درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

75/12/06

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تفسیر/سوره انعام/آیه 111 الی 113

 

﴿وَ لَوْ أَنَّنا نَزَّلْنا إِلَيْهِمُ الْمَلائِكَةَ وَ كَلَّمَهُمُ الْمَوْتي وَ حَشَرْنا عَلَيْهِمْ كُلَّ شَيْ‌ءٍ قُبُلاً ما كانُوا لِيُؤْمِنُوا إِلاّ أَنْ يَشاءَ اللّهُ وَ لكِنَّ أَكْثَرَهُمْ يَجْهَلُونَ﴾﴿111﴾﴿وَ كَذلِكَ جَعَلْنا لِكُلِّ نَبِيِّ عَدُوًّا شَياطينَ اْلإِنْسِ وَ‌الْجِنِّ يُوحي بَعْضُهُمْ إِلي بَعْضٍ زُخْرُفَ الْقَوْلِ غُرُورًا وَ لَوْ شاءَ رَبُّكَ ما فَعَلُوهُ فَذَرْهُمْ وَ ما يَفْتَرُونَ﴾﴿112﴾﴿وَ لِتَصْغي إِلَيْهِ أَفْئِدَةُ الَّذينَ لا يُؤْمِنُونَ بِاْلآخِرَةِ وَ لِيَرْضَوْهُ وَ لِيَقْتَرِفُوا ما هُمْ مُقْتَرِفُونَ﴾﴿113﴾

 

وقتي انسان در اثر پذيرش يك مكتب باطلي و عمل برابر با او منحرف بشود به اين آساني دست از آن مكتب بر نمي‌دارند خواه ملحد باشد، خواه مشرك باشد، خواه موّحد اما ملحدين يعني آنها كه اصل مبدأ را نمي‌پذيرند حرفهاي آنها اين است كه ﴿ما هِيَ إِلاّ حَياتُنَا الدُّنْيا نَمُوتُ وَ نَحْيا وَ ما يُهْلِكُنا إِلاَّ الدَّهْرُ﴾[1] و مانند آن مشركون همانهايي هستند كه ﴿ما نَعْبُدُهُمْ إِلاّ لِيُقَرِّبُونا إِلَي اللّهِ زُلْفي﴾[2] يا ﴿هؤُلاءِ شُفَعاؤُنا عِنْدَ اللّهِ﴾[3] و مانند آن موّحدين به معناي عام اهل كتاب‌اند كه اگر آن توحيدشان را به شرك مشوب نكرده باشند آنها هم هرگز قرآن را و نبوت پيغمبر خاتم(صلّي الله عليه و آله و سلّم) را نمي‌پذيرند دربارهٴ اهل كتاب آمده است كه اگر تو هرگونه آيه و معجزه‌اي بياوري آنها ايمان نمي‌آورند در سورهٴ مباركهٴ «بقره» آيهٴ 145 قبلاً گذشت كه ﴿وَ لَئِنْ أَتَيْتَ الَّذينَ أُوتُوا الْكِتابَ بِكُلِّ آيَةٍ ما تَبِعُوا قِبْلَتَكَ وَ ما أَنْتَ بِتابِعٍ قِبْلَتَهُمْ وَ ما بَعْضُهُمْ بِتابِعٍ قِبْلَةَ بَعْضٍ﴾ پس اگر هرگونه معجزه‌اي بياوري اهل كتاب به تو ايمان نخواهند آورد اين دربارهٴ اهل كتاب دربارهٴ مشركين هم مشابه همين مضمون در سورهٴ مباركهٴ «انعام» اوايلش گذشت چه اينكه در سورهٴ مباركهٴ «يس» آيهٴ 46 به اين مضمون است كه ﴿وَ ما تَأْتيهِمْ مِنْ آيَةٍ مِنْ آياتِ رَبِّهِمْ إِلاّ كانُوا عَنْها مُعْرِضينَ﴾ حالا اين ﴿تَأْتيهِمْ﴾ فاعلش آيه است يا فاعلش «انت» يك بحث ديگر است يعني تو هيچ آيه‌اي از آيات را از طرف خدا نمي‌آوري يا هيچ آيه‌اي از آيات الهي به سمت اينها نمي‌آيد مگر اينكه اينها اعراض مي‌كنند بنابراين به پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) در جريان مي‌فرمايد اگر ما مهمترين آياتي كه اينها پيشنهاد دادند بياوريم و برخي از معجزاتي را كه اينها نخواستند باز هم ارائه كنيم آنها اهل ايمان نيستند ﴿وَ لَوْ أَنَّنا نَزَّلْنا إِلَيْهِمُ الْمَلائِكَةَ﴾ كه آنها گفتند ما فرشتگان را ببينيم بر فرض فرشتگان را ببينند ﴿وَ كَلَّمَهُمُ الْمَوْتي﴾ اگر مرده‌ها زنده بشوند با آنها سخن بگويند و به سود تو شهادت بدهند ﴿وَ حَشَرْنا عَلَيْهِمْ كُلَّ شَيْ‌ءٍ قُبُلاً﴾ ما تمام اشيا را در برابر اينها محشور كنيم، مجموع كنيم كه به سود تو شهادت بدهند ﴿ما كانُوا لِيُؤْمِنُوا﴾ مگر اينكه ذات اقدس الهي بالالجاء و الاجبار آنها را به ايمان مجبور كند كه چنين كاري مقدور حق است ولي مصلحت نيست ﴿ما كانُوا لِيُؤْمِنُوا إِلاّ أَنْ يَشاءَ اللّهُ﴾ امين‌الاسلام(رضوان الله عليه) به اين كريمه استدلال مي‌كنند كه اين دلالت مي‌كند بر اينكه مشيت و اراده خدا حادث است براي اينكه اگر ارادهٴ خدا قديم بود خب در ازل اين اراده‌ حاصل بود بايد آن مشروط هم حاصل شده باشد چون فرمود: ﴿إِلاّ أَنْ يَشاءَ اللّهُ﴾ معلوم مي‌شود كه اين مشيت حادث است و در اين‌گونه از موارد نمي‌شود علم را يا قدرت را استثنا كرد گفت: «الا من يعلم الله» يا «الا ان يقدر الله» بنابراين مشيت حادث است اگر منظور مرحوم امين‌الاسلام اين است كه ذات اقدس الهي مشيت قديم ندارد اين سخن ناصواب است و اگر منظور اين است كه اين‌گونه از آيات دلالت مي‌كند بر اينكه خداوند داراي اراده‌ها و مشيت‌هاي حادثه است البته اين سخني است عقلاً و نقلاً حق، آيات فراوان و روايات فراواني است كه خداوند داراي اراده حادثه است منتها همه اين حوادث به آن مشيت ذاتي تكيه مي‌كند جناب فخررازي چون مانند ساير اشاعره قايل است به اينكه اراده حق تعالي و مشيت حق تعالي قديم است منتها ـ‌ معاذ الله ـ زائد بر ذات است كه مبتلا شدند به تعدد قدما در برابر اين‌گونه از آيات به يك اشكالي برخورد مي‌كنند و آن اين است كه خب مشيت خدا كه قديم است خدا هميشه مشيت‌دار است چگونه در اين آيه استثنا شده است مگر اينكه خدا بخواهد پاسخي كه فخررازي مي‌دهد اين است كه مي‌گويد مشيت خدا قديم هست لكن تعلق آن مشيت به اين اشيا حادث است اين سخن هم ناصواب است براي اينكه بعضي از امور حقيقت ذات اضافه‌اند مشيت مثل قدرت نيست كه اصل قدرت باشد تعلقش حادث باشد مشيت مِثل علم است علم بدون معلوم نخواهد بود اراده بدون مراد نخواهد بود يك وقت انسان قدرت دارد كه كاري انجام بدهد ولو آن كار در خارج نيست قدرت دارد كه با دست خود مثلاً فلان بار را بر دارد فلان چوب را بردارد آن بار و چوب اصلاً در زمين نيست هر وقت موجود شد اين توان آن را دارد كه بردارد قدرت يك مقدور بالفعل نمي‌خواهد الآن كسي عالم است قدرت تدريس دارد اما شاگردي نيست، كتابي نيست، حوزه‌اي نيست ولي او قدرت بر تدريس دارد قدرت لازم نيست مقدورش بالفعل باشد اما علم معلوم بالفعل مي‌خواهد ممكن نيست كسي به يك مطلبي عالم باشد الآن عالم هست اما معلومش بعد مي‌آيد پس او به چه علم دارد يا اراده داشته باشد ولي مراد نيست يك وقت انسان آرزو دارد اراده تقديري دارد مي‌گويد اگر فلان چيز پيدا شد من او را اراده مي‌كنم كه تحصيل بكنم يك وقت است مي‌گويند نه بالفعل اراده دارد و مراد بعد پديد مي‌آيد اين‌چنين چيزي معقول نيست اراده از سنخ علم است در اين جهت شبيه قدرت نيست پس اينكه جناب فخررازي گفتند مشيت قديم است لكن تعلق حادث است اين ناصواب است.

مطلب بعدي آن است كه در اين دو آيه يعني آيهٴ 110 و 111 همين سورهٴ مباركهٴ «انعام» بيش از ده ضمير جمع سالم است كه به مشركين برمي‌گردد قهراً [ناگزير] ﴿وَ لكِنَّ أَكْثَرَهُمْ﴾ اين ضمير ﴿أَكْثَرَهُمْ﴾ هم بايد به مشركين برگردد براي اينكه در آيهٴ قبل اين‌چنين بود ﴿وَ نُقَلِّبُ أَفْئِدَتَهُمْ وَ أَبْصارَهُمْ﴾ اين دو ضمير ﴿كَما لَمْ يُؤْمِنُوا بِه﴾ اين سه ضمير ﴿كَما لَمْ يُؤْمِنُوا بِهِ أَوَّلَ مَرَّةٍ وَ نَذَرُهُمْ﴾ اين چهار ضمير ﴿في طُغْيانِهِمْ﴾ اين پنج ضمير ﴿يَعْمَهُونَ﴾ شش ضمير شش ضمير در آيهٴ 110 همه به مشركين برمي‌گردد در آيهٴ 111 هم ﴿وَ لَوْ أَنَّنا نَزَّلْنا إِلَيْهِمُ الْمَلائِكَةَ﴾ كه ﴿إِلَيْهِمُ﴾ به مشركين برمي‌گردد ﴿وَ كَلَّمَهُمُ﴾ كه ﴿هُمْ﴾ به مشركين برمي‌گردد ﴿وَ كَلَّمَهُمُ الْمَوْتي وَ حَشَرْنا عَلَيْهِمْ﴾ كه ضمير به مشركين برمي‌گردد ﴿كُلَّ شَيْ‌ءٍ قُبُلاً ما كانُوا﴾ آن مشركين ﴿لِيُؤْمِنُوا﴾ آن مشركين ﴿إِلاّ أَنْ يَشاءَ اللّهُ﴾ خب پنج ضمير در اين آيهٴ شش ضمير در آن آيهٴ جمعاً يازده ضمير جمع همه‌شان به مشركين برمي‌گردد نظم طبيعي اقتضا مي‌كند كه ﴿وَ لكِنَّ أَكْثَرَهُمْ يَجْهَلُونَ﴾ اين دو تا ضمير هم مثل آن يازده ضمير به مشركين برگردد يعني اكثر مشركين اين مطلب را نمي‌دانند خب مطلب چيست؟ مطلب اين است كه مشركين آن طوري كه از قرآن كريم برمي‌آيد به دو گروه تقسيم مي‌شدند يك عده اقلي آنها هستند يك عده اكثري، اكثري مشركين اهل درك و سواد عميق نيستند اينها بر اساس تعصب مشرك شدند وقتي قرآن احتجاج آنها را نقل مي‌كند مي‌گويد ﴿إِنّا وَجَدْنا آباءَنا عَلي أُمَّةٍ وَ إِنّا عَلي آثارِهِمْ مُهْتَدُونَ ٭ ... مُقْتَدُونَ﴾[4] و مانند آن در غالب موارد وقتي سخن از تعليل شرك به ميان مي‌آيد قرآن كريم اين‌چنين نقل مي‌كند كه مشركين گفتند اين سنت گذشتگان ماست و اجداد ما اين‌چنين بودند اما در برخي از موارد براي توجيه شرك حرف محققين اهل شرك را بازگو مي‌كند آنها شرك را اين‌چنين توجيه مي‌كنند كه ﴿لَوْ شاءَ اللّهُ ما أَشْرَكْنا وَ لا آباؤُنا وَ لا حَرَّمْنا مِنْ شَيْ‌ءٍ﴾[5] با يك قياس استثنايي شرك را اين‌چنين توجيه مي‌كنند مي‌گويند خدا كه حق است، خدا رب العالمين است، قادر كل است و از وضع ما نيكان ما و سنت ما باخبر است اگر اين وضع حق نبود خب خدا مي‌توانست تغيير بدهد [اگر] خدا مي‌خواست كه ما مشرك نباشيم خب جلوي شرك ما را مي‌گرفت جلوي شرك نياكان ما را مي‌گرفت ﴿لَوْ شاءَ اللّهُ ما أَشْرَكْنا وَ لا آباؤُنا وَ لا حَرَّمْنا مِنْ شَيْ‌ءٍ﴾ كه بعضي از اين مغالطه‌ها قبلاً در همين سورهٴ مباركهٴ «بقره» گذشت و مبسوطاً هم باز خواهد آمد آنها استدلالشان اين بود مي‌گفتند اين كارهايي كه ما انجام داديم خواست خداست اگر خدا نمي‌خواست جلوي ما را مي‌گرفت ذات اقدس الهي در همين سورهٴ مباركهٴ «انعام» و مانند آن مي‌فرمايد شما مغالطه كرديد، خَلط كرديد بين اراده تكويني و تشريعي البته چيزي در عالم انجام نمي‌گيرد مگر اينكه از زير نظر قدرت حق مي‌گذرد خدا اگر بخواهد جلوي او را مي‌گيرد خدا تكويناً شما را آزاد گذاشته ﴿قُلِ الْحَقُّ مِنْ رَبِّكُمْ فَمَنْ شاءَ فَلْيُؤْمِنْ وَ مَنْ شاءَ فَلْيَكْفُرْ﴾[6] اما تشريعاً اينها را تحريم كرده وگرنه شما هر معصيتي را مي‌توانيد توجيه كنيد بگوييد حق است براي اينكه بگوييد عصيان، معصيت عاصي را خدا مي‌تواند جلويش را بگيرد چون جلويش را نگرفت پس به او راضي است در حالي كه بالأخره شما كه مشرك‌ايد يك وضعي براي سازمان دادن زندگيتان قائل‌ايد كه جلوي غارتگري را بگيرند و جلوي جنگ و خونريزي را بگيرند خب اگر صرف وقوع فعل در خارج دليل حقانيت او باشد پس هيچ كسي گناهكار نيست و هيچ عملي گناه نخواهد بود نبايد بين تكوين و تشريع خلط كرد البته ذات اقدس الهي تكويناً قادر است كه جلوي او را بگيرد اما اگر برابر قدرت تكويني جلوي تباهي تبهكاران را بگيرد كه مي‌شود جبر و هيچ كس به كمال نمي‌رسد فرمود ما راه را باز گذاشتيم ﴿وَ هَدَيْناهُ النَّجْدَيْنِ﴾[7] ﴿إِنّا هَدَيْناهُ السَّبيلَ إِنّا هَدَيْناهُ السَّبيلَ إِمّا شاكِرًا وَ إِمّا كَفُورًا﴾[8] ﴿قُلِ الْحَقُّ مِنْ رَبِّكُمْ فَمَنْ شاءَ فَلْيُؤْمِنْ وَ مَنْ شاءَ فَلْيَكْفُرْ﴾[9] اما در نظام تشريع راه مشخص است اين حق است و لا ريب فيه بقيه بيراهه است ﴿فَأَيْنَ تَذْهَبُونَ﴾[10] خب اقلي اهل تحقيق‌اند الآن شما وقتي به هند و امثال هند سفر مي‌كنيد مي‌بينيد عوام اين بوداييها بر اساس آن سنتشان اين راه را طي مي‌كنند محققينشان مي‌گويند خدا كه حقيقت نامتناهي است به شناخت نمي‌آيد وقتي به شناخت نيامد معبود نخواهد شد ما بايد حتماً مظاهر او را عبادت كنيم اين يك مغالطه‌اي است كه تازه محققينشان دارند مشابه همين را مشركين حجاز هم داشتند قرآن دربارهٴ مشركين آن اكثري اينها كه حرفهاي آنها را نقل مي‌كند كه مي‌گويند ﴿إِنّا وَجَدْنا آباءَنا عَلي أُمَّةٍ وَ إِنّا عَلي آثارِهِمْ مُهْتَدُونَ ٭ ... مُقْتَدُونَ﴾[11] و مانند آن مي‌فرمايد: ﴿أَ وَ لَوْ كانَ آباؤُهُمْ لا يَعْلَمُونَ شَيْئًا وَ لا يَهْتَدُونَ﴾[12] اين براي ابطال سنتهاي باطل دربارهٴ قياس استثنايي كه اقلي مشركين اقامه كردند آن را به عنوان خلط بين اراده تكويني و اراده تشريعي پاسخ داده است در اينجا كه فرمود: ﴿لكِنَّ أَكْثَرَهُمْ يَجْهَلُونَ﴾ يعني اكثر مشركين نمي‌دانند جريان چيست؟ خيال مي‌كنند اگر معجزه‌اي بيايد اينها ايمان نمي‌آورند دو چيز را اين اكثري نمي‌دانند يكي اينكه از خبث درون خود بي‌خبرند كه هر معجزه‌اي ما بياوريم اينها در اثر آن جمودي كه دارند ايمان بياور نيستند ثانيا نمي‌دانند به اينكه ايمان آوردن دست رب العالمين است از نظر تكوين بر اساس اين دو جهت اكثري اينها جاهل‌اند اما اقلي اينها هم مي‌دانند كه اگر خدا بخواهد ايمان خواهند آورد يا اگر جلوي اينها را بگيرد ايمان نمي‌آورد به دليل اينكه همين اقلي خودشان برهان اقامه كردند بنابراين اوليٰ به نظر اين است كه‌ همان طوري كه آن يازده ضمير جمع مذكر سالم به مشركين برمي‌گردد اين دو ضمير هم يعني ﴿لكِنَّ أَكْثَرَهُمْ يَجْهَلُونَ﴾ اين دو ضمير هم به مشركين بر‌گردد.

‌پرسش...

پاسخ: نه ﴿أَكْثَرُ النّاسِ﴾ ﴿وَ ما أَكْثَرُ النّاسِ وَ لَوْ حَرَصْتَ بِمُؤْمِنينَ﴾[13]

پرسش...

پاسخ: بله اكثري مردم گرفتار حس‌اند اگر هر چه به حسشان نزديك‌تر است مي‌پذيرند.

‌پرسش...

پاسخ: نه در بين مشركين يك اكثريت است و يك اقليت بين مسلمين هم همين طور است مسلمين يك اكثريتي دارند كه افراد عادي‌اند يك اقليتي دارند كه محققان آنها هستند محققان هر گروهي خب اندك‌اند ديگر مشركين دو گروهند اكثر مشركين وقتي خواستند شركشان را توجيه كنند مي‌گفتند: ﴿إِنّا وَجَدْنا آباءَنا عَلي أُمَّةٍ﴾[14] آن اقلي از مشركين برهان اقامه كردند مي‌گفتند كه ﴿لَوْ شاءَ اللّهُ ما أَشْرَكْنا وَ لا آباؤُنا وَ لا حَرَّمْنا مِنْ شَيْ‌ءٍ﴾[15] مي‌گفتند اگر اين مكتب ما باطل باشد خب خدا جلوي باطل را مي‌گرفت چرا جلوي پدران ما را نگرفت جلوي ما را نمي‌گيرد جلوي آن تشريعهايي كه ما كرديم گفتيم صائبه حرام است حام حرام است خب جلوي آنها را مي‌خواست بگيرد ديگر وقتي پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) مي‌فرمايد اينها بدعت است اينها از كجا در آورديد اينها مي‌گفتند اينها مرضي خدا است پس اصل شرك را در اثر خلط بين اراده تكوين و تشريع به خدا اسناد مي‌دادند تشريع و بدعت را هم به شرح ايضاً [همچنين].

‌پرسش...

پاسخ: اكثري مردم ديگر

پرسش...

پاسخ: بله اكثري مردم اين طور هستند اكثري مردم گرفتار حس‌اند از نظر درك مبتلا به شهوت و غضب‌اند از نظر عمل

‌پرسش...

پاسخ: البته، سرانجام اكثري مردم به بهشت مي‌روند چون آدم نبايد دنيا كه عمرش ده مليون سال يا ده مليارد سال است حساب بكند وقتي انسان روي جهان بيني سخن مي‌گويد از ازل تا ابد را وقتي بررسي مي‌كند مي‌بيند ده مليارد نسبت به ابديتي كه انسان در پيش دارد كه «كحلقة ملقاة في فلاة»[16] بالأخره اكثري مردم سرانجام به بهشت مي‌روند اينها سوخت و سوزي دارند در احتضار رنج مي‌بينند در برزخ رنج مي‌بينند، در ساهرهٴ قيامت رنج مي‌بينند بعد هم عند الحساب رنج مي‌بينند، عند الميزان رنج مي‌بينند، عند تطاير كتب رنج مي‌بينند بعد در جهنم رنج مي‌بينند مدتها سوخت و سوز دارند بعد يك گروه خاص مخلدند آنها كه عالماً عامداً اهل عناد و لجاج بودند آنها مخلدند بقيه كه مستضعفان باشند يا تبهكاران غير شرك و الحاد باشند اينها سرانجام بعد از يك مدتي اهل نجات‌اند ديگر

‌پرسش...

پاسخ: كثير نه اكثر نه اينكه مخلدند يعني خيليها اهل جهنم‌اند اما نه مخلدند، خالدين ابد يك گروه كم‌اند وقتي انسان از سقف عالم دارد عالم را نگاه مي‌كند مي‌بيند مسير الي الرحمه است براي اينكه ده مليارد سال مثلاً نسبت به ابد اصلاً قابل قياس نيست ابديت «تا وحتي و الي وانّاو اين» ندارد خب اما آيهٴ بعد فرمود: ﴿كَذلِكَ جَعَلْنا لِكُلِّ نَبِيِّ عَدُوًّا شَياطينَ اْلإِنْسِ وَ الْجِنِّ﴾ ذات اقدس الهي براي اينكه پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) و همراهان آن حضرت را به استقامت و بردباري دعوت كند گاهي بالصراحه سيرت و سنت انبياي سلف(عليهم السّلام) را ذكر مي‌كند مي‌فرمايد: ﴿وَ اذْكُرْ فِي الْكِتابِ إِبْراهيمَ﴾[17] ﴿وَ اذْكُرْ فِي الْكِتابِ مُوسي﴾[18] «وَ اذْكُرْ فِي الْكِتابِ عيسي» ﴿وَ اذْكُرْ فِي الْكِتابِ مَرْيَمَ إِذِ انْتَبَذَتْ مِنْ أَهْلِها مَكانًا شَرْقِيًّا﴾[19] يعني به ياد اين زنهاي با ايمان به مردهاي با ايمان انبيا و اوليا باش كه اينها در كمال مقاومت مأموريت را انجام دادند گاهي هم مي‌فرمايد همان طوري كه تو الآن مبتلايي به يك سلسله دشمنان خارجي يعني يك عده بيرون از حوزهٴ اسلام عليه اسلام و مسلمين تبليغ مي‌كنند انبياي ديگر هم همين طور بودند هيچ پيامبري بدون دشمن نبود همه آنها مقاومت كردند تو هم بايد مقاومت بكني اينكه الآن توي پيغمبر در مكه‌اي و اين همه سرسختي را از اينها مي‌بيني اين يك سنتي است براي همه انبيا همه مبتلا بودند به اين وضع تا دشمن نباشد انسان ساخته نمي‌شود هيچ كسي، هيچ طلبه‌اي، هيچ دانشجويي، هيچ عالمي در بين دوستانش رشد نمي‌كند اين دشمني كه فقط مواظب است ببيند او كي اشتباه مي‌كند تا عليه او انتقاد كند اين در بين دشمنان ساخته مي‌شود هيچ كسي در بين دوستان ملّا نخواهد شد رقيب بهترين نعمت است براي ترقي آدم وقتي آدم آن ديد كلي را دارد مي‌بيند در بين دشمنان رشد مي‌كند در بين دوستاني كه به به‌گوي اويند در همين حدّ معمولي مي‌ماند جهاد هم همين طور است جهاد اصغر هم همين طور است جهاد اكبر هم همين طور است فرمود ما براي هر پيغمبري دشمنهاي فراواني از جن و انس فراهم كرديم و آنها هم يك عده را مي‌فريبند اما كار سرانجام به دست شما انبياست اين رساله‌اي كه عرض كردم در پايان مهج الدعوات مرحوم ابن‌طاووس هست آن رساله را حتماً مي‌بينيد تا انسان اميدوار بشود در اين جنگ اول انسان احساس مي‌كند كه در مسايل اخلاقي در تهذيب روح در تزكيهٴ نفس گرفتار جنگ نابرابر است براي اينكه آن ابليس معروف شياطين انس و جن را زير فرمان خود دارد همهٴ اينها زير مجموعه او الآن خريج مكتب اويند و فارغ التحصيل او و همهٴ اينها مخصوصاً شياطين الجن انسان را مي‌بينند و انسان آنها را نمي‌بيند كه ﴿إِنَّهُ يَراكُمْ هُوَ وَ قَبيلُهُ مِنْ حَيْثُ لا تَرَوْنَهُمْ﴾[20] قدرتي هم كه او دارد قدرتي بود كه لااقل شش هزار سال خدا را عبادت كرد اين‌چنين بود از نظر شيطنت و اغوا و اضلال هم قرون متمادي است كه ﴿وَ لَقَدْ أَضَلَّ مِنْكُمْ جِبِلاًّ كَثيرًا أَ فَلَمْ تَكُونُوا تَعْقِلُونَ﴾ اين آدم يك موجود ورزيده است پس سابقهٴ اصل خلقتش كه ابد [است] «عَبَدَاللَّهَ سِتَّةَ آلاَفِ سَنَةٍ، لاَ يُدْرَى أمِنْ سِنِي الدُّنْيَا أَمْ مِنْ سِنِي الْآخِرَةِ»[21] اين يك از نظر گمراه كردن بسياري از افراد داراي سابقهٴ طولاني است ﴿وَ لَقَدْ أَضَلَّ مِنْكُمْ جِبِلاًّ كَثيرًا أَ فَلَمْ تَكُونُوا تَعْقِلُونَ﴾[22] از نظر سنگر‌گيري و موضع‌گيري هم آدم را مي‌بينند ما‌ها را مي‌بيند ما او را نمي‌بينيم ﴿إِنَّهُ يَراكُمْ هُوَ وَ قَبيلُهُ مِنْ حَيْثُ لا تَرَوْنَهُمْ﴾ اين سه، آدم در اوايل امر فكر مي‌كند اين جهاد اكبر يك جنگ نابرابر است خب يقيناً شكست مي‌خورد ولي طبق اين رساله شريف المجتبي من المجتني انسان يك راهي دارد كه شيطان آن راه را نرفته است و آن راه اين است كه در قرآن ذات اقدس الهي به ما فرمود: ﴿وَ إِمّا يَنْزَغَنَّكَ مِنَ الشَّيْطانِ نَزْغٌ فَاسْتَعِذْ بِاللّهِ﴾[23] همين كه آثار وسوسه و تير خوردن او را ديدي ولو راهش را نمي‌داني ولي همين كه ديديد تير به طرف تو شليك شد فوراً بگو يا الله نه اينكه بگو «اعوذ بالله من الشيطان الرجيم» نه اينكه اين لفظ را بگو، پناه ببر در آن بحثهاي قبلي هم ملاحظه فرموديد وقتي كه آژير خطر مي‌كشيدند مي‌گفتند معنايش اين است كه برويد به پناهگاه يعني خطر جدي است حالا اگر كسي در خيابان ايستاده آژير خطر را هم شنيده بگويد من مي‌روم پناهگاه اينكه پناه بردن نيست اينكه خدا فرمود: ﴿وَ إِمّا يَنْزَغَنَّكَ مِنَ الشَّيْطانِ نَزْغٌ فَاسْتَعِذْ بِاللّهِ﴾ يعني اگر نشانه حمله را ديدي برو پناهگاه نه اينكه بگو «اعوذ بالله من الشيطان الرجيم» چون گفتن كه اثري ندارد برو پناهگاه، پناهگاه كجاست؟ «كلمة لا اله الا الله حصني ولايت علي ابن ابي طالب حصني»[24] و مانند آن اينها حصن است خب اگر انسان رفت پناهگاه از آن به بعد جنگ از اين طرف نابرابر است زيرا پناه برد به خدايي كه خدا شيطان و قبيل او را مي‌بيند و شيطان خدا را نمي‌بيند حالا ديديد جنگ از اين طرف نابرابر شد اينكه يك حسنه ده تا پاداش دارد يك سيئه يك پاداش همه اينها نشان مي‌دهد كه در جهاد اكبر جنگ به نفع مؤمن نابرابر است نه به نفع شيطان و غيرشيطان خب به هر تقدير انسان در بين دشمنها ساخته مي‌شود گرچه با اين دشمني كه روبروست با او عداوت دارد اما «و في نظام الكل كلٌ منتزم» خيلي زيبا دشمني چيده شد او فقط دارد وسوسه مي‌كند همين بيش از اينكه كاري از او ساخته نيست و حق هم ندارد بيش از اين وسوسه كاري انجام بدهد مگر كسي دعوت او را بپذيرد ﴿إِنَّما سُلْطانُهُ عَلَي الَّذينَ يَتَوَلَّوْنَهُ﴾[25] بقيه بر هيچ كسي سلطاني ندارد خب پس شياطين انس، شياطين جن مأمور تبليغاتي عليه قرآنند الآن چون بحث، بحث علمي است بحث جهاد نيست بحث فرهنگي و علمي است در اين آيه فرمود اين براهيني كه تو اقامه كردي اين دعوت و ادعايي كه تو داري براي هر انبيايي شياطين جن و انس بود براي تو هم شياطين جن و انس هست اما نه براي تو، دشمن دين توست نه دشمن خود تو، اين‌چنين نيست كه انبيا مثلاً طوري باشند كه شيطان از دور به آنها تير اندازي كند نسبت به ديگران [از] نزديك اصلاً شيطان نسبت به انبيا دسترسي ندارد نه دور نه نزديك نه القا مي‌كند نه رمي نسبت به خود انبيا آنها تواني ندارند چون اينها جزء مخلَصين‌اند اينكه فرمود هيچ پيامبري ﴿وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِكَ مِنْ رَسُولٍ وَ لا نَبِيِّ إِلاّ إِذا تَمَنّي أَلْقَي الشَّيْطانُ في أُمْنِيَّتِهِ فَيَنْسَخُ اللّهُ ما يُلْقِي الشَّيْطانُ ثُمَّ يُحْكِمُ اللّهُ آياتِهِ﴾[26] يعني هيچ پيامبري نيامد و سفره دعوت پهن نكرد مگر اينكه در بين آرزوهاي انبيا شيطان تيراندازي مي‌كند نه به خود انبيا به اُمنيه اينها به هدف اينها، به مكتب اينها تير اندازي مي‌كند كه اين مكتب نرسد به دست مردم خب فرمود: ﴿كَذلِكَ جَعَلْنا لِكُلِّ نَبِيِّ عَدُوًّا﴾ اين عدو هم در جريان مسائل نظامي علي‌حده تشريح مي‌كند اما در اين بخشهاي فرهنگي فكري جداگانه تبيين مي‌كنند و آن اين است كه ﴿شَياطينَ اْلإِنْسِ وَ الْجِنِّ﴾ عَدُو را هم قبلاً ملاحظه فرموديد كه براي جمع هم به كار برده مي‌شود كه ﴿هُمُ الْعَدُوُّ فَاحْذَرْهُمْ قاتَلَهُمُ اللّهُ﴾[27] ﴿هُمُ الْعَدُوُّ﴾ خب اگر عدو هم براي مفرد است هم براي جمع اين شياطين مي‌تواند بدل باشد مي‌تواند عطف بيان باشد، مفسّر باشد، شارح باشد و مانند آن ﴿و كَذلِكَ جَعَلْنا لِكُلِّ نَبِيِّ عَدُوًّا﴾ آن عَدُو چه كساني هستند؟ عدو فرهنگي‌اند شياطين انس و جن‌اند چه مي‌كنند ﴿يُوحي بَعْضُهُمْ إِلي بَعْضٍ زُخْرُفَ الْقَوْلِ غُرُورًا﴾ حرفهاي باطل را مزين مي‌كنند يعني حق نيست ولي حق‌نماست، سود نيست ولي نافع‌نما است اين حرفها را اينها بلدند شيطان هم خوب بلد است و اگر بلد نبود كه نمي‌توانست عده زيادي از صاحب‌نظران را فريب بدهد كه خب اين ﴿زُخْرُفَ الْقَوْلِ﴾ را خوب بلد است كارهاي او را هم مغالطه است در حقيقت ﴿زُخْرُفَ﴾ يعني مزين يعني زيور شده، تزيين شده، تذهيب شده اين كار را براي چه مي‌كند براي اينكه فريب بدهد از طرف شياطين انس و جن هدف آنها فريب دادن است كه كار اولي خود آنهاست ﴿ غُرُورًا ﴾ ﴿وَ لِتَصْغي إِلَيْهِ أَفْئِدَةُ الَّذينَ لا يُؤْمِنُونَ﴾ با گوش دادن آميخته با ميل را اصغاء، آن گوش دادن با رغبت و ميل است «صغو»، آن گوش فرا دادن مشتاقانه است وقتي آنها گوش دادند با اشتياق مي‌پذيرند وقتي پذيرفتند دستشان به گناه دراز مي‌شود اين چند تا مفعول له است كه همه براي ﴿يُوحي﴾ است از يك نظر ﴿يُوحي بَعْضُهُمْ إِلي بَعْضٍ زُخْرُفَ الْقَوْلِ﴾ را چرا؟ ﴿غُرُورًا﴾ يعني «للغرور و للاصغاء و لرّضاء و للاقتراف» چون ﴿ غُرُورًا ﴾ به منزله للغرور است مفعول له است اين ﴿لِتَصْغي﴾ كه به مصدر رفت مي‌شود اصغاء ﴿لِيَرْضَو﴾ مي‌شود رضا ﴿لِيَقْتَرِفُو﴾ مي‌شود اقتراف آن وقت همه اينها مي‌شوند مفعول له اينها در صورتي كه به ﴿يُوحي﴾ برگردد يعني ﴿شَياطينَ اْلإِنْسِ وَ الْجِنّ﴾ اين كار‌ها را انجام مي‌دهند براي نيرنگ از طرف خود آنها و براي جذب مستمعان مايل اولاً و ايجاد رضا ثانياً و آلوده شدن دست آنها به گناه ثالثاً ولي اگر گفتيم ﴿يُوحي بَعْضُهُمْ إِلي بَعْضٍ زُخْرُفَ الْقَوْلِ غُرُورًا﴾ تمام شد اين ﴿وَ لِتَصْغي﴾ ناظر به اصل مسئله است يعني ﴿و كَذلِكَ جَعَلْنا لِكُلِّ نَبِيِّ عَدُوًّا شَياطينَ اْلإِنْسِ وَ الْجِنِّ﴾ چرا اين كار را كرديم براي اهداف فراواني كه بخشي از آنها محذوف است ﴿وَ لِتَصْغي﴾ مشابه اين قبلاً هم بود كه ﴿وَ كَذلِكَ نُري إِبْراهيمَ مَلَكُوتَ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ وَ لِيَكُونَ مِنَ الْمُوقِنينَ﴾[28] اين جا‌ها هرگز واو زائد نيست و هرگز واو هم استيناف نيست خيلي از موارد است كه ذات اقدس الهي با پيغمبر سخن مي‌گويد و براي اينكه توده مردم در آن سخن نقش ندارند و درك ندارند آنها را نام نمي‌برد از آن به بعد كه دركش براي توده مردم آسان است از همين وسط شروع مي‌كند مي‌فرمايد و براي اينكه اين و براي اينكه معلوم مي‌شود قبلاً براي چيزهاي ديگر بود فرمود ما ملكوت آسمان و زمين را نشان ابراهيم خليل داديم براي اهدافي ﴿وَ لِيَكُونَ مِنَ الْمُوقِنينَ﴾ اين واو نه زائده است و نه استينافيه، عطف است بر آن رموزي كه بين مخاطب و متكلم است كه «انما يعرف القران من خوطب به»[29] اينجا هم همين است فرمود: ﴿وَ كَذلِكَ جَعَلْنا لِكُلِّ نَبِيِّ عَدُوًّا شَياطينَ اْلإِنْسِ وَ الْجِنِّ يُوحي بَعْضُهُمْ إِلي بَعْضٍ زُخْرُفَ الْقَوْلِ غُرُورًا﴾ براي اهدافي كه براي شما‌ها روشن نيست ﴿وَ لِتَصْغي إِلَيْهِ أَفْئِدَةُ الَّذينَ لا يُؤْمِنُونَ بِاْلآخِرَةِ وَ لِيَرْضَوْهُ وَ لِيَقْتَرِفُوا﴾ خب اگر اين‌چنين شد يعني اين واو، واو عاطفه شد عطف به محذوف شد و اين لام به آن ﴿جَعَلْنا﴾ برگشت اين مي‌شود لام عاقبت نه لام غايت نظير ﴿فَالْتَقَطَهُ آلُ فِرْعَوْنَ لِيَكُونَ لَهُمْ عَدُوًّا وَ حَزَنًا﴾[30] يعني نتيجه سوء اين كار در اثر سوء اختيار مردم اين است كه با رغبت گوش مي‌دهند اولاً، بعد مي‌پذيرند ثانياً، بعد به جنايت آلوده مي‌شود ثالثاً اما در بين راه سرانجام تو پيروزي براي اينكه اينها كه توان آن را ندارند كه حق را زير و رو بكنند پس اين يك دعوتي است يك هشداري است به مؤمنين و يك دعوت به استقامت و پايداري است نسبت به خود پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلّم) كه فرمود: ﴿وَ كَذلِكَ جَعَلْنا لِكُلِّ نَبِيِّ عَدُوًّا﴾ آن عدو كيست؟ ﴿شَياطينَ اْلإِنْسِ وَ الْجِنّ﴾ اينها چكار مي‌كنند آن بخشهايي كه مربوط به جنگهاي نظامي است و عداوت نظامي است آن را آيات ديگر دارد براي اينكه در مكه ملاحظه فرموديد زد و خوردي نبود به تعبير بعضيها فقط خورد بود نه زد و خورد اينها سيزده سال يك جانبه كتك مي‌خوردند جنگي در كار نبود جريان جنگ نظامي در مدينه بود اما يك جنگ فرهنگي و فكري بود ﴿وَ كَذلِكَ جَعَلْنا لِكُلِّ نَبِيِّ عَدُوًّا شَياطينَ اْلإِنْسِ وَ الْجِنِّ﴾ كه اينها چه مي‌كنند ﴿يُوحي بَعْضُهُمْ إِلي بَعْضٍ زُخْرُفَ الْقَوْلِ غُرُورًا﴾ وحي به تعبير سيدناالاستاد مرحوم علامهٴ طباطبايي(رضوان الله عليه) همان شعور مرموز است همان كه آهسته در قلب يا زير گوش انسان چيزي القا مي‌كنند بخش مهم آن چيزي است كه در قلب است گاهي به وسيله نجوا، گاهي به وسيله ندا، گاهي به وسيلهٴ گفتن، گاهي به وسيله نوشتن در مجاري فكر آدم نفوذ مي‌كنند اين وسوسه وحي است گاهي انسانهاي عادي در دل انسان وسوسه مي‌كنند گاهي شياطين نامرعي در دل انسان وسوسه مي‌كنند كه ﴿يُوَسْوِسُ في صُدُورِ النّاسِ﴾ آن موسوس آن فاعل وسوسه كيست؟ ﴿مِنَ الْجِنَّةِ وَ النّاسِ﴾ ﴿جِنَّةِ﴾ كه جمع است اين ﴿جِنَّةِ﴾ موسوس است ناس هم موسوس‌اند ﴿قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ النّاسِ ٭ مَلِكِ النّاسِ ٭ إِلهِ النّاسِ ٭ مِنْ شَرِّ الْوَسْواسِ الْخَنّاسِ ٭ الَّذي يُوَسْوِسُ في صُدُورِ النّاسِ﴾[31] پس اين ناس متعلق وسوسه‌اند خب آن موسوس كه در دلهاي مردم وسوسه ايجاد مي‌كند آنها چه كساني هستند؟ آنها ﴿مِنَ الْجِنَّةِ وَ النّاسِ﴾ پس معلوم مي‌شود گاهي رفيق بد وسوسه مي‌كند گاهي رفيق بد وحي مي‌فرستد اينكه آهسته آهسته زير گوش آدم مي‌خواند اين همان وحي است كم كم فريب مي‌دهد ﴿زُخْرُفَ الْقَوْلِ غُرُورًا﴾ اين وحي است وحي اختصاصي به حق ندارد منتها در حق رواج پيدا كرد غالب شده است وگرنه ﴿الشَّياطينَ لَيُوحُونَ إِلي أَوْلِيائِهِمْ لِيُجادِلُوكُمْ﴾[32] وحي براي آنها هم هست همين كه به طور ناخودآگاه چيزي در ضمير انسان القا شده است اين وحي است اگر حق باشد كه به الهامات الهي است و اگر باطل باشد كه به وحي شيطاني مرتبط است خب ﴿يُوحي بَعْضُهُمْ إِلي بَعْضٍ زُخْرُفَ الْقَوْلِ﴾ يعني حرف را مزخرف مي‌كند، مزين مي‌كند، طلا كاري مي‌كند اين طلا كاري شده اين تذهيب شده را مي‌گويند ﴿زخرف﴾، ﴿زخرف﴾ نه يعني باطل، ﴿زخرف﴾ يعني مزين زخرف مساجد مكروه است يا بعضي بالا‌تر از كراهت فتوا دادند يعني تذهيب مسجد، مزخرف يعني مزين حالا چون به باطل مزين شده است از اين جهت كلمه مزخرف معني باطل خواهد بود خب ﴿زُخْرُفَ الْقَوْلِ﴾ يعني قول مزين چرا اين كار را مي‌كنند براي فريب ﴿غروراً﴾ اين «نهي النبي عن بيع الغدر» و مانند آن كه ملاحظه فرموديد غرور اين است كه انسان نداند چه مي‌كند با خطر روبرو است كار خطري كه انسان از پايانش بي‌خبر است چنين چيزي را مي‌گويند غرر آن هم غرور ايجاد مي‌كند بعد به عنوان جمله معترضه ذات اقدس الهي فرمود: ﴿وَ لَوْ شاءَ رَبُّكَ ما فَعَلُوهُ﴾ اگر خدا مي‌خواست جلوي اينها را بگيرد هرگز اينها قدرت اين كار را نداشتند ولي اين مصلحت نيست كه خب خدا جلوي وسوسه را بگيرد پس انسان از چه راه كامل بشود كسي نقد نكند كسي مي‌خواهد ملّا بشود در حوزه درس بگويد كسي اشكال نكند چيز بنويسد كسي اشكال نكند خب او ملّا نخواهد شد انسان با دشمنها حالا آن ناقد قصدش خدا باشد يا ريا باشد بالأخره اثر مثبتي كه دارد اين [است] كه انسان مواظب گفتار و رفتار خود هست شيطان كه نمي‌خواهد انسان را بسازد كه ولي همه اوليا و وارستگان در نبرد رو در روي با شيطان به جايي رسيدند ديگر خب فرمود اين كار را اگر خدا مي‌خواست جلوي شيطنت شياطين انس و جن را مي‌گرفت ولي خب كسي كامل نمي‌شد آن وقت ﴿وَ لَوْ شاءَ رَبُّكَ ما فَعَلُوهُ﴾ بنابراين بگذار اينها كارهايشان را انجام بدهند ﴿فَذَرْهُمْ وَ ما يَفْتَرُونَ﴾ هر فريه‌اي كه اينها مي‌زنند كارهاي ضد ديني و برخلاف فرهنگ دين انجام مي‌دهند بكنند هيچ نقشي ندارد منتها كساني كه به آخرت ايمان نمي‌آورند به سمت اينها گرايش پيدا مي‌كنند ﴿وَ لِتَصْغي اليه﴾ پس اين ﴿و لتصغي﴾ يا تأويل مصدر مي‌رود نظير ﴿غروراً﴾ مفعول له مي‌شود براي ﴿يُوحي﴾ كه خلاصه اين‌چنين خواهد شد كه ﴿يُوحي بَعْضُهُمْ إِلي بَعْضٍ زُخْرُفَ الْقَوْلِ﴾ را براي چهار چيزي كه در طول هم است و منظم است يكي علت ديگري است «للغرور والاصغاء والرضاء والاقتراف» اين امور چهار‌گانه كه در طول هم‌اند يا نه اين ﴿وَ لِتَصْغي﴾ «واو» عاطفه است عطف بر محذوف است اين «لام» ﴿لِتَصْغي﴾ متعلق است به ﴿جَعَلْنا﴾ ﴿وَ كَذلِكَ جَعَلْنا لِكُلِّ نَبِيِّ عَدُوًّا شَياطينَ اْلإِنْسِ﴾ چرا؟ براي اهدافي كه اكثري مردم از آن اهداف غافل‌اند ﴿وَ لِتَصْغي إِلَيْهِ﴾ قهراً اين ﴿وَ لِتَصْغي﴾ لام عاقبت خواهد بود ديگر هدف به آن صورت نيست ﴿وَ لِتَصْغي إِلَيْهِ أَفْئِدَةُ الَّذينَ لا يُؤْمِنُونَ بِاْلآخِرَةِ وَ لِيَرْضَوْهُ وَ لِيَقْتَرِفُوا ما هُمْ مُقْتَرِفُونَ﴾.

«و الْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمينَ»

 


[1] جاثیه/سوره45، آیه24.
[2] زمر/سوره39، آیه3.
[3] یونس/سوره10، آیه18.
[4] زخرف/سوره43، آیه22 ـ 23.
[5] انعام/سوره6، آیه148.
[6] کهف/سوره18، آیه29.
[7] بلد/سوره90، آیه10.
[8] انسان/سوره76، آیه3.
[9] کهف/سوره18، آیه29.
[10] تکویر/سوره81، آیه26.
[11] زخرف/سوره43، آیه22 ـ 23.
[12] مائده/سوره5، آیه104.
[13] یوسف/سوره12، آیه103.
[14] زخرف/سوره43، آیه22.
[15] انعام/سوره6، آیه148.
[16] ـ كافي، ج8، ص153.
[17] مریم/سوره19، آیه41.
[18] مریم/سوره19، آیه51.
[19] مریم/سوره19، آیه16.
[20] اعراف/سوره7، آیه27.
[21] ـ نهج البلاغه، خطبهٴ 192.
[22] یس/سوره36، آیه62.
[23] اعراف/سوره7، آیه200.
[24] ـ مستدرك الوسايل، ج5، ص360.
[25] نحل/سوره16، آیه100.
[26] حج/سوره22، آیه52.
[27] منافقون/سوره63، آیه4.
[28] انعام/سوره6، آیه75.
[29] ـ كافي، ج8، ص311.
[30] قصص/سوره28، آیه8.
[31] ناس/سوره114، آیه1 الي 5.
[32] انعام/سوره6، آیه121.