75/12/25
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/سوره انعام/آیه 125 الی 128
﴿فَمَن يُرِدِ اللّهُ أَن يَهْدِيَهُ يَشْرَحْ صَدْرَهُ لِلْإِسْلاَمِ وَمَن يُرِدْ أَن يُضِلَّهُ يَجْعَلْ صَدْرَهُ ضَيِّقاً حَرَجاً كَأَنَّمَا يَصَّعَدُ فِي السَّماءِ كَذلِكَ يَجْعَلُ اللّهُ الرِّجْسَ عَلَي الَّذِينَ لاَ يُؤْمِنُونَ﴾﴿125﴾﴿وَهذَا صِرَاطُ رَبِّكَ مُسْتَقِيماً قَدْ فَصَّلْنَا الآيَاتِ لِقَوْمٍ يَذَّكَّرُونَ﴾﴿126﴾﴿لَهُمْ دَارُ السَّلاَمِ عِندَ رَبِّهِمْ وَهُوَ وَلِيُّهُم بِمَا كَانُوا يَعْمَلُونَ﴾﴿127﴾﴿وَيَوْمَ يَحْشُرُهُمْ جَمِيعاً يَامَعْشَرَ الْجِنِّ قَدِ اسْتَكْثَرْتُم مِنَ الْإِنْسِ وَقَالَ أَوْلِيَاؤُهُم مِنَ الْإِنْسِ رَبَّنَا اسْتَمْتَعَ بَعْضُنَا بِبَعْضٍ وَبَلَغْنَا أَجَلَنَا الَّذِي أَجَّلْتَ لَنَا قَالَ النَّارُ مَثْواكُمْ خَالِدِينَ فِيهَا إِلَّا مَاشَاءَ اللّهُ إِنَّ رَبَّكَ حَكِيمٌ عَلِيمٌ﴾﴿128﴾
در ذيل آيهٴ ﴿فَمَن يُرِدِ اللّهُ أَن يَهْدِيَهُ يَشْرَحْ صَدْرَهُ لِلْإِسْلاَمِ﴾ دو گروه اشاعره و معتزله بيش از بحثهاي ديگر به مسئلهٴ جبر و تفويض پرداختند و جناب فخررازي همان طوري كه مستحضريد عذر تكرار خود را هم بازگو ميكند ميگويد اگر از ما سؤال كني كه چرا اين قدر شما دربارهٴ مسئله جبر سخن ميگوييد جواب ما اين است كه گروه تفويض به هر آيهاي كه مناسب با مبناي آنهاست دربارهٴ تفويض سخن ميگويند ما هم ناچاريم تكرار كنيم البته هر دوي آنها از صراط حق منحرف شدند.
يك داستان مبسوطي را جناب امام رازي در ذيل اين آيه نقل ميكند ميگويد بعد از اينكه آن جريان تفكيك پيش آمد يعني ابوالحسن اشعري از مكتب استادش كه معتزلي بود ابوعلي صاحب تفكّر اعتزال جدا شد و منشعب شد و مكتب جبر پديد آمد اينها رابطهاي باهم نداشتند يعني ابوالحسن اشعري كه شاگرد ابوعلي بود آن استاد تفكّر اعتزال داشت و اين شاگرد اشكالات زيادي به زعم خود بر تفكّر معتزله وارد كرده بود و جوابي نشنيد از مكتب اعتزال فاصله گرفت و شده رئيس فرقهٴ جبريه.
روزي يك مجلس تذكّر عامي ابوعلي يعني استاد كه تفكّر اعتزالي داشت تشكيل داد و ابوالحسن اشعري هم در گوشهاي از گوشههاي مجلس تذكّر كه ديده نشود شركت كرد به يكي از افراد سالمند آن مجلس گفت برو اين مسئله را از ابوعلي صاحب اين مجلس سؤال بكن بگو من يك پيري هستم كه سه فرزند خدا به من داد همه از دنيا رفتند يكي از آنها زاهد بود و عمري را به زهد گذراند آن هم مُرد، ديگري نقطهٴ مقابل او را طي كرد كافرانه زندگي كرد او هم رخت بربست و مُرد، سومي در دوران كودكي مُرد تكليف اينها در قيامت چيست؟ آنگاه همهٴ اين سؤالها و خصوصيت سؤال و جواب را هم ابوالحسن اشعري به اين پير آموخت گفت اگر ابوعلي اينچنين جواب داد اينچنين سؤال بكن، اينچنين پاسخ داد اينچنين سؤال بكن.
گفت اگر به تو گفت كه آنكه زاهد است بهشت ميرود، آنكه كافر است جهنم ميرود، آنكه كودك است به آن درجهٴ عاليه بهشت نميرسد اينچنين جواب داد تو مجدداً سؤال بكن بگو اگر اين كودك به خدا بگويد كه اگر من هم زنده ميماندنم عمر طولاني ميداشتم مثل اين برادرم زاهدانه زندگي ميكردم و شما به من درجات عاليه بهشت ميداديد، اگر او در جواب بگويد كه من ميدانستم كه شما اگر بزرگ بشوي مثل آن برادرت كفرپيشهاي و به جهنم ميروي از اين جهت من تو را در همان كودكي از دنيا بردم، آنگاه بگو آن برادر كفرپيشه سر از جهنم درميآورد و ميگويد خدايا تو كه ميدانستي من كافر خواهم شد چرا من را در كودكي از بين نبردی و عمرم طولاني شد.
اين سؤال و جواب ساختگي را ابوالحسن اشعري به اين پير آموخت و اين شخص هم رفت به حضور ابوعلي كه صاحب مكتب اعتزال بود و اين سؤال و جواب را درميان گذاشت اول سؤال را مطرح كرد او گفت كه آنكه زاهد است از درجات بهشت برخوردار است، آنكه كافر است در دركات دوزخ است و آنكه صبّي است اهل سلامت است، گفت اگر اين صبّي به خدا بگويد كه چرا آن درجات بهشت را به من نميدهي او ميگويد كه خب برادرت با تلاش و كوشش زحمت كشيد و به اين درجه رسيد آن وقت دوباره اين صبّي به خدا عرض ميكند كه خب اگر مرا از بين نبرده بودي من هم زاهدانه زندگي ميكردم و به اين درجات ميرسيدم آنگاه اگر خدا در پاسخ بگويد كه چون ميدانستيم شما كفر پيشه ميكنيد لذا ما شما را در دوران كودكي از بين برديم آنگاه آن كسي كه در جهنم است از درك جهنم سر در ميآورد و چنين اعتراض ميكند.
اين سؤال و جواب ساختگي حالا يا واقعاً اتفاق افتاده يا يك داستاني است كه جعل شده بعد كمكم در تفسير جناب امام رازي آمده است به اينجا ميرسد آنگاه آن ابوعلي ميگويد كه اين سؤال از تو نيست به اطراف مجلس نگاه ميكند ميبيند كه ابوالحسن اشعري آن شاگرد قبلي ايشان در يك گوشهاي آرميده است اين صحنه را فخررازي طرزي نقل ميكند حالا يا ديگران بافتند و ايشان نقل كردند يا ديگران واقعاً اتفاق افتاده بود طرزي تنظيم ميكند كه حق با جبريه باشد.
اين گروه براي آنها جعل نامه و جعل اين صحنه محاوره كم نيست اين الانتاع و المؤانسه براي ابوحيّان توحيدي يك كتاب ادبي مستحكمي است در آنجا يك نامهاي است بين اميرالمؤمنين(سلام الله عليه) و خليفه دوم، اعتراضهايي اميرالمؤمنين(سلام الله عليه) ميكند و خليفه دوم جواب ميدهد، اعتراضهاي خليفه دوم ميكند و اميرالمؤمنين (سلام الله عليه) جواب ميدهد و سرانجام از مجموع آن سؤال و جواب و آن چند نامه برميآيد كه ـ معاذ الله ـ عليبنابيطالب محكوم شد، خب ابوحيّان توحيدي هم ميدانيد از علماي چند قرن قبل است از قدماي اهل ادب است و خيليها خيال كردند اين نامه و اين مكاتبه و اين سؤال و جواب حق است عدهاي از جعلي بودن اين پرده برداشتند كه يكي از آن پردهبردارها جناب ابنابيالحديد است در شرح نهجالبلاغه كه گفت: «كان رجلاً كاتبا» اصطلاحاً به هر كسي نميگفتند «كاتب» نويسنده رسمي بايد مَلكاتي از كمالات علم و حكمت و ادبيات را دارا بود چنين نامه مجعولي الآن هم در الامتاع و المؤانسه ابوحيّان توحيدي هست البته به قدري اين قلم، قلم فولادين است كه براي افراد عادي تشخيص اينكه آيا اين كلام علي(سلام الله عليه) هست يا كلام جعلي است مشكل است منتها كسي كه روي ادبيات كار ميكند او بعيد است كه بتواند تشخيص بدهد اين جعلي است يا غير جعلي كسي كه فوق ادبيات كار ميكند طعم معنويت را و ذوق معارف را هم از كلام علي چشيد او ميداند اين كلام بيبو و بيخاصيت است كلام علي نيست آن هم در ذائقه هر كسي نيست.
اين الامتاع و المؤانسه ابوحيّان يك كتابي نيست كه نظير همين كتابهاي معمولي حوزوي آدم يك صفحه را به خوبي مطالعه كند بايد چند كتاب لغت دست چپ، چند كتاب لغت دست راست تا آدم بالأخره برای هر سطري بالأخره چند بايد به كتاب لغت مراجعه كند يك چنين فولادمنشي ريختهگري كرده كه بخورد به جعل كه بتواند ثابت كند كه مثلاً اين نامهها، نامههاي علي(سلام الله عليه) هست، خب.
از اين كارهاي جعلي در كتاب آنها كم نبود منتها هم از علماي اماميه پرده برداشتند، هم از آنها پرده برداشتند كه اين يك جعلي بيش نيست چنين اتفاقي نيفتاده، حالا به هر تقدير اين يا جعل يا غير جعل جناب فخررازي اين قصه را سرود تا خودش نفعي ببرد غافل از اينكه همين آيه و آيات ديگر مسئلهٴ هدايت ابتدايي را مشخص كرد، هدايت پاداشي را مشخص كرد، اضلال ابتدايي را از ذات اقدس الهي به نحو سالبهٴ كليه نفي كرد، اضلال كيفري را براي ذات اقدس الهي فيالجمله به نحو موجبهٴ جزئيه ثابت كرد و اضلال الزامي ذات اقدس الهي را هم به نحو عدم مَلكه است نه اينكه چيزي را ذات اقدس الهي به عدهاي ميدهد به عنوان ضلالت برخلاف مسئله هدايت كه ملكه است.
و جناب امام رازي با نقل اين قصّه ... طَرفي نتوانست ببندد و نميبندد چه اينكه يك جريان ديگري را هم نقل ميكند آن اين است كه در محضر ابنعمر جريان قَدَريه مطرح شد مفوّضه ميگويند قَدَريه كه در اسلام مذمّت شدند و پيغمبر اسلام(صلّي الله عليه و آله و سلّم) از قَدَريه خيلي بدگويي كرد منظور از قَدَريه جبرياند، علماي جبر و حاميان مكتب اشاعره ميگويند كه اين قَدَريه كه در زمان پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) مذموم شدند منظور مفوّضهاند. در حضور ابنعمر جريان قَدَريه مطرح شد او گفت كه قَدَريه به زبان هفتاد پيامبر ملعوناند كه آخرين آنها پيامبر اسلام(صلّي الله عليه و آله و سلّم) است.
اين حرف را در محضر ابنعمر نقل كردند آنگاه قاضي كه صاحب تفكّر اعتزال است اين قَدَريه را بر اشاعره تطبيق ميكند براي اينكه در همان حديث دارد كه ابنعمر گفت خداوند در روز قيامت دستور ميدهد منادي الهي ندا بدهد كه «أين خصماء الله»[1] دشمنان خدا چه كساني هستند، قَدَريه سر برميدارند، گردن ميكشند كه ما دشمنان خداييم در همان حديث است آن وقت قاضي ميگويد كه خصماي خدا اشاعره و جبرياند كه كار خلق را زشتيهاي خلق را، سيّئات خلق را به خدا اسناد ميدهند اينها دشمنان خدايند.
آنگاه جناب فخررازي بنا ميكند در حمايت از مكتب اشاعره به اينكه نه دشمنان خدا مفوّضهاند براي اينكه كار خدا را به خلق خدا واگذار كردند اين بحث را هم به درازا ميكشاند محصول اين بحثها هم خلط بين جبر و اختياري است كه در خلقالاعمال مطرح است و بين جبر و اختياري كه در نظام تكوين مسئله عليّ مطرح است، البته هر معلولي بايد به علت برسد و منشأ همهٴ علل ذات اقدس الهي است اما اين علل وصفيه با مبادي خاصي كه دارند آنها نقش خاصّ خودشان را ايفا ميكنند.
كار انسان به انسان ميرسد و كار انسان كه به انسان رسيد از انسان به بالا ميرود انسان هم يك موجود متفكّري است تا يك كاري را نينديشد، تصميم نگيرد، دو طرفش را بررسي نكند انجام نميدهد كارِ انسان از راه اختيار و ارادهٴ انسان به مبادي بالا ميرسد نه اينكه كار انسان مستقيماً به مبادي بالا ارتباط داشته باشد و مشكل جناب فخررازي و امثال او اين است كه آنجا كه بايد قائل به جبر باشد، قائل به جبر نيست اينجا كه نبايد فتوا به جبر بدهد ميشود جبري در نظام علّي انسان بايد قائل به جبر باشد يعني چه؟ يعني هيچ معلولي تا صد در صد نشود، قطعي نشود يافت نخواهد شد «الشيء ما لم يجب لم يوجود» اين جبر علّي است منتها در فاعلهاي غير انساني جبرشان يا به طبيعت است يا به غريزه است يا مانند آن، در فاعلهاي انساني با اختيار انسان كار صد در صد ميشود يعني انسان ميتواند اطاعت كند، ميتواند معصيت كند، فعلاً هر دو طرف براي او يكسان است لذا دو طرف فعل به انسان به نحو قضيه ممكنه اسناد داده ميشود ميگوييم «زيد مطيع بالامكان» «زيد عاصٍ بالامكان» تا اينكه همهٴ جوانب را خود زيد بررسي كند، ارزيابي كند، سود و زيانش را تشخيص بدهد حالا تصميمگيري به عهده خود زيد است ﴿قُلِ الْحَقُّ مِن رَبِّكُمْ فَمَن شَاءَ فَلْيُوْمِن وَمَن شَاءَ فَلْيَكُفُرْ﴾[2] او اگر راه خير را به حُسن اختيار خود طي كرد انتخاب او و ارادهٴ او اين كار را صد در صد ميكند بعد انجام ميدهد و اگر كار معصيت را به سوء اختيار خود انتخاب كرد اين كار را صد در صد ميكند و انجام ميدهد از آن به بعد ميشود ضروري و ضرورت به اختيار «لا ينافي الاختيار» چه اينكه امتناع به اختيار هم «لا ينافي الاختيار».
وقتي اين كار دو شعبه داشت اول بالامكان بود بعد بالضروره شد و ضرورت به اختيار هم «لا ينافي الاختيار» آن وقت طرفين اين كار به انسان ميرسد كه انسان موجودي است متفكّر و مختار، از انسان به مبادي بالا راه پيدا ميكند با حفظ اختيار او كه در متن هستي انسان تعبيه شده است. آنجا كه فخررازي بايد فتوا به جبر بدهد بنا به قانون «الشيء ما لم يجب لم يوجود» اينها قائل به اولويتاند ميگويند اگر فعل ضروري بشود قدرت را از فاعل ميگيرند، اينجا كه نبايد قائل به جبر بشوند فتوا به جبر دادند.
به هر تقدير اين آيه همان طوري كه در بخش پايانياش به خوبي دلالت ميكند ذات اقدس الهي هرگز ابتدائاً دلي را نميبندد دلِ هر كسي را براساس ﴿وَنَفْسٍ وَمَا سَوَّاهَا ٭ فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا﴾[3] مشروح و منشرح كرده است اگر كسي با سيّئات سوء اغراض و غرايض خود دل را بست آنگاه ذات اقدس الهي توفيق را از او ميگيرد.
مطلب ديگر آن است كه بسياري از مفسّران صدر اسلام براي اينكه به همهٴ اين نكات ادبي توجه كنند گاهي دربارهٴ كلمه حَرَج تأمّل ميكردند كه اين يعني چه؟ بعضي از اعراب باديهنشين كه هيچ ارتباطي با كشورهاي غير عربي نداشتند آنها را احضار ميكردند ميگفتند شما به چه چيزي ميگوييد، حَرجه؟ گفتند ما به آن منطقهاي كه درختهايش زياد باشد هيچ راهي براي نفوذ نباشد اين فضاي بستهٴ با اين درخت و خار را ميگوييم حَرج آنگاه اينها فهميدند كه ﴿ضَيِّقاً حَرَجاً﴾ يعني چه ﴿حَرَجاً﴾ همان معناي تضييق و ضيق را ميرساند منتها به نحو اكيد يك فضاي بسته است وقتي كه بسته شد هيچ راهي براي نفوذ او نيست اصلاً حرف در او نفوذ نميكند «خرج من الاذن الي الاذن» ديگر وارد قلب نخواهد شد «دفن من الاذن و خرج من الاذن» اين دربارهٴ حَرج.
﴿كَذلِكَ يَجْعَلُ اللّهُ الرِّجْسَ عَلَي الَّذِينَ لاَ يُؤْمِنُونَ﴾ پس اول سوء اختيار خود اشخاص است آنها اگر راهِ كفر را طي كردند، راه ترك ايمان را به سوء اختيار خود طي كردند مشمول قهر الهياند و قهر الهي آن است كه آن لطف خاص و فيض مخصوص را از اينها ميگيرد و اينها را به حال خود رها ميكند، بعد فرمود: ﴿وَهذَا صِرَاطُ رَبِّكَ مُسْتَقِيماً﴾ اين راهِ راست خداست همان طوري كه در نظام تكوين ذات اقدس الهي بر صراط مستقيم امور را اداره ميكند، در صراط تشريع هم به شرح ايضاً [همچنين] در جريان صراط تكويني فرمود كه ﴿مَا مِن دَابَّةٍ إِلَّا هُوَ آخِذُ بِنَاصِيَتِهَا إِنَّ رَبِّي عَلَي صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ﴾[4] هيچ جنبنده و متحركي نيست مگر اينكه زمام آن متحرّك به دست خداست، محرّك او خداست و خدا هم تحريك و تدبيرش در مسير مستقيم است ﴿إِنَّ رَبِّي عَلَي صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ﴾ پس در نظام تكوين همه بر صراط مستقيماند هيچ موجودي معصيت نميكند تخلّف ندارد و مانند آن.
در جريان نظام تشريع هم فرمود: ﴿وَهذَا صِرَاطُ رَبِّكَ﴾ در حالي كه اين راه مستقيم است حالا اگر معناي استقامت در متن صراط مأخوذ باشد چه اينكه عدهاي نظير راغب در مفرداتشان اخذ كردند اين يك حال تأكيدي است و اگر نه استقامت در مفهوم صراط مأخوذ نباشد اين يك حال تأسيسي است بالأخره اين راه مستقيم خداست كه هر دو گروه را هدايت ميكند اولاً، اختيار را به دو گروه ميدهد ثانياً، اگر كسي به حُسن اختيار خود راه ايمان را طي كرد بر هدايت او ميافزايد ثالثاً، اگر كسي راه كفر را به سوء اختيار خود طي كرد او را گمراه ميكند رابعاً، و معناي گمراه كردن او امر وجودي نيست بلكه امر عدمي است خامساً، و معناي عدمي هم اين است كه لطفش را از او ميگيرد او را به حال خودش رها ميكند سادساً، انسان اگر به حال خود رها شد اوست و غرايض او يقيناً سقوط ميكند.
يكي از چيزهايي كه وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) مكرّر عرض ميكرد اين بود « وَلا تَكِلْنى اِلى نَفْسى طَرْفَةَ عَيْنٍ اَبَداً»[5] گاهي هم اين دعا را تعليم ميدادند كه «وَلا اِلى غَيْرِكَ، وَلا تَمْنَعْنا مِنْ خَيْرِكَ»[6] يك لحظهاي انسان به حال خود رها بشود سقوط ميكند ﴿وَهذَا صِرَاطُ رَبِّكَ مُسْتَقِيماً قَدْ فَصَّلْنَا الآيَاتِ لِقَوْمٍ يَذَّكَّرُونَ﴾ يعني ما آياتمان را، احكاممان را، حِكممان را به صورت باز بيان كرديم چيز مبهم نيست اين كتابي است تبيان، كتابي است مفصّل هم قول فَصل است، هم همهٴ مطالباش منفصل از يكديگر بازگو شد يك چيز مبهم، ممزوج، مخلوطي را ما نگفتيم و همهٴ اين مسائلي را كه ما گفتيم در نهان انسان ريشه دارد وقتي كه ريشه داشت اين حرفها را ما به او زديم اين وقتي خوب گوش داد، خوب فهميد ميبيند بوي آشنا ميآيد اين حرفها را يك وقتي هم شنيده اين حرفها تازگي ندارد براي او، وقتي خوب درخويشتن خويش فرو برود ميبيند اين همان لسان ميثاق است برابر آيهٴ ﴿أَخْذُ رَبِّكَ﴾[7] يا برابر ﴿فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفاً﴾[8] يا برابر آيهٴ ﴿وَنَفْسٍ وَمَا سَوَّاهَا ٭ فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا﴾[9] آدم وقتي كه اين چيزها را ميشنود ميبيند كه يك چيز تازهاي براي او نيست اينها را ميدانست معلوم ميشود كه سابقه داشت كمكم يادش رفته الآن با اين بيانات انبيا(عليهم السلام) و قرآن و عترت اين متذكّر ميشود لذا بسياري از وقتها ذات اقدس الهي قرآن را به عنوان تذكره مينامد گرچه اساسش ﴿يُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ﴾[10] است ولي اين تعليم، تعليم ابتدايي است بعد وقتي كه انسان خوب ياد گرفت حالا دارد عمل ميكند با خويشتن خويش آشنا شد ميبيند آن نسخه اصلش نزد خود او بود لذا از اينجا به عنوان تذكره تعبير ميكند ﴿وَلَقَدْ يَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّكْرِ فَهَلْ مِن مُدَّكِرٍ﴾[11] «ان هذه الا تذكره»، خب.
آدمي كه فراموشش شده نميداند بعد وقتي به مكتب وحي رفت براساس ﴿يُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ﴾ چيزهايي ياد ميگيرد، بعد وقتي چيزهايي را ياد گرفت به صاحب وحي ميگويد آنچه را كه شما با اين تعبيرات به ما فهمانديد خدا با زبان ديگري در جان ما به وديعت گذاشت فرمود بله ما هم همين را ميگوييم، ميگوييم اين تذكره بود چيز ديگر نبود شما خيال كرديد تعليم ابتدايي است ما براي يادآوري آمديم لذا فرمود: ﴿قَدْ فَصَّلْنَا الآيَاتِ لِقَوْمٍ يَذَّكَّرُونَ﴾ آنها كه متذكّر ميشوند به نام خدا و به ياد الهي متذكّر ميثاق ميشوند و مانند آن، اگر كسي متذكّر شد يعني اين حرفها را ياد گرفت، بعد عمل كرد با ياد گرفتن يك مقدار غبارروبي ميكند، با عمل كردن يك مقدار رنگزدايي ميكند كمكم آن فطرت شفافش ظهور ميكند وقتي سري به خويشتن خويش ميزند ميبيند كه اِه همهٴ اينها را كه من ميدانستم كه، همهٴ اينها را كه خدا به من داد كه، اين ميشود اهل تذكره آن وقت چنين انساني ﴿لَهُمْ دَارُ السَّلاَمِ عِندَ رَبِّهِمْ﴾.
حالا بهشت دارالسلام است چون اصلاً آنجا جاي بدي نيست هر كسي كه آنجا ميرود طيّب و طاهر است خودِ آن عالَم هم كه جاي نقص نيست خودِ بهشت كه ﴿لَا لَغْوٌ فِيهَا وَلاَ تَأْثِيمٌ﴾[12] آنجا كه اين به نحو نفي جنس است اينچنين است اينهايي هم كه ميروند چيز بدي به همراه نميبرند كه ﴿وَنَزَعْنَا مَا فِي صُدُورِهِم مِنْ غِلٍّ﴾[13] بنابراين خود آن محدوده، محدودهٴ طهارت است كساني هم كه از بيرون وارد آن محدوده ميشوند تا طيّب و طاهر نشوند راهشان نميدهند البته ممكن است كسي مشكلي داشته باشد، حسدي داشته باشد، بخلي داشته باشد، كينهاي داشته باشد، عداوتي داشته باشد اينها را بالأخره اگر خودش غبارروبي نكرد با تقوا كه پرهيز است اگر غبارروبي نكرد اين مشكلات را نزدود بالأخره به اتاق عمل ميبرندش، جراحي ميكنند و از قلبش ميگيرند اگر انشاءالله اهل بهشت باشد اگر نه كه خداي نكرده باهمان وضع به دوزخ ميبرند، اگر كسي انشاءالله اهل بهشت بود مشكلي داشت در برابر برادر دينياش، نظامش، همسايهاش، آشنايش كينهاي، عداوتي، بغضي، حسدي يا مشكلات ديگر داشت اگر بخواهد به بهشت برود يكي از دو كار بايد باشد.
يا با دست خود، خود را تطهير كند كه خب البته آسان است، اگر با دست خود، خود را تطهير نكرد او را شستشو ميدهند بعد به بهشت ميبرند شستشو دادن آنجا بسيار دشوار است تا تكتك اين رذايل را از قلب او بكَنند اين نظير اينكه انسان را بدون تخدير بخواهند عمل كنند نيست اينچنين نيست كه انسان بتواند بالأخره قدري تحمل بكند تا تكتك اين مشكلات اخلاقي را از دلش نكَنند او را طيّب و طاهر نكنند وارد بهشتش نميكنند حالا يا با شفاعت است يا با توسل است به هر وسيله است اگر در دنيا خودش را تطهير كرد، كرد نشد عندالموت، نشد در برزخ، نشد في ساهرة القيامه نشد ـ معاذ الله ـ در مقداري از جهنم سوخت و سوز دارد بعد «اولئك عتقاء الله من النار»[14] بهشت دارالسّلام است هيچ نقصي در آنجا نيست هر كسي مشغول كار خودش است و حسرت به معناي افسوس و اندوه هم در آنجا نيست همان طوري كه اعضا و جوارح ما هر كدام كار خودشان را ميكنند بعضي بالا هستند، بعضي متوسطاند، بعضي پاييناند هيچ عضوي، هيچ نيرويي غصه نيروي ديگر را نميخورد خب چشم كار مغز را ندارد، گوش كار چشم را ندارد، اعضا و جوارح به جاي نيروي لمس كار چشم و گوش را ندارند هرگز چشم نميگويد اي كاش من هم ميشنيدم، گوش نميگويد اي كاش من هم ميديدم اين چشم و گوش هر كدام كار خودشان را دارند.
فرشتگان الهي هم اين طورند با اينكه ﴿مَا مِنَّا إِلَّا لَهُ مَقَامٌ مَعْلُومٌ﴾[15] هيچ فرشتهاي اهل حسد، غبطه، حسرت و مانند آن نيست اي كاش من هم ميداشتم آنچه را كه فلان مَلك دارد اين طور نيست هر كدام كار خودشان را انجام ميدهند در كمال رضاي محض به سر ميبرند. اعضا و جوارح ظاهري ما اين طور است، قوا و شئون باطني ما اين طور است هرگز قوهٴ خيال فكر نميداد اي كاش من كار واهمه را ميكردم و بالعكس هرگز اين دو قياس كه زيرمجموعه عقلاند نميگويند ما افسوس ميخوريم چرا كار عاقله را نميتوانيم انجام بدهيم، نه اينچنين نيست همهٴ اينها ﴿مَا مِنَّا إِلَّا لَهُ مَقَامٌ مَعْلُومٌ﴾[16] فرشتهها اين طورند، شئون نفس انساني اين طور است، بهشتيها هم با اينكه ﴿لَهُمْ دَرَجَاتٌ عِندَ رَبِّهِمْ﴾[17] هيچ كدام غمي ندارند خلاصه آنجا جاي غم نيست درك ميكنند كسي بالاتر از آنهاست اما غمگين نميشوند چون خود غم رنج است و در بهشت رنج نيست انسان مطهّر وارد بهشت ميشود حالا شما فرض كنيد دو نفر ساليان متمادي باهم درس و بحث داشتند يكي شده عالِم ديگري شده اعلم، يكي شده عادل ديگري شده اَعدل، چون هر دو پاكند هيچ كدام حسد ديگري ندارند غم هم ندارد ميگويد من نصيبم همين مقدار بود من تلاش و كوششم را كردم «و ذوالرضا بما قضا مع ترضاه» آن كسي كه صاحب مقام رضاست در برابر قضاي الهي هرگز اعتراض نميكند، اگر ببيند كه كوتاهي كرده آن وقت خودش را سرزنش ميكند كه من چرا كوتاهي كردم حالا فرض بر اينكه هيچ كوتاهي هم نكرده آن وقت اگر عاقل باشد ديگري غم و غصهاي هم ندارد اين به مقام رضا رسيده است صاحبان مقام رضا در دنيا اينچنيناند خودِ پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) كه الگوي راضيان قضا بود در تمام مدت عمرش نقل شده است كه ليت و لعل نگفت اي كاش وضع اين طور ميشود، اي كاش اين طور نميشد، اي كاش هوا اين طور بود، اي كاش هوا آن طور بود، اي كاش من اين طور بودم، اي كاش اصحابم اين طور بود اين اي كاش و ليت و لعل نبود.
در شرح حال بعضي از بزرگان اهل معرفت هم گفتند آنها هم هفتاد سال زندگي كردند هرگز ليت و لعل نگفتند اينها معلوم ميشود به اين مقام رسيدن مخصوص انبيا نيست آنها درجاتي دارند كه ﴿دَنَا فَتَدَلَّي ٭ فَكَانَ قَابَ قَوْسَيْنِ أَوْ أَدْنَي﴾[18] مخصوص آنهاست اينها مراحل ابتدايي يا مراحل متوسطه است كه ديگران هم ميتوانند احياناً به اين مقام راه پيدا كنند اگر كسي به اين مقام رسيده است در دارالسّلام جا ميگيرد.
پرسش...
پاسخ: بله
پرسش...
پاسخ: نه، اين كارها انجام بدهيد براي بهشتيهاست، نه بهشت چون در بهشت از اينها به عنوان فعل ماضي ياد ميكند ﴿وَنَزَعْنَا مَا فِي صُدُورِهِم مِنْ غِلٍّ﴾[19] قبلاً اين كار را كرديم اما اينها الآن ﴿مُتَّكِئِينَ عَلَيْهَا مُتَقَابِلِينَ...﴾ [20] چون قبلاً اين كار را كرديم حالا قبلاً يا در دنيا يا عندالموت يا عندالبرزخ يا فيالبرزخ يا عند ساهرة القيامه ﴿وَنَزَعْنَا مَا فِي صُدُورِهِم مِنْ غِلٍّ﴾ نه الآن «ننزع» خب.
اين دارالسلام چون از اين جهت است بالاتر از اين معنا، معنايي است كه ما بگوييم سلام يكي از اسماي حسناي ذات اقدس الهي است كه ﴿هُوَ الْمَلِكُ الْقُدُّوسُ السَّلاَمُ الْمُؤْمِنُ الْمُهَيْمِنُ الْعَزِيزُ الْجَبَّارُ الْمُتَكَبِّرُ﴾[21] كه از اسماي حسناي ذات اقدس الهي است كه در بخش پاياني سورهٴ «حشر» آمده آن وقت دارالسلام ميشود دارالله ميشود جنةالله اين تطبيق ميكند با ﴿فَادْخُلِي فِي عِبَادِي ٭ وَادْخُلِي جَنَّتِي﴾[22] البته به آن اوج نميرسد چون سلام از آن اسماي اعظم نيست قهراً [ناگزير] جنتش هم جنت عظما نخواهد بود ﴿جَنَتي﴾ كه در پايان سورهٴ «فجر» است اين ديگر بينظير است در همهٴ قرآن، خب.
﴿لَهُمْ دَارُ السَّلاَمِ عِندَ رَبِّهِمْ﴾ تعبير قرآن اين نيست ما اينها را بهشت ميبريم اينهايي كه همهٴ اين مسايل را گذراندند با داشتن همهٴ عداوتهاي شياطين و انس و جن از همهٴ شبهات علمي رستند و از همهٴ مشكلات و عقبههاي.. پيدا كردند ﴿لَهُمْ دَارُ السَّلاَمِ﴾، خب.
يك وقت است ميفرمايد: ﴿يُدْخِلْهُ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِن تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ﴾[23] اين براي متوسطين از اهل ايمان است اما وقتي كه ميفرمايد: ﴿لَهُمْ دَارُ السَّلاَمِ﴾ يعني براي اينهاست، خب قهراً [ناگزير] شفاعت هم دارد براي اينكه براي اينهاست ديگر شفاعت هم ميكنند اگر ﴿دَارُ السَّلاَمِ﴾ براي اين گروه بود خب حتماً شفاعت هم دارد يك وقتي ميگويند ما اينها را بهشت ميبريم خب اينكه ديگر حق ندارد همراه ببرد كه، اما يك وقتي ميگويند كه ﴿لَهُمْ دَارُ السَّلاَمِ﴾ چه اينكه دربارهٴ شهدا هم چنين تعبيري است ﴿لُهُمُ الْجَنَّةَ﴾ ﴿إِنَّ اللّهَ اشْتَرَي مِنَ الْمُؤْمِنِينَ أَنْفُسَهُمْ وَأَمْوَالَهُم﴾ كه ﴿إِنَّ اللّهَ اشْتَرَي مِنَ الْمُؤْمِنِينَ أَنْفُسَهُمْ وَأَمْوَالَهُم بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ يُقَاتِلُونَ فِي سَبِيلِ اللّهِ﴾[24] اين ﴿بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ﴾ غير از اينكه اينها را ما بهشت ببريم كه ﴿تَجْرِي مِن تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ﴾ اين تعبيرات غير از اينهاست، خب.
يك عده عابد و زاهدند، مؤمناند خدا فرمود ما آنها را ﴿يُدْخِلُهُمُ جَنَّاتٌ تَجْرِي مِن تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ﴾[25] حالا دربارهٴ شهدا فرمود كه بهشت براي اينهاست، خب حقّ شفاعت هم قهراً [ناگزير] خواهند داشت اين گروه از اولياي الهي كه ﴿لِقَوْمٍ يَذَّكَّرُونَ﴾ اينها هم دارالسّلام براي اينهاست اينها هم اگر كسي را خواستند ميبرند البته اينها چون به جاي خاص رسيدند و دارالسّلام براي اينهاست قهراً [ناگزير] خودشان هم فكر ميكنند كه دارای قلب سليم باشند اين گروه از كساني شفاعت ميكنند كه خدا بخواهد چون اگر خدا نخواهد قلب اينها هم نميطلبد ﴿لَهُمْ دَارُ السَّلاَمِ عِندَ رَبِّهِمْ﴾ نظير آنچه در سورهٴ «قمر» آمده است كه براي متّقيان دو مرتبه است براي اهل تقوا آنها ﴿فِي جَنَّاتٍ وَنَهَرٍ ٭ فِي مَقْعَدِ صِدْقٍ عِندَ مَلِيكٍ مُقْتَدِرٍ﴾[26] اين دو فيض براي آنها ذكر ميكند كه اينها مفاوض دارند و بهشتي دارند كه ﴿تَجْرِي مِن تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ﴾ اما ﴿فِي مَقْعَدِ صِدْقٍ عِندَ مَلِيكٍ مُقْتَدِرٍ﴾ اين ﴿عِندَ رَبِّهِمْ﴾ فوق آن جنتهاي ديگر است.
و اينها جزء اولياي الهي بودند كه نشانه ولايت در بهشت ظهور ميكند ﴿وَهُوَ وَلِيُّهُم﴾ ذات اقدس الهي وليّ اينهاست اينها مولّيٰعليه الهياند، خب اگر مولّيٰعليه اللهاند و الله وليّ اينهاست هرگز مولّيٰعليه كاري را بدون اذن وليّ انجام نميدهد در تحت ولايت آن وليّ قرار ميگيرد، خب چطور اينها به اين بارگاه رفيع راه يافتند ﴿بِمَا كَانُوا يَعْمَلُونَ﴾ رايگان نيست براي اينكه ما همهٴ اين خطرها را گوشزد كرديم، عداوت شياطين انس و جن را گفتيم اينها همهٴ اينها را آشنا بودند و از دشمنيها رستند، خطرات اعمال صالحه را ما گفتيم اين خودش آزمود همهٴ خطرات را تحمل كرده است و جزء كساني بود كه مؤمن بود و عمل صالح داشت و جزء ﴿لِقَوْمٍ يَذَّكَّرُونَ﴾ بود لذا تحت ولايت ذات اقدس الهي قرار ميگيرد ﴿وَهُوَ وَلِيُّهُم بِمَا كَانُوا يَعْمَلُونَ﴾.
آنگاه بخشي كه مربوط به جريان قيامت است ترسيم ميكند ذات اقدس الهي فرمود: ﴿وَيَوْمَ﴾ يعني متذكّر روزي باشيد كه خدا همهٴ اين جنّ و انس را جمع ميكند چون قبلاً فرمود كه آيهٴ 112 همين سورهٴ مباركهٴ «انعام» قبلاً گذشت ﴿وَكَذلِكَ جَعَلْنَا لِكُلِّ نَبِيٍّ عَدُوّاً شَيَاطِينَ الْإِنْسِ وَالْجِنِّ﴾ خب جن هم مثل انس مكلّفاند مؤمن و كافر دارند، مؤمنينشان كاري به كار كسي ندارند، كفارشان مثل كفار انسان مزاحماند دو گروهاند بالأخره.
در قيامت ميفرمايد كه ما همهٴ دو گروه را جمع ميكنيم همهٴ انسانها و جنيها را ﴿وَيَوْمَ يَحْشُرُهُمْ جَمِيعاً﴾ بعد به جنّها ميگوييم ﴿يَا مَعْشَرَ الْجِنِّ وَالْإِنسِ﴾[27] ﴿قَدِ اسْتَكْثَرْتُم مِنَ الْإِنْسِ﴾ شما خيلي از افراد بشر را به دام كشيديد اين وسوسهها، اين القائات بخش مهمي از شما بود كه اينها را به دام انداختيد افراد زيادي را به دام انداختيد ﴿قَدِ اسْتَكْثَرْتُم مِنَ الْإِنْسِ﴾ آنگاه اين جنّيها وقتي در برابر اين سؤال قرار گرفتند اين سؤال توبيخي است نه سؤال استفهامي يعني شما زير سؤال قرار گرفتيد آنگاه ﴿أَوْلِيَاؤُهُم مِنَ الْإِنْسِ﴾ كساني كه در تحت ولايت اينها بودند كه گفتند «اولئك اوليائهم الشيطان» يك عده تحت ولايت شيطاناند بعد خيال ميكنند اين نقشه به فكر خودشان رسيده است در حالي كه ﴿إِنَّ الشَّيَاطِينَ لَيُوحُونَ إِلَي أَوْلِيَائِهِمْ لِيُجَادِلُوكُمْ﴾[28] اين اولياءالشياطين كه آن نقشههاي مشئوم را از شياطين دريافت ميكنند تا هم خود عمل كنند هم ديگران را اغوا كنند اين گروه كه تحت ولايت شيطان بودند گفتند: ﴿رَبَّنَا اسْتَمْتَعَ بَعْضُنَا بِبَعْضٍ﴾ حالا به جرمشان اعتراف ميكنند ميگويند ما يكديگر وسيله تمتّع و بهرهبرداري يكديگر بوديم هم انسها باهم، هم جنها باهم، هم انس و جن و جن و انس باهم، انسانها با يكديگر كه خب تبهكاران يك عده تابع بودند يك عده متبوع بودند در يك فضاي خاصّي بهره ميبردند جنها هم به شرح ايضاً [همچنين].
اما استمتاع انس و جن به نحو تمتّع متقابل از يكديگر چطور است؟ براي اينكه آنها از ولايت و سرپرستي اين افراد تبهكار لذت ميبردند و انس از اينكه زيرمجموعه هدايت جنّيها هستند و از آنها نقشههاي مشئوم ميگيرند لذت بردند يك وقتي هم ﴿كَانَ رِجَالٌ مِنَ الْإِنسِ يَعُوذُونَ بِرِجَالٍ مِنَ الْجِنِّ﴾[29] به جاي اينكه ﴿وَإِمَّا يَنْزَغَنَّكَ مِنَ الشَّيْطَانِ نَزْغٌ فَاسْتَعِذْ بِاللّهِ﴾[30] به جاي اينكه انسان در هر خطري به الله پناه ببرد، مشكل علمي دارد به الله پناه ببرد، مشكل عَمَلي دارد به الله پناه ببرد اين همه فرشتگان را ذات اقدس الهي براي هدايت انسانها، اين همه فطرت را، عقل را، انبيا را، اوليا را براي هدايت انسانها اعزام كرده است به جاي اينكه به الله پناه ببرند به جن پناه بردند ﴿كَانَ رِجَالٌ مِنَ الْإِنسِ يَعُوذُونَ بِرِجَالٍ مِنَ الْجِنِّ﴾، خب.
در اين فضا ذات اقدس الهي آن معوّذتين را نازل كرده است ﴿قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ الْفَلَقِ﴾[31] را ﴿قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ النَّاسِ﴾[32] را و مانند آن در قيامت اولياي جن از انسانها كه تحت ولايت جن قرار گرفتند ميگويند ﴿رَبَّنَا اسْتَمْتَعَ بَعْضُنَا بِبَعْضٍ وَبَلَغْنَا أَجَلَنَا الَّذِي أَجَّلْتَ لَنَا﴾ يعني خدايا ما اعتراف ميكنيم اين همان است ﴿فَاعْتَرَفُوا بِذَنبِهِمْ فَسُحْقاً لِأَصْحَابِ السَّعِيرِ﴾[33] ميگويند خدايا ما از يكديگر بهرهٴ متقابل برديم، آن مدتي هم كه تو مهلت دادي ما آن مدت هم پشت سر گذاشتيم الآن آمديم پاسخي كه ذات اقدس الهي ميدهد اين است كه ﴿قَالَ النَّارُ مَثْواكُمْ﴾ جاي شما آتش است براي اينكه حجّت بالغهٴ حق را شما ديديد و پشت سر گذاشتيد ﴿خَالِدِينَ فِيهَا إِلَّا مَاشَاءَ اللّهُ﴾.
اين ﴿إِلَّا مَاشَاءَ اللّهُ﴾ اگر استثناي منقطع نباشد و استثناي متّصل باشد بايد يك بحث عليحدهاي دربارهٴ او كرد اگر كسي مؤمن بود بالأخره، موحّد بود منتها معصيتكار بود به اندازه عصيانش معذّب ميشود بعد بالأخره نجات پيدا ميكند خلودي ندارد، اما آنها كه كافرند آيا آنها هم از خلود ميرَهند يا نه؟ حالا اين را شما بايد بحث كنيد در اينكه ذات اقدس الهي نسبت به مؤمنين وعده داد به اينكه آنها را بهشت ميبرد، خُلف وعده هم محال است گرچه مؤمن طلبكار نيست همهٴ اعمال و عباداتش در برابر نعمتهاي الهي به حساب شكر هم نميآيد به اندازه آن شكر هم نميشود ولي ذات اقدس الهي فرمود وعده داد كه اگر كسي مؤمن بود و عمل صالح كرد او را در قيامت بهشت ميبريم بعد فرمود خدا اين وعده را داد ﴿إِنَّ اللَّهَ لاَ يُخْلِفُ الْمِيعَادَ﴾[34] عقل هم ميگويد كه خداوند خُلف وعده نميكند.
اما نسبت به معصيتكار اين آياتي كه هست آيا اينها خبر است، جمله خبريه است، خدا ميخواهد خبر بدهد كه معصيتكار جهنّم ميرود يا اينها وعيد است و انشاست؟ آن آياتي كه مربوط به اصل جهنم است، اصل قيامت است، اصل بهشت است، اصل حساب است، اصل صراط است، اصل تطاير كتب است، اصل موقف است، اصل كوثر است اين بخشهاي وسيع آياتي كه مربوط به معاد است اينها خبر است و همهٴ اينها حق است ﴿لاَ رَيْبَ فِيهِ﴾[35] اما فلان شخص را معصيت كرد اين قدر گناه ميكنيم اين هم خبر است يا انشا؟ اين وعيد است يا خبر؟
اگر ـ معاذ الله ـ خبر باشد كه خب خيلي كار مشكل است هر معصيتكاري بايد بچشد بالأخره، اگر انشاءالله خبر نباشد «كما هو الظاهر» وعيد باشد، انشا باشد اميد عفو هست ممكن است خداي سبحان از يك گنهكاري ببخشد، حالا اگر خداوند از يك گنهكاري بخشيد كسي ـ معاذ الله ـ ميتواند اعتراضي بكند كه چرا بخشيدي، ما كه نميدانيم اسرار الهي چيست.
گاهي ممكن است كسي در اثر ﴿وَكَانَ أَبُوهُمَا صَالِحاً﴾[36] جدّ هفتم يا هفتادم او يك انسان صالحي بود خدا به بركت آن جد از اين گنهكار بخشيد يا خدا به همين شخص فرزندي، فرزند نسل هفتم يا هفتادم يك انسان وارستهاي داد كه باعث نجات عدهٴ زيادي از مسلمانها و انسانها شدند خدا به بركت آن فرد كه مُصلح بود از اين بخشيد صرفنظر كرد اينها اگر خداوند چنين كاري بكند هيچ كسي ميتواند اعتراض بكند كه چرا بخشيدي يا ميتواند بگويد تو كه خبر دادي ـ معاذ الله ـ اين خبرت كذب درآمد، اينچنين نيست.
پس الآن چند كار بايد بشود يكي اينكه آن بحثهايي.... بررسيهاي قيامت است آنها كه خبر است و حق است و «لا ريب فيه» و آنهايي كه مربوط به مؤمنين و وعده است آنها خبر نيست وعده است و يقيناً واقع ميشود چون ﴿إِنَّ اللّهَ لاَ يُخْلِفُ الْمِيعَادَ﴾[37] عقل هم ميگويد خُلف وعده محال است اين دو، بخش سوم مربوط به تبهكاران و معصيتكاران است نسبت به معصيتكاران خداوند عذاب فراواني را در قرآن ذكر كرده است اينها اگر خداي ناكرده خبر باشد هيچ راهي نيست مگر سوخت و سوز، اما اگر خبر نباشد اينها، انشا باشد جملههاي باشد به عنوان وعيد و تهديد اميد اينكه ذات اقدس الهي از برخيها بگذرد هست چون خودش وعده فيالجمله را هم البته داده است آن وقت اگر كسي خداوند بخواهد از او بگذرد او چون براساس ﴿يَغْفِرُ لِمَن يَشَاءُ﴾[38] فرمود نه به نحو موجبهٴ كليه آن هم برابر مصلحت است چه كسي مشمول رحمت خدا ميشود و چه شخصي مشمول قهر خدا خواهد بود از مِهر خدا محروم است آن براساس مشيّت متقن خدا تنظيم ميشود لذا هيچ كسي طمع صِرف ندارد مغرور هم نخواهد بود ولي هر كسي گناه كرده است اميد بخشش را دارد، چرا؟ براي اينكه آنچه را كه ذات اقدس الهي فرمود اگر خبر نباشد «كما هو الظاهر» اميد اينكه ذات اقدس الهي عفو كند هست.
بنابراين اينكه فرمود: ﴿خَالِدِينَ فِيهَا إِلَّا مَاشَاءَ اللّهُ﴾ هم از آن گروه قابل صرفنظر كردن است فيالجمله نه بالجمله و هم از تبهكاران عادي.
«و الْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمينَ»