75/12/08
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/سوره انعام/آیه 114 و 115
﴿أَ فَغَيْرَ اللّهِ أَبْتَغي حَكَمًا وَ هُوَ الَّذي أَنْزَلَ إِلَيْكُمُ الْكِتابَ مُفَصَّلاً وَ الَّذينَ آتَيْناهُمُ الْكِتابَ يَعْلَمُونَ أَنَّهُ مُنَزَّلٌ مِنْ رَبِّكَ بِالْحَقِّ فَلا تَكُونَنَّ مِنَ الْمُمْتَرينَ﴾﴿114﴾﴿وَ تَمَّتْ كَلِمَةُ رَبِّكَ صِدْقًا وَ عَدْلاً لا مُبَدِّلَ لِكَلِماتِهِ وَ هُوَ السَّميعُ الْعَليمُ﴾﴿115﴾
احتجاجهايي كه مشركين حجاز با ذات مقدس پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) داشتند بخش مهم سورهٴ مباركهٴ «انعام» عهدهدار آنهاست در طليعهٴ اين سوره هم به عرض رسيد كه اُوليٰ آن است كه اين سورهٴ «انعام» به سورهٴ «احتجاج» نامگذاري شود براي اينكه بيش از چهل بار پيغمبر را ذات اقدس الهي مأمور كرد ﴿قُلْ﴾ اينچنين بگو و در هر باري هم كه ميفرمايد: ﴿قُلْ﴾[1] اينچنين بگو تقريباً حجتي از حُجج الهي را تعليم ميكند.
برخي از حجج الهي تاكنون گذشت، بعضي از حجّتها هم و براهين هم بعداً خواهد آمد در اين اثنا بهانهٴ مشركين را ذكر ميكند كه آنها گفتند اگر يك معجزه جديدي بيايد ما ايمان ميآوريم ذات اقدس الهي به پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود اينها بهانه ميگيرند وگرنه معجزه آمده است و اگر هم ما معجزه جديد بياوريم اينها اهل ايمان نيستند، بعد فرمود: ﴿فَذَرْهُمْ وَمَا يَفْتَرُونَ﴾[2] آنها را با فريه و افترايي كه به همراه دارند رها كن، اما فرمود دامنه احتجاج را همچنان ادامه بده و مسئله را حفظ بكن به آنها بگو شما بالأخره برهان ميخواهيد و حَكم ميطلبيد الله را كه قبول داريد هيچ حَكَمي بالاتر از الله نيست الله در اينجا به عنوان بهترين حَكم حُكم كرده است كه هم دعواي من حق است، هم دعوت من حق است، هم من ادّعا ميكنم پيامبر او هستم، هم مردم را به توحيد و عدل و نبوت و معاد دعوت ميكنم.
ذات اقدس الهي كه «نِعم الحَكم» است هم به حقانيّت دعوت من و هم به صدق دعواي من شهادت ميدهد حَكَم غير از او نيست اين مسئله ﴿إِنِ الْحُكْمُ إِلَّا لِلّهِ﴾[3] كه حصر ميكند حاكميت را و حكميت را چه در تشريع، چه در تكوين در ذات اقدس الهي مورد قبول است ﴿وَاللَّهُ يَقْضِي بِالْحَقِّ وَالَّذِينَ يَدْعُونَ مِن دُونِهِ لاَ يَقْضُونَ بِشَيْءٍ﴾[4] اين هم حق است.
در سورهٴ مباركهٴ «يونس» بخشي از انحصار حقانيت حَكم در ذات اقدس الهي را ذكر فرمود آيهٴ 35 سورهٴ مباركهٴ «يونس» اين است ﴿قُلْ هَلْ مِن شُرَكَائِكُم مَن يَهْدِي إِلَي الْحَقِّ قُلِ اللَّهُ يَهْدِي لِلْحَقِّ أَفَمَن يَهْدِي إِلَي الْحَقِّ أَحَقُّ أَن يُتَّبَعَ أَمْ مَن لاَ يَهِدِّي إِلَّا أَن يُهْدَي فَمَا لَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُونَ﴾ كه اين را طبق بعضي از روايات ائمه(عليهم السّلام) در بين جوامع بشري بر خودشان تطبيق كردند معناي آيهٴ 35 سورهٴ مباركهٴ «يونس» اين است كه اگر دو گروه مردم را به حق دعوت ميكنند هر دو حرف صحيح ميزنند، ولي يكي از اين دو گروه ذاتاً مردم را به حق دعوت ميكند، ديگري بالعرض مردم را به حق دعوت ميكند خودش هم بايد اول هدايت بشود تا ديگران را هدايت كند اين دو گروه مساوي هم نيستند.
سخن در اين نيست كه يك گروه مردم را به حق دعوت ميكنند گروه ديگر مردم را به باطل آن آياتي از اين قبيل كه ﴿هَلْ يَسْتَوِي الَّذِينَ يَعْلَمُونَ وَالَّذِينَ لَا يَعْلَمُونَ﴾[5] يا ﴿هَلْ يَسْتَوِي الْأَعْمَي وَالْبَصِيرُ﴾[6] يا ﴿وَلاَ الظِّلُّ وَلاَ الْحَرُورُ ٭ وَمَا يَسْتَوِي الْأَحْيَاءُ وَلاَ الْأَمْوَاتُ﴾[7] آنگونه از آيات عهدهدار اين مطلب است كه بين راستگو و دروغگو تفاوت است، بين حق و باطل تفاوت است يكي زنده است ديگري مُرده، اما آيهٴ 35 سورهٴ «يونس» ميگويد كه هر دو مردم را به حق دعوت ميكنند لكن يكي از دو گروه ذاتاً حق است و مردم را به حق دعوت ميكند، گروه دوم تا خودشان به حق هدايت نشوند مُهتدي نخواهند بود تا ديگران را به حق هدايت بكنند.
در همان آيهٴ 35 سورهٴ «يونس» اين مسئله مطرح است كه حقّ بالذات حق هدايت دارد ﴿أَفَمَن يَهْدِي إِلَي الْحَقِّ أَحَقُّ أَن يُتَّبَعَ أَمْ مَن لاَ يَهِدِّي﴾ اين ﴿لاَ يَهِدِّي﴾ يعني «لا يهتدي» «أمن لا يهتدي الا أن يهدي»، خب.
پس ذات اقدس الهي كه حقّ بالذات است حُكم و حكميت منحصراً براي اوست چه اينكه در سورهٴ مباركهٴ «مائده» آيهٴ پنجاه قبلاً اينچنين گذشت ﴿أَفَحُكْمَ الْجَاهِلِيَّةِ يَبْغُونَ وَمَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللّهِ حُكْماً لِقَوْمٍ يُوقِنُونَ﴾ آنچه را كه ذات اقدس الهي حُكم كرد بر اساس عقل و علم است و آنچه كه غير خدا حُكم ميكنند بر اساس جهل و جاهليت است يعني هم جهل در مقابل علم، هم جهالت در مقابل عقل.
از اين آيات برميآيد كه حَكم بودن و حاكم بودن منحصراً در اختيار ذات اقدس الهي است چون خدا «نعم الحكم» است و حَكم منحصر به اوست او بايد داوري را به عهده بگيرد او در اينجا داوري كرده و ثابت كرده كه هم من در دعوتم حقام، هم در دعوا حقام به چه دليل؟ براي اينكه كلامش را و كتابش را به دست من داد و اگر شما شك ميكنيد كه اين كلام اوست و كتاب اوست مثل اين بياوريد نظير آيهٴ پاياني سورهٴ مباركهٴ «رعد»، در آيهٴ پاياني سورهٴ مباركهٴ «رعد» اينچنين فرمود: ﴿يَقُولُ الَّذِينَ كَفَرُوا لَسْتَ مُرْسَلاً﴾ كفار ميگويند تو رسول نيستي ﴿قُلْ كَفَي بِاللَّهِ شَهِيداً بَيْنِي وَبَيْنَكُمْ وَمَنْ عِندَهُ عِلْمُ الْكِتَابِ﴾ خدا شهادت ميدهد كه من پيامبرم آنها كه جزء علماي كتاباند آنها هم شهادت ميدهند ميدانند، خدا چگونه شهادت داد كه من رسول او هستم؟ براي اينكه پيام خود، كتاب خود، كلام خود را به دست من داد و اگر شما ميگوييد اين كلام او نيست يا كتاب او نيست، خب مثل اين بياوريد.
گرچه در آيهٴ پاياني سورهٴ مباركهٴ «رعد» ﴿مَنْ عِندَهُ عِلْمُ الْكِتَابِ﴾ بر وجود مبارك حضرت امير(سلام الله عليه) تطبيق شد و اين تطبيق حق است و اما مفهوم جامعه تفسيرياش هم حق است يعني شما شاهد ميخواهيد من خدا كه «نعم الشاهد» است به شما معرفي ميكنم يك، از طرفي ديگر علماي اهل كتاب يعني علماي يهود، علماي مسيحي و مانند آن آنها هم ميدانند كه من پيغمبرم براي اينكه همهٴ خصوصيات من در صُحف انبياي گذشته آمده است.
پس ﴿يَقُولُ الَّذِينَ كَفَرُوا لَسْتَ مُرْسَلاً قُلْ كَفَي بِاللَّهِ شَهِيداً بَيْنِي وَبَيْنَكُمْ وَمَنْ عِندَهُ عِلْمُ الْكِتَابِ﴾ يعني هم ذات اقدس الهي شاهد است، هم علماي كتاب در اين آيهٴ محلّ بحث سورهٴ «انعام» هم همين دو تا شاهد مطرح است فرمود: ﴿أَفَغَيْرَ اللّهِ أَبْتَغِي حَكَماً وَهُوَ الَّذِي أَنْزَلَ إِلَيْكُمُ الْكِتَابَ مُفَصَّلاً﴾ اين پس شهادت الله است ﴿وَالَّذِينَ آتَيْنَاهُمُ الْكِتَابَ يَعْلَمُونَ أَنَّهُ مُنَزَّلٌ مِن رَبِّكَ بِالْحَقِّ﴾ پس آنها هم ميدانند منتها حالا بعد بعضيها شهادت ميدهند بعضيها ممكن است كتمان كنند ولي همه اين حقايق در كتب انبياي گذشته آمده است پس اگر حَكَم بشري ميخواهيد علماي اهل كتاباند كه خصوصيات من در صُحف انبياي گذشته آمده است، اگر حَكَم الهي ميخواهيد كه الله شهادت داد كه من پيامبر او هستم براي اينكه كتابش و كلامش را به دست من فرستاد، خب.
پس اينكه فرمود: ﴿فَذَرْهُمْ وَمَا يَفْتَرُونَ﴾[8] معنايش اين نيست كه مناظره را و محاوره را ترك كن تازه اول احتجاج است با جمله بعد ﴿أَفَغَيْرَ اللّهِ أَبْتَغِي حَكَماً﴾ شما هر فتنهاي كه ميخواهيد ببنديد، ببنديد، ولي بالأخره حَكم ميخواهيد يا نه؟ و غير خدا، بهتر از خدا، همتاي خدا حَكَمي نيست و خدا حَكميتش به اين است كه كلامش را به دست من داد و اگر شما ترديد داريد كه اين كلام اوست و كتاب اوست، خب مثل او بياوريد من كه يك نفرم و درس نخوانده شما همه درس خواندههاي حجاز و غير حجاز را جمع بكنيد يك سوره مثل اين بياوريد، اگر يك نفر درس نخوانده توانست كتابي بياورد و ـ معاذ الله ـ از خودش باشد، خب همه درس خواندهها جمع بشوند يك سوره از سورههاي اين كتاب را همانند يك سوره بياورند، خب.
پرسش...
پاسخ: نه، چون همه اين حقايق در صحف انبياي پيشين هم آمده است ديگر.
پرسش...
پاسخ: نه، آن تطبيق شده است البته در بين جوامع بشري اينچنين است وگرنه ذات اقدس الهي خالق ائمه است و معلّم ائمه است اما در بين جوامع بشري اهلبيت(عليهم السلام) كسانياند كه به مكتب نرفتهاند اين اختصاصي به پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) ندارد منتها فرقي كه بين پيغمبر و ائمه(عليهم الصلاة و عليهم السلام) است اين است كه ائمه(عليهم السلام) به بركت پيغمبر اين معارف را آگاه شدند، خب.
﴿أَفَغَيْرَ اللّهِ أَبْتَغِي حَكَماً وَهُوَ الَّذِي أَنْزَلَ إِلَيْكُمُ الْكِتَابَ مُفَصَّلاً﴾ او بايد حَكم باشد، منتها لطيفهاي كه در اين آيه است مناسب با صدر همين آيه است و لطيفهاي كه در بخش پاياني سورهٴ مباركهٴ «رعد» است مطابق با مطلبي است كه صدر آن آيه آغاز شده است.
در بخش پاياني سورهٴ مباركهٴ «رعد» آنجا اينچنين است كه ﴿يَقُولُ الَّذِينَ كَفَرُوا لَسْتَ مُرْسَلاً قُلْ كَفَي بِاللَّهِ شَهِيداً بَيْنِي وَبَيْنَكُمْ وَمَنْ عِندَهُ عِلْمُ الْكِتَابِ﴾ آنجا الله را با ﴿مَنْ عِندَهُ عِلْمُ الْكِتَابِ﴾ به عنوان شاهدين عدلين كنار هم ذكر كرده است ﴿قُلْ كَفَي بِاللَّهِ شَهِيداً بَيْنِي وَبَيْنَكُمْ وَمَنْ عِندَهُ عِلْمُ الْكِتَابِ﴾ در مسئلهٴ شهادت است اما در اينجا مسئلهٴ حكميّت است حَكم منحصراً خداست چون حَكم منحصراً خداست در اين آيهٴ محلّ بحث سورهٴ «انعام» نفرمود من غير خدا و غير علماي اهل كتاب را كه حَكم نميگيرم حَكميت را منحصر كرده است درباره خدا ﴿أَفَغَيْرَ اللّهِ أَبْتَغِي حَكَماً وَهُوَ الَّذِي أَنْزَلَ إِلَيْكُمُ الْكِتَابَ مُفَصَّلاً﴾ اما علماي اهل كتاب را تقريباً به عنوان شاهد معرّفي كرد نه به عنوان حَكم فرمود: ﴿وَالَّذِينَ آتَيْنَاهُمُ الْكِتَابَ يَعْلَمُونَ أَنَّهُ مُنَزَّلٌ مِن رَبِّكَ بِالْحَقِّ﴾ اگر سخن از شهادت بود نظير بخش پاياني سورهٴ مباركهٴ «رعد» ميفرمود، اما چون سخن از حكميّت است و حكميّت منحصر در خداست، لذا مسئله شهادت علماي اهل كتاب را در كنار حكميّت ذات اقدس الهي خلط نكرد بلكه حكميّت خدا را اول ذكر كرد منحصراً، بعد جريان شهادت علماي اهل كتاب را نه به عنوان حاكم بودن، بلكه به عنوان شاهد بودن ذكر كرد لذا فرمود: ﴿أَفَغَيْرَ اللّهِ أَبْتَغِي حَكَماً وَهُوَ الَّذِي أَنْزَلَ إِلَيْكُمُ الْكِتَابَ مُفَصَّلاًّ﴾ بعد فرمود: ﴿وَالَّذِينَ آتَيْنَاهُمُ الْكِتَابَ يَعْلَمُونَ أَنَّهُ مُنَزَّلٌ مِن رَبِّكَ بِالْحَقِّ﴾.
مطلب بعدي آن است كه ﴿فَلاَ تَكُونَنَّ مِنَ الْمُمْتَرِينَ﴾ عام است همه مكلّفين را شامل ميشود منتها بعضي معصوماند و بعضي غير معصوم.
در بخش پاياني اين بحث فرمود: ﴿وَتَمَّتْ كَلِمَتُ رَبِّكَ صِدْقاً وَعَدْلاً لاَمُبَدِّلَ لِكَلِمَاتِهِ وَهُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ﴾ جناب فخررازي از برخي از اهل تفسير نقل ميكند كه آنها گفتند بين وعدهٴ خدا و وعيد خدا فرق است خدا اگر عدهاي را به بهشت وعده داد يقيناً عمل ميكند چون خُلف وعده محال است، اگر عدهاي را به نام تبهكار به جهنم تهديد كرد ممكن است جهنم نبرد اين حرف را نقل ميكند از واحدي بعد ميفرمايد اين سخن تام نيست براي اينكه ذات اقدس الهي در قرآن كريم فرمود: ﴿لاَمُبَدِّلَ لِكَلِمَاتِهِ﴾ اين يك قانون كلّي است و كبراي كلّي است هم وعدههاي خدا جزء كلمات الله است در قرآن، هم وعيدها و تهديدهاي خدا جزء كلمات الله است در قرآن.
پس وعده كلمةالله است ﴿لاَمُبَدِّلَ لِكَلِمَاتِهِ﴾ وعيد هم كلمةالله است ﴿لاَمُبَدِّلَ لِكَلِمَاتِهِ﴾ اين قياس منطقي درباره هر دو هست، لكن سخن جناب امام رازي تام نيست براي اينكه، اينكه فرمود وعده كلمةالله است و كلمات الهي تبديلپذير نيست اين حق است چرا حق است؟ براي اينكه هم اين آيه تأييد ميكند، هم آيات ديگر كه فرمود: ﴿إِنَّ اللَّهَ لاَ يُخْلِفُ الْمِيعَادَ﴾[9] و خدا ﴿فَلَا تَحْسَبَنَّ اللَّهَ مُخْلِفَ وَعْدِهِ﴾[10] و مانند آن.
و اما دربارهٴ وعيد اينكه فرمود وعيد كلمةالله است و كلمةالله تبديلپذير نيست اين تام نيست براي اينكه آيات فراواني درباره عفو و گذشت و مغفرت و احسان دارد آنها هم كلمات الله است آنها هم تبديلپذير نيست اگر ذات اقدس الهي تبهكار را به دوزخ تهديد كرد وعدهٴ عفو فيالجمله هم داد فرمود: ﴿وَ مَا أَصَابَكُم مِن مُصِيبَةٍ فَبِمَا كَسَبَتْ أَيْدِيكُمْ وَيَعْفُوا عَن كَثِيرٍ﴾[11] كه اين دعاي «يا مَنْ يَقْبَلُ الْيَسيرَ، وَيَعْفُو عَنِ الْكَثيرِ»[12] اين «وَيَعْفُو عَنِ الْكَثيرِ» از اين جمله نوراني آيهٴ «حم» استفاده شده، خب.
پرسش...
پاسخ: نه، غرض آن است كه آن هم تغييرپذير نيست سخن از اطلاق و تقييد نيست هر دو هست، ولي به نحو قضيه مُحمله كه در قوهٴ قضيهٴ جزئيه است.
اگر آيات عفو نبود، آيات تخفيف نبود، آيات احسان نبود، آيات صفح نبود كسي ميتوانست بگويد وعيد خدا كلمةالله است و كلمةالله تبديلپذير نيست ولي چون در قبال آيات وعيد، آيات عفو هست، آيات مغفرت هست آنها هم تغييرپذير نيست و آنها را نميشود جزء آيات وعده به حساب آورد چون وعده در برابر حسنات است اين عفو در برابر سيّئاتي است كه تهديد به عذاب شده است چون اينچنين است پس اگر ما آيات عفو و صفح و امثال ذلك را بررسي كنيم ميبينيم آنها هم تبديلپذير نيست، اين هم تبديلپذير نيست قهراً اينچنين ميشود كه وعيد خدا فيالجمله است، نه بالجمله چه اينكه عفو خدا هم فيالجمله است نه بالجمله ما بين خوف و رجا به سر ميبريم هيچ كس يقين صد در صد ندارد كه خدا او را ميسوزاند براي اينكه شايد خدا ببخشد چه اينكه هيچ كس يقين ندارد كه خدا او را ميبخشد شايد مورد انتقام قرار بگيرد خدا عادل است ممكن است برابر عدل با او رفتار كند او را تنبيه كند، خدا غفور رحيم است ممكن است برابر با رحمت و عفو معامله كند، با فضل و گذشت معامله كند از او بگذرد لذا بين خوف و رجا بايد به سر ببريم، اين يك مطلب.
مطلب اساسي آن است كه آن برهان عقلي كه ميگويد خُلف وعده محال است آن اصلاً درباره خُلف وعيد نيست خُلف وعده نقص است نقص محال است سخن از مسائل ارزشي و بايد و نبايد نيست تا كسي بگويد خدا كه منزّه از بايد و نبايدهاي اعتباري است خدا كه بايدهاي اخلاقي ندارد، نبايدهاي اخلاقي ندارد اينچنين نيست اصولاً خُلف وعده نقص وجودي است و نقص درباره ذات اقدس الهي محال است نه اينكه خدا نبايد خُلف وعده بكند.
بنابراين گذشته از دليل نقلي، دليل عقلي هم هست كه خُلف وعده محال است، اما دليل عقلي اقامه نشده كه خُلف وعيد محال است آنچه كه در اين قسمتهاي قرآن كريم نسبت به تبهكاران و معصيتكاران آمده است همهٴ اينها وعيد است البته نسبت به اصل قيامت خبر است، نه وعيد نسبت به اصل جهنم خبر است، نه وعيد عدهاي سوختند دارند ميسوزند خبر است، نه وعيد اينها ﴿وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ وَأَنَ السَّاعَةَ لاَ رَيْبَ فِيهَا﴾[13] است خبر غير از انشاست و خبر او صدق است و ﴿لاَ رَيْبَ فِيهَا﴾ اما اينكه فرمود اگر كسي فلان گناه را كرد به فلان عذاب مبتلا ميشود اين وعيد است و خُلف وعيد نه تنها مخالف عقل، مخالف حكمت نيست بلكه موافق با تفضّل اله است ممكن است عفو كند.
پرسش...
پاسخ: حق است هم وعده حق است، هم وعيد حق است اما اينچنين نيست كه وعيدش نسبت به تكتك افراد اجرا بشود اين مثل اينكه «الْجَنَّةَ حَقٌ وَالنَّارَ حَقٌّ»[14] ، خب هر كسي كه گفت «الْجَنَّةَ حَقٌ» كه به دوزخ نميرود، هر كسي هم كه گفت «الجنة حق» كه به بهشت نميرود يعني اينها هستند سر جايشان، اما حالا شامل حال چه كسي ميشود آن ﴿يَغْفِرُ لِمَن يَشَاءُ وَيُعَذِّبُ مَن يَشَا﴾[15] .
بنابراين خُلف وعيد محال نيست برخلاف خُلف وعده، خُلف وعده نقص است سخن در بايد و نبايد اعتباري نيست تا كسي بگويد اين علوم اعتباري فقه و اخلاق و حقوق درباره ذات اقدس الهي نيست سخن از نقص وجودي است كذب نقص است، خُلف وعده نقص است و ظلم نقص است و نقص وجودي محال است خدا منزّه از اين نقايص است، خب.
پرسش...
پاسخ: بله، نه اصلش كه ايشان بخواهد برهان اقامه كند اصلش هم كه برهان اقامه كند ميگويد چرا ﴿كَلِمَتُ رَبِّكَ صِدْقاً﴾ ميگويند كه «لان الكذب نقص و النقص محال علي الله»، خب اگر كسي ميخواهد راه عقلي را طي كند ديگر در بين راه به نقل متمسّك نشود ايشان اگر بخواهد عقلي سخن بگويد راهش بسته است، نقلي راه برود راهش هم بسته است ايشان در طليعه حرف آمده گفته «لان الكذب نقص و النقص محال علي الله» خب اين درست است اگر اين جدال عقل است تا آخر بايد عقلي سخن بگويد، اگر تمسّك به آيات است اين نقل است اين هم بايد تا آخر نقلي حرف بزند بخشي عقلي، بخشي نقلي اين خلط است و اگر كسي بخواهد عقلي صحبت بكند راه تا آخر باز است و نقلي هم سخن بگويد راه تا آخر باز است اما درباره وعده چون خُلف وعده نقص است، نقص محال است و آيات كريمه هم دلالت ميكند كه ﴿إِنَّ اللّهَ لاَ يُخْلِفُ الْمِيعَادَ﴾[16] اين راه وعده.
درباره وعيد نه دليل عقلي بر استحاله اوست، نه دليل نقلي، اما دليل عقلي بر استحاله او نيست چون خُلف وعيد حكمت است، عفو است، بزرگواري است، صفح است اينكه محال نيست اگر كسي تبهكاري را تهديد به عذاب كرد بعد او را مشمول عفو قرار داد ميگويند خلاف حكمت كردي يا ميگويند بزرگواري كردي خُلف وعيد كه نقص نيست و اگر كسي بخواهد از راه ادله عقلي بيايد اين هم راهش را جناب فخررازي بسته است و راه ديگران باز است و آن اين است كه اگر ايشان يك صغریٰ و كبریٰ درست كرد كه وعيد كلمةالله است ﴿لاَ مُبَدِّلَ لِكَلِمَاتِ اللّهِ﴾ گفته ميشود آيات فراواني درباره عفو و احسان و گذشت و صفح الهي است آنها هم كلمات اللهاند ﴿لاَ تَبْدِيلَ لِكَلِمَاتِ اللَّهِ﴾[17] خب.
مطلب بعدي آن است كه خودِ جناب فخررازي و همچنين همفكران ايشان آمدند اين اوصاف چهارگانه را به صورت تنويع بررسي كردند گفتند خدا فرمود: ﴿تَمَّتْ كَلِمَتُ رَبِّكَ صِدْقاً وَعَدْلاً لاَمُبَدِّلَ لِكَلِمَاتِهِ﴾ يعني كلمه خدا تام است، صادق است، عادل است، تبديلناپذير، بعد آمدند گفتند چرا كلمات الهي تام است و صادق است و عادل است و تبديلناپذير اما تام است براي اينكه هر چه را بايد ذات اقدس الهي بگويد گفته است جهلي نداشت كه چيزي را نگويد جاهلانه، نسيان و سهوي ندارد كه چيزي را سهواً نگويد، داعي در اخفا و مانند آن ندارد ـ معاذ الله ـ كه چيزي را كتمان بكند بنابراين كلمات الهي تام است.
صدق و عدل را آمدند تقسيم كردند گفتند كه كلمات ذات اقدس الهي در قرآن كريم دو دسته است يك بخشش مربوط به خبر هست، يك بخشش مربوط به تكليف و حُكم، آنچه كه مربوط به خبر هست كه خدا هست، اسمايي دارد، صفاتي دارد، افعالي دارد، آثاري دارد، از دنيا خبر داد، از قبل از دنيا خبر داد، از بعد از دنيا خبر داد همه اينها صدق است اين افعال صدق است و اما عدل است براي اينكه احكامي كه دارد تكاليفي كه دارد به صورت امر و نهي اينها عادلانه است ظالمانه نيست پاداش و كيفري هم كه برابر عمل به احكام يا ترك احكام مقرّر كرده است آنها هم عادلانه است، پس عدل براي احكام است چه در مقام تكليف، چه در مقام داوري يعني آنجا كه امر و نهي تنظيم كرده است عادلانه است، آنجا كه پاداش حسنات و سيّئات را بررسي ميكند آن هم عادلانه است كه قهراً عدل ميافتد در بخش بايدها و نبايدها، صدق ميافتد در بخش هست و نيستها و بود و نبودها.
اين راهي كه جناب فخررازي و همفكرانشان رفتند ناتمام است براي اينكه ظاهر آيه كريمه اين است كه اين اوصاف چهارگانه وصف كلمةالله است سخن از تبعيض نيست، سخن از تقسيم نيست، سخن از تنويه نيست كه كلمةالله بر دو قِسم باشد بعضي اقسامش صدق باشد، بعضي اقسامش عدل فرمود: ﴿وَتَمَّتْ كَلِمَتُ رَبِّكَ صِدْقاً وَعَدْلاً لاَمُبَدِّلَ لِكَلِمَاتِهِ﴾ ما اگر بياييم بگوييم كه كلمات خدا دو قِسم است بخشي خبر است، بخشي انشا آنكه خبر است صدق است، آنكه انشا است عدل است اين في نفسه مطلبي است صحيح اما با ظاهر آيه هماهنگ نيست ظاهر آيه اين است كه اين اوصاف چهارگانه وصف كلمةالله هست پس ما بايد به سراغ آن كلماتي برويم كه ميتواند موصوف اين اوصاف چهارگانه باشد آن كلمهاي كه موصوفِ به اين اوصاف چهارگانه است نه در نظام تكوين و طبيعت تكتك اين اشيا هست، نه در نظام شريعت تكتك آيات، گرچه در نظام طبيعت و تكوين تكتك موجودت كلمةاللهاند برابر اين دو آيهاي كه در دو بخش قرآن كريم يكي در سورهٴ «كهف»، ديگري در سورهٴ «لقمان» آمده است با يك تفاوت مختصر كه ﴿لَوْ أَنَّ مَا فِي الْأَرْضِ مِن شَجَرَةٍ أَقْلاَمٌ وَالْبَحْرُ يَمُدُّهُ مِن بَعْدِهِ سَبْعَةُ أَبْحُرٍ مَّا نَفِذَتْ كَلِمَاتُ اللَّهِ﴾[18] و مانند آن.
طبق آن دو آيهاي كه در سورهٴ «كهف» و «لقمان» هست هر موجودي از موجودهايي كه مخلوق ذات اقدس الهي است كلمةالله است برجستهترين كلمه در بين اينها انبيا و اوليا هستند كه درباره مسيح(سلام الله عليه) به عنوان كلمةالله ياد شده است كه ﴿إِنَّ اللّهَ يُبَشِّرُكِ بِكَلِمَةٍ مِنْهُ اسْمُهُ الْمَسِيحُ﴾[19] چه اينكه در روايات ائمه(عليهم السلام) فرمودند ما اسماي حسناي حقيم، ما كلمات تاماتيم و مانند آن، خب هر موجود تكويني كلمةالله است، نسبت به تكتك اين موجودات نميشود گفت اينها ﴿لاَ مُبَدِّلَ لِكَلِمَاتِهِ﴾ براي اينكه مرتب اينها در تغيير و تبديلاند اگر انسان كلمةالله هست تغييرپذير هست، اگر شجر كلمةالله هست تبديلپذير است و مانند آن. كلّ اين نظام تكوين در محدوده طبيعت مرگ و حياتي دارند، تحوّل و تغيّري دارند و اگر منظور تكتك آيات باشد آنها هم تغييرپذير هست بعضيهايشان تغيير پذيرفته همين آيه سورهٴ مباركهٴ «انعام» كه در مكه نازل شده است وقتي نازل شد كه قبله رسمي پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلّم) بيتالمقدس بود گرچه خود حضرت نقل كردند طرزي نماز ميخواند كه كعبه در وسط باشد كه هم به كعبه رو كند، و هم به بيتالمقدس در ضلعي ميايستاد كه روبهروي او هم كعبه بود و هم در امتداد او بيتالمقدس لكن وقتي كه به مدينه تشريف آوردند، خب قبله مسلمين برگشت از بيتالمقدس به كعبه، اگر منظور اين است كه تكتك اين آيات تغييرپذير نيست، خب نه ميدانيم تغييرپذير نيست، پس تكتك اين آيات منظور نيست كه تغييرپذير نيستند چه اينكه تكتك موجودات تكوين هم مراد نيست كه تغييرپذيرند براي اينكه تكتك آنها تغييرپذيرند آنچه كه به ذهن ميآيد كه منظور از ﴿كَلِمَتُ رَبِّكَ﴾ باشد همان است كه در سورهٴ مباركهٴ «توبه» از او به عنوان ﴿كَلِمَةُ اللّهِ هِيَ الْعُلْيَا﴾ ياد كرده است در آيهٴ چهل سورهٴ مباركهٴ «توبه» اينچنين فرمود: ﴿وَجَعَلَ كَلِمَةَ الَّذِينَ كَفَرُوا السُّفْلي وَكَلِمَةُ اللّهِ هِيَ الْعُلْيَا﴾[20] اين كلمةالله اصل توحيد است، اصل دين است، اصل اسلام است و مانند آن.
چه اينكه سياق آيات سورهٴ «انعام» هم همين را تأييد ميكند آنها كه درباره فروع دين سخني نداشتند چون بسياري از فروع دين در مدينه نازل شد محور اصلي محاوره و مناظره مشركين با پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلّم) اصلالاسلام بود، اصلالنبوت بود، اصلالتوحيد بود و اثبات معاد اين كلمةالله هست كه ﴿هِيَ الْعُلْيَا﴾ است پس آيهٴ چهل سورهٴ «توبه» ميگويد ﴿كَلِمَةُ اللّهِ هِيَ الْعُلْيَا﴾ و همه مادون اين كلمه تحت اين كلمه است و همين جاست فرمود: ﴿تَمَّتْ كَلِمَتُ رَبِّكَ﴾ اين كلمه است كه به تماميت رسيده است يعني اسلام بايد عرضه بشود، شد براهينش بايد اقامه بشود، شد و مانند آن، اما تكتك فروع هنوز ناتمام مانده چندين سال حضرت بعد از اين در مكه بودند آياتي نازل ميشد وقتي مدينه تشريف ميبردند در طيّ ده سال مرتب آيات نازل ميشد تا برسد به جريان حجةالوداع كه آنجا ميفرمايد: ﴿الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي﴾[21] آن روز است كه دين كامل ميشود با آمدن همه احكام و فروع.
بنابراين اين نميتواند اين آيهٴ ﴿تَمَّتْ كَلِمَتُ رَبِّكَ﴾ ناظر به شريعت و منهاج باشد، ناظر به تكتك آيات باشد و مانند آن، چه اينكه در نظام تكوين آنچه كه تغييرپذير هست تكتك موجودات هست اما سنّت الهي تغييرپذير نيست ﴿وَلَن تَجِدَ لِسُنَّةِ اللَّهِ تَبْدِيلاً وَلَن تَجِدَ لِسُنَّتِ اللَّهِ تَحْوِيلاً﴾[22] آن سنّت حاكم بر نظام تكوين ثابت است اين يكي از سُنن الهي است كه ﴿كُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ الْمَوْتِ﴾[23] اين سنّة الله است لا تتغيّر درباره فصول چهارگانه سنةالله است اين لا تتغيّر، درباره پديد آمدن معادن دلِ خاك سنةالله است لا تتغيّر و مانند آن، اما تكتك موجودات تغييرپذيرند.
بنابراين اين كلمهاي كه تام است و تغييرناپذير است آن خطوط كليِ دين است و ثابت است ﴿تَمَّتْ كَلِمَتُ رَبِّكَ﴾ گاهي هم اين كلمه بر اصول مشترك بين مسيحيّت و يهوديّت و اسلام اطلاق ميشود نظير آنچه كه قبلاً در سورهٴ مباركهٴ «آلعمران» و امثال ذلك گذشت كه ذات اقدس الهي به پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلّم) فرمود به اهل كتاب بگو ﴿قُلْ يَا أَهْلَ الْكِتَابِ تَعَالَوْا إِلَي كَلِمَةٍ سَوَاءٍ بَيْنَنَا وَبَيْنَكُمْ أَلاَّ نَعْبُدَ إِلَّا اللّهَ﴾[24] اين توحيد كلمهاي است كه مايهٴ وحدت بين اربابان اديان آسماني است گرچه دين نه تثنيه دارد، نه جمع چون ﴿إِنَّ الدِّينَ عِندَ اللّهِ الْإِسْلاَمُ﴾[25] اما اربابان و صاحبان اين دين متنوعاند آن كلمةالله است كه ثابت است.
بنابراين اين ﴿تَمَّتْ كَلِمَتُ رَبِّكَ﴾ هم به شهادت ادلّه خارج، هم به شهادت سياق همين آيات سورهٴ مباركهٴ «انعام» منظور به اصل توحيد، اصل دين و اصل قرآن كريم و مانند آن است و اوصاف چهارگانه هم براي همين است اين تام است، اين صادق است، اين عادل است، اين ثابت، ثبات، عدل، صدق، تمام اين اوصاف چهارگانه براي اسلام است، اما عدل در اينجا چطور وصل كلمةالله هست براي اينكه اين عدل ارزشي نيست آنكه جناب امام رازي و امثال او خيال كردند، خيال كردند اين عدل ارزشي در قبال ظلم ارزشي است اين عدلِ پاداشي نيست اين عدل همان هسته مركزي اعتدال است سخن خدا در هستهٴ مركزي عدل است آنچه در نظام آفرينش در جايِ خود قرار دارد عدل است چه اينكه نظام الهي عدل است براي اينكه درباره نظام الهي فرمود كه ما سماوات و ارض را آفريديم ﴿مَا تَرَي فِي خَلْقِ الرَّحْمنِ مِن تَفَاوُتٍ﴾ فوتي در كار نيست هر كدام در جاي خود قرار دارند ﴿مَا تَرَي فِي خَلْقِ الرَّحْمنِ مِن تَفَاوُتٍ ... هَلْ تَرَي مِن فُطُورٍ﴾[26] اين درباره نظام طبيعت، چه اينكه كلمات تدويني و قرآنيِ ذات اقدس الهي هم اينچنين است ﴿أَفَلاَ يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ وَلَوْ كَانَ مِنْ عِندِ غَيْرِ اللّهِ لَوَجَدُوا فِيهِ اخْتِلاَفاً كَثِيراً﴾[27] .
پس اين ﴿هَلْ تَرَي مِن فُطُورٍ﴾ هم در آيات تكويني خداست، هم در آيات تدويني او سرّش آن است كه هر كدام از اينها در هستهٴ مركزي خود قرار دارد ميشود عدل براساس اعتدال خود قرار دارد اگر هر چيزي در جاي خود قرار بگيرد ميشود عدل، كلمةالله در جاي خود قرار دارد اين عدل است و اگر كسي بخواهد از چنين كلمهاي سخن بگويد سخن او صادق است و پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) از چنين كلمهاي سخن گفت پس او هم صادق است و اين چون عدل است ثابت است.
پس ثابت بودن اسلام، عادل بودن اسلام، صادق بودن اسلام، تام بودن اسلام از اين آيه كريمه استفاده ميشود اما آيات جزئي تكتك موجودات خارجي آنها خارجِ از اين بحثاند زيرمجموعه سنّتها و سيرتهاي الهياند كه حاكم بر آيات تكويني و آيات تدويني است اگر اينچنين معنا بشود انسجام آيه محفوظ است ديگر تقسيم نكرديم گفتيم صدق براي آن آياتي است كه خبر را در بر دارد، عدل براي آياتي است كه انشا را به همراه دارد.
«و الْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمينَ»