبُّكَ أَن يَبْلُغَا أَشُدَّهُمَا وَيَسْتَخْرِجَا كَنزَهُمَا﴾ يك خضر راهي ميرسد كه بالأخره خير آن پدر را به اين بچهها برساند اين خضر هميشه هست اينها كه تحت نظارت وليّ حقاند در ذيل ﴿وَكَانَ أَبُوهُمَا صَالِحاً﴾[21] دارد كه منظور جدّ هفتم يا هفتادم بود، خب اگر اين خداست ما جزم داشته باشيم كه اگر كسي معصيت كرد الاّ و لابد ميسوزد، نه لذا بين خوف و رجا به سر ميبريم حالا اين آيات مربوط به تهديد را يك بار ملاحظه بفرماييد ببينيد كه از اين آيات استفاده ميشود كه اينها البته ظاهرش جمله، جملهٴ خبريه است مثل اينكه آن وعدهها هم جمله خبري است ولي جمله خبريهاي است كه «القيت بداء الانشاء» خب آن وعدهها مگر خبر نيست فرمود آنها كه اين كار را كردند ﴿الَّذِينَ آمَنُوا وَلَمْ يَلْبِسُوا إِيمَانَهُم بِظُلْمٍ أُوْلئِكَ لَهُمُ الْأَمْنُ وَهُم مُهْتَدُونَ﴾[22] اينها امنيت دارند خب اين جمله خبريه است ولي «القيت بداء الانشاء» وعده امنيت ميدهيم يا ﴿لُهُمُ الْجَنَّةَ﴾[23] اين ﴿لُهُمُ الْجَنَّةَ﴾ يا ﴿لَهُمْ دَارُ السَّلاَمِ﴾ و امثال ذلك ﴿وَهُوَ وَلِيُّهُم بِمَا كَانُوا يَعْمَلُونَ﴾ اينها همه جمله خبريه است كه «القيت بداء الانشاء» همه اينها وعده است ديگر منتها ذات اقدس الهي خُلف وعده نميكند.
در سورهٴ «مرسلات» آيهٴ شش اين است ﴿فَالْمُلْقِيَاتِ ذِكْراً ٭ عُذْراً أَوْ نُذْراً﴾[24] بعد در آيهٴ هفت فرمود: ﴿إِنَّمَا تُوعَدُونَ لَوَاقِعٌ﴾ آنچه كه شما موعود ميشويد چون وعد هم در خير است، هم در شر اما وعيد مخصوص شر است چه اينكه ايعاد مخصوص شر است.
در سورهٴ مباركهٴ «ق» آيهٴ چهارده اين است كه ﴿وَأَصْحَابُ الْأَيْكَةِ وَقَوْمُ تُبَّعٍ كُلٌّ كَذَّبَ الرُّسُلَ فَحَقَّ وَعِيدِ﴾ يعني «فحقّ وعيدي» يعني همه اينها استحقاق وعيد مرا پيدا كردند.
در سورهٴ مباركهٴ «يس» آنجا كه جريان جهنم را بازگو ميكند ميفرمايد ما در قيامت آيهٴ 63 سورهٴ «يس» اين است به آنها ميگوييم ﴿هذِهِ جَهَنَّمُ الَّتِي كُنتُمْ تُوعَدُونَ﴾ اينكه ايعاد بود، وعيد بود، تهديد بود ميگفتيم جهنمتان ميبريم اين است، خب.
بخشهاي ديگري هم در سورهٴ مباركهٴ «حج» به اين صورت آمده است كه عدهاي گرفتار وعيد الهياند آيهٴ 72 سورهٴ «حج» اين است ﴿أَفَأُنَبِّئُكُمْ بِشَرٍّ مِن ذلِكُمُ النَّارُ وَعَدَهَا اللَّهُ الَّذِينَ كَفَرُوا﴾ چون وعده هم دربارهٴٴ خير است، هم دربارهٴٴ شر برخلاف وعيد ﴿النَّارُ وَعَدَهَا اللَّهُ الَّذِينَ كَفَرُوا﴾[25] «اَنَّ الْمَوْتَ حَقٌّ وَالْجَنَّةَ حَقٌّ، وَالنَّارَ حَقٌّ»[26] اين «حق مما لا ريب فيه» ثابتاند موجود خارجياند و الآن هم هستند، اما اينكه خداوند فلان شخص تبهكار را به به آتش ميبرد اين وعيد است آتشي هست اين خبر است اما زيد تبهكار را خدا ميسوزاند اين وعيد است و خُلف وعيد مخالف حكمت نيست يعني اگر ذات اقدس الهي يك تبهكاری را به جهنم نبرد هيچ كسي نميتواند اعتراض بكند اما اگر يك مؤمني را به بهشت نبرد آنجا جاي احتجاج است خود خدا اجازه احتجاج دارد در سورهٴ «نساء» در بخش پاياني سوره فرمود كه ما انبيا را فرستاديم ﴿لِئَلاَّ يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَي اللّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ﴾[27] تا در قيامت كه روز احتجاج است مردم نگويند خدايا چرا براي ما راهنما نفرستادي ما كه نميدانستيم چه چيزي حلال است چه چيزي حرام، ما براي اينكه مردم احتجاج نكنند انبيا فرستاديم.
پس معلوم ميشود اگر حجت خدا بالغه نباشد عدهاي در قيامت احتجاج ميكنند حالا ـ معاذ الله ـ ميشود در قيامت احتجاج كرد كه خدايا چرا فلان معصيتكار را در جهنم نبردي براي اينكه در قرآن گفتي فلان معصيت كيفرش جهنم است يا نميشود اعتراض كرد چون اين وعيد است خلف وعيد كه مخالف حكمت نيست مطابق با فضل خداست.
در آيهٴ سورهٴ مباركهٴ «توبه» آنجا دربارهٴكفار و منافقين اينچنين ميفرمايد چه اينكه دربارهٴٴ بهشتيها و مؤمنين وعدهٴ بهشت داده است آيهٴ 68 سورهٴ «توبه» اين است كه ﴿وَعَدَ اللّهُ الْمُنَافِقِينَ وَالْمُنَافِقَاتِ وَالْكُفَّارَ نَارَ جَهَنَّمَ خَالِدِينَ فِيهَا﴾ چون وعد اعم از خير و شر است دربارهٴٴ شر هم استعمال شده فرمود خداوند اينها را به آتش تهديد ميكند خب حالا اگر ذات اقدس الهي خواست يك تبهكاري را ببخشد هيچ دليلي بر امتناع اين كار نيست با اينكه در قرآن تهديد به گناه هم آمده است.
پرسش...
پاسخ: ذات اقدس الهي همهٴ اين امور را «مبدل السيئات بالحسنات» است خيلي از امور است كه او عوض ميكند او مكفّر سيّئات است او اولاً ستّار است «يا مَنْ اَظْهَرَ الْجَميلَ يا مَنْ سَتَرَ الْقَبيحَ»[28] بعد از سَتر تكفير ميكند، بعد از تكفير تبديل ميكند مبدّل سيّئات است بالحسنات اينچنين نيست كه از قدرت ذات اقدس الهي به در آمده باشد كه..
اگر بسوزد به سوء اعمال خود اوست و اگر نسوزد به تفضّل الهي است اينچنين نيست كه حالا ـ معاذ الله ـ از قلمرو قدرت الهي بيرون رفته باش د كه.
در سورهٴ «اعراف» آيهٴ 44 اين است ﴿وَنَادَي أَصْحَابُ الْجَنَّةِ أَصْحَابَ النَّارِ أَنْ قَدْ وَجَدْنَا مَاوَعَدَنَا رَبُّنَا حَقّاً فَهَلْ وَجَدْتُمْ مَا وَعَدَ رَبُّكُمْ حَقّاً قَالُوا نَعَمْ﴾ چون وعد دربارهٴٴ خير و شر هر دو استعمال ميشود بهشتيها به دوزخي ها ميگويند خدا وعدههايي كه نسبت به ما گفت عمل كرد آن وعيدهايي كه به شما داد يافتيد يا نه، ميگويند بله ما يافتيم، خب سخن از وعده و وعيد است پس انشاست نه اخفا.
پرسش...
پاسخ: اينها كه نقل وعده است مثلاً الآن شخصي به ديگري وعده داد شما داريد وعدهٴ او را نقل ميكنيد شما داريد خبر ميدهيد.
پرسش...
پاسخ: بله
پرسش...
پاسخ: بله ميگويند رسيديم يعني خدا اينها را نبخشيد ديگر.
پرسش...
پاسخ: نه اينها نسبت به يكديگر ميگويند خبر ميدهند وگرنه سخن از وعدهٴ خداست حالا شما اين طوري فرض كنيد يك واليِ حكيمي به مردم اين طور گفت، گفت اگر اين راهِ خير و امنيت را رفتيد اين پاداش را داريد، ناامني ايجاد كرديد زندان داريد حالا يك باغي در كنار زندان باشد اينها باهم رابطه داشته باشند ببينند حرفهاي يكديگر را بشنوند آنكه وارسته بود مشمول مِهر واليِ حكيم بود وارد آن باغ شده، آنكه تبهكار بود مشمول قهر واليِ حكيم بود وارد زندان شده اينها يك راهي به هم دارند حرفهاي يكديگر را ميشنوند اين اهل بوستان به زندانيها ميگويند آن وعدههايي كه مولايِ حكيم ما داد ما به آن رسيديم، شما هم هر چه به شما گفت آن شلاقها و آن زندانيها و آن فشارها و شكنجهها را ديديد يا نه، ميگويند بله ما هم ديديم.
اين نقل وعده است ولي معلوم ميشود اصلش وعده بود حالا اينها دارند خبر ميدهند بله بعد از تحقّق ميشود خبر، خب.
پرسش...
پاسخ: بله، اين اصلش هست حالا اين زيد تبهكار هم در آن هست.
پرسش...
پاسخ: آنها كه يقيني است اينكه جهنم هست، عدهاي در جهنماند، عدهاي در صراط سقوط ميكنند، مشكلي در ساهرهٴ قيامت است حرفي در آن نيست اما اين زيد معصيتكار هم حتماً ميسوزد؟ ما الآن يك حُكم رياضي داريم كه آن اين است كه اگر ميليونها نفر انسانهاي وارسته باشند مؤمن و عمل صالح باشند زيد و عمر و خالد و بكر و وليد دربارهٴٴ تكتك آنها ما جزم رياضي داريم كه خدا اينها را به مقام سعادت ميرساند.
پرسش...
پاسخ: نه، اين فيالجمله است نه بالجله دربارهٴٴ وعده چون خُلف وعده نقص وجودي است و نقص وجودي محال است ما دربارهٴٴ تكتك مؤمنين جزم رياضي داريم كه خدا به وعدهاش وفا ميكند و اينها را سعادتمند ميكند اينها را بهشت ميبرد، اما دربارهٴٴ تكتك آنها هيچ جزمي نداريم دربارهٴٴ همه آنها بينالخوف و الرجاييم ما يك وظيفهٴ فقهي داريم اين است كه آنها را هدايت كنيم، نهي از منكر كنيم، اگر قابل نبودند طرد كنيم، اگر نبودند زندان ببريم، اگر نبودند اعدام كنيم اين وظيفه فقهي انسان است در دنيا، خب اما وظيفه كلامي چطور؟ حالا كسي زندان رفت و همه دردها را ديد و بيتوبه هم مُرد حالا ما جزم رياضي داريم كه حتماً جهنم ميرود يا بينالخوف و الرجاست اگر اين تعبيراتي كه در كتاب و سنّت است خبر باشد ما جزم رياضي داريم كه الاّ و لابد بايد بسوزد مثل بهشتيها، اما اگر وعيد باشد نه ما احتمال عفو ميدهيم.
پرسش...
پاسخ: نه آنها كه، آنها كه ذات اقدس الهي دربارهٴٴ آنها كه خودش هم فرمود: ﴿لَأَمْلَأَنَّ﴾[29] حالا دربارهٴٴ آنها كه سخن نيست حالا كسي كه آمده جلوي دين مردم را گرفته ﴿يُذَبِّحُونَ أَبْنَاءَكُمْ﴾[30] و امثال ذلك خدا اعدل از آن است كه به اينها رحم بكند.
پرسش...
پاسخ: حالا دو حرف است غرض آن است كه اصلش فيالجمله معلوم بشود آن وقت اگر خدا بخواهد كسي كه حقالناس را تضييع كرده است ببخشد آن ذيحق را راضي ميكند بعد اين را ميبخشد اصل مسئله روشن بشود كه آيا اينها خبر است يا وعده آن وقت خصوصياتش را با شواهد ديگر بشود حل كرد.
«و الْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمينَ»