درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

75/10/09

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تفسیر/سوره انعام/آیه 103 الی 105

 

﴿لا تُدْرِكُهُ اْلأَبْصارُ وَ هُوَ يُدْرِكُ اْلأَبْصارَ وَ هُوَ اللَّطيفُ الْخَبيرُ﴾﴿103﴾﴿قَدْ جاءَكُمْ بَصائِرُ مِنْ رَبِّكُمْ فَمَنْ أَبْصَرَ فَلِنَفْسِهِ وَ مَنْ عَمِيَ فَعَلَيْها وَ ما أَنَا عَلَيْكُمْ بِحَفيظٍ﴾﴿104﴾﴿وَ كَذلِكَ نُصَرِّفُ اْلآياتِ وَ لِيَقُولُوا دَرَسْتَ وَ لِنُبَيِّنَهُ لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ﴾﴿105﴾

 

خلاصهٴ بحث دربارهٴ عموميت خالقيّت ذات اقدس الهي اين شد كه هر انساني مسئول كار خود هست چون با اختيار خلق شد و اختيار و اراده انسان در طول علل او قرار مي‌گيرد به هر تقريري كه تقريب بشود منتها بعضي از اين تقرير‌ها و تقريبها متوسط است بعضي دقيق است و بعضي اَدَق و سيئه از آن جهت كه نقص است و عند التحليل به امر عدمي و فقدان برمي‌گردد به ذات اقدس الهي ارتباط پيدا نمي‌كند چه اينكه در آيات سورهٴ مباركه «نساء» مشخص شد كه ﴿ما أَصابَكَ مِنْ حَسَنَةٍ فَمِنَ اللّهِ وَ ما أَصابَكَ مِنْ سَيِّئَةٍ فَمِنْ نَفْسِكَ﴾[1] چون از ذات اقدس الهي از آنجا جزء خير و كمال وجودي چيزي تنزل نمي‌كند هرگز نقص و فقدان به ذات اقدس الهي برنمي‌گردد و اين انسان است كه آن كمالات وجودي را هدر مي‌دهد مثل اينكه اگر كسي در صحنهٴ نفس خود اشخاصي را ايجاد بكند كه يكي عادل است و ديگري ظالم يكي مظلومانه كشته مي‌شود و ديگر ظالمانه مي‌كشد در صحنه نفس آنچه يافت شد صور علمي است و همه‌شان علم‌اند نفس انسان كه اين صور را در خود ايجاد كرده است نفس ظالم و قاتل نيست گرچه انشا كننده و آفرينندهٴ صور قاتل و ظالم است نفس به ظلم و قتل متصف نخواهد شد به علم متصف مي‌شود كه حسنه است به اِحاته و ادراك علمي متصف مي‌شود كه حسنه است اما به نقص، به ظلم و مانند آن متصف نخواهد شد با اينكه همهٴ اينها جزء منشئات نفس‌اند بنابراين هم آيات سورهٴ مباركهٴ «نجم» كه دارد ﴿وَ أَنْ لَيْسَ لِْلإِنْسانِ إِلاّ ما سَعي ٭ وَ أَنَّ سَعْيَهُ سَوْفَ يُري﴾[2] در جاي خود محفوظ است و هم عموميت خالقيّت ذات اقدس الهي محفوظ است عمده آن است كه اختيار انسان در تمام بحثها بايد محفوظ بماند يعني اگر خداوند جماد‌ها را مثل خاك و معادن زيرزمين و امثال آنها را آفريد و اگر گياهان را آفريد و اگر حيوانها را آفريد و اگر انسانها را آفريد همه را با مبادي و علل و عوامل خاص آنها آفريد و اگر خاك حركت و تلاشي دارد و به صورت معدن زغال يا معدن طلا در مي‌آيد آن مبادي خاصهٴ خود را طي مي‌كند و به آن هدف مي‌رسد و اگر يك گياهي با جذب مواد غذايي بارور مي‌شود با آن استمداد از مواد خاص خود و مباني خاص خود رشد مي‌كند حيوان هم اين‌چنين است انسان هم اين‌چنين است و خداوند همهٴ اينها را با مبادي خاصهٴ اينها آفريد و به اعمال اينها از راه مبادي اينها علم دارد الآن چهار تا كاري كه اين چهار موجود كرده‌اند يعني خاكي كه سير كرد لعل شد در بدخشان يا عقيق اندر يمن اين براي خاك گياهي كه با جذب مواد غذايي به صورت درخت سيب و گلابي درآمد يا به صورت حنظل حيواني كه به صورت بلبل و قمري درآمد يا به صورت مار و عقرب درآمد انساني كه از راه مبادي اختياري خودش يا كميل‌ابن‌زياد‌نخعي شد يا حارث‌بن‌زيادنخعي كه هر دو برادرند يكي جزء اشقيا مي‌شود و ديگري جزء اتقيا است هم آنكه شقي شد مي‌تواند تقي بشود هم اينكه تقي شد مي‌توانست شقي بشود يكي مي‌شود كميل‌ابن‌زياد‌نخعي از اصحاب خاص شد وجود مبارك اميرالمؤمنين(عليه السّلام) يكي مي‌شود حارث‌ابن‌زياد‌نخعي كه قاتل فرزندان مسلم(سلام الله عليه) است بنابراين اگر اين روايت و اين حديث شريف چندين بار سؤال شد و چندين بار جواب داده شد بنابراين اگر كسي دربارهٴ اين چهار موجود فكر مي‌كند با همهٴ مبادي‌اش بايد بحث بكند ذات اقدس الهي هم كار آن خاك را كه معدن مي‌شود مي‌داند هم كار آن گياهان را مي‌داند هم كار آن حيوانات را مي‌داند هم كار آن انسانها را مي‌داند «بما لهم من المبادي» و همه را با مبادي خاص آنها تدبير و اداره مي‌كند منتها رابطه ذات اقدس الهي با اشيا چگونه است طبق اين تقاريب و تقارير گوناگون بحث شده است وگرنه اين كثرت محفوظ است، اختيار محفوظ است، حسنات به دليل اينكه كمالات وجودي‌اند و نعمت‌اند هم من عند الله‌اند هم من الله ﴿ما بِكُمْ مِنْ نِعْمَةٍ فَمِنَ اللّهِ﴾[3] سيّئات از آن جهت كه به فقدان و نقص و اعدام برمي‌گردند مبدأ عالي نخواهند داشت از انسان و امثال انسان بالا نمي‌روند قهراً ﴿وَ أَنْ لَيْسَ لِْلإِنْسانِ إِلاّ ما سَعي﴾ در جاي خود محفوظ است ﴿وَ أَنَّ سَعْيَهُ سَوْفَ يُري﴾[4] در جاي خود محفوظ است و تتميم بحث به عهدهٴ همان آيات سورهٴ مباركهٴ «نساء» است كه مفصل‌تر از اينجا گذشت كه در آنجا فرمود ما ﴿ما أَصابَكَ مِنْ حَسَنَةٍ فَمِنَ اللّهِ وَ ما أَصابَكَ مِنْ سَيِّئَةٍ فَمِنْ نَفْسِكَ﴾[5] آن‌گاه قبلاً فرمود: ﴿قُلْ كُلُّ مِنْ عِنْدِ اللّهِ فَما لِهؤُلاءِ الْقَوْمِ لا يَكادُونَ يَفْقَهُونَ حَديثًا﴾ همه من عند الله‌اند ولي حسنات گذشته از اينكه من عند الله است من الله هم هست سيّئات فقط من عند الله است من الله نيست فرق اينكه چرا من عند الله است ولي من الله نيست در آن آيات از سورهٴ مباركهٴ «نساء» گذشت اما اينجا كه فرمود خداوند به هر شيئي وكيل است آنچه كه در جاهليّت حكم مي‌كرد هم آن رسوب تفكر اسرائيلي و امثال اسرائيلي بود كه ماديت بود اگر اينها مي‌شنيدند ذات اقدس الهي مبدأ عالم است فكر مي‌كردند يك موجود مادي است كه با حس مادي قابل درك است و اگر سخن از فرشته‌ها و نزول فرشته‌ها و وحي و دريافت وحي و نبوت و رسالت نزول كتاب الهي بود فكر مي‌كردند به نحو عالي و مادي است كه بر آنها هم نازل مي‌شود و اگر جريان معاد بود حيات پس از مرگ بود فكر مي‌كردند كه اين مرده‌ها كه در قبرستانها دفن شده‌اند دوباره برمي‌گردند به دنيا در همين دنيا زنده مي‌شوند لذا در اين سه مقطع اصلي كه اصول دين را تشكيل مي‌دهد اشكالات آنها كه در قرآن كريم بازگو شد و جواب داده شد برمي‌آيد كه تفكر آنها، تفكر مادي بود اينها مي‌گفتند كه اگر خدايي هست ما بايد ببينيم اگر ملائكه است ما بايد ببينيم اگر ملائكه نازل مي‌شوند خب بر ما نازل بشوند اگر وحي و نبوتي هست كتاب آسماني نازل مي‌شود خب بر ما هم نازل مي‌شود، نازل بشود اگر حيات پس از مرگي هست پس نياكان ما و گذشتگان ما چرا برنگشتند خب همان طوري كه فرعون و درباريان فرعون به وجود مبارك موسيٰ و هارون(عليهم السّلام) گفتند چرا گذشتگان برنگشتند اينها فرمود كه ﴿عِلْمُها عِنْدَ رَبِّي في كِتابٍ لا يَضِلُّ رَبّي وَ لا يَنْسي﴾[6] خب نمونهٴ اينكه تفكر آنها تفكر مادي بود و جاهلي اين است كه در سورهٴ مباركهٴ «اسراء» آيهٴ 92 مشركين حجاز به پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلّم) اين‌چنين مي‌گفتند، مي‌گفتند كه ﴿أَوْ تَأْتِيَ بِاللّهِ وَ الْمَلائِكَةِ قَبيلاً﴾ ما هرگز به تو ايمان نمي‌آوريم مگر اينكه الله را مقابل ما بياوري قبيل، يعني مقابل فرشته را در مقابل ما قرار بدهي رو در روي ما كه ما آن را ببينيم ﴿أَوْ تَأْتِيَ بِاللّهِ وَ الْمَلائِكَةِ قَبيلاً﴾ اينها قبيل ما باشند مقابل ما باشند رو در روي ما باشند كه ما اينها را ببينيم چه اينكه در سورهٴ مباركهٴ «فرقان» آيهٴ 21 هم مشابه اين معنا را داشتند ﴿وَ قالَ الَّذينَ لا يَرْجُونَ لِقاءَنا لَوْ لا أُنْزِلَ عَلَيْنَا الْمَلائِكَةُ أَوْ نَري رَبَّنا﴾[7] خب اگر ملائكه بر تو نازل مي‌شود چرا بر ما نازل نمي‌شود؟ ما بايد خدا را ببينيم ـ معاذ الله ـ ملائكه هم بر ما نازل مي‌شود آن‌گاه ذات اقدس الهي در پاسخ اينها فرمود: ﴿اسْتَكْبَرُوا في أَنْفُسِهِمْ وَ عَتَوْا عُتُوًّا كَبيرًا﴾ ذات اقدس الهي كه اصلاً ديده نخواهد شد نه در دنيا نه در حالت احتضار و برزخ و نه در قيامت اما ملائكه را در حالت برزخ و احتضار و قيامت خواهند ديد ﴿يَوْمَ يَرَوْنَ الْمَلائِكَةَ لا بُشْري يَوْمَئِذٍ لِلْمُجْرِمينَ وَ يَقُولُونَ حِجْرًا مَحْجُورًا﴾[8] البته ملائكه را ديگر با چشم دنيايي نخواهند ديد وقتي وارد برزخ مي‌شوند مي‌بينند چون ذات اقدس الهي فرمود خداوند را بپرستيد او وكيل شماست براي اينكه آنها فكر نكنند وكالت اين‌چنين است كه موكل بتواند با ادراك مادي با وكيلش در ارتباط باشد فرمود: ﴿لا تُدْرِكُهُ اْلأَبْصارُ وَ هُوَ يُدْرِكُ اْلأَبْصارَ وَ هُوَ اللَّطيفُ الْخَبيرُ﴾ شما كسي را به عنوان حفيظ و وكيل و وليّ و سرپرست لازم داريد كه محيط به شما باشد از كار شما باخبر باشد يك، به شما لطيفانه و مهربانانه فيض برساند دو، چنين موجودي هم نبايد ديدني باشد چون اگر ديدني باشد آن قدرت را ندارد ديگر همه جا حضور داشته باشد در همهٴ شرايط باشد در قلب شما حضور داشته باشد و نيازهاي دروني شما را بفهمد در اينجا چهار مطلب به عنوان دليل و مدعا ذكر شده است دو مطلب به عنوان مدعا دو مطلب به عنوان دليل آن دو مطلبي كه به عنوان مدعا است يكي جزء اوصاف سلبيه خداي سبحان است يكي هم به عنوان اوصاف وصف ثبوتي، وصف سلبي حق تعالي اين است كه ﴿لا تُدْرِكُهُ اْلأَبْصارُ﴾ ابصار او را درك نمي‌كنند وصف ثبوتي آن است كه ﴿وَ هُوَ يُدْرِكُ اْلأَبْصارَ﴾ اين دو مطلب اين ﴿وَ هُوَ اللَّطيفُ الْخَبيرُ﴾ هم دو مطلب مي‌شود چهار مطلب معمولاً اسماي حسنايي كه در پايان هر آيه هستند دليل محتواي آن آيه‌اند يعني مثلاً آيه اگر مضمونش توبه و انابه است ذيل آيه اين گونه از اسماي حسنا ذكر مي‌شود كه ﴿إِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحيمٌ﴾[9] يا اگر مضمون آيه قهر، غلبه و انتقام است ذيل آيهٴ اسماي عزت و حكمت ذكر مي‌شود نظير اين ﴿وَ السّارِقُ وَ السّارِقَةُ فَاقْطَعُوا أَيْدِيَهُما جَزاءً بِما كَسَبا نَكالاً مِنَ اللّهِ وَ اللّهُ عَزيزٌ حَكيمٌ﴾[10] آنجا ديگر نفرمود: ﴿إِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحيمٌ﴾ آيهٴ توبه مذيل است غفران و رحمت امثال ذلك است آيهٴ قطع يد سارق مذيل به عزت و حكمت است او عزيزانه و مقتدرانه فتوا مي‌دهد به قطع دست سارق و مانند آن اينجا هم كه يكي از اوصاف سلبيه خدا و يكي از اوصاف ثبوتي ذات اقدس الهي ذكر شد دو وصفي از اسماي الهي و اسمي از اسماي الهي را در پايان آيه ذكر شد كه دليل آن دو مدعا باشد اينكه فرمود: ﴿لا تُدْرِكُهُ اْلأَبْصارُ﴾ معلل است به لطيف بودن اينكه فرمود: ﴿وَ هُوَ يُدْرِكُ اْلأَبْصارَ﴾ معلل است به خبير بودن گرچه لطيف را به اين معنا تفسير كردند كه لطيف يعني مهربان است لطف و احسان دارد و اين معنا حق است لطيف به اين معنا از اسماي الهي است گرچه لطيف را بعضي از روايات به اين صورت معنا كرده است كه لطيف است يعني خالق ذرات لطيف است خالق حيوانات لطيف است، خالق اشياي لطيف است، كه چشمي آن ذرات را نمي‌بيند اين معنا هم حق است اما مناسب با صدر آيه اين است كه چون لطيف است ﴿لا تُدْرِكُهُ اْلأَبْصارُ﴾ و لطيف در اينجا بايد مناسب با معناي مجرد بودن باشد يعني چون مادي نيست چشم او را نمي‌بيند نه يعني ظريف است ـ معاذ الله ـ نظير پارچه‌هاي لطيف كه بشود جسم يا هواي لطيف كه بشود جسم چون اگر جسم باشد بالأخره يكي از حواس ديگر او را مي‌بيند اينكه فرمود: ﴿لا تُدْرِكُهُ اْلأَبْصارُ﴾ معنايش اين نيست كه ﴿لا تُدْرِكُهُ اْلأَبْصارُ﴾ اما «تدركه الاسماء، تدركه الاذان، تدركه الاذواق تدركه الانوف يا مَشام» اين‌چنين نيست اينكه فرمود ابصار او را درك نمي‌كند يعني بصر با اينكه دورترين شيء و ظريف‌ترين شيء را درك مي‌كند او را نمي‌بيند چيزي را كه چشم او را نمي‌بيند او هم جزء آهنگ نيست كه گوش او را بشنود جزء بوييدنيها نيست كه شامه او را درك بكند جزء خوراكيها و طعوم نيست كه ذائقه او را درك بكند جزء اجرام نيست كه لامسه او را درك بكند منتها وقتي كه اِبصار از ديگر اشيا ظريف‌تر و قوي‌تر بود كه انسان با بصر دورترين نقطه را مي‌بيند طوري كه جايي كه صدا نمي‌رسد، بو نمي‌رسد و طعم نمي‌رسد و زبري و درشتي و نرمي نمي‌رسد چشم مي‌بيند انسان ستاره‌هاي آسمان و دورترين ستاره‌هاي كهكشان را با چشم مي‌بيند در حالي كه با اين فاصله صدا‌ها شنيده نمي‌شود، بو‌ها استشمام نمي‌شود، طعم‌ها چشيده نمي‌شود نرمي و زبري لمس نمي‌شود و مانند آن كاري از باصره ساخته است كه از لامسه، شامه ذائقه، سامعه ساخته نيست خب اگر ابصار او را درك نكرد معنايش اين است كه «لا تدركه الحواس» هيچ حسي از حواس ظاهري او را درك نمي‌كند و اگر گفتند هيچ حسي از حواس ظاهري او را درك نمي‌كند اختصاصي به حس غيرمسلح ندارد حس مسلح هم او را درك نمي‌كند يعني او در حدي نيست كه حس او را درك بكند حالا يا مسلح يا غيرمسلح اينكه مي‌بينيد بعضي از اشيا را انسان با حس مسلح درك مي‌كند براي اينكه دور است خب اگر نزديك باشد بدون سلاح او را درك مي‌كند اگر ما او را درك نكرديم يك موجود ديگري او را درك مي‌كند اينكه فرمود: ﴿لا تُدْرِكُهُ اْلأَبْصارُ﴾ نه تنها ابصار الانسان، ابصار الحيوان هم درك نمي‌كند ابصار حيوانات ريز و ظريف هم درك نمي‌كند آن ذرات ريز اتمي هم اگر مبصر باشد او را درك نمي‌كند اختصاصي به ابصار انسان ندارد پس ﴿لا تُدْرِكُهُ اْلأَبْصارُ﴾ كه جزء اوصاف سلبيه ذات اقدس الهي است به اين معنا خواهد بود «لا تدركه الحواس» اين يك مطلب خواه بصر، خواه ساير حواس خواه ابصار انسان، خواه ابصار حيوان خواه نيروي دركي انسان خواه نيروي دركي غيرانسان البته دركهاي احساسي و ظاهري هيچ درك، ادراك ظاهري به او نمي‌رسد چرا چون لطيف است يعني مجرد است پس لطيف به معناي مهربان بودن گرچه حق است در جايي ديگر تأمين شده‌ است مثل ﴿اللّهُ لَطيفٌ بِعِبادِهِ يَرْزُقُ مَنْ يَشاءُ﴾[11] خب آنجا به اين معنا خواهد بود و گرچه لطيف به معناي خالق حيوانات و ذرات لطيف است كه به بعضي از روايات هم در آيه آمده اما آنچه كه مناسب با اين وصف سلبي از صفات سلبي ذات اقدس الهي است كه ﴿لا تُدْرِكُهُ اْلأَبْصارُ﴾ همين است كه ﴿وَهُوَ اللَّطِيفُ﴾ چون مجرد است «لا تدركه حس حاسه شيء من الانسان و الحيوان و غيرهما» اما اينكه فرمود: ﴿وَ هُوَ يُدْرِكُ اْلأَبْصارَ﴾ اختصاصي به ابصار ندارد و ﴿وَ هُوَ يُدْرِكُ اْلأَبْصارَ﴾ و «هو يدرك الاسماء و هو يدرك آذان و هو يدرك الأنوف و هو يدرك الكذا و كذا» اگر او لطيف‌ترين اشيا را درك مي‌كند پس غليظ‌ترين اشيا و زبرترين اشيا را هم درك مي‌كند اشياي متوسط هم درك مي‌كند پس هيچ حسي او را درك نمي‌كند و همهٴ حواس مدرك او است چنين خدايي مي‌تواند وكيل باشد به او توكل كنيد كه هيچ جرم مادي در او نيست لذا با هيچ حواسي درك نمي‌شود از اين جهت همه جا حضور و ظهور دارد و هيچ چيز هم از او غايب و مغفول‌عنه او نيست لذا او را درك كنيد و خبير است چون خبير است اهل خبرت است و ريز‌بين است خودش قابل درك حسي است و اگر كسي بخواهد كه بگويد چيزي محسوس نيست اين به دو بيان گفته مي‌شود يا اصلاً نفي حس مي‌كند نظير بعضي از روايات كه دارد «لا يُحَس» يا نه از راه نفي اولويت ذكر مي‌كند مي‌گويد چيزي كه اصلاً تحت ادراك چشم در نمي‌آيد معلوم مي‌شود مادي نيست مي‌خواهد اين را بگويد.

‌پرسش...

پاسخ: بله، اما وقتي كه از راه اولويت برويم مي‌بينيم كه از طريق اولويت مطلب ثابت مي‌شود چيزي كه اصلاً تحت ادراك بصر نمي‌آيد معلوم مي‌شود در جاي خاص نيست در مكان مخصوص نيست بصر هيچ موجودي در هيچ شرايطي درك نمي‌كند بصر آسمانيها بصر زمينيها بصر انسانها، بصر حيوانات، بصر درياييها بصر صحراييها، بصر خشكيها، بصر آبيها هيچ چيز او را درك نمي‌كند اين كنايه از آن است كه تحت حس نمي‌آيد نه اينكه بصر در مقابل سمع است بصر در مقابل عقل است ﴿لا تُدْرِكُهُ اْلأَبْصارُ﴾ «بل تدركه القلوب» نه بصر در مقابل سمع و بصر باشد يك وقتي مي‌گويند ﴿قُلْ لِلْمُؤْمِنينَ يَغُضُّوا مِنْ أَبْصارِهِمْ﴾[12] اين بصر در مقابل سمع است لذا صوت زن، حرمت صوت زن از اين كريمه استفاده نمي‌شود يك وقت است مي‌گويند كه او اصلاً او به چشم نمي‌آيد يعني چشم در مقابل عقل است نه در مقابل سمع و در مقابل ذوق در مقابل شم و امثال ذلك چه اينكه فرمود: ﴿وَ هُوَ يُدْرِكُ اْلأَبْصارَ﴾ هم همين طور است نه اينكه ﴿يُدْرِكُ اْلأَبْصارَ﴾ اما «لا يدرك الاسماء» اين طور نيست كه اگر گفته شد ﴿وَ هُوَ يُدْرِكُ اْلأَبْصارَ﴾ يعني فقط ابصار را درك مي‌كند اسما را درك نمي‌كند يا نه وقتي ابصار را درك كرد غيرابصار را به طريق اوليٰ اگر او را هم ابصار درك نمي‌كند غيرابصار به طريق اوليٰ براساس اين تقابل به هر تقدير اينكه فرمود: ﴿وَ هُوَ اللَّطيفُ الْخَبيرُ﴾ ‌اين لطيف در عين حال كه آن دو معناي قبلي‌اش حق است في نفسه كل واحد في نفسه اما آنچه كه اينجا مناسب با صدر آيه است همان تجرد ذات اقدس الهي است چون لطيف است آن وصف سلبي را دارد كه ﴿لا تُدْرِكُهُ اْلأَبْصارُ﴾ يعني «لا تدركه الحواس» چون خبير است اين وصف ايجابي را دارد ﴿وَ هُوَ يُدْرِكُ اْلأَبْصارَ﴾ يعني «و هو يدرك الحواس» خب چنين خدايي مي‌تواند وكيل باشد يك بحث مبسوط جناب فخررازي كه حامي تفكر اشاعره است و طرفدار اين فكر است كه ذات اقدس الهي را در قيامت مؤمنين مي‌بينند اينجا دارد بحث مبسوطي دارد كه لابد ملاحظه فرموديد يا مي‌فرماييد نقدي كه معتزله دارند همه را نقل مي‌كند گاهي مي‌گويد ما اشاعره كه بر اين باوريم كه خدا را در قيامت مي‌شود ديد نه در دنيا به اين آيه پاسخ مي‌دهيم اين براي نفي حرف ما نيست براي اينكه آيه ادراك را نفي مي‌كند نه رؤيت را ادراك هم به معناي احاطه است به معناي وصول است به معناي نيل است نظير ﴿أَدْرَكَهُ الْغَرَقُ﴾ ﴿إِنّا لَمُدْرَكُون﴾[13] ﴿حَتّى إِذا أَدْرَكَهُ الْغَرَقُ﴾[14] و مانند آن «ادرك» به معناي ديدن نيست به معناي احاطه است ما هم مي‌گوييم گرچه خدا در قيامت با چشم ديده مي‌شود ولي احاطه نمي‌شود خب غافل از اينكه اگر يك موجودي ديدني باشد ... براي اينكه اگر ديدني باشد بايد در روبرو قرار بگيرد در پشت‌سر نباشد در پهلو نباشد چنين چيزي محدود است خب اگر محدود بود مي‌شود او را احاطه كرد حالا اگر يك نفر نتوانست ديگران همهٴ اشيا بالأخره مي‌توانند به او محيط باشند در حالي كه ﴿وَ اللّهُ مِنْ وَرائِهِمْ مُحيطٌ﴾[15] او اصلاً احاطه‌پذير نيست چيزي ديدني است كه در پشت نباشد، در بالا نباشد، در تحت نباشد، در يمين نباشد در يسار نباشد روبرو باشد با فاصله معين اما چيزي كه در يمين هست، در يسار هست، در امام هست، در خلف هست، در بالا هست «علا في دنوه»[16] هست در چشم هست، در پلك هست، در مژه هست، در ديد و ديدن هست در بيننده و بينندگي هست و «ليس بالشيء منها» چنين چيزي اصلاً به درك نمي‌آيد در ديدن هست «داخل في الاشياء لا كشي داخل في شيء»[17] اگر آنها با روايات اهل بيت مأنوس بودند اصلاً اين فكر را نمي‌كردند اين خيال باطل را به خود راه نمي‌دادند چند تا حرف، چهار دليل ايشان نقل مي‌كنند يكي از آن حرفهايي كه آخرين حرف اوست كه شايد يك مقداري صبغه علمي داشته باشد اين است كه مي‌گويد بعضي از محققين ما بر اين باورند كه مؤمنين خدا را در قيامت به «حاسةٍ سادسةٍ» مي‌بيند به حس ششم مي‌بيند اين حس ششم اگر معرفت قلب است، شهود قلب است، رؤيت قلب است كه اين از اهل بيت درآمد اگر حسي است از اين قبيل ولو صدم هم باشد همين حُكم را دارد بنابراين حرفهاي معتزله را يكي پس از ديگري ايشان نقل مي‌كنند و رد مي‌كنند اگر حتماً ببينيد اگر نيازي به كمك فكري داشت آن‌گاه مراجعه بفرماييد تا بازگو كنيم بهتر از همه اين است كه ما مقداري تبركاً اين روايات نوراني اهل بيت را بخوانيم البته مرحوم كليني(رضوان الله عليه) بابي در همان كتاب قيم كافي اصول كافي دارد به عنوان «ما جاء في الرؤيه» مبسوط‌تر از او مرحوم صدوق(رضوان الله عليه) در اين كتاب معتبر و شريف توحيدشان دارد اين توحيد مرحوم صدوق از آن كتابهاي قيم و گمنام اماميه است چون روايتهاي اخلاقي در آن نيست روايتهاي فقهي در آن نيست روايت‌هاي جنگ و صلح در آن نيست تاريخ در آن نيست گمنام است وگرنه اين جزء مهمترين كتابهاي اماميه است در صفحهٴ 107 اين كتاب نوراني توحيد مرحوم صدوق عنواني است به عنوان باب «ما جاء في الرؤيه» روايات فراواني نقل مي‌كند اولين روايت اين است كه وجود مبارك پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلّم) گذشت ديد يك مردي سرش به طرف آسمان است دارد دعا مي‌كند حضرت فرمود: «غُضَ بصرك» چرا سر به آسمان مي‌كني؟ مگر خدا آسمان است «فانك لن تراه» خدا ديدني نيست كه حالا سر به آسمان ب‌كني و باز «مر النبي(صلّي الله عليه و آله و سلّم) علي رجلٍ رافعٍ يديه الي السماء و هو يدعو فقال رسول الله(صلّي الله عليه و آله و سلّم) اقصر من يديك فانك لن تناله»[18] چون همان رسوبات جاهلي بود اين دستورات مي‌دادند وگرنه به ما گفتند گاهي ابتهال، گاهي تبتل، گاهي تضرع اين عدةُ الداعي مرحوم ابن‌فهد را كه ملاحظه فرماييد مي‌بينيد بين ابتهال، تضرع، تبتل كاملاً فرق است براي هر دعايي دستور خاص است در بعضي از دعا‌ها انسان دست را بايد به طرف آسمان بلند كند در بعضي از دعا‌ها دست را بايد به طرف زمين كند مثل دعا در حال سجده، دعا در حال تشهد، دعا در حال قنوت دست خب دست به طرف آسمان است دعا در حال تشهد حتماً دست به طرف زمين باشد، دعا در حال سجده دست حتماً به طرف زمين باشد اين براي آن است كه هو الذي ﴿فِي السَّماءِ إِلهٌ وَ فِي اْلأَرْضِ إِلهٌ﴾[19] اما اصطلاحاً بين ابتهال، تضرع، تبتل، و مانند آن فرق است كه در چه حالتي ما دست را به طرف آسمان دراز كنيم در چه حالتي دست را به طرف زمين و اما براي رفع آن رسوبات فرمود اين كار را نكن اين روايات مفصل است چند صفحه هم هست شايد نرسيم بخوانيم روايت دوم اين باب اين است كه كسي نامه‌اي نوشته است عن يعقوب ابن اسحاق «قال كتبت الي ابي محمد(عليه السلام) أسألهُ كيف يعبد العبد ربه و هو لا يراه» چگونه بنده‌ایخدا را نمي‌بيند او را عبادت كند مي‌بينيد در صدر اسلام اين حرفها هم براي آنها تازه بود الآن بعد از گذشت هزار چهار صد سال خيلي از مسايل نظري آنها براي شما ضروري شد و بديهي است اما آن روز مسئله تازه بود نظير آنچه كه قبلاً از زراره نقل كرديم « فوقع(عليه السلام) يا أبا يوسف جل سيدي و مولاي و المنعم علي و علي آبائي أن يري» خدا اجل از آن است كه ديده بشود بعد گفت: «سألته هل رأي رسول الله(صلّي الله عليه و آله و سلّم) ربه» پيامبر در معراج خدا را ديد و «وقأ» در توحيد مبارك آمده است «فوقع(عليه السلام) إن الله تبارك و تعالي أري رسوله بقلبه من نور عظمته ما أحب»[20] به دو مطلب پاسخ داد يكي اينكه با قلب ديد نه با قالب و بصر، يكي اينكه عظمت الله را ديد خب بعد از باب تشبيه معقول به محسوس رواياتي است روايات چهارم دارد به اينكه وجود مبارك پيغمبر در معراج كه رفته است فرمود: «فأراني الله عز و جل من نور عظمته ما أحب»[21] در روايت پنج آمده است همين بياني كه ذعلب از وجود مبارك حضرت امير(سلام الله عليه) نقل مي‌كند كه در نهج البلاغه آمده با يك اندك تفاوتي مرحوم صدوق قبل از سيد‌رضي اين روايت را از وجود مبارك امام باقر(سلام الله عليه) نقل مي‌كند «عبدالله ابن سنان عن ابيه قال حضرت اباجعفر(عليهم السلام) » وجود مبارك امام باقر(سلام الله عليه) «حضرت ابا جعفر(عليهم السلام) فدخل عليه رجل من الخوارج فقال له يا أبا جعفر(عليهم السلام) أي شي‌ء تعبد» چه چيز را عبادت مي‌كني؟ وجود مبارك امام باقر(سلام الله عليه) فرمود الله، خدا را عبادت مي‌كنم «قال رايته» خدا را ديدي كه عبادت مي‌كني «قال(عليه السّلام) قال لم تره العيون بمشاهدة العيان و لكن رأته القلوب بحقائق الإيمان لا يعرف بالقياس و لا يدرك بالحواس و لا يشبه بالناس موصوف بالآيات معروف بالعلامات لا يجور في حكمه ذلك الله لا إله إلا هو»[22] همان بياني كه حضرت امير(عليه السلام) دارد همان بيان وجود مبارك امام باقر(سلام الله عليه) دارد.

در روايت ششم اين باب وجود مبارك امام صادق(سلام الله عليه) مي‌فرمايد: «جاء حبر إلي أميرالمؤمنين(عليه السلام) فقال يا أميرالمؤمنين(عليه السلام) هل رأيت ربك حين عبدته فقال ويلك ما كنت أعبد رباً لم أره»[23] من آن نيستم كه نبينم و عبادت كنم يعني من حكيمانه عبادت نمي‌كنم، متكلمانه عبادت نمي‌كنم كه با برهان خدا را بشناسم من عارفانه خدا را عبادت مي‌كنم «ما كنت أعبد رباً لم أره» اين تعبير غير از آن تعبير لطيفي است كه در نهج البلاغه آمده است كه «لم اعبد رباً لم اره» در آنجا دارد كه من عبادت نكردم خدايي را كه نبينم اينجا با «ما كنت» ذكر كرده است اين «ما كنت» خيلي پيامش قوي‌تر از آن است من آن نيستم كه نديده را عبادت كنم من آن نيستم كه نبينم و عبادت كنم «ما كنت أعبدُ رباً لم أره قال و كيف رأيته قال ويلك لا تدركه العيون في مشاهدةِ الأبصار و لكن رأته القلوب بحقائق الإيمان» آن‌گاه روايت چهاردهم اين باب را حتماً ببينيد و حتماً مباحثه بكنيد اگر بركاتي در ضمن آيات هست به وسيله همين روايات است روايت چهارده اين باب را ببينيد وجود مبارك امام صادق(سلام الله عليه) طبق نقل عبدالله‌بن‌سنان اين‌چنين است بعد مي‌فرمايد كه خدا نه أين بر مي‌دارد نه اصلاً سؤال برمي‌دارد شما بگوييد «حيث كان، أين كان» كجا بود خدا كي، كجا، كي و كجا عبارت است از سؤال از جا است سؤال از زمان است سؤال از مكان است او سؤال را آفريد او زمان را آفريد او مكان را آفريد لطيف‌تر از همه عرض كرد كه خدا حيث چون است، چطور است فرمود او طور را آفريد چرا آفريد، چطور آفريد چيزي كه چطور را آفريد چطور بردار نيست «كيف الكيف حتي صار كيفا فعرفت الكيف بما كيف لنا من الكيف ام كيف اصفه بأين و هو الذي اين الاين حتي صار اينا فعرفت الاين بما اين لنا من الاين ام كيف اصفه بحيث و هو الذي حيث الحيث حتي صار حيثا فعرفت الحيث...» [24] اينها بود كه حكمت و كلام اسلامي را پر بار كرد فرمود او اصلاً تحت سؤال برنمي‌آيد بگوييد چطور او چطور را خلق كرد هيچ سؤالي است كه مخلوق او است يك كيفيتي است كه مخلوق او است بعد روايت ديگري كه مي‌گويد من همين طور از شما نقل بكنم حضرت فرمود بله نقل بكن اما براي همه نقل نكن آن روايت اين است ابي‌بصير مستحضريد كساني كه نابينا هستند به آنها مي‌گويند ابابصير اين ابا‌بصير حضور مبارك امام صادق(سلام الله عليه) كور است اين كسي كه كور است به او گفتند ابو‌بصير البته شرح حالش هم كه مبسوط مستحضريد وجود مبارك امام باقر(سلام الله عليه) دستي كشيد و چشمش بينا شد و خيلي از چيزها را ديد و فرمود مصلحت تو در اين است كه چشم ظاهر را از دست بدهي آيا حاضري كه به حسب ظاهر بينا باشي و آن درجات را از دست بدهي يا بالعكس عرض كرد نه من همين حالت نابينايي را حاضرم و آن مقامات براي من محفوظ بماند ولي ابي بصير كور است اين ابي بصير كور در حضور امام صادق(سلام الله عليه) نشسته اين سؤال و جواب مطرح است «قلت له أخبرني عن الله عز و جل هل يراه المؤمنون يوم القيامة» اين مسئله رسمي بود ابي بصير كور از وجود مبارك امام صادق(سلام الله عليه) سؤال مي‌كند آيا مؤمنين خدا را در قيامت مي‌بينند «قال نعم» بله مي‌بينند فرمود: «و قد رأوه قبل يوم القيامة» فرمود ابي بصير مؤمنين خدا را قبل از قيامت هم ديدند «فقلت متي» كي خدا را ديدند «قال حين قال لهم ﴿أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ قالُوا بَلي﴾»[25] در آن مشهد كه ميثاق‌گيري بود ديدند «ثم سكت ساعة» يك لحظه امام صادق(سلام الله عليه) ساكت شد «ثم قال و إنّ المؤمنين ليرونه في الدنيا قبل يوم القيامة» فرمود ابي بصير غير از مرحله ﴿أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ﴾ كه ديدند غير از قيامت كه مي‌بينند در دنيا هم مي‌بينند بعد فرمود: «أ لست تراه في وقتك هذا»[26] ابي بصير مگر الان تو خدا را نمي‌بيني به ابي بصير كور مي‌گويد معلوم مي‌شود ادراك بصري نيست ديگر چه حالتي از وجود مبارك امام صادق(سلام الله عليه) نصيب ابي بصير شد كه با آن شهود قلبش توانست ابي بصير را بصير كند با آن شهود قلب همان طوري كه طي الارض است يعني طي زمين است طي زمينه هم هست گاهي اين بزرگوار‌ها از مكه به مدينه از مدينه به مكه به يك لحظه مي‌روند يك عده‌اي را به همراه مي‌برند اين طي الارض است گاهي اين را شاگردان آن هم داشتند گاهي طي زمينه است خود يك حقيقتي را سفري يك معراجي را دارد نه به معراج رسول گرامي(صلّي الله عليه و آله و سلّم) يك حالتي دارند عده‌اي را هم به همراه خود مي‌برند اين مي‌شود طي زمينه چه حالتي از وجود مقدس امام صادق(سلام الله عليه) نصيب ابي‌بصير شد آنها خودشان مي‌دانند فقط به ابي‌بصير فرمود مگر الآن تو خدا را نمي‌بيني «أ لست تراه في وقتك هذا» مگر الآن نمي‌بيني « قال أبو بصير فقلت له جعلت فداك فأحدث بهذا عنك» اجازه مي‌دهي من اين حديث را از طرف شما نقل كنم «فقال لا» اين حديث نظير حديث صوم و صلاة و غسل و طهارة نيست كه براي مردم نقل بكني كه هر حديثي براي خودش شاگردان خاصي دارد يك اصحاب مخصوصي دارد «فقال لا فإنك إذا حدثت به»اين حديث اگر از طرف من نقل بكني اين دو گونه است يا مي‌فهمند يا نمي‌فهمند آنهايي كه مي‌فهمند خيلي كم‌اند آنها كه نمي‌فهمند زيادند و انكار مي‌كنند و انكار كردن مرا تكذيب مي‌كنند مي‌دانيد تكذيب من به كجا طي مي‌شود «فأنكره منكر جاهل بمعني ما تقوله ثم قدّر أن ذلك تشبيه كفر» اين يا بد مي‌فهمد ما باعث گمراهي او شديم يا نه عناد مي‌ورزد اصل را منكر است ما را هم تكذيب مي‌كند اين هم سر از بعضي از مراحل الحاد در مي‌آورد «و ليست الرؤية بالقلب كالرؤية بالعين» من از قلب سخن مي‌گويم آنها از قالب چيز مي‌فهمند، از چشم چيز مي‌فهمند «تعالي الله عما يصفه المشبهون و الملحدون»[27] آن‌گاه خود مرحوم صدوق(رضوان الله عليه) در صفحهٴ 119 مي‌فرمايد كه «و الأخبار التي رويت في هذا المعني و أخرجها مشايخنا رضي الله عنهم في مصنفاتهم عندي صحيحة» همهٴ رواياتي كه دربارهٴ لقاء الله، رؤيت الله آمده است پيش من صحيح است «و إنما تركت إيرادها في هذا الباب خشية أن يقرأها جاهل بمعانيها فيكذّب بها فيكفر بالله عز و جل و هو لا يعلم» من آن روايات را از ترس نقل نكردم مبادا اين روايات را هر كسي بخواند خيال بكند ـ معاذ الله ـ اين منظور رؤيت چشم است يا گمراه بشود يا نه بگويد كه رؤيت بصري كه محال است و ائمه العياذبالله اين حرفها را گفتند مثلاً ـ معاذ الله ـ درست نگفتند بعد مي‌فرمايد: «و الأخبار التي ذكرها أحمد بن محمد بن عيسي في نوادره و التي أوردها محمد بن أحمد بن يحيي في جامعه في معني الرؤية صحيحة لا يردها إلا مكذب بالحق أو جاهل به و ألفاظها ألفاظ القرآن و لكل خبر منها معني ينفي التشبيه و التعطيل و يثبت التوحيد و قد أمرنا الأئمة(صلوات الله عليهم) أن لا نكلم الناس إلا علي قدر عقولهم» راه باز است براي همه آن‌گاه همان طوري كه در بهشت مي‌گويند «اقرء وارق»[28] در دنيا هم اين‌چنين است هر كسي در هر رشته‌اي با هر معارفي با هر زمينه‌اي كه ترقي بكند راه باز است، در فقه باز است، در اصول باز است، در فلسفه و كلام باز است در تفسير باز است، در حديث باز است منتها هر چيزي يك راهي دارد كسي از راه برسد به روايت مراجعه بكند اين‌چنين نيست ده سال، بيست سال، سي سال، چهل سال حداقل زحمت مي‌خواهد.

«و الْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمينَ»

 


[1] نساء/سوره4، آیه79.
[2] نجم/سوره53، آیه39 ـ 40.
[3] نمل/سوره27، آیه53.
[4] نجم/سوره53، آیه39 ـ 40.
[5] نساء/سوره4، آیه79.
[6] طه/سوره20، آیه52.
[7] فرقان/سوره25، آیه22.
[8] فرقان/سوره25، آیه22.
[9] بقره/سوره2، آیه218.
[10] مائده/سوره5، آیه38.
[11] شوری/سوره42، آیه19.
[12] نور/سوره24، آیه30.
[13] شعراء/سوره26، آیه61.
[14] یونس/سوره10، آیه90.
[15] بروج/سوره85، آیه20.
[16] ـ مستدرك الوسائل، ج6، ص28.
[17] ـ كافي، ج1، ص85.
[18] ـ توحيد صدوق، ص107.
[19] زخرف/سوره43، آیه84.
[20] ـ توحيد صدوق، ص108.
[21] ـ توحيد صدوق، ص108.
[22] ـ توحيد صدوق، ص108.
[23] ـ توحيد صدوق، ص109.
[24] ـ توحيد صدوق، ص115.
[25] اعراف/سوره7، آیه172.
[26] ـ توحيد صدوق، ص117.
[27] ـ توحيد صدوق، ص117.
[28] ـ كافي، ج2، ص606.