درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

75/10/04

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تفسیر/سوره انعام/آیه 101 الی 103

 

﴿بَديعُ السَّماواتِ وَاْلأَرْضِ أَنّى يَكُونُ لَهُ وَلَدٌ وَ لَمْ تَكُنْ لَهُ صاحِبَةٌ وَ خَلَقَ كُلَّ شَيْ‌ءٍ وَ هُوَ بِكُلِّ شَيْ‌ءٍ عَليمٌ﴾﴿101﴾﴿ذلِكُمُ اللّهُ رَبُّكُمْ لا إِلهَ إِلاّ هُوَ خالِقُ كُلِّ شَيْ‌ءٍ فَاعْبُدُوهُ وَ هُوَ عَلى كُلِّ شَيْ‌ءٍ وَكيلٌ﴾﴿102﴾﴿لا تُدْرِكُهُ اْلأَبْصارُ وَ هُوَ يُدْرِكُ اْلأَبْصارَ وَ هُوَ اللَّطيفُ الْخَبيرُ﴾﴿103﴾

 

بحث در اين بود كه آيات قرآن كريم هم اصل پيدايش عالم را به ذات اقدس الهي اسناد مي‌دهد به عنوان اينكه خداوند ﴿فاطِرِ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ﴾[1] است ﴿بَديعُ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ﴾ است و مانند آن و تدبير موجودات عالم را هم به خدا اسناد مي‌دهد نظير بخشهايي كه در همين سورهٴ مباركهٴ «انعام» گذشت كه فالق حب و نويٰ خداست اخراج حي از ميت اخراج ميت از حي كار خداست تنظيم ستاره‌هاي آسمان كار خداست حركت زمين به دور منظومه‌هاي شمسي كار خداست آفرينش ليل و نهار تقدير ليل و نهار ايلاج ليل و نهار كار خداست همهٴ اين بخشها را به ذات اقدس الهي اسناد داد از طرفي تجارب علمي روابط علّي و معلولي بين اشيا را تأييد مي‌كند كه اشيا بعضها در بعض مؤثرند يعني رابطه بين رويش گياه با بارش باران يك امر علمي است و رابطه‌اي كه بين حرارت و سوخت و سوز است با اشتعال ‌آتش يك امر علمي است رابطه‌اي كه بين پديد آمدن ميكروبها و بيماري‌هاست يك امر علمي است رابطه‌اي كه بين دارو و درمان است يك امر علمي است همهٴ اينها را هم علم تأييد مي‌كند و ظواهر بخش مهمي از آيات قرآن كريم هم روابط علّي اشيا را هم تثبيت مي‌كند خب پس از يك سو علم روابط علّي اشيا را تثبيت مي‌كند و از همين سوي بخشي از آيات قرآن كريم روابط علّي اشيا را تأييد مي‌كند از سويي ديگر تنظيم اين كار‌ها را ذات اقدس الهي به خود اسناد مي‌دهد و آفرينش همهٴ موجودات را هم قرآن به خدا اسناد مي‌دهد اين امور چگونه با هم جمع مي‌شوند آنها كه ـ معاذ الله ـ تفكر الحادي دارند كه بحث آنها خارج از اين فصل است آنها بر اين پندار باطل‌اند كه تمام اين اشيا روابطشان را خودشان تأمين مي‌كنند و به ماوراي طبيعت بر‌نمي‌گردد آن سخني است باطل كه عقل و نقل او را ابطال مي‌كند و خارج از بحث است آنها كه موحدانه مي‌انديشند خدا را قبول دارند و اصل عالم را صُنع ذات اقدس الهي مي‌دانند چگونه اين آيات را با‌هم جمع مي‌كنند از يك سو چگونه اين ادله نقلي را با آن ادله عقلي جمع مي‌كنند از سويي ديگر گروهي از اشاعره اين‌چنين مي‌انديشند كه بين اشيا ربط علّي برقرار نيست اشيا علائم يكديگرند نه علل يكديگر يعني وقتي آب و باران و مانند آن در يكجايي حضور و ظهور پيدا كرد اين علامت آن است كه گياه روئيده مي‌شود و عادت ذات اقدس الهي هم بر اين جاري شده است كه به دنبال بارش باران گياه را بروياند به دنبال فلان حادثه بيماري را ايجاد كند به دنبال فلان درمان شِفا را ايجاد كند و مانند آن وگرنه ربط ضروري بين اشيا برقرار نيست اين يك راه حل گروهي ديگر كه در مقابل اينها هستند و تفكر اعتزالي دارند قائل به تفويض‌اند مي‌گويند اصل اشيا را ذات اقدس الهي آفريد فاطر اوست، بديع اوست و مانند آن اما تدبير اشيا را به خود اشيا واگذار كرده است.

پرسش...

پاسخ: ربط ضروري بين اشيا نيست عادت خدا بر اين است كه اگر فلان حادثه پديد آمد به دنبالش فلان حادثه هم پديد مي‌آيد علّت ذات اقدس الهي است ربط ضروري با الله دارند نه با يكديگر اينها علائم‌اند نه علل اما آنچه را كه معتزله طبق اين اسناد بر آن باورند آن است كه روابط اشيا ضروري است و اسنادشان به ذات اقدس الهي فقط در مرحلهٴ حدوث است خدا اصل اين ذوات را آفريد بعد اينها را به حال خودشان رها كرد و در قيامت هم دوباره از اينها حساب مي‌طلبد از موجودات مختار وگرنه اشيا نيازهاي خود را برطرف مي‌كنند و ربط ضروري بين اشيا برقرار است و به واجب منتها نمي‌شود ـ معاذ الله ـ اين خلاصه راه حلي كه آنها طي كرده‌اند يك راه سومي هم هست و آن اين است كه هم داده‌هاي علمي حق است هم ظواهر آياتي كه روابط علّي را تثبيت مي‌كند حق است هم ظواهر آياتي كه همهٴ اشيا را مخلوق ذات اقدس الهي مي‌داند حق است يعني هم ﴿اللّهُ خالِقُ كُلِّ شَيْ‌ءٍ﴾[2] حق است هم ﴿إِنَّ اللّهَ فالِقُ الْحَبِّ وَ النَّوى﴾[3] حق است و هم اينكه خداوند گاهي اشيايي را به اشياي خاص ديگر اسناد مي‌دهد و علم هم آن را تأييد مي‌كند حق است و راه حق بودنش هم به اين است كه هر دو علت‌اند جمع اينها محال نيست منتها اينها در طول يكديگرند نه در عرض يكديگر اجتماع دو علت بر معلول واحد در عرض هم محال است نه در طول هم چرا در عرض هم اجتماع دو علت محال است؟ براي اينكه مثلاً اگر يك معلولي داشتيم كه هم الف علت او بود و هم باء علت او بود لازمه‌اش جمع بين نقيضين است براي اينكه هر معلول به علت خود محتاج است اين يك مقدمه، چون اين معلول هم معلول الف است هم معلول باء و اينها هم جزء علت نيستند هر كدام علت مستقل‌اند به حسب فرض اين معلول به الف محتاج است براي اينكه الف علت اوست و به الف محتاج نيست براي اينكه باء حاجت او را تأمين مي‌كند پس اين معلول هم به الف محتاج است هم به الف محتاج نيست و همچنين نسبت به باء اين معلول به باء محتاج است چون باء علت اوست و به باء محتاج نيست چون الف حاجت او را تأمين مي‌كند لذا اگر دو تا علت مستقل بر معلول واحد جمع بشوند هيچ كدام جزء عله نباشند هر دو تمام العله باشند لازمه‌اش جمع نقيضين است يعني لازمه‌اش آن است كه به هر كدام اينها محتاج باشد و از هر كدام بي‌نياز است يعني هم محتاج الف باشد هم محتاج الف نيست هم محتاج باء باشد هم محتاج باء نيست لذا توارد علتين مستقلتين علي معلول واحد مستحيل است چون اين‌چنين است براي جمع بين ظواهر آيات از يك سو و داده‌هاي علمي از سوي ديگر قائل بشويم به اينكه هم اشيا علل‌اند نسبت به يكديگر و هم ذات اقدس الهي علت است منتها خداوند علت بعيد است و اشيا علت قريب، اشيا علت تامهٴ قريب‌اند و اين علت تامهٴ ناقريب با همهٴ مجموعش خودش معلول علت بالاتر است آن علت بالاتر هم علت تام است و متوسط تا منتهي بشود به ذات اقدس الهي كه علت العلل است و مسبب الاسباب اين يك راه حل.

پرسش...

پاسخ: براي اينكه اينها علتهايي هستند كه به امور بالاتر ارتباط دارند اما آنجايي كه بعضي از مواقع معلول تخلف از علت دارد براي اينكه همهٴ اجزا و شرايط جمع نشده است يك شيء معين بسيط كه علت تامه نيست در نظام مادي تحقق بسياري از شرايط و رفع بسياري از موانع لازم است تا جمعاً بشود علت تامه اگر يك وقتي معلول از اينها متخلف است براي اينكه شرطي از شرايط مفقود است يا مانعي از موانع موجود است و مانند آن اين يك راه حل، راه حل ديگري كه ارائه كرده‌اند اين است كه خب اين راه حل را خيليها قبول كردند كه يكي علت قريب است و ديگري علت بعيد و اشيا به ذات اقدس الهي منتها مي‌شوند همان طوري كه از نظر نظام غايي ﴿أَلا إِلَى اللّهِ تَصيرُ اْلأُمُورُ﴾[4] از جهت نظام فاعلي هم ﴿أَلا إِلَى اللّهِ تَصيرُ اْلأُمُورُ﴾ خدا مبدأ همهٴ علل فاعلي است و منتها و غايت همهٴ علل غايي است اين يك راهي است كه خيلي از آقايان اين راه را طي كردند اين يك راه متوسطي است البته سيدنا‌الاستاد(رضوان الله عليه) بعد از آن نقدي كه نسبت به تفكر اشاعره دارند اين راه را هم به عنوان يك راه معقول و مقبول بازگو فرمودند بعد گفتند يك راهي است اَدق از اين و آن راهي كه اَدق از اين است آن است كه بين هر دو فاعل‌اند هم ذات اقدس الهي فاعل است هم اين اشيا منتها فاعل دو قسم است يك فاعل به معناي ما مِنه يك فاعل به معناي ما به فاعل به معناي ما منه يعني منشأ اثر اوست مبدأ اثر اوست در حقيقت فاعل الهي است و آفريننده است فاعل بِه معناي ما به يعني علت اعدادي معدّ و ممد و مانند آن باران علت ممده و معدّه است براي رويش گياه و كشاورزي وگرنه زارع حقيقي آنكه جماد را زنده مي‌كند و حبه را به صورت خوشه و سنبل در مي‌آورد ذات اقدس الهي است كه فرمود: ﴿ءَ أَنْتُمْ تَزْرَعُونَهُ أَمْ نَحْنُ الزّارِعُونَ﴾[5] بنابراين علم بيش از اين اثبات نمي‌كند كه اين اشيا در يكديگر تأثيري دارند و روابط علّي هم برقرار است اما آيا تأثيرشان در حد اِعداد و زمينه‌سازي است يا آفرينش آن را كه تجربه ثابت نمي‌كند ما فقط با حس و تجربه مي‌بينيم هر وقتي گياهي را آبياري كرديم رشد مي‌كند همين هر وقت پارچه‌اي را در آتش انداختيم مي‌سوزد همين، تجربه و حس غير از برخورد دو چيز در كنار يكديگر را كه بازدهي ندارد غير از اينكه ثمري ندارد اما حالا اينها ربط ضروري به هم دارند يا اينها علت معدّه و ممدند و فاعل حقيقي ديگري است كه آن را كه علم ثابت نمي‌كند.

پرسش...

پاسخ: بله.

پرسش...

پاسخ: بله، ديگر، آنجا هم مي‌گويند، مي‌گويند كارهايي كه بشر انجام مي‌دهد علت اِعدادي بشر است اما علت حقيقي خداست و آنكه در شرور و مفاسد و امثال ذلك آن در بحثهاي قبل اشاره شد مشكل اول حل شد كه فرق است بين تشريع و تكوين و مانند آن و آيات سورهٴ مباركهٴ «اسراء» خوانده شد كه ﴿كُلُّ ذلِكَ كانَ سَيِّئُهُ عِنْدَ رَبِّكَ مَكْرُوهًا﴾[6] و آيات سورهٴ «كهف» خوانده شد كه ﴿وَ لا يَظْلِمُ رَبُّكَ أَحَدًا﴾[7] و مانند آن نقص، قبيح، شر، عصيان و مانند آن به هيچ وجه به ذات اقدس الهي اسناد ندارد از جهت علمي غرض اين است كه آن نُقصانات كه امور تشريعي است از بحث تكوين جدا شد و آن آيات هم پاسخگو بود اما از جهتي علمي ظاهر قرآن همين را تأييد مي‌كند كه انسانها علت معدّه‌اند آنكه خود را فاعل حقيقي مي‌داند آن تفكر تفكر قاروني است كه گفت: ﴿إِنَّما أُوتيتُهُ عَلى عِلْمٍ عِنْدي﴾[8] من خودم زحمت كشيدم اين قضيهٴ قارون را

‌پرسش...

پاسخ: چرا، نه آنكه بحث اول بود در بحث اول شرور و معاصي و قبايح اينها در نظام تشريع است نه در نظام تكوين شروري كه در نظام تكوين است يك امر نسبي است نه امر نفسي و بازگشتش به سلب تام و ليسهٴ تامه و ليسهٴ ناقصه است كه مبسوطاً گذشت پس يك فصل در اين است كه شرور و قبايح و نقصانات و عصيانات و امثال ذلك به چه كسي برمي‌گردد آن راه حلش در فصل خاص خود گذشت اما الآن بحث در اين است كه اين كار خيري كه حالا انجام مي‌گيرد خداوند اين كار خير را هم به باران و بارش باران و تابش آفتاب و امثال ذلك اسناد مي‌دهد هم به خودش علم هم روابط اشيا را برقرار مي‌كند حالا ما چگونه حل بكنيم آنهايي كه ـ معاذ الله ـ به مبدأ معتقد نيستند ملحدانه مي‌انديشند كل اين اشيا را با يكديگر در ارتباط مي‌بينند و به مبدأ معتقد نيستند تا به مبدأ اسناد بدهند سخن آنها هم خارج از بحث است آنها كه به مبدأ معتقدند متكلمين و حكمايي كه به مبدأ معتقدند چگونه اينها را جمع مي‌كند از يك سو آيات فراواني است كه خدا مي‌فرمايد: ﴿اللّهُ خالِقُ كُلِّ شَيْ‌ءٍ﴾[9] و همين عموم را هم در مسئله ﴿إِنَّ اللّهَ فالِقُ الْحَبِّ وَ النَّوى﴾[10] به خود اسناد مي‌دهد ﴿أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً﴾[11] به خود اسناد مي‌دهد ﴿سَخَّرَ لَكُمُ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ﴾[12] به خود اسناد مي‌دهد و دهها آيه ديگر و روابط اشيا را علم هم باور كرده است و ثابت كرده است كه اشيا با يكديگر ارتباط دارند و ظواهر قرآن كريم هم روابط علّي را هم امضا مي‌كند اين‌چنين نيست كه قرآن رابطه علّي بين اشيا را امضا نكند بلكه مي‌فرمايد چون باران بود فلان شيء رويش كرد چون تند باد آمد فلانها از بين رفتند ﴿سَخَّرَها عَلَيْهِمْ سَبْعَ لَيالٍ وَ ثَمانِيَةَ أَيّامٍ﴾[13] و مانند آن روابط را حفظ مي‌كند چگونه اين اشيا هم به خدا ارتباط دارند هم به ما‌سويٰ اشاعره به اين فكر بودند كه اشيا كلاً به الله ارتباط دارند و به يكديگر هيچ رابطه‌اي ندارند هيچ چيزي علت چيز ديگر نيست بلكه علامت است و عادت خدا بر اين جاري شده است كه يك سلسله اموري را به دنبال امور ديگر بيافريند وگرنه آن امور اول علل امور ثاني نيستند كه سيدنا‌الاستاد(رضوان الله عليه) اينجا يك نقدي داشت آن نقد بررسي شد و ثابت شد به اگر منظور اشاعره آن است كه بين غير خدا چه موجودات عيني چه موجودات علمي هيچ رابطه‌اي علّي برقرار نيست اگر كسي چنين فكري داشت او نمي‌تواند مبدأ ثابت كند اصلا،ً اصلاً به چه دليل در عالم خدا هست شما مي‌خواهيد يك دليلي اقامه بكنيد بالأخره دليلي كه اقامه مي‌كنيد چه به صورت قياس اقتراني چه به صورت قياس استثنايي بالأخره مقدمات ترتيب مي‌دهيد و نتيجه مي‌گيريد اگر ربط علّي و ضروري بين مقدمه و نتيجه نباشد مقدمات علّت نتيجه نباشند گاهي مقدمه به دنبال نتيجه بيايد گاهي مقدمه به دنبال نتيجه مقدمه همراه نتيجه باشد گاهي نتيجه به دنبال مقدمه نيايد آن وقت ما هر دليلي كه ترتيب بدهيم از چه جهت يقين پيدا كنيم حالا يا برهان حركت يا برهان حدوث يا برهان امكان بگوييد اين حادث است و هر حادثي محدث مي‌خواهد عالم محدث مي‌خواهد به چه دليل اين دو تا مقدمه سبب اين نتيجه است اگر ربط علّی برقرار نيست ممكن است دو تا مقدمه ترتيب بدهيم و نتيجه نگيريم چنين چيزي گذشته از اينكه سفسطه خواهد بود و گذشته از اينكه لازم است ما هيچ انديشه جزمي نداشته باشيم راهي هم براي اثبات مبدأ نيست ولي اگر اشاعره روابط علّي انديشه‌ها و باور‌هاي فكري را پذيرفتند و اما روابط علّي اشياي خارج را انكار كرده‌اند اين اشكال سيدنا‌الاستاد وارد نيست كه قانون عليت را اگر ايشان در خارج نپذيرند ولي در علم بپذيرند ممكن است ما با رابطهٴ علّي كه بين مقدمات و نتيجه برقرار است مبدأ را ثابت بكنيم وقتي مبدأ ثابت شد اسمای حسناي او هم ثابت مي‌شود وقتي اسماي حسناي او ثابت شد حكمت او و هدايت او ثابت مي‌شود و از راه حكمت و هدايت او مسئلهٴ وحي و نبوت ثابت مي‌شود مسئلهٴ وحي و نبوت كه ثابت شد آن‌گاه مي‌شود به ظاهر قرآن استدلال كرد به اينكه خدا ﴿خالِقُ كُلِّ شَيْ‌ءٍ﴾ است و مانند آن اين تحليلي بود در فرمايشات سيدنا‌الاستاد كه اگر به صورت عموم باشد حق با ايشان است و اگر اشاعره منكر نظام علّي در جهان خارج باشند اشكالشان وارد نيست اما دو تا راه حل هم ايشان ارائه كردند كه راه اول از اين دو راه حل مقبول خيليهاست و آن اين است كه ذات اقدس الهي فاعل بعيد و مبدأ بعيد است و اشياي ديگر مبدأ قريب يعني اينكه خداوند رويش گياه را و زرع را به خود اسناد مي‌دهد نه به اين معناست كه خداوند فاعل قريب است بلكه پيدايش و پرورش علل و عوامل طبيعي فاعل قريب‌اند و نزديك و ذات اقدس الهي كه مبدأ همهٴ اين مبادي است فاعل بعيد است اجتماع دو تا علت فاعلي تام در عرض هم محال است اما در طول هم محال نيست اين يك جوابي است مقبول نزد خيلي از مفسّرين اما يك جواب دقيق است نه اَدَق، اَدَق از آن جواب آن است كه ذات اقدس الهي فاعل به معناي ما منه هست ما‌سواي خدا فاعل به معناي ما به فاعل به معناي ما منه يعني مبدأ اثر فاعل به معناي ما به يعني معدّ و ممد ما يك علت معدّه داريم و يك علت فاعلي مثلاً در همين اشياي عادي اگر پارچه‌اي را خواستند بسوزانند يا گرم كنند قرب به آتش علت معدّه است اما خود آتش علت فاعلي است اگر كسي خواست گرم بشود نزديكي به آتش زمينه را فراهم مي‌كند شخص را مستعد مي‌كند براي دريافت كيفيت حرارت اما آنكه گرم مي‌كند آتش است نه نزديكي به آتش «قرب الي النار» علت معدّه است و خود نار است كه گرم مي‌كند حالا يك مثال عادي پس آنچه كه مبدأ اثر است به او مي‌گويند فاعل به معناي ما مِنه و آنچه كه مبدأ اثر نيست علت معدّه است و زمينه‌ساز است به او مي‌گويند علت معدّه با اين بيان اشيا علت معدّه‌اند و فاعل حقيقي ذات اقدس الهي است حالا در مسئلهٴ كمالات حساب بكنيد چون مسئلهٴ شرور و عصيانات و اينها در فصل جدا كه اولين فصل بود چون زودتر از همه شبه به ذهن مي‌آمد آن در فصل اول گذشت حالا در فصل كمالات حساب بكنيد يك وقت است كسي مي‌گويد كه من متمكن شدم مال‌دار شدم چون خودم زحمت كشيدم شبانه‌روز تلاش كردم با فكر خودم راه تجاري را انديشيدم با بازوان خودم تلاش كردم با پاهاي خودم رفتم مال به دست آوردم خود را علت فاعلي مي‌داند چنين فكري را قرآن كريم امضا نمي‌كند مي‌گويد اين فكر فكر قارون است وقتي به قارون گفتند كه انفاق بكن ﴿وَ لا تَنْسَ نَصيبَكَ مِنَ الدُّنْيا﴾[14] و در راه ذات اقدس الهي انفاق بكن گفت: ﴿إِنَّما أُوتيتُهُ عَلى عِلْمٍ عِنْدي﴾[15] من خودم زحمت كشيدم و علم اقتصاد داشتم فراهم كردم اين يك قضيه مربوط به شخص قارون نيست چون همين مطلب را ذات اقدس الهي ظاهراً در سورهٴ «زمر» از يك گروهي نقل مي‌كند كه اهل دنيا متكاثران دنيا‌زدگان كساني‌اند كه وقتي به آنها راهنمايي مي‌كنيد آنها را بگوييد كارهاي خير بكنيد مي‌گويند ما خودمان زحمت كشيديم اينها را پيدا كرديم اين فكر محصولش اين است كه من علت فاعليم يعني با فكر خودم راههاي علمي را طي كردم با قدرت دست و پا و اعضا و جوارح كارهاي تحريكي و عملي را پيمودم و اين را به دست آوردم قرآن كريم نه تنها جريان قارون را محكوم مي‌كند كه يك قضيه شخصي بود بلكه گروهي كه به دام چنين خيال باطلي افتادند حرفهاي آنها را هم نقل مي‌كند به صورت جمع ذكر مي‌كند حرفهاي آنها را هم ابطال مي‌كند حالا در مسائل علمي اگر كسي بگويد من خودم سي سال، چهل سال زحمت كشيدم به اصطلاح سابقيها دود چراغ خوردم عالم شدم اين همان قارون درس خوانده است منتها معمّم است فكر، فكر قاروني است خب خيليها آمدند حوزه بين راه برگشتند خيليها رفتند دانشگاه بين راه برگشتند هزار‌ها علل و اسباب بايد در بين راه مساعد انسان باشد تا انسان به جايي برسد چه كسي مي‌تواند اين علل و عوامل را كنترل كند من خودم زحمت كشيدم به جايي رسيدم همان فكر است لذا ذات اقدس الهي مي‌بينيد علم را تعليم را به خودش اسناد مي‌دهد مي‌فرمايد: ﴿الرَّحْمنِ ٭ عَلَّمَ الْقُرْآنَ ٭ خَلَقَ الآنسانَ ٭ عَلَّمَهُ الْبَيانَ﴾[16] او معلّم است ديگري معلّم نيست ﴿عَلِّمُكُمْ ما لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُونَ﴾[17] دهها نمونه‌هاي دلالت مطابقي و تضمن و التزم در قرآن و روايات هست كه مي‌فرمايد اين نعم را خدا به شما داد معلّم اوست برهان عقلي هم همين را تأييد مي‌كند كه معلّم غير از خدا نمي‌تواند باشد چون علم يك نور است علم يك حقيقت مجرد است علم كه لفظ نيست علم كه مفهوم نيست آنچه كه استاد مي‌گويد يك لفظي است با آهنگهاي خاص كه در هوا متموج است و به گوش شنونده مي‌رسد همين يك سلسله مفاهيم قرار‌دادي كنار اين الفاظ به ذهن شنونده مي‌آيد بعد‌ها اينها تازه تصورات است بعد‌ها بايد جمع‌بندي بشود نفي و اثبات بشود نقض و ابرام بشود تا علم كه عصاره اين مسائل است و يك حقيقت مجرد است در قلب كسي در قلب خواننده يا شنونده جا بگيرد آن حقيقت مجرد كه در هوا نيست در زبان گوينده نيست در زبان قلم نويسنده نيست كه جابجا بشود مگر علم با حرف جابجا مي‌شود يا علم با نقش كتاب جابجا مي‌شود اينها همه علتهاي اعدادي است اگر علل اعدادي است علت فاعلي‌اش به معناي ما منه ذات اقدس الهي است لذا سيدنا‌الاستاد فرمودند اين بيان اَدَق از آن بيان است جمع آيات به اين صورت خواهد بود كه همهٴ اشيا مؤثرند منتها تأثير اعدادي براي اشياست تأثير فاعلي و حقيقي براي ذات اقدس الهي است گروهي كه يا علم زده‌اند يا نظير تفكر معتزله نتوانستند اين مشكلات را حل كنند آمدند گفتند اصل عالم را ذات اقدس الهي آفريد ولي خود عالم با آن روابط علّي كه بينشان برقرار است مشكلشان را حل مي‌كند يك بياني سيدنا‌الاستاد در همين بخش الميزان دارند كه اين بيان متخذ از بيان نوراني امام رضا(سلام الله عليه) است طبق نقل مرحوم صدوق در پايان كتاب قيم توحيدشان اين كتاب توحيد مرحوم صدوق از آن كتابهاي قيم اماميه است كتاب توحيد مرحوم صدوق در پايان آن كتاب آن مناظره‌هايي كه آن متكلم مرو‌زي كه در مروز زندگي مي‌كرد با وجود مبارك امام رضا(سلام الله عليه) در مسئلهٴ اراده و امثال ذلك داشتند حضرت فرمود: «احسبك ضاهيت اليهود»[18] هر چه استدلال مي‌آورد كه بالأخره اشيا حدوثاً و بقائاً به الله محتاج‌اند او باورش نمي‌شد حضرت فرمود اين فكر اسرائيلي است كه در تو ظهور كرده همان يهوديها كه تقريباً گرفتار تفويض‌اند كه ﴿وَ قالَتِ الْيَهُودُ يَدُ اللّهِ مَغْلُولَةٌ﴾[19] اين ﴿وَ قالَتِ الْيَهُودُ يَدُ اللّهِ مَغْلُولَةٌ﴾ اين تفكر اعتزال است تفويض است ديگر يعني الله عالم را آفريد بعد عالم را خود اشيا دارند اداره مي‌كنند اين فكر قاروني اليوم در اسرائيل حاكم است هر كسي زحمت كشيد خودش نتيجه مي‌گيرد اينكه مي‌گويند ﴿وَ قالَتِ الْيَهُودُ يَدُ اللّهِ مَغْلُولَةٌ﴾ نه ـ معاذ الله ـ آنها اين‌چنين بگويند خدا دست ظاهري دارد و كسي دستبند به دست او زد تفويض معنايش مغلول اليد بودن است يعني ـ معاذ الله ـ اگر ذات اقدس الهي عالم را خلق كرد انسان را خلق كرد و كار عالم و آدم را به خود آنها واگذار كرده است فعلاً مثل مغلول اليد است دست بسته است لذا وجود مبارك امام هشتم(سلام الله عليه) طبق نقل مرحوم صدوق در پايان همان كتاب شريف توحيد مي‌فرمايد: «احسبك ضاهيت اليهود» من گمانم اين است كه تو تفكر يهوديها را داري و همان طوري كه اسرائيليات در بخش قصص راه پيدا كرده است به بعضي از افكار مسلمين در بحثهاي تفكرات عقلي هم به شرح ايضاً تنها نقليات و قضايا و قصص نيست در عقليات هم هست.

‌پرسش...

پاسخ: با اين بيان حل مي‌شود خب آنها بايد جواب بدهند و آنها جوابي ندارند بدهند لذا خيلي از آنها معجزات را منكراند اما با اين بيان كه ما بگوييم اين بيان اَدَقي كه سيدنا‌الاستاد اشاره كردند كه اشيا علل معدّه‌اند نه علل فاعلي آن وقت معجزه جايگاه خودش را پيدا مي‌كند خيلي از اشيا زمينه را فراهم مي‌كند اشيا كه علت فاعلي نيستند ربط ضروري داشته باشند خب حالا چه كسی گفت آتش علت تام است براي سوخت و سوز عليت يك قانون عقلي است عقل مي‌گويد چيزي كه نبود پديد آمد حتماً يك مبدأ ضروري مي‌خواهد اين برهان عقلي است به هيچ وجه تخلف‌پذير نيست و ما هم غالباً كنار آتش حرارت را ديديم آن ربط ضروري بين آتش و حرارت را كه ما با چشم نمي‌توانيم اثبات بكنيم حالا يك وقتي اگر امر رسيد ﴿يا نارُ كُوني بَرْدًا وَ سَلامًا عَلى إِبْراهيمَ﴾[20] ما نمي‌توانيم بگوييم اين آيه ظاهرش حجت نيست بايد توجيه بشود نه، چرا حجت نيست ما كه برهان اقامه نكرديم كه آتش علت ضروري براي حرارت است در مسئلهٴ دو دو تا چهار تا مسايل رياضي جبر و مقابله و مثلثات آنجا كه برهان رياضي هست بله آنجا عقل حاكم است اما در اين مسائل عادي كه ما برهان عقلي نداريم كه آب علت رويش است آتش علت سوزش و مانند آن يك وقتي آب نمي‌رود ﴿اضْرِبْ بِعَصاكَ الْبَحْرَ﴾[21] آبها مي‌ايستند خب بايستند اين مسئلهٴ تجربي ناتمام است مثل مسئلهٴ فلسفي يا مسئلهٴ رياضي نيست كه عقل در آنجا به ضرورت قطعيه يقين پيدا كند كه خب آب عادتاً مي‌رود يك وقتي ممكن است با عصاي موسي آب بايستد اين درياي روان وقتي به فرمان الهي ﴿اضْرِبْ بِعَصاكَ الْبَحْرَ﴾[22] ﴿فَاضْرِبْ لَهُمْ طَريقًا فِي الْبَحْرِ يَبَسًا﴾[23] يعني بزن به دريا اين عصا را بزن به دريا آبهاي رفته مي‌رود آبهاي نيامده نمي‌آيد جاده خشك در وسط دريا پيدا مي‌شود عبور كنيد يك راه خشك دليل عقلي بر استحاله او نيست ما تا حال ديديم آب مي‌رود بله مي‌رود به چه دليل آب نمي‌تواند بايستد جمع نقيضين مي‌شود نه، اما در مسائل رياضي به چه دليل دو دو تا چهار‌تاست مي‌گوييم اگر دو دو تا چهار تا نباشد دو دو تا سه تا باشد يا دو دو تا پنج تا باشد لازمه‌اش اين است كه وجود و عدم يك شيء همسان باشد اين مي‌شود مستحيل اما در اين موارد عادي كه ما برهان عقلي نداريم كه لذا معجزه هم كاملاً جايگاه خودش را پيدا مي‌كند مي‌شود بر‌خلاف عادت يك وقت است كه ما مي‌گوييم اشيا ربط علّي با هم ندارند اين سخن باطل است يك وقتي مي‌گوييم نه جريان آب سوزش آتش اينها برهان عقلي ما بر عليت اينها پيدا نكرديم اين سخن صحيح است چون مسئله مسئلهٴ فلسفي كه نيست مسئلهٴ رياضي كه نيست، مسئلهٴ منطقي هم كه نيست يك مسئلهٴ تجربي است ما تا حال ديديم هر چه ديديم آب مي‌رود بله هر چه ديديم آتش مي‌سوزاند بله حالا به چه دليل آتش اينجا نتواند بسوزاند به چه دليل يكجا آب نتواند برود اينها كه برهان عقلي اقامه نشد آن ‌وقت معجزه جايگاه خودش را پيدا مي‌كند فتحصل كه آن راهي را كه سيدنا‌الاستاد اول طي كردند با يك تفصيلي بايد توجيه بشود اين يك، راهي كه خيلي از مفسّرين پذيرفتند راه اينكه هم اشيا علت هستند و هم ذات اقدس الهي علت است اما يكي علت غريب، يكي علت بعيد اين يك راهي است براي اوساط اهل تفسير خوب است اما وقتي شما به آياتي ديگر مراجعه مي‌كنيد به رواياتي ديگري مراجعه مي‌كنيد كه «دنا في علوه و علا في دنوه» مي‌بينيد اين توجيه هماهنگ نيست به بخش ديگري از آيات مراجعه مي‌كنيد مي‌بينيد همين آياتي كه اشيا را با يكديگر مرتبط مي‌كند و همين باورها و داده‌هاي علمي كه اشيا را به هم مرتبط مي‌داند ما مي‌بينيم بخش ديگر از آيات ذات اقدس الهي اين اشيا را به خودش اسناد مي‌دهد آن وقت ما بگوييم‌ اي مع‌الواسطه گاهي مي‌بينيد قرآن كريم مي‌گويد كه اين باد است كه ابرها را جابجا مي‌كند گاهي مي‌بينيم كه مي‌گويد خداست كه ابرها را جابجا مي‌كند بگويم يكي مع‌الواسطه است و ديگري بلاواسطه اين‌چنين جمع فقيهانه بكنيم جمع دلالي بكنيم خب با آن «دنا في علوه و علا في دنوه»[24] چه؟ ﴿نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَريدِ﴾[25] چه ﴿نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْكُمْ وَ لكِنْ لا تُبْصِرُونَ﴾[26] چه ﴿نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْكُمْ وَ لكِنْ لا تُبْصِرُونَ﴾ اختصاصي به انسان كه ندارد كه ﴿نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَريدِ﴾ كه اختصاص به انسان ندارد كه ذات اقدس الهي به هر چيزي از رگ حيات آن چيز نزديك‌تر است خب اين دربارهٴ انسانها كه نيست در حيوانات هم هست در گياهان هم هست در جمادات هم هست ﴿هُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ ما كُنْتُمْ﴾[27] كه اختصاصي به انسانها ندارد كه خدا با هر چيزي هست.

‌پرسش...

پاسخ: نه

پرسش...

پاسخ: نه اشيا مي‌شوند علت معدّه ما رابطهٴ علّي را بايد منكر باشيم اين سخن صحيح نيست هر شيئي علّتي دارد و معلولي آنها ربط ضروري را اصولاً منكراند ولو در حدّ علت اِعداد مي‌گويند عادت است نه اعداد اما علت معدّه يك ربط علّي است يك ربط ضروري است يعني حتماً اين زمينه را فراهم مي‌كند در فراهم كردن زمينه علت است اما زمينه كه تنها باعث پيدايش معلول نخواهد بود پس فرق است بين اثبات علّيت اعدادي و امداد و بين عادت الله كه اصلاً ربط علّي را منكراند بيان ديگري كه اَدَق از اين بيان است و در الميزان نيامده و آن اين است كه ذات اقدس الهي گاهي اشيا را به عنوان علل معرفي مي‌كند بعد عده‌اي خيال مي‌كنند اينها علل قريب‌اند بعد عده‌اي مي‌گويند اينها علت معدّه‌اند و مانند آن به هر تقدير چه بگوييم اشيا علت قريب است و خدا علت بعيد، چه بگوييم اشيا علت معدّه‌اند و خدا علت فاعلي بالأخره اشيا را در قبال الله قرار داديم اين با روح توحيد ناب هماهنگ نيست بالأخره چه جواب دقيق چه جواب ادق آمدند گفتند كه اشيا علت قريب‌اند و خدا علت بعيد يا اشيا علت معدّه‌اند و خدا علت فاعلي اين با ﴿خالقُ كُلّ شَيء﴾ هماهنگ نيست خب آن معدّ و اِعداد معدّ هر دو شيء‌اند يا نه هر دو زير مجموعهٴ ﴿اللّهُ خالِقُ كُلِّ شَيْ‌ءٍ﴾[28] هستند يا نه اگر اصل وجود معدّ و اگر اِعداد معدّ اگر زمينه‌سازي علل معدّه و ممده اينها هم شيء‌اند پس تحت آفرينش ﴿اللّهُ خالِقُ كُلِّ شَيْ‌ءٍ﴾ هستند ديگر نمي‌شود گفت كه خدا علت فاعلي است اشيا علت معدّه‌اند به چه صورت در مي‌آيد حالا مي‌بينيم آيات سورهٴ مباركهٴ «انفال» خودش را نشان مي‌دهند ﴿وَ ما رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ وَ لكِنَّ اللّهَ رَمى﴾[29] اشيا هم مي‌شوند مظاهر خدا اشيا هم مي‌شوند ابزار دست خدا يك وقت است مي‌گوييم زيد نويسنده است و قلم علت ممد يك وقت مي‌گوييم زيد با قلم مي‌نويسد آن وقت قلم را در دست زيد گذاشتيم يك وقت هست مي‌گوييم باران هست، خدا هم هست بارش باران زمينه فراهم مي‌كند خدا حيات به اين بذر مي‌دهد اين يك گونه جمع روايات است يك وقت مي‌گوييم باران به منزلهٴ قلم نويسنده در دست خداست كه خدا با يك دست بي‌دستي زمينه مي‌دهد با دست بي‌دستي ديگر حيات مي‌بخشد آن وقت ﴿اللّهُ خالِقُ كُلِّ شَيْ‌ءٍ﴾[30] معناي خاص خود را پيدا مي‌كند اين‌چنين نيست كه علل معدّه چيزي ديگري باشند علت فاعلي چيز ديگري باشد خدا علت فاعلي باشد اشيا علت معدّه از آن به بعد مي‌بينيد كه انسان شرمنده است در برابر نعم الهي خود را تاكنون علت معدّ مي‌پنداشت الآن مي‌بيند نه ابزار دست اوست خدا او را در تحت تدبير خود گرفت علت اعدادي را به دست او فراهم كرد علت فاعلي را با دست ديگري به او عطا كرد آن‌گاه مي‌بينيم ﴿وَ ما رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ وَ لكِنَّ اللّهَ رَمى﴾[31] سراسر عالم را مي‌گيرد اين‌چنين نيست كه اين دربارهٴ يك گروهي خاصي باشد كه در سورهٴ مباركهٴ «انفال» آمده و از اين ادق كه مرحلهٴ فوق اين مرحله است آن است كه ذات اقدس الهي در همان صدر از آيه ﴿وَ ما رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ وَ لكِنَّ اللّهَ رَمى﴾ مي‌فرمايد اول فرمود: ﴿قاتِلُوهُمْ يُعَذِّبْهُمُ اللّهُ بِأَيْديكُمْ﴾[32] با دشمنان دين بجنگيد خدا مي‌خواهد آنها را با دست شما عذاب بكند كه اين ظاهر نشان مي‌دهد رزمندگان جبهه‌هاي اسلامي علت معدّه‌اند و ذات اقدس الهي به نظام آنها خاتمه مي‌بخشد او علت فاعلي است بعد وقتي مي‌بينيد مجاهدان في سبيل الله رفتند و پيروز شدند خدا مي‌خواهد جريان را جمع‌بندي كند مي‌فرمايد: ﴿فَلَمْ تَقْتُلُوهُمْ وَ لكِنَّ اللّهَ قَتَلَهُمْ﴾[33] شما اصلاً هيچ كاره‌ايد كار به دست اوست نمي‌فرمايد: «و ما قتلتم اذ قتلتم ولكن الله قتلهم» آن براي آن اواسط امر است حالا كه آدم رفت و جهاد كرد و پيروز شد و قدرت خدا را ديد حالا لايق هست كه اين سخن خدا را بشنود حالا شما در بعضي از دعا‌هاي امام سجاد(سلام الله عليه) تأمل كنيد مي‌بينيد اين امام سجاد(سلام الله عليه) كه بالأخره شام را به لرزه در آورد منم منم منم منم اين منم منم براي او بود در شام احدي كه اين طور حرف نمي‌زد «انا ابن مكة و مني انا ابن زمزم و الصفا»[34] هيچ كس مثل او حرف نزد ديگر آنها را تحت كنترل خود در آورد ديگر اين من من‌هاي امام سجاد(سلام الله عليه) را شما مي‌بينيد اين با چه زبان يك دعاي نوراني هم در صحيفه سجاديه است كه به خدا عرض مي‌كند كه «وَ أَنَا بَعْدُ أَقَلُّ الْأَقَلِّينَ، وَ أَذَلُّ الْأَذَلِّينَ، وَ مِثْلُ الذَّرَّةِ أَوْ دُونَهَا»[35] خدايا از من پست‌تر احدي در عالم نيست اين يعني چه؟ خب خيلي موجودات هم پستند حضرت مي‌خواهد كوچكي كند يا نه انسان وقتي به اينجا‌ها رسيد مي‌بيند حالا دستش خالي است ديگري هم دستش خالي است منتها ديگري نمي‌داند بگويد من سي سال زحمت كشيدم خودم به اينجا رسيدم اينكه به اينجا رسيده حالا مي‌تواند مخاطب اين آيه باشد ﴿فَلَمْ تَقْتُلُوهُمْ وَ لكِنَّ اللّهَ قَتَلَهُمْ﴾[36] عرض مي‌كند خدايا بر اساس همين كريمه ﴿وَ ما بِكُمْ مِنْ نِعْمَةٍ فَمِنَ اللّهِ﴾[37] حالا ما حساب بكنيم وجود مبارك امام سجاد(سلام الله عليه) را مفسر اين آيه حساب بكنيد كه ﴿وَ ما بِكُمْ مِنْ نِعْمَةٍ فَمِنَ اللّهِ﴾ خب همهٴ نعمتي كه در اين وجود مبارك ولي الله هست براي خداست براي خود او چه مي‌ماند هيچ چيز مي‌شود «وَ أَنَا بَعْدُ أَقَلُّ الْأَقَلِّينَ، وَ أَذَلُّ الْأَذَلِّينَ، وَ مِثْلُ الذَّرَّةِ أَوْ دُونَهَا»[38] همه همين طورند اگر انسان اهل حساب باشد مي‌بيند خودش مستعير است همهٴ اين كمالات براي اوست دادهٴ او را مي‌خواهد به او برگرداند براي خود او چه مي‌ماند هيچ چيز اين سخن از تواضع نيست خب اگر تواضع باشد ديگران هم همين حدند ديگر چرا نسبت به ديگران اين طور است بنابراين وقتي مي‌بينيد به اين بخش از نهايي رسيديم ذات اقدس الهي نمي‌فرمايد: «فَلَمْ تَقْتُلُوهُمْ اذ قتلتموهم وَ لكِنَّ اللّهَ قَتَلَهُمْ» مستقيم مي‌فرمود: ﴿فَلَمْ تَقْتُلُوهُمْ وَ لكِنَّ اللّهَ قَتَلَهُمْ﴾[39] خب خيلي فرق است بين ﴿وَ ما رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ وَ لكِنَّ اللّهَ رَمى﴾ با ﴿فَلَمْ تَقْتُلُوهُمْ﴾ آن كسي كه از جبهه برگشته است او مي‌تواند اين حرفها را بشنود يعني آنكه آثار الهي را ديد آنكه آثار الهي را در بازوان خود ديد كه ﴿قاتِلُوهُمْ يُعَذِّبْهُمُ اللّهُ بِأَيْديكُمْ﴾[40] او را ديد بعد مي‌تواند مخاطب اين آيه باشد مستمع اين آيه باشد كه از او هيچ كاري نيست فقط ذات اقدس الهي با دست او، با فكر او، با قلب او دارد كار انجام مي‌دهد آن‌گاه قلب و قالب مي‌شود ابزار خدا بايد ابزار مي‌تواند بگويد من علت معدّه‌ام تو علت فاعلي؟ قلم مي‌تواند بگويد من علت معدّه‌ام توي نويسنده علت فاعلي يا نويسنده بگويد من تو را آماده كردم من تو را مي‌كِشم اين طرف و آن طرف تو علت معدّه هستي من علت فاعليم چيست كه تو دست مني خب اگر كسي معين و معاون و دستيار آدم باشد خوب نگه دارد مركب بدهد قلم بدهد كاغذ بدهد .....

خودش ني را از نيستان آورده بريده سرش را شكسته به ليقهٴ مركب زده همهٴ اين كارها را خودش كرده آن وقت قلم بگويد من علت معدّه‌ام تو علت فاعلي؟ يا نويسنده مي‌گويد تو در دست مني من تو را آوردم تو علت معدّه من علت فاعلي‌ام چيست؟

«و الْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمينَ»


[1] انعام/سوره6، آیه14.
[2] زمر/سوره39، آیه62.
[3] انعام/سوره6، آیه95.
[4] شوری/سوره42، آیه53.
[5] واقعه/سوره56، آیه64.
[6] اسراء/سوره17، آیه38.
[7] کهف/سوره18، آیه49.
[8] قصص/سوره28، آیه78.
[9] زمر/سوره39، آیه62.
[10] انعام/سوره6، آیه95.
[11] بقره/سوره2، آیه22.
[12] ابراهیم/سوره14، آیه33.
[13] حاقه/سوره69، آیه7.
[14] قصص/سوره28، آیه78.
[15] قصص/سوره28، آیه78.
[16] الرحمن/سوره55، آیه1 الي 4.
[17] بقره/سوره2، آیه239.
[18] ـ توحيد صدوق، ص444.
[19] مائده/سوره5، آیه64.
[20] انبیاء/سوره21، آیه96.
[21] شعراء/سوره26، آیه63.
[22] شعراء/سوره26، آیه63.
[23] طه/سوره20، آیه77.
[24] ـ مستدرك الوسائل، ج6، ص28.
[25] ق/سوره50، آیه16.
[26] واقعه/سوره56، آیه85.
[27] حدید/سوره57، آیه4.
[28] زمر/سوره39، آیه62.
[29] انفال/سوره8، آیه17.
[30] زمر/سوره39، آیه62.
[31] انفال/سوره8، آیه17.
[32] توبه/سوره9، آیه14.
[33] انفال/سوره8، آیه17.
[34] ـ بحارالانوار، ج45، ص138.
[35] ـ صحيفهٴ سجاديه، دعاي عرفه، دعاي 47.
[36] انفال/سوره8، آیه17.
[37] نحل/سوره16، آیه53.
[38] ـ صحيفهٴ سجاديه، دعاي عرفه، دعاي 47.
[39] انفال/سوره8، آیه17.
[40] توبه/سوره9، آیه14.