75/10/11
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/سوره انعام/آیه 105 الی 107
﴿وَ كَذلِكَ نُصَرِّفُ اْلآياتِ وَ لِيَقُولُوا دَرَسْتَ وَ لِنُبَيِّنَهُ لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ﴾﴿105﴾﴿اتَّبِعْ ما أُوحِيَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ لا إِلهَ إِلاّ هُوَ وَ أَعْرِضْ عَنِ الْمُشْرِكينَ﴾﴿106﴾﴿وَ لَوْ شاءَ اللّهُ ما أَشْرَكُوا وَ ما جَعَلْناكَ عَلَيْهِمْ حَفيظًا وَ ما أَنْتَ عَلَيْهِمْ بِوَكيلٍ﴾﴿107﴾
در سورهٴ مباركهٴ «بقره» آيهٴ صد و هجدهم مشابه همين تعبير آمده است كه ﴿قَدْ بَيَّنَّا اْلآياتِ لِقَوْمٍ يُوقِنُونَ﴾ در حالي كه در سورهٴ مباركهٴ «آل عمران» مبسوطاً گذشت كه قرآن ﴿هذا بَيانٌ لِلنّاسِ﴾ آيهٴ 138 سورهٴ مباركهٴ «آل عمران» اين بود كه ﴿هذا بَيانٌ لِلنّاسِ﴾ اما چون متقيان و مردان اهل يقين از اين نورانيت و آيات الهي طرفي ميبندند و بهره ميبرند لذا فرمود: ﴿قَدْ بَيَّنَّا اْلآياتِ لِقَوْمٍ يُوقِنُونَ﴾ در آيهٴ محلّ بحث هم كه فرمود: ﴿وَ لِنُبَيِّنَهُ لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ﴾ يعني ما براي همهٴ مردم بيان كرديم منتها كساني كه در صدد تحصيل علماند از اين آيات استفاده ميكنند و اين دو طايفه از آيات كه هم دربارهٴ هدايت است هم دربارهٴ معرفت يعني هم دربارهٴ تعليم كتاب و حكمت است و هم دربارهٴ تزكيه اين دو طايفه از آيات معارض هم نيستند هم دربارهٴ تزكيه آيات دو طايفه است هم دربارهٴ تعليق اينكه ذات اقدس الهي فرمود خداوند كتاب الهي را نازل كرده است براي دو منظور اساسي يكي تعليم و ديگري تزكيه معذلك هم دربارهٴ تعليم فرمود: ﴿لِقَوْمٍ يُوقِنُونَ﴾ كه يا ﴿لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ﴾ و هم دربارهٴ تزكيه فرمود: ﴿هذا بَيانٌ لِلنّاسِ وَ هُدًي وَ مَوْعِظَةٌ لِلْمُتَّقينَ﴾ با اينكه فرمود: ﴿هُدًي لِلنّاسِ﴾[1] اينها قابل جمع است غرض آن است كه هدف عنصري نزول وحي تعليم است و تزكيه اين مطلب اول، هم آياتي كه دربارهٴ تعليم است دو طايفه است هم آياتي كه دربارهٴ تزكيه است دو طايفه است اين مطلب دوم، آياتي كه دربارهٴ تعليم است گاهي ميفرمايد: ﴿هذا بَيانٌ لِلنّاسِ﴾[2] گاهي ميفرمايد: ﴿قَدْ بَيَّنَّا اْلآياتِ لِقَوْمٍ يُوقِنُونَ﴾[3] يا ﴿وَ لِنُبَيِّنَهُ لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ﴾ كه يك طايفه دلالت ميكند كه قرآن بيان و تعليم همهٴ مردم است طايفهٴ ديگر دلالت ميكند كه قرآن تعليم و بيان براي خواص است دربارهٴ تزكيه هم باز به شرح ايضاً يك طايفه دلالت ميكند كه قرآن ﴿هُدًي لِلنّاسِ﴾[4] است يك طايفه دلالت ميكند كه قرآن ﴿هُدًي لِلْمُتَّقينَ﴾[5] است چه اينكه دربارهٴ اصل نبوت و رسالت پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) هم آيات و طايفه است يك طايفه از آيات دلالت ميكند كه ﴿وَ ما أَرْسَلْناكَ إِلاّ كَافَّةً لِلنّاسِ﴾[6] يك طايفه دلالت ميكند به ﴿لَقَدْ مَنَّ اللّهُ عَلَي الْمُؤْمِنينَ إِذْ بَعَثَ فيهِمْ رَسُولاً﴾[7] پس پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) طبق بعضي از آيات براي همهٴ مردم مبعوث شد طبق بعضي از آيات براي مؤمنين و مردان پرهيزكار، تعليم معارف الهي طبق بعضي از آيات براي همهٴ مردم است طبق بعضي از آيات براي اهل يقين و علم، تزكيه نفوس طبق بعضي از آيات همهٴ مردم مشمول تزكيهاند طبق بعضي از آيات ديگر مردان متقي جمع اين شش طايفه از آيات دربارهٴ اين سه امر يعني دربارهٴ اصل نبوت پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) دربارهٴ تعليم دربارهٴ تزكيه آن است كه هدف اصلي هدايت همهٴ مردم، تعليم همهٴ مردم مانند آن، است اما آنها كه بهره ميبرند هم از شخص پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) هم از تعليم او و هم از تزكيه او مردان متقياند لذا اين طايفه از آيات معارض هم نخواهند بود فرمود: ﴿قَدْ بَيَّنَّا اْلآياتِ لِقَوْمٍ يُوقِنُونَ﴾ كه در آيهٴ 118 سورهٴ مباركهٴ «بقره» بود و در آيهٴ 138 سورهٴ «آل عمران» فرمود: ﴿هذا بَيانٌ لِلنّاسِ﴾ و در آيهٴ محلّ بحث هم فرمود: ﴿وَ لِنُبَيِّنَهُ لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ﴾.
مطلب بعدي آن است كه اينكه فرمود: ﴿اتَّبِعْ ما أُوحِيَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ﴾ لسانش اين است كه از وحي تبعيت كن گرچه ممكن است با كمك شواهد از اين آيه حصر استفاده كرد يعني فقط از وحي كمك بگير لكن دو طايفه از آيات ديگر در قرآن كريم هست كه با اين طايفه بايد كنار هم قرار بگيرند و جمعبندي بشوند بعضي از آيات دلالت ميكنند بر اينكه پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) جزء از وحي از هيچ چيزي تبعيت نميكرد كه فرمود فقط از وحي بايد پيروي كني آن آياتي كه به صورت حصر ذكر ميكند ﴿انَّما أَتَّبِعُ﴾ يا «ان انت الا متبع مثلاً للوحي» از همين قبيل است كه لسان آن آيات اين است كه وجود مبارك پيغمبر فقط از وحي پيروي ميكند و بس آيهٴ 203 سورهٴ مباركهٴ «اعراف» اين است كه ﴿قُلْ إِنَّما أَتَّبِعُ ما يُوحي إِلَيَّ مِنْ رَبّي﴾ من فقط از وحي پيروي ميكنم مشابه اين آيهاي كه در سورهٴ مباركهٴ «اعراف» هست در سورهٴ مباركهٴ «انعام» كه محلّ بحث است به صورتهاي ديگري بازگو شده يا ميشود چه اينكه بخشي از اين آيات قبلاً گذشت كه من جز از وحي از چيزي پيروي نميكنم آيهٴ پنجاه سورهٴ مباركهٴ «انعام» كه قبلاً بحث شد اين بود ﴿إِنْ أَتَّبِعُ إِلاّ ما يُوحي إِلَيّ﴾ خب، پس يك طايفه از آيات دلالت دارد كه خدا به پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) ميفرمايد تو تابع وحي باش كلمهٴ حصر در آن آيه نيست ﴿اتَّبِعْ ما أُوحِيَ إِلَيْك﴾ طايفه ثانيه آياتي است كه دلالت بر حصر دارد كه اين طايفه فراوان است كه ﴿إِنْ أَتَّبِعُ إِلاّ ما يُوحي إِلَيّ﴾ نظير آيهٴ پنجاه سورهٴ مباركهٴ «انعام» كه قبلاً بحث شد يا آنچه در سورهٴ مباركهٴ «اعراف» به خواست خدا خواهد آمد آيهٴ 203 سورهٴ «اعراف» كه حصر است ﴿إِنَّما أَتَّبِعُ ما يُوحي إِلَيَّ مِنْ رَبّي﴾ طايفهٴ ثالثه آياتي است كه دلالت ميكند كه خدا به پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) دستور ميدهد تابع ملت ابراهيم باش تابع هدايت انبيا باش و مانند آن، چه اينكه قبلاً در همين سورهٴ مباركهٴ «انعام» آيهٴ نود اينچنين گذشت كه ﴿أُولئِكَ الَّذينَ هَدَي اللّهُ فَبِهُداهُمُ اقْتَدِهْ﴾[8] نظير آنچه كه در سورهٴ مباركهٴ «نحل» خواهد آمد به خواست خدا آيهٴ 123 سورهٴ «نحل» اين است ﴿ثُمَّ أَوْحَيْنا إِلَيْكَ أَنِ اتَّبِعْ مِلَّةَ إِبْراهيمَ حَنيفًا﴾ «فها هنا تلاث طوائف» يك طايفه دلالت ميكند بر اينكه خدا به پيغمبر ميفرمايد تابع وحي باش حصر در كار نيست طايفهٴ ديگر آياتي است كه دلالت ميكند بر حصر كه جزء از وحي از چيزي پيروي نكن طايفهٴ ثالثه آياتي است كه دلالت ميكند بر اينكه تابع ملت ابراهيم باش هدايت انبياي سلف را قدوه و اسوه قرار بده ﴿فَبِهُداهُمُ اقْتَدِهْ﴾ و مانند آن، جمع بين اين طوائف هم به اين صورت خواهد بود كه هرگز ذات اقدس الهي به پيغمبرش(صلّي الله عليه و آله و سلّم) دستور اطاعت از غير وحي نخواهد داد آنجا كه در سورهٴ «نحل» ميفرمايد: ﴿وَ اتَّبَعَ مِلَّةَ إِبْراهيمَ﴾ يا آنجا كه در سورهٴٴ مباركهٴ «انعام» ميفرمايد: ﴿أُولئِكَ الَّذينَ هَدَي اللّهُ فَبِهُداهُمُ اقْتَدِهْ﴾ ملت ابراهيم هم وحي خدا است چيز ديگر نيست هدايت انبياي سلف هم وحي خداست چيز ديگر نيست بنابراين آنچه كه از طايفهٴ اوليٰ به طايفهٴ ثالثه برميآيد بايد به طايفهٴ ثانيه برگردد يعني طايفهٴ اوليٰ ميگويد كه از وحي پيروي كن بدون حصر، طايفه ثالثه ميگويد كه از ملت ابراهيم پيروي كن به هدايت انبياي سلف اقتدا بكن اين طايفه اول و طايفه ثالث به طايفه ثاني برميگردند كه جزء از وحي از چيزي پيروي نكن و اگر ما گفتيم از هدايت انبياي گذشته پيروي كن و هدايت انبياي گذشته را قدوه قرار بده يا گفتيم تابع ملت ابراهيم(علي نبينا و آله و عليه السّلام) باش هدايت انبياي سلف و ملت ابراهيم هم جزء وحي چيزي ديگر نيست خب اينكه فرمود: ﴿اتَّبِعْ ما أُوحِيَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ﴾ اين مقدمه است براي فصل الخطابي كه در جريان محاجّه مشركين حجاز مطرح شد فرمود: ﴿اتَّبِعْ ما أُوحِيَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ﴾ خب آن ﴿ما أُوحِيَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ﴾ چيست؟ ﴿لا إِلهَ إِلاّ هُوَ﴾ يعني اِتبع توحيد چون همهٴ مسائل به توحيد برميگردد به محورهاي اصلي سورهٴ مباركهٴ «انعام» هم توحيد است و اگر توحيد درست تشخيص داده بشود و تحليل بشود نبوت و معاد هم از او استنباط خواهد شد در نوبتهاي قبل ملاحظه فرموديد آنهايي كه وحي و نبوت را منكراند براي اينكه الله را درست نشناختند آنها كه معاد را منكراند براي اينكه الله را درست نشناختند ﴿وَ ما قَدَرُوا اللّهَ حَقَّ قَدْرِهِ إِذْ قالُوا ما أَنْزَلَ اللّهُ عَلي بَشَرٍ مِنْ شَيْءٍ﴾[9] ناظر به اين است كه اگر كسي واقعاً درست خدا را بشناسد با اسماي حسنايش بشناسد كه او حكيم است، او هادي است يقيناً به وحي و نبوت اقرار ميكند خدايي كه بشر را آفريد و براي او آيندههاي طولاني قرار داد و آيندهٴ بشر معلوم بشر نيست براي چنين مسافري راه و راهنما نميفرستد مشخص نميكند و وقتي هدف هست حيات پس از مرگ هست يك حسابرسي در كار نيست؟ يقيناً حسابرسي در كار است ميزان است دوزخ و بهشت هست و مانند آن خب بنابراين اينكه فرمود: ﴿اتَّبِعْ ما أُوحِيَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ﴾ بدون حرف عطف و مانند آن عصارهٴ وحي را مشخص كرد ﴿اتَّبِعْ ما أُوحِيَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ﴾ خب آن ﴿ما أُوحِيَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ﴾ چيست؟ ﴿لا إِلهَ إِلاّ هُوَ﴾ يعني توحيد يعني اتبع توحيد ﴿وَ أَعْرِضْ عَنِ الْمُشْرِكينَ﴾ خب اگر ميفرمود: ﴿اتَّبِعْ ما أُوحِيَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ لا إِلهَ إِلاّ هُوَ وَ أَعْرِضْ عَنِ الْمُشْرِكينَ﴾ اين توهم ميشد كه آنها دين خودشان را داشته باشند و تو هم دين خودت را داشته باش كه يك امضاي ضمني استنباط بشود اما از اينكه فرمود: ﴿لا إِلهَ إِلاّ هُوَ﴾ در عين حال كه توحيد را حق ميداند حق را منحصر در توحيد ميكند همان طوري كه پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) تابع وحي است تبعيت او هم منحصر در وحي است اينجا هم همان طوري كه ميفرمايد از حق تبعيت كن حق را هم منحصر در توحيد ميداند ميفرمايد: ﴿لا إِلهَ إِلاّ هُوَ﴾ بعد دربارهٴ ﴿أَعْرِضْ عَنِ الْمُشْرِكينَ﴾ قبلاً گذشت اينكه خدا ميفرمايد: ﴿قُلِ اللّهُ ثُمَّ ذَرْهُمْ في خَوْضِهِمْ يَلْعَبُونَ﴾[10] معنايش اين نيست كه آنها را رها بكن براي اينكه خود خدا آنها را رها نميكند و پيغمبر هم مأمور ابلاغ است براي چه آنها را رها بكند يعني تو غصه بخوري متأثر بشوي، متأسف بشوي بيش از مقدار لازم وقت صرف بكني اينها لازم نيست ولي تا آخرين لحظهٴ احتجاج تا آخرين لحظهٴ ابلاغ، بلوغ در اختيار خود آنها است خب اگر پيغمبر بايد اعراض بكند خدا نبايد آيات حجاج و آيات احتجاج نازل بكند در حالي كه پشتسر هم آيه نازل ميكند خب چطور پيغمبر اعراض بكند و خدا دستبردار نيست؟ ميفرمايد: ﴿وَ أَعْرِضْ عَنِ الْمُشْرِكينَ﴾ نه يعني آنها را رها كن ترك تكلم، ترك احتجاج نه، تا آخرين لحظهٴ احتجاج بكن منتها براي آنها غمگين نباش و اين اعراض هم به عنوان هَجر جميل باشد ﴿وَ اهْجُرْهُمْ هَجْرًا جَميلاً﴾[11] يك وقت انسان طرزي مباحثه ميكند كه مباحثه منقطع خواهد شد به مخاصمه تبديل ميشود فرمود اين كار را نكن رابطهٴ علمي محفوظ باشد و از غصه خودت را رنجور نكن فاصله بگير اما انفصال جميل ﴿وَ اهْجُرْهُمْ هَجْرًا جَميلاً﴾ هَجر جميل يعني به اين فكر نباش كه حالا اينها سقوط ميكنند خب سقوط كردند ولي تو تا آخرين لحظه احتجاجها را ابلاغ بكن به دليل اينكه من تا آخرين لحظه آيات حجاج نازل ميكنم خب اگر پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) مأمور به اعراض ترك مخاصمه باشد ديگر پشتسر هم آيات نازل كردن معنا ندارد كه، پس از اينكه فرمود: ﴿قُلِ اللّهُ ثُمَّ ذَرْهُمْ في خَوْضِهِمْ يَلْعَبُونَ﴾[12] و از اينكه در آيهٴ محلّ بحث ميفرمايد: ﴿وَ أَعْرِضْ عَنِ الْمُشْرِكينَ﴾ معلوم ميشود منظور آن است كه با اينها از راه صحيح مدارا كن غصهٴ سقوط اينها تو را رنجور نكند تو فقط مؤظفي معلّم باشي، دعا هم بكن اما اينچنين كه متأثر باشي ﴿لَعَلَّكَ باخِعٌ نَفْسَكَ عَلي آثارِهِمْ إِنْ لَمْ يُؤْمِنُوا بِهذَا الْحَديثِ أَسَفًا﴾[13] نباشد پس ﴿اِتَّبِعْ ما أُوحِيَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ﴾ اين مطلب اول.
پرسش...
پاسخ: بله اما الآن آيات سورهٴ مباركهٴ «انعام» همان طوري كه قبلاً گذشت آيات سورهٴ احتجاج است در اَثناء مناظره در بحث احتجاجها وقتي خدا به پيغمبر ميفرمايد از آنها اعراض بكن يعني چه؟ يعني دست به شمشير بكن؟
پرسش...
پاسخ: غرض آن است كه آنجايي هم كه ميفرمايد هجر جميل بكن معنايش آن است كه ترك نكن مخاصمه سر جايش محفوظ باشد وقتي احتجاج به نصاب خود رسيده است از آن به بعد ﴿لِيَهْلِكَ مَنْ هَلَكَ عَنْ بَيِّنَةٍ﴾[14] از آن به بعد ﴿أَشِدّاءُ عَلَي الْكُفّارِ﴾[15] از آن به بعد ﴿جاهِدِ الْكُفّارَ وَ الْمُنافِقينَ﴾[16] از آن به بعد ﴿وَ لْيَجِدُوا فيكُمْ غِلْظَةً﴾[17] و مانند آن اما تا به نصاب ﴿لِيَهْلِكَ مَنْ هَلَكَ عَنْ بَيِّنَةٍ﴾ برسد شما احتجاج را ادامه بدهيد در اَثناي همين سوره كه يكجا نازل شد و سورهٴ احتجاج هم هست ميفرمايد: ﴿وَ أَعْرِضْ عَنِ الْمُشْرِكينَ﴾ نه «أَعْرِضْ عَنَ الْمُشْرِكينَ» يعني ترك مخاصمه بكن بعد زمينهٴ جنگجويي را فراهم بكن و اين آيات هم در مكه نازل شده است مكه هم كه سخن از زد و خورد نبود فقط سخن از خورد بود در حقيقت فقط اينها ميخوردند زد و خوردي در كار نبود.
پرسش...
پاسخ: در مدينه هم وقتي كه سخن از احتجاج مطرح است باز هم اعراض هست اين آيات ﴿وَ اهْجُرْهُمْ هَجْرًا جَميلاً﴾[18] گرچه در مكه نازل شد يا اين آيهٴ ﴿وَ أَعْرِضْ عَنِ الْمُشْرِكينَ﴾ در مكه نازل شد اما اينچنين نيست كه مكان مخصص باشد يا زمان مخصص باشد تا آخرين لحظه وقتي حجت به نصاب خود نرسيده است هَجر، هجر جميل است دست به شمشير نميشود وقتي به نصاب خود رسيده است به جايي رسيده است كه ﴿سَواءٌ عَلَيْهِمْ ءَ أَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لا يُؤْمِنُونَ﴾[19] به اينجاها رسيده است و قصد براندازي هم از آن سوي شروع شده است خب حالا شما مجازيد دفاع بكنيد لذا در سورهٴ مباركهٴ «حج» ميفرمايد از اين تاريخ به بعد مسلمين ميتوانند دفاع كنند ﴿أُذِنَ لِلَّذينَ يُقاتَلُونَ﴾ شما تا حال مقاتَل بوديد يعني زد خوردي نبود فقط خورد بود الآن اِذن داديم كه از خود دفاع كنيد ﴿أُذِنَ لِلَّذينَ يُقاتَلُونَ﴾ شما هميشه مقاتل بوديد خب چرا ﴿أُذِنَ﴾؟ ﴿بِأَنَّهُمْ ظُلِمُوا﴾[20] مظلومانه چندين سال زندگي كرديد حالا به شما اجازهٴ دفاع داديم ﴿أُذِنَ لِلَّذينَ يُقاتَلُونَ﴾ چرا ﴿أُذِنَ﴾؟ ﴿بِأَنَّهُمْ ظُلِمُوا﴾ ديگر خب پس فصل مناظرههاي فرهنگي فصل اعراض نيست فصل هجر جميل است يك وقت انسان عصباني ميشود بحث را ترك ميكند فرمود نه اين كار را نكن آنها بدترين حرف را نسبت به بهترين و مقدسترين موجودات جهان هستي دارد خب تحمل بكن بدترين اهانت را نسبت به وحي و نبوت دارند تحمل بكن گرچه اينها دهان كجي ميكنند ولي تو هجرت هجر جميل باشد نظير يونس(سلام الله عليه) نباش كه اينها را رها كني وقتي حجت به نصاب رسيده است از آن به بعد ﴿لِيَهْلِكَ مَنْ هَلَكَ عَنْ بَيِّنَةٍ وَ يَحْيى مَنْ حَيَّ عَنْ بَيِّنَةٍ﴾[21] نسبت به هيچ كسي ما احتمال معذوريت ندهيم آن وقت سخن از جهاد مطرح است.
پرسش...
پاسخ: بله آنها چون مانعاند ديگر، مانعاند، در حقيقت روح جهادهاي ابتدايي هم به دفاع برميگردد اين يك مرحله و روح دفاع هم به دفع برميگردد مرحله ديگر براي اينكه اينها مثل همان سنگ خارا هستند كه دم آب را گرفتند نه خودشان از اين آب زلال و كوثر استفاده ميكنند نه ميگذارند اين كوثر به كشتزار مزارع و مراتع برود خب بالأخره بايد اين سنگ را برداشت ديگر مستحضريد كه اول به صورت جهاد ذكر ميكند بعد آن را ترقيق ميكند ميفرمايد اين دفاع است بعد اين رقيق شده را بار ديگر ترقيق ميكند ميفرمايد اين دفع است ﴿لَوْ لا دَفْعُ اللّهِ النّاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لَهُدِّمَتْ صَوامِعُ وَ بِيَعٌ وَ صَلَواتٌ وَ مَساجِدُ يُذْكَرُ فيهَا اسْمُ اللّهِ﴾[22] اگر ما اين سنگ راه را برنداريم آن تك درختي هم كه در كنار يك مزرعهاي به حال خود سبز ميشود او هم ميخشكد فرمود اگر نباشند يك عده رزمندهاي كه از دين دفاع كنند آن زاهد منزوي تسبيح به دست هم تسبيح از دستش گرفته ميشود حالا يك آدم بيتفاوتي در يك گوشهاي مشغول به ذكر است او بايد بگويد اگر نباشد شمشير اين رزمنده تسبيح هم از دستت گرفته ميشود مگر اين نظام الحادي ماركسيستي قَتّال اجازه داد كه در اتحاد جماهير سوسياليستي شوروي سابق كسي تسبيح بگيرد و يك گوشهاي راهبانه ذكر بگويد آنها همه را از بين بردند لذا ذات اقدس الهي اول سخن از جهاد را مطرح كرده بعد او را تلطيف كرده فرمود روح جهاد به دفاع برميگردد بعد دفاع را ترقيق كرده فرمود روح دفاع به دفع برميگردد اينها مزاحم سر راه آدماند ﴿لَوْ لا دَفْعُ اللّهِ النّاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لَهُدِّمَتْ صَوامِعُ وَ بِيَعٌ وَ صَلَواتٌ وَ مَساجِدُ يُذْكَرُ فيهَا اسْمُ اللّهِ﴾[23] خب آن راهب صومعهنشين كه اهل سياست نبود او داعيهاش اين بود دين از سياست جداست ولي او بايد بداند اگر اين بسيجي رزمنده نباشد تسبيح و سجاده هم از تو گرفته ميشود او بايد اينها را هم دعا كند براي اينكه وقتي نظام الحاد به عنوان نظام حاكم بر يك جامعهاي حكومت كرده است نه آن متفكران سياسي را امان ميدهند نه زاهدان منزوي را، لذا اينها آمدند مسجد و صومعه و دير را يكجا ويران كردند ﴿لَهُدِّمَتْ صَوامِعُ وَ بِيَعٌ وَ صَلَواتٌ وَ مَساجِدُ يُذْكَرُ فيهَا اسْمُ اللّهِ﴾ بنابراين اگر كسي خواست از شمشير دين دفاع كند بايد به بركت آيات بحث را ببرد تا لبهٴ دفع كه اينها سنگ خارا هستند سنگ هرزهاند اينها دم اين نهر را گرفتند يك وقت است كسي ميگويد من بايد آب بخورم من بايد رشد بكنم، من بايد پروريده بشوم يك وقت ميگويد نه من نه تو اين سنگ دم نهر است ديگر اين نه خودش آب ميخورد نه زير درخت بوتههاي گياهي و نه ميگذارد آب به تشنهها برسد به هر تقدير
پرسش...
پاسخ: خب، آن وقت احتجاج ميكرد ديگر جاي شمشير نبود كه
پرسش...
پاسخ: بله اما همين كه مسلم نميشود سنگ است
پرسش...
پاسخ: نه خودش براي اينكه عدهاي هم به او نگاه ميكنند.
پرسش...
پاسخ: بله، آن در حقيقت دارد جلوي فطرت خود را ميگيرد مگر انسان مالك هستي خودش است؟
پرسش...
پاسخ: نه، اين فرق نميكند ما يك قدرتي داريم اين قدرت گاهي كاذب است گاهي صادق، مگر ما حق حيات ما براي خود ماست يا امانت الهي است چرا انتحار در اسلام از محرمات و گناهان كبيره است اگر كسي خودكشي كرد جهنم ميرود وصيتي كه اين قدر در دين پايگاهي دارد كه در حدّ امامت ذكر شده است همان طوري كه دربارهٴ امامت گفته شد «من مات و لم يعرف امام زمانه مات ميته جاهلية»[24] يا «من مات و ليس في عنقه بيعه لامام اَو ليس في عنقه عهد الامام مات ميته الجاهليه»[25] مشابه اين تعبير بلند دربارهٴ وصيت ذكر شده است كه «من مات بغير وصيةٍ مات ميته جاهليه»[26] وصيت آدمهاي انتحاري هم بيارزش است حالا اگر كسي قرصهايي خورده به قصد خودكشي، بعد هم دست به قلم كرده وصيتنامه نوشته هيچ ارزشي اين وصيتنامه ندارد چرا؟ براي اينكه اين بهترين امانت الهي را هدر داده مگر حيات ما براي خود ماست ما امينايم نه مالك، حالا اگر كسي بگويد من نميخواهم مسلمان بشوم حق دارد؟ آخر ميگويد من ميخواهم بروم جهنم، مگر حق دارد اگر كسي مالك حيات خودش باشد بگويد من ميخواهم بروم جهنم نميخواهم ايمان بياورم اين نيست انسان كه مالك حيات نيست اگر مالك حيات بود خب انتحار حرام نبود خب ميخواست حيات خودش را از بين ببرد اين انسان، انسان است انسان بنده است انسان كه الله نيست خدا كه قدرت را به او تفويض نكرده همهٴ اختيارات عالم را به او نداده كسي بگويد من ميخواهم بروم جهنم او حق ندارد چنين حرفي را بزند كسي بگويد من ميخواهم خودكشي كنم او حق ندارد مگر حيات ما براي خود ماست ما امينايم وقتي بعضي از امور را ذات اقدس الهي در اختيار ما قرار داد فرمود مرزي دارد محدودهاي دارد چطور لباس بپوش چطور غذا بخور چطور خانه بساز و مانند آن، اما دربارهٴ حيات و فطرت كه كسي حق ندارد بگويد من ميخواهم حياتم را از بين ببرم نميتواند بگويد بنابراين وقتي شما جلوتر ميرويد ميبينيد به اينكه حيات امانت خدا است اين شخص غضبناك، لدود، لجوج، عنود مثل سنگ خارا است نميگذارد اين كوثر معرفت و تعليم و حكمت به اين شجرهٴ طوباي فطرت او برسد ميخواهد اين درخت را بخشكاند كسي حق ندارد چنين كاري بكند لذا او را كه سنگ خاراست و نميگذارد اين كوثر قرآن به جان او برسد او... وقتي كه رفت ديگر جان او بدون مانع خواهد بود.
پرسش...
پاسخ: جان از بين نميرود جسم از بين ميرود.
پرسش...
پاسخ: بله، اين ﴿لا إِكْراهَ فِي الدِّينِ﴾ بازگشتش به اين است كه دين اكراهي نيست براي اينكه ﴿قَدْ تَبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَيِّ﴾[27] وقتي ﴿قَدْ تَبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَيِّ﴾ جا براي جبر نيست و هرگز هم نميشود با شمشير دين را در قلب كسي جا داد چون انسان بر بدن مسلط است بر قلب كه مسلط نيست ممكن است كسي به اجبار حرفي بزند اما به اجبار كه چيزي را قبول نميكند كه او اصلاً اكراهپذير نيست از اين جهت، بنابراين تا آنجا كه دست انسان هست بايد پيرو وحي باشد كسي بگويد من نميخواهم جانم به حيات برسد من ميخواهم جانم را از آن حيات معنوي اسقاط كنم خب حق آدم نيست غرض آن است كه اعراض چه در آيات مكي چه در آيات مدني به معناي ترك مناظره نيست به اين معنا است كه غصه نخور ﴿فَلَعَلَّكَ باخِعٌ نَفْسَكَ عَلي آثارِهِمْ إِنْ لَمْ يُؤْمِنُوا بِهذَا الْحَديثِ أَسَفًا﴾[28] و مانند آن.
پرسش...
پاسخ: بله، ما حيات خودمان را كه تقويت ميكنيم يعني يك مجاهد في سبيل الله براي اينكه زنده بشود ميجنگد يك تني را از دست ميدهد كه اين روح زندهٴ او زندهتر بشود اين آيهٴ نوراني سورهٴ «انفال» در سياق آيات جهاد است يعني چند تا آيه دربارهٴ جهاد نازل فرمود بعد فرمود: ﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اسْتَجيبُوا لِلّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذا دَعاكُمْ لِما يُحْييكُمْ﴾[29] اين آيه كه دربارهٴ نماز و روزه و حج نيامده البته نماز و روزه را هم شامل ميشود ولي اصلش مربوط به جهاد است ديگر همان طوري كه ﴿وَ لَكُمْ فِي الْقِصاصِ حَياةٌ يا أُولِي اْلأَلْبابِ﴾[30] ناظر به اين است كه اگر قصاص در جامعه بود حيات انساني محفوظ است ديگر كسي عمداً ديگري را نميكشد اگر شما يك قاتل عمدي را كشتيد جامعه عبرت ميگيرد با قصاص حيات جامعه تأمين ميشود با جهاد حيات جامعه تأمين ميشود ﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اسْتَجيبُوا لِلّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذا دَعاكُمْ﴾[31] الي الجهاد ﴿إِذا دَعاكُمْ لِما يُحْييكُمْ﴾ البته اين قابل انطباق بر نماز و روزه درس و بحث مسائل ديني هم هست ولي اصلش دربارهٴ جهاد است ديگر اين بيان نوراني كاشف الغطاء است كه فرمود اين كتاب كاشف الغطاء از كتابهاي قيم اسلامي است اين بزرگوار ميفرمايد البته نماز ستون دين است خب همهٴ ما معتقديم نماز ستون دين است اما آن خيمه چيست كه اين ستون آن خيمه است؟ فرمود جهاد خيمه دين است حالا شما ده تا ستون داشته باش وقتي خيمه نداري ديگر روي چه چيزي ميگذاري فرمود اين فستات دين است اين جهاد حالا كه فستات و خيمه داريم البته نماز ستون دين است خب آيهٴ نوراني سورهٴٴ مباركهٴ «انفال» نماز و روزه را هم شامل ميشود مورد مخصصاي نيست البته درست است اما اصلش دربارهٴ جهاد نازل شد ديگر خب بنابراين هم آنكه مجاهد است حياتش ده درجه است وقتي دست به شمشير كرد و به ميدان رفت صدها درجه ميشود اگر شهيد شد ﴿أَحْياءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ﴾[32] است آنها كه سنگ راهند آنها را برداشت ديگران را هم زنده ميكند ﴿كَلِمَةُ اللّهِ هِيَ الْعُلْيا﴾[33] در اين زمينه ذات اقدس الهي چند تا استدلال با پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) در ميان ميگذارد كه همگان متوجه بشوند فرمود تو كه رسولي پيك مني خب من هم علاقهمندم اينها موّحد باشند تو هم علاقهمندي اينها موّحد باشند قدرت اينكه اينها ايمان بياورند دست من است نه دست تو من با اينكه مقتدرم اينها را مؤمن كنم نميكنم تو چه اصراري داري من كه يعني ذات اقدس الهي ميفرمايد قدرت تكويني به دست خداست خدا ميتواند با اجبار كسي را به سمت ايمان سوق بدهد البته ميتواند قلب به دست مقلب القلوب است فرمود من نظام را در اين ميبينم كه مردم آزادانه ايمان بياورند كمالشان در اين است اگر قدرت و اعمال زور باشد خب من مقتدرم نه تو، من اين كار را نكردم تو كه حفيظ بر اينها نيستي تو كه وكيلي بر اينها نيستي من كه مقتدرم اين كار را نكردم ﴿لَوْ شاءَ اللّهُ ما أَشْرَكُوا﴾ من اگر ميخواستم اينها موّحد باشند اينها هرگز مشرك نميشدند ولي فايدهاي ندارد چنان توحيدي من اگر ميخواستم اينها به اجبار مشرك نباشند و به اجبار موّحد باشند البته ﴿لَوْ شاءَ رَبُّكَ َلآمَنَ مَنْ فِي اْلأَرْضِ كُلُّهُمْ جَميعًا﴾[34] اين را در بخش ديگر فرمود در خصوص آيهٴ محلّ بحث فرمود كه ﴿لَوْ شاءَ اللّهُ ما أَشْرَكُوا﴾ اگر ذات اقدس الهي كه مقلب القلوب است در قلب اينها طرزي اِعمال نفوذ ميكرد كه اينها حتماً به طرف توحيد گرايش پيدا ميكردند خب اينها مشرك نميشدند.
پرسش...
پاسخ: خب، آن وقت «موت كل شيء بحسبه» البته
پرسش...
پاسخ: بله منتها در نفخهٴ اوليٰ و مانند آن «موت كل شيء بحسبه» شما در باب روايات موت كه ملاحظه بفرماييد ميبينيد در حشر اكبر مرگ را هم ميميرانند آن بحث خاص خود را دارد كه موت را اِماته ميكنند خود مرگ را ميميرانند بعد ميفرمايند هر كه در جهنم است جهنم، هر كه در بهشت است بهشت «موت كل شيء و كل شخص بحسبه» و اين روايات كه در باب حشر اكبر هست كه موت به صورت «كبش املح»[35] درميآيد موت را ذبح ميكنند ميگويند ديگر مرگي نيست چون مرگ مرده است آنجا معلوم ميشود «موت كل شيء بحسبه» به هر تقدير ذات اقدس الهي ميفرمايد: ﴿وَ لَوْ شاءَ اللّهُ ما أَشْرَكُوا﴾ ﴿وَ ما أَنَا عَلَيْكُمْ بِحَفيظٍ﴾[36] ﴿وَ ما أَنْتَ عَلَيْهِمْ بِوَكيلٍ﴾ تو رسولي ابلاغ ميكني يك، بلوغ آنها به دست خود آنها است اين دو، بلوغ آنها اجباري نيست اين سه، آنها اگر بخواهند جلوي ابلاغ تو را بگيرند دست به شمشير ميكني چهار، ابلاغ ميكني يعني ميرساني هر كسي خواست ميپذيرد هر كسي نخواست نميپذيرد اين پنج، نظام بر اين است كه افراد با اختيار خودشان يا مسلمان باشند يا كافر شش، قدرت هم دست من هست هفت، من اين قدرت را اعمال نكردم و نميكنم من اگر بخواهم با اجبار كسي مؤمن بشود كه ﴿لآمَنَ مَنْ فِي اْلأَرْضِ كُلُّهُمْ جَميعًا﴾ آن وقت به درد نميخورد ايمان اجباري ﴿لَوْ شاءَ رَبُّكَ َلآمَنَ مَنْ فِي اْلأَرْضِ كُلُّهُمْ جَميعًا﴾[37] آيهٴ محلّ بحث هم اين است كه ﴿لَوْ شاءَ اللّهُ ما أَشْرَكُوا﴾ يعني «و لو شاء الله توحيدهم ما اشركوا و لو شاء الله ان لا يشركوا ما اشركوا» لكن التالي باطل فالمقدم مثله و مانند آن اين به صورت يك قياس استثنايي ترسيم شده است.
پرسش...
پاسخ: بله؟
پرسش...
پاسخ: آن دربارهٴ قتل شخصي است كه ﴿مَنْ قُتِلَ مَظْلُومًا فَقَدْ جَعَلْنا لِوَلِيِّهِ سُلْطانًا فَلا يُسْرِفْ فِي الْقَتْلِ إِنَّهُ كانَ مَنْصُورًا﴾ يعني اگر كسي مظلومانه كشته شد طبق اين بخش از سورهٴ مباركهٴ «اسراء» ما براي وليّ دم حق قصاص قرار داديم در جاهليّت روي خونخواري كه داشتند ميگفتند اگر از آن قبيله اگر يك نفر از قبيله ما را بكشد ما دو نفر آنها را بكشيم يا بيشتر بكشيم آيه نازل شد نه وليّ دم به اندازه آن دم حق دارد ﴿مَنْ قُتِلَ مَظْلُومًا فَقَدْ جَعَلْنا لِوَلِيِّهِ سُلْطانًا﴾ اما ﴿فَلا يُسْرِفْ فِي الْقَتْلِ﴾[38] لذا النفس بالنفس خب اينكه فرمود: ﴿وَ لَوْ شاءَ اللّهُ ما أَشْرَكُوا﴾ اگر ذات اقدس الهي ميخواست اينها مشرك نميشدند يعني اگر ذات اقدس الهي ميخواست اينها شرك نياورند و مؤمن باشند شرك نميآوردند و مؤمن ميشدند ولي خدا نميخواست يك چنين كاري را بكند خب آن كمال نيست خب پس خدايي كه قدرت دارد آن كار را نكرده و نميكند چون مصلحت در اين نيست تو كه قدرت اين كار را نداري مقلب القلوب كه تو نيستي ﴿وَ ما جَعَلْناكَ عَلَيْهِمْ حَفيظًا وَ ما أَنْتَ عَلَيْهِمْ بِوَكيلٍ﴾ نه در نظام تكويني سمت حفظ براي توست نه وليّ هستي نه از طرف ما وكيل تكويني هستي از طرف ما وكيل تشريعي هستي نمايندهٴ ما هستي خليفه ما هستي البته وقتي ما امري را بخواهيم انجام بدهيم به دست با بركت تو انجام ميدهيم كه اين ميشود ولايت تكويني، بخواهيم مرده را زنده كنيم بخواهيم در قلب كسي اثر كنيم وقتي ما چيزي را بخواهيم البته به وسيلهٴ تو به شفاعت تو، به وساطت تو انجام ميدهيم و اما تو ذاتاً اين قدرت را نداري ما هم كه اين قدرت را داريم مصلحت در اين نميبينيم كه مردم را با اجبار مسلمان بكنيم ﴿وَ لَوْ شاءَ اللّهُ ما أَشْرَكُوا وَ ما جَعَلْناكَ عَلَيْهِمْ حَفيظًا وَ ما أَنْتَ عَلَيْهِمْ بِوَكيلٍ﴾ اين بحث را انشاءالله در اذهان شريف داشته باشيد چون يك مغالطهاي است در همين سورهٴ مباركهٴ «انعام» و مانند آن، از مشركين نقل ميشود مشركين دو گروهند يك عده جزء عوام و مقلّدين اهل شركاند يك عده به اصطلاح انديشوران مشركاند آنها كه مقلداند و عوام اهل شركاند ميگويند ﴿إِنّا وَجَدْنا آباءَنا عَلي أُمَّةٍ وَ إِنّا عَلي آثارِهِمْ مُهْتَدُونَ﴾[39] و مانند آن آنها كه به اصطلاح انديشوران اهل شركاند با يك قياس استثنايي استدلال ميكنند آنها ميگويند خدا را ما كه قبول داريم يك، به عنوان رب الارباب قبول داريم دو، مقلب قلوب در كل عالم اوست سه، كارهاي ما را هم كه ميبيند چهار، اگر كارهاي ما مرضي او نباشد خب عِوض ميكند چون عِوض نكرد معلوم ميشود مرضي اوست همين استدلال را آنها دارند منتها يك مغالطهٴ بين تشريع و تكوين است آنها ميگويند ﴿لَوْ شاءَ اللّهُ ما أَشْرَكْنا وَ لا آباؤُنا وَ لا حَرَّمْنا مِنْ شَيْءٍ﴾[40] اگر خدا نميخواست ما مشرك نميشديم اگر خدا نميخواست ما چيزي را تحريم نميكرديم چون اين كارها را كرديم معلوم ميشود خواست خداست قرآن كريم هم حرف آن مقلّدين اهل شرك را كه عوامهاي آنها هستند ذكر ميكند و ابطال ميكند هم حرف انديشوران اهل شرك را ميگويد اين خلط بين تكميل و تشريع است و خودش هم در اين بخش از آيات مقدمات استدلال را فراهم ميكند ميفرمايد كه مبادا كسي خلط كند بين تكوين و تشريع، خدا تشريعاً خواسته است از همه هدايت را خواست خدا خواست كه اينها هدايت بشوند خدا خواست جهنم نروند خدا خواست بهشت بروند بر اينها واجب شده است تا حدي اگر اين كار را نكنند جهاد را بايد دربارهٴ اينها اعمال كرد و مانند آن، اينها همهٴ خواستهاي تشريعي است ولي در نظام تكوين همه را آزاد گذاشت ﴿قُلِ الْحَقُّ مِنْ رَبِّكُمْ فَمَنْ شاءَ فَلْيُؤْمِنْ وَ مَنْ شاءَ فَلْيَكْفُرْ﴾[41] يا ﴿وَ هَدَيْناهُ النَّجْدَيْنِ﴾[42] ﴿إِنّا هَدَيْناهُ السَّبيلَ﴾[43] تا كمال اشخاص معين بشود.
«و الْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمينَ»