درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

75/12/19

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تفسیر/سوره انعام/آیه 122

 

﴿أَوَمَن كَانَ مَيْتاً فَأَحْيَيْنَاهُ وَجَعَلْنَا لَهُ نُوراً يَمْشِي بِهِ فِي النَّاسِ كَمَن مَثَلُهُ فِي الظُّلُمَاتِ لَيْسَ بِخَارِجٍ مِنْهَا كَذلِكَ زُيِّنَ لِلْكَافِرِينَ مَاكَانُوا يَعْمَلُونَ﴾﴿122﴾

 

براي شأن نزول اين آيه چنين نقل كردند كه آن كسي كه مرده بود و ذات اقدس الهي او را احيا كرد حمزهٴٴ سيدالشهداءست كه اسلام آورد و آنكه در ظلمات است و از ظلمات بيرون نمي‌آيد و خارج شونده نيست أبي‌جهل است، لكن دليل قاطع بر اينكه در خصوص حمزهٴ سيدالشهداء و أبي‌جهل چنين كلمه‌اي نازل شده باشد نيست، اگر براي مطلق مؤمن و كافر باشد اين اولاست گذشته از اينكه آيات سورهٴ مباركهٴ «انعام» يكجا نازل شده است و اين اختصاصي به حمزهٴٴ سيدالشهداء(سلام الله عليه) و أبي‌جهل ندارند بسياري از افراد كه ايمان آوردند مشمول همين هستند و بسياري از افرادي كه كفر ورزيدند مشمول ﴿كَمَن مَثَلُهُ فِي الظُّلُمَاتِ﴾ اند.

مطلب دوم آن است كه ذات اقدس الهي موت و حيات را در قرآن كريم گاهي به بدن انسان اسناد مي‌دهد و گاهي به روح انسان، بدن انسان مي‌ميرد و بدن انسان زنده مي‌شود وقتي بدن در تحت تدبير روح بود بدن زنده است، وقتي روح اين بدن را رها كرد مفارقتي بين روح و بدن پديد آمد اين بدن مي‌ميرد در حقيقت مفارقت روح از بدن مايه مرگ بدن است چنين موت حسّي در مقابل چنان حيات حسّي هر دو را ذات اقدس الهي نعمت مي‌داند و به خود اسناد مي‌دهد ﴿خَلَقَ الْمَوْتَ وَالْحَيَاةَ﴾[1] مي‌فرمايد: ﴿لَهُ مُلْكُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ يُحْيِي وَيُمِيتُ وَهُوَ عَلَي كُلِّ شَي‌ءٍ قَدِيرٌ﴾[2] مي‌فرمايد: ﴿ثُمَّ أَمَاتَهُ فَأَقْبَرَهُ﴾[3] مي‌فرمايد و مانند آن.

اين‌گونه از موتها نعمت است و آزمايش الهي است انسان اگر دائماً در عالَم دنيا بماند يعني زندگي هدفي ندارد براي اينكه اعمال براي رسيدن به نتيجه است و دنيا كه دار عمل است، نه دار حساب و نتيجه، اگر زندگي انسان در دنيا دائمي بود معنايش اين است كه حركت بي‌هدف است، كار بي‌نتيجه است و اين باطل است حتماً بايد به دارالقراري برسد كه در برابر اعمال حَسَنه و سيّئه پاداش و كيفري باشد، لذا اين موت نعمت است و همين توجه به موت عامل سازندگي براي تهذيب روح، تربيت جان لذا ذات اقدس الهي اين‌گونه از موتها و حياتها را به خود اسناد مي‌دهد مي‌فرمايد كه ﴿يُحْيِي وَيُمِيتُ﴾.

اما يك موتي است مربوط به روح، روح هرگز مرگ بدني ندارد كه نابود بشود و بپوسد و مانند آن، اما حيات روح به علم و ايمان و عمل صالح است و مرگ روح به كفر است و سيّئات اين‌چنين مرگ و حياتي يكي وبال است، يكي نعمت، يكي نقمت است يكي وليّ‌نعمت، اين موت را ذات اقدس الهي به خود اسناد نمي‌دهد نمي‌فرمايد ما كسي را اماته كرديم چون اين يك كار بسيار بدي است موت روح كه جهل است، كفر است، ارتكاب سيّئات اخلاقي است اين بسيار بد است لذا ذات اقدس الهي اين موت را به خود اسناد نمي‌دهد در همين آيهٴ محلّ بحث مي‌فرمايد: ﴿أَوَمَن كَانَ مَيْتاً﴾ بعضيها مرده بودند ما آنها را زنده كرديم، بعضيها هم مرده بودند ما هر چه كرديم آنها زنده بشوند، زنده نشدند چون بناي تربيت الهي بر اين نيست كه بر اساس قدرت الهي كار بكند وگرنه مي‌شد جبر كه ﴿لَوْ شَاءَ رَبُّكَ لَآمَنَ مَنْ فِي الْأَرْضِ كُلُّهُمْ جَميعاً﴾[4] بناي ذات اقدس الهي بر اين است كه انسان از راه اختيار و انتخاب احسن زنده بشود همهٴ مقدمات حيات را نصيب عده‌اي كرده است آنها طَرْفي نبستند ﴿فَنَبَذُوهُ وَرَاءَ ظُهُورِهِمْ﴾[5] خب لذا اين مرگي كه در مقابل حيات روحي است اين را خدا به خود اسناد نمي‌دهد نمي‌فرمايد يك عده‌اي را ما اماته كرديم بعد احيا كرديم فرمود يك عده مرده بودند ما آنها را احيا كرديم.

مطلب سوم آن است كه اين موت بعد از حيات است و اگر منظور از اين موت، موت روحي است و موت معنوي است لازمه‌اش اين است كه اول روح اينها زنده بود بالعلم و الايمان بعد مُرد يعني هر كفري بايد مسبوق به ايمان باشد در حالي كه اين‌چنين نيست.

پاسخ اين سؤال در مطلب سوم آن است كه تمام انسانها زنده به دنيا مي‌آيند يعني با روحِ زنده به دنيا مي‌آيند بر اساس آيهٴ مباركهٴ سورهٴ «شمس» فرمود: ﴿وَنَفْسٍ وَمَا سَوَّاهَا ٭ فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا﴾[6] هيچ روحي بدون الهام به دنيا نمي‌آيد تمام نفوس از نظر آگاهي به فجور و تقوا مُلهم‌اند بر اساس آيهٴ سي سورهٴ مباركهٴ «روم» همهٴ روحها با فطرت توحيدي به دنيا مي‌آيند كه مي‌فرمايد: ﴿فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفاً فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا لاَ تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ﴾ بر اساس آيهٴ سورهٴ مباركهٴ «اعراف» ذات اقدس الهي از همگان در يك موطني حالا يا موطن فطرت است يا موطن عقل است بالأخره آنها را، حقيقت آنها را به خود آنها ارائه كرد و فرمود چه مي‌بينيد آنها كه به حقيقت خويش نگريستند به ربوبيّت حق‌تعالي و عبوديّت خود اعتراف كردند ﴿أَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ قَالُوا بَلَي﴾[7] .

اين آيات نشان مي‌دهد كه انسان وقتي به دنيا مي‌آيد با روحِ زنده به دنيا مي‌آيد يعني روحي كه مُلهم به فجور و تقواست، روحي كه بينش و گرايش‌اش به طرف توحيد الهي است و روحي است كه ميثاق بسته است و تعهد سپرده است، اگر كسي خودش را فراموش بكند كم ‌كم اين روحِ زندهٴ خود را مي‌ميراند ﴿وَقَدْ خَابَ مَن دَسَّاهَا﴾[8] اين را زنده به گور مي‌كند يعني اين روحي را كه ذات اقدس الهي به فجور و تقوا الهام كرد يك انسان تبهكار در بين تلّي از غرايض و اغراض اين روحِ طيّبِ طاهر و مُلهم را دفن مي‌كند دسيسه مي‌كند يعني دفن مي‌كند مدسوس يعني مدفون، اگر كسي مقداري از خاكها را كنار ببرد، چيزي را در درون او دفن بكند بعد رويش خاك بريزد كه معلوم نباشد اين كار را مي‌گويند دسيسه ﴿أَمْ يَدُسُّهُ فِي التُّرَابِ﴾[9] همين است كه ﴿وَإِذَا بُشِّرَ أَحَدُهُم بِالْأُنثَي ظَلَّ وَجْهُهُ مُسْوَدّاً وَهُوَ كَظِيمٌ ٭ يَتَوَارَي مِنَ الْقَوْمِ مِن سُوءِ مَا بُشِّرَ بِهِ أَيُمْسِكُهُ عَلَي هُونٍ أَمْ يَدُسُّهُ فِي التُّرَابِ﴾[10] اگر به يكي از افراد جاهلي خبر مي‌دادند كه خدا به تو دختر داد اين مردّد بود كه از قوم و قبيله‌اش فاصله بگيرد از خجالت و ننگ يا نه تصميم بگيرد كه اين نوزاد را در خاك مدسوس كند يعني خاكها را كنار ببرد اين دختربچه را در خاك دفن كند و اصولاً وقتي مي‌گويند فلان شخص دسيسه كرد يعني يك مطلب باطل را در بين خيلي از مشتبهات دفن كرده و ما متوجه نشديم خب اگر كسي روح خود را دسيسه كند، زنده به گور كند، مدسوس كند ﴿قَدْ خَابَ مَن دَسَّاهَا﴾[11] چنين شخصي خود به خود انتحار كرده است خود را از بين بُرد خدا او را اماته نكرد.

پس كافر مسبوق به روح فطري و ايماني است و در اثر غرايض و اغراض و اهويٰ و هوسها روح خود را دفن كرده است و خود را كُشت، شده مرده، آن‌گاه ذات اقدس الهي كسي را كه در جاهليت گرفتار جهل و شرك شده بود مُرد خدا او را با دعوت به ايمان و عمل صالح زنده كرد ﴿أَوَمَن كَانَ مَيْتاً فَأَحْيَيْنَاهُ﴾ پس آن موت بدني نقص نيست كمال است و اگر آن مرگ نبود مگر كسي مي‌توانست بشر را رام بكند.

مرحوم كليني(رضوان الله عليه) در آن جلد هشتم كافي در روضه كافي از وجود مبارك امام صادق(سلام الله عليه) نقل مي‌كند كه اگر مرگ نبود، مرض نبود، فقر نبود چيزي سرِ اين بشر را خم نمي‌كرد با اينكه مرگ هست، مرض هست، فقر هست مع‌ذلك خيليها مستكبرانه زندگي مي‌كنند «ما طأطأ رأس ابن آدم» بعد دارد با اينكه اين سه امر آزمون الهي هست «انه مع ذلك لوثاب» باز جهندگي دارد، بيجا مي‌جهد، خب.

پس اينها نعمتي‌اند كه انسان را متذكّر و متنبّه مي‌كند نقص نيست لذا خدا به خود اسناد مي‌دهد اما موت روح كه به جهالت است و كفر است و سيّئات اخلاقي نقص است خدا به خود اسناد نمي‌دهد.

پرسش...

پاسخ: نه يعني كسي عمداً خود را كافر كرده است ﴿أَوَمَن كَانَ مَيْتاً﴾ بعد مي‌فرمايد: ﴿فَأَحْيَيْنَاهُ﴾ دو كار را به خود اسناد مي‌دهد يكي اصل حيات، يكي تكميل حيات ﴿وَجَعَلْنَا لَهُ نُوراً﴾ اينكه دين ايمان است، عمل صالح نور است اين در بسياري از آيات قرآن كريم آمده در همان آيهٴ معروف سورهٴ مباركهٴ «انفال» كه فرمود: ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اسْتَجِيبُوا لِلّهِ وَلِلرَّسُولِ إِذَا دَعَاكُمْ لِمَا يُحْيِيكُمْ﴾ اين معلوم مي‌شود كه مسايل اعتقادي و مسايل ديني عامل حيات است آيهٴ 24 سورهٴ مباركهٴ «انفال» اين است كه ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اسْتَجِيبُوا لِلّهِ وَلِلرَّسُولِ إِذَا دَعَاكُمْ لِمَا يُحْيِيكُمْ﴾ اين آيه خطاب به زنده‌هاست به زنده‌ها مي‌فرمايد كه شما دعوت دين را اجابت كنيد كه اين اجابت دعوت دين و اصل دين شما را زنده مي‌كند، خب معلوم مي‌شود كه معيار حيات روح است نه حيات بدن، ايمان و عمل صالح روح را زنده مي‌كند اين آيه كه در سورهٴ «انفال» است گرچه در سياق آيات جهاد است لكن نه سياق مخصّص است، نه مورد مقيّد و اينها روح را زنده مي‌كند.

خداوند به وسيله دين روحِ مردهٴ به وسيله كفر و جهل را زنده كرده است ﴿أَوَمَن كَانَ مَيْتاً فَأَحْيَيْنَاهُ﴾ در خيلي از موارد جريان مؤمن و كافر، عالِم و جاهل، فاسق وعادل را به عنوان مَثل ياد مي‌كند مي‌فرمايد اينها مساوي هم نيستند نظير آيهٴ 58 سورهٴ مباركهٴ «غافر» مي‌فرمايد: ﴿وَمَا يَسْتَوِي الْأَعْمَي وَالْبَصِيرُ وَالَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ وَلَا الْمُسِي‌ءُ قَلِيلاً مَا تَتَذَكَّرُونَ﴾ اول فرمود كور و بينا مساوي هم نيستند، بعد مي‌فرمايد مؤمن كه عمل صالح مي‌كند با انسان تبهكار يكسان نيستند يعني مؤمن به منزلهٴ بصير است و آن مطيع كه يا عقيده به خدا ندارد يا عقيده دارد ولي گرفتار اعمال طالح است اين به منزلهٴ اعما [است].

در آيهٴ نوزده به بعد سورهٴ مباركهٴ «فاطر» اين‌چنين است ﴿وَلاَ الظُّلُمَاتُ وَلاَ النُّورُ ٭ وَلاَ الظِّلُّ وَلاَ الْحَرُورُ ٭ وَمَا يَسْتَوِي الْأَحْيَاءُ وَلاَ الْأَمْوَاتُ إِنَّ اللَّهَ يُسْمِعُ مَن يَشَاءُ وَمَا أَنتَ بِمُسْمِعٍ مَّن فِي الْقُبُورِ﴾ اينكه ذات اقدس الهي به وسيلهٴ وحي و با ارسال جبرئيل و به دست ﴿بِأَيْدِي سَفَرَةٍ ٭ كِرَامٍ بَرَرَةٍ﴾[12] تا ﴿نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِينُ ٭ عَلَي قَلْبِكَ لِتَكُونَ مِنَ الْمُنذِرِينَ﴾[13] اين آيات را نازل كرده است نمي‌خواهد بفرمايد كه نور و ظلمت باهم مساوي نيست، خب اين يك چيز بيّني است البته نور و ظلمت باهم مساوي نيست مرده و زنده يكسان نيستند، خب البته معلوم است مرده و زنده يكسان نيستند، كور و بينا برابر هم نيستند، خب اينها بديهيات اوليه است اينها كه وحي نمي‌خواهد از امّ الكتاب گرفته، فرستادن جبرئيل ﴿بِأَيْدِي سَفَرَةٍ ٭ كِرَامٍ بَرَرَةٍ﴾ تا قلب مطهّر رسول خدا دعوت جهان‌شمول به همه مردم عالَم مي‌خواهد بفرمايد كه زنده و مرده يكسان نيستند خب اين يك امر بيّن‌الرشد است همه مي‌دانند پيداست كه منظور حيات و ممات ظاهري نيست مي‌خواهد بفرمايد آنكه عالِم است زنده است، آنكه جاهل است مرده است، آنكه مؤمن است زنده است، آنكه كافر است مرده است اين احتياج به وحي دارد خيليها خود را زنده مي‌پندارند در حالي كه قرآن كريم اينها را مرده مي‌داند، خيليها خود را بينا مي‌دانند در حالي كه قرآن كريم اينها را كور مي‌داند، خيليها هستند كه كهكشانها را رصد مي‌كنند، ستاره‌هاي دور و نزديك را مي‌بينند با چشمهاي مسلّح ولي قرآن اينها را كور مي‌داند براي اينكه كسي كه حقيقت اين عالَم را نمي‌بيند «عميت عين لا تراك عليها رقيبا و خسرت صفقةُ عبدٍ لم تجعل له من حبك نصيباً»[14] اينها را كور مي‌داند، خب اينها همه چيز عالَم را مي‌بينند مگر حقيقت خويش و آفريدگار حقيقت خويش، اينها كورند.

چنين مطلبي احتياج به اين همه آيات است كه كافر كور است، كافر مرده است، كافر در ظلمت است، كافر به منزلهٴ آفتاب سوزان است و ايمان بِصارت است، ايمان نور است، ايمان به منزلهٴ سايهٴ خنك و معتدل است و ايمان حيات است اين احتياج به وحي دارد، پس اصل ايمان مي‌شود حيات و اين به وسيلهٴ ذات اقدس الهي حاصل مي‌شود براي اينكه ايمان را خداوند نصيب انسانها كرده است فرمود: ﴿ مَنْ عَمِلَ صَالِحاً مِن ذَكَرٍ أَوْ أُنثَى وَهُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْيِيَنَّهُ حَيَاةً طَيِّبَةً ﴾[15] .

دربارهٴ يك عده‌اي مي‌فرمايد اينها مرده‌اند، خب حالا ما مي‌خواهيم بفهميم كه اين روحي كه اگر باشد انسان زنده است و اگر نباشد انسان مرده است آن روح، كدام روح است؟ همين روحي كه مايه حسّ و حركت است يا يك روح ديگري است؟

مي‌فرمايد آن روحي كه اگر باشد انسان زنده است و داراي حيات انساني است و حركتش به سَمت خداست، آن روح در افراد كافر نيست آنها حيات حيواني دارند در آيهٴ 179 سورهٴ «اعراف» فرمود: ﴿وَلَقَدْ ذَرَأْنَا لِجَهَنَّمَ كَثِيراً مِنَ الْجِنِّ وَالْإِنْسِ لَهُمْ قُلُوبٌ﴾ اما ﴿لاَيَفْقَهُونَ بِهَا وَلَهُمْ أَعْيُنٌ لاَيُبْصِرُونَ بِهَا وَلَهُمْ آذَانٌ لاَيَسْمَعُونَ بِهَا أُولئِكَ كَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾ در نوبتهاي قبل ملاحظه فرموديد كه اين سبّ و بدگويي و تحقير و تعيير و دشنام نيست اين بيان ملكوت آنهاست و در قيامت هم كاملاً روشن مي‌شود كه يك عده به صورت حيوان محشور مي‌شوند اينكه فرمود: ﴿أُولئِكَ كَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ أُولئِكَ هُمُ الْغَافِلُونَ﴾ معلوم مي‌شود كه حيات حيواني دارند و اما حيات انساني ندارند.

اما اينكه فرمود: ﴿بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾ براي اينكه حيوان قابل تعليم و تربيت هست چه اينكه در همان آيهٴ چهار و پنج سورهٴ مباركهٴ «مائده» قبلاً گذشت كه ﴿مُكَلِّبِينَ تُعَلِّمُونَهُنَّ مِمَّا عَلَّمَكُمُ اللّهُ﴾[16] اين حيوانها قابل تربيتند حيوان را رها بگذاري بر اساس آن خوي خود درنده است و خائن و چون درك دارد منتها در حدّ ضعيف قابل تربيت است در حدّ ضعيف كاملاً اين حيوانها را مي‌شود تعليم داد، كَلب معلَّم را مي‌شود كَلب امين دانست او هم مي‌تواند در اين امانت خيانت كند، هم نمي‌تواند... تربيت شد او كاملاً درك حيواني دارد از امانت لذت مي‌برد، از خيانت رنج مي‌برد و اينها تربيت شده‌اند بسياري از اين بازيهايي كه شما مي‌بينيد عده‌اي دارند همين بازيها را در رسانه‌هايتان مي‌بينيد كه براي حيوانات هم مشخص كردند آنها را هم تعليم مي‌دهند كمتر بازي است كه يك انسان عادي بتواند به آن بازيها دسترسي پيدا كند مگر اينكه حيوانها هم همان بازيها را بلدند.

معلوم مي‌شود اينها معيار انسانيت نيست انسانيت را بايد در جاي ديگري جستجو كرد نه اينكه حيوان داراي غريزه است مجبور است اين كار را بكند نه، حيوان را گفتند: «متحرك بالاراده» است براي حيوان دو فصل ذكر كردند گفتند: «حساس متحرّك بالاراده»، متحرك بالاراده كه فصل انسان نيست فصل حيوان است فصلِ مقوّم حيوان است و مقسِّم نامي فصل انسان چيز ديگر است.

انسان را وقتي وجود مبارك امام سجاد(سلام الله عليه) تحديد مي‌كند حدّش را ذكر مي‌كند در همان اولين دعاي نوراني صحيفه سجاديه مشخص كرده است عرض مي‌كند خدايا! تو اگر ادب حمد را به ما نمي‌آموختي ما نمي‌فهميدم كه تو را بايد حمد بكنيم نعمتها را بيجا صرف مي‌كرديم، در نِعَم تو بيجا تصرّف مي‌كرديم و اگر بشر در نِعم تو بيجا تصرّف مي‌كرد و بجا تصرّف نمي‌كرد «لَتَصَرَّفُوا فِي مِنَنِهِ فَلَمْ يَحْمَدُوهُ، وَ تَوَسَّعُوا فِي رِزْقِهِ فَلَمْ يَشْكُرُوهُ. وَ لَوْ كَانُوا كَذَلِكَ لَخَرَجُوا مِنْ حُدُودِ الْإِنْسَانِيَّةِ إِلَى حَدِّ الْبَهِيمِيَّةِ» اين دعاي نوراني امام سجاد(سلام الله عليه) در همان اول صحيفه سجاديه نشان مي‌دهد كه فصل مقوّم انسان حامد بودن است «انسان حيوانٌ ناطقٌ حامد» حامد كسي است كه مبدأ نعمت را بشناسد، نعمت را پاس بدارد، بجا مصرف بكند كه همين شكر اوست شكرگزاري مؤمن، صرف نعمت در جاي خود حمد است، پس اگر كسي اهل حمد نباشد انسان نيست فرمود: «لَخَرَجُوا مِنْ حُدُودِ الْإِنْسَانِيَّةِ إِلَى حَدِّ الْبَهِيمِيَّةِ» آن‌گاه همين آيهٴ 179 سورهٴ مباركهٴ «اعراف» را محل استشهاد قرار داد فرمود: ﴿أُولئِكَ كَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾، خب.

در بحثهاي قبل هم ملاحظه فرموديد كه عده‌اي در همان حيات حيواني مي‌مانند كالانعام‌اند ديگر ﴿بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾ نيستند، عده‌اي ﴿بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾ اند در حدّ حيات گياهي‌اند و عده‌اي از حيات گياهي هم تنزّل مي‌كنند كه ﴿فَهِيَ كَالْحِجَارَةِ أَوْ أَشَدُّ قَسْوَةً﴾[17] به حدّ جماد مي‌رسند و عده‌اي هم از جماد و سنگ هم پست‌تر خواهند بود و بي‌اثرتر كه همه اين مراحلِ دركاتي را قرآن تشريح كرده است از آن طرف مراحل درجاتي را بازگو كرد، از اين طرف مراحل دركاتي را، خب.

معلوم مي‌شود كه انسان در فرهنگ قرآ‌ن كريم عبارت از حيوانِ ناطقِ حامد است حامد آن است كه وليّ نعمت خود را بشناسد، بهترينِ نعمت خود را كه ﴿أَسْبَغَ عَلَيْكُمْ نِعَمَهُ ظَاهِرَةً وَبَاطِنَةً﴾[18] بداند كه بهترين نعمت ايمان است ايمان بياورد كه بشود زنده، حالا كه زنده شد، نوري مي‌طلبد كه با آن نور حركت كند آن نور مي‌شود عمل صالح ﴿فَأَحْيَيْنَاهُ وَجَعَلْنَا لَهُ نُوراً يَمْشِي بِهِ فِي النَّاسِ﴾ كه با اين نور در مردم حركت مي‌كند حالا اگر برابر همين اين تعبيرات ظاهر خواستيم اين كريمه را معنا كنيم اگر كسي مؤمن بود و داراي عمل صالح بود ايمان براي او نور است به وسيله اين نور دارد حركت مي‌كند، اگر بر اساس آن حديث شريف قرب‌النوافل كه فريقين نقل كردند هم از راه صحيح نقل شده، هم از راه حَسن و موثّق نقل شده، هم علماي شيعه نقل كردند، هم علماي سنّي نقل كردند و روايتي است نزد فريقين معتبر، همان حديث قرب‌النوافل كه انسان به وسيله نوافل به خدا نزديك مي‌شود وقتي نزديك شد محبوب خدا مي‌شود، وقتي محبوب خدا شد در بخشهاي افعال ذات اقدس الهي سمع و بصر او خواهد شد «كنت سمعه الذي يسمع به و بصره الذي يبصر به و لسانه الذي ينطق به و يده التي يبطش بها و رجله التي يمشي بها»[19] آن وقت چون الله ﴿نُورُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾ است آن ﴿نُورُ السَّماوَاتِ﴾ اگر رِجل اين مؤمن شد چنين مؤمني يمشي به اين نور في الناس.

غرض آن است كه اگر ما بگوييم به اين ايمان و عمل صالح در بين مردم حركت مي‌كند معنا تام است برابر آن حديث قُرب نوافل و آيهٴ سورهٴ مباركهٴ «نور» كه ﴿اللَّهُ نُورُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾[20] خواستيم معنا كنيم معنا اَتَم است بالأخره انسان با نور الهي حركت مي‌كند آن‌گاه هم راه خود را مي‌بيند، هم ديگران را راه نشان مي‌دهد نه راه خود را مي‌بندد، نه راه ديگران را سد مي‌كند چون يك كوثر زلال به ديگران راه مي‌دهد ديديد در بعضي از دامنه‌ٴ كوه املاحي درونِ اين آب هست وقتي اين آب مي‌جوشد با املاح و رسوبات است اولين كاري كه اين آب مي‌كند راه خود را مي‌بندد خيلي از اين سنگها كه شما مي‌بينيد در دامنهٴ كوهها هست در كنار اين چشمه‌هاي معدني اگر بيست سال قبل يا سي سال قبل رفته باشيد مي‌بينيد اينجا سنگي نبود اين آب چون املاح در آن هست، رسوبات در آن هست اولين كاري كه مي‌كند راهِ خودش را مي‌بندد نمي‌تواند جريان پيدا كند ديگر همانجا دفن مي‌شود، مي‌ماند چون ناب نيست، شفاف نيست اين رسوبات مي‌بندد راه را، قهراً [ناگزير] راه ديگران را هم سد مي‌كند اما اگر كسي زلال بود، اگر به او راه دادند كه دادند، ندادند براي خود راه باز مي‌كند مگر اين درّه‌ها اول درّه بود اينها چون آب صاف بود بالأخره براي خود راه باز كرد هم راه خود را باز كرد، هم راه ديگران را هم ادامه داد فرمود اگر كسي مؤمن بود و عمل صالح داشت با نور دارد حركت مي‌كند در بين مردم نوراني است وقتي مردم او را مي‌بينند به ياد خدا مي‌افتادند، خب شما اگر نوري را ديدي با آن نور راهتان را مي‌بينيد يك آدم مؤمنِ با عمل صالح را ديديد به ياد خدا مي‌افتيد گاهي مي‌بينيد بعضيها كه حركت مي‌كنند عابرين دفعتاً درود بر اهل‌بيت مي‌فرستند يا «لا اله الا الله» مي‌گويند، خب همين كه مي‌بينيد كسي، يك مؤمني را ديد درود مي‌فرستد بر اهل‌بيت اين نشانهٴ آن است كه آن نوري است در مردم دارد حركت مي‌كند.

﴿وَجَعَلْنَا لَهُ نُوراً يَمْشِي بِهِ فِي النَّاسِ﴾ مردم وقتي او را ديدند اگر خواستند گناه بكنند نمي‌كنند، اگر خواستند علناً گناه بكنند علناً گناه نمي‌كنند، اگر خواستند بيشتر گناه بكنند كمتر گناه مي‌كنند، بالأخره اين نور است كه راه آنها را به آنها نشان مي‌دهد ﴿وَجَعَلْنَا لَهُ نُوراً يَمْشِي بِهِ فِي النَّاسِ﴾ اگر منظور اين مَشي همان مَشي به ارجل باشد «رجله التي يمشي بها»[21] خواهد بود، اگر منظور خطّ مشي باشد آن‌هم همين طور است چه مشي ظاهري، چه مشي باطني اين نوراني است.

مطلب ديگر آن است كه آيا اينها مجاز و استعاره و امثال‌ذلك است حالا يا مجاز مُرسل يا استعاره يا واقعيت است اينكه فرمود: ﴿وَجَعَلْنَا لَهُ نُوراً يَمْشِي بِهِ فِي النَّاسِ﴾ يك تشبيه است مجاز است يا نه واقعيت است؟

بعضي برآنند كه اين مجاز است يا مجاز مُرسل است يا استعاره و با تشبيه ذكر شده و نوري در كار نيست علم به منزلهٴ نور است، ايمان به منزلهٴ نور است آن‌گاه اطلاق نور بر علم و ايمان مي‌شود مجاز حالا يا مُرسل يا استعاره.

عده‌اي برآنند كه نه، اين نور مجاز نيست يعني علم به نور تشبيه نشده بلكه در درونِ يك انسان مؤمن واقعاً نور هست منتها نورِ معقول و اطلاق نور بر نور معقول مجاز است بر نور مشهود مجاز است.

نظر سوم كه صائب‌تر و حق است اين است كه نه مجازيست و نه استعاره‌اي و نه توسعه‌اي يعني اينكه ذات اقدس الهي علم را نور مي‌داند نه اينكه تشبيه باشد واقعاً نور است هر كدام از شما در مدّت عمر يك خوابهاي خوبي ديديد در همان عالَم رؤيا فضاي تاريك را هم ديديد فضاي روشن را هم ديديد آفتاب و ماه را هم ديديد نور برق را هم در عالَم رؤيا ديديد، خب آنها را در درون خود ديديد آنها واقعاً نور است نه اينكه تشبيه باشد انسان بگويد علم به منزلهٴ نور است، نه واقعاً نور است همان طوري كه در عالَم رؤيا انسان شمس و قمر مي‌بيند منتها در درون خود است نه در بيرون، چون چشمش بسته است اگر كسي مؤمن وارسته باشد واقعاً درونش نور هست و اطلاق نور بر آن نور دروني همان طوري كه بر نور بيروني حقيقت است بر نور دروني هم حقيقت است الفاظ براي خصوص آن مصاديق وضع نشده براي ارواح معاني وضع شده هم نور هست و هم اطلاق نور بر آن نور قلبي و نور عقلي حقيقت است، مجاز نيست در بين اين سه مشرب، مشرب سوم حق است.

مشرب اول آن است كه اطلاق نور بر ايمان و بر علم و مانند آن از باب تشبيه است يعني همان طوري كه نور حسّي كارساز است، ايمان هم كارساز است راهنماست و مانند آن، مشرب دوم آن است كه نه واقعاً در درون آدم نوري پيدا مي‌شود روشن است منتها اطلاق نور بر آن نور قلبي و عقلي مجاز است چون نور براي نور حسّي وضع شد. مشرب و مسلك سوم آن است كه در درون انسان واقعاً نور هست كه اين الفاظ براي ارواح معاني وضع شد نه اينكه براي معاني محسوس وضع شده باشد و اطلاقش بر معاني قلبي و محسوس مجاز مرسل يا استعاره باشد اينها واقعاً نوراند و آنچه كه در طليعهٴ سورهٴ مباركهٴ «ابراهيم» آمده است كه ﴿كِتَابٌ أَنزَلْنَاهُ إِلَيْكَ لِتُخْرِجَ النَّاسَ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَي النُّورِ﴾[22] به اين معناست از اينجا معلوم مي‌شود آنچه در بخش سورهٴ مباركهٴ «حديد» آمده است كه هدف انبيا را قيام مردم به قسط و عدل مي‌داند آن هدف متوسط است، نه هدف نهايي اين ﴿لَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا بِالْبَيِّنَاتِ وَأَنزَلْنَا مَعَهُمُ الْكِتَابَ وَالْمِيزَانَ لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ﴾[23] مردم اگر عادل بشوند اين بركت مرحله وسطاي دين است كه نصيب جامعه مي‌شود بالاتر از اين آن است كه مردم بينا بشوند خيلي از حقايق را ببينند همان طوري كه در خطبهٴ همام آمده است «فَهُمْ وَ الْجَنَّةُ كَمَنْ قَدْرَآهَا»[24] از اين « كَمَنْ قَدْرَآهَا» هم بالا مي‌روند « قَدْرَآهَا» مي‌شوند آن مي‌شود نور و اين اعمال صالح هم مي‌شود هدف متوسط، آن‌گاه فرمود: ﴿أَوَمَن كَانَ مَيْتاً فَأَحْيَيْنَاهُ وَجَعَلْنَا لَهُ نُوراً يَمْشِي بِهِ فِي النَّاسِ﴾ كه اصل ايمان مي‌شود حيات، عمل صالح مي‌شود نور و گاهي هم در بخشهاي سورهٴ مباركهٴ «نور» دارد ﴿نُّورٌ عَلَي نُورٍ﴾[25] اگر اين نورهايي كه از راه ادله نقلي كسب كرده است با آن نورهايي كه از راه فطرت و دليل عقل كسب كرده است جمع بشود مي‌شود ﴿نُّورٌ عَلَي نُورٍ﴾ اينها ﴿نُّورٌ عَلَي نُورٍ﴾اند نورهاي متراكم‌اند كافر ﴿ظُلُمَاتٌ بَعْضُهَا فَوْقَ بَعْضٍ﴾[26] هم كفر ظلمت است، هم اعمال سيّئي كه انجام مي‌دهد ظلمت است، هم اضلالي كه از او دامنگير ديگران مي‌شود ظلمت است اين ﴿ظُلُمَاتٌ بَعْضُهَا فَوْقَ بَعْضٍ﴾ كه اعاذنا الله من شرور انفسنا و سيّئات اعمالنا.

«و الْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمينَ»

 


[1] ملک/سوره67، آیه2.
[2] حدید/سوره57، آیه2.
[3] عبس/سوره80، آیه21.
[4] یونس/سوره10، آیه99.
[5] آل عمران/سوره3، آیه187.
[6] شمس/سوره91، آیه7 ـ 8.
[7] اعراف/سوره7، آیه172.
[8] شمس/سوره91، آیه10.
[9] نحل/سوره16، آیه59.
[10] زخرف/سوره43، آیه17 ـ 18.
[11] شمس/سوره91، آیه10.
[12] عبس/سوره80، آیه15 ـ 16.
[13] شعراء/سوره26، آیه193 ـ 194.
[14] ـ بحارالانوار، ج95، ص226.
[15] نحل/سوره16، آیه97.
[16] مائده/سوره5، آیه4.
[17] بقره/سوره2، آیه74.
[18] لقمان/سوره31، آیه20.
[19] ـ المحاسن، ج1، ص291.
[20] نور/سوره24، آیه35.
[21] ـ المحاسن، ج1، ص291.
[22] ابراهیم/سوره14، آیه1.
[23] حدید/سوره57، آیه25.
[24] ـ نهج البلاغه، خطبهٴ 193.
[25] نور/سوره24، آیه35.
[26] نور/سوره24، آیه40.