75/09/21
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/سوره انعام/آیه 92 و93
﴿وَ هذا كِتابٌ أَنْزَلْناهُ مُبارَكٌ مُصَدِّقُ الَّذي بَيْنَ يَدَيْهِ وَ لِتُنْذِرَ أُمَّ الْقُري وَ مَنْ حَوْلَها وَ الَّذينَ يُؤْمِنُونَ بِاْلآخِرَةِ يُؤْمِنُونَ بِهِ وَ هُمْ عَلي صَلاتِهِمْ يُحافِظُونَ﴾﴿92﴾﴿وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَري عَلَي اللّهِ كَذِبًا أَوْ قالَ أُوحِيَ إِلَيَّ وَ لَمْ يُوحَ إِلَيْهِ شَيْءٌ وَ مَنْ قالَ سَأُنْزِلُ مِثْلَ ما أَنْزَلَ اللّهُ وَ لَوْ تَري إِذِ الظّالِمُونَ في غَمَراتِ الْمَوْتِ وَ الْمَلائِكَةُ باسِطُوا أَيْديهِمْ أَخْرِجُوا أَنْفُسَكُمُ الْيَوْمَ تُجْزَوْنَ عَذابَ الْهُونِ بِما كُنْتُمْ تَقُولُونَ عَلَي اللّهِ غَيْرَ الْحَقِّ وَ كُنْتُمْ عَنْ آياتِهِ تَسْتَكْبِرُونَ﴾﴿93﴾
بعد از اينكه فرمود: ﴿وَ لِتُنْذِرَ أُمَّ الْقُري وَ مَنْ حَوْلَها﴾ ميبينيم وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) پيامهاي كتبي و پيامهايي كه شفاهاً صادر كردند به اروپا و آسيا و آفريقا رساندند هم براي حبشه پيام فرستادند هم براي روم پيام فرستادند هم براي ايران هم قيصرهاي روم را دعوت كردند هم كسراهاي ايران و هم نجاشيهاي حبشه را معلوم ميشود كه منظور از ﴿أُمَّ الْقُري وَ مَنْ حَوْلَها﴾ خصوص مكه و اطراف مكه يا حجاز و مانند آن نيست بلكه همهٴ محدودهٴ بشرنشين است به دليل دعوت پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) و پذيرش آنها.
مطلب بعدي آن است كه گاهي انسان از راه وحي و نبوت به معاد راه پيدا ميكند گاهي از راه معاد به نبوت راه پيدا ميكند بيانذلك اين است كه گاهي در اثر آمدن وحي چون آن پيامبر مردم را هم به توحيد دعوت ميكند هم به معاد كم كم آشنا ميشوند كه روح مجرد است با مرگ بدن نميميرد دوباره ذات اقدس الهي انسان را زنده ميكند و حيات بعد الموت حق است و مانند آن كه از راه نبوت پي به معاد ميبرد يك وقت است كه از راه معاد پي به نبوت ميبرد يعني براي او روشن ميشود كه انسان با مرگ نابود نخواهد شد و براي او ثابت ميشود كه روح مجرد است وقتي بدن را رها كرد بدن فرسوده ميشود نه روح و چون روح بعد از بدن زنده است لابد با يك بدن مناسب با آن عالم به سر ميبرد آنگاه ميخواهد بفهمد بايد در آن نشئه چه كند سعادتش بعد از مرگ به چيست؟ خودش كه نميداند به طور اجمال ميداند بعد از مرگ حياتي هست اما آنجا چه لازم است؟ چطور بايد زندگي كرد كه انسان راحت باشد و در رفاه باشد اين را نميداند ميگويد خدايي كه مبدأ است و خدايي كه منتهاست خدايي كه اين عالم را آفريد و خدايي كه آن عالم را خلق كرد يقيناً يك راهنمايي و يك راه بلدي بايد بفرستد كه ما را راهنمايي كند در اين عالم چه كنيم كه بعد از مرگ راحت باشيم و يقيناً راهنمايي ميفرستد كه خصوصيات آن عالم را تشريح كند و رابطه اين عالم را با آن عالم تبيين كند كه از راه اثبات معاد پي به وحي ميبرند اين از نظر علمي، از نظر عملي هم كسي كه به ياد معاد است به حرف انبيا گوش ميدهد مسئلهٴ اعتقاد به وجود واجب اين ثمرهٴ عملي ندارد چون مشركين هم به يك هم چنين عقيدهاي معتقد بودند كه يك واجبي در عالم هست ثمرهٴ عملياش بسيار كم است صرف اينكه خدايي در عالم هست بعد از اثبات واجب، توحيد واجب است كه آن ثمرهٴ علمي دارد ثمرهٴ عملي هم دارد اما كم كه انسان بداند واجب الوجود واحد است لا شريك له بعد از مرحله توحيد واجب اعتقاد به اينكه آن واجب خالق عالم است اين ثمرهٴ علمي دارد تا حدودي هم ثمرهٴ عملي دارد اما نه زياد بعد از اثبات اصل خالقيت، توحيد خالقيت است كه آن هم ثمرهٴ علمي دارد و ثمرهٴ عملي هم دارد اما نه زياد بعد از توحيد خالقيت، توحيد ربوبيّت مطلقه است كه آن خداي واحد خالق رب مجموعه نظام آفرينش است اين هم ثمرهٴ علمي دارد و تا حدودي ثمرهٴ عملي هم دارد اما آن طوري كه بايد كارآمد باشد نيست چون همهٴ اينها را مشركين معتقد بودند مشركين معتقد بودند، كه در عالم واجب الوجود هست و واحد است لا شريك له در عالم خالق هست خالق لا شريك له، رب كل رب الارباب خداست «لا شريك له في الربوبيّت المطلقه» [به] همهٴ اينها معتقد بودند مشكل مشركين ربوبيّتهاي مقطعي بود كه حالا انسان را چه كسي اداره ميكند حيوان را چه كسي اداره ميكند مسئول تدبير دريا كيست؟ مسئول تدبير صحرا كيست؟ مسئول رزق كيست؟ مسئول احيا كيست؟ مسئول اماته كيست؟ در اين بخش به ارباب متفرقون پناهنده ميشدند چون كارها را به ارباب متفرق ارجاع ميدادند آنها را عبادت ميكردند به آنها مراجعه ميكردند و رجوع به اين بتها هم كه مسئلهٴ معاد را تأمين نميكند قيامت را هم منكر بودند چون قيامت را منكر بودند و ربوبيّت را براي ارباب متفرق قائل بودند قهراً وحي و نبوت را هم انكار ميكردند چون اين اوثان و اصنام كه وحيي نميفرستند چنين عقيدهاي با شرك هم سازگار است اين مشكل را حل نميكند اينكه ميبينيد قرآن كريم بيش از هر چيز دربارهٴ معاد آيه دارد و همچنين دربارهٴ صراط مستقيم و اصل دين و وحي و نبوت براي اينكه اينها كارآمدترين عقيدهاند مهمترين عقيده براي اصلاح فرد و جامعه اعتقاد به معاد است يعني وقتي انسان معتقد باشد عمل زنده است يك، و به جايي مرتبط است دو، تنها جايي كه مرتبط است خود انسان است لاغير سه، و انسان قبل از عمل مسلط بر عمل است ولي بعد از عمل تحت قهر عمل است چهار، خب مواظب كار خودش است تمام مشكلات در اين است كه انسان دربارهٴ معاد غفلت دارد در اين بخش از قرآن فرمود آنها كه به معاد معتقدند به تو ايمان ميآورند يعني حرف تو را ميپذيرند چون ميدانند بالأخره يك حسابي است يك كتابي هست آنكه به حساب معتقد است به دين عمل ميكند لذا بحث معاد را هم ميتوان مقدمه اثباتي مسئلهٴ نبوت و وحي قرار داد هم ميتوان آن را ثمرهٴ عملي براي مسئلهٴ وحي و نبوت قرار داد فرمود: ﴿وَ الَّذينَ يُؤْمِنُونَ بِاْلآخِرَةِ يُؤْمِنُونَ بِهِ﴾ يعني به اين قرآن اصل معاد را ميشود با برهان عقلي اثبات كرد اما خصوصيات بهشت چيست؟ خصوصيات جهنم چيست؟ كيفيت سؤال چيست؟ كيفيت جواب چيست؟ كيفيت زنده شدن از قبر چيست؟ و دهها مسئلهٴ ديگر را نميشود بيان كرد فرمود: ﴿وَ هُمْ عَلي صَلاتِهِمْ يُحافِظُونَ﴾ چون نماز ستون دين است اين را جداگانه ذكر كرد خب تاكنون مسئلهٴ توحيد و وحي و نبوت بازگو شد لذا ميفرمايد چون مهمترين عقيده ديني همين اصول دين است قهراً بدترين ظلم انكار همين اصول دين است لذا فرمود: ﴿وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَري عَلَي اللّهِ كَذِبًا أَوْ قالَ أُوحِيَ إِلَيَّ وَ لَمْ يُوحَ إِلَيْهِ شَيْءٌ وَ مَنْ قالَ سَأُنْزِلُ مِثْلَ ما أَنْزَلَ اللّهُ﴾ آنكه دربارهٴ ذات اقدس الهي فريه، افتراء، دروغ ببندد براي خدا شريك قائل باشد ظالمترين مردم است اينكه سه گروه را به عنوان ظالمترين مردم ياد كرده است ممكن است هر سه گناه در يك نفر جمع بشود اينها مانعةالخلو است اجتماع را شايد، ظالمترين مرد گاهي ممكن است كسي باشد كه براي خدا شريك قائل شده بعد هم در يك فرصتي ادعاي نبوت بكند بعد هم در يك حالت استكباري ديگر خود را همتاي ذات اقدس الهي بداند گاهي انسان ادعاي نبوت ميكند گاهي هم ادعاي ربوبيّت گاهي ميگويد بر من وحي نازل شده است در حاليكه دروغ ميگويد نظير عبداللهابنسعد، مسيلمه و مانند آن گاهي ميگويد من هم اگر بخواهم مثل پيامبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم)حرف ميزنم چيز براي شما ميآورم كه اين وحي را منكر است گاهي ادعاي نبوت نميكند يا وحي و نبوت را تكذيب نميكند ادعاي ربوبيّت ميكند اينها سه فصل است و سه مسئله است كاملاً از هم جداست يك وقت هست نظير مسيلمه يا عبداللهابنسعد در طليعهٴ امر و مانند آن خدا را قبول دارد به عنوان مبدأ عالم مبدأ نزول وحي اصل وحي و نبوت را قبول دارد ولي ميگويد همان طوري كه بر پيغمبر اسلام(صلّي الله عليه و آله و سلّم) نازل ميشود بر من هم نازل شده است ـ معاذالله ـ ﴿أُوحِيَ إِلَيَّ﴾ چيزي كه ﴿وَ لَمْ يُوحَ إِلَيْهِ﴾ اين ادعاي نبوت ميكند نبوت را قبول دارد ولي متنبّي است يك وقت نبوت را استهزا ميكند ـ معاذالله ـ نبوت را انكار ميكند ميگويد آنچه را كه اين شخص مدعي نبوت(صلّي الله عليه و آله و سلّم) آورده است اين ـ معاذالله ـ از خودش است خدا بر او چيزي نازل نكرده ما هم اگر بخواهيم مثل او حرف ميزنيم ﴿لَوْ نَشاءُ لَقُلْنا مِثْلَ هذا﴾[1] ما هم مثل او ميتوانيم آيه بياوريم يعني اين آياتي كه آورد از خودش است ما هم ميتوانيم اين كار را بكنيم اين دو مطلب، مطلب سوم كه آيهٴ محلّ بحث ناظر به آن است اين است كه نه تنها وحي و نبوت را انكار ميكنند نه تنها ادعاي فوق تنبّي ادعاي نبوت ندارد يعني فوق تنبّي سخن ميگويد ادعاي ربوبيّت ميكند ميگويد آنچه را كه خدا بر پيغمبر نازل كرده است به زعم شما من هم ميتوانم مانند خدا نازل بكنم «لو نشاء لنزلنا كما انزل، انزل كما انزل» نه «نقول كما قال» اين ادعاي ربوبيّت است ما هم اگر بخواهيم چنين آيهاي نازل ميكنيم خب پس يك وقت انسان مشرك است افترا ميبندد براي خداوندي كه لا شريك له انداد و اضداد و امثال ذلك جعل ميكند ﴿مَنْ يَتَّخِذُ مِنْ دُونِ اللّهِ أَنْدادًا﴾[2] اين يك، اين افترا در مسئلهٴ توحيد است يك وقت افترا در نبوت است ميگويد بر من وحي نازل شده يك وقت تكذيب نبوت است ميگويد آنچه را كه اين پيغمبر گفت ـ معاذالله ـ از خودش است يك وقت ادعاي ربوبيّت است ميگويد ما هم ميتوانيم نازل بكنيم آنچه را كه اين شخص ميگويد خدا نازل كرده است لذا اين سه مسئله يكي افترا در بخش ربوبيّت، توحيد ربوبي يك ادعاي نبوت يكي اينكه ﴿سَأُنْزِلُ مِثْلَ ما أَنْزَلَ اللّهُ﴾ اينها از هم تفكيك شده است آن دو تا زيرمجموعه يك اصل قرار گرفت اين سومي كه استكبار است و ادعاي ربوبيّت است جداي از آنها قرار گرفت ملاحظه ميكنيم فرمود: ﴿وَ مَنْ أَظْلَمُ﴾ اين ﴿مَنْ أَظْلَمُ﴾ جامع است جامع سه قسم است دو قسمش با يك ﴿مَنْ﴾ و موصول ذكر شد قسم سوم با ﴿مَنْ﴾ و موصول ديگر ذكر شد فرمود: ﴿وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ﴾ اين ﴿مِمَّنِ﴾ دو تا فرض را زيرمجموعه خود دارد ﴿مِمَّنِ افْتَري عَلَي اللّهِ كَذِبًا أَوْ قالَ﴾ اينجا ديگر ﴿مَنْ قالَ﴾ نيست اين ﴿قالَ﴾ عطف بر ﴿افْتَري﴾ است كه زير مجموعه ﴿مَنْ﴾ قرار گرفت ﴿مِمَّنِ افْتَري﴾ آن ﴿مَنْ﴾اي كه قبل از ﴿افْتَري﴾ واقع شد دو گروه را زير مجموعه خود دارد يكي ﴿افْتَري عَلَي اللّهِ كَذِبًا﴾ يكي ﴿قالَ أُوحِيَ إِلَيَّ وَ لَمْ يُوحَ إِلَيْهِ شَيْءٌ﴾ اما اين سومي كاملاً از آن دو تا جداست لذا كلمهٴ ﴿مَنْ﴾ تكرار شد ﴿وَ مَنْ قالَ سَأُنْزِلُ مِثْلَ ما أَنْزَلَ اللّهُ﴾ يعني آن طوري كه خدا كار كرد من ميكنم من كار خدايي ميكنم ببينيد اين ادعاي نبوت نيست و انكار نبوت هم نيست اين ادعاي ربوبيّت است كه فوق همهٴ اينهاست در شبيه اينگونه از موارد كه ذات اقدس الهي سه مسئله را ذكر ميكند و دوتا را زيرمجموعهٴ يك اصل قرار ميدهد سومي را زيرمجموعهٴ اصل ديگر مشابهش قبلاً گذشت نظير آيهٴ پنجاه همين سورهٴ مباركهٴ «انعام» كه قبلاً گذشت آن آيهٴ پنجاه اين بود كه مشابهش هم در بعضي از سور هست ﴿قُلْ لا أَقُولُ لَكُمْ عِنْدي خَزائِنُ اللّهِ وَ لا أَعْلَمُ الْغَيْبَ وَ لا أَقُولُ لَكُمْ إِنّي مَلَكٌ إِنْ أَتَّبِعُ إِلاّ ما يُوحي إِلَيَّ﴾ فرمود به مردم بگو من نه خدا هستم نه فرشته، من بشرم خب آن دو مطلب براي الوهيّت و ربوبيّت است لذا با يك ﴿أَقُولُ﴾ ذكر شد مطلب سوم براي فرشته بودن است كه با ﴿أَقُولُ﴾ ديگر ذكر شد خلاصه آيهٴ پنجاه اين است كه ﴿قُلْ لا أَقُولُ لَكُمْ عِنْدي خَزائِنُ اللّهِ﴾ كه اين خاصيت ربوبيّت است ﴿وَ لا أَعْلَمُ الْغَيْبَ﴾ كه اين هم خاصيت ربوبيّت است بالذات ﴿وَ لا أَقُولُ لَكُمْ إِنّي مَلَكٌ﴾ يعني ديگر اين مربوط به فرشته بودن است آن دو مطلب كه مربوط به ربوبيّت است با يك ﴿أَقُولُ﴾ ذكر شد اين مطلب سوم كه مربوط به نفي فرشته بودن است با ﴿أَقُولُ﴾ ديگر ذكر شد وگرنه ممكن بود براي اختصار بفرمايد: «لا أَقُولُ لَكُمْ عِنْدي خَزائِنُ اللّهِ وَ لا أَعْلَمُ الْغَيْبَ و لا اني ملك» تكرار ﴿أَقُولُ﴾ براي آن است كه مطلب اول و دوم از شئون ربوبيّت است مطلب سوم از شئون فرشته بودن در اينجا هم كاملاً جدا شد تفكيك شد فرمود: ﴿وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَري عَلَي اللّهِ كَذِبًا أَوْ قالَ أُوحِيَ إِلَيَّ وَ لَمْ يُوحَ إِلَيْهِ شَيْءٌ﴾ اينها زير مجموعهٴ يك اصل است ﴿وَ مَنْ قالَ سَأُنْزِلُ مِثْلَ ما أَنْزَلَ اللّهُ﴾ كه اصل ديگر است آن دو تاي اول با پذيرش توحيد ربوبي، با پذيرش اصل ربوبيّت است اين سومي داعيه ربوبيّت داشتن است لذا اين آيه نظير آنچه كه در بخشهاي ديگر آمده است كه ﴿لَوْ نَشاءُ لَقُلْنا مِثْلَ هذا﴾ نيست نظير آيهٴ 31 سورهٴ «انفال» در آيهٴ 31 سورهٴ «انفال» اينچنين ميخوانيم ﴿وَ إِذا تُتْلي عَلَيْهِمْ آياتُنا قالُوا قَدْ سَمِعْنا لَوْ نَشاءُ لَقُلْنا مِثْلَ هذا﴾ اين محصولش انكار نبوت است نه ادعاي ربوبيّت ميخواستند به پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) بگويند ـ معاذالله ـ تو پيغمبر نيستي اين حرفها را از خودت درآوردي ما هم بخواهيم ميتوانيم از خودمان يك همچنين حرفهايي در بياوريم ﴿لَوْ نَشاءُ لَقُلْنا مِثْلَ هذا إِنْ هذا إِلاّ أَساطيرُ اْلأَوَّلينَ﴾ شما اسطوره ميبافيد ما هم ميتوانيم ببافيم اما آيهٴ محلّ بحث اين نيست كه ﴿لَوْ نَشاءُ لَقُلْنا مِثْلَ هذا﴾ آيهٴ محلّ بحث ادعاي ربوبيّت است «لو نشاء سَأُنْزِلُ مِثْلَ ما أَنْزَلَ اللّهُ» ما كار خدايي ميكنيم يعني اگر تو مدعي هستي خدايي هست و اين كارها را بر تو فرستاد ما هم مشابه اين براي تو ميفرستيم يا براي ديگران ميفرستيم اين است كه مرز سومي از مرز اولي و دومي جداست كلمهٴ ﴿مَنْ﴾ هم تكرار شده است خب اينها ظالمترين مردماند براي اينكه به مقدسترين اصول اهانت كردند ﴿وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَري عَلَي اللّهِ كَذِبًا﴾ اين ﴿كَذِبًا﴾ مفعول مطلق نوعي است مفعول مطلقي است كه از سنخ خود فعل است نظير «قعدت جلوساً» كه جلوس و قعود محتوايش يكي است لفظش دو تاست، اينجا هم يك وقت هست كه گفته ميشود «من اظلم ممن افتري علي اله افترائاً» يك وقت گفته ميشود ﴿مِمَّنِ افْتَري عَلَي اللّهِ كَذِبًا﴾ در حقيقت محتوا يكي است لفظ فرق ميكند أو ﴿قالَ أُوحِيَ إِلَيَّ وَ لَمْ يُوحَ إِلَيْهِ شَيْءٌ﴾ اين اصل كلي هم بر مسيلمه قابل تطبيق است هم عبداللهابنسعد قابل تطبيق است هم بر ديگر مدعيان نبوت ولي همهٴ آن قصهها در مدينه اتفاق افتاده بود و اين آيه جزء سورهٴ مباركهٴ «انعام» است كه در مكه رخ داد اگر هم بعضي از روايات اين را بر جريان مسيلمه يا عبداللهابنابيسعد تطبيق كردند اين در حقيقت تطبيق است نه شان نزول مگر اينكه مسلّم باشد اين آيه در مدينه نازل شده است و به دستور پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) اين آيهاي كه در مدينه نازل شد در ضمن آيات مكي قرار گرفت كه اين هم بعيد است چون دليل معتبري بر چنين روايت نيست.
پرسش...
پاسخ:كجا؟
پرسش...
پاسخ: در آنجا؟ در آيهٴ پنجاه، آيهٴ پنجاه سورهٴ مباركهٴ «انعام» مطلب اول و دومش كاملاً از مطلب سوم جداست ﴿قُلْ لا أَقُولُ لَكُمْ﴾ چون آنها پيشنهاد دادند كه اين كارها را انجام بدهيد ايشان ميفرمايد من مدعي نبوتم نه مدعي ربوبيّتم كه خزائن عالم پيش من باشد نه مدعي ربوبيّتم كه علم غيب داشته باشم شما يك قدرت ربوبي ميخواهيد يك علم ربوبي ميخواهيد من كه هم چنين حرفي نزدم فرشته هم نيستم كه مستقيماً با دستگاه الهي رابطه داشته باشم جزو مدبرات امر باشم مسئلهٴ اولي و دومي از لوازم ربوبيّت است لذا با يك ﴿أَقُولُ﴾ ذكر شد ﴿قُلْ لا أَقُولُ لَكُمْ عِنْدي خَزائِنُ اللّهِ وَ لا أَعْلَمُ الْغَيْبَ﴾ ديگر نفرمود: «لا اقول لا اعلم الغيب» ﴿قُلْ لا أَقُولُ لَكُمْ عِنْدي خَزائِنُ اللّهِ﴾ «و لا اقول لكم اني اعلم الغيب» اين عطف بر آن جمله است من نميگويم كه عالم غيبم از نظر علمي در حدّ رب باشم نميگويم مالك خزائنم از نظر قدرت در حدّ رب باشم اين دو جزء شئون ربوبيّت است لذا با يك ﴿أَقُولُ﴾ ذكر شد آن عطف است بر «مقول» نه بر ﴿أَقُولُ﴾ ﴿وَ لا أَقُولُ لَكُمْ إِنّي مَلَكٌ﴾ از ربوبيّت تنزل كرده فرشته هم نيستم كه جزو مدبرات امر باشم من انسانم كه وحي دريافت ميكنم مشابه همين در بعضي از آيات ديگر هم هست خب.
پرسش...
پاسخ: بله، اينها همهشان اگر آن اولي دربارهٴ ادعاي ربوبيّت باشد يك ذكر خاص بعد از عام نيست اما اگر جامع باشد كسي كه ادعاي وحي كرده است بر اثر اهميت مسئله گفتند ذكر خلاص بعد از عام است كه بعد از افترا علي الله ياد شده است اگر اولي مخصوص شرك باشد كه گفتند خدا ـ معاذالله ـ ولد دارد ﴿اتَّخَذَ اللّهُ وَلَداً﴾[3] و مانند آن بنين دارد بنات دارد و مانند آن بنات دارد و فرشتگان بنات او هستند يا اندادي دارد اين افترا علي الله است «في ما يجري الي التوحيد» اما اگر آن جامع اعم از نفي توحيد ربوبي و يا داعيه نبوت باشد آنگاه آن ﴿قالَ أُوحِيَ إِلَيَّ وَ لَمْ يُوحَ إِلَيْهِ شَيْءٌ﴾ ذكر خاص بعد از عام است كه براي اهميت ياد شده است ولي هر دوي اينها بر فرض پذيرش ربوبيّت است اما سومي داعيه ربوبيّت داشتن است همان كاري كه فرعون ميكرد ﴿وَ مَنْ قالَ سَأُنْزِلُ مِثْلَ ما أَنْزَلَ اللّهُ﴾ خب اينها ظالمترين مردماند قبلاً گذشت به اينكه گاهي خود عمل في نفسه جرم است و خيلي عظيم است مثل شرك ﴿إِنَّ الشِّرْكَ لَظُلْمٌ عَظيمٌ﴾[4] يك وقت هست كه نه عمل في نفسه خيلي عظيم نيست يك عملي است اگر متعلقش عظيم نباشد خودش خيلي عظيم نيست نظير مال مردم خوردن جزء گناهان كبيره است اما اگر آن مال باخته يتيمي بيپناه باشد اين ظلمش خيلي زياد است «اياك وظلم من لا يجد عليك ناصراً الا الله»[5] متعلق اين ظلم كسي است كه با ديگران فرق ميكند يك وقت است انسان فرش ميبرد خب يك سارقي فرشي را برد يك وقت فرش مسجد ميبرد، فرش حرم ميبرد اين فرق ميكند يك وقت هست خود سرقت است يكي وقتي متعلقش باعث ميشود كه اين سرقت، سرقت عظميٰ خواهد بود أكل مال يتيم است كه در اوايل سورهٴ مباركهٴ «نساء» با آن شدت ياد شده است ﴿يَأْكُلُونَ في بُطُونِهِمْ نارًا﴾[6] گاهي گناه به وسيلهٴ فاعل عظيم ميشود خود گناه يك حدّ عادي است مثلاً همين دروغ اگر ـ معاذالله ـ اين دروغ را پيغمبر مرتكب بشود ديگر جزو گناهاني است كه در حدّ عظيمترين گناه محسوب ميشود لذا همانهايي كه مثلاً دروغ ميگويند بر خدا آن هم يك گناه بزرگ است ولي اگر ـ معاذالله ـ پيغمبر برخدا دروغ بگويد خدا ديگر به او مهلت نميدهد ﴿وَ لَوْ تَقَوَّلَ عَلَيْنا بَعْضَ اْلأَقاويلِ ٭ َلأَخَذْنا مِنْهُ بِالْيَمينِ ٭ ثُمَّ لَقَطَعْنا مِنْهُ الْوَتينَ﴾[7] براي اينكه او الآن حرفش مقبول است كسي كه حرفش سكهٴ قبولي خورده است او اگر بخواهد دروغ بگويد باعث گمراهي عدهٴ زيادي خواهد شد اما خيليها هستند كه متنبّياند خدا به آنها مهلت ميدهد پس گاهي عمل في نفسه خيلي بزرگ است چون ﴿إِنَّ الشِّرْكَ لَظُلْمٌ عَظيمٌ﴾[8] گاهي به لحاظ متعلق است گاهي به لحاظ مجرم خب بالأخره اينها جزو گناهان بسيار بزرگي هست كه از اين گناهان گناهي برتر نيست چون مربوط به اصول دين است آنگاه فرمود: ﴿وَ لَوْ تَري إِذِ الظّالِمُونَ﴾ گرچه ﴿الظّالِمُونَ﴾ مطلق است اين «الف ولام»اش جمع است جامع ميتواند استقراق باشد ولي قدر متيقنش همين ظالمين دربارهٴ معارف اعتقادي و اصول دين است ﴿إِذِ الظّالِمُونَ في غَمَراتِ﴾ اينها در حال فرورفتهگي غمره يعني شدت در شدائد مرگ گرفتارند فرشتگان در هنگام مرگ اينها با اُنف از اينها جان ميستانند در سورهٴ مباركهٴ «انفال» فرمود آيهٴ50 سورهٴ «انفال» اين است ﴿وَ لَوْ تَري إِذْ يَتَوَفَّي الَّذينَ كَفَرُوا الْمَلائِكَةُ يَضْرِبُونَ وُجُوهَهُمْ وَ أَدْبارَهُمْ﴾ هنگام مرگ اين گروه فرشتگان سيلي به صورت و پشت اينها ميزنند مرحوم آقاي شاه آبادي(رضوان الله تعالي عليه) استاد امام(قدس سره) در آن رسالهٴ شريفي كه دارند به عنوان شجرات المعارف آنجا اين دو تا آيه را يك توجيه لطيفي دارند اين آيهٴ پنجاه سورهٴ مباركهٴ «انفال» و سورهٴ 47 كه به نام مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) است آيهٴ 27 از سورهٴ 47 آنجا هم همين مضمون است ﴿فَكَيْفَ إِذا تَوَفَّتْهُمُ الْمَلائِكَةُ يَضْرِبُونَ وُجُوهَهُمْ وَ أَدْبارَهُمْ﴾ توجيه ايشان اين است كه فرشتگان الهي بعضي مأمور امور دنيا هستند بعضي مأمور امور برزخاند اگر كسي عمري را به بطالت گذرانده است «حتي قضي الاجل» فرشتگان دنيا با فشار پشتشان ميزنند او را از دنيا بيرون ميكنند فرشتگان برزخ با فشار سيلي به صورت او ميزنند كه چرا با دست خالي آمدي اين بين دو فشار در زحمت است يكي از نشانههاي فشار مرگ همين است كه از اين طرف فرشتگان مأمور اين عالم با فشار پشتشان فشار ميدهند ميزنند بيرون ميكنند از آن طرف فرشتگان با سيلي صورتش را ميرنجانند كه چرا با دست خالي آمدي؟ كه ﴿يَضْرِبُونَ وُجُوهَهُمْ وَ أَدْبارَهُمْ﴾ اين توجيهي است كه ايشان دارند خب اين يكي از نشانههاي غمرات موت اينگونه از تبهكاران است فرمود: ﴿وَ لَوْ تَرى إِذِ الظّالِمُونَ في غَمَراتِ الْمَوْتِ﴾ آنگاه ملائكه چكار ميكنند؟ ﴿وَ الْمَلائِكَةُ باسِطُوا أَيْديهِمْ﴾ دستهايشان را دراز ميكنند حالا يا به صورت ضرب وجوه و ادبار كه در سورهٴ «انفال» و در سورهٴ 47 آمده است يا نه طلبكارانه دستشان را دراز ميكنند ميگويند جانت را به ما بده اين جانت را به ما بده يعني خودت قبض روح خودت را به عهده بگير اين نشانهٴ قهر است وگرنه نه انسان قدرت آن را دارد تشريعاً كه جان خود را قبض بكند تا تحت تكليف باشد نه قدرت آن را دارد كه جان خود را بگيرد تا تشريعاً تحت تكليف قرار بگيرد نه تكويناً نزع روح و قبض روح مقدور آدم است اما اين براي شدت اُنف است كه ميگويند جانت را بيرون بياور ﴿أَخْرِجُوا أَنْفُسَكُمُ﴾ اگر اين ناظر به قبض روح باشد معنايش آن شدت فشار است و اگر مربوط به قبض روح نباشد فرشتگان به چنين انسان تبهكاري كه در غمرات موت است، در شدائد موت است به او ميگويند ﴿أَخْرِجُوا أَنْفُسَكُمُ﴾ اگر توانستيد خودتان را از اين غمرات و شدائد خارج كنيد برهانيد وقتي در دنيا بوديد اظهار قدرت ميكرديد؟ الآن اگر مقتدريد خودتان را از اين شدائد برهانيد يعني «اخرجوا انفسكم من غمرات الموت» خودتان را نجات بدهيد نظير اينكه در بخشي از آيات سورهٴ مباركهٴ «واقعه» هست كه وقتي مرگ فرا رسيده است شما اگر توانستيد خب جلوي مرگ را بگيريد ﴿تَرْجِعُونَها إِنْ كُنْتُمْ صادِقينَ﴾[9] خب روحي كه دارد از بدن بيرون ميرود شما برگردانيد به بدن اگر ميتوانيد آن كار را بكنيد پس يا اين ﴿أَخْرِجُوا أَنْفُسَكُمُ﴾ به اين معناست يعني خودتان را از اين غمرات و شدائد و احوال يوم الاحتضار نجات بدهيد يا ناظر به آن است كه ﴿أَخْرِجُوا أَنْفُسَكُمُ﴾ باذهاب روح كه اين نشانه شدت اُنف است ﴿أَخْرِجُوا أَنْفُسَكُمُ﴾ بعد جناب فخررازي پنج احتمال ذكر ميكند كه دو سه احتمالش مربوط به آن است كه خودتان را از اين شدائد برهانيد بعد فرمود: ﴿أَخْرِجُوا أَنْفُسَكُمُ الْيَوْمَ تُجْزَوْنَ عَذابَ الْهُونِ﴾ امروز به عذاب خاري معذبايد غير از آن فشارها غير از دردها يك ذلت و خواري بر شما تحميل ميشود چرا؟ چون مشابه همين مضمون در آيات ديگر بود كه روح استكباري اينها خبر ميداد كه ﴿بِمَا كُنتُمْ تَسْتَكْبِرُونَ﴾[10] يك انسان مستكبر يك ادعاي دروغين دارد خود را برتر ميشمارد اين يك مقدمه وقتي برتري او دروغ بود كبر و بزرگي او دروغ بود هر دروغي يك راستي دارد كوچكي او راست است كسي كه داعيهٴ عزت دارد كه اگر شما او را به تقوا امر كنيد ﴿أَخَذَتْهُ الْعِزَّةُ بِاْلإِثْمِ﴾[11] اين عزيز بيجهت است هر بيجهتي يك باجهتي دارد اگر كسي عزيز بيجهت بود ذليل باجهت است اگر عزت كسي دروغ بود ذلت او راست است اين دو مقدمه، از روز مرگ به بعد هر چه حق است ظهور ميكند اين سه مقدمه، پس خواري و ذلت اين عزيز بيجهت آنجا ظهور ميكند اين نتيجه غير از آن عذاب سوخت و سوز فرمود: ﴿الْيَوْمَ تُجْزَوْنَ عَذابَ الْهُونِ﴾ در بخشي از آيات همين محتوا تعليل شد فرمود: ﴿بِما كُنْتُمْ تَسْتَكْبِرُونَ﴾ يعني آن كبر دروغين اين كوچكي راستي را به همراه دارد يك متكبر بزرگ است كذباً، كوچك است صدقاً، روزي كه صدق ظاهر ميشود كوچكي اين هم ظاهر ميشود لذا گاهي دارد ﴿تُجْزَوْنَ عَذابَ الْهُونِ﴾ گاهي عذاب هوان هوان هست هون هست وهن هست اين باطن همين كارهاست اگر كسي عزيز بود بيجهت، ذليل است باجهت روزي كه حق و صدق ظهور ميكند ذلت او ظهور ميكند اين كسي كه ﴿أَخَذَتْهُ الْعِزَّةُ بِاْلإِثْمِ﴾ عزيز بيجهت است ذلت او باجهت است لذا فرمود: ﴿الْيَوْمَ﴾ كه حق ظهور ميكند ﴿تُجْزَوْنَ عَذابَ الْهُونِ﴾ گاهي دارد هوان گاهي دارد اينها خوارند ذلاند، ذُل ذلت دامنگيرشان ميشود و مانند آن اينها همه عذابهاي روحي است ﴿رَبَّنا إِنَّكَ مَنْ تُدْخِلِ النّارَ فَقَدْ أَخْزَيْتَهُ﴾[12] خب يك سوخت و سوز بدني است يك رسوايي آن رسوايي و خزي براي روح است اين سوخت و سوز براي بدن است آنكه روحش را عزيز بيجهت كرده بود ذليل باجهت است و اين ذلت به صورت خزي، هَوان، هون و مانند آن ظهور ميكند ﴿الْيَوْمَ تُجْزَوْنَ عَذابَ الْهُونِ بِما كُنْتُمْ تَقُولُونَ عَلَى اللّهِ غَيْرَ الْحَقِّ وَ كُنْتُمْ عَنْ آياتِهِ تَسْتَكْبِرُونَ﴾ كه همين جا هم معلّل است آن عذاب جسمانياش جدا، اين عذاب روحياش جدا كسي كه داعيهٴ باطل دارد در قبال اين داعيهٴ باطل يك وصف نفساني صحيحي هم او را همراهي ميكند چون ممكن نيست انسان هم عزتش دروغ باشد، هم ذلتش دروغ باشد انسان يا عزيز است يا ذليل، يا آبرومند است يا بيآبرو اگر آبرومندياش دروغ بود بيآبرويي او راست است امروز كه آبرومند كاذبانه است فردا خزي كه بيآبرويي اوست و حق است ظاهر ميشود اين عذاب خزي اين است عذاب هَوان اين است، عذاب هُون همين است ﴿الْيَوْمَ تُجْزَوْنَ عَذابَ الْهُونِ بِما كُنْتُمْ تَقُولُونَ عَلَى اللّهِ غَيْرَ الْحَقِّ وَ كُنْتُمْ عَنْ آياتِهِ تَسْتَكْبِرُونَ﴾.
«و الْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمينَ»