75/12/05
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/سوره انعام/آیه 109 الی 111
﴿وَ أَقْسَمُوا بِاللّهِ جَهْدَ أَيْمانِهِمْ لَئِنْ جاءَتْهُمْ آيَةٌ لَيُؤْمِنُنَّ بِها قُلْ إِنَّمَا اْلآياتُ عِنْدَ اللّهِ وَ ما يُشْعِرُكُمْ أَنَّها إِذا جاءَتْ لا يُؤْمِنُونَ﴾﴿109﴾﴿وَ نُقَلِّبُ أَفْئِدَتَهُمْ وَ أَبْصارَهُمْ كَما لَمْ يُؤْمِنُوا بِهِ أَوَّلَ مَرَّةٍ وَ نَذَرُهُمْ في طُغْيانِهِمْ يَعْمَهُونَ﴾﴿110﴾﴿وَ لَوْ أَنَّنا نَزَّلْنا إِلَيْهِمُ الْمَلائِكَةَ وَ كَلَّمَهُمُ الْمَوْتي وَ حَشَرْنا عَلَيْهِمْ كُلَّ شَيْءٍ قُبُلاً ما كانُوا لِيُؤْمِنُوا إِلاّ أَنْ يَشاءَ اللّهُ وَ لكِنَّ أَكْثَرَهُمْ يَجْهَلُونَ﴾﴿111﴾
بحث سبّ الههٴ مشركين بحثش تمام شد ولي گاهي اين سؤال مطرح است كه چطور در خطبههاي نهجالبلاغه اميرالمؤمنين(سلام الله عليه) گاهي به برخي از افراد ميفرمايند: «لا أبالَكُمْ»[1] يا گاهي تعبير ميشود «ثَكَلِتْكَ أُمُّكَ»[2] و مانند آن اين بايد توجه داشت كه مسئلهٴ نفرين غير از مسئلهٴ سبّ است گاهي انسان نفرين ميكند اين كاش پدر نداشتي مادر نداشتي كه تو را تحويل جامعه بدهد اين سبّ نيست مسئلهٴ نفرين غير از مسئلهٴ سبّ است و گاهي هم سبّ بر اساس اقتضاي ضروري از اين اطلاقات ادلهٴ نهي خارج ميشود آنجا كه عكس العمل سوء نداشته باشد اما آيهٴ محلّ بحث اين بود كه فرمود اين مشركين با قسمهاي حاد و تندي مؤمنين را وادار ميكنند كه بپذيرند و از توي پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) هم مسئلت كنند كه معجزه و آيتي بياوريد درخواست اصرارآميز مشركان با سوگند كه تا ميتوانند قسم ياد ميكنند ﴿وَ أَقْسَمُوا بِاللّهِ جَهْدَ أَيْمانِهِمْ﴾ اين است كه اگر تو يك معجزه بياوري اينها ايمان ميآورند اين نشان ميدهد كه اگر واقعاً آوردن معجزه اثر مثبتي ميداشت به اصطلاح لطف بود يعني «مقرب الي الطاعة و مبعد عن المعصيه» بود ذات اقدس الهي انجام ميداد لكن نسبت به اينها لطف نيست چون هيچ اثر ندارد ذات اقدس الهي فرمود اگر معجزات فراواني هم بيايد اينها هرگز ايمان نميآورند ﴿وَ ما يُشْعِرُكُمْ أَنَّها إِذا جاءَتْ لا يُؤْمِنُونَ﴾ سرّش اين است كه انسان اول با يك فطرتي كه فجور و تقوا را ميداند خلق شد از نظر بينش و با يك فطرتي كه از نظر گرايش به طرف فضيلت علاقهمند است آفريده شد انسان به اين سرمايه علمي و عملي خلق شد گرچه اموري كه بيرون از جان انسان است انسان نسبت به آنها عالم نيست و نسبت به آنها گرايش هم ندارد برابر علمهايي كه بعداً فراهم ميكند هم بينش پديد ميآيد هم گرايش اما نسبت به ذات اقدس الهي و اسماي حسناي او و فجور و تقواي اخلاقي انسان با سرمايهٴ دانش و گرايش آفريده شده يعني هم انسان بر اساس ﴿فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها﴾[3] ميداند چه براي او فجور است چه براي او تقوا [است] و هم بر اساس ﴿وَ أَنْ أَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنيفًا﴾[4] فطرتاً گرايش به طرف فضيلت