75/09/26
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/سوره انعام/آیه 94 و97
﴿وَ لَقَدْ جِئْتُمُونا فُرادي كَما خَلَقْناكُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ وَ تَرَكْتُمْ ما خَوَّلْناكُمْ وَراءَ ظُهُورِكُمْ وَ ما نَري مَعَكُمْ شُفَعاءَكُمُ الَّذينَ زَعَمْتُمْ أَنَّهُمْ فيكُمْ شُرَكاءُ لَقَدْ تَقَطَّعَ بَيْنَكُمْ وَ ضَلَّ عَنْكُمْ ما كُنْتُمْ تَزْعُمُونَ﴾﴿94﴾﴿إِنَّ اللّهَ فالِقُ الْحَبِّ وَالنَّوي يُخْرِجُ الْحَيَّ مِنَ الْمَيِّتِ وَ مُخْرِجُ الْمَيِّتِ مِنَ الْحَيِّ ذلِكُمُ اللّهُ فَأَنّي تُؤْفَكُونَ﴾﴿95﴾﴿فالِقُ اْلإِصْباحِ وَ جَعَلَ اللَّيْلَ سَكَنًا وَالشَّمْسَ وَالْقَمَرَ حُسْبانًا ذلِكَ تَقْديرُ الْعَزيزِ الْعَليمِ﴾﴿96﴾﴿وَ هُوَ الَّذي جَعَلَ لَكُمُ النُّجُومَ لِتَهْتَدُوا بِها في ظُلُماتِ الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ قَدْ فَصَّلْنَا اْلآياتِ لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ﴾﴿97﴾
اين بخش از آيات سورهٴ مباركهٴ «انعام» ناظر به توحيد ربوبي ذات اقدس الهي است قبل از ورود در بخش آيات توحيدي در تتمه بحث روز قبل اين نكته بايد ملحوظ باشد كه اين كريمه كه فرمود: ﴿وَ لَقَدْ جِئْتُمُونا فُرادي﴾ اين به اين معني نيست كه انسان تنها به لقاي حق ميرسد تنهاي محض نيست همراهي هم دارد منتها اينكه فرمود ﴿فُرادي﴾ يك انفراد قياسي و نسبي است نه نفسي يعني همان طوري كه در طليعهٴ پيدايش مالي همراه شما نبود قوم و قبيلهاي همراه شما نبود الآن هم بدون مال و قوم و قبيله ميآييد از اين جهت فرادي ميآييد ﴿وَ لَقَدْ جِئْتُمُونا فُرادي كَما خَلَقْناكُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ﴾ و اما اگر در بين راه در حيات دنيا براي خود رفيقي فراهم كرديد با آن رفيق محشور خواهيد شد دربارهٴ مؤمنين آياتي كه ديروز تلاوت شد نشان ميدهد كه مؤمن در سير الي الله رفقاي خوبي دارد كه ﴿وَ مَنْ يُطِعِ اللّهَ وَ الرَّسُولَ فَأُولئِكَ مَعَ الَّذينَ أَنْعَمَ اللّهُ عَلَيْهِمْ مِنَ النَّبِيِّينَ وَ الصِّدّيقينَ وَالشُّهَداءِ وَالصّالِحينَ وَ حَسُنَ أُولئِكَ رَفيقًا﴾[1] اينها يك همسفران خوبياند كه در سير الي الله انسان را رفاقت ميكنند و اما دربارهٴ تبهكاران در سورهٴ مباركهٴ «فصلت» آيهٴ 25 اينچنين فرمود، فرمود: ﴿وَ قَيَّضْنا لَهُمْ قُرَناءَ فَزَيَّنُوا لَهُمْ ما بَيْنَ أَيْديهِمْ وَ ما خَلْفَهُمْ وَ حَقَّ عَلَيْهِمُ الْقَوْلُ في أُمَمٍ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِمْ مِنَ الْجِنِّ وَاْلإِنْسِ إِنَّهُمْ كانُوا خاسِرينَ﴾ چه اينكه در بخشهاي ديگر هم باز فرمود: ﴿وَ مَنْ يَعْشُ عَنْ ذِكْرِ الرَّحْمنِ نُقَيِّضْ لَهُ شَيْطانًا فَهُوَ لَهُ قَرينٌ﴾ آيهٴ 36 سورهٴ مباركهٴ «زخرف» اين است كه ﴿وَ مَنْ يَعْشُ عَنْ ذِكْرِ الرَّحْمنِ نُقَيِّضْ لَهُ شَيْطانًا فَهُوَ لَهُ قَرينٌ﴾ اگر كسي نام خدا و ياد خدا را نبيند ذات اقدس الهي اول بر اساس غفلت او ستّاريت را اعمال ميكند كاري با او ندارد او را مهلت ميدهد راه توبه و انابه را به سوي او باز ميكند تا مدتهاي طولاني اگر او از اين مدت طولاني براي توبه و انابه استفاده نكرد محصول كار تلخش اين است كه او را به حال خود او راه واميگذارد قهراً شيطاني كه تاكنون او را دعوت ميكرد الآن ميبيند او با يك دعوت ميآيد از اين به بعد سرپرستي او را هم به عهده ميگيرد ولي او خواهد شد چنين انساني تحت ولايت شيطان قرار ميگيرد طبق آيهٴ 36 سورهٴ مباركهٴ «زخرف» كه فرمود: ﴿وَ مَنْ يَعْشُ عَنْ ذِكْرِ الرَّحْمنِ نُقَيِّضْ لَهُ شَيْطانًا فَهُوَ لَهُ قَرينٌ﴾ يك همراه بدي را ذات اقدس الهي تقدير ميكند اغراء ميكند تنظيم ميكند كه او را همراهي كند و طبق آن آيهاي كه از سورهٴ «فصلت» خوانده شد كه فرمود: ﴿وَ قَيَّضْنا لَهُمْ قُرَناءَ فَزَيَّنُوا لَهُمْ ما بَيْنَ أَيْديهِمْ وَ ما خَلْفَهُمْ﴾ اين قرناءِ سوء و همراهان و همسفران بد كاري كه ميكنند آن حسنات را سيئه جلوه ميدهند و اين سيّئات را حسنه جلوه ميدهند زشت را زيبا معرفي ميكنند زيبا را زشت معرفي ميكنند ﴿فَزَيَّنُوا لَهُمْ ما بَيْنَ أَيْديهِمْ﴾ انسان چون يك موجودي است كه با اراده و انديشه كار ميكند هرگز ممكن نيست انسان را بتوان فريب داد يا هدايت كرد مگر از راه انديشه و فكر انسان اگر بخواهد كاري را بدون فكر انجام بدهد اصلاً محال است ولو به عنوان امتحان انسان بخواهد كاري را بدون اراده انجام بدهد اين ممكن نيست نظير دو دو تا پنج تا دو دو تا سه تا كه مستحيل است اگر هم از الآن بخواهد كه تصميم بگيرد كه به صورت بازيچه كاري انجام بدهد همين الآن ميخواهد اراده كرده است كه يك همچنين كاري را انجام بدهد و اين اراده مسبوق به انديشه است بنابراين انسان يك موجود متفكر مختار است اين يك مقدمه، سعادت و شقاوت چنين موجودي بدون نفوذ در انديشهٴ او ممكن نيست اين دو لذا اگر فرشتگان بخواهند انسان را هدايت كنند در مجاري ادراكي او تصرف ميكنند حرفهاي خوب، معارف خوب يادش ميدهند شياطين اگر بخواهند او را گمراه كنند در مجاري ادراكي او تصرف ميكنند چيزهاي بد را براي او خوب معرفي ميكنند چيزهاي خوب را براي او بد معرفي ميكنند شيطان راه اغواء و اضلالش را مشخص كرد گفت: ﴿وَ َلأُضِلَّنَّهُمْ وَ َلأُمَنِّيَنَّهُمْ﴾[2] وقتي در مجاري ادراكي انسان اثر گذاشت انسان قهراً به دنبال چيزي كه او را حق تشخيص داد حركت ميكند در كريمهٴ سورهٴ مباركهٴ «فصلت» هم فرمود: ﴿فَزَيَّنُوا لَهُمْ ما بَيْنَ أَيْديهِمْ وَ ما خَلْفَهُمْ﴾[3] آنچه كه در پيشرو دارد آنچه را كه در آينده ميانديشد اينها را براي او زيبا انجام داده است ميگويد اين كار را بكن براي نسل آينده براي ورثهات جمع بكن و مانند آن خب، پس در مجاري ادراكي او تصرف ميكند و او را ميفريبد چنين انساني فرادي نخواهد بود فرد نخواهد بود چنين گروهي فرادي نيستند و چنين انساني هم فرد نيست و فريد نيست پس همراهان فراواني دارد شيطان هم اگر يكجايي بخواهد نفوذ بكند ﴿إِنَّهُ يَراكُمْ هُوَ وَ قَبيلُهُ مِنْ حَيْثُ لا تَرَوْنَهُمْ﴾[4] گاهي هم دستور ميدهد كه ﴿وَ أَجْلِبْ عَلَيْهِمْ بِخَيْلِكَ وَ رَجِلِكَ﴾[5] با يك كارواني بالأخره حمله ميكنند و اين كاروان انسان را همراهي ميكنند ﴿كُتِبَ عَلَيْهِ أَنَّهُ مَنْ تَوَلاّهُ فَأَنَّهُ يُضِلُّهُ وَ يَهْديهِ إِلي عَذابِ السَّعيرِ﴾[6] همين طور از پشت ميبرند تا به جهنم پس يك قافلهاي انسان را همراهي ميكند اينكه ذات اقدس الهي فرمود همهٴ شما تنها ميآييد اين تنهايي نفسي نيست، نسبي است براي اينكه فرمود: ﴿وَ تَرَكْتُمْ ما خَوَّلْناكُمْ وَراءَ ظُهُورِكُمْ وَ ما نَري مَعَكُمْ شُفَعاءَكُمُ الَّذينَ زَعَمْتُمْ أَنَّهُمْ فيكُمْ شُرَكاءُ﴾ نسبت به اينها فريديد وگرنه اگر مؤمن باشند كه ﴿وَ حَسُنَ أُولئِكَ رَفيقًا﴾[7] با انبيا و صديقين و صلحا و شهدا همراهند و اگر جزء تبهكاران هم باشد كه قرناء سوء او را همراهي ميكنند پس منظور تنهايي از مال و قبيله و مقام و بت و امثال و ذلك است وگرنه هيچ كسي تنها نيست همان وفدي كه حضور پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) مشرف شدند و به حضرت عرض كردند كه ما را موعظت كنيد حضرت فرمود هر كسي بالأخره رفيقي دارد با انسان كسي هست كه باهم دفن ميشوند و انسان مرده است و همراه او زنده «و هو عملك» «فان كان كريماً اكرمك و ان كان لئيماً اسلمك»[8] خب بنابراين اينكه در آيهٴ 25 سورهٴ «فصلت» فرمود: ﴿وَ قَيَّضْنا لَهُمْ قُرَناءَ فَزَيَّنُوا لَهُمْ ما بَيْنَ أَيْديهِمْ﴾ يا در سورهٴ مباركهٴ «زخرف» فرمود: ﴿وَ مَنْ يَعْشُ عَنْ ذِكْرِ الرَّحْمنِ نُقَيِّضْ لَهُ شَيْطانًا فَهُوَ لَهُ قَرينٌ﴾[9] اين نشان ميدهد كه انسان فريد محض نيست نسبت به مال و قبيله و آن بتها و امثال و ذلك تنهاست.
پرسش...
پاسخ: بسيار خوب، قبلاً اين عين محدود بود الآن اين عين وسيع است اينها همراهي ميكنند او را يك امتي هستند او را همراهي ميكنند همه به او قائماند جداي از او نيستند مثل شئون انساني مثل اينكه قبلاً كسي دست نداشت، پا نداشت، چشم نداشت حالا همهٴ اينها را پيدا كرد اينها با او هستند و اما تنها نيست بالأخره انسان همهٴ اينها به همراه او هستند باهم هم هستند حالا پس اينكه فرمود: ﴿وَ لَقَدْ جِئْتُمُونا فُرادي﴾ معلوم ميشود كه يك فردانيت نسبي است و نه نفسي.
پرسش...
پاسخ: نظام، نظام فردي است هر كسي مهمان سفرهٴ خودش است نظام اجتماعي روابط است و ضوابط است و داد و ستد است اينها را فرمود: ﴿وَ تَقَطَّعَتْ بِهِمُ اْلأَسْبابُ﴾[10] يعني كسي بخواهد چيزي به ديگري بفروشد با عقدي با ايقاعي با صلحي مضاربهاي مانند آنكه زير مجموعهٴ عقود است آنجا از اين خبرها نيست هر كس هر چه دارد دارد ندارد هم ندارد هر كس مهمان سفرهٴ خودش است بالأخره در جريان قيامت هست اين روايات در مسئلهٴ محاسبه قيامت هست كه مؤمن در صحنهٴ قيامت فضاي وسيعي را روشن ميكند و با نور خود حركت ميكند و كافري كه كنار او هست جلوي پاي خود را نميبيند يك همچنين عالمي است دو نفر باهم در صحنه قيامت حضور پيدا كردند قبل از ﴿وَ امْتازُوا الْيَوْمَ أَيُّهَا الْمُجْرِمُونَ﴾[11] قبل از اينكه فرمان جدايي صفوف برسد ﴿إِنَّ اْلأَوَّلينَ وَ اْلآخِرينَ لَمَجْمُوعُونَ إِلي ميقاتِ يَوْمٍ مَعْلُومٍ﴾[12] هر كسي از قبرش برميخيزد در ساهرهٴ قيامت ﴿فَإِذا هُمْ بِالسّاهِرَةِ﴾[13] ﴿سّاهِرَةِ﴾ با «سين» و «ها»ي هوز آن سرزميني را ميگويند كه انسان به سهر و بيداري ميگذراند سرزميني كه بيدار است.
پرسش...
پاسخ: بله، آن نسبت به آگاهي انسان است كه روحش در دنيا غافل است و بعد از موت بيدار ميشود خيلي از چيزها را ميفهمد اما اين بدن انسان در قبر مرده است و آنچه كه به همراه انسان در قبر ميآيد عمل انسان است و زنده است در همان روايتي كه وفدي از يمن يعني هيئتي از يمن حضور پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) مشرف شدند و به حضرت عرض كردند «عظنا» ما را موعظت بفرما حضرت اين بيانات را فرمود، فرمود مواظب باشيد با انسان كسي هست كه با انسان دفن ميشود يا با تو كسي هست كه با تو دفن ميشود «و هو حي و تدفن معه و انت ميت »[14]
پرسش...
پاسخ: خب غرض آن است كه اين روايت از وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) در جريان وفد يمن است خب بنابراين روح انسان در دنيا خوابيده است و با مرگ بيدار ميشود خيلي از چيزها را ميبيند اين يك مطلب، انسان بدنش ميميرد و اين بدن را به قبر ميسپارند اين دو مطلب، وقتي كه اين مرده را به قبر ميسپارند يك زندهاي او را همراهي ميكند و آن عمل اوست اين سه مطلب، اين عمل در حين تولد نبود اين چهار مطلب، پس اينكه فرمود: ﴿وَ لَقَدْ جِئْتُمُونا فُرادي كَما خَلَقْناكُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ﴾ اين ناظر به مال و قبيله و امثال و ذلك است پنج مطلب، وگرنه هيچ كس تنها نيست اگر مؤمن بود كه با انبيا و اولياء محشور ميشود كه ﴿وَ حَسُنَ أُولئِكَ رَفيقًا﴾[15] اگر كافر و تبهكار بود كه ﴿وَ قَيَّضْنا لَهُمْ قُرَناءَ فَزَيَّنُوا لَهُمْ ما بَيْنَ أَيْديهِمْ﴾[16] كه اين قُرناء سوء او را همراهي ميكند منظور اين است خب وقتي اين بحث را به پايان ميبرند چون فرمود: ﴿لَقَدْ تَقَطَّعَ بَيْنَكُمْ﴾ يعني تمام روابط قطع شد روابط شما با مال قطع شد، روابط شما با قبيله قطع شد، روابط شما با آن اصنام و اوثان و امثال و ذلك كه معبود دروغينتان بود هم قطع شد شما هستيد و محصول كارتان اين براي مؤمنين است ﴿وَ ما أَلَتْناهُمْ مِنْ عَمَلِهِمْ مِنْ شَيْءٍ﴾ كه در آيات بحث ديروز خوانده شد اين براي اينكه لذت اينها تكميل بشود ميفرمايد ما براي اينكه اينها لذتشان افزون بشود ﴿أَلْحَقْنا بِهِمْ ذُرّيَّتَهُمْ وَ ما أَلَتْناهُمْ مِنْ عَمَلِهِمْ مِنْ شَيْءٍ﴾[17] ما از حسنات اينها چيزي كم نكرديم و همهٴ اينها را هم يكجا جمع كرديم كه لذتي روي لذايذ ديگرشان باشد حالا وقتي كه فرمود: ﴿لَقَدْ تَقَطَّعَ بَيْنَكُمْ﴾ يعني همهٴ روابط قطع شد اين معناي قطع روابط اين نيست كه آن نظام نظام هرج و مرج است نظام علت و معلول نيست آنجا كه فرمود: ﴿تَقَطَّعَتْ بِهِمُ اْلأَسْبابُ﴾[18] معنايش اين نيست كه سببيت و عليت و امثال و ذلك منقطع است آنجا هم نظام نظام علي و معلولي است اگر كسي را بخواهند بسوزانند كه بهشت نميبرند اگر كسي را بخواهند متنعم كنند كه دوزخ نميبرند آنجا هم يك حسابي دارد، يك نظمي دارد يك سببيت و مسببيت در كار است اگر كسي را بخواهند برنجانند به جهنم ميبرند.
پرسش...
پاسخ: بله حالا اينكه فرمود: ﴿وَ تَقَطَّعَتْ بِهِمُ اْلأَسْبابُ﴾[19] معنايش اين نيست كه سببيت و عليت قطع ميشود آنجا هم يك حسابي دارد يك نظمي دارد كسي را بخواهند متنعم كنند راه مخصوصي دارد به نام بهشت كسي را بخواهند تنبيه كنند راه مخصوصي دارد به نام جهنم حساب آنجا، كتاب آنجا، تطاير كتب، انطاق جوارح همهٴ اينها براساس حساب علّي معلولي است و منظم است اما در آنجا معلوم ميشود كه آن روابط را و آن ضوابط را و آن اسباب و علل را يك علت العلل و مسبب الاسباب دارد اداره ميكند اينچنين نيست كه اين روابط و ضوابط در اختيار اينها باشد روابط هست، ضوابط هست ولي در اختيار مسبب الاسباب است روزي كه ﴿لا تَمْلِكُ نَفْسٌ لِنَفْسٍ شَيْئًا وَ اْلأَمْرُ يَوْمَئِذٍ لِلّهِ﴾[20] منتها در دنيا هم الامر لله هست براي افراد عادي معلوم نيست «اذا ماتوا انتبهوا»[21] كه ميفهمند «و الامر في الدنيا و الاخره لله» هست چون ﴿أَلا لَهُ الْخَلْقُ وَ اْلأَمْرُ﴾[22] حالا براي اثبات چنين معارفي از برهان توحيد ربوبي كمك ميگيرند ميفرمايند چون اين سورهٴ مباركهٴ «انعام» همان طور كه ملاحظه فرموديد به سورهٴ «احتجاج» شبيهتر است دربارهٴ توحيد و نبوت و معاد معارف فراواني دارد و احتجاجات زيادي يكي از آن احتجاجات كه هم به مسئلهٴ توحيد ربوبي مرتبط است و هم از راه تلازم و مسئلهٴ نبوت و رسالت عام مرتبط است و هم از جهت تلازم به معاد مرتبط است همين آيات است فرمود: ﴿إِنَّ اللّهَ فالِقُ الْحَبِّ وَ النَّوي﴾[23] يك سلسله كارهايي كه مربوط به مسائل كشاورزي و دامداري و امثال و ذلك است مربوط به زمين است ذكر ميكند چند كار هم مربوط به آسمان ذكر ميكند دوباره كارهاي آسماني را به صورت باز تشريح ميكند ميفرمايد خداوند حب و نوي را ميشكافد او فالق است، او فاطر است، او شكافنده است حَبّ و حَبّه، نوي و نوات مثل تمر و تمره است يكي جنس است يكي فرد حبه تايش تاي فرد است اصل حب براي جنس نوي و نوات اينچنين است مثل تمر و تمره خب ﴿إِنَّ اللّهَ فالِقُ الْحَبِّ﴾ هر حبي، خواه حب گندم و جو و برنج باشد يا حبوبات ديگر و هر نوي و هستهاي خواه هستهٴ خرما و هستهٴ ميوههاي ديگر باشد منتها اگر در زبان عربها وقتي گفته ميشود نوات اينها به هستهٴ خرما مثال ميزنند براي اينكه آنجا چنين رواجي دارد وگرنه نوات يعني هسته، حالا آن حَب چيزي است كه محصول و مطلوب از آن خوشه است آن خوشهها را درو ميكنند براي اينكه به حَبّش برسند به آن دانهها برسند اما هسته مطلوب بالاصالهٴ اينچنين نيست ميوه مطلوب است و اين هسته در درون ميوه است براي حفظ نسل آينده خب پس اين خوشهها حَب آنها ثمر است و مطلوب است و آن درختها ميوهٴ آنها مطلوب است ولي هسته در درون ميوه است براي حفظ نسل آينده بعضي از درختها هم بيهسته هستند نظير انجير حالا فرمود اگر حَبه است در هنگام رويش كشاورزي خدا او را ميشكافد و اگر هسته است در موقع باغداري خدا او را ميشكافد در سورهٴ مباركهٴ «واقعه» فرمود كار يك كشاورز جابجا كردن اين مواد خام است يعني جامدي را از جايي به جاي ديگر منتقل ميكند آن حَب و هسته را از انبار برميدارد به دل خاك مينهد همين، يك نقل مكاني است از يك جايي به جاي ديگر و منقول هم جماد است اين را نميگويند كشاورزي حداكثر بگويند «حرث» يعني بذرافشاني فرمود: ﴿اَ فَرَأَيْتُمْ ما تَحْرُثُونَ ٭ ءَ أَنْتُمْ تَزْرَعُونَهُ أَمْ نَحْنُ الزّارِعُونَ﴾[24] شما كارتان حَرث است جابجا كردن اين حَب و نواي جامد است و اما كار ذات اقدس الهي زرع است كشاورز اوست كشاورز كسي است كه مرده را زنده كند و اين از خدا ساخته است و لاغير فرمود: ﴿اَ فَرَأَيْتُمْ ما تَحْرُثُونَ ٭ ءَ أَنْتُمْ تَزْرَعُونَهُ أَمْ نَحْنُ الزّارِعُونَ﴾ فرمود كار شما حرث است شما حارثيد كار ما زرع است ما زارعيم زارع از اسماي حسني ذات اقدس الهي است خب در اينجا ميفرمايد كه من كه بخواهم حرث را زرع كنم كشاورزي كنم اين هستهٴ جامد سرسخت را مثل يك شيء نرم ميشكافم سه بخشش ميكنم خب هستهٴ خرما اگر كسي بخواهد او را بشكند و بشكافد بالأخره يك چكش لازم است يك سنگ لازم است ولي همين كه زير خاك رفت و آبي ديد و باراني ديد ذات اقدس الهي آنچنان آن مويرگهاي موي نرم را با شكافتن اين جسم متصلب در او مينهد كه محير العقول است سه كار در اين حبه و هسته ميكند از سمت پايين او را آرام به صورت ظريف ميشكافد و آن رگهاي مويي به نام ريشه به او عطا ميكند كه از طرف پايين فرو برود و ريشه را تأمين كند يك قسمت بالا را ميشكافد كه به صورت خوشه و سنبل درآيد و جوانه بزند و از زمين بيرون بيايد آن هستهٴ مركزي را رابط بين ريشه و خوشه و جوانه آينده هم قرار ميدهد اين حب را به اين سه قسمت تقسيم ميكند خب اين شيء متصلب را نظير پوست گردو نظير خود حَبهٴ خرما و مانند آن كارهاي ظريف در او اعمال بكند اين رگهاي مويي را از آنها متولد ميكند وقتي اين رگهاي مويي متولد شد كارهاي متصلب را دوباره در اختيار اين رگهاي مويي قرار ميدهد شما در اين دامنهٴ كوههايي كه آنجا كمتر بارندگي است و سنگلاخ هم هست ميبينيد بعضي از كوهها و خاكهايش به قدري سفت است كه با بيل و كلنگ به زحمت يك كشاورز ميتواند خاكها را زير و رو بكند سنگها هم فراوان است آن رگهاي مويي ظريف كه به صورت ريشه پيدا شده است همهٴ اين سنگها و اين خاكهاي خشن و متصلب را ميشكافد و به عمق زمين فرو ميرود چه اينكه از طرف بالا هم همهٴ اين را ميشكافد بالا ميآيد چنين كاري ميشود كار فالق است او هم «فالق الارض» است چه اينكه «فالق السماء» است او «فالق الحب» است چه اينكه «فالق النويٰ» است او «رب الفلق» است بالمعني الجامع زمين را ميشكافد گاهي دريا را ميشكافد گاهي ماه را ميشكافد شقوق هر چيزي براي آن شاق است ﴿اقْتَرَبَتِ السّاعَةُ وَ انْشَقَّ الْقَمَرُ﴾[25] كار كار اوست ﴿اضْرِبْ بِعَصاكَ الْحَجَرَ فَانْبَجَسَتْ مِنْهُ اثْنَتا عَشْرَةَ عَيْنًا﴾[26] چوب به سنگ بزن اين عصا را به سنگ بزن از اين سنگ دوازده چشمه بجوشد اين شاق حجر است فالق حجر است چه اينكه فالق درياست روزي هم كه نوبت قارون بنا شد فرا برسد ﴿فَخَسَفْنا بِهِ وَ بِدارِهِ اْلأَرْضَ﴾[27] او «فالق الارض» است او «شاق الارض» است بخواهد زمين را بشكافد ميشكافد چه اينكه شكافت بخواهد دريا را بشكافد ﴿اضْرِبْ بِعَصاكَ الْبَحْرَ﴾ دريا را ميشكافد بخواهد سنگ را بشكافد سنگ را ميشكافد بخواهد ماه را بشكافد ماه را ميشكافد او كارش تنها فالق بودن حَب و نويٰ نيست لذا ﴿أَعُوذُ بِرَبِّ الْفَلَقِ﴾[28] اين يك امر جامع است خواه به صورت ﴿فالِقُ اْلإِصْباحِ﴾ باشد خواه به صورت ﴿فالِقُ الْحَبِّ وَ النَّوي﴾ باشد خواه به صورت «فالق البحر و الحجر» باشد خواه به صورت «فالق القمر» باشد هر جا شكاف است شكافنده اوست او چنين كاري را انجام ميدهد كه از نرم خشن به بار ميآورد از خشن نرم به بار ميآورد او ﴿فالِقُ الْحَبِّ وَ النَّوي﴾ است بگوييد اين كارها بر اساس برهان حدوث محدث ميخواهد قابل تقدير است بر اساس برهان حركت محّرك ميخواهد قابل تقدير است بر اساس برهان امكان واجب ميطلبد قابل تقدير است روي بحثهاي اوصاف الهي براي اثبات عالميت حق تعالي اگر بخواهيد از نظم پي به ناظم ببريد درست است ميفرمايد اين شكاف كه يك مرده زنده ميشود اين كار هيچ كس نيست در عصر امام صادق(سلام الله عليه) كسي به نام ابن درهم ظاهراً مقداري خاك را در شيشه ريخت و مقداري آب هم در آن شيشه ريخت در اين شيشه را بست بعد از يك مدتي به صورت حشرات زنده در درون اين شيشه در آوردند به مردم عوام گفت خالقي ـ معاذاللهـ در كار نيست اين منم كه مقداري خاك ريختم توي اين شيشه مقداري هم آب رويش ريختم درش هم بستم به صورت حشرات در آمده است اين نظامي است كه با برخورد اين خاك و آب حيات توليد ميشود وجود مبارك امام صادق(سلام الله عليه) شنيد فرمود به اين مرد بگوييد شما اگر اينكاره هستيد براي ما شرح بدهيد كه چندتا مذكراند چند تا مونثاند و فوراً هم كاري بكن كه به حالت اول برگردند ما به خدايي معتقديم كه همهٴ امور در تحت علم و اراده اوست به عدد مذكر و مونث عالم است دوباره ميتواند ﴿كَما بَدَأْنا أَوَّلَ خَلْقٍ نُعيدُهُ﴾[29] ديد شهري كه امام صادق(سلام الله عليه) است و اين رشد فقهي هست و جا براي عوام فريبي نيست كه آنجا فرار كرد جعدبندرهم ديگر آنجا را ترك كرد غرض آن است كه حيات دادن حيات يك امر وجودي است اين نه از خود حَب است نه از خود نويٰ است نه از كشاورزي است كه بيخبر است و بذرافشاني كرده رفته خوابيده هيچ كدام از اينها علت فاعلي نيستند همهٴ اينها علل معدّهاند فرمود آنكه حَب را ميشكافد آنكه هسته را ميشكافد و مرده را از زنده بيرون ميآورد و زنده را از مرده بيرون ميآورد اوست لذا در اينجا بدون «واو» عاطف ذكر كرد فرمود: ﴿إِنَّ اللّهَ فالِقُ الْحَبِّ وَ النَّوي يُخْرِجُ الْحَيَّ مِنَ الْمَيِّتِ﴾ بعد به ﴿مُخْرِجُ الْمَيِّتِ مِنَ الْحَيِّ﴾ كه رسيد هم به صورت اسم فاعل تعبير كرد هم با «واو» عاطف كه اين به مخرج عطف بر ﴿فالِقُ﴾ است نه عطف بر ﴿يُخْرِجُ﴾ ﴿إِنَّ اللّهَ فالِقُ الْحَبِّ وَ النَّوي يُخْرِجُ الْحَيَّ مِنَ الْمَيِّتِ﴾ اين يك مجموع ﴿و مُخْرِجُ الْمَيِّتِ مِنَ الْحَيِّ﴾ يك جمله ديگر است كه اين ﴿مُخْرِجُ﴾ يك اسم فاعل است بر آن اسم فاعل عطف شده آن ﴿يُخْرِجُ﴾ فعلي است كه تتمه كار ﴿فالِقُ﴾ را بازگو ميكند لذا بدون عاطف ياد شده نفرمود: «إِنَّ اللّهَ فالِقُ الْحَبِّ وَ النَّوي و يُخْرِجُ الْحَيَّ مِنَ الْمَيِّتِ» كه عطف جمله فعليه بر اسميه باشد اين اصلاً عطف نيست اين شرح و تفسير و تبيين همان فالق بودن اوست ﴿إِنَّ اللّهَ فالِقُ الْحَبِّ وَ النَّوي يُخْرِجُ الْحَيَّ مِنَ الْمَيِّتِ﴾ اين تمام ميشود ﴿و مُخْرِجُ الْمَيِّتِ مِنَ الْحَيِّ﴾ حالا از زنده مُرده بيرون ميآورد چه اينكه از مُرده زنده بيرون ميآورد از حب و نواي مرده گياه زنده بيرون ميآورد از تخممرغ مرده طايري بيرون ميآورد حالا اين طاير اينچنين نيست كه همهٴ خصوصياتش در آن مادهٴ اولي به نحو فعليت و مانند آن حضور و ظهور داشته باشد بالأخره از يك تخم ممكن است كه ذات اقدس الهي طاووس با همهٴ زيبايش و با همهٴ رنگهاي خوب مشخص پرش بيرون بياورد اين هيچ عقلي باور نميكند به تعبير استاد مرحوم الهي قمشهاي(رضوان الله عليه) «عقل داند طاير اندر بيضه بال و پر ندارد» هيچ ممكن نيست كه انسان باور كند كه خود آن تخممرغ به نام مرغ طاووس اين همهٴ شرايط را داراست بعد كم كم ميشود طاووس اينچنين نيست آنكه اين زنده را با همهٴ ظرافتها و زيبايي از آن تخممرغ مرده بيرون ميآورد ذات اقدس الهي است كه ﴿يُخْرِجُ الْحَيَّ﴾ را ﴿مِنَ الْمَيِّتِ﴾ اما و ﴿مُخْرِجُ الْمَيِّتِ مِنَ الْحَيِّ﴾ وقتي مرغ به دنيا آمد از او تخممرغ ايجاد ميكند كه اين ميتّي است از آن حَيّ وقتي درخت كه حيات گياهي دارد رشد كرد از او حَبه و هسته ميروياند و مرده را از اين زنده ايجاد ميكند البته بر اساس اينكه همهٴ ذرات عالم سهمي از حيات دارند اينكه فرمود بعضيها مردهاند، بعضيها زندهاند يك حيات و ممات نسبي است يعني آن آثار حياتي كه در انسان است در حيوان نيست آن آثار حياتي كه در حيوان هست در گياه نيست آن آثار حياتي كه در گياه هست در اجرام مادي و مانند آن نيست ﴿إِنَّ اللّهَ فالِقُ الْحَبِّ وَ النَّوي يُخْرِجُ الْحَيَّ مِنَ الْمَيِّتِ و مُخْرِجُ الْمَيِّتِ مِنَ الْحَيِّ﴾ در سورهٴ مباركهٴ «آل عمران» آيهٴ 26 و 27 اين مبسوط گذشت كه ﴿قُلِ اللّهُمَّ مالِكَ الْمُلْكِ تُؤْتِي الْمُلْكَ مَنْ تَشاءُ وَ تَنْزِعُ الْمُلْكَ مِمَّنْ تَشاءُ وَ تُعِزُّ مَنْ تَشاءُ وَ تُذِلُّ مَنْ تَشاءُ بِيَدِكَ الْخَيْرُ إِنَّكَ عَلي كُلِّ شَيْءٍ قَديرٌ ٭ تُولِجُ اللَّيْلَ فِي النَّهارِ وَ تُولِجُ النَّهارَ فِي اللَّيْلِ وَ تُخْرِجُ الْحَيَّ مِنَ الْمَيِّتِ وَ تُخْرِجُ الْمَيِّتَ مِنَ الْحَيِّ﴾ آنجا هر دو فعل مضارع است عطف جمله فعليه بر فعليه است با عطف هم ذكر شده است و مانند آن و فرمود: ﴿وَ تُخْرِجُ الْحَيَّ مِنَ الْمَيِّتِ وَ تُخْرِجُ الْمَيِّتَ مِنَ الْحَيِّ وَ تَرْزُقُ مَنْ تَشاءُ بِغَيْرِ حِسابٍ﴾[30] كه آنجا مبسوطاً كيفيت اخراج حيّ از ميّت و مانند آن گذشت البته رواياتي هست كه اينگونه از آيات را بر مصاديق معنوي هم حمل ميكند نظير آنچه در سورهٴ مباركهٴ «حديد» است ﴿اعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ يُحْيِ اْلأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها﴾[31] آنجا هست كه گاهي قلبهاي مرده به وسيله موعظه زنده ميشود يا افراد مؤمن از افراد كافر به دنيا ميآيند اين ﴿يُخْرِجُ الْحَيَّ مِنَ الْمَيِّتِ﴾ هست يا ﴿يُخْرِجُ الْمَيِّتَ مِنَ الْحَيِّ﴾ گفتند فرزند نوح(سلام الله عليه) ميتّي است كه از نوح(سلام الله عليه) كه زنده است به دنيا آمده كافر مرده است مؤمن زنده است اينها مصاديق خاص اين اخراج حي از ميت و اخراج ميت از حي است اما آنچه كه اين آيه ناظر به آن است اختصاصي به آن قصهٴ معنوي و مانند آن ندارد فعلاً در صدد بيان توحيد ربوبي است ميفرمايد آنچه همهٴ اين كارها به دست اوست ﴿ذلِكُمُ اللّهُ فَأَنّي تُؤْفَكُونَ﴾ كجا ميرفتيد «مُؤفك» يعني منصرف، منحرف اينكه فرمود: ﴿فَأَنّي تُؤْفَكُونَ﴾ نظير ﴿فَأَيْنَ تَذْهَبُونَ﴾[32] شما را كجا ميبرند كجاها ميرويد؟ اگر ـ معاذاللهـ منكر باشيد منكر يك امر معقولي است مشرك باشيد در برابر يك امر معقول شما متبحرانه شرك ميورزيد ﴿ذلِكُمُ اللّهُ فَأَنّي تُؤْفَكُونَ﴾ آنگاه همينهايي كه مُؤفكاند در اثر هم آن ﴿وَ قَيَّضْنا لَهُمْ قُرَناءَ فَزَيَّنُوا لَهُمْ ما بَيْنَ أَيْديهِمْ﴾[33] هستند اينكه ميبينيد بعضيها كه به برخي از گناهان مبتلا شدند ميگويند دستم نيست يك كساني هستند كه او را اغواء ميكنند يك مقدار راست ميگويد منتها «الامتناع باختيار لاينافي الاختيار» اول مكروهات را مرتكب شد بعد گناهان صغيره بعد گناهان كبيره از اين به بعد تحت ولايت شيطان است الآن تحت ولايت ديگري است كه او را مقهورانه ميراند اما خودش اين تولي را با سوء اختيار خود پذيرفته است اين قسمتها مربوط به جريان كشاورزي و امثال كشاورزي است كه سه قسمت از آيات زميني را ذكر فرمود اما چند قسمت از آيات آسماني را حالا ذكر ميكند فرمود: ﴿فالِقُ اْلإِصْباحِ وَ جَعَلَ اللَّيْلَ سَكَنًا وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ حُسْبانًا ذلِكَ تَقْديرُ الْعَزيزِ الْعَليمِ﴾ فرمود اِصباح و صبح را او ميشكافد شما ميبينيد شب كه سَكَن است براي آرامش است فضا تاريك است كمكم افق شكافته ميشود دو گونه ذات اقدس الهي افق را ميشكافد يكي شكاف عمودي است كه نظير ذَنَب سرحان است سرحان گرگ است كه دُم گرگ قبل از اين فجر صادق يك نوري به صورت عمودي از زير افق سر ميزند و مقداري افق را به صورت امتداد روشن ميكند كه اين صبح كاذب است وقتي آفتاب نزديك افق شد ميبينيد اين كرانهٴ شرق كه سراسر سياه بود الآن دو تا نوار دارد يك نوار سفيد در سراسر اين كرانهٴ شرق است يك نوار سياه بالاي او اين نوار سياه به قطر هزاران كيلومتر است آن نوار سفيد هم به قطر هزاران كيلومتر منتها اين دو لبهاش در كرانهٴ شرق ظهور كرده كه فرمود: ﴿حَتّي يَتَبَيَّنَ لَكُمُ الْخَيْطُ اْلأَبْيَضُ مِنَ الْخَيْطِ اْلأَسْوَدِ مِنَ الْفَجْرِ﴾[34] اين نوار بالايي سياه است كه شب است نوار پاييني سفيد است كه روز است انسان وقتي در روز به سر ميبرد سراسر افق روشن است سفيد است وقتي شب است سراسر افق سياه است خيطيني در كار نيست و اما در هنگام فجر صادق اين سياهي ممتد ميشكافد دو نيم ميشود نيمي سفيد است كه پايين است نيمي سياه است كه بالاست آن نيمي كه بالاست يك نوار سياه رنگي است ميشود خيط اَسود آن نيمي كه پايين است نوار سفيد رنگ است ميشود خيط اَبيض وقتي اين دو خيط مشخص شد فجر صادق است و هنگام امساك در روزه و هنگام اذان صبح و خواندن نماز صبح در نماز ﴿حَتّي يَتَبَيَّنَ لَكُمُ الْخَيْطُ اْلأَبْيَضُ مِنَ الْخَيْطِ اْلأَسْوَدِ مِنَ الْفَجْرِ﴾ اين كار را ميگويند شكاف صبح يعني با اين شكاف صبح پديد ميآيد شكافي كه باعث پديد آمدن صبح است يا خود اين صبحي كه عبارت از انفلاق آن كرانه سياه است به دو قسمت تقسيم ميشود پس او ﴿فالِقُ اْلإِصْباحِ﴾ است چه اينكه منافعي هم براي شب ذكر ميكند.
«و الْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمينَ»