درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

75/12/09

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تفسیر/سوره انعام/آیه 114 و 117

 

﴿أَ فَغَيْرَ اللّهِ أَبْتَغي حَكَمًا وَ هُوَ الَّذي أَنْزَلَ إِلَيْكُمُ الْكِتابَ مُفَصَّلاً وَ الَّذينَ آتَيْناهُمُ الْكِتابَ يَعْلَمُونَ أَنَّهُ مُنَزَّلٌ مِنْ رَبِّكَ بِالْحَقِّ فَلا تَكُونَنَّ مِنَ الْمُمْتَرينَ﴾﴿114﴾﴿وَ تَمَّتْ كَلِمَةُ رَبِّكَ صِدْقًا وَ عَدْلاً لا مُبَدِّلَ لِكَلِماتِهِ وَ هُوَ السَّميعُ الْعَليمُ﴾﴿115﴾﴿وَإِن تُطِعْ أَكْثَرَ مَن فِي الْأَرْضِ يُضِلُّوكَ عَن سَبِيلِ اللّهِ إِن يَتَّبِعُونَ إِلَّا الظَّنَّ وَإِنْ هُمْ إِلَّا يَخْرُصُونَ﴾﴿116﴾﴿إِنَّ رَبَّكَ هُوَ أَعْلَمُ مَن يَضِلُّ عَن سَبِيلِهِ وَهُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدِينَ﴾﴿117﴾

 

خلاصه آيهٴ 114 و 115 اين شد كه ذات اقدس الهي بعد از اقامه برهان به پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) مي‌فرمايد در احتجاج با مُلحدان و مُشركان و مانند آن بگو تنها حَكَم خداست شما كه خدا را به عنوان رب‌العالمين به عنوان خالق قبول داريد براي ربوبيّتهاي جزئي به اوثان و اصنام پناهنده مي‌شويد پس خدا بهترين حَكم است و به حكميّت خدا راضي بشويد.

حَكم بالاتر از حاكم است حاكم گاهي ممكن است صالح باشد، گاهي طالح ولي معمولاً حكم صالح است البته حاكم به يك معنايي اقواي از حَكم است براي اينكه حَكم فقط درباره مسايل قضايي است حاكم هم شامل مسايل قضايي مي‌شود و هم شامل مسايل ولايي كه بر اساس ولايت و حكومت حُكم مي‌كند در همين سورهٴ مباركهٴ «انعام» قبلاً گذشت كه ذات اقدس الهي به پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) دستور داد فرمود: ﴿قُلْ﴾ آيهٴ چهارده همين سورهٴ «انعام» قبلاً چنين گذشت ﴿قُلْ أَغَيْرَ اللّهِ أَتَّخِذُ وَلِيّاً فَاطِرِ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾ اين توحيد در ولايت الهي است و مشابه اين آياتي بود كه دلالت مي‌كرد بر توحيد ربوبي الآن هم توحيد در حكميت است بر اساس ﴿إِنِ الْحُكْمُ إِلَّا لِلّهِ﴾[1] تنها حَكم خداست براي اثبات چنين مدّعايي، هم برهان اقامه مي‌كنند، هم معجزه مي‌فرمايند برهان مسئله خودِ قرآن كريم به عهده دارد من شما را به توحيد دعوت كردم، به معاد و نبوت دعوت كردم براهينش هم تاكنون اقامه كردم و اگر شاهد مي‌طلبيد علمايي كه اهل كتاب‌اند و وحي‌شناسند، معجزه‌شناسند آنها مي‌دانند كه اين قرآن كريم حق است.

بنابراين آنچه كه محور احتجاج است آن را مشركين مي‌پذيرند، مشركين مي‌پذيرند كه الله، رب‌العالمين است و مي‌تواند و بهترين حَكم باشد و خدا كه بهترين حكم است حُكم كرده است كه من پيامبرم به دليل اينكه كتاب خود و كلام خود را به دست من داد و اگر شما ترديدي در حقانيّت اين كتاب داريد، خب مثل اين بياوريد.

از نظر شهادت هم علماي اهل كتاب شاهدند و مي‌دانند كه اين كتاب آسماني در صُحف آسماني گذشته پيش‌بيني شده است و هم‌اكنون معجزه است احياناً ممكن است در جمع آنها كساني مانند شما اهل انكار و ريا باشند ولي بالأخره غالب آنها مي‌دانند اين مسئله از جهت حَكميت تام است و هم از جهت استشهاد، اما آنچه كه در ذيل فرمود: ﴿فَلاَ تَكُونَنَّ مِنَ الْمُمْتَرِينَ﴾ يك تكليف عام است صدرش برهان است آن هم برهان بر توحيد در حكميّت ذات اقدس الهي.

رواياتي در ذيل اين كلمه ﴿وَتَمَّتْ كَلِمَتُ رَبِّكَ صِدْقاً وَعَدْلاً﴾ آمده است كه هر امام معصومي(سلام الله عليه) كه متولد مي‌شود بر دست راست او نوشته مي‌شود ﴿وَتَمَّتْ كَلِمَتُ رَبِّكَ﴾ و وجود مبارك ولي‌عصر(ارواحنا فداه) هم اين آيه را تلاوت فرمودند وقتي متولد شدند ﴿وَتَمَّتْ كَلِمَتُ رَبِّكَ صِدْقاً وَعَدْلاً﴾ و وقتي كه ولي‌ّ معصوم به سِمَت امامت رسيده است همين كلمه الهي به صورت عمودي از نور درمي‌آيد و ذات اقدس الهي به وسيله آن عمود روشن و نوراني اين امامش را عالِم مي‌كند به اعمال اهل هر بَلد، البته عمود از نور معناي خاص خود را دارد نه تنها درباره اوليا و معصومين، بلكه درباره مؤمنين هم آمده است كه «اتقوا فراسة المؤمن فانه ينظر بنور الله»[2] اگر طبق آن حديث شريفي كه صاحب محاسن برقي نقل كرده است مؤمن تحت ولايت الله باشد بالأخره بر اساس كارهاي قُربي خود و كارهايي كه او را به مولا نزديك مي‌كند به ﴿نُورُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾[3] مرتبط مي‌شود آن‌گاه در پرتو ﴿نُورُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾ به اندازهٴ شعاع ايمان خود باخبر خواهد شد منتها معصومين شعاع ايمان اينها همهٴ منطقه زمين را فرا مي‌گيرد لذا هر كسي چه در شرق ارض، چه در غرب ارض كاري بكند اينها به اذن الله عالم‌اند ﴿قُلِ اعْمَلُوا فَسَيَرَي اللّهُ عَمَلَكُمْ وَرَسُولُهُ وَالْمُؤْمِنُونَ﴾[4] كه منظور از اين مؤمنون كامل معصومين(عليهم السلام)اند.

در پايان آيهٴ 115 فرمود: ﴿هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ﴾ او همه حرفها را شنواست و همه امور را داناست پس اگر ائمه(عليهم السلام) چيزي را شنيدند و به چيزي علم داشتند مظهر سميع بودن و مظهر عليم بودن ذات اقدس الهي‌اند.

پرسش...

پاسخ: اينها فرمودند از آنها استشهاد كنيد آنها هم مي‌دانند حالا گاهي كتمان مي‌كردند گاهي هم اظهار مي‌كردند و قرآن كريم گروهي از علماي يهود را به عظمت ستود فرمود: ﴿مِنْ أَهْلِ الْكِتَابِ أُمَّةٌ قَائِمَةٌ يَتْلُونَ آيَاتِ اللّهِ﴾[5] خيلي هم با تجليل از اينها نام برد همينهايي كه اسلام آوردند، همينهايي كه حمايت كردند از قرآن كريم، هم آنهايي كه بشارت كتب گذشته را بازگو كردند اينكه فرمود: ﴿مِنْ أَهْلِ الْكِتَابِ أُمَّةٌ قَائِمَةٌ يَتْلُونَ آيَاتِ اللّهِ﴾ نشان مي‌دهد كه حق آن علماي اهل كتاب را كه منحرف نشدند قرآن حفظ كرده است خيلي از اين علماي اهل كتاب به عظمت و تجليل قرآن كريم ياد مي‌كند، خب.

بعد فرمود: ﴿وَإِن تُطِعْ أَكْثَرَ مَن فِي الْأَرْضِ يُضِلُّوكَ عَن سَبِيلِ اللّهِ﴾.

پرسش...

پاسخ: لذا قبلاً اهل كتاب بودند بعد هم مسلمان شدند الآن كه يهودي باقي نيستند همان اهل كتابي را كه بر اساس بشارتي و پيش‌بينيهايي كه در صُحف انبياي قبل شده بود شناسايي كردند و ايمان آوردند قرآن از اينهايي كه ايمان آوردند فرمودند اينها يهوديهايي هستند كه ايمان آوردند خيلي به عظمت از اينها نام مي‌برد البته.

پرسش...

پاسخ: بله، يعني درباره اهل كتاب كه انسان سخن مي‌گويد آنهايي كه حق‌شناس بودند و حق‌پذير بودند آنها را بايد استثنا بكند ديگر نمي‌شود گفت كه همه اهل كتاب بر اساس آن تعصّب باطلشان ماندند فرمود: ﴿مِنْ أَهْلِ الْكِتَابِ﴾ اين‌چنين‌اند يعني حق را تشخيص دادند و ايمان آوردند البته بعد از ايمان آوردند ديگر مسلمان‌اند مصطلحاً نه اهل كتاب در آن آيهٴ ﴿مِنْ أَهْلِ الْكِتَابِ أُمَّةٌ قَائِمَةٌ يَتْلُونَ آيَاتِ اللّهِ﴾[6] كه مراجعه ‌فرماييد معلوم مي‌شود خيلي به عظمت قرآن كريم از آنها ياد مي‌كند.

مطلب بعدي آن است كه فرمود اين سورهٴ مباركهٴ «انعام» كه خب تقريباً ملاحظه فرموديد سورهٴ «احتجاج» است فرمود شما در مناظره‌ها يا برهان يا قرآن يعني معجزه را بالأخره حَكم قرار مي‌دهيد كه اگر برهان شد سخن عقل است و عقل حجت خداست و اگر اعجاز شد آن هم كلام خداست آن هم حجّت حق است اينها جزء خطوط كليه‌اند كه جزء كلمات ربّ‌اند، نه جزء خطوط جزئيه كه ﴿لاَ مُبَدِّلَ لِكَلِمَاتِهِ﴾ شامل آنها نخواهد شد.

فرمود در مناظره‌ها شما بايد يا برهان يا معجزه در بعضي از امور هر دو قائم مي‌شوند، در بعضي از امور خصوص برهان است، در بعضي از امور خصوص معجزه و اگر بخواهي حرف مردم را بپذيري اكثري مردم در ضلالتند و پيروي آنها هم مايه اضلال ﴿وَإِن تُطِعْ أَكْثَرَ مَن فِي الْأَرْضِ يُضِلُّوكَ عَن سَبِيلِ اللّهِ﴾ چرا؟ چون ﴿إِن يَتَّبِعُونَ إِلَّا الظَّنَّ وَإِنْ هُمْ إِلَّا يَخْرُصُونَ﴾ مردم روي زمين دو دسته‌اند اكثري و اقلّي، اقلّي همان انبيا و اوليا و صديقين و شهدا و صالحين‌اند كه قرآن كريم در آيات گذشته همين سورهٴ مباركهٴ «انعام» اينها را مهتدي مي‌داند مي‌فرمايد: ﴿أُولئِكَ الَّذِينَ هَدَاهُمُ اللَّهُ﴾[7] ﴿فَبِهُدَاهُمُ اقْتَدِهْ﴾[8] اينها كساني‌اند كه مشمول هدايت الهي‌اند و تويِ پيامبر به اينها اقتدا نكن به آن هدايت اينها اقتدا بكن كه در حقيقت هدايت‌الله است ﴿إِنَّ الْهُدَى هُدَى اللّهِ﴾[9] تو تابع و مقتدي اينها نيستي، تابع هدايتي هستي كه هادي اين هدايت خداست و آنها هم سالكان اين راهي‌اند كه خدا هدايت كرده است اينها اقلّي‌اند.

و اكثري مردم از برهان و معجزه محروم‌اند وقتي از برهان و معجزه محروم شدند بنابراين در مدار گمان، وهم و حدس حرف مي‌زنند و جز تخمين و جز حدس باطل و گمان واهي چيز ديگر ندارند قهراً هيچ كدام از اينها مطابق با واقع نيست وقتي مطابق با واقع نشد مي‌شود افترا لذا اينها با تخمين اهل خَرص و كذب و فريه‌اند ﴿إِنْ هُمْ إِلَّا يَخْرُصُونَ﴾ يعني «يَفْتَرُونَ» اهل افترا هستند، اهل دروغ‌اند چون پشتوانه حرف اينها گمان است و گمان اينها هم در اين مسايل مغني از حق نيست، خب.

در اينجا دو مطلب اساسي بايد از هم جدا بشود مطلب اول مربوط به مسايل علمي است، مطلب دوم مربوط به مسايل عملي است.

در مسايل علمي كه فعلاً سورهٴ مباركهٴ «انعام» كه يكجا نازل شد، در مكه هم نازل شد و محور اصلي او را هم اصول دين و خطوط كلي فقه و حقوق و اخلاق تأمين مي‌كند، نه خطوط جزئي فقه و همين را فرمود: ﴿تَمَّتْ كَلِمَةُ رَبِّكَ صِدْقاً وَعَدْلاً﴾ اينها بايد با برهان و با معجزه حل بشود كساني كه از برهان و از معجزه بهره‌اي ندارند با گمان خود در اين زمينه سخن مي‌گويند با گمان نمي‌شود اصول اعتقادي را تثبيت كرد، اصول كلي فقه را تثبيت كرد، اصول كلي حقوق و اخلاق را تثبيت كرد چون ﴿إِنَّ الظَّنَّ لاَ يُغْنِي مِنَ الْحَقِّ شَيْئاً﴾[10] اينها هم كه يقين ندارند در بخشهاي ديگر هم ذات اقدس الهي از اينها خبر مي‌دهد مي‌فرمايد: ﴿وَمَا نَحْنُ بِمُسْتَيْقِنِينَ﴾[11] اينها كه دربارهٴ معاد انكار مي‌كنند يقين ندارند چون حرف مبرهني ارائه نكردند فقط به گمانشان اكتفا مي‌كنند و حرف زدن به پشتوانه گمان مي‌شود افترا.

پس ﴿وَإِن تُطِعْ أَكْثَرَ مَن فِي الْأَرْضِ يُضِلُّوكَ﴾ چرا؟ براي اينكه اينها بر اساس مظنّه حركت مي‌كنند و مظنّه هم مغني از حق نيست، پس حركت به استناد مظنّه ضلالت است.

محور دوم آن است كه در مسايل عملي آدم چه بكند يعني بعد از اينكه خطوط كلّي حق و عقيده روشن شد اگر خواستند آن خطوط كلي را در جامعه در حكمتهاي عملي‌اش را پياده كنند چه كنند؟ نحوهٴ پياده كردن و كيفيت اجرا اگر جزء موضوعات مستنبطه نباشد در اختيار مردم است از اين به بعد است كه مشورت مردم نقش تعيين كننده دارد.

قرآن كريم هم بخشهاي علمي را و خطوط كلي دين، فقه، حقوق، اخلاق را به خدا اختصاص مي‌دهد مي‌فرمايد: ﴿إِنِ الْحُكْمُ إِلَّا لِلَّهِ﴾[12] نحوه اجراي اين امور ديني را به دست خودِ مردم مي‌سپارد براي اينكه اين امر، امر مردمي است لذا در سورهٴ مباركهٴ «شوري» مي‌فرمايد: ﴿وَأَمْرُهُمْ شُورَي بَيْنَهُمْ﴾[13] آنجا كه امرالمله است شورايي است، امرالمخلوقين است مشورتي است، امرالناس است شوراي مردمي است، اما آنجا كه به مردم ارتباط ندارد قانون است ﴿إِنِ الْحُكْمُ إِلَّا لِلَّهِ﴾[14] پس اگر حُكم شد چه درباره عقايد حقّه، چه درباره خطوط كلّي فقه و اخلاق و حقوق اين حكم‌الله است، امرالله است به مردم مرتبط نيست ﴿إِنِ الْحُكْمُ إِلَّا لِلَّهِ﴾ اما حالا كه بنا شد مردم مسجد بسازند فرمود: ﴿إِنَّمَا يَعْمُرُ مَسَاجِدَ اللّهِِ﴾[15] ﴿خُذُوا زِينَتَكُمْ عِندَ كُلِّ مَسْجِدٍ﴾[16] ﴿وَأَقِيمُوا وُجُوهَكُمْ عِندَ كُلِّ مَسْجِدٍ﴾[17] حالا دستور دارد، حالا مردم مي‌خواهند مسجد بسازند كجا مسجد بسازند؟ چطور مسجد بسازند؟ اين ديگر امرالناس است نه امرالله فرمود: ﴿أَمْرُهُمْ شُورَي بَيْنَهُمْ﴾[18] مشورت كنيد، بررسي كنيد، كارشناسي كنيد، ببينيد كجا مسجد بسازيد بهتر است، چطور مسجد بسازيد بهتر است، مساحتش چقدر باشد، ارتفاعش چقدر باشد، طول و عرضش چقدر باشد و مانند آن.

اگر كار رسيد به امر مردم مي‌شود امرالناس اين «امرالناس شوري» ﴿أَمْرُهُمْ شُورَي بَيْنَهُمْ﴾ اما آنجا كه سقفش سقف حُكم خداست، نه امر مردم به اصل قانون برمي‌گردد آن امرالله است نه امرالناس وقتي امرالله شد ﴿إِنِ الْحُكْمُ إِلَّا لِلَّهِ﴾ خب.

دربارهٴ امرالناس كه فرمود: ﴿أَمْرُهُمْ شُورَي بَيْنَهُمْ﴾ آنجا چاره‌اي جز پذيرش اكثريت نيست بناي عقلا هم بر اين است، سيرهٴ بزرگان دين هم اين بود، روش خود پيامبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) هم اين بود و مانند آن در چيزي كه «يرجع الي امرالناس» نه «امرالله» چه موقع حركت كند اين قافله، چقدر حركت كنند، از چه مسيري بروند، جنگ را از كجا شروع بكنند اين ديگر امرالناس است اينها ﴿شُورَي بَيْنَهُمْ﴾[19] در مشورتها هم انسانها كه يكسان نمي‌انديشند ﴿قَدْ خَلَقَكُمْ أَطْوَاراً﴾[20] آراء گوناگون است قهراً در اثر تضارب آراء يك اكثريتي پديد مي‌آيد و يك اقلّيتي آنجاست كه گفتند رأي اكثريت معتبر و محترم است، پس در مسايل علمي نظير مسايل رياضي، مسايل فلسفي، مسايل عرفاني، مسايل كلامي اينجا جاي اكثري و اقليّت نيست اجماع حجّت نيست چه رسد به اكثريت حالا شما در معادلات رياضي مگر اگر كسي ادّعاي اجماع بكند چنين چيزي پسنديده است اينها بايد مبادي حسّي داشته باشد در مبادي حدسي محض جز برهان چيز ديگري مؤثّر نيست، خب.

در بخشهايي كه استدلالي است نظير رياضي و بالاتر از رياضي نظير فلسفه و كلام و عرفان آنجا سخن از اكثري و اقلّي نيست سخن از برهان است، در حكمتهاي عملي كه بخشي به نقل برمي‌گردد اگر يك وقتي از شهرت فتوايي كمك مي‌گيرند يا از سيرهٴ متشرّعين كمك مي‌گيرند يا از اجماع كه كمك مي‌گيرند براي اينكه اينها كاشف رأي معصوم(عليه السلام)است وگرنه اكثري و اقلّي نقشي ندارند اگر مسئله كشف نباشد نه شهرت فتوايي معتبر است، نه سيرهٴ متشرّعين معتبر است، نه اجماع كه فوق همه اينهاست اجماع محصّل هم معتبر نيست، اگر اجماع معتبر است براي اينكه كشف سنّت معصوم(عليه الصلاة و عليه السلام) مي‌كند حالا يا دخول معصوم(عليه السلام) است يا رضاي معصوم(عليه السلام) است و مانند آن، خب.

بنابراين بحثهاي علمي از بحثهاي عملي جدا خواهد شد وقتي بحث علمي از بحث عملي جدا شد مسئله پيروي اكثريت مي‌شود باطل در مسايل رياضي سخن از اكثريت و اقليّت نيست و بالاتر از رياضيات كه هرگز سخن از اين مسايل نيست الآن چون سخن در اين است كه آيا جهان خدا دارد يا نه؟ حالا كه دارد واحد است يا شريك دارد، حالا كه ﴿لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْ‌ءٌ﴾[21] واحد است، شريك ندارد آيا راهنمايي براي بشر مي‌فرستد يا نه؟ آيا بعد از مرگ حياتي هست يا نه اينها خطوط كلّي جهان‌بيني است بخشي به توحيد برمي‌گردد، بخشي به معاد برمي‌گردد، بخشي به نبوت و وحي برمي‌گردد اينجا جاي اكثري و اقلّي نيست اينجا جاي برهان است فرمود يا برهان يا معجزه لذا فرمود در اين بخشهاي محور علمي ﴿إِن تُطِعْ أَكْثَرَ مَن فِي الْأَرْضِ يُضِلُّوكَ عَن سَبِيلِ اللّهِ﴾.

يكي از روايات نوراني كه مرحوم كليني(رضوان الله تعالي عليه) در كتاب قيّم كافي در بخش علم، نه بخش عقل و جهل، در بخش علم كه روش انسان چيست؟ دأب علما چيست؟ وظيفه مؤمن چيست؟ يك روايتي را از وجود مبارك امام صادق(سلام الله عليه) نقل مي‌كند كه آن روايت ظاهراً به دوگونه نقل شده است يكي اينكه «ان الله تبارك و تعالي حصّن عباده بآيتين من كتابه» كه اين اقوا و امتن است، يكي اينكه نه در اين كافي‌هاي چاپ شده اين است «ان الله تبارك و تعالي حصّ عباده بآيتين من كتابه» كه اين خيلي متين و قوي نيست، اينكه خيلي متين و قوي نيست معنايش اين است كه خداوند بندگانش را به دو آيه از آيات الهي مخصوص كرد، اما آن نقل ديگر كه «ان الله تبارك و تعالي حصّن عباده بآيتين من كتابه» يعني ذات اقدس الهي بندگانش را بين دو حصن و بين دو قلعه و بين دو ديوار عظيم حفظ كرد اينها در حِصن‌اند در چه حصن‌اند؟ حصن تحقيق‌اند، حصن تحقيق چيست، آن دو آيه چيست، آن دو آيه يكي‌اش اين است كه هيچ چيزي را بدون قطع و برهان باور نكنند و هيچ چيزي را بدون قطع و برهان تكذيب نكنند هم تصديقشان محقّقانه، هم تكذيبشان محقّقانه انسان بخواهد نه بگويد بايد با برهان باشد، بخواهد آري بگويد بايد با دليل قاطع باشد «ان الله تبارك و تعالي حصّن عباده بآيتين من كتابه» يكي ﴿أَن لاَيَقُولُوا عَلَي اللّهِ إِلَّا الْحَقَّ﴾ و يكي هم «وان لايردوا ما لم يعلموا» آن‌گاه به اين دو آيه استشهاد مي‌كند يكي آيهٴ 39 سورهٴ مباركهٴ «يونس» است كه فرمود: ﴿بَلْ كَذَّبُوا بِمَا لَمْ يُحِيطُوا بِعِلْمِهِ وَلَمَّا يَأْتِهِمْ تَأْوِيلُهُ﴾ ذات اقدس الهي اين گروه را سرزنش مي‌كند كه اينها تكذيبشان محقّقانه نيست چيزي را كه ندانستند تكذيب كردند، چيزي را كه بررسي نكردند، هنوز به آن رشد علمي و بلوغ علمي بار نيافتند تكذيب كردند ﴿بَلْ كَذَّبُوا بِمَا لَمْ يُحِيطُوا بِعِلْمِهِ وَلَمَّا يَأْتِهِمْ تَأْوِيلُهُ﴾.

و اما آنچه كه مربوط به پذيرش عالمان است آن را در آيهٴ 169 سورهٴ مباركهٴ «اعراف» بيان كرد فرمود: ﴿أَلَمْ يُؤْخَذْ عَلَيْهِمْ مِيثَاقُ الْكِتَابِ أَن لاَيَقُولُوا عَلَي اللّهِ إِلَّا الْحَقَّ﴾ مگر ميثاق الهي، پيمان الهي بسته نشد و از اينها پيمان نگرفتند كه وقتي مي‌خواهند حرف بزنند جز حق چيزي نگويند، خب چه كسي حق مي‌گويد؟ آنكه محقّق است اولاً، متحقّق است ثانياً، يعني حق را مي‌فهمد مي‌شود محقّق، به حقّ فهميده دل مي‌سپارد و ايمان مي‌آورد مي‌شود متحقّق يك انسان محقّق، علمي و متحقّق عملي حق مي‌گويد ﴿أَلَمْ يُؤْخَذْ عَلَيْهِمْ مِيثَاقُ الْكِتَابِ أَن لاَيَقُولُوا عَلَي اللّهِ إِلَّا الْحَقَّ﴾ جامع اينها همان آيهٴ سورهٴ مباركهٴ «اسراء» است كه فرمود: ﴿لاَ تَقْفُ مَا لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ﴾[22] چيزي را بدون تحقيق و علم پيروي نكن بخواهي تصديق كني عالمانه، تكذيب كني عالمانه، خب اگر اين‌چنين شد پس مسئله مظنّه و گمان هيچ نقشي ندارد، البته در امور عملي، در راهكارهاي جزئي هم مسئله اكثريت نقش دارد، هم مسئله مظنّه انسان كه در هر امر جزئي نمي‌تواند يقين پيدا كند برهان اقامه نمي‌شود در مسايل جزئي مظنّه كافي است ولي وقتي خطوط كلي مبرهن شد، يقيني شد در جزئيات زيرمجموعه همين كلي انسان به مظنّه اكتفا مي‌كند البته مستحضريد كه ظنّ مطلق كه معتبر نيست البته ظنون خاصّه است كه معتبر است و اكثريت هم نقش تعيين كننده دارد.

پس معيار در بحثهاي علمي برهان است و قرآن نه اكثريت، نه غير اكثريت مگر غير اكثريت كه همان انبيا و اوليا هستند كه حرف مبرهني ارائه مي‌كنند در مسايل عملي هم اكثريت معتبر و محترم است، هم مسئله مظنّه و ذات اقدس الهي جمع بين اينها را در موارد گوناگون ذكر فرمود كه ﴿إِنَّ الظَّنَّ لاَ يُغْنِي مِنَ الْحَقِّ شَيْئاً﴾[23] و اكثر مردم فاسق‌اند، اكثر مردم جاهل‌اند، اكثر مردم ناآگاه‌اند و مانند آنكه در فرصتهاي مناسب همه اينها بازگو خواهد شد.

پرسش...

پاسخ: چرا جزئي است ديگر.

پرسش...

پاسخ: زيد انتخاب بشود يا عمر اينها همه جزئي است چه كسي بايد انتخاب بشود مسلمان باشد، معتقد باشد، مؤمن به نظام باشد، فداكار باشد، خدمتگذار اينها خطوط كلي است اما حالا پنج، شش نفرند اين زيد باشد يا عمر اينها امور جزئي است هر چه اكثريت مردم رأي دادند ديگر خطوط كلي را بايد دين مشخص كند و...

پرسش...

پاسخ: البته، آن وقتي قانون از بالا تنظيم شده است كه در محور ولايت معصومين است بعد جانشين معصومين آن امر كلي را كه عقل و وحي تأمين كرده‌اند زيرمجموعه آنها مي‌شود امور جزئي ديگر، خب.

پس فرمود: ﴿إِن تُطِعْ أَكْثَرَ مَن فِي الْأَرْضِ يُضِلُّوكَ عَن سَبِيلِ اللّهِ﴾ اين اكثريت را در اين محور قرآن كريم محكوم مي‌كند نه در مسايل عملي و نه در مسايل جزئي.

پرسش...

پاسخ: برهان مسئله هم ذكر مي‌كند مي‌فرمايد كه ﴿إِن يَتَّبِعُونَ إِلَّا الظَّنَّ﴾ اينها طبق گمان سخن مي‌گويند ﴿وَإِنْ هُمْ إِلَّا يَخْرُصُونَ﴾ اين خَرص را هم به معناي تخمين گرفتند، هم به معناي افترا و دروغ‌بافي گرفتند كه به هر دو سازگار است.

ولي ذات اقدس الهي هست كه منزّه از مظنّه است، منزّه از فِريه است، مبرّاي از تخمين است ﴿إِنَّ رَبَّكَ هُوَ أَعْلَمُ مَن يَضِلُّ عَن سَبِيلِهِ وَهُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدِينَ﴾ در اين‌گونه از موارد كه كلمه ﴿أَعْلَمُ﴾ بدون آن متعلّقش ذكر مي‌شود نفرمود: «اعلم من كذا اعلم من كذا» گفتند كه هم متحمل است كه اين ﴿أَعْلَمُ﴾ افضل باشد و متعلّقش محذوف مفضّل عليه محذوف باشد، هم اينكه نه به معناي عليم باشد نه أعلم افضلي ﴿أَعْلَمُ مَن يَضِلُّ﴾ يعني اوست كه مي‌داند چه كسي ضالّ است و چه كسي مهتدي مشابه همان آيه‌اي كه قبلاً فرمود: ﴿وَهُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ﴾ در حقيقت خداست كه مي‌داند چه كسي مهتدي است، چه كسي ضالّه است.

﴿إِنَّ رَبَّكَ هُوَ أَعْلَمُ مَن يَضِلُّ﴾ يعني «اعلم بمن يضل» يا أعلم به معناي افضل است يا معناي عليم بالأخره أعلم است به كسي كه ضالّه است به قرينه اينكه فرمود: ﴿وَهُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدِينَ﴾ چون ﴿أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدِينَ﴾ است پس «اعلم بالضالّين» هم هست آن «باء» كه محذوف شد اين ﴿مَن﴾ منصوب به «نزع خافض» خواهد بود ﴿هُوَ أَعْلَمُ مَن يَضِلُّ عَن سَبِيلِهِ وَهُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدِينَ﴾ آن‌گاه آيهٴ سورهٴ مباركهٴ «نجم» مي‌تواند جامع هر دو قسم باشد يعني آيهٴ 29 و 30 سورهٴ مباركهٴ «نجم» اين است كه ﴿فَأَعْرِضْ عَن مَن تَوَلَّي عَن ذِكْرِنَا وَلَمْ يُرِدْ إِلَّا الْحَيَاةَ الدُّنْيَا ٭ ذلِكَ مَبْلَغُهُم مِنَ الْعِلْمِ إِنَّ رَبَّكَ هُوَ أَعْلَمُ بِمَن ضَلَّ عَن سَبِيلِهِ وَهُوَ أَعْلَمُ بِمَنِ اهْتَدَي﴾ در هر دو جا كلمه «باء» آمده و مظنّه يك علم نارس و علم نابالغ است فرمود مبلغ علم اين تبهكاران كه غير از دنيا چيزي را نمي‌شناسند همين است ﴿ذلِكَ مَبْلَغُهُم مِنَ الْعِلْمِ﴾، خب.

بنابراين اينكه فرمود: ﴿إِنَّ رَبَّكَ هُوَ أَعْلَمُ مَن يَضِلُّ عَن سَبِيلِهِ وَهُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدِينَ﴾ برهان مسئله را هم اقامه مي‌كند براي اينكه اگر كسي كلّ عالم را آفريد، درون و بيرون افراد را آفريد و باخبر است بايد در گزارشها حرف او را تكيه‌گاه قرار داد و به حرف او مراجعه كرد اوست كه مي‌داند كه چه كسي هدايت شده است و چه كسي ضالّ است از اينجا معلوم مي‌شود كه ضلالت و هدايت را به خود افراد اسناد دادند يعني... ﴿إِنَّ رَبَّكَ هُوَ أَعْلَمُ مَن يَضِلُّ عَن سَبِيلِهِ وَهُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدِينَ﴾.

جريان مظنّه را در بخشهاي فراوان قرآن كريم فرمود: ﴿إِنَّ الظَّنَّ لاَ يُغْنِي مِنَ الْحَقِّ شَيْئاً﴾[24] آنجا به قرينهٴ سياق محور اصلي بحث خطوط كلّي دين است وگرنه خطوط جزئي دين جزء با مظنّه راه ديگري نيست حالا اگر ظنّ مطلق نبود بالأخره با مظنّه خاصّه بايد كار كرد ديگر آنجا هم سياق نشان مي‌دهد كه منظور اصول دين است و محور كلي دين و هم ادلّهٴ ديگر تأمين كننده است كه فرمود: ﴿إِنَّ الظَّنَّ لاَ يُغْنِي مِنَ الْحَقِّ شَيْئاً﴾[25] اينجا هم فرمود: ﴿إِنْ هُمْ إِلَّا يَظُنُّونَ﴾[26] خب اگر سند آنها مظنّه است و مظنّه در ضلالت است كساني كه پيرو ضلالت‌اند هم ضالّ‌اند ديگر اينها هم در بحثهاي ﴿أَن لاَيَقُولُوا عَلَي اللّهِ إِلَّا الْحَقَّ﴾[27] بيراهه رفتند، هم در بحثهاي ﴿بَلْ كَذَّبُوا بِمَا لَمْ يُحِيطُوا بِعِلْمِهِ﴾[28] بيراهه رفتند هم تكذيبشان بر اساس مظنّه است نه قطع، هم تصديقشان بر اساس مظنّه است نه قطع، هم تصديق روش آباء و نياكان بر اساس مظنّه است، هم تكذيب وحي و رسالت بر اساس مظنّه است اما مؤمنين هم تصديق آنها نسبت به خطوط كلي دين بر اساس يقين است و هم تكذيب اينها بر اساس بت و بت‌پرستي بر اساس يقين است لذا فرمود: «ان الله سبحانه و تعالي حصّن عباده بآيتين من كتابه».

«و الْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمينَ»

 


[1] انعام/سوره6، آیه57.
[2] ـ كافي، ج1، ص218.
[3] نور/سوره24، آیه35.
[4] توبه/سوره9، آیه105.
[5] آل عمران/سوره3، آیه113.
[6] آل عمران/سوره3، آیه113.
[7] زمر/سوره39، آیه18.
[8] انعام/سوره6، آیه90.
[9] آل عمران/سوره3، آیه73.
[10] یونس/سوره10، آیه36.
[11] جاثیه/سوره45، آیه32.
[12] انعام/سوره6، آیه57.
[13] شوری/سوره42، آیه38.
[14] انعام/سوره6، آیه57.
[15] توبه/سوره9، آیه18.
[16] اعراف/سوره7، آیه31.
[17] اعراف/سوره7، آیه29.
[18] شوری/سوره42، آیه38.
[19] شوری/سوره42، آیه38.
[20] نوح/سوره71، آیه14.
[21] شوری/سوره42، آیه17.
[22] اسراء/سوره17، آیه36.
[23] یونس/سوره10، آیه36.
[24] یونس/سوره10، آیه36.
[25] یونس/سوره10، آیه36.
[26] بقره/سوره2، آیه78.
[27] اعراف/سوره7، آیه169.
[28] یونس/سوره10، آیه39.