دارد و گريز و پرهيز از رذائل ولي درباره علوم ديگر انسان نه گرايشي دارد و نه بينشي اينها را به تجربه بايد به دست بياورد ذات اقدس الهي فرمود از نظر درون انسانها به فطرت توحيدي خلق شدهاند و گرايش به معارف الهي هم دارند ولي اين افراد چشم و گوششان اول مجاري ادراك را تغذيه ميكرد و سعي كردند به نداي فطرت پاسخ مثبت ندهند و گرايش و بينش فطري پاسخ مثبت ندهند چشمشان و گوششان راهي بود كه آنها را با اشيا و علوم خارج مرتبط ميكرد و اينها تا توانستند از راه مجاري دركي و علم حصولي و حسي مواد مسموم كنندهاي به اين مخزن دل سپردند اول چشم و گوش اصل است و دل فرع براي اينكه انسان تا چيزي را نشنود تا چيزي را نبيند چيزي را نميفهمد البته حواس سهگانهٴ ديگر كه ذوق و لمس و شم باشد آنها هم اينچنين است ولي مهمترين مجراي ادراك بيروني همان سمع و بصر است انسان با درس خواندن، درس گوش دادن، مطالعه كردن عالم ميشود اگر اين دو مجراي مهم ادراكي يعني سمع و بصر كه دالان ورودي علماند تهذيب نشوند هر سمي را از بيرون تهيه ميكنند به دل ميسپارند دل مخزن سمومات فكري ميشود وقتي مخزن سمومات فكري شد آنگاه اين دل ميشود اصل اين چشم و گوش ميشوند فرع هر جا را كه دل دستور بدهد چشم ميبيند هر جا را كه دل فرمان بدهد گوش ميشنود و اگر دل نهي كرد نه چشم به آن سمت مينگرد نه گوش به آن سمت در حالت استماع است اينكه در آيات قرآن كريم ميبينيد گاهي ذات اقدس الهي چشم و گوش را بر دل مقدم ميدارد گاهي دل را بر چشم و گوش ناظر به اين دو مرحله است انسان مبتدي چشم و گوشش اصل است دلش فرع، زيرا انسان نسبت به علوم حصولي كه از بيرون بايد فرا بگيرد خالي الذهن است چيزي نميداند ﴿وَ اللّهُ أَخْرَجَكُمْ مِنْ بُطُونِ أُمَّهاتِكُمْ لا تَعْلَمُونَ شَيْئًا﴾[5] نسبت به فراگيري علوم حصولي اين چشم است كه نقش مؤثر دارد اين گوش است كه نقش مؤثر دارد مطالعه و گفتنها و شنيدنها است كه نقش مؤثر دارد لذا بعد از اينكه فرمود: ﴿وَ اللّهُ أَخْرَجَكُمْ مِنْ بُطُونِ أُمَّهاتِكُمْ لا تَعْلَمُونَ شَيْئًا﴾ آنگاه فرمود: ﴿وَ جَعَلَ لَكُمُ السَّمْعَ وَ اْلأَبْصارَ وَ اْلأَفْئِدَةَ﴾ يعني سمع و بصر را قبل ذكر كرد فؤاد را بعد ذكر كرد زيرا از راه چشم و گوش علم به وسيله شنيدن و مطالعه به قلب ميريزد چه اينكه در سورهٴ مباركهٴ «اسراء» هم فرمود: ﴿إِنَّ السَّمْعَ وَ الْبَصَرَ وَ الْفُؤادَ كُلُّ أُولئِكَ كانَ عَنْهُ مَسْؤُلاً﴾[6] كه سمع و بصر مقدماند و فؤاد مؤخر اگر كسي اين راه را صحيح طي كرد اين سمع و بصر علوم نوراني و الهي را به فؤاد ميدهند آن فؤاد ميشود اصل اين سمع و بصر ميشود فرع ديگر اين چشم و گوش به طرف خلاف متوجه نخواهد بود براي اينكه از اين به بعد زمام اين چشم و گوش را دل به عهده دارد و دل مواظب اين چشم است مواظب اين گوش است هم به ﴿قُلْ لِلْمُؤْمِنينَ يَغُضُّوا مِنْ أَبْصارِهِمْ﴾[7] عمل ميكند هم ﴿إِذا مَرُّوا بِاللَّغْوِ مَرُّوا كِرامًا﴾[8] عمل ميشود و مانند آن و اگر اين سمع و بصر علوم سمّي را افكار باطل را به مخزن دل بريزند باز دل فرمانده كل حواس و مجاري ادراك ميشود آن سمع و بصر را در اختيار خود قرار ميدهد و اجازه نميدهد كه اين سمع حقايق را بشنود يا اين چشم كتب علمي سودمند را مطالعه كند از اين به بعد چشم و گوش ميشوند فرع و مخزن دل ميشود اصل در اين باره ذات اقدس الهي نسبت به كفار و منافقان و مشركان ميفرمايد: ﴿وَ جَعَلْنا عَلي قُلُوبِهِمْ أَكِنَّةً أَنْ يَفْقَهُوهُ وَ في آذانِهِمْ وَقْرًا﴾ كه قبلاً همين آيه در سورهٴ مباركهٴ «انعام» آيهٴ 25 به بعد بحث شد كه اول قلب است بعد گوش فرمود دل اينها بسته است و گوش اينها سنگين در اين آيهٴ محلّ بحث اول دل زير و رو ميشود بعد چشم فرمود: ﴿وَ نُقَلِّبُ أَفْئِدَتَهُمْ وَ أَبْصارَهُمْ﴾[9] چون دل زير و رو شد از آن به بعد چشم هم در اختيار دل منقلب است آن چشم هم زير و رو ميشود بنابراين اگر آيات قرآن كريم دو طايفه است در يك طائفه سمع و بصر مقدم بر قلب ذكر ميشوند و در طائفهٴ ديگر قلب مقدم بر سمع و بصر ذكر ميشود ناظر به اين دو جريان فكري است كه يكي مربوط به طليعه امر است يكي مربوط به پايان امر در همين سورهٴ مباركهٴ «انعام» قبلاً اينچنين بحث شد يعني آيهٴ 25 همين سورهٴ «انعام» اين بود كه ﴿وَ مِنْهُمْ مَنْ يَسْتَمِعُ إِلَيْكَ﴾ برخي از اينها به طرف تو گوش فرا ميدهند اما هيچ نميفهمند چرا؟ براي اينكه ﴿وَ جَعَلْنا عَلي قُلُوبِهِمْ أَكِنَّةً أَنْ يَفْقَهُوهُ وَ في آذانِهِمْ وَقْرًا﴾ در همين آيهٴ محلّ بحث اول تقليب قلب است بعد تقليب ابصار و ﴿وَ نُقَلِّبُ أَفْئِدَتَهُمْ وَ أَبْصارَهُمْ﴾[10] لذا در همان آيهٴ 25 سورهٴ مباركهٴ «انعام» فرمود اينها گوش فرا ميدهند اما چيزي نميفهمند در بخشهاي پاياني سورهٴ مباركهٴ «اعراف» هست كه ﴿وَ تَراهُمْ يَنْظُرُونَ إِلَيْكَ وَ هُمْ لا يُبْصِرُونَ﴾[11] اينها اهل نظر هستند اما اهل بصر نيستند تو را نگاه ميكنند ولي تو را نميبينند يعني رسول را نميبينند يك شخص عادي كه اسم خاصي دارد او را نگاه ميكنند ﴿وَ تَراهُمْ يَنْظُرُونَ إِلَيْكَ وَ هُمْ لا يُبْصِرُونَ﴾ در آيهٴ 25 «انعام» فرمود: ﴿وَ مِنْهُمْ مَنْ يَسْتَمِعُ إِلَيْكَ﴾ گوش ميدهند اما چيزي نميفهمند چرا؟ براي اينكه اين گوش بايد مطلبي را تهيه كند كه آن قلب بپذيرد اين را نميپذيرند گاهي هم بر اثر شدت لجاجت ﴿جَعَلُوا أَصابِعَهُمْ في آذانِهِمْ﴾[12] يا ﴿يَسْتَغْشُونَ ثِيابَهُمْ﴾[13] يا ﴿ثانِيَ عِطْفِهِ﴾[14] اينها سر خم ميكنند و از مجلس بيرون ميروند يا گاهي دست به گوش ميگذارند يا گاهي جامه بر سر ميكشند كه تو را نبينند و حرفهاي تو به گوش آنها نرسد اين است كه در اين بخش از آيات تقليب قلب مقدم بر تقليب ابصار ذكر شده در آن دعاي معروف هم كه «يا مقلب القلوب و الابصار» آن هم همچنين است كه اگر اول قلب منقلب شد و الهي شد ابصار و اسماع هم الهي ميشود و اگر ـ معاذ الله ـ قلب شيطاني شد ابصار و اسماع هم شيطاني ميشود اين سرّ تقديم و تأخير مجاري ادراك ظاهري بر مخزن در يكجا و به عكس در جاي ديگر است.
مطلب ديگر آن است كه جريان انقلاب قلب بسيار ظريف است اينكه به انسان گفتند نه تنها شبانه روز يك ساعت يا نيم ساعت مراقب خود باش محاسب خود باش نه تنها روز يا شب مراقب و محاسب خود باش بلكه هر لحظه مراقب و محاسب خود باش چون جريان قلب بسيار ظريف است به اندك چيزي وضعش برميگردد وقتي وضعش برگشت مجاري ادراكي هم وضعشان تغيير پيدا ميكند اين حديث را كه جناب فخررازي از وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) نقل ميكند از لطايف احاديث نبوي است كه «قلب المؤمن بين اصبعين من اصابع الرحمن»[15] ميبينيد گرچه ذات اقدس الهي منزه از بدن است، منزه از دست است، منزه از انگشت و سرانگشت است ذات اقدس الهي منزه از اين اجرام و اجسام است اما وقتي كارها را خدا با اسما و اوصاف الهي انجام ميدهد كه از آنها تعبير به يد و امثال ذلك ميشود گاهي تعبير به يد دارد گاهي تعبير به انگشت دارد شما ميبينيد كارهاي محكم را انسان بادست انجام ميدهد يك بنّا با دست كار ميكند، يك كشاورز با دست كار ميكند آنكه بخواهد با بيل و كلنگ كار كند يا تيشه و ماله و اره كار كند او با دست كار ميكند اما يك خطاط با انگشت كار ميكند يك زرگر با انگشت كار ميكند يك وراق با انگشت و سرانگشت كار ميكند كارهاي ظريف را انسان با انگشت انجام ميدهد كارهاي درشت و خشن و ضخيم را با تمام دست انجام ميدهد اگر كار خيلي ظريف بود از او به اِسبع ياد ميكنند ميگويند قلب مؤمن بين دو انگشت از انگشتهاي خداست يعني دو وصف جلال و جمال الهي است شما اگر خواستيد كتاب را ورق بزنيد كه با دست ورق نميزنيد كه با همان انگشت كارِ ظريف است با انگشت هم حل ميشود اما اگر خواستيد يك آهني را جابجا بكنيد البته با دست جابجا ميكنيد آن ديگر جاي اكتفاي به انگشت نيست خب اينكه فرمود: «قلب المؤمن بين اصبعين من اصابع الرحمن»[16] سخن از يديه نيست سخن از «اصبعين» است ناظر به اين است كه اين كار بسيار رقيق است بسيار ظريف است گاهي ميبينيد با يك انگشت و سرانگشت صحنهٴ دل ورق ميخورد عوض ميشود لذا وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) طبق نقل همين جناب امام رازي قبل از اينكه عرض كند كه «وَلا تَكِلْنى اِلى نَفْسى طَرْفَةَ» عرض ميكرد كه «يا مُقَلِّبَ الْقُلُوبِ وَالْأَبْصارِ» «وَلا تَكِلْنى اِلى نَفْسى طَرْفَةَ عَيْنٍ اَبَداً»[17] براي اينكه يك چشم به هم زدن ميبينيد اوضاع عوض ميشود تمام مجاري ادراكي ما در اختيار قلب ماست و قلب ما هم يك لحظه عوض ميشود آنگاه تصميمگيري و فرماندهي و فرمانروايي براي قلب است مجاري ادراكي و تحريكي از قلب اطاعت ميكند به امامت قلب خلاصه نماز ميخوانند قبلهٴ همه اينها قلب است اگر قلب متوجه مقلب القلوب بود همه مجاري ادراكي و تحريكي به امامت او به طرف مقلب القلوب نماز ميخوانند و اما اگر پشت بر قبله ميكنند نماز اينچنين بود همهٴ اينها پشت به قبله نماز ميخوانند لذا اين دعا براي همه شايسته است كه انسان بگويد «يا مُقَلِّبَ الْقُلُوبِ وَالْأَبْصارِ» «وَلا تَكِلْنى اِلى نَفْسى طَرْفَةَ عَيْنٍ اَبَداً»
مطلب بعدي آن است كه وقتي به اين آيات از قبيل مقلب القلوب و الابصار ميرسيم اين ميدان تاخت و تاز اشاعره است جناب فخررازي باز اينجا سخن از جبر و تفكر جبري را عرضه ميكند بعد ميگويد به ما اشكال نكنيد كه چقدر به هر آيهاي رسيدي آن وقت سر از جبر در ميآوري براي اينكه اين اشكال متوجه معتزله است كه در برابر ما هستند اينها به هر آيه رسيدند به اندك مناسبتي سخن از تفويض به ميان ميآورند ما هم ناچاريم تكرار بكنيم او ميپذيرد كه تكرار در حرفهايش فراوان هست ولي ميگويد چه كنيم ما داريم پاسخ آنها را ميدهيم ما هم تعليم داريم، هم تبليغ در مسئلهٴ تعليم آدم يكبار كه گفت بس است يك مسئلهٴ رياضي را انسان كه يكبار گفت بس است يك مسئلهٴ فلسفي را يا كلامي را وقتي يكبار گفت طرف ميفهمد اما مسئلهٴ تبليغي را كه در كنار تعليم آمده است به يكبار و دوبار نبايد اكتفا بكند كه لذا چون آنها مكرر جريان تفويض را طرح ميكنند ما هم ناچاريم جريان جبر را بازگو بكنيم سرّش اين است كه طرفين كه گرفتار افراط و تفريط شدند از اهلبيت(عليه السّلام) فاصله گرفتند و اگر واقعاً فاصله نميگرفتند و جدا نميشدند ميفهميدند امر بين الامرين است نه جبر است نه تفويض.
مطلب ديگر آن است كه اينكه ذات اقدس الهي فرمود: ﴿وَ نُقَلِّبُ أَفْئِدَتَهُمْ وَ أَبْصارَهُمْ﴾ اين را بعضيها اينچنين معنا كردهاند كه خداوند ميفرمايد ما دل اينها را زير و رو ميكنيم ببينيم چه چيزي در دل اينها است براي اينكه يك انسان محققي كه يك مطلبي را زير و رو ميكند ميگويند «قلب الامور، قلب العلوم» و مانند آن اين حرف حرف بدي نيست اما ميگويد ديگر نسبت به ذات اقدس الهي نيازي به تقليب ندارد كه او فرمود: ﴿وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ يَعْلَمُ ما في أَنْفُسِكُمْ فَاحْذَرُوهُ﴾[18] تقليب يعني زير و رو كردن براي كسي است كه در بالا باشد در زير نباشد يا در زير باشد در بالا نباشد اگر موجودي فرض كرديم كه هو الاول است بالقول المطلق پس در آغاز هر چيزي علم او حضور و ظهور دارد هو الآخر است بالقول مطلق در پايان هر چيزي علم او ظهور و حضور دارد هو الظاهر است بالقول المطلق روي هر چيزي علم او حضور و ظهور دارد بالقول المطلق، هو الباطن است بالقول مطلق پس درون هر چيزي علم او حضور و ظهور دارد بالقول المطلق اين احتياجي به كند و كاو ندارد كه اين براي افراد ديگر است اينها مقلباند زير و رو ميكنند محققانه چون از باطن بيخبرند باطن را ظاهر ميكنند تا از درون مستحضر بشوند يا آنكه در عمق جا گرفته او هم زير و رو ميكند تا ظاهر براي او ظاهر بشود آنچه براي ديگران ظاهر است براي او هم ظاهر بشود تا با تقليب امور بفهمد اما خداي كه ﴿يَعْلَمُ ما يَلِجُ فِي اْلأَرْضِ وَ ما يَخْرُجُ مِنْها وَ ما يَنْزِلُ مِنَ السَّماءِ وَ ما يَعْرُجُ فيها﴾[19] آنچه به آسمان ميرود يا از آسمان ميبارد آنچه در زمين ميرود يا از زمين ميرويد هر چهار را يكسان ميداند او نيازي به تقليب ندارد بنابراين ذات اقدس الهي بدون اينكه تقليبي بكند ﴿بِكُلِّ شَيْءٍ عَليمٌ﴾[20] است يكسان هم عليم است اين طور نيست كه ظاهر را بهتر از باطن بداند يك موجود نامتناهي نسبتش به ظاهر و باطن مثل آغاز و انجام علي السواء است بنابراين اينچنين نيست كه او اگر بخواهد باطنبين باشد نياز دارد داشته باشد كه باطن را رو كند و اگر در قيامت سرائر رو ميشود براي اينكه خود افراد بفهمند و ديگران بفهمند وگرنه هر باطني براي او ظاهر است هر دوري براي او نزديك است خب، پس ظاهر اين ﴿وَ نُقَلِّبُ أَفْئِدَتَهُمْ وَ أَبْصارَهُمْ﴾ اين ناظر به كيفر است نه اينكه من اين دلهاي اينها را زير و رو ميكنم تا ببينم در باطن اينها چه خبر است.
پرسش...
پاسخ: كيفر يعني مجازات ديگر اگر كسي چندين بار اين نعمت الهي را در راه باطل صرف كرد اينكه فرمود: ﴿فَجَعَلْناهُ سَميعًا بَصيرًا﴾[21] يا ﴿جَعَلَ لَكُمُ السَّمْعَ وَ اْلأَبْصارَ وَ اْلأَفْئِدَةَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ﴾[22] يعني اين نعم الهي را بايد به جا مصرف بكنيد اگر كسي نعمتهاي الهي را بيجا مصرف كرد دو بار، ده بار صد بار با چشم و گوش خلاف كرد ذات اقدس الهي مهلت داد براي توبه براي انابه، براي استغاثه و باز اين شخص سوء استفاده كرد يك دوره چند ساله آزمايشي را گذراند كه ﴿كَما لَمْ يُؤْمِنُوا بِهِ أَوَّلَ مَرَّةٍ﴾ يك دوره است تنها يكبار و دوبار كه نيست كه از آن به بعد ذات اقدس الهي اين را زير و رو ميكند حالا اينهم كيفر است.
حالا مطلب بعدي آن است كه اينكه فرمود: ﴿وَ نَذَرُهُمْ في طُغْيانِهِمْ يَعْمَهُونَ﴾ نشان ميدهد كه اينكه ذات اقدس الهي تبهكاران را كيفر ميدهد نه معنايش اين است كه ديگر دل اينها را خدا بست و چيزي در دل فرو نميرود نه، بلكه اينها را به حال خود اينها رها ميكند ديگر لطف و عنايتي به اينها نميكند اينها را به حال اينها رها كرده فرمود ما اينها را نه آن توفيق به آنها ميدهيم كه اينها برگردند چون چندين بار توفيق داديم اينها كفران نعمت كردند و شكر نكردند و نه فعلاً اينها را كيفر هلاكت و مانند آن بر اينها تحميل ميكنيم براي اينكه اينها را باز بيازماييم هيچ يك از اين دو كار را نميكنيم كه مثلاً اينها را با جبر مؤمن بكنيم نه براي اينكه اينها بنا شد با اختيار مؤمن بشوند و اينچنين هم نيست كه اگر كسي راه تباهي را كرده است فوراً ما به حياتش خاتمه بدهيم اينچنين هم نيست نه آنها را به جبر به ايمان ميكشانيم نه به حيات اينها خاتمه ميدهيم بلكه ﴿وَ نَذَرُهُمْ في طُغْيانِهِمْ يَعْمَهُونَ﴾ اينها را به حال خودشان رها ميكنيم به حال خودشان رها ميكنيم يعني چه؟ يعني آن لطف خاصي را كه به مؤمنين روا ميداريم و به اينها در اوايل امر روا داشتيم حالا روا نداريم وگرنه واگذاري يك شيء ممكن به حال او محال است يك ممكن را كه نميشود به حال او رها كرد كه به حال او رها بكنيم يعني چه؟ يعني اين بشود در هستي خودكفا يك چنين چيزي مستحيل است تفويض به هر معنا باشد مستحيل است اينكه ما عرض ميكنيم «وَلا تَكِلْنى اِلى نَفْسى طَرْفَةَ عَيْنٍ اَبَداً»[23] يا «لا تَكِلْنا اِلى غَيْرِكَ، وَلا تَمْنَعْنا مِنْ خَيْرِكَ»[24] يعني آن لطف خاص را از ما نگير وگرنه ما را به حال خود ما واگذار كند يعني چه؟ يعني ما كه ذاتاً فقيريم از اين به بعد روي پاي خود بايستيم هستي خودمان را خودمان ادامه بدهيم روزي خودمان را خودمان تأمين كنيم اينكه مستحيل است كه همان طوري كه غني محض فقير نميشود فقير صرف هم غني نخواهد شد معناي اينكه خدا ما را به حال خود ما واگذار نكند اين است كه آن لطف خاصي را كه مرتباً به عنوان امداد غيبي به ما ميرساند آن را از ما نگيرد اگر كسي مشمول قهر خدا شد خدا آن لطف خاص را نسبت به او اعمال نميكند لذا فرمود: ﴿وَ نَذَرُهُمْ في طُغْيانِهِمْ يَعْمَهُونَ﴾ مشابه تعبيري كه در همين آيهٴ محلّ بحث است يعني آيهٴ سورهٴ مباركهٴ «انعام»، در سورهٴ «يونس» هم به اين صورت آمده است كه آنجا هم فرمود: ﴿وَ نَذَرُهُمْ في طُغْيانِهِمْ يَعْمَهُونَ﴾ آيهٴ يازده سورهٴ مباركهٴ «يونس» اين است كه ﴿فَنَذَرُ الَّذينَ لا يَرْجُونَ لِقاءَنا في طُغْيانِهِمْ يَعْمَهُونَ﴾ مشابه اين در سورهٴ مباركهٴ «اعراف» هم آيهٴ 186 آمده است كه ﴿مَنْ يُضْلِلِ اللّهُ فَلا هادِيَ لَهُ وَ يَذَرُهُمْ في طُغْيانِهِمْ يَعْمَهُونَ﴾ «عَمَه» آن است كه انسان در اثر ضعف ديد متحيرانه بگردد مرددانه بگردد بنابراين آن آيهٴ اصلي كه در سورهٴ «فاطر» هست كه ﴿ما يَفْتَحِ اللّهُ لِلنّاسِ مِنْ رَحْمَةٍ فَلا مُمْسِكَ لَها وَ ما يُمْسِكْ فَلا مُرْسِلَ لَهُ مِنْ بَعْدِهِ﴾[25] جزء محكمات است و همهٴ اينها را تبيين ميكند يعني خداوند نسبت به يك عده لطف خاص را اعمال ميكند براي اينكه آنها از اين لطف بهره بردند نسبت به يك عده آن لطف زايد را اعمال نميكند چون چندين بار به اينها لطف كرده است اينها سوء استفاده كردند لذا فرمود: ﴿وَ نَذَرُهُمْ في طُغْيانِهِمْ يَعْمَهُونَ﴾ چنين گروهي هم براي پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) تشريح كرد هم براي مؤمنين تشريح كردند كه چنين گروهي به جايي رسيدهاند كه اصلاً معجزه را سحر ميدانند چه كم چه زياد دين را ـ معاذ الله ـ خرافه ميپندارند چه يك آيه، چه ده آيه لذا هرگونه معجزهاي ولو غريبترين و عجيبترين معجزه را ما براي اينها احضار بكنيم اينها ايمان نميآورند ﴿وَ لَوْ أَنَّنا نَزَّلْنا إِلَيْهِمُ الْمَلائِكَةَ وَ كَلَّمَهُمُ الْمَوْتي وَ حَشَرْنا عَلَيْهِمْ كُلَّ شَيْءٍ قُبُلاً ما كانُوا لِيُؤْمِنُوا﴾ ما اگر پيشنهاد اينها را كه در سورهٴ مباركهٴ «فرقان» بعضي از اين پيشنهادها ذكر شده است كه ملائكه را براي اينها نازل بكنيم كه اينها ملائكه را بر فرض بتوانند با همين چشم ظاهري ببينند و اينكه گفتند مردهها را زنده بكن اگر ما بر فرض همه مردههاي آن قبرستان را كه كلمهٴ ﴿الْمَوْتي﴾ جمع محليٰ به الف و لام است يعني مردههاي فراواني ما زنده بكنيم و اين مردهها با آنها سخن بگويند آنها به طور محسوس بفهمند كه حيات بعد از مرگ حق است و همهٴ اشيايي كه در برابر آنها است به سود رسالت و نبوت حقانيت قرآن شهادت بدهند ﴿وَ حَشَرْنا عَلَيْهِمْ كُلَّ شَيْءٍ قُبُلاً﴾ اين ﴿قُبُل﴾ يا جمع قبيل است يعني صنف صنف، گروه گروه، دسته دسته يا نه به معناي مقابل است ﴿وَ حَشَرْنا عَلَيْهِمْ كُلَّ شَيْءٍ قُبُلاً﴾ تمام اشيا در مقابل اينها رو در روي اينها روبروي اينها شهادت بدهند محشور بشوند جمع بشوند شهادت بدهند به حقانيت اسلام ﴿ما كانُوا لِيُؤْمِنُوا﴾ اينها ديگر ايمان نميآورند چون اينها باور كردند دين ـ معاذ الله ـ خرافه است اسطوره است اگر كسي براي او مسلم شد كه اين شخص ساحر است هر كسي كه سحر عجيبتري بياورد انسان باورش اين است كه او در سحر ماهرتر است هر چه آن ساحر سحارانهتر بازيگري كند انسان علمش به اينكه او در سحر متخصص است بيشتر ميشود همين به حقانيت او كه ايمان نميآورد اينها باورشان شده است كه ـ معاذ الله ـ دين سحر است خرافه است، اسطوره است يك چيز باطلي است اگر قلب اينها به اين وضع مسموم شد همه اينها را سحر ميدانند لذا ايمان نميآورند مگر اينكه ذات اقدس الهي كه مقلب القلوب و الابصار است بالالجاء و و الاجبار قلب اينها را براي پذيرش دين آماده كند خب چنين ايماني كه سودي ندارد ﴿ما كانُوا لِيُؤْمِنُوا إِلاّ أَنْ يَشاءَ اللّهُ﴾ ﴿إِلاّ أَنْ يَشاءَ اللّهُ﴾ يعني تكويناً و جبراً خدا بخواهد وگرنه تشريعاً كه خدا خواست دعوت كرد وعده داد به مؤمنين، وعيد اعمال كرد نسبت به تبهكاران و لكن اكثر اين مردم نميدانند كه خدا هر كاري [را كه] بخواهد ميتواند ولي خب اگر با اجبار قلبي را مؤمن بكند كه سودي ندارد پس گروهي از قدرت قاهره خدا بيخبرند اين يك، گروهي هم نميدانند كه اعمال قهر گرچه ممكن است ولي سودي ندارد اين دو البته يك عده ميدانند كه خدا ﴿عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَديرٌ﴾[26] است قاهر فوق عبادت و ميدانند كه قدرت قاهره و جابره نه اثر سوئي دارد نه اثر حسن لذا آنها نه پيشنهاد مشركين را باور دارند نه به پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) عرض ميكنند كه شما يك معجزهاي بياور اينها ايمان بياورند آنها كسانياند كه نظير صحابه خاص مستحضرند كه كفار اهل ايمان نيستند اولاً خدا ﴿عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَديرٌ﴾ است ثانياً و قهر و اجبار اثر مثبتي ندارد ثالثاً ﴿إِلاّ أَنْ يَشاءَ اللّهُ وَ لكِنَّ أَكْثَرَهُمْ يَجْهَلُونَ﴾
پرسش...
پاسخ: آنها نميپذيرفتند كه وجود مبارك اميرالمؤمنين(سلام الله عليه) كه از طرف خدا به وسيله پيغمبر نصب شده است حق باشد ميگفتند از توست يا از طرف خدا اينها باورشان نشده بود كه پيغمبر ﴿ما يَنْطِقُ عَنِ الْهَوي﴾[27] است از خودش چيزي نميگويد يك وقتي كارهاي عادي انجام ميدهد كه آن خارج از بحث است آن هم با ديد خلافت اللهي و ولايت كلي كه انسان بررسي كند ميبيند آن هم «ما ينطق، ما يفعل، ما يقوم و لا يقعد الاّ بوحي الهي» است به الهام الهي است حالا آن خارج از بحث است اما كسي كه هزاران نفر را در بيابان سوزان حجاز جمع بكند و به آنها اعلام بكند كه «الست اولي بكم من انفسكم» همه بگويند «بلي» بعد بفرمايد: «هذا علي مولاه» يا «من كنت مولا فعلي مولا»[28] آنها از پذيرش ولايت چنين وليي استنكاف دارند لذا گفتند كه اگر از طرف خودت است ما قبول نميكنيم خب مگر پيغمبر، خدا نفرمود هر چه او ميگويد از طرف من ميگويد من او را نصب كردهام كه كارهاي جزئي شما را با دستورات الهام بخش من انجام بدهد اگر پيغمبر اطاعتش فقط درباره همان محور احكام بود ديگر خدا نميفرمود: ﴿أَطيعُوا اللّهَ وَ أَطيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي اْلأَمْرِ مِنْكُمْ﴾[29] كلمهٴ ﴿أَطيعُوا﴾ را تكرار نميكرد و جدا نميكرد مسئلهٴ اطاعت از خدا را با اطاعت از پيغمبر لذا آنها اگر ذات اقدس الهي ميدانستند باورشان ميشد خب يك آيهاي ميآمد او هم ايمان ميآورد در حالي كه عذابي آمد ﴿سَأَلَ سائِلٌ بِعَذابٍ واقِعٍ﴾[30] و به حيات آن شخص خاتمه داد.
پرسش...
پاسخ: براي اينكه بعضي از اصحاب، بعضي از مؤمنين به همه اين مسائل عالم بودند چون وقتي كفار پيشنهاد دادند كه يك آيهاي و معجزهاي بياور كه ما ايمان بياوريم گروه كثيري از مؤمنين گفتند خب پيشنهاد حقي است يا رسول الله شما هم يك معجزهاي يك آيهاي از قبيل معجزات موسيٰ و عيسيٰ(عليهم السّلام) بياور تا اينها ايمان بياورند ولي خدا فرمود: ﴿وَ ما يُشْعِرُكُمْ أَنَّها إِذا جاءَتْ لا يُؤْمِنُونَ﴾ اينجا فرمود اكثري اين افراد نميدانند البته اوحدي از اصحاب مثل سلمان، اباذر و مانند آن خب اينها ميدانند هم ميدانند كه خدا ﴿عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَديرٌ﴾[31] است يك، هم ميداند آنها دنبال بهانه ميگردند دو، هم ميداند اگر خدا هم اين كار را بكند آنها ايمان نميآورند سه.
«و الْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمينَ»