75/10/02
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/سوره انعام/آیه 101 الی 103
﴿بَديعُ السَّماواتِ وَاْلأَرْضِ أَنّى يَكُونُ لَهُ وَلَدٌ وَ لَمْ تَكُنْ لَهُ صاحِبَةٌ وَ خَلَقَ كُلَّ شَيْءٍ وَ هُوَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَليمٌ﴾﴿101﴾﴿ذلِكُمُ اللّهُ رَبُّكُمْ لا إِلهَ إِلاّ هُوَ خالِقُ كُلِّ شَيْءٍ فَاعْبُدُوهُ وَ هُوَ عَلى كُلِّ شَيْءٍ وَكيلٌ﴾﴿102﴾﴿لا تُدْرِكُهُ اْلأَبْصارُ وَ هُوَ يُدْرِكُ اْلأَبْصارَ وَ هُوَ اللَّطيفُ الْخَبيرُ﴾﴿103﴾
در اين بخش از آيات به عموميت خلقت ذات اقدس الهي زياد تكيه شد چون او ﴿خالِقُ كُلِّ شَيْءٍ﴾ است ﴿رَبُّ كُلِّ شَيْءٍ﴾[1] هم خواهد بود قهراً وليّ و وكيل كل شيء هم خواهد بود معبود كل شيء هم خواهد بود گاهي ميفرمايد: ﴿خَلَقَ كُلَّ شَيْءٍ﴾ گاهي ميفرمايد: ﴿خالِقُ كُلِّ شَيْءٍ﴾ گاهي هم ميفرمايد: ﴿وَ هُوَ عَلي كُلِّ شَيْءٍ وَكيلٌ﴾ چند مطلب را اين آيات كريمه در بردارد اول اينكه هر چه مصداق شيء است مخلوق ذات اقدس الهي است و قرينه لّبي كه اين عموم يا اطلاق نقلي را همراهي ميكند اين است كه خود ذات اقدس الهي مستثنا است براي اينكه اگر گفتند الله خالق كل شيء است معلوم است كه منظور كل ماسويٰ است پس هر چه مصداق شيء است الله خالق اوست در بخشي از آيات هم فرمود خداوند هر چيزي را به اندازه آفريد ﴿فَقَدَّرَهُ تَقْديرًا﴾ ﴿كُلُّ شَيْءٍ عِنْدَهُ بِمِقْدارٍ﴾[2] ﴿خَلَقَ كُلَّ شَيْءٍ فَقَدَّرَهُ تَقْديرًا﴾[3] و مانند آن هيچ چيزي نيست كه اندازه نداشته باشد هر چيزي حدّ مشخصي دارد و هر چيزي هم مخلوق ذات اقدس الهي است در بخش ديگري از آيات فرمود: ﴿الَّذي أَحْسَنَ كُلَّ شَيْءٍ خَلَقَهُ﴾[4] خدايي كه هر چه آفريد زيبا و نيكو آفريد پس طبق بعضي از آيات هر چه مصداق شيء است مخلوق خدا است كه ﴿اللّهُ خالِقُ كُلِّ شَيْءٍ﴾[5] طبق بعضي از آيات ديگر هر چه مخلوق خدا هست زيبا و حسن است ﴿الَّذي أَحْسَنَ كُلَّ شَيْءٍ خَلَقَهُ﴾ قهراً چيزي كه... شيء باشد نازيبا نخواهد بود پس هر شيء مخلوق است و هر مخلوقي هم زيبا است و از اين زيباتر هم ممكن نبود زيرا اگر از اين زيباتر ممكن بود و مصلحت بود حتماً ذات اقدس الهي به آن عالم بود و به آن قادر بود و آن را هم انجام ميداد پس روي اين سه بخش از آيات سه نتيجه گرفته ميشود اول اينكه هر چه مصداق شيء است مخلوق خدا است براي اينكه فرمود: ﴿خَلَقَ كُلَّ شَيْءٍ﴾ ﴿اللّهُ خالِقُ كُلِّ شَيْءٍ﴾ گاهي به صورت فعل گاهي به صورت اسم عموميت خلقت را تثبيت كرد برابر طايفهٴ ثانيه فرمود هر چيزي يك اندازه خاص دارد هيچ شيء بيحساب نيست بيتقدير و قدر و قدر و اندازه نيست فرمود: ﴿وَ قَدَّرَهُ تَقْديرًا﴾[6] طايفه ثالثه كه نتيجه سوم را به همراه دارد اين است كه هر چه را كه خداوند آفريد زيبا و نيكو آفريد كه ﴿الَّذي أَحْسَنَ كُلَّ شَيْءٍ خَلَقَهُ﴾ هر چه را كه خدا آفريد نيكو آفريد خدا هم كه همه چيز را آفريد پس همه چيز نيكو است از طرفي ما قبايح ميبينيم معاصي ميبينيم شرور ميبينيم ظلم ميبينيم و مانند آن اينها چيست؟ آيا اينها تخصيصي در عموم يا تقييدي در اطلاق اين ادله ياد شده است يا نه اگر تخصيص يا تقييدي در اين ادله باشد معنايش اين است كه بعضي از اشيا مخلوق خدايند بعضي از اشيا مخلوق خدا نيستند ـ معاذ الله ـ يك شيء تكويني است در خارج وجود تكويني دارد و ـ معاذ الله ـ مخلوق الله نيست اگر چنين امري را بپذيريم معنايش اين است كه بعضي از موجودات و بعضي از ممكنات به واجب منتهي نميشوند و اگر بعضي از موجودات و بعضي از ممكنات به واجب منتهي نشدند ما يك قانون عام و كبراي كلي نداريم كه هر ممكني داراي واجب است بايد به واجب منتهي بشود پس بعضي از ممكنات است به واجب منتهي ميشوند و بعضي از ممكنات واجب منتهي نميشوند اگر اين قضيه جزئي بود نه كلي آنگاه كبری كلي نخواهد بود وقتي كبريٰ كلي نبود نتيجه هم نميدهد مثلاً ميگوييم زمين ممكن است بعضي از ممكنات احتياج به واجب دارد خب زمين شايد احتياج به واجب نداشته باشد آسمان ممكن است بعضي از ممكنات محتاج واجباند شايد آسمان محتاج به واجب نباشد اگر كبريٰ جزيي باشد نه كلي شايد اين صغري تحت آن كبريٰ مندرج نباشد لذا حتماً كبريٰ بايد كلي باشد كليت كبريٰ به اين است كه بگوييم هر ممكني به مخلوق واجب است هر ممكني محتاج به واجب است بنابراين نميشود تخصيص قايل شد گذشته از اينكه اين لسانها و اين عمومات و اطلاق عاري از تخصيصاند برهان عقلي هم مطابق اين مضامين نقلي اقامه ميشود و دليل عقلي تخصيصبردار نيست تخصيص در يك دليل عقلي نشانهٴ بطلان آن دليل است در ادله نقلي ميشود يك موجبهٴ عام را با يك سالبهٴ خاص جمع كرد به اينكه اين خاص مخصص عام باشد يا اين مقيد، مقيد مطلق باشد ولي در بحثهاي عقلي اگر ما يك موجبهٴ كليه داشتيم و يك سالبهٴ جزئيه اين سالبهٴ جزئيه ناقذ آن موجبهٴ كليه است و دليل بطلان او است يا اگر يك سالبهٴ جزئي داشتيم و يك موجبهٴ كليه اين سالبه جزئيه ناقض آن موجبهٴ كليه است و دليل بطلان اوست تخصيص يا تقييد در مسايل عقلي نشان بطلان آن قاعده است اما در ادلهٴ نقلي و در احكام نقلي نه تنها نشان بطلان نيست بلكه مايهٴ تثبيت و تحكيم آن عام و مطلق است خب پس ما اين قوايح و شرور و نقصها را چه كنيم؟ بگوييم اينها مخلوق خدا نيستند يعني آن عموم اطلاق تقييدپذير است در حالي كه نه اين السنه آيات تحمل چنين تخصيصي دارد نه اينكه بحث عقلي تخصيصپذير است عدهاي گفتند اينگونه از امور كار انسان است و چون كار انسان است انسان مُفوّض است خدا او را به حال خودش رها كرده چون به حال خودش رها كرده هر كاري را بخواهد انجام ميدهد محصول كار آن گروه كه تفويض است همين تخصيص است كه محال خواهد بود عدهاي نظير اشاعره كه طرفدار تفكر جبرياند ميگويند كه ما چكار داريم دربارهٴ عالم سخن بگوييم چه ميگذرد، چه نميگذرد، چه حسن است، چه قبيح است هر چه خدا انجام داد حسن است هر چه انجام نداد حسن نيست چه كار داريم به حسن و قبح عقل كه نميتواند تشخيص بدهد كه چه حسن است چه قبيح تا بگويد فلان شيء حسن است خدا انجام ميدهد و فلان شيء قبيح است و انجام نميدهد چون عقل از درك حسن و قبح عاجز است و حسن و قبح ذاتي اشيا نيست بنابراين هر چه را خدا انجام داد حَسَن است هر چه را انجام نداد حسن نيست او هم ﴿لا يُسْئَلُ عَمّا يَفْعَلُ﴾[7] گروهي هم به اين دام جبر افتادند منشأ نوع اين انحرافها آن است كه بين تكوين و اعتبار خلط شده است آنچه كه از آيات برميآيد و دليل عقلي هم آن را تأييد ميكند آن است كه هر چه مصداق شيء است و در نظام تكوين قرار دارد و از وجود واقعي برخوردار است اين حسن است و هرگز قبيح نيست نسبت به ذات خودش حسن است، نسبت به عللش حسن است، نسبت به معاليلاش حسن است ممكن است در محدودهٴ حركت نسبت به بعضي از اشيا ديگر كه مانع تكامل آنها ميشود شر باشد يك نسيمي كه ميوزد يك باراني كه ميبارد بسياري از بركات را به همراه دارد اين باران براي خود بركت است كمال است نسبت به علل خود كمال است، نسبت به معاليل و آثاري كه به انتظار او هستند كمالاند گاهي هم ممكن است در بين راه آسيبي به كسي برسد خانه كسي ويران بشود اين نقص و اين شر نفسي نيست، قياسي است و اين شر نفسي و قياسي را نميشود از كل نظام حركت برداشت پس ما ميگوييم اين باران في نفسه شر است؟ اينچنين نيست كه كمال وجودي است براي خودش خير است نسبت به عللش ملايم است نسبت به معلولاتش ملايم است و آثاري كه احياناً در جنب او پديد ميآيد گاهي ممكن است آثار نقص باشد اگر بگوييم چرا اين اثر ضعيف و اين اثر كم در عالم پيدا شده است ميخواست خداوند طوري اين آتش را، طوري اين باران را، طوري فلان شيء را بيافريند كه هرگز عوارض جنبي نداشته باشد معناي چنين درخواستي اين است كه همهٴ موجودات عالم طبيعت نه تنها عالم و عاقل عادل باشند بلكه معصوم هم باشند كه اشتباه هم نكنند يعني همهٴ اينها از ملائكه باشد خب چنين عالمي خدا زياد خلق كرده ﴿وَ ما يَعْلَمُ جُنُودَ رَبِّكَ إِلاّ هُوَ﴾[8] ملائكهٴ فراواني دارند كه نه تنها عاقل و عادلاند بلكه معصوم هم هستند اگر آب و آتش خلق بشود و عالم و عاقل و عادل و معصوم باشد يعني مَلك باشد ديگر طبيعت نيست ديگر زمين نيست ديگر موجود مادي نيست آنگاه معنايش اين است كه دنيا خلق نشود زمين خلق نشود، درخت خلق نشود براي اينكه اگر درخت است همين است آنگاه بشر كه در همين قلمرو زندگي ميكند و با زندگي عالم طبيعت به مقام ولايت ميرسد اين هم نبايد خلق بشود براي اينكه آن موجود أرضي است از اين قبيل موجودات خدا زياد دارد هم ملائكه او اينچنيناند هم بهشت اينچنين است موجودات بهشت هم اين طور است هرگز در بهشت آسيبي به كسي نميرسد خب بنابراين اين نقصها و شرها كه در نظام آفرينش پيدا ميشود نسبي است نه نفسي، قياسي است نه ذاتي يك و اگر بگوييم اين موجودات عالم طبيعت طرزي خلق بشوند كه آن عوارض همراه را نداشته باشند يعني همهشان معصوم باشند يعني همهشان يا نظير بهشت موجودات بهشت باشند يا نظير موجودات فرشتگان الهي باشند درحالي كه هيچ كدام از اينها ديگر موجودات طبيعي نخواهد بود اين دو وقتي هم شما شر را تحليل ميكنيد ميبينيد به عدم برميگردد حالا يا ليسهٴ تامه يا ليسهٴ ناقصه ما وقتي گفتيم فلان آتش يا فلان باران يا فلان سيل نسبت به فلان گروه شر بود يعني چه؟ آنجا كه اين باران ميآيد و بركاتي را به همراه دارد كه شر نيست آنجا كه حيات كسي را از بين ميبرد يا سلامت كسي را از بين ميبرد كه يكي ليسهٴ تامه است ديگري ليسهٴ ناقصه اين ميشود شرط مار و عقرب كه شرند چرا شرند؟ چون مار و عقرب يك زاد و ولدي دارند يك توليد تولدي دارند همان طوري كه كبوترها زاد و ولد دارند مار و عقرب هم اينچنين است همان طوري كه آنها هم تغذيه دارند اينها هم تغذيه دارند آنها نكاح دارند، اينها هم نكاح دارند همان طوري كه طوطي و كبوتر براي علل و معاليل خودشان ملايماند و خوباند مار و عقرب هم اينچنين است هر موجودي هم براي خودش يك كمالي دارد و لذتي ميبرد اگر مار و عقرب شر است براي اينكه با نيش زدن يك رهگذر يا حيات او را از بين ميبرد يا سلامت او را يعني يا او را ميكشد يا بيمار ميكند اين زوال حيات شر است اين زوال سلامت شر است يكي ليس تامه است ديگري ليس ناقصه شما هر چه بيشتر تلاش بكنيد در تحليل معناي شر جزء به عدم به هيچ چيز نميرسيد هرگز يك شيء وجودي از آن جهت كه وجودي است شر نيست ممكن نيست شما تحليل بكنيد مسئله شر را به يك امري برسيد كه اين امر وجودي باشد و از آن جهت كه وجودي است شر باشد اين ممكن نيست حتي در مسئله الم كه براي آنها يك معضلهاي ايجاد كرده است خب پس تمام نقصها و شروري كه در عالم طبيعت است به فقدان برميگردد فقدان هم كه سبب ذاتي وجودي نميطلبد آنچه كه سبب وجودي ميطلبد خير است و آنچه كه شر است سبب وجودي نميطلبد پس آن اعدام لوازم ضروري اين وجوداتاند و اينها شيء نيستند زوال حيات شيء نيست، زوال سلامت شيء نيست نه ليسهٴ تامه شيء است نه ليسهٴ ناقصه وقتي شيء نبود از عموم ﴿خَلَقَ كُلَّ شَيْءٍ﴾ يا ﴿اللَّهُ خَالِقُ كُلِّ شَيْءٍ﴾[9] چيزي استثنا نشد همهٴ شرور را شما وقتي بررسي ميكنيد ميبينيد يا عدم است يا عدمي و اگر عدم يا عدمي شد سبب ذاتي نميطلبد و آن چيزي كه لازمه جنبي او اين عدم يا عدمي بود براي خودش خير است و خيرات فراواني را هم به همراه دارد اين يك پاسخ، پاسخ ديگر آن اين است كه اينها در حقيقت امور عدمياند و شيء نيستند بنابراين تخصيص و تخصص هم، تخصيص در اينجا راه ندارد.
مطلب ديگر آن است كه اين اشاعره كه منكر حسن و قبح شدند اگر عقل از درك حسن و قبيح عاجز باشد هيچ راهي براي اثبات اينكه نبوت عامه حق است و قسط و عدل الهي اقتضا ميكند كه معادي باشد و مانند آن نيست براي اينكه خب حالا بر فرض خداي حكيم چون بر اساس حكمت كه لازم نيست كه كار بكند كه حالا ممكن است انبيا نفرستد ممكن است راهنما نفرستد و بعد هم از مردم طلب تكليف كند خيلي از اين چيزها را اشاعره ملتزماند در حالي كه خود برهان نبوت عام را قرآن كريم روي معيارهاي عقلي احتجاج ميكند ميفرمايد خدا انبيا را فرستاد تا شما در قيامت احتجاج نكنيد معلوم ميشود عقل چيزهايي را ميفهمد به عنوان حسن و چيزهايي را عنوان قبيح و ميگويد خدا كار حسن ميكند و خدا كار قبيح نميكند منتها «يجب علي الله» نيست «يجب عن الله» است در پايان بخش پاياني سورهٴ مباركهٴ «نساء» فرمود ما انبيا را مرسلين را به عنوان مبشرين و منذرين فرستاديد ﴿لِئَلاّ يَكُونَ لِلنّاسِ عَلَي اللّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ﴾[10] بعد از اينكه خداوند انبيا را فرستاده است ديگر مردم در قيامت نميتوانند احتجاج بكنند يا در دنيا هم نميتوانند احتجاج بكنند خب معلوم ميشود كه اگر خدا انبيا را نفرستد بشر ميتواند حجت عليه خدا قيام بكند كه تو ما را آفريدي در آينده از ما حساب ميطلبي قانون ندادي راهنما هم نفرستادي خب ما را آفريدي از ما حساب هم ميطلبي قانون نفرستادي مقنّن را از طرف مفسّر قانون را هم نفرستادي معذلك حساب ميطلبي اين بخش پاياني سورهٴ مباركهٴ «نساء» نشان ميدهد كه عقل ميتواند اين مسايل را بفهمد و حجت اقامه بكند و حجت عقل هم بالغه است ولي بعد از اينكه خداوند انبيا و مرسلين را اعزام كرده است ديگر عقل حجتي ندارد خب از طرفي ديگر اين اشاعره آمدند گفتند خداوند اشيا را آفريد و اين اشيا در مرحله بقا فعل خدا نيست آنچه كه فعل خدا است در مقام حدوث است نه در مقام بقا، بقا اين اگر شروري هست نقصي است، قبايحي هست، معاصي هست اين در خود عالم بعد از پيدايش عناصر اولي صورت گرفته است كه بازگشت چنين حرفي به آن است كه اشيا در مقام حدوث نيازمند به مبدئند در مقام بقا محتاج نيستند اين را هم قرآن كريم نفي ميكند براي اينكه در غالب موارد وقتي خالقيت ذات اقدس الهي را مطرح ميكند ولايت الله را هم مطرح ميكند اينكه فرمود: ﴿خَلَقَ كُلَّ شَيْءٍ﴾ يا ﴿اللّهُ خالِقُ كُلِّ شَيْءٍ﴾[11] ﴿وَ هُوَ عَلي كُلِّ شَيْءٍ وَكيلٌ﴾ يعني «هو وليّ لكل شيء» كه در بحث ديروز ملاحظه فرموديد وكالت الهي ﴿عَلي كُلِّ شَيْءٍ﴾ كه با ﴿عَلي﴾ هم استعمال شد همان ولايت الهي است خدا را به عنوان تشريع و كيل خود قرار نداد كه حالا اشيا بشوند موكل حق خود را به الله واگذار كنند كه الله از طرف اشيا وكالت كنند چون در مسئله توكيل حق بالاصاله از آن موكل است اعمال و استيفاي حق را موكل در اختيار وكيل قرار ميدهد ولي در بحث ولايت اينچنين نيست خود وليّ بالأصاله ذي حق است خدا وكيل مخلوقها نيست وكيل بر مخلوقها است يعني وليّ بر آنها است خب اگر وليّ است معلوم ميشود كه اشيا چه در مرحله حدوث چه در مرحله بقا تحت خالقيّت و ربوبيّت و ولايت الهياند ﴿وَ هُوَ عَلي كُلِّ شَيْءٍ وَكيلٌ﴾ يعني «هو علي كل شيء وليّ» اين هم كه به صورت حصر در يكي از حواميم ياد كرده است فرمود: ﴿فَاللّهُ هُوَ الْوَلِيُّ﴾[12] يعني هيچ وليّي بالاصاله در عالم نيست مگر ذات اقدس الهي پس اشيا چه در حدوث چه در بقا تحت ولايت اللهاند و اما عناوين اعتباري و امور اعتباري كه از سهم تكوين برخوردار نيستند و محرومند نبايد به حساب تكوين بيايد در سورهٴ مباركهٴ «كهف» فرمود: ﴿وَ لا يَظْلِمُ رَبُّكَ أَحَدًا﴾ خدا به احدي ظلم نميكند چه اينكه در بخشهاي ديگر قرآن هم فرمود: ﴿وَ ما رَبُّكَ بِظَلاّمٍ لِلْعَبيدِ﴾[13] آيهٴ 49 سورهٴ مباركهٴ «كهف» اين است كه ﴿وَ لا يَظْلِمُ رَبُّكَ أَحَدًا﴾ خدا به احدي ظلم نميكند و اگر نقصي در كسي پيدا شد اين به ظلم الهي برنميگردد چون او سالبه به انتفاع موضوع است اصلاً ظلمي در دستگاه ذات اقدس الهي نيست در سورهٴ مباركهٴ «اسراء» ميفرمايد تمام قبايح پيش خدا مكروه است يعني هيچ قبيحي به خدا اسناد ندارد بعد از اينكه بسياري از قبايح و معاصي را ذكر ميكند در سورهٴ «اسراء» بخش پايانياش يعني آيهٴ 38 سورهٴ مباركهٴ «اسراء» اين است كه ﴿كُلُّ ذلِكَ كانَ سَيِّئُهُ عِنْدَ رَبِّكَ مَكْرُوهًا﴾ خب اگر اينگونه از گناهان كه چندين آيهٴ اوايل سورهٴ مباركهٴ «اسراء» را به خود اختصاص داد اينگونه از سيّئات پيش خدا مكروه باشد پس مخلوق خدا هم نيست منتها شما ميبينيد آنچه كه به نام سيئه در نظام اعتبار بررسي ميشود سهمي از وجود واقعي ندارد آن عناوين انتزاعي و اعتباري است كه گاهي آن عناوين بر فعل منطبق ميشود آن فعل را حسن ميكند يا بر آن فعل منطبق نميشود آن فعل را قبيح ميكند مثلاً همين غيبت و نصيحت يك وقت است انسان كسي را دارد نصيحت ميكند به عنوان نصيحت نقص او را بازگو ميكند يك وقتي به عنوان تعيير و سرزنش و عيبجويي نقص او را بازگو ميكند اينكه يكي از دو به عنوان غيبت است ديگري به عنوان نصيحت يكي حق است، ديگري باطل، يكي حلال است ديگري حرام براي آن است كه اين كار در خارج يكي است واقعيت يكي است شبيه هم هست از آن جهت كه مطابق با عقل است، مطابق با نقل است ميشود نصيحت و حلال از آن جهت كه مطابق عقل نيست مطابق نقل نيست ميشود غيبت و حرام، ما اين حرمت را از عدم مطابقت با عقل و نقل انتزاع ميكنيم آن حليّت را از مطابقت با عقل و نقل انتزاع ميكنيم ميبينيد در آن جريان اعتبار هم هر جا سخن از عصيان است از عدم مطابقت مأتي به با مأمور به در ميآيد عدم مطابقت مأتي به با عقل و نقل در ميآيد آنجا هم يك امر اعتباري است وگرنه از جهت نظام تكوين هيچ فرقي بين حلال و حرام نيست كار تكويني هر دو يكي است آن كارهاي اعتباري است كه يكي را حلال ميكند ديگري را حرام يكي را قبيح ميكند يكي را حسن منتها اين اعتبارات يك ريشهٴ تكويني دارند كه قابل برهان هستند از اين جهت هست كه ميگويند احكام الهي تابع مفاسد خَفيه است يك وقت است اعتبار محض است كه معتبري اعتبار كرده است بشري است يك وقت است اين اعتبارات شرعي است كه ريشهٴ تكويني دارد و چون ريشهٴ تكويني دارد زمينهٴ اخلاق را فراهم ميكند و در قيامت هم همهٴ اينها به صورت حقيقي ظهور ميكنند اما از آن جهت كه در نشئهٴ اعتبار مطرحاند از موافقت مأتي به با امر با عقل و نقل حُسن انتزاع ميشود از مخالفت مأتي به با عقل و نقل قُبح و قبيح انتزاع ميشود بنابراين اينگونه از عناوين اعتباري بايد از محدودهٴ تكوين خارج بشوند اولاً تا اينكه اگر خدا فرمود: ﴿خَلَقَ كُلَّ شَيْءٍ﴾ بعد فرمود: ﴿أَحْسَنَ كُلَّ شَيْءٍ خَلَقَهُ﴾[14] مورد نقض قرار نگيرد ثانياً و آياتي كه دلالت ميكند كه اشيا همان طوري كه مخلوق الهياند موليٰ عليه الله هم هستند بررسي بشوند ثالثاً، تا فرقي بين حدوث و بقا پديد نيايد و اشيا همان طوري كه در مرحله حدوث نيازمند به واجباند در مرحله بقا هم نيازمند واجب باشند رابعاً،
منتها مطلب ديگري كه در اين بحث است اين است كه آيا قرآن عليّت و معلوليت را امضا كرده است يا جريِ عادتي است كه اشاعره بر آنند اگر عليت و معلوليت را امضا كرده است چگونه از طرفي خود خدا علت همهٴ اشيا است از طرفي هم نظام علّي را تصويب كرده است كه هر فاعلي علت فعل خودش هست آيا عادتي كه اشاعره برآنند حق است يا نظام نظام علّي است گرچه اشعري، الله را علت را علت فاعلي ميداند اما روابط علّي بين اشيا را قائل نيست آيا از ظواهر آيات كريمه ربط علّي بين اشيا اثبات ميشود و اين مجموعه ربط علّي به الله دارند يا نه آنچه كه به عنوان روابط بين اشيا حاكم است عادت است نه عليت، علامت است نه عليت؟ گرچه اين مجموعه به الله ربط علّي دارند حالا امروز اجازه بدهيد در اثر يك كاري كه پيش آمده ما به همين مقدار اكتفا بكنيم.
انشاءالله بعداً ترميم ميشود.
«و الْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمينَ»