75/12/01
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/سوره انعام/آیه 108 و 109
﴿وَ لا تَسُبُّوا الَّذينَ يَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ فَيَسُبُّوا اللّهَ عَدْوًا بِغَيْرِ عِلْمٍ كَذلِكَ زَيَّنّا لِكُلِّ أُمَّةٍ عَمَلَهُمْ ثُمَّ إِلي رَبِّهِمْ مَرْجِعُهُمْ فَيُنَبِّئُهُمْ بِما كانُوا يَعْمَلُونَ﴾﴿108﴾﴿وَ أَقْسَمُوا بِاللّهِ جَهْدَ أَيْمانِهِمْ لَئِنْ جاءَتْهُمْ آيَةٌ لَيُؤْمِنُنَّ بِها قُلْ إِنَّمَا اْلآياتُ عِنْدَ اللّهِ وَ ما يُشْعِرُكُمْ أَنَّها إِذا جاءَتْ لا يُؤْمِنُونَ﴾﴿109﴾
در طليعهٴ بحث ﴿وَ لا تَسُبُّوا الَّذينَ﴾ ملاحظه فرموديد كه اين آيه مشتمل بر چهار مقام و چهار فصل است كه فصول چهارگانه اين كريمه تا حدودي روشن شد اما نكاتي كه مربوط به اين فصول است و مانده است يكي اين است كه اين ﴿وَ لا تَسُبُّوا الَّذينَ يَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ﴾ تشويق به تسامح، كثرتگرايي و مانند آن نيست كه انسان در دين به نحو تسامح برخورد كند بگويد همهٴ اينها حق نسبياند و مانند آن زيرا سبّ نكردن و نهي از سبّ كردن غير از انزال كردن مكتب طرف مقابل است ذات اقدس الهي در عين حال كه خود نهي فرمود كه شما مقدسات ملل و اقوام را بد نگوييد معذلك خودش از راه برهان قطعي و تبيين ملكوت اشيا حقايق اشيا را روشن كرد حقيقت بت و بتپرستي را بيان كرد و مانند آن در سورهٴ مباركهٴ «مائده» آيهٴ نود فرمود: ﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا إِنَّمَا الْخَمْرُ وَ الْمَيْسِرُ وَ اْلأَنْصابُ وَ اْلأَزْلامُ رِجْسٌ مِنْ عَمَلِ الشَّيْطانِ فَاجْتَنِبُوهُ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ﴾ آياتي از قبيل ﴿إِنَّكُمْ وَ ما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ حَصَبُ جَهَنَّمَ﴾[1] هم باز در قرآن كريم هست بنابراين اين نهي از سبّ يك نسبيت نيست كثرتگرايي نيست تسامح در دين نيست و مانند آن فرمود بحثهاي فرهنگي را شما با بدگوييها مخلوط نكنيد اگر خواستيد با يك مسيحي بحث كنيد برابر ﴿وَ لا تُجادِلُوا أَهْلَ الْكِتابِ إِلاّ بِالَّتي هِيَ أَحْسَنُ﴾[2] بحث كنيد نه اينكه به صليب او بد بگوييد در بخشهاي فراواني از قرآن كريم جريان جدال اَحسَن را بازگو ميكند مخصوصاً دربارهٴ مسيحيها و يهوديها ﴿وَ لا تُجادِلُوا أَهْلَ الْكِتابِ إِلاّ بِالَّتي هِيَ أَحْسَنُ﴾ بنابراين نميشود انسان چيزي را كه پيش يك ملتي از قداست برخوردار است انسان او را اهانت كند خواه قداست ديني خواه قداست ملّي، الآن در بعضي از كشورها ممكن است خنذير، خوك و مانند آن سَنبل آن مملكت باشد بعضي از كشورها هستند كه حيواني سنبل آن مملكت است بعضي از كشورها هستند كه يك درختي، يك گياهي سنبل آن مملكت است بعضي از كشورها هستند كه يك سنگي يك جمادي سنبل آن مملكت است هر چيزي كه پيش يك ملت محترم است انسان اگر بخواهد او را ابطال كند از راه برهان بايد ابطال كند يا جدال اَحسَن، سبّ و بدگويي اصلاً روا نيست چيزي كه ديگري را وادار بكند كه به مقدسات الهي انسان اهانت كند اين شرعاً ممنوع است پس ﴿وَ لا تَسُبُّوا الَّذينَ يَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ﴾ ناظر به نسبيت يا كثرتگرايي يا تسامح در دين و مانند آن نيست براي اينكه همين قرآني كه سبّ را نهي كرده است همين قرآن به عنوان جدال اَحسَن يا اقامه برهان ملكوت آن اشيا و اشخاص را هم روشن كرده است.
مطلب دوم آن است كه اينكه فرمود: ﴿فَيَسُبُّوا اللّهَ عَدْوًا بِغَيْرِ عِلْمٍ﴾ برخي از قاريان اين كلمهٴ عَدو را عَدو قرائت كردند ﴿فَيَسُبُّوا اللّهَ عَدْوًا بِغَيْرِ عِلْمٍ﴾ اين كلمهٴ ﴿عَدْوً﴾ در قرآن كريم در مورد جمع هم استعمال شده است نظير آنچه كه وجود مبارك ابراهيم خليل(سلام الله عليه) فرمود: ﴿فَإِنَّهُمْ عَدُوُّ لي إِلاّ رَبَّ الْعالَمينَ﴾[3] كه فرمود: ﴿فَإِنَّهُمْ عَدُوُّ لي﴾ يا ذات اقدس الهي دربارهٴ منافقين ميفرمايد: ﴿هُمُ الْعَدُوُّ فَاحْذَرْهُمْ قاتَلَهُمُ اللّهُ أَنّى يُؤْفَكُونَ﴾[4] كه فرمود: «هم عدواً» در حقيقت، بنابراين اگر قرائت عَدُواً ثابت شده باشد نميشود اشكال كرد كه چون اينها جمعاند چگونه مفرد آورده شد ﴿فَيَسُبُّوا اللّهَ عَدْوًا﴾ چرا گفته شد ولي خب قرائت معروف همان عَدواً است.
مطلب سوم اين است كه جناب فخررازي و همفكران ايشان در جامع قرطبي و مانند آن آمده است كه اين ﴿زَيَّنّا لِكُلِّ أُمَّةٍ عَمَلَهُمْ﴾ رّد قدريه و تفويض است البته اين سخن حق است كه تفويض باطل است اما آن هدفي كه جناب فخررازي و همفكرانشان به دنبال آن ميگردند در آن راه ناكاماند اين آيه تفويض را ابطال ميكند براي اينكه اگر كارهاي مردم به خود مردم واگذار شده باشد و ذات اقدس الهي ـ معاذ الله ـ منعزل باشد از دخل و تصرف در نظام بقائاً اين ميشود تفويض، ظاهر آيه اين است كه نه ﴿كَذلِكَ زَيَّنّا لِكُلِّ أُمَّةٍ عَمَلَهُمْ﴾ هر كاري كه مردم كردند ما هدف آن كار را پيش اين مردم زيبا نشان ميدهيم معلوم ميشود ذات اقدس الهي در تمام شئون دخالت ميكند البته اين جملهٴ ﴿كَذلِكَ زَيَّنّا لِكُلِّ أُمَّةٍ عَمَلَهُمْ﴾ دلالت بر بطلان تفويض ميكند اما دلالت بر حق بودن جبر هم ندارد كه جناب فخررازي به دنبال اوست براي اينكه اگر تفويض باطل شد جبر ثابت نميشود اينها نقيض هم كه نيستند كه اگر احد النقيضين از بين رفت نقيض ديگر حق باشد كه اينها مانعة الجمع است نه مانعة الخلو اگر منفصلي طرفين او مقدم و تالي نقيض هم بودند ميشود منفصل حقيقيه كه اجتماع محال، ارتفاع محال چون اجتماع اينها جمع نقيضين است ارتفاع اينها رفع نقيضين است لذا مستحيل است منفصلهٴ حقيقيه حتماً از شيء و نقيض او تشكيل ميشود ولي در منفصلهٴ مانعة الخلو ممكن است كه ارتفاع ممكن نباشد اما اجتماع ممكن باشد و همچنين در منفصله مانعة الجمع اجتماع ممكن نيست ولي ارتفاع ممكن است مسئلهٴ جبر و تفويض مانعة الجمع است نه مانعة الخلو يعني يك شيء هم بر اساس جبر باشد هم بر اساس تفويض محال است اما نه جبر باشد نه تفويض يك شيء ثالثي باشد به عنوان منزلة بين المنزلتين اين حق است پس اگر يك جملهاي از قرآن كريم دليل بر بطلان تفويض بود آن جمله دليل بر حقيّت جبر نيست كه فخررازي تلاش و كوشش ميكند براي اينكه ممكن است همان طوري كه تفويض باطل است جبر هم باطل باشد كما هو الحق و منزلهٴ بين المنزلتين كه اهلبيت(عليهم السّلام) ارائه كردند آن ثابت شده باشد.
مطلب چهارم آن است كه اينكه فرمود: ﴿ثُمَّ إِلى رَبِّهِمْ مَرْجِعُهُمْ فَيُنَبِّئُهُمْ بِما كانُوا يَعْمَلُونَ﴾ يعني همگان كه رفتند به سرزمين قيامت ذات اقدس الهي آنها را از نتايج اعمالشان باخبر ميكند در قرآن دو طايفه از آيات است كه دربارهٴ گزارش سخن ميگويد يك طايفه اين است كه بعد از اينكه فرمود خدا اعمال مردم را به آنها ارائه ميكند و گزارش ميدهد آنگاه ميفرمود كه چه حاجت به گزارش ﴿بَلِ اْلإِنْسانُ عَلى نَفْسِهِ بَصيرَةٌ ٭ وَلَوْ أَ لْقَى مَعَاذِيرَهُ﴾[5] ولو عذرهاي فراواني هم بياورد بالأخره انسان خودش را خوب ميشناسد كه قبلاً هم ملاحظه فرموديد اين كلمه ﴿بَصيرَةٌ﴾ تايش تاي مبالغه است مثل علامه و تاي او تاي تأنيث نيست وقتي گفتند كه «زيدٌ علامةٌ» يعني كثيرالعلم اگر گفتند: ﴿اْلإِنْسانُ عَلى نَفْسِهِ بَصيرَةٌ﴾ يعني كثيرالابصار است خوب خودش را ميشناسد خب، طايفهٴ ديگر آياتي است كه ميفرمايد نه خيلي از چيزهاست كه انسان هر چه هم تلاش و كوشش بكند نميرسد به او حتماً خدا او را باخبر ميكند اين ديگر اضراب و استثنا ندارد و آن همين آياتي است كه در محلّ بحث و مانند آن است ميفرمايد يك سلسله چيزهايي است كه انسان بيخبر است آنكه گفته ميشود نيازي به گزارش نيست نيازي به تَنبئه نيست چرا ﴿يُنَبَّؤُا اْلإِنْسانُ يَوْمَئِذٍ بِما قَدَّمَ وَ أَخَّرَ ٭ بَلِ اْلإِنْسانُ عَلى نَفْسِهِ بَصيرَةٌ﴾[6] اين نسبت به اصل اعمال اوست هر كاري كه كرده است آنها را كاملاً ميبيند و ميداند و به يادش هم ميآيد اما باطن اين كار چيست اين را نميداند نه خوبها و وارستهها ميدانند باطن اعمال خير چيست، نه تبهكاران ميدانند باطن اعمال بد چيست آنها اگر گفتند مثلاً پاداشي هست خيال ميكنند نظير پاداشهاي دنياست يا كيفري هست نظير سوخت و سوز دنياست كه جهنم وقتي گفتند يعني خيال ميكنند نظير اينكه جايي را منفجر بكنند كسي را در آتش بسوزانند خيال ميكنند سوخت و سوز آخرت هم مثل همين است لذا ميفرمايد كه نه ما آنها را گزارش ميدهيم باخبرشان ميكنيم نه خوبها ميدانند باطن خوبي چيست؟ ﴿فَلا تَعْلَمُ نَفْسٌ ما أُخْفِيَ لَهُمْ مِنْ قُرَّةِ أَعْيُنٍ﴾[7] نه بدها ميدانند باطن گناه چيست؟ ﴿وَ بَدا لَهُمْ مِنَ اللّهِ ما لَمْ يَكُونُوا يَحْتَسِبُونَ﴾[8] به طور اجمال در پايان سورهٴ مباركهٴ «فجر» فرمود: ﴿فَيَوْمَئِذٍ لا يُعَذِّبُ عَذابَهُ أَحَدٌ ٭ وَ لا يُوثِقُ وَثاقَهُ أَحَدٌ﴾[9] در قسمت عذاب فرمود كاري خدا ميكند كه احدي آن كار را نميتواند بكند و به فكر كسي هم نميرسد چطور خدا عذاب ميكند روشن نيست دربارهٴ نعمت هم اين تعبير را ندارد كه «ينعم نعمة لا يعلم كنهها احد لا ينعم مثلها احد» بلكه فرمود: ﴿فَادْخُلي في عِبادي ٭ وَ ادْخُلي جَنَّتي﴾[10] ديگر ﴿جَنّاتٍ تَجْري مِنْ تَحْتِهَا اْلأَنْهارُ﴾[11] و امثال ذلك هم نيست خب اگر فرمود: ﴿فَيَوْمَئِذٍ لا يُعَذِّبُ عَذابَهُ أَحَدٌ ٭ وَ لا يُوثِقُ وَثاقَهُ أَحَدٌ﴾[12] در طرف مقابلش هم فرمود﴿فَادْخُلي في عِبادي ٭ وَ ادْخُلي جَنَّتي﴾[13] نه ﴿جَنّاتٍ تَجْري مِنْ تَحْتِهَا اْلأَنْهارُ﴾[14] آن ﴿جَنّاتٍ تَجْري مِنْ تَحْتِهَا اْلأَنْهارُ﴾ را خيلي از مؤمنين دارند يا ﴿عِنْدَ مَليكٍ مُقْتَدِرٍ﴾ را هم اوساط از متقيان دارند ﴿إِنَّ الْمُتَّقينَ في جَنّاتٍ وَ نَهَرٍ ٭ في مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَليكٍ مُقْتَدِرٍ﴾[15] اين دو مرحله را اُوساط دارند آن مرحلهٴ اول را كه ﴿جَنّاتٍ تَجْري مِنْ تَحْتِهَا اْلأَنْهارُ﴾ آن را هم ضِعاف مؤمنين دارند اما اين مرحله ﴿فَادْخُلي في عِبادي ٭ وَ ادْخُلي جَنَّتي﴾ اين يك چيز ديگر است بنابراين ﴿لا تَعْلَمُ نَفْسٌ ما أُخْفِيَ لَهُمْ مِنْ قُرَّةِ أَعْيُنٍ﴾[16] اين نكره در سياق نفي است و مفيد عموم لذا خيلي از دعاهايي كه انسان ميكند حداكثر آنچه را كه شنيد و فهميد او را ميخواهد وقتي آدم چيزي را نميداند آرزوي او را هم نميكند الآن شما در بين مثلاً هزارها نفر افراد عادي وقتي شما بخواهيد بگوييد آرزوهايتان چيست بهترين آرزويتان چيست؟ او هرگز نميگويد مثلاً فلان نسخه خطي اصلي مرحوم شيخطوسي در تهذيبالاحكام نسخه اصلي تهذيبالاحكام آن را من داشته باشم او اصلاً تهذيبالاحكام نشنيد تا آرزويش اين باشد كه نسخه اصلي تهذيبالاحكام داشته باشد يا نسخهٴ اصلي خطي دستنويس فارابي در الجم ابن اعين را داشته باشد اين اصلاً نشنيد فارابي كيست نسخه خطي الجم ابن اعين را نشنيد تا آن را آرزو بكند آرزوهاي هر كسي در مدار معرفت اوست انسان چيزي را كه ميشناسد آرزو ميكند چيزي را كه نميداند كه آرزو نميكند در بهشت درجاتي است كه انسان اصلاً واقعاً نميداند چون نميداند آرزوي او را هم نميكند وقتي آرزوي آن را نكرد در دعاها هم آنها را نميخواهد چيزي را ميخواهد كه ميفهمد و شنيده است و ديده و مشابه آن را ديده است لذا ذات اقدس الهي دربارهٴ اصل كار و نصاب اولي كار بعد از اينكه فرمود: ﴿يُنَبَّؤُا اْلإِنْسانُ يَوْمَئِذٍ بِما قَدَّمَ وَ أَخَّرَ﴾[17] با كلمهٴ ﴿بَلِ﴾ اضرابيه ميفرمايد: ﴿بَلِ اْلإِنْسانُ عَلى نَفْسِهِ بَصيرَة ٭ وَ لَوْ أَلْقى مَعاذيرَهُ﴾[18] چه حاجت به تنبئه اما در اينگونه از موارد ديگر استدراك [معني] ندارد كلمهٴ اضراب ندارد ﴿اْلإِنْسانُ يَوْمَئِذٍ بِما قَدَّمَ وَ أَخَّرَ﴾ ﴿فَيُنَبِّئُكُمْ بِما كُنْتُمْ تُعَلِّمُونَ﴾[19] خب اين ﴿كَذلِكَ زَيَّنّا لِكُلِّ أُمَّةٍ عَمَلَهُمْ﴾ هم نسبت به متقيان است هم نسبت به فاجران و تبهكاران، هم متقيان نميدانند پايان نتايج خيرشان چيست هم تبهكاران نميدانند گرفتاريشان چه اندازه است دربارهٴ بهشت بهشتيان نهج البلاغه هم بازگو كرد كه وجود مبارك حضرت امير(سلام الله عليه) فرمود شما نميدانيد در بهشت چه خبر است اگر ميدانستيد بهشت چيست و در بهشت چه خبر است اينجا دور من جمع نميشديد هر يك به سراغ كارتان ميرفتيد و چون گوشهاي از اين حرفها را متقيان شنيدهاند جانشان براي بهشت پر ميكشد كه «وَ لَوْ لاَ الْأَجَلُ الَّذِي كَتَبَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ» بر اينها «لَمْ تَسْتَقِرَّ أَرْوَاحُهُمْ فِي أَجْسَادِهِمْ طَرْفَةَ عَيْنٍ شَوْقاً إِلَى الثَّوَاب، وَ خَوْفاً مِنَ الْعِقَابِ»[20] چون گوشهاي از اين حرفها را شنيدهاند فتحصل كه اين ينباً ديگر استدراك ندارد برخلاف ينباً سورهٴ مباركهٴ «قيامت» كه آنجا فرمود: ﴿يُنَبَّؤُا اْلإِنْسانُ يَوْمَئِذٍ بِما قَدَّمَ وَ أَخَّرَ﴾ چون دربارهٴ اصل عمل است استدراك كرد فرمود: ﴿بَلِ اْلإِنْسانُ عَلى نَفْسِهِ بَصيرَةٌ﴾[21] اما اينجا واقعاً استدراك ندارد خيليها هستند كه چه مؤمنين چه فاسقين ﴿لا تَعْلَمُ نَفْسٌ ما أُخْفِيَ لَهُمْ مِنْ قُرَّةِ أَعْيُنٍ﴾[22] دربارهٴ مؤمنين و ﴿وَ بَدا لَهُمْ مِنَ اللّهِ ما لَمْ يَكُونُوا يَحْتَسِبُونَ﴾[23] دربارهٴ كافرين و تبهكاران.
مطلب بعدي آن است كه اين جريان سبّ كه در اسلام نهي شده است سبّ بدئي و ابتدايي است اما سبّ كيفري نهي نشده است يعني اگر كسي، كسي را سبّ كرد او هم ميتواند پاسخ بدهد ولي اگر پاسخ نداد بهتر است ولي مسئلهٴ سبّ غير از مسئلهٴ لعن است و مسئلهٴ سبّ و لعن كه كاملاً از هم جدايند غير از مسئله قذفاند اگر كسي ديگري را قذف كرد او نميتواند قاذف را قذف كند قذف حساب فقهي ديگري دارد لعن حساب فقهي ديگري دارد سبّ فعلاً محل بحث است سبّ مشمول ﴿فَمَنِ اعْتَدى عَلَيْكُمْ فَاعْتَدُوا عَلَيْهِ بِمِثْلِ مَا اعْتَدى عَلَيْكُمْ﴾[24] خواهد بود نصّ خاص هم در نهج البلاغه است فرمود اگر آنها شما را سبّ كردند شما سبّ بكنيد ولي اگر عفو كنيد بهتر است همان طوري كه در سورهٴ مباركهٴ «نحل» در بخش پاياني سورهٴ «نحل» فرمود: ﴿وَ إِنْ عاقَبْتُمْ فَعاقِبُوا بِمِثْلِ ما عُوقِبْتُمْ بِهِ وَ لَئِنْ صَبَرْتُمْ لَهُوَ خَيْرٌ لِلصّابِرينَ﴾[25] اينجا هم همين طور است اگر در بخشهاي ديگر قرآن ذات اقدس الهي فرمود: ﴿مَنِ اعْتَدى عَلَيْكُمْ فَاعْتَدُوا عَلَيْهِ بِمِثْلِ مَا اعْتَدى عَلَيْكُمْ﴾ در بخشهاي ديگر عفو را بر انتقام ترجيح داد در نهج البلاغه ضمن اينكه سبّ بدوي را نهي ميكند و سبّ كيفري را تجويز ميكند معذلك عفو را بر انتقام ترجيح ميدهد در كلمات قصار نهج البلاغه شمارهٴ 420 اين است مردي از خوارج دربارهٴ حضرت امير اينچنين گفت: «قاتله اللَّه كافراً ما أَفقهه فوثب القوم ليقتلوه، فقالعليه السلام: رُوَيْداً إِنَّما هُوَ سَبٌّ بِسَبٍّ، أَوْ عَفْوٌ عَنْ ذَنْبٍ» او يك بد گفت شما هم ميتوانيد بگوييد «قاتلك الله» و اگر هم عفو كنيد بهتر است اين دربارهٴ سبّ كيفري دربارهٴ سبّ بدوي و ابتدايي آن را همين جريان معروف جنگ صفين است كه خود حضرت نهي كرده است عدهاي داشتند قوم معاويه را سبّ ميكردند وجود مبارك حضرت امير(سلام الله عليه) جلوي اينها را گرفته در خطبهٴ 206 نهج البلاغه اين است كه «و قد سمع قوماً من أَصحابه يسبون اهل الشام ايام حربهم بصفين» حضرت اينچنين فرمود: «إِنِّي أَكْرَهُ لَكُمْ أَنْ تَكُونُوا سَبَّابِينَ» من خوش ندارم شما دشنام دهنده باشيد بد دهان باشيد خب جنگ است يك مبارزهٴ مردانه است يك كار عاجزانه، فحش كار عاجزانه است خب اگر مَرديد شمشير بزنيد چرا فحش ميدهيد «إِنِّي أَكْرَهُ لَكُمْ أَنْ تَكُونُوا سَبَّابِينَ، وَ لَكِنَّكُمْ لَوْ وَصَفْتُمْ أَعْمَالَهُمْ، وَ ذَكَرْتُمْ حَالَهُمْ، كانَ أَصْوَبَ فِي الْقَوْلِ، وَ أَبْلَغَ فِي الْعُذْرِ» استحقاق آنها را براي كشته شدن بازگو ميكنيد شايستگي خود را براي مبارزه تشريح ميكنيد با وصف حال آنها، وقتي حال آنها را ذكر كرديد ابلغ در عذر است «وَ قُلْتُمْ مَكَانَ سَبِّكُمْ إِيَّاهُمْ» اگر به جاي سبّ دعا كنيد كه خب خيلي بهتر است بگوييد كه «اللَّهُمَّ احْقِنْ دِمَاءَنَا وَ دِمَاءَهُمْ، وَ أَصْلِحْ ذَاتَ بَيْنِنَا وَ بَيْنِهِمْ، وَ اهْدِهِمْ مِنْ ضَلاَلَتِهِمْ، حَتَّى يَعْرِفَ الْحَقَّ مَنْ جَهِلَهُ،وَ يَرْعَوِيَ عَنِ الْغَيِّ وَ الْعُدْوَانِ مَنْ لَهِجَ بِهِ» خب اين در عين مبارزه و در شمشير زدن هست معلوم ميشود آن زمان كه شمشير ميزنند جز خدا و دين خدا چيزي در كار نيست در برابر خوارج آنچنان دستور ميدهد در جنگ صفين هم اينچنين دستور ميدهد سه تا روايت لطيفي است كه در تفسير برهان از وجود مبارك امام صادق(سلام الله عليه) نقل شده است كه وجود مبارك حضرت چند مطلب را فرمود بعد به سه آيهٴ قرآن تمسك كرد كه يكي از آن آيات همين ﴿وَ لا تَسُبُّوا الَّذينَ يَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ﴾ است يكي هم آيهٴ ديگري بود كه قبلاً در همين سورهٴ مباركهٴ «انعام» بحثش گذشت و آن هم اين است كه مجلسي كه نام خدا و ياد خدا استهزا ميشود آنجا ننشينيد ﴿فَلا تَقْعُدْ بَعْدَ الذِّكْرى مَعَ الْقَوْمِ الظّالِمينَ﴾ و مانند آن ﴿وَ إِذا رَأَيْتَ الَّذينَ يَخُوضُونَ في آياتِنا فَأَعْرِضْ عَنْهُمْ﴾[26] و مانند آن، در ذيل آن روايتي كه در تفسير برهان است كه وجود مبارك امام صادق(سلام الله عليه) فرمود جايي كه نام خدا استهزا ميشود ننشينيد جايي كه قرآن استهزا ميشود ننشينيد جايي كه نام ما و ياد ما اهلبيت كهنه است و نام و ياد دشمنان ما نو است آنجا ننشينيد[27] به آياتي استشهاد كردند راوي ميگويد «كانما كنَّ في فيه او قال في كفه»[28] گويا همهٴ اين آيات در لب حضرت بود در دست حضرت بود يعني اين قدر اينها بر قرآن كريم مسلط بودند مثل اينكه هر آيهاي در هر فرصتي در مشتشان است يا در لب مباركشان است دو تا سؤال شده بود يكي اينكه شيطان به تنهايي چگونه ميتواند اولين و آخرين را اغوا كند البته او هم كارهاي بلاواسطه دارد هم كارهاي معالواسطه همان طوري كه توان آن را داشت كه شش هزار سال ذات اقدس الهي را عبادت كند يك همچنين قدرتي را هم دارد كه بر اولين و آخرين از انسانها صدور اشرافي و علمي داشته باشد و عده زيادي را هم با وسايط داخلي و خارجي ميگيرد گاهي بلاواسطه گاهي معالواسطه براي افراد عادي معالواسطه كه خيل و رجل فراواني دارد ﴿إِنَّهُ يَراكُمْ هُوَ وَ قَبيلُهُ مِنْ حَيْثُ لا تَرَوْنَهُمْ﴾[29] و مانند آن او ذريهاي دارد او قبيلي دارد، شياطين انس دارد، شياطين جن دارد اينها را تحريك ميكند به سراغ هر كس خود بلاواسطه نميرود هر كسي آن صلاحيت را ندارد كه شيطان بلاواسطه او را اغوا كند بعضيها به اندك چيزي فريب ميخورند اما يك عدهاي شيطان بلاواسطه حضور و ظهور دارد براي اينكه آنهايي كه ايمانشان خيلي قوي است از پا در آوردن آنها كار سنگيني ميطلبد لذا خودش شخصاً حضور و ظهور دارد يك رسالهاي است در پايان اين محج الدعوات مرحوم ابنطاووس(رضوان الله عليه) ظاهراً به عنوان المجتبي من المجتني است يك چنين نامي دارد يعني برچين شده از انتخاب شده المجتني من المجتبي أو العكس اين رسالت در پايان محج الدعواتشان چاپ شده يكي از دعاهايي كه ابنطاووس(رضوان الله عليه) آنجا نقل ميكند اين است كه انسان بگويد خدايا من به تو پناه بردم از دست كسي كه به من حمله ميكند مرا ميبيند و من او را نميبينم به تويي پناه بردم كه تو او را ميبيني و او تو را نميبيند خب يك دشمن نابرابري كه ما را ميبيند و ميتواند حمله بكند و ما او را نميبينيم كيست اين همان شيطان است كه ﴿إِنَّهُ يَراكُمْ هُوَ وَ قَبيلُهُ مِنْ حَيْثُ لا تَرَوْنَهُمْ﴾[30] اين ﴿مِنْ حَيْثُ لا تَرَوْنَهُمْ﴾ يعني من «حيث الغفله» انسان تا غافل است تير ميخورد ولي اگر متذكر باشد به ياد و نام الهي كه مصون است از راهي ميآيد كه انسان غافل است طبق اين بيان قرآن كريم انسان از راهي تير ميخورد كه دشمن را نميبيند و دشمن او را ميبيند ﴿إِنَّهُ يَراكُمْ هُوَ وَ قَبيلُهُ مِنْ حَيْثُ لا تَرَوْنَهُمْ﴾ و همين شيطان و قبيل او خدا را نميبيند چون خودش را نميبينند آنكه ميگويد ﴿أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ﴾[31] ﴿أَبَى وَاسْتَكْبَرَ﴾[32] او كه الله را نميبيند او خودبين است چون خودبين است خدا را نميبيند ما طبق اين بيان شريف ابن طاووس(رضوان الله عليه) كه در اين كتاب نوراني دعا نقل ميكند بايد به كسي پناه ببريم كه او دشمن ما را ميبيند و دشمن ما او را نميبيند لذا ميتواند بر دشمن ما مسلط باشد چون دشمن ما كلب معلّم است در برابر ذات اقدس الهي اينچنين نيست كه خود مستقل باشد كه گاهي ميفرمايد ما توفيقي داديم كه مؤمن را در جنگ پيروز كرديم گاهي ميفرمايد ما بدي را از او باز ميداريم اينكه دربارهٴ يوسف(سلام الله عليه) و ساير مخلَصين دارد ﴿لِنَصْرِفَ عَنْهُ السُّوءَ وَ الْفَحْشاءَ﴾[33] غير از «لنصرفه عن السوء و الفحشاء» است نفرمود ما يوسف را از بدي منصرف كرديم كه نفرمود در قلب يوسف گذاشتيم كه از بدي منزجر باشد كه فرمود بدي را اجازه نداديم به سراغ يوسف برود ﴿كَذلِكَ لِنَصْرِفَ عَنْهُ السُّوءَ وَ الْفَحْشاءَ﴾ نه «لنصرفه عن السوء و الفحشاء» اين «لنصرفه عن السوء و الفحشاء» براي اوساط از متقيان است خب، پس ذات اقدس الهي دشمن ما را ميبيند از راهي كه دشمن ما او را نميبيند در اين جنگهاي نابرابر حالا معلوم ميشود كه از اين طرف جنگ نابرابر است نه از آن طرف اگر تاكنون گفته ميشد كه انسان در جهاد با شيطان گرفتار يك جنگ نابرابر است الآن هم همين حرف را ميزند اما به يك معناي ديگري از اين حرف اراده ميكند تاكنون كه گفته ميشد جنگ ما با شيطان جنگ نابرابر است يعني او قويتر است و ما ضعيفتريم آنگاه اين سؤال مطرح ميشد كه پس ما چگونه نجات پيدا كنيم الآن با اين راه حلي كه اين دعا به ما آموخت معلوم ميشود جنگ ما نابرابر است يعني ما قويتر از اوييم براي اينكه ما كسي داريم كه او را ميبيند و شيطان او را نميبيند اين راه را منتها اگر طي نكرديم به سوء اختيار خود ماست حالا ببينيد دعا در حقيقت همان بحثهاي علمي است به اين صورت بيان شده يك وقتي است آدم مرتب جوشكبير ميخواند جوشنكبير هم سراسر توحيد است اما بعضي از دعاها تحليل در آن شده است مثل آيات قرآني كه ﴿بَيَّنَّا لَكُمُ الآيَاتِ﴾[34] اينچنين است شما اين دعاها را كه بررسي ميكنيد ميبينيد خيلي از اينها تعليل قرآني در او هست آنگاه انسان با يك طيب خاطري با يك طمأنينهاي وارد جهاد اكبر و صحنهٴ تهذيب نفس ميشود براي اينكه جنگش واقعاً نابرابر است يعني او يقيناً مسلّط بر شيطان خواهد بود اگر از راهش وارد بشود حالا بر فرض شيطان شش هزار سال عبادت كرد اين نسبت به قدرت بيكران ذات اقدس الهي قابل قياس نيست گرچه او ﴿إِنَّهُ يَراكُمْ هُوَ وَ قَبيلُهُ مِنْ حَيْثُ لا تَرَوْنَهُمْ﴾[35] نسبت به ذات اقدس الهي كه ﴿وَ ما يَعْزُبُ عَنْ رَبِّكَ مِنْ مِثْقالِ ذَرَّةٍ فِي اْلأَرْضِ وَ لا فِي السَّماءِ﴾[36] قابل قياس نيست گرچه شيطان به ما نزديك است «يجري من ابن آدم مجري الدم»[37] اما﴿نحن أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَريدِ﴾[38] به اندازه قرب خدا نزديك نيست گرچه قهر شيطان خيلي است اما هرگز به اندازه مهر خدا نيست پس جنگ از اين سو نابرابر است نه از آن سو يعني جهاد اكبر بين نفس انساني و شيطان و قوم و قبيله او جنگي است نابرابر كه متقيان غالب خواهند بود.
مطلب ديگر اين است كه هواي نفس چه نقشي دارد نفس اماره چه نقشي دارد اينها ابزار داخلي شيطاناند شيطان اگر خواست كسي را بگيرد از راه ابزار داخلي ميگيرد مثل اينكه فرشتگان رحمت الهي اگر خواستند كسي را هدايت كنند از راه عقل عملي و از راه فطرت و از راه ﴿وَ نَفْسٍ وَ ما سَوّاها﴾[39] و از راه ﴿حَبَّبَ إِلَيْكُمُ اْلإيمانَ﴾[40] هدايت ميكنند آن فطرتي كه حقشناس است و حقطلب ابزار دست ملائكهٴ رحمت است آن شهوت و غضب يا وهم و خيالي كه باطل بينند و باطلخواه ابزار دست شيطاناند بنابراين هواي نفس ابزار دست اوست و او انسان را از راه اين هواي نفس كنترل ميكند و ميگيرد اول البته از راه نفس اماره نميگيرد اول از راه نفس مسوّله ميگيرد بعد وقتي كه انسان را تسويل كرد يعني فريب داد زشت را زيبا، زيبا را زشت نشان داد و انسان را فريب داد به دام ميكشد وقتي به دام كشيد از آن به بعد انسان ميشود اسير و آن هوس ميشود امير، بعد از آن عالماً عامداً دروغ ميگويد عالماً عامداً معصيت ميكند براي اينكه الآن اسير است ديگر، اسير بايد تابع امير باشد اول كه آدم عالماً، عامداً گناه نميكند كه اول فريب ميخورد اين «سَوَّلَتْ لهم أَنْفُسُكُمْ» ﴿سَوَّلَتْ لَكُمْ أَنْفُسُكُمْ﴾[41] ﴿سَوَّلَتْ لِي نَفْسِي﴾[42] تسويل اين است كه شيطان به وسيلهٴ آن روانشناسي ماهرانهاي كه دارد ميفهمد اين شخص از چه چيزي خوشش ميآيد قشري از زيباييهاي پيش اين شخص را روكش كارهاي باطل قرار ميدهد مثل يك انسان فريبكاري كه يك تابلوي پر از لجن بسازد يك قشر زر ورقي هم روي آن بگذارد درون اين تابلو هر چه هست لجن است بيرون او يك قشر زر ورق جذابي است اين كار را ميگويند تسويل، كه ﴿سَوَّلَتْ لِي نَفْسِي﴾ ﴿سَوَّلَتْ لَكُمْ أَنْفُسُكُمْ﴾ زيبا را زشت نشان دادن، زشت را زيبا نشان دادن، باطن را آشكار نكردن درون يك گونه يك نفاقي هم بين درون و بيرون برقرار كردن تا با اين كار انسان را ميفريبد وقتي فريب داد انسان را به دام ميكشد وقتي به دام كشيد اسير ميگيرد وقتي اسير گرفت هوس ميشود امير و اين شخص ميشود اسير وقتي اسير شد از آن به بعد ديگر به راحتي معصيت ميكند ميگويد عادت كردهام خب، بنابراين اينكه گفته ميشود پس تأثير هواي نفس چيست نفس اماره چيست خواهشها چيست؟ شهوت و غضبها چه نقشي دارند اينها همه ابزار دروني كار شيطان است اما دربارهٴ آيهاي كه امروز تلاوت شد حالا يك روايتي هم از نورالثقلين بخوانيم اگر رسيديم آيهٴ بعد را تلاوت كنيم آن روايت اين است كه ميخواهند جامعه را بالأخره به آن بخش فرهنگيشان ارجاع بدهند به بدگويي عادت نكنند و هرگز ملت را مملكت را با فحش و بدگويي نميشود اداره كرد اين روايت را كه در تفسير شريف نورالثقلين هست جلد اول صفحهٴ 759 آن روايتي كه متنش را موفق نشديم بخوانيم از تفسير برهان حتماً استفاده كنيد يك روايت نوراني شريفي است كه وجود مبارك امام صادق(سلام الله عليه) سه مطلب را فرمود براي هر سه مطلب هم سه آيه استشهاد كردند كه «كانما كنّ في فيه او قال في كفه»[43] اما اين روايتي كه مرحوم صدوق(رضوان الله عليه) در عيون الاخبار نقل كرده است در اين تفسير نورالثقلين جلد اول صفحهٴ 758 به اين صورت آمده است «في عيون الاخبار في باب ما جاء عن الرضا(عليه الصلاة و عليه السلام) من الاخبار المتفرقه حديث طويل و في آخري» اين است قال(عليه السّلام) «ان مخالفينا وضعوا اخبارا في فضائلنا و جعلوها علي اقسام ثلثه» دشمنان ما دربارهٴ ما سه دسته روايات جعل كردند بعضيها افراط است بعضيها تفريط است تا هر كسي را از يك راه خاصي فريب بدهند «وضعوا اخباراً في فضائلنا و جعلوها علي اقسام ثلثه: احدها الغلو» كه اين افراط در محبّت است «و ثانيها التقصير في امرنا» كه اين تفريط است كه «الجاهل اما مفرطٌ او مفرّط» «و ثالثها التصريح بمثالب اعدائنا» رواياتي به نام ما جعل كردند كه در آن روايات اسامي دشمنان ما به صراحه آمده است كه آنها را بد گفتهاند تصريح كردند نه كنايه «فاذا سمع الناس الغلو» وقتي آن طايفهٴ اولاي از روايتهاي جعلي را شنيدند «كفروا شيعتنا و نسبوهم الي القول بربوبيتنا» شيعيان ما را ـ معاذ الله ـ تكفير ميكنند و ميگويند كه شيعهها معتقدند كه ائمه آنها داراي مقام ربوبيّتاند ـ معاذ الله ـ اين غلو است «و اذا سمعوا التقصير اعتقدوه فينا»[44] اگر آن رواياتي كه تفريطگران ما را از حدّي كه داريم از شفاعت ما را سلب كردند وساطت ما را سلب كردند استجابت دعاي ما را سلب كردند ولايت تكويني ما را كه به اذن خدا ميتوانيم مردهاي را زنده كنيم همان كاري كه انبياي پيشين ميكردند ما ميتوانيم بكنيم اينها را از ما سلب كردند «و اذا سمعوا التقصير اعتقدوه فينا» وقتي شنيدند كه فلان روايت ميگويد كه امام علم غيب ندارد يا امام شفاعت نميكند يا امام مرده زنده نميكند ـ معاذ الله ـ اين را قبول ميكنند ميگويند امام يكي از كارهاي او فقط تبليغ احكام بود و بيان احكام بود و مانند آن «و اذا سمعوا مثالب اعدائنا باسمائهم سبونا باسمائنا» وقتي ديدند كه روايت به نام ماست و به نام ما روايت را جعل كردند كه در روايات مجعول به نام ما دشمنان ما به اسم سبّ شدند نه به كنايه، آنها هم ما را ـ معاذ الله ـ به اسم سبّ ميكنند «و قد قال الله تعالي ﴿وَ لا تَسُبّوا الَّذينَ يَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ فَيَسُبُّوا اللّهَ عَدْوًا بِغَيْرِ عِلْمٍ﴾»[45] خب اين از آن رواياتي است كه بالأخره ميتواند افراد را با داشتن افكار گوناگون در يكجا به يك زندگي مسالمتآميزي دعوت كند غرض كثرتگرايي باطل است نسبيت باطل است تسامح در دين باطل است مبارزات فرهنگي حق است برهان حق است، جدال اَحسَن حق است و مانند آن، و تسامح در دين نيست براي اينكه همين قرآن كريم بطلان همهٴ آن حرفها را تشريح كرده اما هيچ كسي را سبّ نكرده بعد از اينكه آن روايت آن جمله را فرمودند اين جمله نوراني ﴿وَ لا تَسُبُّوا الَّذينَ يَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ فَيَسُبُّوا اللّهَ عَدْوًا بِغَيْرِ عِلْمٍ﴾ را قرائت كردند.
«و الْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمينَ»