75/12/07
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/سوره انعام/آیه 112 الی 115
﴿وَ كَذلِكَ جَعَلْنا لِكُلِّ نَبِيِّ عَدُوًّا شَياطينَ اْلإِنْسِ وَالْجِنِّ يُوحي بَعْضُهُمْ إِلي بَعْضٍ زُخْرُفَ الْقَوْلِ غُرُورًا وَ لَوْ شاءَ رَبُّكَ ما فَعَلُوهُ فَذَرْهُمْ وَ ما يَفْتَرُونَ﴾﴿112﴾﴿وَ لِتَصْغي إِلَيْهِ أَفْئِدَةُ الَّذينَ لا يُؤْمِنُونَ بِاْلآخِرَةِ وَ لِيَرْضَوْهُ وَ لِيَقْتَرِفُوا ما هُمْ مُقْتَرِفُونَ﴾﴿113﴾﴿أَ فَغَيْرَ اللّهِ أَبْتَغي حَكَمًا وَ هُوَ الَّذي أَنْزَلَ إِلَيْكُمُ الْكِتابَ مُفَصَّلاً وَ الَّذينَ آتَيْناهُمُ الْكِتابَ يَعْلَمُونَ أَنَّهُ مُنَزَّلٌ مِنْ رَبِّكَ بِالْحَقِّ فَلا تَكُونَنَّ مِنَ الْمُمْتَرينَ﴾﴿114﴾﴿وَ تَمَّتْ كَلِمَةُ رَبِّكَ صِدْقًا وَ عَدْلاً لا مُبَدِّلَ لِكَلِماتِهِ وَ هُوَ السَّميعُ الْعَليمُ﴾﴿115﴾
نكاتي كه دربارهٴ آن كريمه ﴿وَ كَذلِكَ جَعَلْنا لِكُلِّ نَبِيِّ عَدُوًّا﴾ مانده است اين است كه برخي از مفسّران گفتند اين اِسناد مجاز است يعني اينكه خدا ميفرمايد: ﴿وَ كَذلِكَ جَعَلْنا لِكُلِّ نَبِيِّ عَدُوًّا﴾ اين اسناد «الي غير ما هو له» است زيرا ذات اقدس الهي كسي را دشمن يا دشمنان انبيا قرار نداد آنها خودشان دشمني ميكنند ولي ذات اقدس الهي انبيا و مرسلين را با وحي فرستاد و اعزام كرد و چون آمدن وحي باعث ميشود كه شياطين انس جن با او دشمني كنند از اين جهت ذات اقدس الهي عداوت آنها را مجازاً به خود اسناد داد فرمود ما براي پيامبران دشمن قرار داديم بعد نظيري هم در عرف برايش ذكر ميكنند و اين سخن ناصواب است براي اينكه جعل عدو از كمالات نظام تكوين است اين شر نيست اين نقص نيست اگر انبيا و اوليا دشمن نداشته باشند اگر انسان دشمن نداشته باشد.
پرسش...
پاسخ: غرض آن است كه جعل دشمن در نظام تكوين خير است و كمال چيز بدي نيست دشمني دشمن چيز بدي است بيانذلك اين است در نظام تكوين يك مثالي ذكر بكنيم تا از طبيعت به شريعت برسيم اگر در نظام طبيعت همه چيز براي انسان گوارا و ملايم بود و انسان هرگز مريض نميشد آنگاه نه پزشكي با همهٴ شعب زير مجموعه او پديد ميآمد نه داروشناسي و داروسازي و درمان، اگر همهٴ چيز در نظام شريعت هم به وفق هم بود هرگز جهاد اكبر نبود جهاد اصغر نبود و مانند آن جعل مخالف در كل نظام اين سبب كمال است اين چيز خوبي است همان خدايي كه در نظام طبيعت بعضي از گياهان و عصارههاي آنها را مخالف با سلامت بدن انسان قرار داد و از سويي ديگر به انسان گفت گياهان سمّي را بشناس و از عصاره آنها بپرهيز و شناختن چنين عصارهاي واجب است پرهيز از چنين عصارهاي واجب است انسان بايد زيانبارها را بشناسد و از شيء زيانبار حتماً پرهيز كند در نظام تكوين اينچنين است در نظام شريعت هم اينچنين است جعل عدو بد نيست از يك سوي به انسان ميگويند اگر جاهلانه زندگي كني معصيت كردي اگر فهميدي چه چيزي براي تو ضرر دارد معذلك آن مواد سمّي را مرتكب شدي و خوردي معصيت كردي و اما اصل سمّ در عالم اين جزء كمالات نظام طبيعت است.
پرسش...
پاسخ: جبر كه در كار انسان نيست انسان را مختار آفريد و راههاي تشخيص خطر را از جهت فطرت و عقل از درون و از راه وحي و هدايتهاي انبيا(عليهم السّلام) از بيرون تأمين كرده است در نظام طبيعت اگر همهٴ چيز عالم براي بدن انسان سازگار بود و چيزي براي بدن سمّ نبود چنين نظامي نظام كامل نبود هرگز گياهشناسي، داروشناسي، داروسازي، پزشكي با همهٴ زير مجموعهاش رشد نميكرد اما ديگر انسان مثل حيوان زندگي ميكرد و مثل حيوان ميمرد هيچ آگاه نبود اگر بخواهد انسان باشد زندگي عالمانه داشته باشد به اسرار عالم باخبر باشد بايد بداند كه بايد در عالم بعضي از امور براي او سودمند باشد بعضي از امور براي او زيانبار تا او به فكر نافع و ضار باشد در جريان شريعت هم اينچنين است اگر هيچ مخالفتي در سر راه انبيا نبود خب نه جهاد اكبر بود، نه جهاد اصغر بود اخلاق هم پيشرفت نميكرد اگر علم اخلاق با همهٴ زير مجموعهاش رشد كرده براي آن است كه بعضي از امور نسبت به روح انسان زيانبار است بعضي سودمند، اخلاق براي آن است كه روح و شئون روح و قواي روح و آنچه در سعادت روح مؤثر است آنچه در شقاوت روح مؤثر است بررسي و شناسايي بشود تا انسان آن اشياي سودمند را كه سعادت بخش است فراهم بكند اشيا زيانبار كه شقاوت را به همراه دارد پرهيز كند اگر مسئله شيطنت نبود علم اخلاق نبود تهذيب نفس نبود و اگر سموم خارجي نبود پزشكي و داروسازي و امثال ذلك نبود اينها در نظام تكوين و تشريع چيزي زيباست منتها هر كس موظف است كه از اين كار زشت بپرهيزد پس يك حساب كلي در مجموعه نظام است كه پديد آمدن چنين چيزي خير است و يك حساب دربارهٴ تكليف فردهاست همهٴ ما مؤظفيم كه خودمان را بپوشيم و بپوشانيم و مريض نشويم عمداً اگر مراعات نكرديم خب معصيت كرديم چون حفظ نفس واجب است اما از سويي ديگر كمال بشريت در اين است كه نظام طبيعت را با اين وضع بشناسد.
پرسش...
پاسخ: نه يك وقت [است] انسان گياهگونه رشد ميكند رشد انسان در سايهٴ علم است و علم براي آن است كه اشيا براي او يكسان نيست بعضي زيانبار است بعضي سودمند اگر اشيا همگان براي او سودمند بود يكسان بود او ديگر به دنبال علم نميرفت ديگر به دنبال اخلاق نميرفت براي اينكه امور نفساني اگر همه او براي او سودمند بود اين ديگر به دنبال تشخيص فضايل و رذايل حركت نميكرد يك زندگي گياهي داشت اين ديگر انسان نبود بنابراين اين چون نقصي نيست و كمال است در مجموعه نظام اين به ذات اقدس الهي اسناد دارد و اسنادش هم حقيقي است و مجازي نيست.
مطلب بعد آن است كه در آيهٴ 121 همين سورهٴ مباركهٴ «انعام» به خواست خدا خواهد آمد كه ﴿إِنَّ الشَّياطينَ لَيُوحُونَ إِلى أَوْلِيائِهِمْ لِيُجادِلُوكُمْ﴾ در آن آيه آينده به خواست خدا بحث خواهد شد كه اين ضمير ﴿يُجادِلُوكُمْ﴾ آيا به اوليا بر ميگردد يا به شياطين و ﴿إِنَّ الشَّياطينَ لَيُوحُونَ إِلى أَوْلِيائِهِمْ لِيُجادِلُوكُمْ﴾ شياطين يك سلسله اسرار رمزي را به دوستانشان يا به كساني كه تحت ولايت آنها هستند قرار ميدهند تا اولياي شياطين شما را بفريبند يا نه ﴿إِنَّ الشَّياطينَ لَيُوحُونَ إِلى أَوْلِيائِهِمْ﴾ كه همان شياطين با شما مجادله كنند به جدال باطل كه شما در حقيقت جزء اولياي او هستيد اگر اين ضمير ﴿يُجادِلُوا﴾ به اوليا برگردد نظير آيهٴ محلّ بحث ميشود و اما اگر اين ضمير ﴿يُجادِلُوا﴾ به خود شياطين برگردد نظير آيات فراوان ديگر ميشود كه شيطان در انسان وسوسه ميكند كه ﴿الْوَسْواسِ الْخَنّاسِ ٭ الَّذي يُوَسْوِسُ في صُدُورِ النّاسِ ٭ مِنَ الْجِنَّةِ وَ النّاسِ﴾[1] در دل انسان هم شيطانهاي انسي وسوسه دارند هم شيطانهاي جني شيطانهاي انسي با نوشتن مقالات زيانبار با سخنراني حرفهاي تلخ در انسان وسوسه ايجاد ميكنند خب اين آيهٴ محلّ بحث كه فرمود: ﴿وَ كَذلِكَ جَعَلْنا لِكُلِّ نَبِيِّ عَدُوًّا شَياطينَ اْلإِنْسِ وَ الْجِنِّ يُوحي بَعْضُهُمْ إِلى بَعْضٍ زُخْرُفَ الْقَوْلِ﴾ اين براي قبل از فريب است يعني آنها هم براي خودشان يك نشستهاي سرّي دارند با يكديگر گفتگوهايي دارند كه چگونه بفريبند محصول كار هر گروهي به گروه ديگر گزارش داده ميشود آنها ميگويند ما چگونه عدهاي را فريب داديم شما هم از همين راه فريب بدهيد خود شياطين يك گردهمايي دارند هم تصميم ميگيرند چگونه انسان و غير انسان را فريب بدهند هم نتايج فريب دادنهاي گذشته را به يكديگر گزارش ميدهند همان طوري كه دربارهٴ شياطين انس اينچنين است شياطين جن هم همين طور است شما ميبينيد يك عده به عنوان شياطين انس در اين گردهمايي دو كار ميكنند يك كار اينكه چگونه كشورهاي ضعيف را به غارت ببرند غارت كنند يا فريب بدهند يا تهاجم فرهنگي را دامنگير آنها كنند و مانند آن يك كار آنها هم اين است كه محصول كارهاي قبلي را به يكديگر منتقل ميكنند شياطين قبل از اينكه انسانها را بفريبند يك گردهمايي و نشستي با يكديگر دارند براي دو منظور يكي كيفيت فريب دادن انسانها است يكي گزارش نتيجه كارهايي كه قبلاً كردهاند ﴿وَ كَذلِكَ جَعَلْنا لِكُلِّ نَبِيِّ عَدُوًّا شَياطينَ اْلإِنْسِ وَ الْجِنِّ﴾ كه ﴿يُوحي بَعْضُهُمْ إِلى بَعْضٍ زُخْرُفَ الْقَوْلِ غُرُورًا﴾ بعد از اينكه آن گردهمايي تمام شد آنگاه شروع ميكنند به انجام مأموريت به سراغ انسانها ميآيند آنها را فريب ميدهند پس آنها تصميمگيريهايشان مشترك است البته زير مجموعه آن ابليس كار ميكنند كه آن ابليس فرمانرواي همهٴ اينهاست كه ﴿إِنَّهُ يَراكُمْ هُوَ وَ قَبيلُهُ مِنْ حَيْثُ لا تَرَوْنَهُمْ﴾[2] بنابراين انسان با آشنا شدن اينگونه از آيات متوجه ميشود كه با چه خطري روبرو است.
مطلب بعدي آن است كه اينكه فرمود: ﴿يُوحي بَعْضُهُمْ إِلى بَعْضٍ زُخْرُفَ الْقَوْلِ غُرُورً﴾ اين ﴿غُرُورً﴾ يا مفعول مطلق است يا مفعول له اگر از آن جهت ملاحظه بشود كه ﴿يُوحي بَعْضُهُمْ إِلى بَعْضٍ زُخْرُفَ الْقَوْلِ﴾ اين قول باطل را به يكديگر گزارش ميدهند كه خود آن قول باطل فريباست در حقيقت مثل آن است كه بفرمايد: «يغرون غرورا» اين ميشود مفعول مطلق و از سنخ همان فعل است چون گاهي لفظاً عين هماند نظير «قعدت قعوداً» گاهي معناً عين هماند مثل «جلست قعوداً» اينجا معناً اين مصدر با آن فعل هماهنگ است و اگر منظور اين باشد كه آنها دور هم جمع ميشوند و حرفها را به يكديگر منتقل ميكنند براي فريب، براي فريب مردم نه براي فريب يكديگر آن وقت اين ﴿غُرُورً﴾ مفعول له ميشود نه يكديگر را ميخواهند فريب بدهند براي فريب مردم گردهمايي دارند اين ﴿غُرُورً﴾ ميشود مفعول له
مطلب بعدي آن است كه اين ﴿وَ لِتَصْغى﴾ «صغو» يعني ميل نظير ﴿صَغَتْ قُلُوبُكُما﴾ آيهاي كه در سورهٴ مباركهٴ «تحريم» هست آيهٴ چهارم سورهٴ «تحريم» اين است كه ﴿إِنْ تَتُوبا إِلَى اللّهِ فَقَدْ صَغَتْ قُلُوبُكُما﴾[3] ﴿صَغَتْ﴾ يعني «مالت» است ماه كه به كرانه غرب نزديك شد ميگويند «اصغي القمر يعني مال الي الغروب» خب اين ﴿صَغَتْ﴾ يعني ميل اين آيه روشن ميكند آن آياتي كه ميفرمايد بندگاني را بشارت بدهيد كه حرفهاي گوناگون و مكتبهاي مختلف را ميشنوند و خوب آن را انتخاب ميكنند آن را شرح ميكنند بيانذلك اين است كه در آن كريمه فرمود: ﴿فَبَشِّرْ عِبادِ ٭ الَّذينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ﴾[4] اين آيه ميفرمايد آن بندگان خاص مرا بشارت بده كه آراي گوناگون، اقوال گوناگون، مكتبهاي گوناگون را به خوبي گوش ميدهند بعد حسن انتخاب دارند بهترينش را برميگزينند در چنين جامعهاي فكر آزاد، قلم آزاد، بيان آزاد و مانند آن مثل جامعه علمي حوزه علميه در چنين جمعي حرف آزاد است كسي اشكال ميكند كسي جواب ميدهد، كسي اشكال جبر ميكند جواب ميشنود، اشكال تفويض ميكند جواب ميشنود و اشكالات ديگر براي اينكه همهٴ اينها به لطف الهي در حد تشخيصاند در چنين جامعهاي قلم آزاد، بيان آزاد، استدلال آزاد هر كسي آن احسنش را انتخاب ميكند اما اگر در جامعهاي بعضيها گرايش به طرف باطل دارند «صغو الي الباطل» دارند ميل به باطل دارند اين ميل به باطل يا براي آن است كه ﴿في قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ﴾[5] يا براي آن است كه ضعف ايمان در آنهاست يا براي آن است كه قدرت تشخيص ندارند كسي كه ﴿فِي قَلْبِهِ مَرَضٌ﴾[6] يا ضعيف الايمان است يا قدرت تشخيص ندارد اين سريع الانفعال است يك قلم روان او را جذب ميكند او ديگر به اين فكر نيست كه نپذيرد هر كسي اينچنين نيست كه بگويد اين مكتب پيش من امانت است تصوراً من او را خواندم هنوز تصديق نكردم خيليها تصورشان با تصديق همراه است براي اينكه اينها سريع الانفعالاند زود باورند انسانهاي زود باور كه اگر چيزي را شنيد زود تصديق ميكند در چنين جامعهاي كه نميشود گفت قلم آزاد است، بيان آزاد است هر كس هر چه خواست بگويد و هر كس هر چه خواست بخواند خب چرا كتب ضلال را گفتند براي محققين نه تنها حرام نيست بلكه مستحب، بلكه براي بعضيها مطالعه كتب ضلال واجب است همين كتب ضلال براي برخي مكروه بلكه حرام است چرا؟ چرا خريد و فروش كتاب ضلال حرام است؟ چرا مطالعه كتاب ضلال حرام است؟ آيا كتاب ضلال نظير كذب و غيبت و بهتان براي همهٴ مردم حرام است يا براي آن سريع الانفعالها حرام است اگر جامعه يك دست بود يعني ﴿فِي قَلْبِهِ مَرَضٌ﴾ در بينشان نبود ضعيف الايمان نبود، سريع الانفعال نبود در چنين جامعهاي آزادي بنان و بيان بركت است و اما اگر در جامعهاي عدهاي ﴿فِي قَلْبِهِ مَرَضٌ﴾ بودند يا ضعيف الايمان بودند يا سريع الانفعال بودند خب اگر يك مطلب باطل و سمّي در يك مقالهاي گنجانده شده آن خواننده سريع الانفعال خواندن همان و باور كردن همان و در يك چنين جامعهاي كه نميشود گفت كه هر كسي هر حرفي را بزند آزاد است اول بايد اينها را بالا آورد بعد در فضاي متخصصين هر حرفي ميزنند هركسي بزند آزاد است در اين كريمه فرمود: ﴿وَ لِتَصْغى إِلَيْهِ أَفْئِدَةُ الَّذينَ لا يُؤْمِنُونَ بِاْلآخِرَةِ﴾ آنها كه يك مشكل اعتقادي دارند صغو اينها، ميل دروني اينها به همين حرفهاي شياطين انس و الجن است خب چنين جامعهاي كه نميشود گفت هر كس هر حرفي را بزند آزاد است كه هر كس هر حرفي را دارد در سمينار متخصصان بزند در جمع متخصصان بزند در مناظرههاي متخصصان بزند اما همهٴ اينها براي عموم مردم پخش بشود روا نيست خدا رحمت كند سيدنالاستاد محقق داماد را اين قصه را ايشان مكرر از يكي از هم دورههاي سابق خودشان نقل ميكرد ميگفت فلان كس كه گويا او هم در همان زمان مرحوم شده بود ميگفت من مجتهد نيستم براي اينكه رسائل مرحوم شيخ را نگاه ميكنم خوب مطالعه ميكنم ميبينم حق با شيخ است بعد حاشيه مرحوم آخوند را ميبينم اشكالات آخوند را نگاه ميكنم ميبينم حق با آخوند است بعد درّر مرحوم آقا شيخ نگاه ميكنم كه بر مرحوم آخوند اشكال ميكند ميبينم حق با مرحوم حاج شيخ عبد الكريم است من مجتهد نيستم خب او فهميد كه مجتهد نيست اما كسي رسائل را ميخواند ميبيند حق با اوست وقتي كفايه را نگاه ميكند اشكال آخوند را نگاه ميكند ميبيند حق با آخوند است و نميداند مجتهد نيست چنين آدمي در همين حد هم كه باشد خواندن هر مقالت براي او حلال نيست اين سريع الانفعال است مگر اينكه طمأنينه داشته باشد كه تصور كند و تصديق نكند به عنوان امين وگرنه مشمول ﴿وَ لِتَصْغى إِلَيْهِ أَفْئِدَةُ الَّذينَ لا يُؤْمِنُونَ﴾ خواهد بود خب پس قرآن كريم در عين حال كه ميفرمايد بيان آزاد، بنان آزاد، مطالعه آزاد ﴿فَبَشِّرْ عِبادِ ٭ الَّذينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَه﴾[7] مشخص كرده است كه اين آزادي بنان و بيان در چه فضايي است وگرنه آنها كه ميلشان به طرف باطل است از نظر قبول شبهه آسيبپذيرند سريع الانفعالاند تصورشان با تصديق همراه است چنين جامعهاي كه نميشود گفت هر كسي آزاد است هر چيزي را بگويد يا در چنين جامعهاي كه نميشود گفت آزادانه هر كسي هر چه را خواست مطالعه كند هر سخن را خواست بشنود غرض اين است كه جمع بين ﴿وَ لِتَصْغى إِلَيْهِ أَفْئِدَةُ الَّذينَ لا يُؤْمِنُونَ بِاْلآخِرَةِ﴾ با ﴿فَبَشِّرْ عِبادِ ٭ الَّذينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ﴾[8] آن است كه اگر فضا، فضاي تخصصي شد علمي شد افرادي كه اگر مثلاً رسائل را نگاه كردند در حدّ تصور فرمايش مرحوم شيخ را درك ميكنند نه تصديق ميبينند ميگويند ببينيم آخر چه در ميآيد بعد نقد مرحوم آخوند را نگاه ميكنند باز ميگويند ببينيم آخر چه در ميآيد بعد نقد مرحوم ناييني بر آخوند را نگاه ميكنند ميگويند باز ببينيم آخر چه در ميآيد بعد اشكال امام راحل(رضوان الله عليه) بر مرحوم ناييني را نگاه ميكنند بعد ميگويد آخر چه در ميآيد آنگاه مينشيند اين آراء چهارگانه و اقوال چهارگانه را جمعبندي ميكند به يك نتيجه ميرسد خب چنين جامعهاي نوراني است و پر بركت است اگر افراد در هر مرحله به اين بخش رسيدهاند هم آزادند هر حرفي را بزنند هم آزادند هر كتابي را بخوانند نتيجه اينكه جمع ﴿وَلِتَصْغى إِلَيْهِ أَفْئِدَةُ الَّذينَ لا يُؤْمِنُونَ بِاْلآخِرَةِ﴾ و آيهٴ ﴿فَبَشِّرْ عِبادِ ٭ الَّذينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ﴾ همين است كه به عرضتان رسيد.
مطلب بعدي آن است كه اينكه فرمود: ﴿فَذَرْهُمْ وَ ما يَفْتَرُونَ﴾ نظير موارد ديگر منظور اين نيست كه اينها را رها كن منظور اين است كه مشكل اينها تو را مشغول نكند براي اينكه در همين آيهٴ بعد فرمود با آنها محاجّه كن احتجاج كن استدلال كن بگو بالأخره ما يك حَكمي داريم كه فصل الخطاب را او دارد حرف آخر را او ميزند و آن فصل الخطاب همين قرآن كريم است كه خودش قول فصل است كه ﴿إِنَّهُ لَقَوْلٌ فَصْلٌ ٭ وَ ما هُوَ بِالْهَزْلِ﴾[9] و هم مفصّل است يعني حق را از باطل بيان كرده جِدّ را از هزل جدا كرده، زشت را از زيبا جدا كرده چنين كتابي حَكَم است خب بين ما و بين شما اين حَكَم، اگر شما در عصر اعجاز سخن داريد خود قرآن حَكَم است حرف آخر را ميزند ﴿فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِنْ مِثْلِهِ﴾[10] اگر از نظر دعوت اشكال داريد براهيني كه قرآن اقامه ميكند عقلي است شما بياييد مثل او اقامه كنيد يا نقضش كنيد از جهت دعوا اشكال داريد مِثل آن بياوريد چون من يك دعوا دارم يك دعوت، دعواي من اين است كه من پيغمبرم دعوت من اين است كه خدا هست و قيامت هست و بهشت و جهنم است معارف است و احكام است و شريعت است و امثال ذلك در دعوت من ترديد داريد كه محتواي قرآن است بياييد بحث كنيم در دعواي من ترديد داريد مثل خود قرآن بياوريد پس غير از قرآن حكمي در كار نيست از اينجا معلوم ميشود كه اينكه فرمود: ﴿فَذَرْهُمْ وَ ما يَفْتَرُونَ﴾ معنايش اين نيست كه از آنها فاصله بگير در نوبتهاي قبل هم ملاحظه فرموديد ذات اقدس الهي به پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلّم) دستور داد كه در بين اينها باش هرگز مأموريت را ترك نكن يك پيغمبر در يك فرصت استثنايي و كوتاه مأموريت را ترك كرد و آن يونس بود خداوند در قرآن كريم مكرر به پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلّم) ميفرمايد كه مثل نوح باش، مثل ابراهيم باش مثل موسي باش، مثل عيسي باش بعد ميفرمايد، مثل يونس نباش ﴿وَ لا تَكُنْ كَصاحِبِ الْحُوتِ﴾[11] خب پس معلوم ميشود كه رسالت پيغمبر ماندن و بحث كردن و مناظرههاي فرهنگي است فقط فرمود هجرت هجر جميل باشد ﴿وَ اهْجُرْهُمْ هَجْرًا جَميلاً﴾[12] حالا خيلي غصه بخوري اين در نظام طبيعت بالأخره
«آتش كه را بسوزد گر بولهب نباشد»
شما احتياجتان را بكنيد ارائه طريق بكنيد ﴿لِيَهْلِكَ مَنْ هَلَكَ عَنْ بَيِّنَةٍ وَ يَحْيى مَنْ حَيَّ عَنْ بَيِّنَةٍ﴾[13] پس اينكه فرمود آنها را رها كن نظير ﴿ذَرْهُمْ في خَوْضِهِمْ يَلْعَبُونَ﴾ يا ﴿قُلِ اللّهُ ثُمَّ ذَرْهُمْ في خَوْضِهِمْ يَلْعَبُونَ﴾[14] يعني غصه و غم تو را از پا در نياورد كه حالا چرا عدهاي ايمان نياوردند وگرنه احتجاجاتت، مناظرههاي فرهنگي و فكريت را ادامه بده بعد اينچنين بگو ﴿أَ فَغَيْرَ اللّهِ أَبْتَغي حَكَمًا﴾ اين را ميبينيد ملاحظه ميفرماييد بعد از اينكه فرمود: ﴿فَذَرْهُمْ وَ ما يَفْتَرُونَ﴾ بلافاصله ميفرماييد كه به اينها بگو بالأخره آنكه آخرين حرف را ميزند غير از قرآن كتاب ديگري نيست غير از الله احدي نيست و الله در قرآن حرف آخر را زد ﴿أَ فَغَيْرَ اللّهِ أَبْتَغي حَكَمًا﴾ حَكَم گاهي بالفعل است، گاهي بالقوه يعني كسي كه صلاحيت محاكمه را دارد صلاحيت تكفل محاكم را داراست و الله بهترين حكم است ﴿أَ فَغَيْرَ اللّهِ أَبْتَغي حَكَمًا﴾ در اينگونه از موارد براي اهميت مسئله مفعول مقدم بر فعل ذكر ميشود البته «ابتغي حكما غير الله» يكي از دو مفعول قبل از فعل ذكر شده است آنگاه دليل ذكر ميكند ميفرمايد كه الله بهترين حكم است بلكه تنها حَكم خداست براي اينكه ﴿وَ هُوَ الَّذي أَنْزَلَ إِلَيْكُمُ الْكِتابَ مُفَصَّلاً﴾ اين كتاب به طرف شما هم نازل شده در بحثهاي قبل ملاحظه فرموديد قرآن يك كتابي نيست كه مهبطش و فرودگاهش قلب مطهر پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلّم) باشد و آخر خط باشد آنجا بين راه است آخر خط نيست آخر خط دلها و اسماع مؤمنين است يعني اين قرآن ﴿نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ اْلأَمينُ ٭ عَلَى قَلْبِكَ لِتَكُونَ مِنَ الْمُنْذِرينَ﴾[15] قلب مطّهر پيغمبر مهبط وحي است اما از قلب كه به لسان ميآيد او هم ﴿ما يَنْطِقُ عَنِ الْهَوى﴾[16] است ﴿إِنْ هُوَ إِلاّ وَحْيٌ يُوحى﴾[17] است خب خود وجود مبارك پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلّم) كه به مراتب بالاتر از آن ﴿بِأَيْدي سَفَرَةٍ ٭ كِرامٍ بَرَرَةٍ﴾[18] است آن سفرهٴ بررهٴ كرام وحي را آوردند تا به قلب پيغمبر رساندند اما اين آخر خط نيست چون خود پيغمبر همين وحي را بدون كمي و زيادي نطق كرد املاء كرد ﴿ما يَنْطِقُ عَنِ الْهَوى ٭ إِنْ هُوَ إِلاّ وَحْيٌ يُوحى﴾ تا به سطح جامعه رسيد به دلهاي مردم رسيد به گوشهاي مردم رسيد مردم فهميدند از آن به بعد ديگر ﴿لِيَهْلِكَ مَنْ هَلَكَ عَنْ بَيِّنَةٍ وَ يَحْيى مَنْ حَيَّ عَنْ بَيِّنَةٍ﴾[19] پس پايان خط وحي دلهاي مؤمنين و گوشهاي آنهاست اين وحي خداست كه به ما ميرسد حالا اگر فرشته نياورد پيغمبر آورد كه بالاتر از فرشته است كلام الله نيست؟ يا كلام الله است لذا قرآن كريم همان طوري كه به طرف پيغمبر نازل شد براي ما هم نازل شد منتها ما آن لياقت را نداريم كه در بين راه بگيريم ما به آن آخر، ته آبيم خلاصه اين نهرها و اين جدولها كه حركت بكند آن روستاهاي عقب افتاده ته آبند بشريت غيرمعصوم ته آب است بالأخره پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلّم) آب را به او ميرساند بدون كمترين تغيير بدون كمترين اضافه بدون كمترين كاهش آنچه ذات اقدس الهي فرمود به سطح جامعه رسيد و ميرسد تا حجت خدا تمام باشد اينچنين نيست كه از آن به بعد ـ معاذ الله ـ كلام الرسول باشد نه كلام رسول مشخص است احاديث نبوي مشخص است و قرآن كه كلام الله است مشخص است گوينده گرچه ظاهراً پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلّم) است اما هم كلام، كلام الله است هم تكلم پيغمبر مظهر تكلم الهي است نظير ﴿وَمارَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ وَ لكِنَّ اللّهَ رَمى﴾[20] اينجا هم به همين صورت است «و ما نطقت اذ نطقت و لكن الله نطق» ﴿وما يَنْطِقُ عَنِ الْهَوى﴾[21] حالا تا ضمير ﴿هو﴾ به چه كسي برگردد ﴿إِنْ هُوَ﴾، ﴿إِنْ هُوَ﴾ يعني آن كلام ﴿إِنْ هُوَ﴾ يعني آن نطق ﴿إن هُوَ﴾ يعني آن تكلم يا همهٴ اينها كه تحت مجموعه يك جامعاند؟ به هر تقدير همان طوري كه فرمود: ﴿وَ ما رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ وَ لكِنَّ اللّهَ رَمى﴾ در جريان نطق وحي پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلّم) هم اين مطلب حق است كه «و ما نطقت اذ نطقت و لكن الله نطق» لذا در خيلي از آيات فرمود اين قرآن به سوي مردم نازل شد همان تعبيري كه به خود پيغمبر دارد اگر آوردن كلام الهي منحصر بود كه فرشته بياورد البته براي ما نازل نشده اما اگر كلام الهي را رسول امين ميآورد آن رسول امين خواه جبرئيل(سلام الله عليه) باشد خواه ﴿بِأَيْدي سَفَرَةٍ ٭ كِرامٍ بَرَرَةٍ﴾[22] باشد خواه لبان مطهر خود پيغمبر كه ﴿وَ ما هُوَ عَلَى الْغَيْبِ بِضَنينٍ﴾[23] بنابراين اين وحي الهي است كه به سطح جامعه رسيده است ﴿أَنْزَلَ إِلَيْكُمُ الْكِتابَ مُفَصَّلاً﴾ همهٴ امور را ذات اقدس الهي تفصيل كرد الحاد را از توحيد جدا كرد، حق را از باطل جدا كرد، حسن را از قبيح جدا كرد، طيب را از خبيث جدا كرد همهٴ آن امور مفصّل است و خود قرآن هم مفصّل است بعد فرمود آنهايي كه كارشناسان كتاب آسمانياند مثل علماي يهود، علماي مسيحي و مانند آن آنها به خوبي ميدانند كه اين كتاب الله است و كلام الله ﴿وَ الَّذينَ آتَيْناهُمُ الْكِتابَ يَعْلَمُونَ أَنَّهُ مُنَزَّلٌ مِنْ رَبِّكَ﴾ آنها كه كتاب به آنها داديم آنها ميدانند قرآن از طرف ذات اقدس الهي آمده است پس شما اگر محكمه ميخواهيد محكمه اله، حكم ميطلبيد كلام الله ﴿انَّهُ مُنَزَّلٌ مِنْ رَبِّكَ بِالْحَقِّ فَلا تَكُونَنَّ مِنَ الْمُمْتَرينَ﴾ برخي خيال كردند كه اين نهيي كه ذات اقدس الهي كرد گرچه به حسب ظاهر مخاطب پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلّم) است ولي در حقيقت مخاطب مردماند در اين گونه از اين موارد بايد گفت مخاطب هم پيغمبر است هم مردم زيرا در توجيه خطابات شرعي اعم از اوامر و نواهي مختار بودن مكلّف شرط است نه اينكه مكلّف گاهي اطاعت كند، گاهي عصيان كند تا چنين كسي مكلّف باشد مكلّف خواه معصوم، خواه غيرمعصوم هم اينكه مختار است ميتواند گناه بكند خواه بكند، خواه نكند چنين كسي مكلّف است خب انبيا مكلّفاند يا نه؟ همهٴ تكاليفي كه ديگران دارند آنها هم دارند بعضي از امور براي آنها اشّد از ديگران است نظير همان آن وجوب صلاة اليل و مانند آن از خصايصي كه مرحوم علامه در تذكره و مانند آن ذكر كرده است پس در تكليف نه فسق شرط است نه عصمت مانع، مكلّف اگر معصوم باشد يا غيرمعصوم همين كه فاعل مختار است ميتواند گناه كند، ميتواند اطاعت كند، ميتواند عصيان كند اين صحيح است خطاب به تكليف او متوجه باشد چه معصيت بكند چه معصوم باشد البته اگر موجودي شد كه گناه در او راه نداشت اصلاً چنين موجودي شريعت و وحي و رسالت و امثال ... مثل ملائكه چون براي ملائكه يك شريعتي باشد انبيايي باشد مرسليني باشد و مانند آن نيست غرض آن است كه اين تكليف متوجه است نظير ﴿لَئِنْ أَشْرَكْتَ لَيَحْبَطَنَّ عَمَلُكَ﴾[24] و مانند آن ولو پيغمبر معصوم است خب ﴿وَ مِنَ اللَّيْلِ فَتَهَجَّدْ بِهِ نافِلَةً لَكَ عَسى أَنْ يَبْعَثَكَ رَبُّكَ مَقامًا مَحْمُودًا﴾[25] خب اين تكليف است ديگر تكليف خواه به صورت امر باشد خواه به صورت نهي باشد اختيار شخص مخاطب مصحح تكليف است نه فسق مانع است نه عصمت مانع است و نه فسق شرط ﴿و لا تَكُونَنَّ مِنَ الْمُمْتَرينَ﴾.
پرسش...
پاسخ: بله خب ما يقين داريم نميكند نظير شرك، بالاتر از او شرك را ذات اقدس الهي نهي كرده است فرمود: ﴿لَئِنْ أَشْرَكْتَ لَيَحْبَطَنَّ عَمَلُكَ﴾[26] معصوم بودن مخاطب مانع خطاب نيست، فاسق بودن مخاطب شرط نيست آنچه شرط صحت خطاب تكليفآميز است اختيار مكلف است مكلف اگر عالم مختار بود كه ميتواند معصيت كند ولو هرگز نميكند مخاطب است چون خيلي از افراد عادي نسبت به خيلي از معاصي معصوماند خب هيچ كس حاضر است با محارم خود ازدواج بكند در بين مسلمين نه، هيچ كس حاضر است عمداً خودش را بسوزاند نه هيچ كس حاضر است با قازورات تغذي كند مثل جُعَل نه، خب همهٴ اينها حرام [است] شرعاً ديگر، تكليف هم هست خيلي از افراد نسبت به خيلي از معاصي معصوماند اصلاً فكرش را در تمام مدت عمر نميكند چه رسد به اينكه دست به چنين كاري دراز بكند ولي خب تكليف شرعي هست ديگر مصحح تكليف اختيار مخاطب و مكلف است نه فاسق بودن او شرط است نه معصوم بودن او مانع فرمود: ﴿وَ تَمَّتْ كَلِمَةُ رَبِّكَ صِدْقًا وَ عَدْلاً لا مُبَدِّلَ لِكَلِماتِهِ وَ هُوَ السَّميعُ الْعَليمُ﴾ گرچه كلمات الهي اعم از تكوين و تشريع است اما در اينجا منظور قرآن كريم و اصل اسلام است كه ميفرمايد اينها كلمة الله است اصل قرآن كلمه تامه حق است، اصل اسلام كلمه تامه حق است نه تبديلي در بين بشر براي اصل اسلام و قرآن راه دارد نه تبديل الهي اينكه ميفرمايد: ﴿لا مُبَدِّلَ لِكَلِماتِهِ﴾ منظورش منهاج و شريعت نيست چون منهاج و شريعت را خود ذات اقدس الهي كاملاً براي هر دور و فوري تغيير داد ﴿لِكُلِّ جَعَلْنا مِنْكُمْ شِرْعَةً وَ مِنْهاجًا﴾[27] اما خطوط كلي اسلام يعني عقايد حقه و اصول دين و اصول اخلاقي و اصول فقهي و اصول كلي حقوقي اينها در همهٴ شرايط جزء دين است و ثابت، اما جزئيات كه به عنوان شرعه و منهاج است اين البته تغييرپذير است خب اصل دين، حقيقت قرآن اين تغييرپذير نيست اين ﴿لا مُبَدِّلَ﴾ به عنوان نفي جنس هرگونه مبدلي را نفي ميكند چه اينكه در بخشهايي ديگر ميفرمايد: ﴿لا تَبْديلَ لِكَلِماتِ اللّهِ﴾[28] يا «لا تبديل لسنة الله» در اينجا تبديل را به نحو نفي جنس منتفي ميداند اينكه فرمود هيچ مبدلي نيست براي اينكه مبدل يا خداست يا غيرخدا، خدا تبديل نميكند چون ﴿اللّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَديثِ﴾[29] اين بهترين سخن است از اين زيباتر ممكن نيست محتوايش حق است لفظش حق است محتوايش احسن المضامين است لفظش احسن الالفاظ است تغيير نميدهد غيرخدا هم كه قدرت ندارد لذا به عنوان نفي جنس فرمود: ﴿لا مُبَدِّلَ لِكَلِماتِهِ﴾ اما دربارهٴ شريعت و منهاج در هر عصري كه اقتضاي خاص دارد خودش فرمود من عوض ميكنم ﴿وَ تَمَّتْ كَلِمَةُ رَبِّكَ صِدْقًا وَ عَدْلاً لا مُبَدِّلَ لِكَلِماتِهِ وَ هُوَ السَّميعُ الْعَليمُ﴾.
«و الْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمينَ»