75/10/08
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/سوره انعام/آیه 102 و103
﴿ذلِكُمُ اللّهُ رَبُّكُمْ لا إِلهَ إِلاّ هُوَ خالِقُ كُلِّ شَيْءٍ فَاعْبُدُوهُ وَ هُوَ عَلى كُلِّ شَيْءٍ وَكيلٌ﴾﴿102﴾﴿لا تُدْرِكُهُ اْلأَبْصارُ وَ هُوَ يُدْرِكُ اْلأَبْصارَ وَ هُوَ اللَّطيفُ الْخَبيرُ﴾﴿103﴾
وجوهي كه براي عموميت خالقيت ذات اقدس الهي بازگو شد بعضيها تام بود بعضي اتم بعضي دقيق بود بعضي اَدَق و آن وجه اَدَق اين بود كه اينچنين نيست كه ذات اقدس الهي علت بعيد باشد و ديگر اشيا علت قريب اگر خداوند علت بعيد باشد و ديگر اشيا علت قريب با نامحدود بودن خداوند هماهنگ نيست با «دنا في علوه و علا في دنوه»[1] هماهنگ نيست با ﴿نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَريدِ﴾[2] هماهنگ نيست با ﴿هُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ ما كُنْتُمْ﴾[3] هماهنگ نيست و مانند آن و اگر بگوييم ذات اقدس الهي فاعل است و علت فاعلي است به معناي ما منه و ديگر اشيا علت فاعلياند به معناي ما به يعني ذات اقدس الهي علت فاعلي حقيقي است و اشياي ديگر علت معدّند علت ممدّند اين هم باز با عموميت خالقيت حق تعالي سازگار نيست براي اينكه لازمهاش آن است كه الله تعالي فاعل به معناي ما مِنه يعني مبدأ فاعلي و موجد باشد اشياي ديگر در مقابل الله قرار بگيرند فاعل به معناي ما بِه يعني معدّ باشند يعني خدا هست فاعليت او بالايجاد است اشياي ديگر هستند و فاعليت آنها بالاعداد است اين با ﴿خالِقُ كُلِّ شَيْءٍ﴾ با ﴿خَلَقَ كُلَّ شَيْءٍ﴾[4] و مانند آن هماهنگ نيست اگر ذات اقدس الهي حقيقت نامتناهي است و خالقيت او نامتناهي است ديگر ممكن نيست در قبال فاعليت خدا كه معناي ما مِنه هست يعني علت فاعلي است موجودات ديگري هم باشند كه فاعل حقيقياند منتها به معني ما بِه و آياتي از قبيل ﴿وَ ما رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ وَ لكِنَّ اللّهَ رَمي﴾ كه مراحل وسطي را ارائه ميكرد و جملاتي از قبيل ﴿فَلَمْ تَقْتُلُوهُمْ وَ لكِنَّ اللّهَ قَتَلَهُم﴾[5] آن مراحل نهايي را تبيين ميكرد بازگو شد الآن چند تا سؤال مطرح است يكي اينكه با اين بيان بيان نهايي و اَدَق قانون عليت و معلوليت از نظام هستي برچيده ميشود دوم اينكه همان شبههٴ جبر و افكار اشاعره بازگو ميشود منتها به زوال ديگر سوم اينكه اگر خالقيت ﴿كُلِّ شَيْءٍ﴾ عموميت دارد و ديگران نه علت قريباند نه علت اِعدادي نقش سيّئات، قبايح و معاصي و امثال ذلك چه خواهد شد؟ جواب اشكال سوم قبلاً گذشت كه معاصي، قبايح و مانند آنكه به نقص و فقدان برميگردند و مبادي عاليه ارتباط پيدا نميكنند چه رسد به مبدأ مبادي و اصل بحثش به صورت مبسوط در سورهٴ مباركهٴ «نساء» آيهٴ 78 و 79 آنجا مفصل بحث شد يعني اين بحث فرقِ بين حسنات و سيّئات به صورت مبسوط در آن دو آيهٴ 78 و 79 سورهٴ مباركهٴ «نساء» بحث شد اصل آيه اين است ﴿أَيْنَما تَكُونُوا يُدْرِكْكُمُ الْمَوْتُ وَ لَوْ كُنْتُمْ في بُرُوجٍ مُشَيَّدَةٍ وَ إِنْ تُصِبْهُمْ حَسَنَةٌ يَقُولُوا هذِهِ مِنْ عِنْدِ اللّهِ وَ إِنْ تُصِبْهُمْ سَيِّئَةٌ يَقُولُوا هذِهِ مِنْ عِنْدِكَ قُلْ كُلُّ مِنْ عِنْدِ اللّهِ فَما لِهؤُلاءِ الْقَوْمِ لا يَكادُونَ يَفْقَهُونَ حَديثًا﴾ يعني اين گروه غافل و جاهل اگر حسنهاي به آنها برسد ميگويند اين حسنه از نزد خدا است و اگر سيّئهاي برسد در اثر تطيّر و بدقدمي مصطلح آن روز ميگويند از توي پيامبر است آنگاه ذات اقدس الهي فرمود در جواب آنها بگو ﴿كُلُّ مِنْ عِنْدِ اللّهِ﴾ هم حسنات ﴿مِنْ عِنْدِ اللّهِ﴾ است هم سيّئات ﴿مِنْ عِنْدِ اللّهِ﴾ است چرا اينها مسائل را به صورت عميق درك نميكنند ﴿فَما لِهؤُلاءِ الْقَوْمِ لا يَكادُونَ يَفْقَهُونَ حَديثًا﴾ كه فقه در اينجا دربارهٴ شناخت مهمترين مسئله كلامي به كار رفته نه به معناي فروع دين يا فقه مصطلح چرا اينها دربارهٴ مسائل كلامي فقيهانه بحث نميكنند؟ ﴿فَما لِهؤُلاءِ الْقَوْمِ لا يَكادُونَ يَفْقَهُونَ حَديثًا﴾[6] آنگاه در آيهٴ بعد ميفرمايد: ﴿ما أَصابَكَ مِنْ حَسَنَةٍ فَمِنَ اللّهِ وَ ما أَصابَكَ مِنْ سَيِّئَةٍ فَمِنْ نَفْسِكَ وَ أَرْسَلْناكَ لِلنّاسِ رَسُولاً وَ كَفي بِاللّهِ شَهيدًا﴾[7] حسنات و سيّئات در اينكه ﴿كُلُّ مِنْ عِنْدِ اللّهِ﴾ اند فرقي نيست فرق بين حسنات و سيّئات اين است كه حسنات هم من عند الله هست هم من الله اما سيّئات گرچه ﴿مِنْ عِنْدِ اللّهِ﴾ است ولي من الله نيست، سيّئه ﴿مِنْ نَفْسِكَ﴾ است فرق بين ﴿مِنْ عِنْدِ اللّهِ﴾ بودن و من الله بودن به صورت مبسوط در تفسير آيهٴ 78 و79 گذشت كه البته هر حادثهاي ريشهٴ اصلياش از نزد خدا است اما منشأ تحقق اين حادثه و زشتي اين حادثه از خود انسان تبهكار است و بالا نميرود بنابراين هرگز حسنات اينچنين نيست كه مثل سيّئات و سيّئات مثل حسنات باشد هر دو يكسان من الله و ﴿مِنْ عِنْدِ اللّهِ﴾ باشند بلكه حسنات هم من الله است هم عند الله، سيّئات فقط ﴿مِنْ عِنْدِ اللّهِ﴾ است ولي من الله نيست آيات سورهٴ مباركهٴ «اسراء» كه فرمود: ﴿كُلُّ ذلِكَ كانَ سيّئه عِنْدَ رَبِّكَ مَكْرُوهًا﴾[8] و مانند آن شاهد آن بحث قرار گرفت كه اين نقصانها و زشتيها اصولاً در مبادي عاليه راه ندارد فرضاً از مبدأ المبادي.
پرسش...
پاسخ: سيّئات من عند الله است بله اين حادثه تلخي كه ميرسد از امر وجودي است اما بدياش براي خود شخص است وگرنه بسيار بسيار خوب [است] الآن قتل تبهكاران فرمود: ﴿قاتِلُوهُمْ يُعَذِّبْهُمُ اللّهُ بِأَيْديكُمْ﴾[9] اين يك حادثهاي است كه تبهكار را از بين ميبرد اما خدا ميفرمايد كه ﴿قاتِلُوهُمْ يُعَذِّبْهُمُ اللّهُ بِأَيْديكُمْ﴾ اين تعذيب كه از يك جهت امر وجودي برميگردد به يك امر وجودي برميگردد اين من عند الله است و اين تعذيب نعمت است ميبينيد همانطوري كه ذات اقدس الهي بسياري از رحمتها را بازگو ميكند بعد به ما آيين شكر ميآموزد قطع ريشهٴ تبهكاران را هم به شرح ايضاً [همچنين] به ما دستور شكر ميدهد اين يك آيه است و آن اين است كه ﴿فَقُطِعَ دابِرُ الْقَوْمِ الَّذينَ ظَلَمُوا وَ الْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمينَ﴾[10] اين يك آيه است ﴿دابِرُ﴾ يعني اصل و ريشهٴ تبهكاران قطع شد خدا را شكر ﴿فَقُطِعَ دابِرُ الْقَوْمِ الَّذينَ ظَلَمُوا وَ الْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمينَ﴾ گرچه براي آنها سيّئه است اما نسبت به مؤمنين حسنه است نسبت به كل عالم حسنه است بنابراين سيّئه گرچه من عند الله است يعني اين حادثه تلخ اما بدياش از نزد خود آدم است قتل كافر، عذاب كافر قطعِ دابر و ريشهٴ كافر اين من عند الله است ولي از آن جهت كه حسنه است هم من عند الله است هم من الله اما از آن جهت كه ناخوشايند است و بد است اين ﴿مِنْ نَفْسِكَ﴾ است نه من الله قطع ريشهٴ تبهكاران كه چيز بدي نيست چيز خوبي است از آن جهت كه خوب است و حسنه است نسبت به مؤمنين نسبت به كل نظام هم من الله است هم عند الله اما از اين جهت كه به بد است ﴿فَمِنْ نَفْسِكَ﴾[11] است ساير كارها هم همين طور است
پرسش ...
پاسخ:خب، آن قتل و نابودي از امور عدميه است اما اين حادثهاي كه رخ ميدهد اين ﴿سَخَّرَها عَلَيْهِمْ سَبْعَ لَيالٍ وَ ثَمانِيَةَ أَيّامٍ﴾[12] اين امر وجودي است محصول اين امر وجودي ريشه كن شدن آنها است ريشه كن شدن اينها كه امر عدمي است البته مبدأ نميخواهد اما آن مبادي وجودي كه به اين امر عدمي ختم ميشوند آنها مبدأ ميخواهند آنها خيرند هم براي خودشان هم براي اين نظام هم براي مؤمنين نتيجه آنها كه قطعِ دابر كافران است اين شر است و اين شر هم من هولاء بود خب بنابراين جريان حسنات و سيّئات طبق آيهٴ 78 و79 سورهٴ مباركهٴ «نساء» كه مبسوطاً بحث شد يكسان نيست.
پرسش...
پاسخ: سيلي كه ميآيد خانهٴ مظلوم را خراب ميكند محصول تعدّي آن ظالم است اولاً و غفلت اين مظلوم است ثانياً ذات اقدس الهي همهٴ امكانات را فراهم كرده فرمود آب به اندازهٴ كافي باران، به اندازه كافي سدسازي به اندازهٴ كافي شعور به اندازهٴ كافي همهٴ امكانات به اندازه كافي هم امكانات را داد اگر كسي غفلت كرد و سدي نساخت خب به جاي اينكه اين آب را جمع بكند و به كشاورزي بپردازد و زمينهاي خودش را تأمين بكند البته خانه چنين افرادي را ميبرند آن طاغي كه قدرت داشت و كمك فكري و مالي نكرد او ظالم است اين خانه ويران شده كه ميتوانست راه درس خواندن را طي كند راه سدسازي را بفهمد آب را ذخيره كند و به دنبال اين كار نرفت به تنپروري تن در داد اين هم محصول ويراني خانه خداست وگرنه ذات اقدس الهي جز رحمت چيز ديگر نميفرستد اينچنين نيست كه خدا هم خانه بدهد هم سد بدهد يك چنين عالمي فقط بهشت است دنيا جاي كار است كه فرمود انسان اين نعمتها را به جا رهبري كند وگرنه اينچنين نيست كه خدا هم باران بفرستد هم سد براي ما بسازد و هم كسي خانهاش ويران نشود هم زلزله بيايد و هيچ خانهاي هم ويران نشود خب اين درس و بحث را خدا براي همين قرار داده كه انسان برود درس بخواند خانهٴ ضد زلزله بسازد وگرنه تكامل در عالم نيست حفظ دينش هم اينچنين است.
پرسش...
پاسخ: براي انسانهاي اوليه هم كه آنچنان سيلي نبود مكانها وسيع بود جايي كه سيلخيز نبود خانه ميساختند لذا براي انسانهاي اوليه كه همچنين امكاناتي نبود و همچنين خطرهايي هم نبود.
پرسش...
پاسخ: بله، مسئولش همين تبهكاران و والدين قاصراند يك وقتي معاويه عدهاي را جمع كرد اين را در اسد الغابة در شرح حال احنف ابن غيث است در شرح حال احنف ابن غيث آمده كه معاويه عدهاي را جمع كرد و گفت مگر شما معتقد نيستيد كه قضا و قدر حق است و خداوند در مخزن خود روزيها را ذخيره كرده است و به اندازهاي كه مصلحت بداند از مخزن خود نازل ميكند ﴿وَ إِنْ مِنْ شَيْءٍ إِلاّ عِنْدَنا خَزائِنُهُ وَ ما نُنَزِّلُهُ إِلاّ بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ﴾[13] همه گفتند بله گفت خب قضاء و قدر خدا الهي اين است كه از مخزن غيب براي شما همين مقدار روزي نازل كرده است چرا از گراني و تورم ميناليد احنف ابن غيث برخواست گفت معاويه اينجا سه تا مسئله است مسئلهٴ اول اين است كه ذات اقدس الهي در مخزن غيب همهٴ نعمتها را و موجودات را به طور فراوان دارد ما معتقديم مطلب دوم آن است كه ذات اقدس الهي براي تأمين بندگان خود از مخزن غيب روزيهاي كامل و لازم نازل كرده است او را ما معتقديم مسئله سوم اين است كه خدا به اندازه كافي براي همهٴ ما روزي نازل كرده از مخزن خود نازل كرده تو در خزانه خود ذخيره كردي ما روي اين مسئله سوم اشكال داريم الآن شما ميبينيد فرق بين نظام اسلامي با عصر طاغوت چيست؟ الآن شده دوران سازندگي با اينكه كشور در حدّ محاصره اقتصادي است هم اكنون هم در محاصره اقتصادي است همان هشت سالي كه جنگ ميكرد در محاصره اقتصادي بود به عظمت اين جنگ را طي كرد هم اكنون هم كه هشت سال است در دوران سازندگي هستيم با اينكه در محاصره اقتصادي هستيم به لطف الهي مردم كشور را ساختند اگر مردم اهل درك باشند و دين حكومت بكند خب هم جنگ را به خوبي اداره بكنند و هم كشورشان را ميسازند اگر كشور كشور ديني نباشد مردم در دين تلاش نكنند همان طور است سيل ميآيد ميبرد غرض آن است كه ذات اقدس الهي همهٴ نعم را با همهٴ امكانات در اختيار مردم گذاشت اين مردمند كه هم آن هشت سال امتحان خوب دادند هم اين هشت سال بالأخره همين شماها بوديد ساختيد ديگر منتها چهار نفر مسئول راهنمايي كردند شما را همين مردمند بالأخره اين خيرات را انجام دادند ديگر و ذات اقدس الهي هم فرمود: ﴿إِنْ تَنْصُرُوا اللّهَ يَنْصُرْكُمْ﴾[14] بعد فرمود اگر شما دين را ياري نكرديد شما را ميبريم يك عدهٴ ديگر روي كار ميآوريم اين ﴿إِنْ تَتَوَلَّوْا يَسْتَبْدِلْ قَوْمًا غَيْرَكُمْ ثُمَّ لا يَكُونُوا أَمْثالَكُمْ﴾[15] به هر تقدير اين شبه در آن آيهٴ 78 و 79 سورهٴ مباركهٴ «اسراء» بحث شد.
پرسش...
پاسخ: آن فرمود: ﴿وَ اتَّقُوا فِتْنَةً لا تُصيبَنَّ الَّذينَ ظَلَمُوا مِنْكُمْ خَاصَّةً﴾[16] مرحوم كليني(رضوان الله عليه) اين حديث را در بخش امر به معروف و نهي از منكر كتاب شريف كافي نقل كرد كه دو تا فرشته از طرف ذات اقدس الهي مأمور شدند كه مردم يك منطقهاي را عذاب كنند ديدند كه در بين آن مردم پيرمردي هست شبزنده دار براي نماز شب برخواست و دارد نماز شب ميخواند يكي از دو فرشته گفت من مردم اين محلّ را عذاب نميكنم براي اينكه در بين اينها يك همچنين فرد صالحي هست ديگري گفت كه من مأمور به تعذيبم و عذاب ميكنم آن يكي گفت من بايد سؤال بكنم كه چرا اين را عذاب بكنيم شهر يا روستايي كه در او پيرمرد شبزندهدار است چرا عذاب بكنيم دستور آمد كه همه را بايد عذاب بكنيد براي اينكه عدهٴ زيادي به تبهكاري و گناه مشغولند اين شخص پيرمرد هم فقط به فكر خودش هست اين هرگز امر به معروف نكرده، نهي از منكر نكرده كسي را هدايت نكرده اين فقط به فكر خودش است كسي كه به فكر خودش است بايد عذاب بشود امر به معروف واجب الهي است نهي از منكر فريضهٴ الهي است نماز شب مستحب است اين واجب را ترك كرده دارد مستحب ميخواند خب كي رفتي هدايت كردي مردم را كي جوانها را هدايت كردي كه آنها گوش ندادند اگر امر به معروف بكنند نهي از منكر بكنند واجب الهي را انجام بدهند همه خودشان به سمت واجبات و مستحبات حركت ميكنند خب اين حديث نوراني هم مرحوم كليني در كافي نقل كرده به هر تقدير اينچنين نيست كه ﴿وَ لا يَظْلِمُ رَبُّكَ أَحَدًا﴾[17] ﴿وَ ما رَبُّكَ بِظَلاّمٍ لِلْعَبيدِ﴾[18] بلكه بالاتر از همهٴ اينها ﴿وَ مَا اللّهُ يُريدُ ظُلْمًا لِلْعالَمينَ﴾[19] او نه تنها ظالم نيست ارادهٴ ظلم هم نميكند مبادا كسي مراد ظلم حق قرار بگيرد يك همچنين خدايي است مگر اين آيات تخصيص خورده يا لسانش عاري از تخصيص است نه تنها ظلم نكرده اصلاً اراده ظلم هم نكرده اگر ميبينيد يك شب زندهداري معذّب ميشود براي اينكه او واجب را ترك كرده به مستحب پرداخت به هر تقدير اين شُبهه در ذيل آيهٴ 78 و 79 مبسوطاً بحث شد اما اينكه آن مراحل نهايي و اَدَق بحث به حرف اشاعره برميگردد يا نه؟ در خلال بحثها اشاره شد كه هر اشعري در عين حال كه تفكر جبري دارد به دام اعتزال كه تفكر تفويض است هم افتاد فرق بين اين معناي اَدَق با حرف اشعري اين است يكي توحيد افعالي است و يكي جبر است بر اساس جبر هيچ فرقي بين حسنات و سيّئات نيست ـ معاذ الله ـ سيّئات هم كار خدا است جناب فخر رازي ميگويد فان قلت اگر همهٴ كارها براي خدا است پس «قتل النبي بغير حق» كنيم ﴿وَ يَقْتُلُونَ النَّبِيِّينَ بِغَيْرِ حَقِّ﴾[20] اين آيات هم بايد به الله اسناد داد قلت نعم منتها ادب اقتضا ميكند كه ما اينجا پرهيز كنيم تا به اينجا ميرسد جبر و اما توحيد افعالي ميگويد رذايل را قبايح را شرور را كلاً بگو من نفسك است يك «قتل النبيين» ﴿وَ يَقْتُلُونَ النَّبِيِّينَ﴾ و مانند آن من نفسك است نه من الله يك فرق فارق ثانياً در جبر معنايش اين است كه شخص مجبور به اين كار است كه اگر قاهر و جابري در كار نبود اين شخص اين كار را نميكرد پس شخصي ثابت است يك خاستهاي ثابت است كه اگر آن جابر نبود اين شخص كار ديگر ميكرد رنگ ديگر به كارش ميداد و مانند آن اما توحيد افعالي ميگويد اگر او نبود غيري هم نبود اين سايهٴ او است اين شأن او است توحيد افعالي عليت را ترقيق ميكند تلطيف ميكند تبيين ميكند نه ابطال كند پس فرق اول توحيد افعالي با جبر اشاعره آن است كه اشاعره حسنات و سيّئات يكسان همه را يكسان به ذات اقدس الهي نسبت ميدهند در توحيد افعالي اينچنين نيست فرق فارق ديگر آن است كه در جبر اگر آنجا دل قاهر و فائق نبود اين مجبور ممكن بود كار ديگر انجام بدهد و الآن چون مجبور است طبق ميل او انجام ميدهد وگرنه ممكن بود خود خواسته ديگري داشته باشد ولي بر اساس توحيد افعالي اگر آن قاهر فائق نبود اين شخص هم نبود چون اين آيت او است اين ظل اوست اينچنين نيست كه يك ذاتي باشد يك خواستهاي باشد و هم اكنون مجبور است كه آن كار را بكند فرق فارق سوم آن است كه اشاعره عليت را در جهان منكراند بين اشيا فقط بين ذات اقدس الهي و اشيا قائلاند اما توحيد افعالي عليت را كاملاً قبول دارد منتها ترقيق ميكنند تلطيف ميكنند ميگويد عليت به تشأن برميگردد چون ﴿كُلَّ يَوْمٍ هُوَ فِي شَأْنٍ﴾[21] اين شئون بعضها به بعض قائماند و كل به الله قائم است فرق است كه ما بگوييم عليت به كار نيست يا عليت به تشأن برميگردد الآن شما ما خيال ميكنيم كه معناي علت فاعلي آن است كه كسي چيزي به ديگري بدهد كاري را دربارهٴ ديگري انجام بدهد اين عليت فاعلي به معناي تجربي به معناي تحريك و فاعل به معناي طبيعي است كه ما با آن مأنوسيم يعني يك موجودي هست كه ما در او اثر ميگذاريم آتشي در آب اثر ميگذارد آفتابي در هوا اثر ميگذارد و مانند آن اما وقتي نسبت به ذات اقدس الهي تحليل ميكنيد ميبينيد يك فاعلي باشد يك فعلي باشد يك منفعلي باشد اينچنين نيست كسي باشد كه فيضي را از خدا دريافت بكند اينچنين نيست خود آن شخص فيض الله است مگر انسان قبلاً موجود بود و از خدا فيض دريافت ميكنند اينچنين است؟ آسمان و زمين موجود بود و از خدا فيض دريافت ميكند كه تا بشود كان ناقصه هليت مركبه و مانند آن خدا به بشر فيض ميدهد خدا به آسمان و زمين فيض ميدهد؟ اين فيض براي مرحله بقاي اوست كه به ربوبيّت او برميگردد نه به خالقيت او وقتي شما دربارهٴ خالقيت خدا سخن ميگوييد كه محلّ بحث است ﴿اللّهُ خالِقُ كُلِّ شَيْءٍ﴾[22] ميبينيد همهٴ اينها به كان تامه برميگردد خدا خالق زيد است يعني چه؟ يعنی زيد آفرين است خدا خالق و ارض و سما است يعني چه؟يعني نظام كيهاني آفرين است اين شد هليت بسيطه و شده كان تامه پس آسماني نيست كه از خدا فيض بگيرد زميني نيست كه از خدا فيض دريافت بكند انساني نيست كه از خدا فيض بگيرد او براي ربوبيّت است كه براي كان ناقصه است كه براي بعد از خلقت است و اما در اصل خلقت كه محلّ بحث است همهٴ اينها به كان تامه برميگردد خود زيد فيض الله است، عطاء الله است نه اينكه زيدي هست و عطائي هست و زيد عطا را از خدا ميگيرد آن وقت زيد ميشود عطاء الله آسمان ميشود عطاء الله زمين ميشود عطاء الله در كان ناقصه كه به ربوبيّت برميگردد يك فاعل [است] و يك معطي است و يك اعطا است و يك آخذ، انسان هست كه آخذ است خدا هست كه معطي است روزي او است كه عطاست خدا اين روزي را به زيد ميدهد و زيد ميگيرد زيد آخذ است و روزي عطا و مأخوذ و الله معطي است اما وقتي به اصل حيات زيد برميگرديد ميبينيداينچنين نيست كه زيد آخذ حيات باشد زيد آخذ هستي باشد زيد عطاء الله است زيد هبة الله است با اين ديد كه برگشتيد ميبينيد نه تنها انسان بلكه كل ماسويٰ عطاء الله است وقتي كل ماسويٰ عطاء الله شد كان، كان تامه شد نه كان، كان ناقصه ميبينيد در كان ناقصهٴ كه به ربوبيّت حق برميگردد يك اعطا هست يك عطا هست يك اخذ اين گيرنده عطاي خدا را ميگيرد خدا عطايي را به زيد افاضه كرده است و زيد اين عطا را دريافت كرد اين عطاء الله اين هبه الله يك پايگاه قبولي دارد كه زيد است كه زيد گيرنده اين عطا است يك پايگاه فعلي دارد كه خدا فاعل است اين فيض را يك تكيهگاهي دريافت ميكند اما وقتي به خود گوهر ذات زيد رسيديد اينچنين نيست قبلاً يك زيدي بود بعد فيض هستي را از خدا دريافت كرد اين فيض هستي خودش ميشود هبه الله وقتي خود شد هبه الله ديگر پايگاهي ندارد كه به آن پايگاه تكيه كند فقط به فاعل متكي است وقتي به فاعل متكي بود ميشود شأن فاعل آن وقت اين كريمه سورهٴ «الرحمن» معناي خاص خود را پيدا ميكند ﴿كُلَّ يَوْمٍ هُوَ في شَأْنٍ﴾[23] كل نظام ميشود شئون الهي هيچ پايگاهي ندارند هيچ تكيهگاهي ندارند آن كان ناقصه است كه در بحث ربوبيّت شما ميبينيد وقتي روزي را خدا به زيد ميدهد سه امر مطرح است الله است كه معطي است رزق است كه عطا است زيد است كه آخذ است اما وقتي به حيات زيد و اصل هستي زيد ميرسيد ميبينيد اين زيد هيچ پايگاهي ندارد يك هستي قبلي نبود كه اين عطا را و اين فيض را و اين هستي را دريافت كند پس پايگاهي زير نيست زيرش خالي است وقتي زيرش خالي شد هستي زيد ميشود هبة الله اين هبة الله كه گيرندهاي ندارد بايد به يكجايي تكيه كند تنها تكيه گاه او الله است او ميشود عطاء الله عطايي كه گيرنده ندارد فقط دهنده دارد چنين عطايي فقط به فاعل متكي است نه به قابل كل عالم را حالا شما حساب كنيد كه اين آيه در صدد بيان خلق ماسويٰ است قبلاً چيزي نبود كه اين هبة الله را دريافت بكند وقتي چيزي نبود كه هبة الله را دريافت بكند اين هبه هم كه خود به خود متكي نيست به ذات خود مستقل نيست تكيه به ذات خود ندارد بايد به جايي تكيه كند وقتي زير پاي عالَم خالي است چيزي نيست كه عالم روي او قرار بگيرد تنها تكيهگاهاش الله است وقتي تكيهگاهش الله بود اين عالم ميشود شأن الله ﴿كُلَّ يَوْمٍ هُوَ في شَأْنٍ﴾[24] اول مسئله فعل و فاعل و اخذ و اعطا و قبول است بعد ميبينيم عليت يك مقدار ترقيق ميشود كم كم سر از شئون در ميآورد كه عالَم ميشود شئون الهي، اشيا ميشوند شئون الهي پس عليت نفي نشده و همهٴ اينها چه شئون الهياند برخي در برخي به اذن الله مؤثرند هر كدام شأن ديگري است و الكل شأن الهياند اما اينكه گفته شد و الكل شأن الهياند نه به اين معنا است كه الله مبدأ بعيد است و ديگران مبدأ قريب كه همان مشكل متكلمين و حكما پيش بيايد بلكه همهٴ اينها ميتوانند شئون الهي باشند لذا هر نعمتي كه به دست انسان رسيده است در عين حال كه انسان به اين مجاري نعم بها ميدهد اما ميداند اين را از دست بيدستي ذات اقدس الهي گرفته است فتحصل كه سخن اشاعره با اين توحيد افعالي در سه عنصر محوري اصيل باهم اختلاف دارند نه تنها از آن قبيل نيست بلكه فرق جوهري و گوهري دارند.
پرسش...
پاسخ: چرا وجوه ديگر صحيحاند اينكه در بهشت دارد كه به اهل بهشت ميگويند درجات بهشت به اندازهٴ آيات قرآن كريم است «وقرء وارق»[25] بخوان و بالا برو يعني هر مرحلهاي از مراحل اين معارف الهي يك درجهاي از درجات بهشت را خواهد داشت شما اگر بگوييد ذات اقدس الهي فاعل بعيد است و الله و موجودات ديگر فاعل بعيد اين حق است اگر بگوييد الله فاعل به معناي ما مِنه است و ديگران فاعل به معني ما به اين حق است اگر بگوييد همهٴ اينها فاعليتشان به بركت الهي است اين حق است اگر فاعليت و عليت را به تشأن برگردانديد اين حق است اينكه فرمود: ﴿يَرْفَعِ اللّهُ الَّذينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَ الَّذينَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجاتٍ﴾[26] اگر قرآن درجاتي دارد معارفي دارد بعضي ظاهر است بعضي باطن است بعضي باطنِ باطن است و هكذا معنايش اين نيست كه اگر يك معناي وسطي را گفتيد اين ميشود باطل فقط معناي ادق بشود حق يك وقت است كه معناي است باطل نظير آنچه كه جبري ميپندارد يا مفوضه متوهم آن است يك وقت است نه امري است بين الامرين يعني نه جبر است نه تفويض اما امر بين الامرين مراتبي دارد از وجود مبارك امام سجاد(سلام الله عليه) رسيده است كه ما بين جبر و تفويض فاصله ما بين ارض و السماء است هر چه به اين هستي مركزي نزديكتر بود دقيقتر است يك وقت انسان از جبر ميرهد و به تفويض نميرسد و در اين بينابين قرار دارد اين بينابين مراتب فراواني دارد همهٴ اينها حق است اين طور نيست باطل باشد همين كه از بطلان جبر و بطلان تفويض رهايي يافتيم ما بينهما حق است امر بين الامرين است منتها در اين مراحل حق بعضي دقيقاند بعضي اَدَق و بعضي فوق آن و به تعبير قرآن كريم سراسر عالَم هر لحظه سؤال ميكنند و از طرف ذات اقدس الهي هر لحظه پاسخ ميدهد ﴿كُلَّ يَوْمٍ هُوَ في شَأْنٍ﴾ چرا؟ چون ﴿يَسْئَلُهُ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ﴾[27]
پرسش...
پاسخ: بله، به مراتب فهم انسان برميگردد اما فهم مطابق با واقع است واقع درجاتي دارد برخيها به آن درجات برتر ميرسند بعضي به درجات متوسط ميرسند چون وقتي به مرتبهٴ برتر رسيديد احساس ميكنيد كه بعضي از ظواهر او را همراهي ميكند اما اينچنين نيست كه در بحثهاي قبل اگر نظر شريفتان باشد در ذيل اين كريمهٴ ﴿ثُمَّ لْيَقْضُوا تَفَثَهُمْ وَ لْيُوفُوا نُذُورَهُمْ﴾[28] آنجا عبداللهبنمسكان است ظاهراً ميگويد زهير محاربي از وجود مبارك امام صادق(سلام الله عليه) در ذيل اين آيه منظور آن است كه اينها بيايند در محضر ائمه فيض ولايت ياد بگيرند خب ظاهراً ابنمسكان رفته منظور امام صادق(سلام الله عليه) عرض كرد ما اين آيه را خدمت شما درس خوانديم شما براي ما اين طور معنا نكرديد براي او اين طور معنا كرديد فرمود: «و من يحتمل ما يحتمل ذريح»[29] كيست كه آن معناي دقيق را مثل اين بتواند حمل بكند ما اگر استعداد خوب ديديم براي او حرفهاي بهتر ميزنيم خب ابنمسكان ميدانيد در فقه از اصحاب اجماع است عبداللهبنمسكان بالأخره از بزرگان رجال است از بزرگان فقها است اينكه شما در مشهاد مشرفه در زيارت جامعه ميخوانيد «مُحْتَمِلاً لِعِلْمِكَ» اين جمله، جمله خبريه نيست اين جمله، جملهٴ انشائيه است يعني جمله خبريهاي است كه به داعي انشا القا ميشود «مُحْتَمِلاً لِعِلْمِكَ، مُحْتَجِباً بِذِمَّتِكَ»[30] اين دعا است آنجا انسان اين دعاها را به عنوان انشا ميخواند يعني من آمدم در مشهد شما و به شما پناهنده شدم به دامن شما احتجاب كردم خودم را اينجا حفظ كردم كه علوم شما را بتوانم حمل بكنم كدام علم آن علوم ظاهري كه خيليها ميتوانند حمل بكنند آنكه فرمود: «ان احاديثنا صعب مستصعب لا يحتمله الا ملك مقرب او نبي مرسل او عبد امتحن الله قلبه للايمان»[31] من آمدم توفيقي پيدا كنم كه جزء عبد ممتحن باشم و علوم شما را حمل بكنم شما تا ميرويد بگوييد كه اين آيه مربوط به ولايت است ميگويند كجايش مربوط به ولايت است آن فعل ماضي اين فعل مضارع اين بحثهاي حوزوي است كه بحثهاي... ميبينيد حق با اوست او تحمل را ندارد اين بار را بكشد حضرت فرمود يك شاگردي مثل ذريح پيدا كن كه اين بار را بكشد ما با او چيز بفهمانيم فرمود: «و من يحتمل ما يحتمل ذريح»[32] او اين بار را ميكشد او گرفتار لفظ نيست ميداند ما فوق لفظ يك چيز ديگر هم است خب اينكه ما ميگوييم «مُحْتَمِلاً لِعِلْمِكَ، مُحْتَمِلاً لِعِلْمِكَ» در اين دعاها عرض ميكنيم توفيقي بدهد كه ما بار علم شما را حمل بكنيم راجع به اين معارف است وگرنه اين ظواهر آيات را و ظواهر روايات را كه ﴿هُدًي لِلنّاسِ﴾[33] است خدا براي همهٴٴ مؤمنين نازل كرده است براي همهٴ بشر نازل كرده است همگان هم ميفهمند و حجت هم براي همهٴ آنها است اما اينكه درجات بهشت به اندازهٴ درجات آيات قرآن كريم است و به قاري قرآن ميگويند بخوان و بالا برو «اقرء وارق»[34] نه يعني هر آيهاي را خواندي يك درجه بالاتر ميروي هر آيه را خواندي اگر معناي برتري داري يك درجه طولانيتر كه در طول او است به تو ميدهند البته درجات ارضي ممكن است بيشتر باشد يعني ده آيه را خواندي ده تا باغ به او بدهند ده تا درخت به او بدهند اما او را ديگر ﴿عِنْدَ مَليكٍ مُقْتَدِرٍ﴾ نميبرند كه اين ﴿إِنَّ الْمُتَّقينَ في جَنّاتٍ وَ نَهَرٍ﴾[35] ميبرند جنّات و نهر او را ممكن است افزوده بكند اما ﴿إِنَّ الْمُتَّقينَ في جَنّاتٍ وَ نَهَرٍ﴾ ﴿في مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَليكٍ مُقْتَدِرٍ﴾[36] همه را كه آنجا نميبرند كه جنّاتش را بيشتر ميكنند، نهرش را بيشتر ميكنند «انهار تجري من تحت الانهار» را بيشتر ميكنند ﴿جَنّاتٍ تَجْري مِنْ تَحْتِهَا اْلأَنْهارُ﴾[37] را بيشتر ميكنند ﴿أَنْهارٌ مِنْ عَسَلٍ مُصَفًّي﴾ را بيشتر ميكنند ﴿مِنْ لَبَنٍ لَمْ يَتَغَيَّرْ طَعْمُهُ﴾ بيشتر ميكنند ﴿مِنْ ماءٍ غَيْرِ آسِنٍ﴾[38] را بيشتر ميكنند و مانند آن.
پرسش...
پاسخ: بله، بايد به افراط جبر و تفريط تفويض نرسد اگر به تفويض نرسيد به جبر نرسيد حق است اين وسط طبق بيان امام سجاد فرمود(سلام الله عليه) فرمود كه «مابين الجبر و التفويض اوسع من ما بين الارض و السماء» بنابراين شما ميبينيد همه مفسّرين اماميه همهٴ اينها حق گفتند آنكه گفت همهٴ عللاند يكي در طول يكديگر است اين حق است آنكه گفت اَدَق از اين است و اين سيدناالاستاد يكی فاعل ما منه است يكي فاعل ما به اين حق است آنچه كه اَدَق از الميزان در اينجا بيان شده آن هم حق است اينچنين نيست كه اينها باطل باشد كه قرآن تنها براي اوحدي از اهل معرفت كه نيامده كه ﴿هُدًي لِلنّاسِ﴾[39] است ديگر اگر ﴿هُدًي لِلنّاسِ﴾ است ﴿كَافَّةً لِلنّاسِ﴾[40] است فهم آنچه كه اينها ميفهمند همين كه به مرز تفويض و جبر نرسد حق است همين كه بين الامرين باشد حق است اما اين بين الامرين مراتبي دارد.
«و الْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمينَ»