درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

75/10/10

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تفسیر/سوره انعام/آیه 103 الی 105

 

﴿لا تُدْرِكُهُ اْلأَبْصارُ وَ هُوَ يُدْرِكُ اْلأَبْصارَ وَ هُوَ اللَّطيفُ الْخَبيرُ﴾﴿103﴾﴿قَدْ جاءَكُمْ بَصائِرُ مِنْ رَبِّكُمْ فَمَنْ أَبْصَرَ فَلِنَفْسِهِ وَ مَنْ عَمِيَ فَعَلَيْها وَ ما أَنَا عَلَيْكُمْ بِحَفيظٍ﴾﴿104﴾﴿وَ كَذلِكَ نُصَرِّفُ اْلآياتِ وَ لِيَقُولُوا دَرَسْتَ وَ لِنُبَيِّنَهُ لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ﴾﴿105﴾

 

گرچه ظاهر ﴿لا تُدْرِكُهُ اْلأَبْصارُ﴾ نفي العموم است ولي به قرينه حال و مقال و قرينهٴ عقل و نقل منظور عموم النفي است يعني بصر احدي در هيچ نشئه‌اي از نشئات دنيا و برزخ و قيامت ذات اقدس الهي را نمي‌بيند نه آن طوري كه جناب فخررازي پنداشته‌اند كه منظور نفي العموم است نه عموم النفي يعني همهٴ چشمها او را نمي‌بيند ولي بعضي از چشمها كه چشمهاي مؤمنين باشد در قيامت مثلاً ـ معاذ الله ـ او را مي‌بينند اين طور نيست طبق قرينه‌هاي همراه اين آيهٴ منظور عموم النفي است خلاصه سالبه كليه است نه سالبه جزئيه يعني «لا يراه احد مطلقا»

مطلب دوم آن است كه اين گونه از قضايا كه موضوعش ذات اقدس الهي است بعد وصفي از اوصاف سلبي يا وصفي از اوصاف ثبوتي در كنار قضيه ذكر مي‌شود جهت چنين قضايايي ضرورت اجلي است يعني ﴿لا تُدْرِكُهُ اْلأَبْصارُ﴾ بالضرورت الازليه ﴿وَ هُوَ يُدْرِكُ اْلأَبْصار﴾ بالضرورت الازليه قضيه ممكنه نيست، مطلقه نيست ضروري وصفيه، شرطيه و مانند آن نيست ضروري ذاتيه هم نيست ضروري ازليه است به اصطلاح.

مطلب سوم آن است كه ﴿وَ هُوَ اللَّطيفُ﴾ همان طوري كه در توحيد مرحوم صدوق است در كافي مرحوم كليني هست در همين جلد اول اصول كافي است باب معاني الاسماء و اشتقاقاتها آنجا اين روايت شريف است كه ذات اقدس الهي از اين جهت مسماي به لطيف است كه عالم به اجرام و اشياء لطيف است وقتي عالم به شيء لطيف بود نظير ذرات ريز جان‌دار يا بي‌جان بعوضه و كوچكتر از بعوضه وقتي عالم به اين ذرات ريز بود خالق اينها هم هست به استناد ﴿اللّهُ خالِقُ كُلِّ شَيْ‌ءٍ﴾[1] چون خالق شيء لطيف است و عالم شيء لطيف است از اين جهت «سميناه لطيفا» بعد براي اينكه روشن بشود وصف به حال متعلق موصوف نيست وصف به حال خود موصوف است فرمود: «اللطيف بلا كيف»[2] يعني اگر اجرام را مي‌گويند لطيف چون به معني رقيب و ضريف و امثال ذلك‌اند ذات اقدس الهي را كه مي‌گويند لطيف هيچ كيفيت ندارد وقتي هيچ كيفيت نداشت مي‌شود مجرد پس لطيف بودن ذات اقدس الهي همان تجرد او است و معناي خبير گرچه بعضي از مفسّران اهل معرفت گفتند نظير جريح به معناي مجروح است فعيل به معناي مفعول است ولي طبق تناسبي كه ذيل آيه با صدر آيه بايد داشته باشد اين خبير دليل است براي آن ﴿وَ هُوَ يُدْرِكُ اْلأَبْصارَ﴾ قهراً اينجا فعيل به معناي فاعل است نه به معناي مفعول.

مطلب پنجم آن است كه گرچه چشم او را درك نمي‌كند ولي طبق روايات فراواني كه مرحوم صدوق(رضوان الله عليه) در توحيدش نقل كرد مرحوم كليني نقل كرد انسان مؤمن با قلبش خدا را مي‌بيند نه تنها مي‌فهمد با علم حصولي بلكه با جان خود مشاهده مي‌كند و به ما دستور دادند طرزي خدا را عبادت كنيد كه گويا او را مي‌بينيد اين به عنوان مقام احسان است كه از پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلّم) نقل شده است كه فرمودند: «اعبدُ الله كانك تراه فان لم تكن تراه فانه يراك»[3] طرزي خدا را عبادت بكن كه گويا او را مي‌بيني و اگر تو او را نمي‌بيني بدان كه او تو را مي‌بيند پس بدان كه در مشهد و در محضر ذات اقدس الهي قرار داري اين‌چنين خدا را عبادت بكن كه از اين مقام اصطلاحاً تعبير به مقام احسان مي‌كنند مقام احسان اين است كه انسان در مقام عبادت طوري خدا را عبادت بكند كه گويا او را مي‌بيند.

آن‌گاه نوبت به آيهٴ بعد مي‌رسد فرمود: ﴿قَدْ جاءَكُمْ بَصائِرُ مِنْ رَبِّكُمْ﴾ يعني اين براهيني كه ما اقامه كرديم اينها هر كدام بصيرت‌اند بينه‌اند و همهٴ اينها هم از طرف ذات اقدس الهي آمده‌اند اگر كسي اين براهين را خوب درك كرد به مقصد رسيد اين بينا خواهد بود و اگر كسي درك نكرد به مقصد نرسيد كور خواهد شد اگر بصير و مبصر و بينا بود به سود خود اوست و اگر كور بود هم به زيان خود اوست او اگر درك كرد در حقيقت خود را بينا كرد و اگر درك نكرد خود را كور كرد از اين كريمه هم چند مطلب استفاده مي‌شود يكي اينكه اين براهيني كه خداوند در بخشهاي فراوان مخصوصاً از آيهٴ 96 به بعد همين سورهٴ مباركهٴ «انعام» نقل كرد كل واحد اينها بيّنه و بصيره الهي‌اند اگر كسي خوب اينها را تقرير كند يك، از حدّ مظنه و گمان و بناي عقلا و فهم عرف و اعتبار بيرون بيايد كه اينها در علوم عقلي و در اصول دين كار‌آمد نيست اگر از حدّ وهم و خيال و قياس و گمان به در‌آمد به حدّ يقين رسيد فرض آنها را تقرير كرد كه مثل مسائل رياضي يقين‌آور شد اولاً، بعد به اين مقتضاي علمي ايمان آورد ثانياً و برابر ايمان عمل صالح انجام داد ثالثاً، واقعاً بينا مي‌شود و اگر كسي اين مراحل را طي نكرد واقعاً كور مي‌شود و قيامت كه ظرف ظهور حقيقتها است يك عده كور محشور مي‌شوند يك عده بينا يعني چه كور محشور مي‌شوند؟ و يعني چه بينا محشور مي‌شوند؟ چون آنچه كه در دنيا است اين اجرام مادي است كه دنيايي است خب نظامش برمي‌گردد به نظام ديگر مثلاً همهٴ انسانها كه در دنيا موجودند همهٴ اينها در قيامت موجودند اما بدون توالد بدون اينكه كسي از كسي متولد بشود همه باهم از خاك برمي‌خيزند پس آنجا سخن از والد، ولد، ميلاد و مولود نيست اينجا است يكي پدر است و ديگري پسر يكي مادر است و ديگري دختر اما در قيامت همهٴ اينها دفعتاً واحدتاً از خاك سر برمي‌دارند پس توالدي در كار نيست و هزار‌ها آثار فارقي كه بين نظام آخرت و نظام دنيا است اگر كسي چشمش به همين اين امور دنيايي باشد چون اين نظام در آخرت عوض مي‌شود به يك نظام ديگر اين چشم نمي‌تواند آن مطالب اخروي را ببيند براي ديدن آن مطالب اخروي چشم ديگري كه اخروي است بايد انسان در دنيا خودش فراهم بكند انسان يا بصير است يا اعميٰ خودش بايد خودش را فراهم بكند كسي به آدم گوش نمي‌دهد به كسي چشمي نمي‌دهد كسي دست و پا نمي‌دهد بالأخره اين حقيقتها را خود انسان بايد در دنيا فراهم بكند اگر در دنيا فراهم كرد آنچه را كه در آخرت هست مي‌بيند ملائكه را مي‌بيند انبيا را مي‌بيند، اوليا را مي‌بيند بهشت را مي‌بيند رحمت خاصه الهي را مي‌بيند و مانند آن اگر اينها را فراهم نكرد هيچ كدام از اينها را در قيامت نمي‌بيند فقط جهنم را مي‌بيند مي‌گويد ﴿رَبَّنا أَبْصَرْنا وَ سَمِعْنا﴾[4] .

‌پرسش...

پاسخ: چون آن چشم باطني با قلب كار دارد بنابراين مي‌تواند فرشتگان را هم مشاهده كند در سورهٴ مباركهٴ «فرقان» گذشت كه ﴿يَوْمَ يَرَوْنَ الْمَلائِكَةَ لا بُشْري يَوْمَئِذٍ لِلْمُجْرِمينَ وَ يَقُولُونَ حِجْرًا مَحْجُورًا﴾[5] عده‌اي البته با چشم برزخي در حال احتضار فرشتگان را مي‌بينند هم مؤمنين مي‌بينند هم تبهكاران منتها مؤمنين با تبشير مي‌بينند و تبهكاران با انذار خب پس اين ادله و حجج الهي بصيرت است كه از طرف ذات اقدس الهي تنزل كرده‌اند اگر كسي تحقيق كرد عالمانه، نه طبق وهم و گمان و بعد از علم ايمان آورد و بعد از ايمان عمل صالح انجام داد حقيقتاً بصير مي‌شود مي‌تواند بگويد ﴿إِنّي عَلي بَيِّنَةٍ مِنْ رَبّي﴾[6] و بيناست و اگر كسي اين راه‌ها را طي نكرد حقيقتاً كور است اينكه فرمود: ﴿مَنْ أَبْصَرَ فَلِنَفْسِهِ وَ مَنْ عَمِيَ فَعَلَيْها﴾ شرح‌اش سورهٴ مباركهٴ «حج» است كه فرمود: ﴿لا تَعْمَي اْلأَبْصارُ وَ لكِنْ تَعْمَي الْقُلُوبُ الَّتي فِي الصُّدُورِ﴾ در سورهٴ مباركهٴ «حج» آيهٴ 46 اين است ﴿أَ فَلَمْ يَسيرُوا فِي اْلأَرْضِ فَتَكُونَ لَهُمْ قُلُوبٌ يَعْقِلُونَ بِها أَوْ آذانٌ يَسْمَعُونَ بِها فَإِنَّها لا تَعْمَي اْلأَبْصارُ وَ لكِنْ تَعْمَي الْقُلُوبُ الَّتي فِي الصُّدُورِ﴾ معلوم مي‌شود در درون آدم يك چشمي زمينهٴ چشم هست انسان بايد اين چشم را بينا كند و اگر بينا كرد چون در قيامت اسرار آشكار مي‌شود ﴿تُبْلَي السَّرائِرُ﴾[7] درون ظاهر مي‌شود انسان به صورت درون درمي‌آيد درون هر كسي بينا بود بيرون او بينا مي‌شود درون هر كسي كور بود بيرون او هم كور مي‌شود لذا يك عده در قيامت كورند ﴿وَ نَحْشُرُهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ أَعْمي﴾[8] خب اينكه فرمود: ﴿مَنْ أَبْصَرَ فَلِنَفْسِهِ﴾

‌پرسش...

پاسخ: خب، باطنِ اينجا ظاهرِ آنجا است يعني با همين چشم مي‌بيند اما يك انساني است در قيامت محشور كه چشم دارد و بصير است و مي‌بيند اما آنچه كه در قيامت ظاهر است باطن همين اين دنياي اوست در دنيا قلبي داشت بصير اين بينايي قلب او در قيامت ظهور مي‌كند او به صورت يك انسان بصير در مي‌آيد عده‌اي در دنيا قلبي داشتند كور كه ﴿لا تَعْمَي اْلأَبْصارُ وَ لكِنْ تَعْمَي الْقُلُوبُ الَّتي فِي الصُّدُورِ﴾ آنها كه قلبشان كور است چون قيامت باطن، ظاهر مي‌شود اين افراد به صورت كور محشور مي‌شوند هر كسي هر جمالي بطلبد بايد خودش فراهم بكند اگر كسي بخواهد جمال يوسفي و بالاتر از جمال يوسفي فراهم بكند بايد در دنيا فراهم بكند اگر كسي بيراهه رفته است زشت منظر مي‌شود يك عده سپيد رويند و رو سفيد يك عده سياه رويند و رو سياه ﴿يَوْمَ تَبْيَضُّ وُجُوهٌ وَ تَسْوَدُّ وُجُوهٌ﴾[9] كسي كه اهل عبادت است و وضو مي‌گيرد و در وضو هنگام شستن صورت اين دعا را مي‌خواند «اللهم بيض وجهي يوم تبيض فيه الوجوه ولا تسود وجهي يوم تسود فيه الوجوه»[10] چنين شخصي هم سفيدرو است هم روسفيد كسي كه اهل اين عبادت نيست چنين شخصي هم روسياه است و هم سيه‌روي باطن در قيامت ظاهر مي‌شود سراير ظاهر مي‌شود پس ﴿مَنْ أَبْصَرَ فَلِنَفْسِهِ وَ مَنْ عَمِيَ فَعَلَيْها﴾ هيچ كس را آنجا درمان نمي‌كنند كه حالا نابينايي را كسي درمان بكند و مانند آن خب اينكه فرمود: ﴿مَنْ أَبْصَرَ فَلِنَفْسِهِ وَ مَنْ عَمِيَ فَعَلَيْها﴾ در اينجا چون ﴿عَلَيْ﴾ در مقابل لام قرار گرفته است آن ﴿لِنَفْسِهِ﴾ يعني به سود خود و اين ﴿عَلَيْها﴾ يعني به ضرر خود و اين منافات ندارد به آنچه كه در اوايل سورهٴ مباركهٴ «اسراء» آمده است كه ﴿إِنْ أَحْسَنْتُمْ أَحْسَنْتُمْ ِلأَنْفُسِكُمْ وَ إِنْ أَسَأْتُمْ فَلَها﴾ كه هر دو را با لام ذكر فرمود چون آن لام به معناي سود نيست به معناي لام اختصاص است يعني عمل عامل را رها نمي‌كند و مخصوص عامل است آيهٴ هفت سورهٴ مباركهٴ «اسراء» اين است ﴿إِنْ أَحْسَنْتُمْ أَحْسَنْتُمْ ِلأَنْفُسِكُمْ وَ إِنْ أَسَأْتُمْ فَلَها﴾ اين‌چنين نيست كه آن لام به عنوان مشاكله ذكر شده باشد كه به حسب ظاهر بايد گفته مي‌شد «و ان اساتم فعليها» ولي مشاكلتاً ﴿لَها﴾ گفته شد اين‌چنين نيست آن لام، لام اختصاص است يعني عمل زنده است اولاً و به جايي بالأخره مرتبط باشد ثانياً و به غير عامل خود هيچ ارتباطي ندارد ثالثاً پس عمل مخصوص عامل است اگر حسن بود مخصوص عامل است اگر سيئ است مخصوص عامل است ﴿إِنْ أَحْسَنْتُمْ أَحْسَنْتُمْ ِلأَنْفُسِكُمْ وَ إِنْ أَسَأْتُمْ فَلَها﴾[11] يعني «فلانفسكم» اين لام، لام اختصاص است نه لام اولي لام سود باشد تا لام دومي مشاكله باشد اما آيهٴ محلّ بحث لام اول، لام نفع و سود است فرمود: ﴿مَنْ أَبْصَرَ فَلِنَفْسِهِ وَ مَنْ عَمِيَ فَعَلَيْها﴾ پس سود و زيان انسان به دست خود انسان است و كور كردن يا بينا كردن انسان به دست خود انسان است.

مطلب ديگر آن است كه اگر كسي كور شد در قيامت كوري او شديد مي‌شود اين يعني چه؟ ﴿وَ مَنْ كانَ في هذِهِ أَعْمي فَهُوَ فِي اْلآخِرَةِ أَعْمي وَ أَضَلُّ سَبيلاً﴾[12] اين براي چيست؟ براي اينكه اگر كسي اينجا كور باشد بالأخره اميد هست كه يك قدرتي يك راهي يك مفرّي كه اين‌ كوري او درمان بشود اما حالا اگر كسي كور معنوي بود در قيامت راهي براي علاج نيست لذا هرگونه اميدي هم قطع مي‌شود از اين جهت فرمود: ﴿وَ مَنْ كانَ في هذِهِ أَعْمي فَهُوَ فِي اْلآخِرَةِ أَعْمي وَ أَضَلُّ سَبيلاً﴾

مطلب بعدي آن است كه اينكه فرمود: ﴿قَدْ جاءَكُمْ بَصائِرُ مِنْ رَبِّكُمْ﴾ اين در حقيقت به دو سه تقريب بصائر خواهد بود و به يك تقريب جامع بصيرت خواهد بود نه بصائر سرّ جمع چيست؟ چون براهيني كه براي اثبات توحيد و مانند آن اقامه مي‌شود وقتي مي‌شود گفت دو برهان يا سه برهان كه دو تا حدّ وسط يا سه تا حدّ وسط در قياس ذكر بشود اما اگر حدود وسطي همه يكي بود كبراي كلي يكي بود صغريٰ‌ها مختلف بود نمي‌شود گفت اين چهار تا برهان پنج تا برهان است يا دو تا برهان است اين را مي‌شود گفت تقريبهاي گوناگون يك برهان مثلاً اگر كسي بنا شد از راه حدوث استدلال كند چون هر حادثي محدث مي‌خواهد از اين طريق بخواهد استدلال كند بگويد كه زمين حادث است هر حادثي محدث مي‌خواهد آسمان حادث است هر حادثي محدث مي‌خواهد دريا حادث است هر حادثي محدث مي‌خواهد انسان حادث است هر حادثي محدث مي‌خواهد اين چهار تقريب براي يك برهان است نه چهار تا برهان معيار در وحدت و تعدد براهين حدّ وسط آنها و كبراي كلي آنها است يك وقت است كه برهان حركت است و برهان حدوث است يا امكان ماهوي است يا امكان فقري است و مانند آن اينها براهين متعدد است يك وقت در بحثهاي ربوبيّت نه در اصل اثبات توحيد از نظم انسان كمك مي‌گيرد برهان نظم يك برهان است حالا گاهي بر اساس ﴿إِنَّ اللّهَ فالِقُ الْحَبِّ وَ النَّوي﴾ اين يك برهان است ﴿يُخْرِجُ الْحَيَّ مِنَ الْمَيِّتِ وَ مُخْرِجُ الْمَيِّتِ مِنَ الْحَيِّ﴾[13] اين تقريب ديگر همان برهان است نه برهان ديگر چون بر اساس نظم حركت مي‌كند گاهي مثلاً از باب ﴿هُوَ الَّذي جَعَلَ لَكُمُ النُّجُومَ لِتَهْتَدُوا﴾ اين نظم است ﴿لِتَهْتَدُوا بِهَا فِي ظُلُمَاتِ الْبَرِّ وَالْبَحْرِ﴾[14] گاهي مي‌فرمايد: ﴿وَ هُوَ الَّذي أَنْشَأَكُمْ مِنْ نَفْسٍ واحِدَةٍ فَمُسْتَقَرُّ وَ مُسْتَوْدَعٌ﴾[15] اين برهان نظم است ﴿وَ هُوَ الَّذي أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَأَخْرَجْنا بِهِ نَباتَ كُلِّ شَيْ‌ءٍ﴾[16] اين برهان نظم است در بحثهاي ربوبي همهٴ اينها قابل تقريب‌اند اما براي اثبات ربوبيّت نه خالقيت و نه واجب الوجوب و مانند آن اينها تقريبهاي گوناگون يك برهان‌اند نه چند برهان ولي چون انسانها رشته‌هاي آنها مختلف است هر كسي از راه مخصوص به اين هدف بالا مي‌رسد بنابراين براي هر كسي بصيرت خاصي ذات اقدس الهي ارائه مي‌كند آن كسي كه صحرانورد است بصيرتي دارد آن كسي كه دريانورد است بصيرتي دارد آن كسي كه در بحثهاي نجومي و هيوي تلاش و كوشش مي‌كند بصيرتي دارد آن كسي كه در كشاورزي و دامداري تلاش و كوشش مي‌كند يك بصيرتي دارد و مانند آن اگر جمع آورده شد و بصائر گفته شد نه براي آن است كه كبراي كلي اينها فرق مي‌كند چون كبراي كلي غالب اينها يكي است اما چون راههاي صغروي فرق مي‌كند و هر كسي از راه مخصوصي به آن هدف مي‌رسد از اين جهت مي‌شود بصائر.

مطلب ديگر آن است كه اگر كسي اين علوم را فرا گرفت آن‌هم نمي‌تواند بگويد من خودم فكر كردم و درس خواندم و ياد گرفتم قبلاً گذشت كه درس و بحث و فكر و تأمل علتهاي اعدادي است و معلّم حقيقي ذات اقدس الهي است پس آن كس كه از راه نظم چه در كشاورزي چه در دامداري چه در ستاره‌شناسي يا انسان‌شناسي به مقصد رسيده است در حقيقت بصائر الهي او را روشن كرده و اينها چيزهايي است كه «وَ يُثِيرُوا لَهُمْ دَفَائِنَ الْعُقُولِ»[17] خواهد بود يعني وقتي پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلّم) اين براهين را با مردم در ميان مي‌گذارد آنچه در نهان و نهاد اين مردم است آنها را شكوفا مي‌كند كه مي‌شود «وَ يُثِيرُوا لَهُمْ دَفَائِنَ الْعُقُولِ» ﴿قَدْ جاءَكُمْ بَصائِرُ مِنْ رَبِّكُمْ فَمَنْ أَبْصَرَ فَلِنَفْسِهِ وَ مَنْ عَمِيَ فَعَلَيْها وَ ما أَنَا عَلَيْكُمْ بِحَفيظٍ﴾ فرمود بصائر الهي را من تحويل گرفتم من حفظ كردم به شما ابلاغ كردم اما از آن به بعد من عهده‌ام ابلاغ است و شما وظيفه‌ات بلوغ، من كه عهده‌دار بلوغ شما نيستم من حفيظ نيستم كه نگهبان شما باشم تكويناً تا شما سقوط نكنيد اين ديگر به اختيار خود شما است ﴿مَنْ أَبْصَرَ فَلِنَفْسِهِ وَ مَنْ عَمِيَ فَعَلَيْها﴾ شما را ما آزاد گذاشتيم من هم كه از طرف خدا رسول‌ام حفيظ نيستم البته تا آنجا كه ممكن است برهان اقامه مي‌كنم موعظه بازگو مي‌كنيم با حكمت و موعظه حسنه و جدال احسن راههاي حق را ارائه مي‌كنيم خطرات انحراف را بازگو مي‌كنيم در حدّ ابلاغ اما آنچه كه به بلوغ شما مربوط است دست خود شما است ما حفيظ نيستيم كه شما را به اجبار و اضطرار نگه بداريم كه سقوط نكنيد خب اين ديگر از تكامل بيرون مي‌رود شما مختاريد در انتخاب راه آزاديد اين ﴿ما أَنَا عَلَيْكُمْ بِحَفيظٍ﴾ كه لسان تكوين دارد نظير چيزي است كه در سورهٴ مباركهٴ «غاشيه» آيهٴ 22 به اين صورت فرمود: ﴿فَذَكِّرْ إِنَّما أَنْتَ مُذَكِّرٌ ٭ لَسْتَ عَلَيْهِمْ بِمُصَيْطِرٍ﴾[18] تو كه به اينها صيطره نداري عده‌اي را نگذاري منحرف بشوند عده‌اي را نگذاري منافق بشوند عده‌اي را نگذاري كافر بشوند اين طور نيست اگر تو صيطره داشته باشي با الجاء و اجبار اينها را به دين برساني كه كمالي براي اينها نيست بالأخره آنچه بر عهده پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) است ابلاغ است آنچه بر عهده ما است بلوغ است كه ما بايد بالغ بشويم و اگر كسي بالغ نشد بالأخره كودكانه مي‌ميرد حالا بعضي كودك هشتاد ساله‌اند برخي كودك هفتاد ساله فرقي نمي‌كند كسي كه رشد نكرده است بالغ نشده است در همان حدّ مَهدي مي‌ميرد كه زمين را فرمود براي شما مهد قرار داديم اين در مهد ارض و در گهوارهٴ زمين بالأخره زندگي كرده است خب اينكه فرمود: ﴿ما أَنَا عَلَيْكُمْ بِحَفيظٍ﴾ يعني راه انتخاب را به شما ارائه مي‌كنيم بقيه در اختيار خودشان

‌پرسش...

پاسخ: آن تكوين است ديگر بله آن كار ذات اقدس الهي است و چه اينكه ﴿وَ هُوَ عَلي كُلِّ شَيْ‌ءٍ وَكيلٌ﴾[19] كه در همين دو جمله قبل بود به معناي ولايت است ذات اقدس الهي وكيل كل شيء است يعني ولي كلّ شيء است او هر چيزي را حفظ مي‌كند منتها حفظ كردن كل شيء به حسب كل خودش است خداوند هر چيزي را از راه مبادي و اختيار او حفظ مي‌كند كسي بخواهد كاري را برخلاف نظام آفرينش بكند آن ممكن نيست ولي هر كسي را هر راهي را كه انتخاب كرده است در همان محدوده خدا او را رشد مي‌دهد اگر كسي راه تبهكاري را طي كرد اول خدا مي‌فرمايد ما همگان را به طرف هدايت الهي سوق داديم بعد كه آنها را ملهَم كرديم از يك سو وحي فرستاديم ﴿هُدىً لِلنَّاسِ﴾[20] از سويي ديگر ميثاق گرفتيم به عنوان ﴿أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ﴾[21] از سوي ثالث همهٴ اين راههاي سعادت را فراسوي او نصب كرديم بعد آنها را انتخاب، آزاد گذاشتيم ﴿مَنْ شاءَ فَلْيُؤْمِنْ وَ مَنْ شاءَ فَلْيَكْفُرْ﴾[22] ﴿وَ هَدَيْناهُ النَّجْدَيْنِ﴾[23] و مانند آن، بعد هم در سورهٴ «اسراء» فرمود ما همهٴ وسايل را در اختيار هر دو گروه قرار مي‌دهيم هم وسايل گناه كردن را هم وسايل اطاعت كردن را فرمود: ﴿كُلاًّ نُمِدُّ هؤُلاءِ وَ هَؤُلاءِ﴾[24] ما همه را كمك مي‌كنيم اين طور نيست كه حالا اگر كسي خواست گناه بكند ما وسيله را فراهم نكنيم كه، خب حالا اگر كسي خواست گناه كند خدا وسيله‌اش را فراهم نكند او مجبور است اطاعت كند و چنين نظامي كه نظام تكامل نيست.

‌پرسش...

پاسخ: چرا؟ پرسش...

پاسخ: نه اگر كسي در مسير خير حركت كرده است حفظ مي‌كند و اگر كسي در مسير باطل حركت كرده است كه ﴿مَنْ يُشْرِكْ بِاللّهِ فَكَأَنَّما خَرَّ مِنَ السَّماءِ فَتَخْطَفُهُ الطَّيْرُ أَوْ تَهْوي بِهِ الرِّيحُ في مَكانٍ سَحيقٍ﴾[25]

پرسش...

پاسخ: همان نمي‌رود سقوط مي‌كند يعني خدا اين را اثباتش مي‌كند خدا او را حفظ نمي‌كند از هر خطري مگر تا آن حدّي كه حدّ حجت بالغهٴ حق باشد تا آن حدّ البته حفظ مي‌كند.

‌پرسش...

پاسخ: وسيله‌اش را فراهم مي‌كند مال را خدا به هر دو گروه مي‌دهد اگر كسي بخواهد قرض الحسنه بدهد خدا به او مال مي‌دهد كسي بخواهد ربا بگيرد باز هم خدا به او مال مي‌دهد اين‌چنين نيست كه اگر كسي بخواهد ربا بگيرد خدا به او چيزي ندهد كه فرمود ما راه را فراهم كرديم اما همهٴ امور را به شما گفتيم وسايل سعادت را بيش از وسايل شقاوت در اختيارتان قرار داديم فطرت شما فطرت حق است، عقل شما به طرف حق است ساختار هستي‌تان به طرف حق و خير است فرشتگان شما هم به طرف حق حركت مي‌كنند انييا و اوليا به طرف حق دعوت مي‌كنند شهوت و غضب شما به طرف باطل است شياطين شما را به طرف بطلان دعوت مي‌كند اين راه است و اين چاه اگر يك كاري خيري كرديد ما ده برابر پاداش مي‌دهيم اگر يك كار شر كرديد ما صبر مي‌كنيم فوراً نمي‌نگاريم راه توبه باز است راه انابه باز است اگر همهٴ اين راه‌ها را كه ما باز كرديم شما نپيموديد يك گناه را يك كيفر مي‌نويسيم همهٴ اين كارها را مي‌كنيم ولي شما را مي‌آزماييم آزمايش هم به اين است كه وسايل در اختيارتان قرار داديم فرمود: ﴿كُلاًّ نُمِدُّ هؤُلاءِ وَ هَؤُلاءِ﴾[26] بعد از اينكه در سورهٴ «اسراء» فرمود يك عده‌اي راه حق مي‌روند يك عده راه باطل فرمود ما همه را كمك مي‌كنيم اين طور نيست كه حالا اگر كسي خواست ربا بگيرد ما هيچ مالي به او ندهيم نه ما مال مي‌دهيم هم به كساني كه قرض‌الحسنه مي‌دهند هم به كساني كه ربا مي‌دهند ﴿كُلاًّ نُمِدُّ هؤُلاءِ وَ هَؤُلاءِ مِنْ عَطاءِ رَبِّكَ وَ ما كانَ عَطاءُ رَبِّكَ مَحْظُورًا﴾[27] اين امتحان الهي است اگر امتحان است وسيله‌اش را هم فراهم مي‌كنيم از يك سو بحثهاي قبلي در سورهٴ مباركهٴ «مائده» گذشت فرمود ما به محرمين گفتيم: ﴿لا تَقْتُلُوا الصَّيْدَ وَ أَنْتُمْ حُرُمٌ﴾[28] شما در حال احرام صيد نكنيد صيد برّي بر شما حرام است خب از يك سوي اين آهوان را هم دستور مي‌دهيم كه ﴿ما مِنْ دَابَّةٍ إِلاّ هُوَ آخِذٌ بِناصِيَتِها﴾ هيچ پرنده‌اي در فضا هيچ جنبنده‌اي در زمين نيست مگر زمامدار اينها خداست ﴿ما مِنْ دَابَّةٍ إِلاّ هُوَ آخِذٌ بِناصِيَتِها إِنَّ رَبّي عَلي صِراطٍ مُسْتَقيمٍ﴾[29] خب اگر همهٴ جنبده‌ها و پرنده‌ها به زمامداري الله حركت مي‌كنند فرمود ما به محرمان حجِ عمره دستور داديم ﴿لا تَقْتُلُوا الصَّيْدَ وَ أَنْتُمْ حُرُمٌ﴾ براي اينكه ببينيم اينها در حال احرام صيد مي‌كنند يا نه اين آهوان و كبوترها و اين حيوانات حلال گوشت را دستور مي‌دهيم در تيررس و دست‌رس اينها قرار بگيرند ﴿لَيَبْلُوَنَّكُمُ اللّهُ بِشَيْ‌ءٍ مِنَ الصَّيْدِ تَنالُهُ أَيْديكُمْ وَ رِماحُكُمْ﴾[30] خب حالا اگر آهوي پشت‌كوه باشد كه نمي‌شود كه به اين محرم گفت: ﴿لا تَقْتُلُوا الصَّيْدَ وَ أَنْتُمْ حُرُمٌ﴾ او آهويي نيست كه صيد كند كه كبوتري نيست كه صيد كند كه فرمود ما از يك سوي دستور مي‌دهيم صيد نكنيد از سويي ديگر به اين آهوان دستور مي‌دهيم كه در تير رس و دسترس اينها قرار بگيريد از يك سو به يك نوجوان مي‌گويد ﴿قُلْ لِلْمُؤْمِنينَ يَغُضُّوا مِنْ أَبْصارِهِمْ﴾[31] از سويي ديگر چهار تا نامحرم از كنار چشم او مي‌گذرند تا امتحان بشوند اگر امتحان نشود كه ﴿لِيَميزَ اللّهُ الْخَبيثَ مِنَ الطَّيِّبِ﴾[32] ظهور نمي‌كند اگر در دسترس و تيررس نباشد كه امتحان نيست خب اينكه فرمود: ﴿لَيَبْلُوَنَّكُمُ اللّهُ بِشَيْ‌ءٍ مِنَ الصَّيْدِ تَنالُهُ أَيْديكُمْ وَ رِماحُكُمْ﴾[33] يعني هيچ معونه‌اي براي شما ندارد اين صيد مي‌خواهيد با دست بگيريد آسان است بخواهيد با تير بزنيد آسان است ولي ﴿لا تَقْتُلُوا الصَّيْدَ وَ أَنْتُمْ حُرُمٌ﴾[34] اگر از احرام به در آمديد آن‌گاه صيد برّي مثل بحري را به شما حلال است اينها امتحان الهي است پس ذات اقدس الهي كه حفظ مي‌كند معنايش اين نيست كه انسان را تا آخرين لحظه از خطر حفظ بكند انسان را در خيلي از موارد از خطر حفظ مي‌كنند بعد وقتي كه از نصاب گذشت يعني از مهلت انابت الهي گذشت و به جايي رسيد ﴿لِيَهْلِكَ مَنْ هَلَكَ عَنْ بَيِّنَةٍ وَ يَحْيي مَنْ حَيَّ عَنْ بَيِّنَةٍ﴾[35] از آن به بعد مي‌فرمايد: ﴿مَنْ يُشْرِكْ بِاللّهِ فَكَأَنَّما خَرَّ مِنَ السَّماءِ فَتَخْطَفُهُ الطَّيْرُ أَوْ تَهْوي بِهِ الرِّيحُ في مَكانٍ سَحيقٍ﴾[36] ذات اقدس الهي آن هم اگر از حفظش بخواهد استفاده كند و بشر را از گناه نجات بدهد براي هميشه كه اين مي‌شود جبر، خب اينكه فرمود: ﴿قَدْ جاءَكُمْ بَصائِرُ مِنْ رَبِّكُمْ فَمَنْ أَبْصَرَ فَلِنَفْسِهِ وَ مَنْ عَمِيَ فَعَلَيْها﴾ در پايان به مردم هشدار داد كه شما در انتخاب بينايي و كوري آزاديد در خيلي از قسمتهاي قرآن فرمود: ﴿ما يَسْتَوِي اْلأَعْمي وَ الْبَصيرُ﴾[37] اين ﴿ما يَسْتَوِي اْلأَعْمي وَ الْبَصيرُ﴾ منظور مؤمن و كافر است منظور كسي است كه اهل تحقيق است و ايمان مي‌آورد كسي است كه اهل تحقيق نيست و ايمان نمي‌آورد آيهٴ شانزده سورهٴ مباركهٴ «رعد» اين است ﴿قُلْ هَلْ يَسْتَوِي اْلأَعْمي وَ الْبَصيرُ أَمْ هَلْ تَسْتَوِي الظُّلُماتُ وَ النُّور﴾ و مانند آن خب يك عده را بصير معرفي مي‌كند يك عده‌اي را اعميٰ بعد فرمود: ﴿وَ كَذلِكَ نُصَرِّفُ اْلآياتِ﴾ فرمود ديديد ما گاهي براساس نظام كشاورزي برهان اقامه كرديم گاهي براساس «اخراج حي من الميت اخراج ميت من الحي» برهان اقامه كرديم گاهي روي ﴿فَالِقُ الْإِصْبَاحِ﴾[38] برهان اقامه كرديم گاهي از خلق ليل و نهار برهان اقامه كرديم گاهي از سير منظم شمس و قمر برهان اقامه كرديم گاهي از جعل كواكب و ستاره‌ها براي راهنمايي‌هاي شما در صحرا و دريا استفاده كرديم گاهي از انسان‌شناسي استفاده كرديم گاهي از ريزش و بارش برف و باران براي رويش گياهان استفاده كرديم گاهي از اينكه زمين يكي هوا يكي آب يكي برف يكي ولي از يك قطعه زمين ميوه‌هاي رنگارنگ و با بوهاي گوناگون با طعمهاي گوناگون با كيفيتهاي گوناگون رشد مي‌كنند استفاده كرديم همهٴ اينها براهين است كه مجموعاً مي‌شود بصائر و فرمود: ﴿وَ كَذلِكَ نُصَرِّفُ اْلآياتِ﴾ يعني ‌بينيد ما تصريف كرديم، تحويل كرديم از حالتي به حالتي از صورتي به صورتي، از آسمان به زمين، از دريا به صحرا، از كشاورزي به دامداري متحول كرديم بيان را تا هيچ كسي با عذر نماند سرّ بيان براهين گوناگون در لباسهاي مختلف آن است كه افراد يكسان نيستند تصريف، تحويل، تحول و گوناگوني ادله براي آن است كه افراد يكسان نيستند اين كار را ما براي اهداف فراواني كرديم كه بعضي از آن اهداف محذوف است ﴿وَلِيَقُولُوا﴾ اين عطف بر محذوف است فرمود ما از اين سو اين كار را كرديم آنها بهانه‌گيرها چند تا حرف دارند يك وقتي در اصل صحت اينها حرف دارند مي‌گويند اين حرفها اسطوره است، كهنه است و چيز باطل است ـ معاذ الله ـ يك وقت است مي‌گويند نه حرف حرف علمي است حرف كهنه نيست ولي براي تو نيست رفتي مدارسه كردي با علماي يهود با نشستي مناظره كردي حرفهاي آنها را آوردي به ما منتقل كردي خب اين بهانه‌گير‌ها گاهي مي‌گويند ﴿دَرَسْتَ﴾ كه بعضيها قرائت كردند «درسَت» «درسَت» يعني آنچه را كه تو به عنوان آيات مي‌شماري يا به عنوان بصائر ياد مي‌كني اينها مدروسه‌اند يعني مندرسه‌اند يعني كهنه شده‌اند همين است گفتند: ﴿هذا إِلاّ أَساطيرُ اْلأَوَّلينَ﴾[39] اسطوره‌هاي كهنه شده گذشته است اما اين قرائت معروف كه ﴿دَرَسْتَ﴾ يا برخي از قرائتها نظير دارستِ يعني اين حرفها كهنه نيست حرفهايي است قابل قبول و معقول اما براي تو نيست تو ادعاي نبوت مي‌كني يا در بحث توحيد سخن داري اگر براي توحيد اقامه مي‌كني اين حرفها كهنه است دليل نيست اصلاً اگر به عنوان نبوت مي‌گويي اين حرفها را تو نياوردي حرفهايي است كه علماي يهود از كتابهاي خودشان دارند تو مدارسه كردي و از درسي كه با آنها داشتي براي ما چيزي نقل مي‌كني مَدرس جاي درس گفتن، مُدَرِس اين‌چنين است «تَدْرُسُ» كه در سورهٴ مباركهٴ «آل عمران» گذشت از همين قبيل است خب خدا مي‌فرمايد اينها بصائر است يك، ما اين بصائر را در جامه‌هاي گوناگون و در لباسهاي مختلف تشريح كرديم دو، بهره‌اش را علما مي‌برند سه ﴿وَ لِنُبَيِّنَهُ لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ﴾ اين ﴿وَ لِنُبَيِّنَهُ لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ﴾ نظير ﴿هُدًي لِلْمُتَّقينَ﴾[40] است ﴿مَوْعِظَةً لِلْمُتَّقينَ﴾[41] است ﴿وَإِنَّهُ لَتَذْكِرَةٌ لِلْمُتَّقِينَ﴾[42] است وگرنه خدا قرآن را ﴿هُدًي لِلنّاسِ﴾[43] فرستاد نه ﴿هُدًي لِلْمُتَّقينَ﴾ فقط «تَذْكِرَةٌ لِلنّاسِ» فرستاد «مَوْعِظَةً لِلنّاسِ» فرستاد اما چون پرهيزكاران بهره مي‌برند فرمود: ﴿هُدًي لِلْمُتَّقينَ﴾ چون پرهيزكاران موعظه‌پذيرند فرمود: ﴿مَوْعِظَةً لِلْمُتَّقينَ﴾ و مانند آن اينجا هم چون علما هم... مي‌بندند فرمود: ﴿وَ لِنُبَيِّنَهُ لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ﴾ وگرنه ﴿بَيانٌ لِلنّاسِ﴾ است در بخشهاي ديگر نظير ‌آنچه در سورهٴ مباركهٴ «آل عمران» گذشت فرمود: ﴿هذا بَيانٌ لِلنّاسِ﴾[44] براي همهٴ مردم ما تبيين مي‌كنيم چه عالِم چه غير عالم چه مؤمن چه غير مؤمن اين علمايند كه از اين بيان ما بهره مي‌برند البته اينكه فرمود: ﴿وَ لِنُبَيِّنَهُ لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ﴾ اين علم را در بخشي از آيات ديگر نردبان مي‌داند نه هدف شمشير مي‌داند نه فتح و پيروزي شمشير وسيله پيروزي است در جهاد نردبان وسيله ترقي است علم، نردبان است براي ترقي، شمشير است براي جهاد و آن چه مهم است عقل است لذا فرمود: ﴿وَ تِلْكَ اْلأَمْثالُ نَضْرِبُها لِلنّاسِ وَ ما يَعْقِلُها إِلاَّ الْعالِمُونَ﴾[45] يعني اول آدم بايد عالم بشود بعد عاقل گاهي عالم مي‌ميرد قبل از اينكه عاقل بشود گاهي نه از علم به عقل مي‌رسد فرمود:﴿وَ تِلْكَ اْلأَمْثالُ نَضْرِبُها لِلنّاسِ وَ ما يَعْقِلُها إِلاَّ الْعالِمُونَ﴾ پس اول علم هست وقتي آدم عالم شد مي‌شود مسلّح مثل كسی، رزمنده‌ كه حالا شمشير به دست اوست اگر به جبهه رفت و از شمشير علم آن هوس را از پا در‌آورد مي‌شود عاقل، عاقل همان است كه عقلي دارد كه «ما عُبد به الرحمن و اكتسب به الجنان»[46] پس اينكه فرمود: ﴿وَ لِنُبَيِّنَهُ لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ﴾ با آنچه در سورهٴ مباركهٴ «آل عمران» است فرمود: ﴿هذا بَيانٌ لِلنّاسِ﴾ مخالف نيست نظير همان دو طايفه آياتي كه دربارهٴ خود قرآن كريم آمده است كه از يك سو مي‌فرمايد ما قرآن را نازل كرديم ﴿هُدًي لِلنّاسِ﴾ ﴿شَهْرُ رَمَضانَ الَّذي أُنْزِلَ فيهِ الْقُرْآنُ هُدًي لِلنّاسِ﴾[47] از سويي ديگر در سورهٴ «بقره» فرمود: ﴿هُدًي لِلْمُتَّقينَ﴾[48] موعظه هم همچنين است بعد از اينكه اينها طرفي بستند و عالم شدند نيمي از راه را طي كردند و اگر از علم استفاده كردند به عقل رسيدند به آن مراحل نهايي رسيدند اگر عاقلانه و عالمانه مراقب خود بودند آن‌گاه به همراه خود اين دين را و ايمان را در سفر اخروي مي‌برند ﴿وَ لِيَقُولُوا دَرَسْتَ وَ لِنُبَيِّنَهُ لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ﴾ در قبال اين بياني كه ذات اقدس الهي دارد فرمود اينها بصائرند و برهانند آنها كه مي‌گفتند اسطوره‌اند خب اگر كسي بگويد اسطوره است جوابي ندارد آن اصلاً نه نقض كرده نه معارضه كرده نه منع كرده چيزي اقامه نكرده فقط گفته اسطوره‌ است اما آنها كه گفتند اين حرفها براي تو نيست در سورهٴ مباركهٴ «فرقان» سخن آنها آمده آيهٴ چهار سورهٴ مباركهٴ «فرقان» اين است كه ﴿وَ قالَ الَّذينَ كَفَرُوا إِنْ هَذا إِلاّ إِفْكٌ افْتَراهُ وَ أَعانَهُ عَلَيْهِ قَوْمٌ آخَرُونَ﴾ اولاً اينكه مي‌گويي وحي است اين كذب است ـ معاذ الله ـ وحي نيست يعني تو پيغمبر نيستي يك وقت است مي‌گويند اين حرفها اسطوره است ﴿إِنْ هذا إِلاّ أَساطيرُ اْلأَوَّلينَ﴾[49] يك وقت است نه اين سخن حق است اما اينكه تو به خود اسناد مي‌دهي مي‌گويي اين حرفها را من از طرف خدا آوردم اين افك است آنها در نبوت از اين جهت گير دارند نه در توحيد مي‌گويند اين افك است افترا است دروغ يك عده‌اي هم تو را در اين دروغ كمك كردند يعني با علماي يهود ـ معاذ الله ـ نشستي و از آنها ياد گرفتي و بعد خودت را به عنوان پيغمبر به ما معرفي كردي كه ﴿وَ أَعانَهُ عَلَيْهِ قَوْمٌ آخَرُونَ﴾ مقداري از اين مطلب اما نه به اين وسعت در سورهٴ مباركهٴ «سبأ» آيهٴ 43 آمده است ﴿وَ قالُوا ما هذا إِلاّ إِفْكٌ مُفْتَرًي﴾ يك دروغ بافته شده و از خود در آورده است كه دربارهٴ اصل وحي و نبوت اشكال مي‌كنند قرآن كريم از آن جهت كه برهان و توحيد اقامه مي‌كند مي‌گويد خود اين براهين شما ارزيابي كنيد از آن جهت كه مي‌گويد كه اينها بصائري است كه از طرف خدا آمده و آورندهٴ اين بصائر هم شخص پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلّم) است گذشته از اينكه توحيد ربوبي را ضمناً تثبيت مي‌كند جريان وحي و نبوت را هم تعليل مي‌كند آنها گاهي با اصل برهان مخالف‌اند گاهي با وحي و نبوت آنچه را كه با وحي و نبوت مخالفت مي‌كند همين است كه مي‌گويند ﴿دَرَسْتَ﴾ يعني حرفها را با درس و بحث آورديم در سورهٴ مباركهٴ «نحل» هم البته مخصوصاً اين بحث به خواست خدا خواهد آمد كه يعني آيهٴ 103 سورهٴ مباركهٴ «نحل» اين است كه آنها هم مي‌گويند آنچه را كه پيغمبر آورده است از خودش نيست ـ معاذ الله ـ از ديگران گرفته و براي ما باز‌گو كرده است آيهٴ 103 سورهٴ «نحل» اين است ﴿وَ لَقَدْ نَعْلَمُ أَنَّهُمْ يَقُولُونَ إِنَّما يُعَلِّمُهُ بَشَرٌ لِسانُ الَّذي يُلْحِدُونَ إِلَيْهِ أَعْجَمِيُّ وَ هذا لِسانٌ عَرَبِيُّ مُبينٌ﴾ كه دربارهٴ بعضي از غيرعربهايي كه در مكه رفت و آمد مي‌كردند مي‌گفتند فلان شخص چون مثلاً سوادي دارد اين حرفها را پيغمبر ياد داده و او هم براي ما به عنوان رسالت نقل مي‌كند كه ذات اقدس الهي مي‌فرمايد آن شخص كه عرب نيست ما عربي مبين نازل كرديم كه همهٴ فصحاي عرب در تحدّي و آوردن مثل اين عاجزند فتحصل كه كل واحد از اين براهين بصيرت است هركسي در هر رشته‌اي از رشته‌هاي گوناگون... پي ببرد بصير مي‌شود در صورتي كه به اين علم ايمان بياورد و برابر او عمل بكند و اگر كسي هيچ يك از اين بصائر را نپذيرفت واقعاً كور است و در قيامت كه واقعيتها ظهور مي‌كند اين شخص به صورت كور محشور مي‌شود و خودش هم تعجب مي‌كند كه ﴿قالَ رَبِّ لِمَ حَشَرْتَني أَعْمي﴾[50] و ذات مقدس پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) هم مأمور ابلاغ است بلوغ به دست خود ماست و تحويل و تحول آيات هم براي آن است كه هيچ كسي در هيچ مقطعي عذر نداشته باشد منتها بهره‌مندهاي از اينها علما هستند اگر كسي عالِم شد تازه نردبان ترقي در دست اوست كه بايد به مرحله عقل برسد.

«و الْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمينَ»

 


[1] زمر/سوره39، آیه62.
[2] ـ كافي، ج1، ص116.
[3] ـ بحار الانوار، ج25، ص204.
[4] سجده/سوره32، آیه12.
[5] فرقان/سوره25، آیه22.
[6] انعام/سوره6، آیه57.
[7] طارق/سوره86، آیه9.
[8] طه/سوره20، آیه124.
[9] آل عمران/سوره3، آیه106.
[10] ـ اسرار الصلوه، باب1، ص43.
[11] اسراء/سوره17، آیه7.
[12] اسراء/سوره17، آیه72.
[13] انعام/سوره6، آیه95.
[14] انعام/سوره6، آیه97.
[15] انعام/سوره6، آیه98.
[16] انعام/سوره6، آیه99.
[17] ـ نهج البلاغه، خطبهٴ 1.
[18] غاشیه/سوره88، آیه21 ـ 22.
[19] انعام/سوره6، آیه102.
[20] بقره/سوره2، آیه185.
[21] اعراف/سوره7، آیه172.
[22] کهف/سوره18، آیه29.
[23] بلد/سوره90، آیه10.
[24] اسراء/سوره17، آیه20.
[25] حج/سوره22، آیه31.
[26] اسراء/سوره17، آیه20.
[27] اسراء/سوره17، آیه20.
[28] مائده/سوره5، آیه95.
[29] هود/سوره11، آیه56.
[30] مائده/سوره5، آیه94.
[31] نور/سوره24، آیه30.
[32] انفال/سوره8، آیه37.
[33] مائده/سوره5، آیه94.
[34] مائده/سوره5، آیه95.
[35] انفال/سوره8، آیه42.
[36] حج/سوره22، آیه31.
[37] فاطر/سوره35، آیه19.
[38] انعام/سوره6، آیه96.
[39] انعام/سوره6، آیه25.
[40] بقره/سوره2، آیه2.
[41] آل عمران/سوره3، آیه138.
[42] حاقه/سوره69، آیه48.
[43] بقره/سوره2، آیه185.
[44] آل عمران/سوره3، آیه138.
[45] عنکبوت/سوره29، آیه43.
[46] ـ كافي، ج1، ص11.
[47] بقره/سوره2، آیه185.
[48] بقره/سوره2، آیه2.
[49] انعام/سوره6، آیه25.
[50] طه/سوره20، آیه125.