درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

75/10/03

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تفسیر/سوره انعام/آیه 101 الی 103

 

﴿بَديعُ السَّماواتِ وَاْلأَرْضِ أَنّى يَكُونُ لَهُ وَلَدٌ وَ لَمْ تَكُنْ لَهُ صاحِبَةٌ وَ خَلَقَ كُلَّ شَيْ‌ءٍ وَ هُوَ بِكُلِّ شَيْ‌ءٍ عَليمٌ﴾﴿101﴾﴿ذلِكُمُ اللّهُ رَبُّكُمْ لا إِلهَ إِلاّ هُوَ خالِقُ كُلِّ شَيْ‌ءٍ فَاعْبُدُوهُ وَ هُوَ عَلى كُلِّ شَيْ‌ءٍ وَكيلٌ﴾﴿102﴾﴿لا تُدْرِكُهُ اْلأَبْصارُ وَ هُوَ يُدْرِكُ اْلأَبْصارَ وَ هُوَ اللَّطيفُ الْخَبيرُ﴾﴿103﴾

 

فخررازي و ساير مفسّرين اهل كلام، اهل سنت در غالب اين مسائلي كه قرآن كريم خلقت را به نحو عام به ذات اقدس الهي اسناد مي‌دهند هم مسئله جبر را از آنها استفاده مي‌كنند هم نفي قانون عليت و معلوليت را و اثبات جري عادت و مانند آن را لذا سيدنا‌الاستاد(رضوان الله عليه) ذيل اين بحث ﴿خَلَقَ كُلَّ شَيْ‌ءٍ﴾ يا جمله ﴿خالِقُ كُلِّ شَيْ‌ءٍ﴾ اين مسائل مربوط به عموميت خلقت را در چند صفحه به صورت مبسوط بيان كردند گرچه مرحوم شيخ طوسي(رضوان الله عليه) در تبيان بعد امين‌الاسلام در مجمع‌البيان اين مسائل را دارند اما ملاحظه مي‌فرماييد غالب شبهات فخررازي تقريباً بي‌جواب مي‌ماند شما وقتي مجمع‌البيان را با تفسير فخررازي بررسي مي‌كنيد مي‌بينيد آن آن‌چنان قوي نيست كه بتواند به شبهات فخررازي پاسخ بدهد و بحث هم يك بحث فلسفي و مانند آن نيست سخن از حكمت و كلام نيست سخن از بحثهاي قرآني است كه ظاهر آيات قرآن تا چه حدودي اين معارف را تثبيت مي‌كند اين يك مطلب بعضي از بحثها يك بحثهاي عقلي هست به عنوان دليل لُبي متصل همراه با ظواهر هست آنها را نمي‌شود به حسب فلسفي دانست براي اينكه هر كسي چه فلسفه خوانده، چه فلسفه نخوانده، چه مخالف، چه موافق اينها را مي‌پذيرند بالأخره هر معلولي علتي دارد قانون عليت را كسي نمي‌تواند انكار كند البته دقايق اين قانون مربوط به بحثهاي فلسفي است اما اصل اينكه هر معلولي علت دارد و مانند آن يك مسئله روشني است قانون عليت را نه مي‌توان اثبات كرد نه مي‌توان نفي كرد يك همچنين قانوني است حالا اگر كسي بخواهد قانون عليت را باطل كند محال است مي‌خواهد ثابت كند محال است چيزي كه اثباتش مستحيل است سلبش هم مستحيل است يك چنين چيزي بايد بيّن الرشد باشد اگر كسي بخواهد دليل اقامه كند كه قانون عليت نيست اين بالأخره يك دليل بدون تشكيل دو تا مقدمه كه نخواهد بود حالا چه به صورت قياس استثنايي چه به صورت قياس اقتراني بالأخره مقدمات با نتيجه بايد رابطه داشته باشند اگر ربط ضروري مقدمات و نتيجه را يعني عليت مقدمتين يعني نتيجه را كسي انكار بكند اصلاً نمي‌تواند بيانديشد نمي‌تواند فكر بكند نه مي‌تواند چيزي را اثبات بكند نه مي‌تواند چيزي را نفي بكند خب چيزي كه آدم بخواهد او را اثبات بكند مي‌بيند محال است بخواهد نفي بكند مي‌بيند محال است يك چنين چيزي بيّن الرشد است ديگر اگر كسي بخواهد با دليل قانون عليت را ثابت بكند يعني بايد دليل اقامه بكند حالا آن دليل چون دليل يك مقدمه كه دليل نيست حتماً دو تا مقدمه است انسان هر چيزي را بخواهد ثابت بكند در فضاي منطق ثابت مي‌كند اصلاً ما در فضاي منطق زندگي مي‌كنيم و نفس مي‌كشيم خب شما روزانه هزار كار انسان انجام مي‌دهد قيام و قعودش، اكل و شربش، خواب و بيداري‌اش حرف زدن و سكوتش نوشتن و مطالعه كردنش راه رفتنش قدم زدنش همهٴ اينها در فضاي منطق است حالا وقتي كه بحث شروع شد انسان مي‌خواهد آنجا نشسته؟ كجا مي‌روي؟ مي‌خواهم بروم خانه چرا؟ هر كه بخواهد برود خانه حركت مي‌كند من هم بايد حركت بكنم وقتي مي‌خواهد از در وارد بشود مي‌گويد چرا اينجا مي‌روي مي‌گويد اينجا در [است] بقيه ديوار است بسته است هر كه مي‌خواهد خارج بشود از در خارج مي‌شود من هم از در خارج مي‌شوم خب حالا چرا اينجا پا مي‌گذاري براي اينكه اينجا راه آنجا سكوست آنجا جاي خطر است اگر كسي بخواهد سالم بماند بايد جاي خوب پا بگذارد من هم اينجا پا مي‌گذارم خب چرا روبرو ديوار نمي‌روي آنجا راه بسته است از اين طرف مي‌روم هر كه بخواهد برود بايد از راه باز برود نه راه بسته من دارم از اين راه مي‌روم اصلاً ما در فضاي منطق داريم زندگي مي‌كنيم شما يك كار را به عنوان نمونه ببينيد با شكل اول نباشد مستحيل است هر كاري وقتي آب مي‌خوريد چرا آب مي‌خوريد من تشنه‌ام هر تشنه‌اي بايد آب بخورد من هم بايد آب بخورم خب چرا نان مي‌خوري؟ هر گرسنه‌اي نان مي‌خورد من هم نان مي‌خورم من گرسنه‌ام هر گرسنه‌اي براي سير شدن نان مي‌خورد من هم نان مي‌خورم اصلاً ما در منطق زندگي مي‌كنيم چيزي كه اين قدر واضح است كسي بخواهد دليل اقامه مي‌كند براي اثبات او مستحيل است دليل اقامه بكند بر سلب او مستحيل است براي اينكه بخواهد دليل اقامه كند مثلاً اين مقدمتين حالا يا قياس اقتراني است يا قياس استثنايي است بايد ترتيب بدهد بگويد به استناد فلان مقدمه و فلان مقدمه اين نتيجه هست خب اگر رابطهٴ مقدمه و نتيجه ضروري نباشد عليت بين مقدمتين به نتيجه نباشد ممكن است دو تا مقدمه تشكيل بشود و نتيجه نيايد مي‌گوييد نه ممكن نيست دو تا مقدمه باشد الف باء هست و هر بايي جيم هست ولي الف جيم نيست اين را مي‌گوييم ممكن نيست خب پس ربط ضروري بين مقدمه و نتيجتين بايد تثبيت شده باشد پس ما قبل از اينكه بيانديشيم و استدلال كنيم بايد اصل عليت را بپذيريم حالا اگر كسي بخواهد قانون عليت را ابطال كند بگويد عليت در عالم نيست تصادف است خب چنين كسي بايد دو تا مقدمه ذكر بكند و يك نتيجه بگيرد خب نتيجه با مقدمه ربط ضروري دارد و اين دو تا مقدمه آن نتيجه را به همراه خواهد داشت اگر عليت باطل باشد پس عليت دو تا مقدمه برابر با جمع باطل خواهد بود مستحضريد وقتي كه كسي بخواهد عليت را اثبات كند مي‌بيند به محال برخورد مي‌كند بخواهد نفي بكند به محال برخورد مي‌كند چيزي كه اثباتش مستحيل است نفيش هم مستحيل است چنين چيزي بيّن الرشد است خب اصل قانون عليت اين يك بحث فلسفي نيست يك چيز روشني است البته دقايقش، معارفش حالا در خلال آيات قرآن كريم بعضي از اين زوايا روشن مي‌شود آنها را بايد مثلاً علوم عقلي به عهده بگيرد آيات قرآن كريم مي‌بينيد چندين طايفه است طايفه اوليٰ آياتي است كه دلالت مي‌كند بر اينكه جهان پديد آوردهٴ خداست يعني سابقهٴ وجود نداشت الگو و نمونه‌اي قبلاً نبود كه خدا بر اساس آن نمونه بسازد يك، مواد خامي هم نبود كه خداوند اين مواد خام را صورتگري كند دو، نه الگويي قبلاً بود تا كار خدا بشود صنعت نه طبيعت يك خواننده وقتي كه مي‌خواند الگوي آن هزاردستان و بلبل و قمري است بالأخره يك نوازنده وقتي مي‌نوازد همان آن آثاري كه در طبيعت مي‌بيند اين است يك نقاش آنچه را كه در طبيعت مي‌بيند در صنعت پياده مي‌كند تا در طبيعت چيزي نباشد صنعت پديد نمي‌آيد اين آيات طايفه اوليٰ كه دلالت مي‌كند خداوند ﴿فاطِرِ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ﴾[1] است ﴿بَديعُ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ﴾ اين دو معنا را اثبات مي‌كند يكي اينكه قبلاً چيزي نبود كه خداوند برابر آن الگو بيافريند كه كار خدا بشود صنعت نه طبيعت دوم اينكه مواد خام هم نبود كه خداوند اين مواد خام را بياورد بگيرد صورتگري بكند كه بشود مصوّر نه بديع الآن يك صنعتگر ما داريم ديگران هم صنعتگرند و منتها اصطلاحاً آنها را صنعتگر نمي‌گويند و يك بنا داريم خب بنا غير از صنعتگر است به اصطلاح يك وقت كسي نقشه مي‌كشد يك وقت كسي ديوار مي‌چيند خانه مي‌سازد خب هر دو در حقيقت صورتگرند منتها يكي روي كاغذ يكي روي زمين اين بنا و معمار اين مواد موجود خارج را كنار هم قرار مي‌دهد چيزي از خود اضافه نمي‌كند اين مواد موجود است اينها را كنار هم قرار مي‌دهد نقاش آنچه را كه در خارج موجود است چهرهٴ او را روي كاغذ ترسيم مي‌كند خب مي‌فرمايد ذات اقدس الهي نه مثل نقاش است كه صنعتگر باشد چيزهايي در خارج باشد بعد او صورت بيافريند و نه مثل بنا و معمار است كه مواد خام در خارج باشد او اين مواد خام را بگيرد به صورت آسمان و زمين در بياورد او اصلاً ماده آفرين است او ﴿فاطِرِ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ﴾[2] است او ﴿بَديعُ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ﴾ است او نو‌آور است و مبتكر و مبدع خب پس يك سلسله از آيات دلالت مي‌كند كه مواد خام را ذات اقدس الهي آفريد آيات ديگر دلالت مي‌كند بر اينكه همان طوري كه ذات اقدس الهي در آفرينش اين مواد خام بديع است و فاطر است و نو‌آور در صنعتگري هم بديع است و فاطر يعني بر اساس نقشهٴ چيزي آسمان و زمين را نساخت كه مثلاً يك موجودي به صورت آسمان يا زمين با يك شكل خاصي باشد و ذات اقدس الهي برابر آن اين نظام كنوني را خلق كرده باشد اين طور نيست بلكه اين مواد نو ظهور را ذات اقدس الهي صورت داد براي اينكه صورت بدهد اينها را اول اندازه‌گيري كرد قَدر و قَدَر داد اندازه داد نظام داخلي اينها را مشخص كرده است بعد به اينها صورت عطا كرده است كه از اين جهت آياتي كه دلالت مي‌كند ﴿فَقَدَّرَهُ تَقْديرًا﴾[3] ﴿إِنّا كُلَّ شَيْ‌ءٍ خَلَقْناهُ بِقَدَرٍ﴾[4] براي اين امر كافي است ﴿صَوَّرَكُمْ﴾[5] آياتي كه مي‌گويد ذات اقدس الهي مصوّر است صورتگر خداست يا اينكه او مصوّر است اختصاصي به صورتگري كار انسان ندارد آيات تصوير آيات بارئ بودن آيات خالق بودن آيات قادر بودن كه تقدير كرده است ﴿نِعْمَ الْقادِرُونَ﴾[6] يا اينكه ﴿فَقَدَّرَهُ تَقْديرًا﴾[7] مقدر خداست اين چند آيات بعد از اينكه طايفهٴ اوليٰ يعني فاطر بودن و بديع بودن ذات اقدس الهي تبيين شد اينها تبيين مي‌شوند آن‌گاه بررسي مي‌كند مي‌فرمايد چون قَدر و اندازه همهٴ اينها حساب شده است نظام داخلي تك تك اشيا مشخص است رابطه تك تك اشيا با هدف مقرب آنها مشخص است پس همه چيز را خدا زيبا آفريد در سورهٴ «طه» آيهٴ پنجاه فرمود: ﴿رَبُّنَا الَّذي أَعْطي كُلَّ شَيْ‌ءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدي﴾ ذات اقدس الهي نظام هر چيزي را در درون او تثبيت كرد هر چيزي را نظام‌مند آفريد بعد به سمت هدف راهنمايي كرد در صنعت چگونه يك اتومبيل با همه جهاز نظام‌مندي دروني‌اش ساخته مي‌شود بعد حركت مي‌كند در نظام طبيعت به عنوان الگو اصل اين‌چنين است صنعت بر اساس اين گرفته شده يعني ذات اقدس الهي هر موجودي را در درونش نظام‌مند كرد كه با هدف او و راهي كه در پيش دارد هماهنگ باشد ﴿ثُمَّ هَدي﴾ ﴿رَبُّنَا الَّذي أَعْطي كُلَّ شَيْ‌ءٍ خَلْقَهُ﴾ وقتي نظام دروني اين ﴿كُلَّ شَيْ‌ءٍ﴾ را به او داد ﴿ثُمَّ هَدي﴾ او را هدايت كرد راهنمايي كرد به مقصد، مقصد مشخص، راه مشخص اين رونده را مجهز كرده است لذا تك تك اشيا را در آيهٴ هفت سورهٴ «سجده» مشخص كرد فرمود خدا تك تك اينها را زيبا آفريد ﴿الَّذي أَحْسَنَ كُلَّ شَيْ‌ءٍ خَلَقَهُ﴾ هر چه آفريد زيبا آفريد مگر زيبايي در چيست؟ زيبايي در آن است كه نظام دروني‌اش هماهنگ باشد يك، راهي كه در پيش دارد بتواند راه را طي كند با ابزار داخلي دو، هدفي كه بعد از پيمودن راه به انتظار اوست به آن هدف با پيمودن راه برسد سه، اين مي‌شود زيبا ديگر پس يك، ﴿أَعْطي كُلَّ شَيْ‌ءٍ خَلْقَهُ﴾ است كه در سورهٴ «طه» است يك ﴿أَحْسَنَ كُلَّ شَيْ‌ءٍ خَلَقَهُ﴾ است كه در آيهٴ هفت سورهٴ «سجده» است پس «كل شيء حَسَن» آن‌گاه اين حسنهاي مقطعي و موردي را كه كنار هم قرار مي‌دهيد مجموعهٴ عالم پديد مي‌آيد اين نظام مي‌شود اَحسنُ النظام لذا در سورهٴٴ مباركهٴ «ملك» مي‌فرمايد: ﴿هَلْ تَري مِنْ فُطُورٍ﴾ شما هر چه بررسي كنيد بي‌نظمي، شكاف، اختلال، فساد و مانند آن در هيچ گوشه‌اي از گوشه‌هاي عالم نمي‌بينيد همهٴ اينها در جاي خود قرار دارند ﴿ما تَري في خَلْقِ الرَّحْمنِ مِنْ تَفاوُتٍ﴾[8] تفاوت نمي‌بينيد تفاوت يعني چه؟ يعني يك سلسلهٴ ناهماهنگ اگر شما يك دانه تسبيح داشته باشيد بعضي از دانه‌هايش درشت باشد بعضي از دانه‌هايش ريز باشد بعضي از دانه‌هايش شكسته باشد بعضي از دانه‌هايش سالم نباشد بعضي از دانه‌هايش مفقود باشد مي‌گويند اين سلك اين تسبيح متفاوت است متفاوت است يعني چه؟ يعني آنكه بايد در جاي خود باشد فوت شده اين جايش مرده است اين را مي‌گويند متفاوت اگر چيزي در جاي خود قرار نگيرد فوت شده است فرمود شما مرده در عالم نمي‌بينيد كه جايش خالي باشد هر چيزي در جاي خودش هست فوتي در كار نيست اگر چيزي وفات مي‌كند هجرت است بايد هم برود آب همان طوري كه حركت مي‌كند هجرت دارد وفات دارد او بايد برود تا ديگري نوبت اوست هميشه اين نسل كه نبايد در اين زمين باشد اينها هم يك اهدافي دارند بايد آن را تعقيب كنند ديگران هم در راهند بايد برسند نوبت آنهاست اين آب اگر بماند كار بدي است اين آب بايد برود بشريت هم همين طور است ﴿وَ الشَّمْسُ تَجْري لِمُسْتَقَرِّ لَها﴾[9] همه در حال جريان است خب پس فوتي در كار نيست چون هيچ حلقه‌اي از حلقات اين سلسله موزون فوت نكرده است لذا فرمود: ﴿ما تَري في خَلْقِ الرَّحْمنِ مِنْ تَفاوُتٍ﴾ هيچ فوتي در عالم نيست همهٴ اشيا در جاي خودش هست آيهٴ بعدي طايفه بعدي مي‌شود كه شايد طايفه هفتم باشد دلالت مي‌كند بر اينكه گرچه «كل موجودٌ حسن» است گرچه مجموعه اين حسنها نظام احسن را تشكيل دادند اما انسان يك موجودي است كه در بين اين نظام اَحسن به ﴿أَحْسَنِ تَقْويمٍ﴾ آفريده شده ﴿لَقَدْ خَلَقْنَا اْلإِنْسانَ في أَحْسَنِ تَقْويمٍ﴾[10] و دربارهٴ آفرينش انسان هم فرمود: ﴿تَبارَكَ اللّهُ أَحْسَنُ الْخالِقينَ﴾[11] خب اگر او احسن الخالقين است در خلقت انسان پس انسان احسن المخلوقين است اگر انسان احسن المخلوقين نبود آسمان يا زمين يا فرشته يا فلك احسن المخلوقين بود ذات اقدس الهي در آفرينش آنها مي‌فرمود: ﴿تَبارَكَ اللّهُ أَحْسَنُ الْخالِقينَ﴾ خب از مجموعهٴ اين آيات بر‌مي‌آيد كه ذات اقدس الهي خالق كل است، مقدّر كل است، بارئ كل است مصور كل است و محسن كل و مانند آن از اين آيات قرآن كريم عده‌اي از اشاعره برداشت سوء دارند و آن اين است كه و همچنين غير اشاعره اگر همه اشيا مخلوق خداست و همه اشيا حسن است و زيباست اين همه شرور و نقصها و قبيحها در عالم چيست كه اين در نوبت قبل تحليل شده است كه آنچه كه به طبيعت بر‌مي‌گردد شر وجود ندارد شر به عدم حالا يا ليس تامه يا ليس ناقصه برمي‌گردد و آنچه به جريان اعتبار برمي‌گردد اين امر قياسي و امر نسبي است چه اينكه آن شر هم در عين حال كه عدمي است يك امر قياسي و نسبي است ما يك وجود حقيقي داشته باشيم كه اين شر باشد قبيح باشد ظلم باشد محال است براي اينكه هر چيزي براي خود كمال است براي عللش كمال است براي معاليلش كمال است براي همراهانش كمال است نسبت به بيگانه ناملايم است و آن بيگانه هم كه از اين موجود آسيب مي‌بيند يعني اصل حياتش را از دست مي‌دهد مي‌شود ليس تامه يا سلامت خود را از دست مي‌دهد كه مي‌شود ليس ناقصه از اين جا قبح و ظلم و شر و امثال ذلك پديد مي‌آيد كه در نوبت قبل گذشت اما آنچه كه در اين نوبت مطرح است اين است كه اشاعره به اين فكر افتادند كه خب اگر نظام عالم همه مخلوق خدايند چه اينكه آيات فراواني دلالت مي‌كند ﴿خَلَقَ كُلَّ شَيْ‌ءٍ﴾ ﴿اللّهُ خالِقُ كُلِّ شَيْ‌ءٍ﴾[12] در همين بخش از آيات سورهٴ «انعام» هم به صورت فعل در‌آمده هم به صورت اسم در‌آمده ﴿خَلَقَ كُلَّ شَيْ‌ءٍ﴾ ﴿خالِقُ كُلِّ شَيْ‌ءٍ﴾ در آيات ديگري هم هست ﴿اللّهُ خالِقُ كُلِّ شَيْ‌ءٍ﴾ پس «كل ما صدق عليه انه شيء فهو مخلوق سبحانه تعالي» اين عموم و اين اطلاق اگر هر شيئي مخلوق خداست اگر هر شيئي آفريدهٴ خداست اين محصولش جز جبر چيز ديگر نيست پس غير خدا هيچ موجودي نقش فاعلي ندارد براي اينكه اگر غير خدا فاعل باشد خدا هم كه فاعل هست لازمه‌اش اين است كه يك فعل دو تا فاعل داشته باشد چون جمع دو تا فاعل محال است بنابراين بايد به عموم و اطلاق همه اين آيات اخذ بكنيم بگوييم خدا علت كل است، خدا خالق كل است «و لا علة و لا خالق سواه» اين توهم گذشته از اينكه مشكل جبر را به همراه دارد قانون عليت و معلوليت را هم انكار خواهد كرد به تعبير سيدنا‌الاستاد حالا يك نقدي مرحوم علامه طباطبايي، سيدنا‌الاستاد(رضوان الله عليه) دارند كه اين نقد در غالب كتابهاي مفسّران اماميه و مانند آن هست و در غالب كتابهاي حكمت و كلام هم هست كه اگر خدا علت باشد و لا‌غير و عليت را شما در عالم انكار بكنيد و اين علت را به علامتها برگردانيد و جري العاده قائل باشيد ديگر نمي‌توانيد شما مبدأ اثبات بكنيد شما به چه دليل خدا اثبات مي‌كنيد براي اينكه مي‌بينيد ما بررسي مي‌كنيم مي‌بينيم به اينكه هيچ فعلي بدون فاعل نخواهد بود هر پديده‌اي علت دارد آن‌گاه آن علت هم اگر علت داشته باشد كه نقل كلام در او مي‌كنيم «حتي ينتهي الي والواجب دفعاً للدور والتسلسل» اين در همهٴ كتابهاي كلامي و حكمي هست خب اگر در عالم علت و معلول نباشد هيچ چيزي علت چيز ديگر نباشد همه علامتند آتش علامت حرارت است يخ علامت برودت است وقتي يخ جايي قرار گرفت علامت است كه خدا برودت خلق مي‌كند وقتي آتش جايي قرار گرفت علامت است كه خدا سوخت و سوز مي‌آفريند هيچ چيز علت چيزي نيست خب اگر هيچ چيز علت چيزي نيست شما به چه دليل خدا ثابت مي‌كنيد اگر نتوانستيد خدا ثابت بكنيد آن وقت چگونه وحي و نبوت را ثابت مي‌كنيد چگونه به قرآن كريم احتجاج مي‌كنيد شما بايد يك زير بناي فكري داشته باشيد بگوييد چون هيچ معلولي بي‌علت نيست هيچ پديده‌اي بي‌سبب نيست خب فلان پديده سببش فلان شيء است آن شيء كه ذاتاً به خود متكي نيست آن هم مثل همين پديده‌هاي بعدي سبب دارد چون دور محال است چون تسلسل محال است و مانند آن بالأخره سر‌آغاز اين سلسله ذات اقدس الهي است اين اشكالي است كه در تفسير شريف الميزان آمده در كتابهاي ديگر بزرگان اهل كلام هم آمده بعديها هم كه خب دارند خب آن علم شهودي كه نصيب همه كس نيست آن در بين اوحدي از انسانها چنين چيزي هست خود انسان وقتي بهار آمد بخواهد همان را برهاني بكند بالأخره نيازي به مقدمتين هست تا نتيجه بگيرد اين بياني كه سيدنا‌الاستاد(رضوان الله عليه) دارند اگر منظورشان آن است.

پرسش...

پاسخ: بله، چرا؟

پرسش...

پاسخ: ... كيست كه، اگر كسي بگويد خدا براي من مشهود است خب شهود او به درد خود او مي‌خورد بخواهد اثبات بكند نيازي به استدلال دارد و براي غالب مردم اين چنين نيست كه اينها خدا را شهود بكنند و نيازي به دليل نداشته باشند كسي كه مشاهده مي‌كند جزء اوحدي از اهل معرفت است او مشهود خود را معقول مي‌كند و از راه برهان عقلي ارائه مي‌كند براي همه اين طور نيست كه به برهان فطرت بها بدهند لذا وحي آمده كه آن فطرت را شكوفا كند «وَ يُثِيرُوا لَهُمْ دَفَائِنَ الْعُقُولِ»[13] وگرنه اين غرايض و اغراض انساني آن فطرت را دفن مي‌كند غالب اين است كه ﴿وَ قَدْ خابَ مَنْ دَسّاها﴾[14] اين اشكال ببينيم وارد هست يا وارد نيست اگر منظور اين است كه ما قانون عليت و روابط علّي را در بين اشيا خارجي انكار كنيم هرگز نمي‌توانيم مبدأ ثابت بكنيم وقتي نتوانستيم مبدأ ثابت بكنيم نمي‌توانيم وحي و نبوت ثابت بكنيم و از آنجا نمي‌توانيم به قرآن تمسك بكنيم اگر اشكال اين است اين اشكال وارد نيست براي اينكه اشعري مي‌گويد من قانون عليت را قبول دارم هيچ پديده‌اي بي‌علت نيست منتها آنچه كه شما فكر مي‌كنيد كه آتش علت حرارت است، يخ علت برودت است، فلان غذا علت فلان بيماري است، فلان دارو علت فلان درمان است اينها شما علامت را به جاي علت نشانديد هر فعلي هر حادثه‌اي كه نبود و پديد آمد يقيناً سبب دارد اين قانون عقلي است اين را ما قبول داريم اگر چيزي نبود و پديد آمد يقيناً سبب دارد منتها سبب اين اشيا، اشيا ديگر نيستند سبب كل خدا است چون هيچ شيء بي‌سبب نيست اگر آن شيء خود پديده باشد آن هم سبب‌مند است پس سبب پديده‌هاي موجودي است كه قديم است خب كجا اين استدلال اشكال دارد روابط علّي اشيا خارجي را انكار مي‌كنند مي‌گويند اشيا هيچ كدام علت چيز ديگري نيستند همه علامت‌اند ولي قانون عليت حق است قانون عليت مي‌گويد هيچ پديده‌اي بي‌علت نيست قانون عليت هم كه امر تجربي نيست آنها كه اصل قانون عليت را تثبيت كردند مي‌گويند يك امر عقلي است نه تجربي ما كه قانون عليت را نظير حرارت و برودت نيازموديم كه ما وقتي دست كنار آتش گذاشتيم احساس مي‌كنيم كه آتش گرم است وقتي دست روي يخ گذاشتيم احساس برودت مي‌كنيم در فصول گوناگون احساس دماهاي مختلف مي‌كنيم ما كه قانون عليت را كه ربط ضروري بين دو شيء است آن را با حواس درك نكرديم كه تجربهٴ آزمايشگاهي هم كه به ما چنين پاسخ نداد ما حداكثر تداعي، پشت‌سر هم بودن، توالي دو شيء را كنار هم ديديم اما ربط ضروري و سنخيت و مانند آن جزء بحثهاي محوري عليت است كه او را با احساس درك نمي‌كنيم كه او را با چشم نمي‌بينيم، با گوش نمي‌بينيم، با دست لمس نمي‌كنيم او را با عقل مي‌فهميم ربط ضروري و سنخيت را كه محورهاي اصلي علّيت و معلوليت‌اند با عقل مي‌فهميم قانون عليت هم يك قانون تجربي و حسی كه نيست كه قانون عقلي است خب ما مي‌گوييم هيچ پديده‌اي بي‌علت نيست اگر آنچه را كه به عنوان علت اين پديده ذكر كرديد او هم خودش حادث است و پديده است خب او هم مثل همين است او علت مي‌خواهد نقل كلام در او مي‌كنيم چون هيچ پديده‌اي بي‌علت نيست و هيچ حادثي بي‌علت نيست علت هر حادثي هم يك موجود قديم است پس اگر اشاعره قانون عليت را به اين معنا در جهان خارج منكراند نقد سيدنا‌الاستاد و امثال ايشان وارد نيست كه اگر كسي قانون عليت را به نحو عام منكر شد ما نمي‌توانيم الله را ثابت بكنيم وقتي نتوانستيم مبدأ را ثابت بكنيم چگونه وحي و نبوت را اثبات بكنيم آري اگر كسي بگويد كه بين هيچ موجود و هيچ موجود ديگري ربط علّي نيست چه در عين، چه در ذهن، چه در علم، چه در خارج چنين كسي هيچ راه براي اثبات خدا ندارد براي اينكه او چون ربط علّي را منكر است پس هيچ ربطي بين مقدمتين و نتيجه نيست حالا آن دو تا مقدمه ترتيب داد گفت مثلاً زمين حادث است و هر حادثي هم سبب مي‌خواهد پس زمين سبب مي‌خواهد اين الآن در فضاي ذهن خود دو تا مقدمه ترتيب داد از اين دو تا مقدمه مي‌خواهد به نتيجه برسد اگر بين نتيجه و مقدمتين ربط ضروري نباشد عادت الله باشد جَريِ عادت باشد نه ربط ضروري خب از كجا با دو تا مقدمه انسان به نتيجه يقيني پي مي‌برد مسائل رياضي هم فرو مي‌پاشد اگر قانون عليت به نحو عام حق نباشد اعم از ذهن و خارج ما هرگز علم و انديشه نداريم به هيچ چيز جزم نداريم در بديهيات هم ما نمي‌توانيم بگوييم دو دو تا چهار تا چرا ما مي‌گوييم دو دو تا چهار تا؟ براي آن شكل اول منطقي مي‌گوييم دو بعلاوه دو مي‌شود چهار اگر اين دوي اول با دوي دوم اضافه شده است هيچ فرق نكند وجود و عدم اين دوي دوم با دوي اول يكي باشد اين جمع نقيضين است يعني چه؟ يعني وجود اين دوي دوم با عدمش جمع شده است يكسان است اين مي‌شود جمع نقيضين چون جمع نقيضين محال است لذا دوي دوم با دوي اول كه آمده با هم فرق مي‌كنند فرق ايشان هم اين است كه اين مي‌شود دو تا آن هم مي‌شود دو تا آن دوي به علاوه اين دو، دو تا دو تا مي‌شود كه اسمش را مي‌گذارند چهار حالا چهار زوج است چرا چهار زوج است اين شكل منطقي است براي اينكه چهار قابل انقسام به دو تا متساوي است اين صغريٰ و هر عددي كه به دو متساوي تقسيم مي‌شود زوج است اين كبريٰ پس چهار زوج است اينكه مي‌بينيد هر كودكي مي‌داند چهار عدد زوج است با يك شكل منطقي مي‌داند خب حالا اگر ما شكل منطقي شكل اول را ترسيم كرديم و ربط ضروري بين مقدمتين و نتيجه نبود عادت الله بود علامت بود نه عليت خب ممكن است كه دو تا مقدمه را آدم ترتيب بدهد و نتيجه نگيرد وقتي نتيجه نشد ربط ضروري نبود انسان به نتيجه جزم ندارد وقتي جزم نداشت ما به هيچ چيز جزم نداريم ‌آن وقت كجا مي‌توانيم استدلال بكنيم كه جهان خدا دارد فتحصل اگر منظور سيدنا‌الاستاد(رضوان الله عليه) و امثال ايشان اين باشد كه اگر ما قانون عليت را در جهان خارج انكار كرديم راهي براي اثبات مبداٴ نداريم اين نقد ناتمام است.

‌پرسش...

پاسخ: بله، خب

پرسش...

پاسخ: نه غرض آن است كه اگر منظور آن است كه در جهان خارج عليت بين اشيا نيست فقط اشيا با خدا ربط علّي دارند اگر كسي چنين حرفي را بزند نقد سيدنا‌الاستاد وارد نيست اما اگر كسي بگويد اصلاً در ماسويٰ الله علّيت منتفي است چه در عين چه در خارج ذهن آن‌گاه اگر اين باشد انديشه را از آدم مي‌گيرند.

پرسش...

پاسخ:چرا؟

پرسش...

پاسخ: با فكر ديگر

پرسش...

پاسخ: بله، هذا حادث.

پرسش...

پاسخ: بله، خب آن محدث هم اگر مثل همين باشد دور و تسلسل ...

پرسش...

پاسخ: نه سلسله العلل كه مي‌گويد نقل كلام در آن مي‌كنيم آن نمي‌تواند علت اين باشد.

پرسش...

پاسخ: نه مي‌گوييم آن هم مثل اين محتاج است نه محدث محدث مي‌خواهد آنكه محدث نبود اوليٰ حادث است الف حادث است و احتياجي به محدث دارد كسي بگويد محدثش باء است ايشان مي‌گويد باء هم كه مثل الف است باء هم حادث است «كُل حادث فَله سبب» اگر بگويد سببش جيم است مي‌گويد جيم هم كه حادث است جيم نمي‌تواند سبب اين باشد اشعري به استناد اين آياتي كه ﴿اللّهُ خالِقُ كُلِّ شَيْ‌ءٍ﴾[15] تمسك مي‌كند كه كل نظام مخلوق الله است در رد او اگر كسي بخواهد بگويد انكار نظام علّي در جهان خارج اين باعث مي‌شود كه راه اثبات صانع بسته باشد اين نقد وارد نيست ولي اگر كسي بگويد انكار نظام علّي بين عين و ذهن يعني اعم از عين و ذهن يعني نه در جهان خارج علّيت هست نه در جهان انديشه و ذهن هيچ موجود خارجي علت موجود خارجي ديگر نيست و هيچ موجود علمي هم علت موجود علمي ديگر نيست اگر چنين باشد البته راه استدلال بسته است.

‌پرسش...

پاسخ: تسلسل كه كاري به نظام علّي ندارد آن سائل است كه راه را گم مي‌كند وگرنه اين مي‌گويد كه من همان جاي اولم هستم الف حادث است سبب مي‌خواهد شما مي‌گوييد سببش باء است ما وقتي بررسي كرديم ديديم باء هم حادث است مي‌گوييم ما به سؤالمان نرسيديم سؤالمان بي‌جواب ماند نمي‌گوييم خيلي خب قبول كرديم برويم به سراغ باء ما مي‌گوييم جوابمان را نيافتيم ما گفتيم حادث سبب مي‌خواهد باء هم كه مثل همين است آن تكثير اَمثلِه است آن يك تكثير سؤال است يك سائلي هم كنار باء نشسته است آن سائل دوم از كنار باء شروع كرده ما كه نيامديم آمار‌گيري بكنيم كه تنها ماييم كه داريم سلسله تنظيم مي‌كنيم كه ما حالا اين حادث را ديديم كسي كه زمان پيدايش باء وجود داشت مي‌گويد باء حادث است باء سبب مي‌خواهد اگر بگويي سببش جيم است مي‌گوييم خب جيم هم يك صاحب و يك سؤال كننده ديگري كنار او نشسته است و ما هم گفتيم هر حادثي سبب مي‌خواهد ولي اگر كسي نظام علّي را اعم از علم و عين انكار بكند البته چنين كسي اصلاً علم ندارد نمي‌تواند چيزي را اثبات بكند، نمي‌تواند چيزي را نفي بكند براي اينكه رفع ضروري منكر است خب از اينجا اين يك نقد منتها حالا سه چهار مسئله است كه اينها را ملاحظه مي‌فرماييد حتماً اين كتاب الميزان را ملاحظه بفرماييد كه به اشاعره پاسخ دادند اشاعره به استناد اين آياتي كه دلالت مي‌كند بر عموميت خالقيت ذات اقدس الهي ربط علّي را منكر هستند از يك سو مي‌گويند اگر خدا هم علت باشد اشيا هم علت آثارشان باشند توارد علتين است اين توارد علتين به چند وجه جواب داده شد به يك وجه دقيق جواب داده شد يك، به وجهي كه به تعبير سيد نا‌الاستاد(رضوان الله عليه) اَدَّق است جواب داده شد دو، و به جواب اَدّق من اَلاّدق هم جواب داده شد كه در الميزان است اين سه، بعد ببينيد اين راه‌هايي كه طي شده است همه در طول هم است يا نه بعضيها اصلاً با بعضي مباين‌اند.

«و الْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمينَ»

 


[1] انعام/سوره6، آیه14.
[2] انعام/سوره6، آیه14.
[3] فرقان/سوره25، آیه2.
[4] قمر/سوره54، آیه49.
[5] تغابن/سوره64، آیه3.
[6] مرسلات/سوره77، آیه23.
[7] فرقان/سوره25، آیه2.
[8] ملک/سوره67، آیه3.
[9] یس/سوره36، آیه38.
[10] تین/سوره95، آیه4.
[11] مؤمنون/سوره23، آیه14.
[12] زمر/سوره39، آیه62.
[13] ـ نهج البلاغه، خطبهٴ1.
[14] شمس/سوره91، آیه10.
[15] زمر/سوره39، آیه62.