درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

75/09/27

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تفسیر/سوره انعام/آیه 96 و99

 

﴿فالِقُ اْلإِصْباحِ وَ جَعَلَ اللَّيْلَ سَكَنًا وَالشَّمْسَ وَالْقَمَرَ حُسْبانًا ذلِكَ تَقْديرُ الْعَزيزِ الْعَليمِ﴾﴿96﴾﴿وَ هُوَ الَّذي جَعَلَ لَكُمُ النُّجُومَ لِتَهْتَدُوا بِها في ظُلُماتِ الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ قَدْ فَصَّلْنَا اْلآياتِ لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ﴾﴿97﴾﴿وَ هُوَ الَّذي جَعَلَ لَكُمُ النُّجُومَ لِتَهْتَدُوا بِها في ظُلُماتِ الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ قَدْ فَصَّلْنَا اْلآياتِ لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ﴾﴿97﴾﴿وَ هُوَ الَّذي أَنْشَأَكُمْ مِنْ نَفْسٍ واحِدَةٍ فَمُسْتَقَرُّ وَ مُسْتَوْدَعٌ قَدْ فَصَّلْنَا اْلآياتِ لِقَوْمٍ يَفْقَهُونَ﴾﴿98﴾﴿وَ هُوَ الَّذي أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَأَخْرَجْنا بِهِ نَباتَ كُلِّ شَيْ‌ءٍ فَأَخْرَجْنا مِنْهُ خَضِرًا نُخْرِجُ مِنْهُ حَبًّا مُتَراكِبًا وَ مِنَ النَّخْلِ مِنْ طَلْعِها قِنْوانٌ دانِيَةٌ وَ جَنّاتٍ مِنْ أَعْنابٍ وَالزَّيْتُونَ وَالرُّمّانَ مُشْتَبِهًا وَ غَيْرَ مُتَشابِهٍ انْظُرُوا إِلى ثَمَرِهِ إِذا أَثْمَرَ وَ يَنْعِهِ إِنَّ في ذلِكُمْ َلآياتٍ لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ﴾﴿99﴾

 

چند سؤال مربوط به آيهٴ ﴿وَ لَقَدْ جِئْتُمُونا فُراديٰ﴾ مانده بود كه به آنها بپردازيم بعد به تتمه بحث ديروز اشاره بشود ان‌شاء‌الله يكي اينكه از آيهٴ كريمه و ﴿وَ لَقَدْ جِئْتُمُونا فُرادى كَما خَلَقْناكُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ﴾[1] برمي‌آيد انسان هنگام لقاي خدا همان طوري كه به دنيا آمده است چيزي او را همراهي نمي‌كرد هنگامي كه در قيامت به لقاء الله بار مي‌يابد نبايد چيزي او را همراهي كند در حالي كه هم تبهكاران همراه دارند كه ﴿نُقَيِّضْ لَهُ شَيْطانًا فَهُوَ لَهُ قَرينٌ﴾[2] و هم مؤمنين همراه دارند براي اينكه ﴿فَأُولئِكَ مَعَ الَّذينَ أَنْعَمَ اللّهُ عَلَيْهِمْ مِنَ النَّبِيِّينَ﴾[3] پاسخش اين است كه در اين كريمه كه فرمود شما فراديٰ هم مي‌آييد ﴿كَما خَلَقْناكُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ﴾ منظور فراداي نسبي است نه نفسي براي اينكه در قرينهٴ بعد آمده است ﴿وَ تَرَكْتُمْ ما خَوَّلْناكُمْ وَراءَ ظُهُورِكُمْ﴾[4] يعني شما كه به اموالتان خيلي اعتماد داشتيد ﴿يَحْسَبُ أَنَّ مالَهُ أَخْلَدَهُ﴾[5] اين مال با شما نيست به بتها اعتماد داشتيد كه مي‌گفتيد: ﴿ما نَعْبُدُهُمْ إِلاّ لِيُقَرِّبُونا إِلَى اللّهِ زُلْفى﴾[6] كه با شما نيست به قبيله و عشيره كه تعصب عربي بود اعتماد داشتيد كه با شما نيست براي اينكه ﴿وَفَصِيلَتِهِ الَّتِي تُؤْويه﴾[7] از او فرار مي‌كنيد به اين امور كه اعتماد داشتيد ارتباطتان منقطع است اما اينكه با چيزهاي ديگر محشور مي‌شويد يا نه ناظر به آن قسمتها نيست لذا هم مؤمنين همراه دارند كه ﴿وَ حَسُنَ أُولئِكَ رَفيقًا﴾[8] هم كفار و تبهكاران همراه دارند كه ﴿وَ قَيَّضْنا لَهُمْ قُرَناءَ فَزَيَّنُوا﴾[9]

مطلب بعدي آن است كه در دوزخ مشركين با بتهاي آنها با‌هم وارد جهنم مي‌شوند چه اينكه از آيات سورهٴ مباركهٴ «انبيا» برمي‌آيد كه فرمود شما و بتهاي شما يكجا به جهنم مي‌رويد آيهٴ 98 سورهٴ «انبياء» اين است كه ﴿إِنَّكُمْ وَ ما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ حَصَبُ جَهَنَّمَ أَنْتُمْ لَها وارِدُونَ﴾ شما حصباب سنگريزه‌هاي جهنم‌ايد البته سوزاندن چوب و سنگ براي آنها دردآور نيست براي اينكه ادراك ندارند به حسب ظاهر لكن سوزاندن بتها يك عذاب روحي است براي خود بت‌پرست وقتي مي‌بيند چوبها و سنگهايي كه دست تراش او بود و مورد تقديس او بود دارد سوخته مي‌شود رنجش افزوده خواهد شد براي اينكه به بت‌پرستها رنج زايدي بچشانند و به بت‌پرستها تفهيم بكنند كه از اين بتها كاري ساخته نيست اينها توان آن را ندارند كه ضرر را از خودشان دفع بكنند چه رسد نسبت به شما چنين تصميمي گرفته مي‌شود وگرنه چوب و سنگ چه سوخته بشود چه سوخته نشود احساس درد و عذاب نمي‌كند از اين جهت در آيهٴ 98 سورهٴ «انبياء» فرمود: ﴿إِنَّكُمْ وَ ما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ حَصَبُ جَهَنَّمَ﴾

‌پرسش...

پاسخ: نه، اينها از سوزاندن آن مستكبران لذت مي‌برند مي‌گويند ﴿رَبَّنا إِنّا أَطَعْنا سادَتَنا وَ كُبَراءَنا فَأَضَلُّونَا السَّبيلاَ ٭ رَبَّنا آتِهِمْ ضِعْفَيْنِ مِنَ الْعَذابِ وَ الْعَنْهُمْ لَعْنًا كَبيرًا﴾[10] آنها از اين خوشحال مي‌شوند يعني آن مستكبراني كه اينها را گمراه كرده‌اند اگر آنها معذب بشوند اين مستضعفان خوشحال مي‌شوند آن‌گاه خدا جواب مي‌دهد كه ﴿لِكُلِّ ضِعْفٌ وَ لكِنْ لا تَعْلَمُونَ﴾[11] هم شما دو برابر معذب‌ايد هم آنها دو برابر معذب‌اند آنها دو برابر معذب‌اند براي اينكه هم گمراه شدند هم گمراه كردند دو تا گناه كردند شما معذب‌ايد براي اينكه معصيت كرديد خلاف كرديد گناه كرديد يك، و گناه ديگرتان آن است كه با داشتن رهبران الهي اين مستكبران را به عنوان رهبر اتخاذ كرديد دو، شما هم دو معصيت كرديد دو تا كيفر داريد آنها هم دو تا معصيت كردند دو تا كيفر دارند ولي چوبها و بتها را مي‌سوزانند تا يك عذاب روحي براي كساني باشد كه اينها بتها را تقديس مي‌كردند و تكريم مي‌كردند نظير كاري كه وجود مبارك ابراهيم خليل (سلام الله عليه) در دنيا كرده است كه ﴿فَجَعَلَهُمْ جُذاذًا إِلاّ كَبيرًا لَهُمْ﴾[12] وگرنه خب آن بتها چه تقصيري داشتند كه به حسب ظاهر ابراهيم خليل آنها را با تبر قطعه قطعه كرد ولي آن بتها يعني آن چوبها احساسي ندارند دردي ندارند نه تحقيري است نه تكريم ولي تحقير و تعذيب در حقيقت براي بت‌پرستهاست.

‌پرسش...

پاسخ: براي اينكه عذاب او شديدتر بشود اين بتها كه او را گمراه نكردند كساني كه بت‌پرستي را ترويج مي‌كردند اينها را گمراه كردند.

‌پرسش...

پاسخ: نه بتها چه وسيله گمراهي بودند.

‌پرسش...

پاسخ: به وسيلهٴ جهل اينها ﴿فَاسْتَخَفَّ قَوْمَهُ فَأَطاعُوهُ﴾[13] وگرنه بت چه كاري كرده است كه مثلاً انسان نظير گوسالهٴ سامري وجود مبارك موسي گفت كه ما اين كار را مي‌كنيم ﴿لَنَنْسِفَنَّهُ فِي الْيَمِّ نَسْفًا﴾[14] كه همين كار را هم كرد يك روز سوزاند و خاكسترش را هم به دريا ريخت تا يك تنبيهي باشد براي تبهكاران وگرنه آن گوساله كه نبود او مجسمه بود ﴿فَأَخْرَجَ لَهُمْ عِجْلاً جَسَدًا لَهُ خُوارٌ﴾[15] نه «عجلا له خوار» گوساله‌اي در كار نبود نه اينكه آن سامري گوساله احيا كرده باشد سامري مجسمه‌اي به شكل گوساله ساخت و بانگي و صدايي از او درآورد نظير اين مجسمه‌هايي كه عروسكهايي كه حالا دارند آن روز براي اينها قابل باور نبود نه اينكه واقعاً گوساله بود به دليل اينكه فرمود: ﴿فَأَخْرَجَ لَهُمْ عِجْلاً جَسَدًا لَهُ خُوارٌ﴾ نه «عجلا له خوار» خُوار، بانگ گاو است بقر حيوانٌ خائر مثل اينكه فرس حيوانٌ ساحل و حِمار حيوانٌ ناهق خب اين خائر بودن و خوار داشتن وصف گاو است اما اين عجلي نبود كه ﴿لَهُ خُوارٌ﴾[16] باشد جسدي بود كه صداي گاو داشت و بانگ گاو داشت ولي به هر تقدير وجود مبارك موساي كليم براي تعذيب آنها اين مجسمه را سوزاند تا يك عذابي باشد براي آنها.

‌پرسش...

پاسخ: در قيامت مي‌فهمند كه از اينها كاري ساخته نيست ولي محبوب اينها همينها بود اين محّب و محبوب را يكجا عذاب مي‌كند تا بر عذاب محّب افزوده بشود اين آيهٴ 98 سورهٴ مباركهٴ «انبياء» كه فرمود: ﴿إِنَّكُمْ وَ ما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ حَصَبُ جَهَنَّمَ﴾ ناظر به همين است و همچنين آيه‌اي كه دارد ﴿وَقُودُهَا النّاسُ وَ الْحِجارَةُ﴾[17] گفتند منظور از آن حجاره اين بتهاي بود بتهای سنگي كه مورد تكريم بت‌پرستها بود گرچه تطبيق ديگر و وجه ديگري هم براي حجاره ذكر شده است غرض آن است كه سوزاندن و تخريب بت يك عذاب مضاعفي است براي بت‌پرست چه در دنيا چه در آخرت در دنيا وقتي كه گوساله را به آن صورت درآورد وجود مبارك موساي كليم يك تعذيبي بود براي سامري و قبيلهٴ سامري.

‌پرسش...

پاسخ: وجود مبارك موساي كليم احتجاج كرد و او را قانع كرد كه از اين گوساله كاري ساخته نيست بعد گفت: ﴿سَوَّلَتْ لي نَفْسي﴾[18] فهميد كه كاره‌اي نيست ولي براي تشديد عذاب گفت: ﴿لَنُحَرِّقَنَّهُ﴾ و همين كار را هم كرده اين گوسالهٴ ظاهري را مجسمهٴ گوساله را سوزانده ﴿لَنَنْسِفَنَّهُ فِي الْيَمِّ نَسْفًا﴾[19] خاكسترش را هم در دريا ريخت براي اينكه يك عذاب مضاعفي باشد براي او نظير همان كاري كه وجود مبارك ابراهيم كرد كه ﴿فَجَعَلَهُمْ جُذاذًا إِلاّ كَبيرًا لَهُمْ﴾[20] وگرنه براي اثبات اين مسئله كه كاري از آنها ساخته نيست و يك تعذيبي براي بت‌پرستها باشد چنين كارهايي نسبت به آنها روا داشتند خب.

مطلب بعدي آن است كه اينكه فرمود: ﴿إِنَّ اللّهَ فالِقُ الْحَبِّ وَ النَّوى﴾ كه بعضي از اين آيات مربوط به اِعمال قدرت الهي و ربوبيّت حق در زمين است بعضي مربوط به نظام كيهاني است بعضي مربوط به آفرينش انسانهاست بعضي مربوط به مجموع اينهاست از هر كدام از اينها مي‌توان برهاني اقامه كرد بر ربوبيّت حق تعالي البته اينها به عنوان جدال اَحسن هست چون وثنيين حجاز در موجود بودن واجب الوجود و خالق عالم و توحيد واجب و توحيد خالق در هيچ كدام از اين امور چهارگانه شكي نداشتند يعني شك نداشتند كه الواجب موجودٌ و الواجب واحدٌ لا شريك له، الخالق موجودٌ، الخالق واحدٌ لا شريك له اين چهار فصل مورد قبول آنها بود فصل پنجم هم مورد باور اينها بود كه آن خالقي كه واحد است و لا شريك له، رب العالمين است مدبر كل نظام آفرينش خداست «لئن سالتهم من يدبر الامر من السماء الي الارض سيقولون الله» ربوبيّت مطلقه را قبول داشتند اين پنج مطلب امر ششم و هفتم و هشتم و اين امور بعدي مورد انكار اينها بود و آن ربوبيّت مقطعي و جزئي بود مي‌گفتند رب كل عالم الله است اما رب انسان، رب شجر، رب حجر، رب نجم، رب قمر، رب شمس اينها ارباب متفرقه است لذا ذات اقدس الهي درباره تك تك اين مربوبها برهان اقامه مي‌كند كه رب اينها همان رب العالمين است براي اينكه از بت ساخته نيست كه فالق حب و نويٰ باشد و حيات ببخشد و از بت ساخته نيست كه ظلمت بشكافد و صبح به بار بياورد و مانند آن ﴿إِنَّ اللّهَ فالِقُ الْحَبِّ وَ النَّوى﴾ خداوند رب الفلق است هر شكافي كه در جهان رخ مي‌دهد تحت تدبير ذات اقدس الهي است خواه شكاف مربوط به صبح باشد، خواه شكاف مربوط به حَب و نوي باشد، خواه شكاف مربوط به كُل مجموعه نظام كيهاني كه در سورهٴ مباركهٴ «انبياء» آيهٴ سی اين‌چنين مي‌فرمايد: ﴿أَ وَ لَمْ يَرَ الَّذينَ كَفَرُوا أَنَّ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضَ كانَتا رَتْقًا فَفَتَقْناهُما﴾ يعني شما اگر خوب بررسي كنيد با علوم تجربي به اينجا پي مي‌بريد كه اول اينها يك مجموعهٴ توده گاز يا غير گاز بود بعد خدا اينها را شكافت يكي را زمين كرد، يكي را آسمان كرد، يكي را هم بين الارض والسماء كرد ﴿ثُمَّ اسْتَوى إِلَى السَّماءِ وَ هِيَ دُخانٌ﴾[21] ﴿فَسَوّاهُنَّ سَبْعَ سَماواتٍ﴾[22] يا ﴿وَ اْلأَرْضَ بَعْدَ ذلِكَ دَحاها﴾[23] مجموعهٴ اين آسمان و زمين يك مادهٴ واحد به هم پيچيده بود، رتق بود، بسته بود، خدا فتق كرده است باز كرد فتق همان فلق است خدا كه «رب الفلق» است هم ﴿فالِقُ الْحَبِّ وَ النَّوى﴾ است هم ﴿فَالِقُ الْإِصْبَاحِ﴾ است هم «فالق الارض والسماء» است ﴿أَ وَ لَمْ يَرَ﴾ يعني وقتي خوب تحقيق كنيد به اين نتيجه مي‌رسيد كه ﴿أَنَّ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضَ كانَتا رَتْقًا﴾ اينها بسته بودند تك تك اينها بسته بودند خدا اينها را باز كرد يا با هم بسته بودند خدا اينها را باز كرد دربارهٴ آسمان كه فرمود: ﴿ثُمَّ اسْتَوى إِلَى السَّماءِ وَ هِيَ دُخانٌ﴾[24] كه به صورت يك مادهٴ گازي بود ﴿فَسَوّاهُنَّ سَبْعَ سَماواتٍ﴾[25] به صورت نظام هفت طبقه‌اي يا مانند آن درآورده است يا هفت مدار درآورده است پس هر چه فتق و فلق در عالم باشد در تحت تدبير آن ناظم است ﴿إِنَّ اللّهَ فالِقُ الْحَبِّ وَ النَّوى يُخْرِجُ الْحَيَّ مِنَ الْمَيِّتِ وَ مُخْرِجُ الْمَيِّتِ مِنَ الْحَيِّ﴾ آن‌گاه جريان قيامت را هم گوشزد مي‌كند همان طوري كه زنده را از مرده اخراج مي‌كند مرده را از زنده اخراج مي‌كند توان آن را هم دارد كه اينهايي كه دوباره به خاك رفتند از خاك بردارد اينها را دوباره زنده كند.

‌پرسش...

پاسخ: چرا اينها جدال احسن است اصل اينها اگر بخواهد به صورت برهان تقرير بشود يا برهان حدوث است يا برهان حركت است يا امكان ماهوي است يا امكان فقري است و مانند آن هر كدام از اينها ولي اينكه گفته شد جدال احسن براي آن است كه مقدماتش هم معقول است، هم مقبول منتها اينها قبول داشتند و اگر كسي بخواهد روي برهان حركت اينها را تقرير كند حركت يك محرك مي‌خواهد البته همهٴ اين براهين احتياج دارند به تتميمي به نام برهان امكان فقري و اگر از راه حدوث باشد هر حادثي محدث دارد اگر از راه امكان باشد هر ممكني واجب مي‌طلبد ولي چون اصل اين مقدمات مورد پذيرش مخاطبان اين آيات بود لذا اينها به صورت جدال احسن تقرير مي‌شود نه به صورت برهان.

‌پرسش...

پاسخ: «اصباح» مصدر است و به معني صبح است كه «الاصباح ،هو الصبح» و در اينجا معناي مصدري ندارد معناي همان صبح است صبح را مي‌شكافد، صبح را مي‌شكافد يعني شب را با صبح مي‌شكافد شكاف شب پديد آمدن صبح است ﴿فَالِقُ الْإِصْبَاحِ﴾ است و ﴿جَعَلَ اللَّيْلَ سَكَنًا﴾ دربارهٴ ليل و نهار گاهي ذات اقدس الهي هر دو را يكجا ذكر مي‌كند و بركات هر دو را ذكر مي‌كند نظير آنچه در سورهٴ مباركهٴ «روم» آيهٴ 21 به بعد آمده است ﴿وَ مِنْ آياتِهِ أَنْ خَلَقَ لَكُمْ مِنْ أَنْفُسِكُمْ أَزْواجًا لِتَسْكُنُوا إِلَيْها﴾ بعد فرمود: ﴿وَ مِنْ آياتِهِ خَلْقُ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ وَ اخْتِلافُ أَلْسِنَتِكُمْ وَ أَلْوانِكُمْ إِنَّ في ذلِكَ َلآياتٍ لِلْعالِمينَ ٭ وَ مِنْ آياتِهِ مَنامُكُمْ بِاللَّيْلِ وَ النَّهارِ وَ ابْتِغاؤُكُمْ مِنْ فَضْلِهِ﴾ كه اين لف و نشر مرتب نيست يعني اگر مي‌فرمود: «و من آياته منامكم بالليل و ابتغاؤكم من فضله بالنهار» يك نظم طبيعي داشت اما كلمه نهار را اينجا قبلاً ذكر فرمود، فرمود: ﴿وَ مِنْ آياتِهِ مَنامُكُمْ بِاللَّيْلِ﴾ اين ﴿وَ النَّهارِ﴾ اين است كه «و من آياته نهار» است كه ﴿ابْتِغاؤُكُمْ مِنْ فَضْلِهِ﴾ در نهار است پس روز براي تحصيل فضل و فضائل الهي، شب براي آرامش آيهٴ محلّ بحث كه فرمود: ﴿وَ جَعَلَ اللَّيْلَ سَكَنًا﴾ اين‌چنين است خب اگر زمين كروي نبود و يا حركت در كار نبود هميشه شب يا هميشه روز بود ديگر آسايشي براي كسي نمي‌ماند كسي در يك ساعتي مي‌خواست استراحت كند ديگري مي‌خواست كار كند و مانند آن فرمود اين آسايشي كه خدا اينكه شب را آفريد و آسايش شما را در شب تأمين كرده است اين جزو آيات الهي است كه روي حكمت تدوين شده است ستاره‌هاي آسمان، كواكب آسمان به معناي جامع شامل شمس و قمر هم مي‌شود ولي معمولاً در قرآن كريم شمس و قمر را جدا ذكر مي‌كند و ستاره‌هاي ديگر را جداگانه در اينجا فرمود: ﴿وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ حُسْبانًا﴾ اين ﴿حُسْباناً﴾ را هم جمع گرفتند هم مصدر گرفتند نظير رجحان و غفران و امثال ذلك كه اينها با نظم خلق شدند با نظم حركت مي‌كنند با نظم شما را هدايت مي‌كنند همه‌شان حسابرسي است يا براي حسابرسي شماست در سورهٴ مباركهٴ «الرحمن» وقتي از شمس و قمر سخن به ميان مي‌آيد به اين صورت ياد مي‌كند فرمود: ﴿الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ بِحُسْبانٍ﴾[26] يعني اينها روي نظم الهي خلق شدند و براي تأمين حسابهاي شما هم هستند چه اينكه در سورهٴ مباركهٴ «يس» از نظم شمس و قمر سخن مي‌گويد و اينكه هيچ كدام حق ندارند جلو يا دنبال حركت كنند هر كدام برابر نظم خاص بايد سير كنند آيهٴ 37 به بعد سورهٴ «يس» اين است ﴿وَ آيَةٌ لَهُمُ اللَّيْلُ نَسْلَخُ مِنْهُ النَّهارَ فَإِذا هُمْ مُظْلِمُونَ ٭ وَ‌الشَّمْسُ تَجْري لِمُسْتَقَرِّ لَها ذلِكَ تَقْديرُ الْعَزيزِ الْعَليمِ ٭ وَ الْقَمَرَ قَدَّرْناهُ مَنازِلَ حَتّى عادَ كَالْعُرْجُونِ الْقَديمِ ٭ لاَ الشَّمْسُ يَنْبَغي لَها أَنْ تُدْرِكَ الْقَمَرَ وَ لاَ اللَّيْلُ سابِقُ النَّهارِ وَ كُلُّ في فَلَكٍ يَسْبَحُونَ﴾ گرچه شمس به مراتب بزرگ‌تر است گرچه قمر نورش را از شمس مي‌گيرد به دليل حالت انخساف آنجا كه سايهٴ زمين فاصله است و نمي‌گذارد نور شمس و ماه برسد، قمر تاريك است پس معلوم مي‌شود از خود نوري ندارد اما با همهٴ اين اوصافي كه براي شمس قائل هستيم خدا مي‌فرمايد: ﴿لاَ الشَّمْسُ يَنْبَغي لَها أَنْ تُدْرِكَ الْقَمَرَ﴾ شمس حق ندارد بيش از آن مقداري كه براي او تعيين شده است حركت كند و ماه را دنبال بزند به دنبال بيندازد اين‌چنين نيست ماه به سرعت مدار خود را در سي روز يا 29 روز طي مي‌كند شمس مدار خود را با اعتدال در 365 روز طي مي‌كند تا شمس يك بار مدار خود را طي كند ماه دوازده بار مدار خود را طي كرده است لذا دوازده ماه مي‌شود يك سال در هر ماهي يك بار قمر مدار خود را طي مي‌كند تا شمس يك دور مدار خود را بپيمايد قمر دوازده بار طي مي‌كند پس او خيلي جلوتر و سريع‌تر است فرمود شمس حق ندارد جلو بزند ﴿لاَ الشَّمْسُ يَنْبَغي لَها أَنْ تُدْرِكَ الْقَمَرَ﴾[27] اين حتماً بايد دنبال باشد او بايد سريع باشد فصول را او تأمين مي‌كند و راه طبيعي را و شناسنامه را و تقويم طبيعي را قمر تعيين مي‌كند مردم احتياج دارند داد و ستد دارند، داد و ستد مردم به وسيله ماه معين مي‌شود به وسيله شمس كه معين نمي‌شود كه انسان هر روز با يك فاصله طولاني انسان مي‌تواند بفهمد الآن تابستان است يا زمستان اما حالا امروز روز اول است، روز دوم است، اول ماه است، وسط ماه است آخر ماه است اينها را كه با شمس نمي‌شود تشخيص داد كه اينها را با قمر مي‌شود تشخيص داد ﴿يَسْئَلُونَكَ عَنِ اْلأَهِلَّةِ قُلْ هِيَ مَواقيتُ لِلنّاسِ وَ الْحَجِّ﴾[28] مردم حسابهايشان را با ماه تنظيم بكنند خب پس شمس و قمر بحسبان است و حسابشان جداست لذا اينها را در بحث مستقل از نجوم ياد كرده است ﴿و الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ حُسْبانًا ذلِكَ تَقْديرُ الْعَزيزِ الْعَليمِ﴾ خدايي كه نفوذ‌ناپذير است عالمانه اين برنامه را تنظيم و تدوين كرده است عزيز هم كه قبلاً ملاحظه فرموديد آن قاهر و مقتدر نفوذ‌ناپذير را مي‌گويند عزيز، عزيز به معناي غالب نيست عزت به معناي غلبه نيست لازمهٴ نفوذ‌ناپذيري غلبه است وگرنه آن سرزمين سفت مستحكم را كه كلنگ در او اثر نمي‌كند مي‌گويند «ارضّ عزاز» يعني اين زمين عزيز است يعني نفوذ‌ناپذير است چون نفوذ‌ناپذير است كم كم مي‌شود غالب ذات اقدس الهي عالمانه تصميم مي‌گيرد و مقهور هيچ شيئي هم نخواهد بود ﴿وَ هُوَ الَّذي جَعَلَ لَكُمُ النُّجُومَ لِتَهْتَدُوا بِها في ظُلُماتِ الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ﴾ خداوند آن ستاره‌هاي ديگر را آفريد تا شما در تاريكي‌هاي خشكي و دريايي از آنها كمك بگيريد الآن مهمترين عامل راهنماي خلبانها و كشتيرانان و كساني كه سفينه‌هاي فضايي را تنظيم مي‌كنند همين ستاره‌هاست ديگر اينها با حركت ستاره‌ها و با قطب يا جهت‌يابي اين كارهاي عظيم دريايي و صحرايي و آسماني را طي مي‌كنند ﴿وَ هُوَ الَّذي جَعَلَ لَكُمُ النُّجُومَ لِتَهْتَدُوا بِها في ظُلُماتِ الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ قَدْ فَصَّلْنَا اْلآياتِ لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ﴾ جناب فخر‌رازي و ديگران اين بحث را دارند و سيدناالاستاد (رضوان الله عليه) هم اشاره فرمودند كه در ذيل اين آيات يكجا ﴿يَعْلَمُونَ﴾ است يكجا ﴿يَفْقَهُونَ﴾ است يكجا ﴿يُؤْمِنُونَ﴾ آنجا كه كار رياضي و محققانه و رشته تخصصي است تعبير به ﴿يَعْلَمُونَ﴾ فرمود آنجا كه گذشته از تدبر يك مراقبت و محاسبت و خويشتن‌شناسي است نظير معرفت نفس و اينها تعبير به فقاهت كرده است ﴿لِقَوْمٍ يَفْقَهُون﴾ آنجا كه يك مقدار ساده‌تر است و انسان اگر قلبش گرفته نباشد با قفل گناه مي‌تواند به آساني درك بكند تعبير به ﴿يُؤْمِنُونَ﴾ فرموده است نظير جريان كشاورزي و امثال كشاورزي خب ستاره‌شناسي مثل كشاورزي نيست نفس‌شناسي و انسان‌شناسي نظير كشاورزي نيست كشاورزي يك كار ساده‌اي است كه اگر كسي لجوج و عنود و لدود و امثال ذلك نباشد خب مي‌فهمد يك نظمي در اين كشاورزي هست اما ستاره‌شناسي اين‌چنين نيست كه هر كسي بفهمد و نفس‌شناسي و پيدايش انسان و انسان‌شناسي هم چيزي نيست كه همه بفهمند لذا دربارهٴ بحثهاي تخصصي نجوم تعبير به علم كرد دربارهٴ معرفت نفس تعبير به فقاهت كرد و دربارهٴ آشنايي نظم كشاورزي تعبير به ايمان كرده است ﴿قَدْ فَصَّلْنَا اْلآياتِ لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ ٭ وَ هُوَ الَّذي أَنْشَأَكُمْ مِنْ نَفْسٍ واحِدَةٍ﴾ همهٴ شما از يك انسان خلق شديد ممكن است انسانهايي قبل از آدم (سلام الله عليه) بوده‌اند چه اينكه بعضي از روايات تأييد مي‌كنند و اما آن نسل منقرض شده است اين نسل فعلي كه بشر فعلي را تشكيل مي‌دهند و فعلاً روي زمين زندگي مي‌كنند به آدم و حوا (سلام الله عليهما) منتهي‌اند و لاغير و آدم و حوا هم از خاك‌اند نسل حيوان ديگر باشند نسل انسانهاي غير مسئول باشند اين با ظاهر آيات سازگار نيست بر فرضي كه يك چنين چيزي هم باشد با براهين توحيد مخالف نيست يعني بر فرض كه بر‌خلاف ظاهر قرآن ـ معاذالله ـ كسي بگويد كه مثلاً انسان از نسل حيوان بود و مانند آن بالأخره همهٴ براهين جاري است برهان حركت، برهان حدوث، برهان امكان ماهوي، امكان فقري همه جاري است براي اثبات مبدأ و مبدأ و مانند آن آسيبي نمي‌رساند لكن با ظاهر قرآن كه در سرنوشت انسان و تعيين آفرينش انسان حرف اول و آخر را مي‌زند سازگار نيست فرمود: ﴿وَ هُوَ الَّذي أَنْشَأَكُمْ مِنْ نَفْسٍ واحِدَةٍ﴾ شما را از يك انسان، از يك حقيقت كه در طليعه سورهٴٴ مباركهٴ «نساء» آنجا مشخص شد فرمود آفريد همه از يك حقيقت‌ايد برخيها مستقراند در زمين بعضيها مستودع در ارحام و اصلاب‌اند كه هنوز به دنيا نيامده‌اند البته مستقر و مستودع بر مراحل ايماني هم تطبيق شده است كه ايمان دو قسم است مستقر و مستودع ممكن است او را هم از باب جر يا تطبيق شامل بشود ولي ظاهر آيه ناظر به آن است كه همهٴ شما از يك اصل آفريده شديد بعضيها به دنيا آمده‌اند كه ﴿لَكُمْ فِي اْلأَرْضِ مُسْتَقَرُّ وَ مَتاعٌ إِلى حينٍ﴾[29] بعضيها مستقرند كه اين مستقر اسم فاعل است در اينجا نه اسم مكان بعضيها مستقرند، بعضيها مستودع كه اسم مفعول است بعضيها خلق شدند به زمين آمدند در زمين قرار گرفتند بعضيها هنوز در اصلاب و ارحام‌اند به عنوان وديعت تا نوبت آنها فرا برسد و به زمين بيايند ﴿فَمُسْتَقَرُّ وَ مُسْتَوْدَعٌ قَدْ فَصَّلْنَا اْلآياتِ﴾ اما ﴿لِقَوْمٍ يَفْقَهُونَ﴾ يك بحث مبسوطي را متكلمين نظير صاحب مواقف صاحب مقاصد دربارهٴ فقه كردند كه فقه به چه معناست اول مي‌گفتند فقه جامع اصول دين و فروع دين است همهٴ اينها را مي‌گويند فقه بعد آمدند دسته‌بندي كردند گفتند حكمت و كلام، فقه اكبر است و فروع دين، فقه اصغر است اينها را جداگانه بحث كردند اين بحث مبسوط در مقدمه مقاصد تفتازاني است كه الفقه به معناي عام شامل اصول و فروع مي‌شد در يك دوره اولاً بعد آمدند اصول دين را به عنوان فقه اكبر ناميدند و فروع دين را به عنوان فقه اصغر اينها را از هم جدا كردند خب بالأخره يك فقاهت يك تدّبر هوشمندانه لازم است تا انسان خود را بشناسد و از استقرار و استيداع هم با‌خبر باشد و به ريشهٴ اصلي خود پي ببرد ﴿قَدْ فَصَّلْنَا اْلآياتِ لِقَوْمٍ يَفْقَهُونَ﴾ اما جريان كشاورزي را كه در صدر اين فصل هم به آن اشاره فرمود اين يك امر ساده‌اي است كه غالب انسانها اگر لجاجي و عنادي نداشته باشند درك مي‌كنند مي‌فرمايد: ﴿وَ هُوَ الَّذي أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَأَخْرَجْنا﴾ اين ديگر التفات از غيبت به خطاب به حضور است خدايي است كه از بالا آب نازل كرده «سماء، كل ما علاك فهو سماء» ديگر مستحضريد هر چه كه از بالا مي‌آيد آسمان است نه آسمان به آن معنا كه ستاره‌ها مستقرند در سورهٴ مباركهٴ «نور» هم دارد به اينكه ﴿و يُنَزِّلُ مِنَ السَّماءِ مِنْ جِبالٍ فيها مِنْ بَرَدٍ﴾[30] ما ﴿بَرَدٍ﴾ و تگرگها را از كوههاي آسماني نازل كرديم اين ابرها كه شكل كوه است از همين ابرها﴿بَرَدٍ﴾ و تگرگ نازل مي‌كند وگرنه كوهي كه در فضا نيست كه ﴿مِنْ جِبالٍ فيها مِنْ بَرَدٍ﴾ يعني اين كوههايي كه در فضاست يعني همين ابرهايي كه كوه‌گونه است خب، فرمود: ﴿وَ هُوَ الَّذي أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً﴾ بعد التفات از غيبت به حضور ﴿فَأَخْرَجْنا بِهِ﴾ به اين آب ﴿نَباتَ كُلِّ شَيْ‌ءٍ﴾ رويش هر چيزي را ما به وسيله آب تأمين كرديم ﴿فَأَخْرَجْنا﴾ از آن شيء ﴿خَضِرًا﴾ خوشه‌هاي سبز، شاخه‌هاي سبز، بوته‌هاي سبز را استخراج كرديم ﴿نُخْرِجُ مِنْهُ﴾ از اين نبات خَضِر ﴿حَبًّا﴾ حالا اين حَبّ يا متراكب است نظير حَبّ انار كه«بعضها فوق بعض» راكب‌اند متراكب‌اند يا نه ﴿مِنَ النَّخْلِ﴾ از خرما ﴿مِنْ طَلْعِها﴾ از شكوفهٴ درخت خرما ﴿قِنْوانٌ﴾ قنوانْ در خرما مثل «اذق» در انگور است خوشه غير از شاخه است شاخه مشتمل بر خوشه‌هاست در انگور مي‌گويند «اذق» يعني اين خوشه در خرما مي‌گويند ﴿قِنْوانٌ﴾ قنواني است كه هم دانه‌هاي او به هم نزديك است يا نه به دست باغبان و چيننده‌ها نزديك است ﴿دانِيَةٌ﴾ نزديك است نظير آنچه كه در نعمتهاي درخت بهشت آمده است كه ﴿قُطُوفُها دانِيَةٌ﴾[31] آنجا چون دارد قطوف دانيه است يعني براي قطافان و چيننده‌ها نزديك است اينجا شده است ﴿قِنْوانٌ دانِيَةٌ﴾ اين خوشه‌ها و ثمره‌هاي اين خوشه داني است دو تا احتمال دارد يكي اينكه براي چيننده‌ها نزديك است يكي نه با هم نزديك است ولي اين مثل درختهاي بهشت نيست آنجا ﴿دانِيَةٌ﴾ چون قطوف دارد و هر خوشه‌اي براي هر بهشتي نزديك است اما اين‌چنين نيست كه اينجا قنوانش براي هر چيننده نزديك باشد خب بعضي روي شاخه‌هاي بلند درخت است لذا اينجا ﴿دانِيَةٌ﴾ يعني نسبت به يكديگر نزديك است ﴿وَ جَنّاتٍ مِنْ أَعْنابٍ﴾ باغهايي از انگور و همچنين زيتون براي شما مي‌روياند كه ﴿نُخْرِجُ مِنْهُ ... الزَّيْتُونَ وَ الرُّمّانَ مُشْتَبِهًا وَ غَيْرَ مُتَشابِهٍ﴾ اينها مشتبه است يعني همگون است ميوه‌ها گاهي شبيه هم است گاهي شبيه هم نيست آن‌گاه فرمود: ﴿انْظُرُوا إِلى ثَمَرِهِ إِذا أَثْمَرَ﴾ اول نگاه كنيد چگونه ذات اقدس الهي خاك را به صورت ميوه درآورد اين ميوه فعلاً خام است بعد از اينكه خوب نگاه كرديد بررسي كرديد كه خداوند از آب و خاك كه مرده بودند اين زنده را چگونه به بار آورد ﴿انْظُرُوا إِلى ثَمَرِهِ إِذا أَثْمَرَ﴾ بعد ﴿وَ يَنْعِهِ﴾ ببينيد بعد از اينكه دوران كمي را پشت‌سر گذاشت چگونه شيرين مي‌شود پخته مي‌شود پر آب مي‌شود مزه مي‌گيرد رنگ مي‌گيرد «ينع» يعني پختگي در بيانات نوراني حضرت امير (سلام الله عليه) در نهج البلاغه هست كه الآن كه من پيشنهاد خلافت داديد اين «وَ مُجْتَني الَّثمَرَةِ لِغَيْرِ وَقْتِ إينَاعِهَا»[32] ايناع و ينع همان پختگي است فرمود ميوهٴ نارس را الآن شما داريد مي‌چينيد بايد پخته بشود بعد بچينيد فرمود شما نگاه كنيد چگونه اين درخت ميوه مي‌دهد بعد هم خوب نگاه كنيد چگونه پخته مي‌شود ﴿وَ يَنْعِهِ﴾ ﴿إِنَّ في ذلِكُمْ َلآياتٍ لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ﴾ اين ديگر خيلي بحثهاي رياضي ندارد نظير مسئله ستاره‌شناسي و خيلي فقاهت نمي‌خواهد نظير انسان‌شناسي و نفس‌شناسي اين معرفت نفس نيست فقاهت بخواهد انسان‌شناسي نيست فقاهت بخواهد ستاره‌شناسي نيست رياضيات و علم رياضي طلب بكند اگر كسي واقعاً عنود نباشد به اين مسائل خوب پي مي‌برد.

«و الْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمينَ»

 


[1] انعام/سوره6، آیه94.
[2] زخرف/سوره43، آیه36.
[3] نساء/سوره4، آیه69.
[4] انعام/سوره6، آیه94.
[5] همزه/سوره104، آیه3.
[6] زمر/سوره39، آیه3.
[7] معارج/سوره70، آیه13.
[8] نساء/سوره4، آیه69.
[9] فصلت/سوره41، آیه25.
[10] احزاب/سوره33، آیه67 ـ 68.
[11] اعراف/سوره7، آیه38.
[12] انبیاء/سوره21، آیه58.
[13] زخرف/سوره43، آیه54.
[14] طه/سوره20، آیه97.
[15] طه/سوره20، آیه88.
[16] طه/سوره20، آیه88.
[17] بقره/سوره2، آیه24.
[18] طه/سوره20، آیه96.
[19] طه/سوره20، آیه97.
[20] انبیاء/سوره21، آیه58.
[21] فصلت/سوره41، آیه11.
[22] بقره/سوره2، آیه29.
[23] نازعات/سوره79، آیه30.
[24] فصلت/سوره41، آیه11.
[25] بقره/سوره2، آیه29.
[26] الرحمن/سوره55، آیه5.
[27] یس/سوره36، آیه40.
[28] بقره/سوره2، آیه189.
[29] بقره/سوره2، آیه36.
[30] نور/سوره24، آیه43.
[31] حاقه/سوره69، آیه23.
[32] ـ نهج البلاغه، خطبهٴ 5.