درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

75/12/12

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تفسیر/سوره انعام/آیه 116 الی 119

 

﴿وَإِن تُطِعْ أَكْثَرَ مَن فِي الْأَرْضِ يُضِلُّوكَ عَن سَبِيلِ اللّهِ إِن يَتَّبِعُونَ إِلَّا الظَّنَّ وَإِنْ هُمْ إِلَّا يَخْرُصُونَ﴾﴿116﴾﴿إِنَّ رَبَّكَ هُوَ أَعْلَمُ مَن يَضِلُّ عَن سَبِيلِهِ وَهُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدِينَ﴾﴿117﴾﴿فَكُلُوا مِمَّا ذُكِرَ اسْمُ اللّهِ عَلَيْهِ إِن كُنتُم بِآيَاتِهِ مُؤْمِنِينَ﴾﴿118﴾﴿وَمَا لَكُمْ أَلاَّ تَأْكُلُوا مِمَّا ذُكِرَ اسْمُ اللّهِ عَلَيْهِ وَقَدْ فَصَّلَ لَكُم مَاحَرَّمَ عَلَيْكُمْ إِلَّا مَا اضْطُرِرْتُمْ إِلَيْهِ وَإِنَّ كَثِيراً لَيُضِلُّونَ بِأَهْوَائِهِم بِغَيْرِ عِلْمٍ إِنَّ رَبَّكَ هُوَ أَعْلَمُ بِالْمُعْتَدِينَ﴾﴿119﴾

 

در قرآن كريم راجع به مشركين و مانند آن دو بيان هست يكي اينكه اينها بر اساس معتقدات و باورهاي باطلشان به حقانيت شرك جزم دارند، يكي اينكه اينها اهل مظنّه‌ هستند و علم ندارند.

آن سخنان قاطعانه و جازمانه‌اي كه از اهل شرك نقل مي‌كند آن جزم روان‌شناختي است، نه جزم منطقي. جزم رواني آن است كه انسان بر اساس تقليد يا تلقين يا علل و عوامل عادي ديگر يك مطلبي باورش شده باشد اين را مي‌گويند يقين رواني. يقين منطقي آن است كه به استناد يك صغرا و كبرا براي انسان جزم پيدا شود انسان همان صغرا و كبرا و دليل منطقي را مي‌تواند به ديگري منتقل كند.

چرا گوشه‌اي از اين يقين رواني در قطع قطّاع اصول مطرح است[1] قطع قطّاع براي آن است كه يك انساني زودباور است، نه اينكه بر اساس استدلال قطع پيدا كند او روانش طوري است كه سريع‌الانفعال است زود باور مي‌كند اين قطع قطّاع آيا حجت است يا نه؟ گفتند براي خود قاطع حجّت است اين قطع روانشناختي است، نه قطع منطقي. قطع منطقي براي هر كسي پديد آمد البته حجّت است. آنجا كه گفتند حجيّت قطع ذاتي است[2] يعني قطع منطقي يعني كسي بر اساس دليلي قطع پيدا كند، اين دليل براي هر مستدلي ظهور كند او هم قطع پيدا مي‌كند. آنجا كه بحث در حجيّت قطع قطّاع است آن قطع روانشناختي است، نه قطع منطقي، قطع منطقي كه به اين آساني پديد نمي‌آيد.

رواياتي كه در بحث يقين آمده است مرحوم كليني آنها را نقل كرد و اينها را مرحوم فيض در وافي جمع كرده است اين است كه چرا؟ كمترين چيزي كه بين مردم تقسيم شده است مسئله يقين است[3] يقين علمي خيلي كم نصيب مي‌شود مرحوم بوعلي در منطق شفاء ذيل بحث برهان دارد به اينكه خيلي از افراد در حقيقت جزء ظُننا هستند، نه علما[4] اينها براساس باورهاي ديگران تكيه مي‌كنند و براي خود يقين فرض مي‌كنند حتي مسائل نجومي را هم ايشان اشكال دارد[5] مثلاً كسي كه به استناد جدولهاي زيج فتوا مي‌دهد كه فلان شب مثلاً ماه ديده مي‌شود ماه امسال كسر دارد سلخ دارد يا نه؟ آخر دارد يا نه؟ بخش قابل توجهي از اين ادله به آن جدولهاي زيجات متّكي است جدول زيج براي صاحب زيج حجت است نظير مرحوم خواجه و امثال خواجه آنكه سي سال يا حداقل بيست سال شبانه‌روز تلاش كرد ستاره‌ها را رصد كرد اينكه چندين سال ستاره‌ها را رصد مي‌كند با ابزار دقيق رياضي او مي‌تواند مثلاً يقين پيدا كند طلوع و غروب را چرا؟ مشخص كند، اما اگر رصدباني دوره سي ساله يا دوره دوازده ساله را در رصدخانه گذارند و محصولات اين سي ساله يا دوازده ساله را در جدول زيجات نوشته است ديگري خوانده و باور كرده است، اين يقين او، يقين منطقي نيست او اگر بگويد من ده سال، بيست سال، سي سال آزمايش كردم ديدم حق درآمد مگر با سي سال و سي هزار سال و سيصد هزار سال يقين پيدا مي‌شود در برابر ابد يا در برابر سيصد ميليارد سال، اگر مسئله، مسئله رياضي است بايد به دو، دو تا چهار تا ختم بشود.

غرض آن است كه ايشان در آن برهان شفا يقين خيلي از اين رياضيون و مقومين و حيوي‌ها را هم مورد نقد قرار مي‌دهد كمترين چيزي كه بين بندگان خدا تقسيم شده است آن يقين علمي است نه يقين روان‌شناختي و باوري، بنابراين ذات اقدس الهي در قرآن كريم در عين حال كه سخن كفار را درباره اثبات شرك، درباره نفي نبوت بشر، درباره نفي معاد و مانند آن با ضرس قاطع از آنها نقل مي‌كند كه آنها به اين امر جزم دارند مع‌ذلك مي‌فرمايد اينها يقين ندارند چرا؟ هم ﴿إِنْ هُمْ إِلَّا يَظُنُّونَ﴾[6] يعني مظنّه منطقي و قطع رواني اين‌چنين نيست آنجا كه اينها يقين دارند يقينشان منطقي باشد.

بنابراين اينكه در بسياري از موارد مي‌فرمايد اينها مظنّه دارند، اينها با خَرْص و تخمين سخن مي‌گويند با آن مواردي كه مي‌فرمايد اينها قاطعانه سخن مي‌گويند اينها با هم سازگار است چون آنجا كه مظنّه است، مظنّه منطقي است، آنجا كه يقين است، يقين روان‌شناختي است همين جريان ﴿إِنْ هُمْ إِلَّا يَخْرُصُونَ﴾ يا ﴿إِن يَتَّبِعُونَ إِلَّا الظَّنَّ﴾ در موارد ديگر هم آمده است در سورهٴ مباركهٴ «يونس» آيهٴ 66 هم اين‌چنين آمده است كه ﴿أَلاَ إِنَّ لِلَّهِ مَن فِي السَّماوَاتِ وَمَن فِي الْأَرْضِ وَمَا يَتَّبِعُ الَّذِينَ يَدْعُونَ مِن دُونِ اللَّهِ شُرَكَاءَ إِن يَتَّبِعُونَ إِلَّا الظَّنَّ وَإِنْ هُمْ إِلَّا يَخْرُصُونَ﴾ همين سخن را درباره محققين اهل شرك هم دارد، درباره جهلهٴ اهل شرك هم دارد. ذات اقدس الهي وقتي جريان مشركين را در قرآن بازگو مي‌كند مي‌فرمايد اينها دو گروه‌اند عده‌اي كه اكثريت آنها را تشكيل مي‌دهد مي‌گويند ﴿إِنَّا وَجَدْنَا آبَاءَنَا عَلَي أُمَّةٍ وَإِنَّا عَلَي آثَارِهِم مُهْتَدُونَ﴾[7] و مانند آن بر اساس سنّت و تقليد باطل شرك را به رسميت شناختند.

عده ديگر كه اقلّياز مشركين هستند كساني‌ مي‌باشند كه استدلال مي‌كنند مي‌گويند خدا حق است، قادر مطلق است، اگر شرك ما باطل بود، جلويش را مي‌گرفت چون جلوي شرك را نگرفت معلوم مي‌شود شرك حق است، جلوي تحريم‌هاي ما را مي‌گرفت اگر جلوي تحريم‌هاي ما را نگيرد معلوم مي‌شود حق است ﴿لَوْ شَاءَ اللّهُ مَاأَشْرَكْنَا وَلاَآبَاؤُنَا وَلاَحَرَّمْنَا مِن شَيْ‌ءٍ﴾[8] كه مشابه اين ادله قبلاً گذشت اين تازه حرفِ محققين اهل شرك است قرآن وقتي حرف اينها را نقل مي‌كند باز هم مي‌فرمايد به اينكه ﴿إِن يَتَّبِعُونَ إِلَّا الظَّنَّ وَإِنْ هُمْ إِلَّا يَخْرُصُونَ﴾ مشابه همين مضمون كه در سورهٴ مباركهٴ «يونس» آمده است در سورهٴ «زخرف» هم به اين صورت بيان شده بعد از اينكه مي‌فرمايد: ﴿وَجَعَلُوا الْمَلاَئِكَةَ الَّذِينَ هُمْ عِبَادُ الرَّحْمنِ إِنَاثاً أَشَهِدُوْا خَلْقَهُمْ سَتُكْتَبُ شَهَادَتُهُمْ وَيُسْأَلُونَ﴾[9] آن‌گاه فرمود: ﴿وَقَالُوا لَوْ شَاءَ الرَّحْمنُ مَا عَبَدْنَاهُم﴾[10] اگر خدا مي‌خواست كه ما اين بتها را عبادت نكنيم، ما هم عبادت نمي‌كرديم چون او قادر مطلق بود مي‌توانست جلوي ما را بگيرد. و حال آنكه اين خلط است بين تشريع و تكوين البته خدا قادرِ مطلق است ولي بر اساس قدرت مطلق كه عمل نمي‌كند او اگر بر اساس قدرت مطلق عمل بكند كه انسان كامل نمي‌شود اين را بارها در قرآن خودش اعلام كرد كه خدا اگر بخواهد همه مردم عالَم مؤمن خواهند شد[11] با قدرت الهي، با الجاء و اجبار الهي همه مؤمن مي‌شوند ولي آن ايمان كمال نيست اما فرمود، نه ما حق را گفتيم تا بر اساس آزادي انسان تكامل پيدا كند.

در نظام تشريع ذات اقدس الهي شرك را تحريم كرده است، در نظام تكوين انسان را رها گذاشته آنها خلط كردند بين اراده تكوين و تشريع لذا يك قياس استثنايي مغالطه‌آميزي را در آيه بيست سورهٴ «زخرف» و مانند آن طبق نقل اله تشكيل دادند ﴿قَالُوا لَوْ شَاءَ الرَّحْمنُ مَا عَبَدْنَاهُم﴾ كه مشابه اين مغالطه در همين سورهٴ مباركهٴ «انعام» هم قبلاً گذشت[12] آن‌گاه خدا مي‌فرمايد كه ﴿مَا لَهُم بِذلِكَ مِنْ عِلْمٍ إِنْ هُمْ إِلَّا يَخْرُصُونَ﴾ اينها در حقيقت اهل خَرص و حدس و تخمين و دروغ‌ هستند.

در همان سورهٴ مباركهٴ «زخرف» كه بعدها به خواست خدا خواهد آمد مي‌فرمايد كلام يا بايد به دليل نقلي تكيه كند يا به دليل عقلي، دليل عقلي‌شان كه مغالطه است، دليل نقلي هم ندارند براي اينكه ﴿أَمْ آتَيْنَاهُمْ كِتَاباً مِن قَبْلِهِ فَهُم بِهِ مُسْتَمْسِكُونَ﴾[13] ما اين جريان شرك و تحريمي كه مشركان به پا كردند آيا با دليل عقلي ثابت كردند؟ نه، ما قبلاً به اينها كتابي داديم، يك كتاب آسماني آمده به سَمت اينها كه اينها را تجويز كرده باشد؟ نه، اگر نه دليل عقلي دارند، نه دليل نقلي دارند پس جز هوا و هوس و خَرص و تخمين چيزي تكيه‌گاه اعتقادات آنها نيست، اين مطلب اول.

مطلب دوم آن است كه اينكه فرمود: ﴿إِن تُطِعْ أَكْثَرَ مَن فِي الْأَرْضِ يُضِلُّوكَ عَن سَبِيلِ اللّهِ﴾ يك بحث مبسوطي را جناب فخررازي ذيل همين اين ﴿إِن تُطِعْ أَكْثَرَ مَن فِي الْأَرْضِ﴾ مي‌فرمايد كساني كه قياس را ـ قياس اصول فقه و فقه همان تمثيل منطقي است ـ حجّت نمي‌دانند به اين آيه استدلال كردند و گفتند كه قياس اگر منصوص العلّه باشد كه خب حسابش جداست و يقين‌آور است، اگر مستنبط‌العله باشد جز مظنّه چيز ديگري را به همراه ندارد و مظنّه را هم كه اين آيه از حجّيت انداخت، پس قياس حجّت نيست آن‌گاه دفاع مي‌كند ـ چون خودش از كساني است كه قائل به حجّيت قياس است ـ و مي‌گويد كه حجّيت قياس به اماره ثابت شده است چون به اماره ثابت شده است مشمول نهي آيات نيست[14] .

پاسخ اصلي آن است كه اين آيات در سياق و مسائل اصول دين است نه مسائل فروع دين در مسائل فروع دين اصولاً سخن از انحصار حجّت در قطع نيست در اين‌گونه از مسائل كه قرآن كريم مي‌فرمايد: ﴿إِنَّ الظَّنَّ لاَ يُغْنِي مِنَ الْحَقِّ شَيْئاً﴾[15] و مانند آن مربوط به اصولي دانست كه در آنجا يقين معتبر است نه يقين روان‌شناختي، يقين منطقي معتبر است.

و اما درباره فروع دين هر ظنّي هم معتبر نيست ظنّ خاص معتبر است و قياس نه تنها دليلِ خاصي بر اعتبار او نيست بلكه دليلي كه از اهل‌بيت(عليهم الصلاة و عليهم السلام) رسيده است قياس را تحريم كرده است فرمود: «ان السنّة إذا قيست محق الدين»[16] اين هم مطلب دوم.

مطلب سوم آن است كه در برخي از جنگها مثل جنگ جمل و مانند آن بعضي از افراد ساده‌لوح به وجود مبارك اميرالمؤمنين(سلام الله عليه) عرض كردند كه اين همه جمعيت كه برابر شما صف كشيدند اينها اهل باطل‌ هستند و ما بر حق هستيم؟ حضرت فرمود: «الحقّ لا يعرف بالرجال إعرف الحق تعرف أهله»[17] چه چيزي حق است چه چيزي باطل اين يك مسئله عقلي است يك مسئله‌اي نيست كه انسان با جمعيت زياد يا كم تشخيص بدهد شما حق را بشناسيد آن‌گاه مي‌فهميد اهل حق چه كساني هستند، باطل را بشناسيد آن‌گاه مي‌فهميد اهل باطل چه كساني‌ هستند حق و باطل كه با مردم شناخته نمي‌شوند براي اينكه مردم را بايد با معيار حق و باطل شناخت گوشه‌اي از اين حرف را مرحوم امين‌الاسلام در مجمع ذكر كرده منتها ناقل آن را حارث همداني ياد كردند[18] ولي در جريان جنگ جمل و مانند آ‌ن از وجود مبارك حضرت امير(سلام الله عليه) كه سؤال شده است فرمود حق «لا يعرف بالرجال» بلكه «إعرف الحق تعرف أهله» اين‌گونه از مسائل باعث شده است كه تا منصوربن حازم آن استدلال را در حضور امام(سلام الله عليه) بازگو كند كه مرحوم كليني نقل كرد وجود مبارك امام صادق(سلام الله عليه) به منصوربن حازم فرمود چگونه با مردم آن ديار در بحث توحيد استدلال كرده‌اي؟ گفت كه من به اينها گفتم خداوند اجلّ از آن است كه او را با بندگانش بشناسيم «إنَّ الله أجلّ و اكرم من أن يعرف بخلقه بل الخلق يعرفون بالله»[19] ما مردم را به وسيله الله بايد بشناسيم نه الله را، خب.

اين چون مربوط به مسئله توحيد است يك بخش‌ آن به اين برمي‌گردد كه اگر كسي خدا را بر اساس ﴿وَفِي الْأَرْضِ آيَاتٌ لِلْمُوقِنِينَ ٭ وَفِي أَنفُسِكُمْ أَفَلاَ تُبْصِرُونَ﴾[20] بشناسد گرچه اين لازم هست اما كافي نيست، گرچه اين معتبر هست اما مرحله اعلا نيست يك وقت است كه انسان خدا را بر اساس ﴿أَوَلَمْ يَكْفِ بِرَبِّكَ أَنَّهُ عَلَي كُلِّ شَيْ‌ءٍ شَهِيدٌ﴾[21] مي‌شناسد و چون ذات اقدس الهي حق بالذات است معيار شناخت هم اين است كه انسان اول حق بالذات را بشناسد بعد حق بالغير يا بالتبع يا بالعرض يا بالمجاز را، بنابراين اگر انسان از بالا شروع بكند جهان را و آنچه كه در جهان است بهتر مي‌شناسد اين سه مطلب مربوط به ﴿وَإِن تُطِعْ أَكْثَرَ مَن فِي الْأَرْضِ﴾ اگر مسئله‌اي مربوط به ﴿هُوَ الَّذِي أَنْزَلَ إِلَيْكُمُ الْكِتَابَ مُفَصَّلاً﴾[22] مانده باشد به خواست خدا در نوبت بعد بازگو مي‌شود.

اما مطلب ديگر؛ بعد از اينكه ذات اقدس الهي فرمود مظنّه معيار نيست، حدس و تخمين معيار نيست، بلكه قطع معيار است؛ آن‌گاه فرمود: ﴿فَكُلُوا مِمَّا ذُكِرَ اسْمُ اللّهِ عَلَيْهِ إِن كُنتُم بِآيَاتِهِ مُؤْمِنِينَ﴾

در مكه يكي از مسائلي كه مورد نقاش موّحدين و مشركين بود اين بود كه مشركين هر گونه مُرداري را مصرف مي‌كردند، به مؤمنين و موحدين اعتراض مي‌كردند و مي‌گفتند: چرا آن چيزي را كه خدا كُشت آن را نمي‌خوريد و آن چيزي كه خودتان كشته‌ايد آن را مي‌خوريد؟[23] خب اگر يك حيواني حتف أنفه مُرده است، خدا او را كشت؛ هيچ كسي نمي‌ميرد مگر اينكه به دستور خدا حياتش گرفته مي‌شود، چطور اگر چيزي را خدا اماته كرد شما نمي‌خوريد و اگر چيزي را خودتان كشته‌ايد مي‌خوريد؟

ذات اقدس الهي فرمود: اين يك راز پيچيده‌اي دارد و شما چون با قياس محض سخن گفتيد چه مي‌دانيد راز و رمزش چيست؛ ﴿فَكُلُوا﴾ اين امر براي اصل تشريع و اباحه است، نه وجوب ﴿فَكُلُوا مِمَّا ذُكِرَ اسْمُ اللّهِ عَلَيْهِ﴾ آن حيواني كه نام و ياد الهي در هنگام ذبح و نحر آن برده شد، آن را تناول كنيد، آن حلال است. اگر به آيات خدا ايمان داريد از حيواني استفاده كنيد كه در هنگام ذبح يا نحر نام خدا بر آن برده شد: ﴿وَمَا لَكُمْ أَلاَّ تَأْكُلُوا مِمَّا ذُكِرَ اسْمُ اللّهِ عَلَيْهِ وَقَدْ فَصَّلَ لَكُم مَاحَرَّمَ عَلَيْكُمْ إِلَّا مَا اضْطُرِرْتُمْ إِلَيْهِ﴾

مشركين به موحّدين مي‌گفتند به اينكه يا از هيچ كدام استفاده نكنيد يا از هر دو، يعني يا از آن گاو و گوسفند و شتري كه خودتان كشته‌ايد استفاده نكنيد و از آنهايي هم كه مُردند استفاده نكنيد، يا اگر از آنهايي كه خودتان كشته‌ايد استفاده مي‌كنيد، از آنهايي هم كه با مرگ طبيعي از دنيا رفته‌اند و خدا اينها را اماته كرد استفاده كنيد، اين تفصيل براي چيست؟

خدا مي‌فرمايد به اينكه آنها بر اساس قياس باطل چنين فتوايي مي‌دهند كه فرقي بين مذبوح و مائت به حتف أنف نيست ولي كاملاً فرق هست و اين فرق براي شما مشهود نيست ﴿فَكُلُوا مِمَّا ذُكِرَ اسْمُ اللّهِ عَلَيْهِ﴾ مرحوم امين‌الاسلام(رضوان الله عليه) در كتاب شريف مجمع‌البيان مي‌فرمايد به اينكه در هنگام ذبح يا نحر وقتي براي حلّيت آن مذبوح يا منحور مي‌خواهند نام خدا را ببرند اگر نام شريف الله را ببرند اين مجمع‌عليه است كه كافي است، اگر نام الله را نبردند اسمي از اسماي حُسناي ديگر خدا را بردند آيا آنها هم كافي است يا نه؟ مي‌فرمايد به اينكه بعضي‌ها منع كردند كه آنها نمي‌شود فقط انسان بايد بگويد «بسم الله» اگر بگويد «بسم الرحمن» «بسم الرحيم» و مانند آن كافي نيست، بعد خودشان استدلال مي‌كنند و مي‌گويند نه ظاهر آن است كه هر نامي از نامهاي ذات اقدس الهي هنگام ذبح و نحر برده شود حلال است و كافي به اين كلمه استدلال مي‌كنند ﴿قُلِ ادْعُوا اللَّهَ أَوِ ادْعُوا الرَّحْمَانَ أَيّاً مَا تَدْعُوا فَلَهُ الْأَسْماءُ الْحُسْنَي﴾[24] چه بگوييد الله، چه بگوييد الرحمن ذات اقدس الهي داراي اسماي حسنا هست پس هر اسمي از اسماي حسناي الهي را هنگام ذبح و نحر ببريد بالأخره اسم‌الله است[25] .

آن آيه صغرا را تأمين مي‌كند اين آيه كبرا را هر چه كه اسم خدا بر او برده شد حلال است خدا هم داراي اسماي حسنا مي‌باشد، پس هر اسمي از اسماي حسناي الهي برده شود اسم الله است ﴿قُلِ ادْعُوا اللَّهَ أَوِ ادْعُوا الرَّحْمَانَ أَيّاً مَا تَدْعُوا فَلَهُ الْأَسْماءُ الْحُسْنَي﴾.

مطلبي كه بايد عرض كرد آن است كه مدّعاي ايشان حق است، دليل ايشان ناصواب اما مدّعا حق است براي اينكه ذات اقدس الهي كه فرمود: ﴿فَكُلُوا مِمَّا ذُكِرَ اسْمُ اللّهِ عَلَيْهِ﴾ يعني هر چه كه نام خداست، نه الله را ذكر كنيد اين مدّعا حق است و محقّقين اماميه هم همين را مي‌گويند اما دليل، ناتمام است براي اينكه دليل رواياتي است كه محمد‌بن مسلم از معصوم(عليه السلام) سؤال مي‌كنند كه تحميد، تسبيح، تكبير، تهليل اينها يكسان هستند يا نه؟ فرمود: «هذا كله من اسماء الله»[26] حالا انسان بگويد «الحمدلله»، بگويد «الله اكبر»، بگويد «لا اله الا الله»، بگويد «سبحان الله»، بگويد «والحمد لله» همه اسم‌الله‌اند سؤال مي‌كند كه تسبيح خدا، تحميد خدا، تكبير خدا، تهليل خدا اينها در ذبح و نحر كافي است؟ فرمود همه اينها نام خداست، پس اگر كسي اين اسماي حسنايي كه در سورهٴ مباركهٴ «حشر» است يا اسماي حسناي ديگري كه بالأخره مخصوص ذات اقدس الهي باشد ﴿هُوَ الْمَلِكُ الْقُدُّوسُ السَّلاَمُ الْمُؤْمِنُ الْمُهَيْمِنُ الْعَزِيزُ الْجَبَّارُ الْمُتَكَبِّرُ﴾[27] اينها اسمايي كه مخصوص خدا باشد يا قرينه باشد بر اين كه خدا را اراده كرده است كافي است.

اما استدلال آنها ناتمام است براي اينكه معناي آيه اين نيست كه هر چه را بگويي خدا داراي اسماي حسناست، معناي آيه اين است كه ﴿قُلِ ادْعُوا اللَّهَ﴾ يك، ﴿أَوِ ادْعُوا الرَّحْمَانَ﴾ دو، ﴿أَيّاً﴾ ﴿أَيّاً﴾ يعني «ايّاً منهما» چه بگويي ﴿اللَّهُ﴾، چه بگويي ﴿الرَّحْمنِ﴾ ﴿فَلَهُ﴾ اين ضمير «له» به «أيّ» برمي‌گردد، نه به ﴿اللَّهُ﴾، چه بگويي ﴿اللَّهُ﴾، اين ﴿اللَّهُ﴾ اسم اعظم است اسماي حسنا را داراست، چه بگويي ﴿الرَّحْمنِ﴾، ﴿الرَّحْمنِ﴾ هم اسم اعظم است اسماي حسناي ديگر را داراست ﴿أَيّاً مَا تَدْعُوا فَلَهُ﴾ يعني براي ﴿أَيّ﴾ ﴿الْأَسْماءُ الْحُسْنَي﴾ هست لذا اين بزرگان هم مي‌گويند ﴿الرَّحْمنِ﴾ هم اسماي حسناست ديگر هيچ وقت ﴿الرَّحْمنِ﴾ وصفي براي چيز ديگر قرار نمي‌گيرد گوشه‌اي از اين مطلب را ظاهراً در مقدمه كشف‌اللثام هم دارد[28] .

به هر تقدير ضمير «لَه» به «ايّ» برمي‌گردد نه به «الله» پس مدّعا حق است كه هر نامي از اسماي مخصوص الهي هنگام ذبح و نحر كافي است، اما دليل حق نيست دليلش همان رواياتي است كه محمد مسلم از امام(عليه السلام) سؤال مي‌كنند كه با لا اله الا الله گفتن، الله اكبر گفتن، الحمد لله گفتن و مانند آن فرمود: «هذا كله من اسماء الله» حالا چون «هذا كله من اسماء الله» هست معلوم مي‌شود ضابطه ذكرالله هست، حالا اگر ضابطه ذكرالله بود الرحمن بود، الرحيم بود، الملك بود، القدوس بود، المهمين بود، العزيز بود، الجبار بود، المتكبّر بود اگر كسي اين بخش از آيات سورهٴ مباركهٴ «حشر» را بخواند بعد ذبح يا نحر كند ـ اگرچه كلمهٴ الله در آن نيست خب البته كافي است يا آيه ﴿هُوَ الْأَوَّلُ وَالْآخِرُ وَالظَّاهِرُ وَالْبَاطِنُ﴾[29] را خواند خب البته كافي است به اين شرط كه به عنوان اينكه آيه‌اي است در سورهٴ مباركهٴ «حديد» و اسماي مختصّ ذات اقدس الهي است به اين قصد بخواند، خب.

مطلب بعدي آن است كه مرحوم امين‌الاسلام فرمودند كه مذبوح و منحور كافران ـ كه منظور از آن كافران موحّداني‌ هستند كه از جهت نبوّت كُفر دارند نه كافران يعني مشركين يا مُلحدين و مانند آن آنها نه كسي كه جزء اقليّت‌هاي ديني است به اصطلاح، يهودي است يا مسيحي است خدا را قبول دارد و حيواني را ذبح كرده است، شتري را نحر كرده است و مانند آن ـ ، آيا حلال است يا نه؟ به تعبير ديگر آيا گذشته از آن شرايط معهود و مقبول يكي از شرايط ذابح آن است كه مسلمان باشد يا شرط ذبح و نحر اين است كه آن ذابح نام خدا را ببرد خواه مسلمان باشد، خواه نه؟

ايشان مي‌فرمايند مذبوح كافر حلال نيست به چند دليل، اولاً؛ او كه تسميه ندارد.

و ثانياً؛ بر فرض هم تسميه بگويد او كه معتقد به وجوب تسميه نيست.

ثالثاً؛ بر فرض تسميه بگويد و معتقد باشد به وجوب تسميه، اللهي كه او معتقد است غير از اللهي است كه ما معتقديم او اگر يهودي است به خدايي معتقد است كه شريعت موسيٰ را ابدي مي‌داند او كه خداي حقيقي نيست و اگر مسيحي است به خدايي معتقد است كه شريعت عيسيٰ را ابدي مي‌داند كسي كه شريعت عيسيٰ را ابدي مي‌داند كه خدا نيست.

اين خلاصه دليل جناب امين‌الاسلام(رضوان الله عليه)[30] و ظاهراً هيچ كدام از اينها تام نيست، اما دليل اولشان كه فرمودند كافر نام خدا را نمي‌برد، خب اين معلوم مي‌شود كفر دخيل نيست حالا اگر مسلمان فاسق بي‌اعتنايي بود براي اينكه كسي خوشش بيايد در مراسم افتتاحي بدون اعتنا، عالماً عامداً بدون اينكه نام خدا را ببرد گوسفندي را ذبح كرد يا شتري را نحر كرد، خب آن هم به اين جهت، اگر كسي عمداً نام خدا را نبرد مذبوح او هم ميته است حالا چه مسلمان باشد، چه كافر، اين خصوصيتي ندارد، پس كُفر مانع نيست بلكه عدم تسميه مانع است.

مطلب دوم اينكه قصد وجه كه لازم نيست، حالا اگر كسي عقيده‌اش اين نبود كه واجب است ولي گفت ﴿بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ﴾، خب مي‌شود حلال، البته كسي بخواهد اين حُكم را انكار كند يعني مسلماني باشد و بعد از اينكه قرآن كريم و روايات اين حكم را فرموده ـ كه حليّت ذبيحه به تسميه الهي مشروط است ـ اين شخص عالماً عامداً انكار كند ـ معاذ الله ـ كه خب مي‌شود مرتد حساب ديگري دارد ولي قصد وجه لازم نيست كه انسان معتقد باشد كه اين واجب است يا قصد وجوب بكند اعتقادي به وجوب لازم نيست، حالا اگر يك مسلمانِ عوامي بود كه اين مسئله را نمي‌دانست كه هنگام ذبح يا نحر تسميه واجب است اين چون آدم متشرّعي است عادت كرده كه هر كاري را وقتي مي‌خواهد انجام بدهد يا وارد جايي بشود مي‌گويد «بسم الله» از خانه مي‌خواهد بيرون برود مي‌گويد «بسم الله» وارد خانه مي‌شود مي‌گويد «بسم الله» وارد محل كار مي‌شود مي‌گويد «بسم الله» بر اساس همان عادتي كه دارد هنگام ذبح يا نحر گفت ﴿بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ﴾ اصلاً مسئله را نشنيد كه هنگام ذبح تسميه واجب است تا معتقد به وجوب باشد، اين ذبيحه حلال است لازم نيست كسي معتقد به وجوب باشد همين كه بگويد كافي است.

اما مطلب سومي كه فرمودند خدايي كه آنها مي‌گويند غير از خداي ماست آنها به خدايي قائل هستند كه شريعت موسيٰ را ابدي مي‌داند يا به خدايي معتقدند كه شريعت عيسيٰ را ابدي مي‌داند اگر اين طور باشد كه ذبيحه جبريها براي تفويضي‌ها ميته است، ذبيح تفويضي‌ها براي جبري‌ها ميته است، ذبيحه هر دو گروه براي اماميه كه مي‌گويند «لا جبر و لا تفويض»[31] ميته است براي اينكه آن خدايي كه اماميه معتقدند غير از خدايي است كه جبري معتقد است، غير از خدايي است كه تفويضي معتقد است.

پرسش: ...

پاسخ: چرا الله واحد مي‌دانند، خدايي كه رب‌الكل است واحد مي‌دانند و اگر آن مشكل تثليث نبود كه كافر نبودند، حالا فرض بر اين است كه تثليث را پذيرفتند و كافر شدند ﴿لَقَدْ كَفَرَ الَّذِينَ قَالُوا إِنَّ اللّهَ ثَالِثُ ثَلاَثَةٍ﴾[32] ولي الله را بالأخره قبول دارند.

بنابراين اينكه انسان بگويد خدايي كه يهودي قبول دارد غير از خدايي كه مسلمين قبول دارند، خدايي كه مسيحي قبول دارد غير از خدايي است كه مسلمين قبول دارند اين ناتمام است براي اينكه انسان در استدلال بر اوصاف و افعال و آثار خدا گاهي اشتباه مي‌كند و اين اختلاف در بين خودِ شيعه‌ها هم هست، كسي مي‌گويد نماز جمعه كافي است، ديگري مي‌گويد نماز جمعه كافي نيست، خب اين يكي مي‌گويد ديني كه خدا فرستاده است خدا ديني را تنظيم كرده كه نماز جمعه در غيبت ولي‌عصر(ارواحنا فداه) كافي نيست، او يكي مي‌گويد ديني تنظيم كرده است كه در غيبت ولي‌عصر(ارواحنا فداه) نماز جمعه هم كفايت مي‌كند. اين‌گونه از تحليل‌ها كه فوراً منتهي به توحيد نخواهد شد.

بنابراين اصلِ اين سخن ناصواب است مدعاً و دليلاً. در سورهٴ مباركهٴ «مائده» هم قبلاً گذشت كه اسلامِ ذابح ظاهراً شرط نيست، تسميه الله «عند الذبح» يا نحر شرط است لذا اگر انساني شرايط ديگر را داشت اگر گفتند آن ابزار بايد حديد باشد، حديد تيز بود، رو به قبله باشد، رو به قبله بود، نام خدا را ببرد، نام خدا را بُرد همين اين شرايط كه براي حليّت ذبيحه مسلمان گفته شود همه شرايط بود الاّ اينكه ذابح مسلمان نبود اين ظاهراً محذوري ندارد و حلال است.

پرسش...

پاسخ: خب ﴿إِلَّا مَا ذَكَّيْتُمْ﴾[33] يعني آنچه كه شما تذكيه كرديد مگر خطاب به مسلمين است، خطاب كه شامل همه مي‌شود اختصاصي به ما مسلمان ندارد.

پرسش...

پاسخ: دارد ﴿مِمَّا ذُكِرَ اسْمُ اللّهِ عَلَيْهِ﴾ بله آنكه مقيّد اين نيست اينها مثبتين‌اند ﴿لاَ تَأْكُلُوا مِمَّا لَمْ يُذْكَرِ اسْمُ اللّهِ﴾[34] معيار اين است كه آن مذبوح و منحور ﴿مِمَّا ذُكِرَ اسْمُ اللّهِ﴾ باشد يا ﴿لَمْ يُذْكَرِ اسْمُ اللّهِ﴾ آن ﴿ذَكَّيْتُمْ﴾ معيار نيست براي اينكه در بسياري از موارد معيار را براساس فعل مجهول ذكر كرده و اينها چون مثبتان‌اند هيچ كدام مقيّد ديگري نيستند معيار آن است كه اگر يك چيزي ﴿مِمَّا ذُكِرَ اسْمُ اللّهِ﴾ بود مي‌شود حلال، ﴿مِمَّا لَمْ يُذْكَرِ اسْمُ اللّهِ﴾ بود مي‌شود حرام.

پرسش...

پاسخ: نه البته مُلحدين و مشركين و آنها خارج از بحث‌اند آنها نه.

مطلب ديگر آن است اينكه فرمود: ﴿فَكُلُوا مِمَّا ذُكِرَ اسْمُ اللّهِ عَلَيْهِ إِن كُنتُم بِآيَاتِهِ مُؤْمِنِينَ﴾

بخش اثباتي را دارد ﴿وَمَا لَكُمْ أَلاَّ تَأْكُلُوا مِمَّا ذُكِرَ اسْمُ اللّهِ عَلَيْهِ وَقَدْ فَصَّلَ لَكُم مَاحَرَّمَ عَلَيْكُمْ إِلَّا مَااضْطُرِرْتُمْ إِلَيْهِ﴾

بخش سلبي را دارد مي‌فرمايد به اينكه يك استفهام تعجّبي است، چيزي كه شما خودتان تذكيه كرديد نام خدا را برديد ما قبلاً هم به شما گفتيم اينها حلال است و اين جزء محرّمات نيست ما قبلاً همين بحث‌ها را برايتان بازگو كرديم اين چه شبهه‌اي است كه اهل هويٰ درباره شما القاء كردند.

مرحوم امين‌الاسلام در مجمع دارد به اينكه ما قبلاً به شما گفتيم بعضي‌ها برآنند كه اين همان است كه قبلاً در سورهٴ مباركهٴ «مائده» گذشت، آيه سوم سورهٴ مباركهٴ «مائده» اين بود ﴿حُرِّمَتْ عَلَيْكُمُ الْمَيْتَةُ وَالدَّمُ وَلَحْمُ الْخِنْزِيرِ وَمَا أُهِلَّ لِغَيْرِ اللّهِ بِهِ وَالْمُنْخَنِقَةُ وَالْمَوْقُوذَةُ وَالْمُتَرَدِّيَةُ وَالنَّطِيحَةُ وَمَا أَكَلَ السَّبْعُ إِلَّا مَا ذَكَّيْتُمْ﴾ بعد خودشان اشكال مي‌كنند البته اين اشكال، اشكال واردي است مي‌فرمايند به اينكه خدا در سورهٴ «انعام» مي‌فرمايد ما قبلاً به طور مفصّل برايشان بيان كرديم كه چه چيزي حلال است، چه چيزي حرام اين نمي‌تواند سورهٴ «مائده» باشد چون سورهٴ «مائده» خيلي بعد از سورهٴ «انعام» نازل شده است اينكه نمي‌تواند مقصود آن «ما فصّل» باشد اما ديگر بيان نكردند كه اين قد فصّل كجاست[35] ظاهراً همان طوري كه سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) اشاره فرمودند اين ناظر به همان آيات سورهٴ مباركهٴ «نحل» است كه سورهٴ «نحل» قبل از سورهٴ «انعام» در مكه نازل شده است[36] .

در سورهٴ «نحل» آيه 115، 116 اين است ﴿إِنَّمَا حَرَّمَ عَلَيْكُمُ الْمَيْتَةَ وَالدَّمَ وَلَحْمَ الْخِنزِيرِ وَمَا أُهِلَّ لِغَيْرِ اللَّهِ بِهِ فَمَنِ اضْطُرَّ غَيْرَ بَاغٍ وَلاَ عَادٍ فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ ٭ وَلاَ تَقُولُوا لِمَا تَصِفُ أَلْسِنَتُكُمُ الْكَذِبَ هَذا حَلاَلٌ وَهَذا حَرَامٌ﴾ يعني شما چيزي را براساس لقلقه لسان مي‌گوييد، مي‌گوييد اين حلال است آن حرام است نه عقلي در اينجا حاكم است چون عقل راجل است، نه نقلي به شما رسيده است.

در سورهٴ مباركهٴ «نحل» به طور مفصّل بيان فرمود كه چه چيزي ميته است چه چيزي حلال است، چه چيزي حرام. آيه محل بحث سورهٴ «انعام» كه فرمود ما قبلاً به طور تفصيل اين حرفها را براي شما گفتيم ظاهراً ناظر به همان آيات 115 به بعد سورهٴ «نحل» است ﴿وَمَا لَكُمْ أَلاَّ تَأْكُلُوا مِمَّا ذُكِرَ اسْمُ اللّهِ عَلَيْهِ وَقَدْ فَصَّلَ لَكُم مَاحَرَّمَ عَلَيْكُمْ﴾ برخي‌ها گفتند كه نه در همين سورهٴ مباركهٴ «انعام» در دو، سه آيه بعد هم خواهد آمد[37] البته آن را با فعل ماضي نمي‌شود تعبير كرد پس بهترين مَحمل همان است كه يكي از سور مكّي كه اين محرّمات را بازگو كرده است او معيار باشد.

در همين سوره مباركهٴ «انعام» آيه 145 يعني ﴿قُل لَا أَجِدُ فِي مَا أُوحِيَ إِلَيَّ مُحَرَّماً عَلَي طَاعِمٍ يَطْعَمُهُ﴾ كه مي‌آيد اشكال كردند به اينكه محرّمات الهي خيلي بيش از اين‌ها هست، پاسخش اين است كه آنچه كه در سورهٴ «انعام» هست اين است كه ﴿قُل لَا أَجِدُ فِي مَاأُوحِيَ إِلَيَّ﴾ چون فعل ماضي ياد شده است، تاكنون آنچه به سوي من وحي شده است محرّمات همين‌ها هست، بعدها محرّمات ديگري خواهد آمد تا برسد به ﴿الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ﴾[38] ولايتش حل بشود و آنچه كه بعد از اين مي‌آيد نمي‌تواند معيار باشد براي اين ﴿وَقَدْ فَصَّلَ لَكُم مَاحَرَّمَ عَلَيْكُمْ﴾، پس ظاهراً معيار همان آيه سورهٴ مباركهٴ «نحل» است.

بعد فرمود: ﴿إِلَّا مَا اضْطُرِرْتُمْ إِلَيْهِ﴾ اين ﴿مَا اضْطُرِرْتُمْ﴾ مبسوطاً گذشت كه چه چيزي مورد اضطرار است البته مُكره هم ملحق به مضطرّ است آنها بحث خاص خود را دارد ﴿وَقَدْ فَصَّلَ لَكُم مَاحَرَّمَ عَلَيْكُمْ إِلَّا مَااضْطُرِرْتُمْ إِلَيْهِ﴾ كه ﴿إِلَّا مَا اضْطُرِرْتُمْ إِلَيْهِ﴾ در حالت اضطرار آنها براي شما حلال است آن وقت ﴿غَيْرَ بَاغٍ وَلاَ عَادٍ﴾[39] مي‌تواند مقيّد و مخصّص اين اطلاق باشد.

بعد در ذيل آيه فرمود: ﴿وَإِنَّ كَثِيراً لَيُضِلُّونَ بِأَهْوَائِهِم بِغَيْرِ عِلْمٍ﴾ اينها براساس هويٰ سخن مي‌گويند نه براساس هُديٰ و چون خود ضالّ هستند پيروان خود را هم اضلال مي‌كنند و خداوند عالِم است كه چه كسي معتدي و متجاوز است يا اعلم است.

«و الحمد لله ربّ العالمين»


[1] . فرائد الاصول، ج1، ص22 و 23.
[2] . دروس في علم الاصول، ج2، ص22.
[3] . الكافي، ج2، ص52 و 53؛ الوافي، ج4، ص145.
[4] . الشفاء (المنطق)، البرهان، ص51 ـ 53.
[5] . الشفاء (المنطق)، البرهان، ص87.
[6] جاثیه/سوره45، آیه24.
[7] زخرف/سوره43، آیه22.
[8] انعام/سوره6، آیه148.
[9] زخرف/سوره43، آیه19.
[10] زخرف/سوره43، آیه20.
[11] یونس/سوره10، آیه99.
[12] انعام/سوره6، آیه107.
[13] زخرف/سوره43، آیه21.
[14] . التفسير الكبير، ج13، ص127.
[15] یونس/سوره10، آیه36؛ سوره ٴ نجم، آيه 28.
[16] . الكافي، ج1، ص57.
[17] . روضة الواعظين، ج1، ص31؛ انساب الاشراف، ج2، ص274.
[18] . مجمع البيان، ج4، ص550.
[19] . الكافي، ج1، ص188.
[20] ذاریات/سوره51، آیه20 و 21.
[21] فصلت/سوره41، آیه53.
[22] انعام/سوره6، آیه114.
[23] . مجمع البياٴ، ج4، ص551.
[24] اسراء/سوره17، آیه110.
[25] . مجمع البيان، ج4، ص551 ـ 552.
[26] . الكافي، ج6، ص234.
[27] حشر/سوره59، آیه23.
[28] . كشف اللثام، ج1، ص106.
[29] حدید/سوره57، آیه3.
[30] . مجمع البيان، ج4، ص552.
[31] . الكافي، ج1، ص160.
[32] مائده/سوره5، آیه73.
[33] مائده/سوره5، آیه3.
[34] انعام/سوره6، آیه121.
[35] . مجمع البيان، ج4، ص552.
[36] . الميزان، ج7، ص332.
[37] . التفسير الكبير، ج13، ص129.
[38] مائده/سوره5، آیه3.
[39] بقره/سوره2، آیه173.