درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

75/12/04

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تفسیر/سوره انعام/آیه 108 الی 110

 

﴿وَ لا تَسُبُّوا الَّذينَ يَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ فَيَسُبُّوا اللّهَ عَدْوًا بِغَيْرِ عِلْمٍ كَذلِكَ زَيَّنّا لِكُلِّ أُمَّةٍ عَمَلَهُمْ ثُمَّ إِلي رَبِّهِمْ مَرْجِعُهُمْ فَيُنَبِّئُهُمْ بِما كانُوا يَعْمَلُونَ﴾﴿108﴾﴿‌وَ أَقْسَمُوا بِاللّهِ جَهْدَ أَيْمانِهِمْ لَئِنْ جاءَتْهُمْ آيَةٌ لَيُؤْمِنُنَّ بِها قُلْ إِنَّمَا اْلآياتُ عِنْدَ اللّهِ وَ ما يُشْعِرُكُمْ أَنَّها إِذا جاءَتْ لا يُؤْمِنُونَ﴾﴿109﴾﴿وَ نُقَلِّبُ أَفْئِدَتَهُمْ وَ أَبْصارَهُمْ كَما لَمْ يُؤْمِنُوا بِهِ أَوَّلَ مَرَّةٍ وَ نَذَرُهُمْ في طُغْيانِهِمْ يَعْمَهُونَ﴾﴿110﴾

 

﴿وَ لا تَسُبُّوا الَّذينَ﴾ ظاهر اين نهي حكم شرعي است تكليفي است حكم شرعي آن است كه اگر كسي حكم شرعي الزامي آن است كه اگر كسي قربة الي الله انجام داد ثواب دارد و اگر كسي معصيت كرد عقاب دارد اين معناي حكم شرعي است در قبال حكم ارشادي كه حكم ارشادي به آن معنا كه مصالح دنيايي را دربردارد مثلاً مي‌فرمايند اگر كسي فلان غذا را بخورد نمو مي‌كند فربه مي‌شود و فلان غذا را در فلان وقت بخورد مثلاً زيانبار است كه البته ضرري كه به هتك حرمت برسد اينها مصالح و منافع دنيوي را دربردارد كه اين ارشادي است نه حكم شرعي اما آن حكم شرعي است كه امتثالش قربة الي الله ثواب اُخروي داشته باشد و تركش عقاب اُخروي اين ﴿لا تَسُبُّوا﴾ نهي است و ظاهرش اين است كه اگر كسي اينها را قربة الي الله امتثال بكند ثواب دارد ترك بكند ثواب دارد چون نهي است و اگر كسي عصيان بكند اين نهي را اطاعت نكند عقاب دارد اين مطلب اول

مطلب دوم آن است كه حكم شرعي در مقابل حكم عقلي نيست نمي‌شود گفت اين مطلب عقلي است يا شرعي حكم شرعي را گاهي انسان از قرآن استفاده مي‌كند گاهي از سنت اهل‌بيت‌(عليهم السّلام) استفاده مي‌كند گاهي از اجماع استفاده مي‌كند گاهي هم از عقل، كه منابع فقهي احكام همين چهار تا است مستحضريد كه اجماع به هر تقريبي تقرير بشود به سنت برمي‌گردد اجماع دليل مستقلي نيست در برابر كتاب و سنت و عقل براي اينكه چه به نحو دخول باشد چه به نحو كشف، بالأخره اجماع از قول معصوم و از رضاي معصوم يا از فعل معصوم و مانند آن كشف مي‌كند يا خود معصوم‌(سلام الله عليه) حضور دارد يا اينكه رضاي او و فتواي او منكشف است به وسيله اجماع پس اجماع در مقابل سنت نيست و نظم منطقي منابع فقهي اين است كه ما بگوييم دليل حكم فقهي يا نقلي است يا عقلي اگر نقل شد يا قرآن كريم است يا سنت معصومين‌(عليه السّلام)، اگر سنت معصومين شد آن سنت را يا از راه خبر كشف مي‌كنيم يا از راه اجماع يا از راه شهرت يا از راه سيره متشرعه اين ظنون خاصه كه در اصول فقه مطرح مي‌شود براي كشف سنت معصومين‌(عليهم السّلام) است گاهي انسان از راه اجماع سنت معصومين را كشف مي‌كند گاهي از راه شهرت فتوايي كشف مي‌كند گاهي از راه خبر كشف مي‌كند گاهي از راه سيره كشف مي‌كند اين نظم منطقي است پس دليل حكم شرعي يا نقلي است يا عقلي، اگر نقلي شد يا قرآن است يا سنت اگر سنت شد راه كشف سنت يا خبر واحد است يا شهرت فتوايي است نه شهرت روايي چون روايت بالأخره به همان قسم قبلي برمي‌گردد يا خبر واحد است يا شهرت فتوايي يا سيرهٴ متشرعين و يا اجماع و اگر عقلي شد كه بايد البته عقل مخلوط به وهم نباشد همان عقلي كه اصول كلي را اثبات مي‌كند اگر مطلبي را ما از يك عقلي كشف كرديم نظير وجوب عقل و حرمت ظلم اين‌گونه از براهين عقلي براي چيزي اقامه شده است عقل به يك فتواي خاصي رسيده است اين حكم، حكم شرعي است نبايد گفت اين حكم، حكم عقلي است حكم عقلي در مقابل حكم شرعي نيست حكم عقلي در مقابل حكم نقلي است چون حكم شرعي را ما يا از راه دليل عقل مي‌فهميم كه يكي از منابع فقه ما است يا از راه دليل نقل مي‌فهميم البته بعضي از مسايل است كه ديگر شرعي نيست يعني شرعي و غير شرعي‌اش به حسب نظرهاي ابتدايي فرق نمي‌كند گرچه آن يك راه دقيق ديگري دارد كه به شرع برمي‌گردد مثلاً نظير مسايل نجوم، هيأت، رياضيات بخشهاي وسيعي رياضي، رياضي اين طور است نمي‌شود گفت اين مسئله شرعي است يا نقلي است يا عقلي اين‌گونه از مسايل عقلي در مقابل شرع‌اند يعني كاري به شرع ندارد به حسب ظاهر البته، بنابراين مسايل رياضي محض كه مربوط به عمل مكلف نيست به حكمت نظري برمي‌گردد نه حكمت عملي بايد و نبايد درونش نيست هست و نيست در اوست كه آيا با فلان معادله رياضي چنين نتيجه‌اي را مي‌دهد يا نه از يك هست و نيست خبر مي‌دهد از بود و نبود خبر مي‌دهد نه از بايد و نبايد حكم شرعي نيست يعني حكم حكمت عملي به اصطلاح نيست نه حقوق است نه فقه است نه اخلاق، كاري به عمل ندارد از اين جهت مي‌توان گفت كه آن مطلب، مطلب عقلي است در مقابل مطلب شرعي، البته آن را هم در نظر ابتدايي مي‌شود گفت وگرنه در نظر نهايي آن‌هم از يك جهتي به دين برمي‌گردد خب مسئلهٴ حرمت سبّ اگر درباره مؤمن باشد چون پيغمبر‌(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود مؤمن خونش محترم است، عِرضش محترم است، مالش هم محترم است «حرمة ماله كحرمة دمه»[1] و مانند آن يا بعد از آن بيان عقل مستقلاً فتوا مي‌دهد به حرمت سبّ مؤمن يا نه خود همان دليل نقلي كه براي عِرض مؤمن و حيثيت مؤمن حرمت قايل است همان دليل نقلي سبّ مؤمن را هم تحريم مي‌كند اما در اينجا سبّ مشركين حرام است نه براي اينكه سبّ مشرك بما انه مشرك سب‌ّاش حرام است خود ذات اقدس الهي فرمود: ﴿إِنَّمَا الْمُشْرِكُونَ نَجَسٌ﴾[2] خب انسان اين آيات را مي‌خواند و مانند آن سبّ مشرك بما مشرك حرام نيست تعليلي كه در آيه اين است كه فرمود: ﴿وَ لا تَسُبُّوا الَّذينَ يَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ فَيَسُبُّوا اللّهَ عَدْوًا بِغَيْرِ عِلْمٍ﴾ عنايت فرموديد كه اين آيه در مقام تفهيم سبّ مشركين نيست اصلاً، نه در صدر مسئله نه در ذيل مسئله سبّ مشرك بما انه سبّ مشرك كاملاً از حريم بحث بيرون است الآن سخن در سبّ آلههٴ مشركين است يعني شما معبود‌هاي مشركين را بد نگوييد خب اين چوبها اين وثن و صنمها حرمتي ندارند اما چون پيش مشركين محترم‌اند اگر شما به اين بتها بد گفتيد آنها هم برمي‌گردند به معبود شما بد مي‌گويند گرچه الله را آنها هم قبول دارند گاهي ممكن است انسان روي لجاجت به آن امر مشترك بين متخاصمين هم اهانت كند حالا يا خود او از جهالت اين كار را مي‌كند يا وادارش مي‌كنند اين كار را بكند الآن سوزاندن كتابخانه رسمي كه جمهوري اسلامي در پاكستان احداث كرده بود با چند هزار جلد كتابي كه بخش قابل توجهي‌اش را قرآن و تفسير قرآن، احاديث، تفسير احاديث تشكيل داد سوزاندن اين كتاب به چه معنا است؟ كه بت‌پرستها كه نيامدند بسوزانند كه اين وهابيها سوزاندن ديگر وقتي بنايش شد دشمني را اعلام كنند آن هدف مشترك و مقدس را هم زير پا مي‌گذارند بالأخره قرآن عند الكل معتبر است و محترم، اين است كه فخررازي و امثال فخررازي مي‌گفتند محال است مشركين به الله بد بگويند خيال كردند كه مشركين يك انسان عاقل عادل معتدلي‌اند كه هرگز چيزي كه مقدس پيش آنها است هتك نمي‌كنند اين طور نيست وقتي يك انسان تبهكار به لجاجت و جهالت افتاد آن مرام مشترك را هم هتك مي‌كند نظير آنچه كه اخيراً شما در جريان كتاب‌سوزي پاكستان ديديد خب بنابراين محور بحث اصلاً درباره سبّ مشركين نيست تا انسان بگويد مشرك كه محترم نيست تمام بحث درباره سبّ آلههٴ مشركين است و آلههٴ مشركين هم هيچ حرمتي ندارند چوب‌اند و سنگ‌اند و ﴿أَ تَعْبُدُونَ ما تَنْحِتُونَ﴾[3] و مانند آن ولي چون زمينه مي‌شود براي اينكه آنها عكس‌العمل حادي نشان بدهند و الله را كه معبود موحدين است هتك كنند از اين جهت تحريم شده است اين را هم عقل مي‌گويد قبيح است هم دليل نقلي مي‌گويد يك وقت است كه دليل نقلي تأييد دليل عقلي است يا ارشاد به دليل عقلي است چيز جدايي نيست يك وقت ناظر به دليل عقلي نيست مستقل فرض مي‌شود نظير اينكه دو تا روايت بر يك مطلب دلالت مي‌كند هر كدام جداي از ديگري في نفسه دلالت مي‌كند منتها چون اينجا عقل سابق است و نقل لاحق اين‌گونه از ادلهٴ نقلي مسبوق به دليل عقلي‌اند لذا دليل عقلي مي‌شود اصل، آنها مي‌شوند مؤيد دليل عقلي و اگر در برخي از اين‌گونه از موارد گفتند اين ارشاد است نظير امر ﴿أَطيعُوا اللّهَ وَ أَطيعُوا الرَّسُولَ﴾[4] گفتند ارشاد است معنايش اين است كه در اينجا نقل حكم جديدي نمي‌آورد نه نظير ارشادي آن موارد اول است كه مثلاً بگويند اگر فلان ميوه را خوردي فربه مي‌شوي فلان غذا را خوردي مثلاً رشد مي‌كنيد يك امر ارشاد باشد نسبت به منافع دنيايي فقط، اين طور نيست اگر گفتند امر ﴿أَطيعُوا اللّهَ وَ أَطيعُوا الرَّسُولَ﴾ ارشاد به حكم عقل است در اين‌گونه از موارد امر ارشادي تابع مرشد اليه است مرشد اليه اگر واجب بود، اين‌هم واجب است، اگر مستحب بود، اين‌هم مستحب است معناي ارشادي بودن امر در ﴿أَطيعُوا اللّهَ وَ أَطيعُوا الرَّسُولَ﴾ و مانند آن اين است كه اين ﴿أَطيعُوا اللّهَ﴾ يك پيام جديدي، حكم جديدي و مانند آنكه مسبوق به حكم عقلي نباشد نياورده است نه اينكه امر ارشادي است مي‌خواهيد بكنيد مي‌خواهيد نكنيد اين خيلي فرق دارد با اينكه بگوييد اگر‌خواستند فربه بشويد يا فرزند خوش‌رنگ بشود مثلاً سيب بدهيد حالا يا درست يا نادرست آن يك منفعت دنيايي محض است پس بنابراين ارشاد امر ارشادي گاهي به اين معنا است كه منافع دنيايي را در نظر دارد اختيارش به خود مكلّف است حكم شرعي نيست آن خارج از بحث است و امر ﴿أَطيعُوا اللّهَ وَ أَطيعُوا الرَّسُولَ﴾[5] از اين قبيل نيست يك وقت است مي‌گويند ارشادي است يعني تابع حكم مرشد اليه است كه قبلاً مشخص شد اگر آن مرشد اليه واجب بود اين هم وجوب را مي‌رساند و اگر مستحب بود اين هم استحباب را تثبيت مي‌كند چيز جديدي را نمي‌آورد نه اينكه امر ارشادي است يعني حكم شرعي در كار نيست در اينجا چون سبّ و دشنام دادن به مقدسات و آلههٴ بت‌پرستها سبب مي‌شود كه آنها نسبت به الله دهان كجي بكنند اين را عقل تقبيح مي‌كند شارع مقدس هم همين را امضا كرده است اگر اين جزء مستقلات عقليه باشد آن‌گاه ﴿لاَتَسُبُّوا﴾ نظير ﴿أَطِيعُوا اللّهَ﴾ ارشاد به همين حكم عقلي است اگر عقل در فهم چنين معنايي راجل بود اين ﴿لاَتَسُبُّوا﴾ حكم شرعي مولوي ابتدايي را مي‌فهماند به هر تقدير اين ﴿لاَتَسُبُّوا﴾ يك نهيي است كه اگر كسي معصيت كرد جهنم مي‌رود نظير آن موارد ارشادي ديگر نيست.

‌پرسش...

پاسخ: انبيا بله در بحثهاي قبل هم اشاره شد كه گاهي تبر مي‌گرفتند ﴿فَجَعَلَهُمْ جُذاذًا﴾[6] مي‌كردند ﴿أُفِّ لَكُمْ وَ لِما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ﴾[7] مي‌گفتند يك وقت ميدان جنگ است و جهاد خب انسان دست به تبر مي‌برد ﴿فَجَعَلَهُمْ جُذاذًا﴾ يك وقت است نه نظير اينكه گفتند غيبت جُهد عاجز است كسي كه بايد مبارزه فرهنگي بكند از آن جهت نمي‌كند يا بلد نيست مي‌خواهد مبارزه فكري و سياسي بكند بلد نيست فقط فحش مي‌گويد خب فحش هم آنها مي‌گويند ديگر

‌پرسش...

پاسخ: ذكر به سوء در بحثهاي خودش دارد ديگر در بحثهاي خودش دارد خب ﴿آناءِ اللَّيْلِ فَسَبِّحْ وَ أَطْرافَ النَّهارِ﴾[8] همين آيات را مي‌خوانيم كه اينها ﴿إِنَّمَا الْمُشْرِكُونَ نَجَسٌ﴾[9] اما در برخورد‌ها كه نمي‌گوييم ﴿إِنَّمَا الْمُشْرِكُونَ نَجَسٌ﴾ اين ﴿إِنَّمَا الْمُشْرِكُونَ نَجَسٌ﴾ اگر دلالت نكند بر حكم فقهي كه بالأخره مشوب است مي‌كند يا نمي‌كند ولي عند الكل دلالت بر قذارت معنوي آنها دارد ديگر هيچ فقيهي اختلاف نكرده در اينكه ﴿إِنَّمَا الْمُشْرِكُونَ نَجَسٌ﴾ قذارت معنوي را دلالت نمي‌كند كه بعضي گفتند قذارت معنوي است و حكم ظاهري فقهي بعضي گفتند نه همان قذارت معنوي است ولي عند الكل بالأخره ﴿إِنَّمَا الْمُشْرِكُونَ نَجَسٌ﴾ خب قذارت معنوي را دارد اما در برخورد‌ها كه انسان نمي‌گويد شما آلوده‌ايد، فضله‌ايد، ناپاك‌ايد كه ‌اي ناپاكان اين‌چنين نيست كه يك وقت ميدان جنگ است آن‌گاه ﴿أُفِّ لَكُمْ وَ لِما تَعْبُدُونَ﴾[10] روا است ﴿فَجَعَلَهُمْ جُذاذًا إِلاّ كَبيرًا لَهُمْ﴾[11] روا است و مانند آن يك وقت در برخورد‌هاي عادي است برخوردهاي عادي اگر ما بدانيم از آنها به بدي نام ببريم آنها از آلههٴ ما يا از خود ما بدي نام مي‌برند اين‌چنين چيزي عقلاً ممنوع است، نقلاً هم ممنوع است خب پس اين ﴿وَلاَتَسُبُّوا﴾ حكم شرعي است حالا يا بلاواسطه يا مع‌الواسطه و سخن هم در سبّ مشركين نيست سبّ آلههٴ آنها است اين هم يك مطلب البته نه مشرك محترم است نه آلههٴ چون همه اينها قذرند ﴿إِنَّكُمْ وَ ما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ حَصَبُ جَهَنَّمَ﴾[12] همه سنگ‌ريزه آتش‌اند، جهنم‌اند خب چه حرمتي براي مشرك يا براي معبود دروغين اوست و اما مؤمن ايمانش، معبودش، خود عابد همه اينها حرمتي دارند و احترامي دارند و سبّ آنها از نظر فقهي ممنوع است.

اما اينكه آيه مسئله كلامي را در بردارد يا نه البته ذيلش كه فرمود: ﴿كَذلِكَ زَيَّنّا لِكُلِّ أُمَّةٍ عَملَهم﴾ آن مسئلهٴ كلامي را در بر دارد كه قبلاً بحثش گذشت.

اما آيهٴ بعد اين است كه ﴿وَ أَقْسَمُوا بِاللّهِ جَهْدَ أَيْمانِهِمْ﴾ اين مشركين چون الله را قبول دارند و بتها را هم شفعا و مقربين و وسائط الي الله مي‌دانند منتها در وساطت و شفاعت استقلال براي اين بتها قائل‌اند لذا الله را قبول دارند اينها يك دهان كجي ديگري كردند به پيغمبر‌(صلي الله عليه و آله و سلّم) گفتند شما از جريان موسيٰ و عيسيٰ و انبياي ديگر‌(عليهم السّلام) خبر مي‌دهيد و مي‌گوييد كه آنها براي اممشان معجزه‌اي آوردند حالا يا ﴿اضْرِب بِعّصَاكَ الْبَحْرَ﴾[13] است يا ﴿اضْرِبْ بِعَصاكَ الْحَجَرَ﴾[14] بالأخره معجزات فراواني از شق الارض از شق الحجر از شق البحر و مانند آن آوردند شما هم يك كاري از اين سنخ بكن آيه‌اي بياور، آيه‌اي بيايد كه ما ايمان بياوريم در اينجا ضمن اينكه درخواست آيه كردند يك طعني هم زدند كه قرآن معجزه نيست اگر اينها آيه مي‌خواستند معجزه مي‌خواستند خب قرآن كريم كه بار‌ها تحدّي كرده است اين معجزه الهي است اين آيت كبراي حق است آنها قرآن كريم را با اينكه معجزه كبراي الهي است به اعجاز نمي‌پذيرفتند گاهي به پيغمبر‌(صلّي الله عليه و آله و سلّم) مي‌گفتند تو معجزه‌اي بياور ﴿فَأْتِ بِآيَةٍ﴾[15] گاهي نمي‌گويند تو معجزه‌اي بياور مي‌گويند اگر معجزه‌اي بيايد در هر دو بخش چه آنجا كه پيشنهاد به خود پيغمبر‌(صلّي الله عليه و آله و سلّم) بدهند كه بگويند اگر ﴿فَأْتِ بِآيَةٍ﴾ چه آنجا كه بگويند «لو جاءتنا آيه» اگر معجزه‌اي بيايد در هر دو حال ذات اقدس الهي به پيغمبر‌(صلّي الله عليه و آله و سلّم) مي‌فرمايد به آنها بگو زمام معجزه كماً و كيفاً به دست خداست اگر ذات اقدس الهي اراده كرد معجزه‌اي بياورد آيتي را به دست من ظاهر بكند وگرنه ظاهر نمي‌كند اينها اصرار كردند سوگندهاي غليظ و شديد به الله ياد كردند ﴿وَ أَقْسَمُوا بِاللّهِ جَهْدَ أَيْمانِهِمْ﴾ كه اين مفعول مطلق نوعي است «اقسموا بالله اقساماً جاهدا» ‌آن جَهد در مقابل جُهد است جُهد گفتند براي مشقت و دشواري است جَهد به معني طاقت است يعني تا توانستند قسم خوردند ﴿جَهْدَ أَيْمانِهِمْ﴾ اين مفعول مطلق نوعي است يعني اين طور قسم خوردن تا توانستند قسم خوردند كه اگر يك آيه‌اي بيايد ما ايمان مي‌آوريم خب پيغمبر‌(صلّي الله عليه و آله و سلّم) هم طبق نقلي كه امين‌الاسلام و ديگران كردند به اين فكر بودند كه دعايي كنند و خواسته‌هاي آنها را عملي كنند برخي از خواسته‌هاي آنها نقل شده كه شما بگوييد مثلاً اين كوه صفا تبديل به كوه طلا بشود الآن خاك و سنگ و گل است به صورت طلا در بيايد بخشي از اينها همان است كه در سورهٴ مباركهٴ «رعد» آمده است كه ﴿أَوْ قُطِّعَتْ بِهِ الْأَرْضُ﴾[16] و امثال ذلك اگر بتواني اين كوهها را از دامنه مكه دور كني كه اينجا ما براي كشاورزي آماده باشيم دشت بازي باشد براي كشاورزي كه قبلاً هم اين حرفهاي آنها گذشت كه ممكن است آنها روزانه پيشنهاد بدهند كه اين كوهها را كه الآن نزديك مسجد الحرام است چند كيلومتر دور‌تر ببريد بعد چشمه‌ها هم جوشان بشود اينجا بشود دشت سرسبز و خرم براي كشاورزي محصولها را كه درو كردند حالا براي ساخت و ساز كه شد دستور بدهي اين كوهها بيايند جلو براي حمل و نقل مصالح ساختماني آنها به زحمت نيافتند آن وقت پيغمبر آمده كه يك روز كوه ببرد يك روز كوه بياورد آنها اين‌چنين خواهش مي‌كردند كه اگر بتواني مثلاً جبال را ببري دشت كني يا مثلاً همين جبال را تبديل بكني به جبال طلا و نقره و مانند آن ذات مقدس پيغمبر‌(صلّي الله عليه و آله و سلّم) طبق اين نقل هم امين‌الاسلام عازم شدند كه دعا كنند جبرئيل امين‌(سلام الله عليه) نازل شد به اينكه معجزه دو قسم است يك وقت معجزه بدئي و ابتدايي است كه خود پيغمبر به وسيله وحي الهي آن معجزه را مي‌آورد در آن‌گونه از معجزات اگر كسي ايمان آورد اهل سعادت دارين است و اگر ايمان نياورد اهل شقاوت دارين و ممكن است خداي ناكرده عذاب الهي بيايد در دنيا به حيات اينها خاتمه بدهد يا ممكن است نيايد ولي معجزه‌هاي اقتراحي يعني معجزه‌هاي پيشنهادي، معجزه‌هاي پيشنهادي يك طرفه است اگر معجزه‌اي را امتي پيشنهاد دادند و پيغمبر از ذات اقدس الهي آن معجزه را درخواست كرد و آن معجزه حاصل شد اگر امت لجوج به معجزه‌هايي كه اقتراح خود آنها بود پيشنهاد خود آنها بود ايمان نياوردند آن‌گاه ﴿قُضِيَ بَيْنَهُمْ بِالْقِسْطِ﴾[17] عذاب الهي قطعي است وجود مبارك جبرئيل به پيغمبر‌(صلّي الله عليه و آله و سلّم) عرض كرد كه جريان اين است معجزه اقتراحي با معجزه ابتدايي خيلي فرق مي‌كند شما حاضريد كه اينها در اثر ايمان نياوردن يكجا از بين بروند يا بالأخره اميدي هست كه از اينها آيندگان خوبي به دنيا بيايند پيغمبر هم فرمود نه، اين آيه در آن فضا نازل شد البته اين هم نظير خيلي از شأن نزولهاست كه به روايت قابل اعتمادي تكيه نكرده صحيحي باشد، حسني باشد، موثقي باشد اين‌چنين نيست« قالت قريش» يك چنين ارسال مسلّمي در اين كتابهاي تفسير هست البته نمي‌شود اينها را آدم رد بكند زمينه مساعد هست اما طمأنينهٴ علمي حاصل نمي‌شود كه يك چنين اتفاقي افتاده است براي اينكه روايتي كه نيست آن‌هم تاريخ است و مرسل خب در چنين فضايي آيه نازل شد كه ﴿وَ أَقْسَمُوا بِاللّهِ جَهْدَ أَيْمانِهِمْ﴾ يعني اقساماً جاهدا كه به آن حد اعلاي جهدشان رسيده است خب چه قسم خوردند؟ كه اگر آيه‌اي بيايد ﴿لَئِنْ جاءَتْهُمْ آيَةٌ﴾ نگفتند: «اوعتنا بآيه» گفتند: ﴿لَئِنْ جاءَتْهُمْ آيَةٌ﴾ يك معجزه‌اي بيايد ﴿لَيُؤْمِنُنَّ بِها﴾ اين لام با تأكيد آوردن حكايت قول آنها است كه آنها هم در سوگند تا طاقت داشتند قسم ياد كردند هم در جواب قسم گفتند ما حتماً ايمان مي‌آوريم كه ﴿لَيُؤْمِنُنَّ بِها﴾ آن‌گاه ذات اقدس الهي به پيغمبر‌(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود اين مطلب را بگو تا همه مؤمنين بدانند آنها هم مشركين هم باخبر باشند مبادا مؤمنين باور كنند حرف آنها را و مبادا خود آنها بگويند ما اتمام حجت كرديم ﴿قُلْ إِنَّمَا اْلآياتُ عِنْدَ اللّهِ﴾ اولاً ذات اقدس الهي زمام معجزه در دست او است اگر بخواهد معجزه‌اي اظهار مي‌كند و اگر مصلحت نباشد معجزه‌اي اظهار نمي‌كند ما پيشنهاد بدهيم و درخواست بكنيم اين روا نيست اين مطلب اول كه ﴿إِنَّمَا اْلآياتُ عِنْدَ اللّهِ﴾ مطلب دوم خطاب به مؤمنين است ﴿وَ ما يُشْعِرُكُمْ أَنَّها إِذا جاءَتْ لا يُؤْمِنُونَ﴾ اين ﴿ما﴾ براي اينكه فاعل ﴿يُشْعِرُ﴾ باشد مي‌شود استفهام اگر ما اين ﴿ما﴾ را نافيه بگيريم اين ﴿يُشْعِرُ﴾ فاعل نخواهد داشت مگر اينكه تقدير بگيريم بگوييم فاعلش محذوف است و مقدّر اين ﴿ما﴾ استفهامي است و فاعل ﴿يُشْعِرُ﴾ منتها استفهامش استفهام انكاري است و جنبهٴ نفي دارد نفي دارد معنايش اين است كه اگر معجزه و آيه‌اي بيايد اينها ايمان نمي‌آورند اين راجع به اصل مطلب شما اين مطلب را نمي‌دانيد ﴿وَ ما يُشْعِرُكُمْ﴾ وقتي استفهام شد نفي در او اشراب شد معنايش اين است كه ﴿لاَ تَشْعُرُونَ﴾[18] شما نمي‌دانيد كه اينها ايمان نمي‌آورند نه اينكه انكار باشد به اين معنا كه شما از كجا مي‌دانيد اينها ايمان نمي‌آورند تا بگوييم اين برخلاف مقصود است معناي استفهام انكاري اين است كه صبغهٴ نفي دارد ﴿وَ ما يُشْعِرُكُمْ﴾ چون فاعل ﴿يُشْعِرُ﴾ همان ﴿ما﴾ است پس فاعل داريم كه همان ماي استفهاميه باشد چون ماي استفهاميه نفي در او اشراب شده است ﴿وَ ما يُشْعِرُكُمْ﴾ به اين صورت در مي‌آيد «لا تعلمون» «لا تعلمون» چه چيز را؟ ﴿أَنَّها إِذا جاءَتْ لا يُؤْمِنُونَ﴾ شما نمي‌دانيد وقتي معجزه بيايد اينها ايمان نمي‌آورند پس اگر ما اين ﴿ما﴾ را استفهاميه گرفتيم و نفي را درونش اشراب كرديم برخلاف مقصود نيست همان مقصود را مي‌فهماند يعني «ما تشعرون»، «لا تعلمون» نمي‌دانيد چه را ﴿أَنَّها إِذا جاءَتْ لا يُؤْمِنُونَ﴾ نه اينكه معنايش اين باشد كه چه كسي به شما گفته كه اينها ايمان نمي‌آورند استفهام انكاري غير از توبيخي است يك وقت انسان استفهام دارد و براي توبيخ اين توبيخ را در استفهام اشراب مي‌كند يك وقت استفهام انكاري است استفهام انكاري معناي نفي مي‌دهد حالا اگر ﴿ما﴾ استفهاميه شد و فاعل ﴿يُشْعِر﴾ شد و نفي در او اشراب شد معناي ﴿ما يُشْعِرُكُمْ﴾ «لا تشعرون» است شما «لا تشعرون» نمي‌دانيد كه ﴿أَنَّها إِذا جاءَتْ لا يُؤْمِنُونَ﴾ اگر معجزه بيايد اينها ايمان نمي‌آورند چرا اصرار مي‌كنيد؟ يا چرا از پيغمبر مي‌خواهيد يا چرا باور مي‌كنيد؟ خب اين معناي تحت لفظي آيه بنابراين معجزه آوردن و آيه آوردن براي آن است كه يك اثر مثبتي داشته باشد آن اثر مثبت به وسيله قرآن كريم و آيات و معجزات ديگر حل شد هر روز انسان يك معجزهٴ جديد بياورد مي‌شود كار لغو بايد يك اثري داشته باشد ديگر پس ﴿وَ ما يُشْعِرُكُمْ أَنَّها إِذا جاءَتْ لا يُؤْمِنُونَ﴾ اينها ايمان نمي‌آورند بعد فرمود ما از اين به بعد اينها را به كيفرهايي گرفتار مي‌كنيم تا اينجا بيان سيدنا‌الاستاد مرحوم علامه تام بود كه اين ﴿ما يُشْعِرُكُمْ﴾ اين ﴿ما﴾ «ما»ي استفهاميه است و اشراب نفي داشته باشد درست اما و ﴿وَ نُقَلِّبُ أَفْئِدَتَهُمْ وَ أَبْصارَهُمْ﴾ اين دليل نيست اين كيفر است نه اينكه چون از اين به بعد فعل مضارع است تاكنون فعل ماضي بود يعني اگر هم بيايد اينها ايمان نمي‌آورند كما اينكه بار اول هم ايمان نياوردند قبلاً هم ايمان نياوردند اينها ﴿لا يُؤْمِنُونَ﴾ قبلاً ايمان نياوردند بعد هم به عنوان فعل مضارع نفي كرده است نفي استمراري كه اينها ايمان نمي‌آورند اما ما يك كيفري هم دامنگير اينها كرديم و آن اين است كه مجاري فكري اينها را زير و رو كرديم ﴿وَ نُقَلِّبُ﴾ از اين به بعد فعل مضارع است و جنبه كيفري دارد ﴿وَ نُقَلِّبُ أَفْئِدَتَهُمْ وَ أَبْصارَهُمْ كَما لَمْ يُؤْمِنُوا بِهِ أَوَّلَ مَرَّةٍ وَ نَذَرُهُمْ في طُغْيانِهِمْ يَعْمَهُونَ﴾ اين ﴿كَما لَمْ يُؤْمِنُوا﴾ اين كاف، كاف تعليل است يعني ﴿ما لَمْ يُؤْمِنُوا بِهِ أَوَّلَ مَرَّةٍ﴾ منظور از اين اول در مقابل ثاني و ثالث نيست دورهٴ اول است گاهي صد‌بار، گاهي هزاربار، گاهي دويست بار اين مي‌شود دورهٴ اول وقتي كيفر الهي مي‌رسد دورهٴ دوم است ﴿كما لَمْ يُؤْمِنُوا بِهِ أَوَّلَ مَرَّةٍ﴾ نه يعني تو يك مرتبه گفتي اينها قبول نكردند الآن ما كيفرشان مي‌دهيم ﴿أَوَّلَ مَرَّةٍ﴾ نه يعني يك دفعه الآن اين سورهٴ مباركهٴ «انعام» كه در مكه نازل شد اولين سوره‌اي نيست در مكه نازل شد جزء عتائق سور هم نيست خب قبل از او چندين سوره نازل شدند از حديث «يوم الدار» گرفته ﴿يا أَيُّهَا الْمُزَّمِّلُ﴾[19] گرفته ﴿يا أَيُّهَا الْمُدَّثِّرُ﴾[20] گرفته تا آيات ديگر در تمام اين دوره كه دورهٴ اول است چند ساله است اينها هتك كردند، اهانت كردند تحقير كردند، توهين كردند، توبيخ كردند و ايمان نياورند ما هم از اين به بعد اينها را به يك عذاب فكري گرفتار مي‌كنيم آن عذاب فكري چيست؟ ﴿وَ نُقَلِّبُ أَفْئِدَتَهُمْ وَ أَبْصارَهُمْ كَما لَمْ يُؤْمِنُوا بِهِ أَوَّلَ مَرَّةٍ﴾ اين ﴿كَما﴾ يعني «لما» چون در دورهٴ اول يعني دورهٴ شش ساله، پنج ساله كمتر و بيشتر اينها ايمان نياوردند ما از اين به بعد مجاري فكري اينها را زير و رو مي‌كنيم يعني چه؟ يعني اول ما به اينها مجاري فكري داديم به اينها چشم داديم به اينها گوش داديم اين چشم اينها به طرف آيات الهي باز است و قلب اينها هم دهانش به طرف آسمان باز است شما فرض كنيد دو تا مجراي ادراكي كه يكي از درون دهانش به طرف بالا باز است يك كاسه‌اي است از درون به نام كاسهٴ دل كه دهانش به طرف بالا باز است تا هر چه از راه غيب مي‌آيد در درون اين كاسه دل بريزد يك مجراي فكري هم در چشم اينها است به نام كاسه چشم كه هر كه در جهان خارج است از راه كاسه چشم و راه دل بيايد آن‌گاه دل يك مخزن الهي خواهد بود هم روزي‌هايي را كه با كاسه چشم از بيرون دريافت كرده است به مخزن دل مي‌سپارد هم روزي‌هايي كه از درون از بالا در كاسه دل مي‌ريزد در مخزن دل جا بدهد حالا اگر اين كاسه‌ها وارونه شدند يعني پشت كاسه به عالَم شد و پشت كاسه درون به طرف آسمان شد درون كاسه به طرف دل آن كاسه چشم هم پشت كاسه چشم به عالم شد يعني كاسه را برگردانيد درون كاسه چشم به طرف خودش شد خب حالا شما كاسه را اگر وارونه كرديد دائماً در طي سال باران بيايد يك قطره باران در كاسه كه نمي‌ريزد خب كاسه وارونه شده است ديگر اين را مي‌گويند انقلاب دل اگر ـ معاذ الله ـ قلب كسي وارونه شد يعني رو به پايين آمد پشت به بالا شد هر چه بيايد از پشتش رد مي‌شود به درون نمي‌ريزد كه چنين حالتي مي‌گويند «تقليب القلوب و الابصار» «يا مُقَلِّبَ الْقُلُوبِ وَالْأَبْصارِ» لذا اينها مي‌شوند كور آنچه را كه بايد ببينند نمي‌بينند آنچه را كه نبايد ببينند مي‌بينند اگر آيات الهي ﴿وَ فِي اْلأَرْضِ آياتٌ لِلْمُوقِنينَ ٭ وَ في أَنْفُسِكُمْ أَ فَلا تُبْصِرُونَ﴾[21] آيات الهي هست انسان بايد آيات الهي را از دور ببيند و ارزيابي كند و بفهمد و آن محصول ديده‌هاي خود را به دل بسپارد گوش هم به شرح ايضاً[همچنين] فرق نمي‌كند خيلي از چيزها را انسان از راه گوش درك مي‌كند به وسيله گوش به دل مي‌سپارد اين كاسه گوش دهانه‌اش بايد بيرون باشد كاسه چشم دهانه‌اش بايد بيرون باشد حالا اگر دهان اين كاسه به طرف درون شد دهان كاسه چشم دهان كاسه گوش به طرف درون شد انسان فقط حرف خودش را مي‌شنود فقط خودش را مي‌بيند اين خودبينها براي اينكه چشمشان منقلب شد يعني پشت چشم به بيرون است بيرون را نمي‌بيند درون كاسه چشم به طرف خودشان است فقط خودشان را مي‌بينند گوش هم اين‌چنين است درون كاسهٴ گوش به حرف خودشان است فقط حرف خودشان را مي‌شنود حرف ديگري را نمي‌شنوند پشت كاسه گوش به بيرون است حرف ديگري را نمي‌شنوند لذا ﴿صُمُّ بُكْمٌ عُمْيٌ فَهُمْ لا يَعْقِلُونَ﴾[22] كاسه دل هم همين طور است حالا اگر ـ معاذ الله ـ كاسهٴ دل كه دهانه باز او را ذات اقدس الهي به طرف بالا قرار داد اگر كسي به سوء اختيار خود كاري كرد كه خدايي كه مقلب القلوب و الابصار است اين كاسه دل را برگرداند درون كاسه دل متوجه مخزن خود شد پشت كاسه به طرف آسمان است خب هرفيضي كه در ليله قدر بيايد كه به اين دل نمي‌ريزد كه كاسه اين‌چنين است اينها فقط حرف خودشان را مي‌شنوند خودشان را مي‌بينند آن مباني خودشان را درك مي‌كنند و لاغير در قيامت هم ـ معاذ الله ـ اين‌چنين است اصولاً قيامت روزي است ﴿تَتَقَلَّبُ فيهِ الْقُلُوبُ وَ اْلأَبْصارُ﴾ ﴿يخافُونَ يَوْمًا تَتَقَلَّبُ فيهِ الْقُلُوبُ وَ اْلأَبْصارُ﴾[23] آن‌گاه البته وارونه مي‌شود آنجا تقليب قلوب معناي ديگري خواهد داشت اما اينجا ذات اقدس الهي اين كار را كرده است اما كليدش به دست خود آدم است يعني انسان اگر توبه بكند ﴿إِنْ عُدْتُمْ عُدْنا﴾[24] ﴿إِنْ تَعُودُوا نَعُدْ﴾[25] فوراً كاسه دل را خدا برمي‌گرداند راه بالأخره باز است كليد به دست خود آدم است اين يك كيفري است كه ذات اقدس الهي دامنگيرشان كرده فرمود: ﴿كَما لَمْ يُؤْمِنُوا بِهِ أَوَّلَ مَرَّةٍ﴾ ﴿كَما﴾ يعني «لما» چون ساليان متمادي آن دورهٴ اول نه يعني يك بار و دو بار و ده بار و صد بار چندين بار گفته شد اين حجت بالغه حق به نصاب خود رسيده است چون اينها ايمان نياوردند و ايمان نمي‌آورند به سوء اختيار خود از آن به بعد مجاري ادراكي را خدا مي‌بندد لذا وقتي در مسجد پيغمبر گاهي حاضر مي‌شدند يا در مجلس پيغمبر در غير مسجد پيغمبر حاضر مي‌شدند سؤال مي‌كردند اين چه چيزي گفت مثل اينكه اصلاً عرب نبودند از اين چيزها را نشنيده‌اند در سورهٴ مباركهٴ «اعراف» هم مشابه اين تهديد و هشدار خطر هست در آيهٴ 146 سورهٴ مباركهٴ «اعراف» اين است كه ﴿سَأَصْرِفُ عَنْ آياتِيَ الَّذينَ يَتَكَبَّرُونَ فِي اْلأَرْضِ بِغَيْرِ الْحَقِّ﴾ من آنها را منصرف مي‌كنم لذا ﴿وَ إِنْ يَرَوْا كُلَّ آيَةٍ لا يُؤْمِنُوا بِها﴾ از آن به بعد هر معجزه‌اي هم ببينند ايمان نمي‌آورند براي اينكه با آن دورهٴ اول چشم داديم، گوش داديم، دل داديم پيغمبر فرستاديم از بيرون عقل و فطرت داديم از درون اينها ﴿لَمْ يُؤْمِنُوا بِهِ أَوَّلَ مَرَّةٍ﴾ خب ما چرا اين نعمت را به آنها بدهيم ﴿سَأَصْرِفُ عَنْ آياتِيَ﴾ چه گروه را ﴿الَّذينَ يَتَكَبَّرُونَ فِي اْلأَرْضِ بِغَيْرِ الْحَقِّ﴾ آنها را منصرف مي‌كنيم مي‌گوييم برويد بيرون اين گروه معلل است به ﴿كَما لَمْ يُؤْمِنُوا بِهِ أَوَّلَ مَرَّةٍ﴾ ديگر جناب فخررازي و امثال او از اشاعره‌اي كه تفكر جبري دارند نمي‌توانند به اين صدر تمسك كنند بگويند اين جبر است نه خير اين تعليل مي‌كند مي‌فرمايد كه ﴿كَما﴾ يعني «لما» ﴿كَما لَمْ يُؤْمِنُوا بِهِ أَوَّلَ مَرَّةٍ﴾ يعني دورهٴ اول وگرنه اين آيهٴ سورهٴ مباركهٴ «انعام» كه چندين سال بعد از نزول عتائق سور نازل شده است و نمونه اين هم درباره منافقين هم هست درباره منافقين در سورهٴ مباركهٴ «نور» آيهٴ 53 اين است كه ﴿وَ أَقْسَمُوا بِاللّهِ جَهْدَ أَيْمانِهِمْ لَئِنْ أَمَرْتَهُمْ لَيَخْرُجُنَّ﴾ اينها قسمهاي غلاظ و شداد بخورند كه اگر دستور جهاد بدهي ما حاضريم اما همين كه دستور مي‌دهند اينها عقب‌نشيني مي‌كنند ﴿قُلْ لا تُقْسِمُوا طاعَةٌ مَعْرُوفَةٌ﴾ در سورهٴ مباركهٴ «فاطر» آيهٴ 42 اين‌چنين آمده است ﴿وَ أَقْسَمُوا بِاللّهِ جَهْدَ أَيْمانِهِمْ﴾ اين درباره منافقين ديگر نيست ﴿وَ أَقْسَمُوا بِاللّهِ جَهْدَ أَيْمانِهِمْ لَئِنْ جاءَهُمْ نَذيرٌ لَيَكُونُنَّ أَهْدي مِنْ إِحْدَي اْلأُمَمِ فَلَمّا جاءَهُمْ نَذيرٌ ما زادَهُمْ إِلاّ نُفُورًا﴾ معلوم مي‌شود دروغ مي‌گويند ديگر گروهي هم در بخشهاي ديگري نظير آنچه كه در سورهٴ مباركهٴ «توبه» است آمده ذات اقدس الهي هرگز قلب كسي را زير و رو نمي‌كند مگر اينكه انسان ساليان متمادي با اين نعمت الهي بد بازي كند مي‌بينيد در سورهٴ «توبه» آيهٴ 127 چه چيزي مي‌فرمايد، مي‌فرمايد: ﴿وَ إِذا ما أُنْزِلَتْ سُورَةٌ﴾ وقتي همه آنها در يكجا نشستند يك سورهٴ تازه‌اي به پيغمبر‌(صلّي الله عليه و آله و سلّم) نازل شد اين منافقين كه در مجلس نشسته‌اند براي اينكه مسئوليت جديدي نپذيرند، حكم تازه را نپذيرند نگاه مي‌كنند ببينند كه آيا پيغمبر آنها را مي‌بيند يا نه اگر نمي‌بيند آهسته كفششان را مي‌گيرند بيرون مي‌روند يك عده مي‌بينند كه اين طور نيست پيغمبر دارد نگاه مي‌كند ببيند خب اگر كسي با عذر يا علل و عوامل ديگري پا شده حركت كرده رفته آنها لواذاً يعني در ملاذ اين شخص پاشوند بروند بيرون دو تا كار مي‌كنند فرمود: ﴿فَلْيَحْذَرِ الَّذينَ يُخالِفُونَ عَنْ أَمْرِهِ أَنْ تُصيبَهُمْ فِتْنَةٌ أَوْ يُصيبَهُمْ عَذابٌ أَليمٌ﴾[26] اينها كه لواذاً مي‌روند در ملاذ ديگري مي‌روند مثلاً يك آبداري است از آبدارخانه يك آبي مي‌آورد براي اين مستمعين آمده حالا مي‌خواهد برود اينها لواذاً در ملاذ اين آبدار خودشان را پنهان مي‌كنند مي‌روند يا كسي آمده نامه‌اي آورده نامه‌اي مي‌برد اينها در لواذ در ملاذ در پناه اين شخص خودشان را پنهان كرده مي‌برند اينها در مجلس پيغمبر بودند در آيهٴ 127 سورهٴ «توبه» فرمود: ﴿وَ إِذا ما أُنْزِلَتْ سُورَةٌ نَظَرَ بَعْضُهُمْ إِلي بَعْضٍ هَلْ يَراكُمْ مِنْ أَحَدٍ﴾ يكديگر را نگاه مي‌كنند ببينند كسي مواظب آنها است يا نه اگر مواظب آنها باشند خب مي‌نشيند اگر ببينند كسي مواظب آنها نيست ﴿ثُمَّ انْصَرَفُوا﴾ پا مي‌شوند مي‌روند از آن به بعد فرمود: ﴿صَرَفَ اللّهُ قُلُوبَهُمْ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لا يَفْقَهُونَ﴾ اينها كه چيزي نمي‌فهمند ديگر توفيق فهم را خدا از آنها گرفته البته از اين به بعد امتناع به اختيار است كه لا ينافي الاختيار خب برگردند آنها هم فيض هم برمي‌گردد اينكه فرمود: ﴿كَما لَمْ يُؤْمِنُوا﴾ اين علت آن مسئله است يعني «لما لَمْ يُؤْمِنُوا بِهِ أَوَّلَ مَرَّةٍ» در مشابه اصل مسئله هم در همين سورهٴ مباركهٴ «انعام» قبلاً بحث شد اين آيهٴ 34 و 35 و مانند آن در آيهٴ 35 همين سورهٴ «انعام» قبلاً بحث شد كه ﴿وَ إِنْ كانَ كَبُرَ عَلَيْكَ إِعْراضُهُمْ فَإِنِ اسْتَطَعْتَ أَنْ تَبْتَغِيَ نَفَقًا فِي اْلأَرْضِ أَوْ سُلَّمًا فِي السَّماءِ فَتَأْتِيَهُمْ بِآيَةٍ﴾ اينها ايمان نمي‌آورند فرمود يا رسول الله البته نگران هستي كه آنها ايمان نمي‌آورند ولي اگر تو قدرت داشته باشي نفقي بزني نقب و كانالي بزني بروي در عمق زمين معجزه بياوري يا نردبان نصب بكني بروي اوج آسمانها از آنجا معجزه بياوري اينها ايمان بياور نيستند ﴿وَ لَوْ شاءَ اللّهُ لَجَمَعَهُمْ عَلَي الْهُدي فَلا تَكُونَنَّ مِنَ الْجاهِلينَ﴾ براي اينكه اينها به منزله مرده‌اند پس بنابراين اينكه فرمود: ﴿وَ نُقَلِّبُ أَفْئِدَتَهُمْ وَ أَبْصارَهُمْ كَما لَمْ يُؤْمِنُوا بِهِ أَوَّلَ مَرَّةٍ﴾ اين حُكمي است معلل بعد فرمود: ﴿وَ نَذَرُهُمْ في طُغْيانِهِمْ يَعْمَهُونَ﴾.

«و الْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمينَ»

 


[1] ـ كافي، ج2، ص359.
[2] توبه/سوره9، آیه28.
[3] صافات/سوره37، آیه95.
[4] مائده/سوره5، آیه92.
[5] مائده/سوره5، آیه92.
[6] انبیاء/سوره21، آیه58.
[7] انبیاء/سوره21، آیه68.
[8] طه/سوره20، آیه103.
[9] توبه/سوره9، آیه28.
[10] انبیاء/سوره21، آیه67.
[11] انبیاء/سوره21، آیه58.
[12] انبیاء/سوره21، آیه98.
[13] شعراء/سوره26، آیه63.
[14] اعراف/سوره7، آیه160.
[15] شعراء/سوره26، آیه154.
[16] الرعد/سوره13، آیه31.
[17] یونس/سوره10، آیه47.
[18] زمر/سوره39، آیه55.
[19] مزمل/سوره73، آیه1.
[20] مدثر/سوره74، آیه1.
[21] ذاریات/سوره51، آیه20 ـ 21.
[22] بقره/سوره2، آیه171.
[23] نور/سوره24، آیه37.
[24] اسراء/سوره17، آیه8.
[25] انفال/سوره8، آیه19.
[26] نور/سوره24، آیه63.