75/09/20
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/سوره انعام/آیه 91 و92
﴿وَ ما قَدَرُوا اللّهَ حَقَّ قَدْرِهِ إِذْ قالُوا ما أَنْزَلَ اللّهُ عَلى بَشَرٍ مِنْ شَيْءٍ قُلْ مَنْ أَنْزَلَ الْكِتابَ الَّذي جاءَ بِهِ مُوسى نُورًا وَ هُدًى لِلنّاسِ تَجْعَلُونَهُ قَراطيسَ تُبْدُونَها وَ تُخْفُونَ كَثيرًا وَ عُلِّمْتُمْ ما لَمْ تَعْلَمُوا أَنْتُمْ وَ لا آباؤُكُمْ قُلِ اللّهُ ثُمَّ ذَرْهُمْ في خَوْضِهِمْ يَلْعَبُونَ﴾﴿91﴾﴿وَ هذا كِتابٌ أَنْزَلْناهُ مُبارَكٌ مُصَدِّقُ الَّذي بَيْنَ يَدَيْهِ وَ لِتُنْذِرَ أُمَّ الْقُري وَ مَنْ حَوْلَها وَ الَّذينَ يُؤْمِنُونَ بِاْلآخِرَةِ يُؤْمِنُونَ بِهِ وَ هُمْ عَلي صَلاتِهِمْ يُحافِظُونَ﴾﴿92﴾
يكي از وجوهي كه براي حل اشكال آيهٴ قبل ذكر شده است اين است كه يهود گر چه به نبوت عام معتقد است و به نبوت خاصه وجود مبارك موسي(سلام الله عليه) معتقد است اما بحث در نبوت نيست بحث در نزول كتاب است اصل وحي حق است و اصل اينكه انسان ميتواند به مقام نبوت راه پيدا كند حق است اما آيا كتابي از طرف خدا نازل شده است يا نه آن محلّ بحث است يهوديها چون كتابشان چه عهد جديد، چه عهد قديم اين به تقريرات درس استاد شبيهتر است تا به كتاب آسماني براي اينكه در همين تورات و انجيل جريان مرگ موساي كليم(سلام الله عليه) ذكر شده جريان مرگ عيساي مسيح ذكر شده به عنوان قصه تاريخي نه به عنوان پيشبيني و جريان غيب معلوم ميشود شاگردان موساي كليم(سلام الله عليه) آنچه را كه از آن حضرت شنيدند تقرير كردند و شاگردان عيساي مسيح(سلام الله عليه) آنچه را كه از حضرت مسيح شنيدند تقرير كردند اين كتاب، كتاب وحي نيست چنين كتابي را خدا نازل نكرده است هم پيدا است تقرير بشري است و هم جريان مرگ اين دو پيامبر در اين كتاب آمده به عنوان قصه تاريخي چون چنين كتابي از طرف خدا نازل نشده است و ذات مقدس پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) ادعا ميكند كه قرآن از طرف خدا است يهوديها گفتند كه ﴿ما أَنْزَلَ اللّهُ عَلي بَشَرٍ مِنْ شَيْءٍ﴾ يعني آنچه را كه توي پيامبر ادعا ميكني ميگويي كتابي به نام قرآن از طرف خدا بر من نازل شده است چنين چيزي را يهوديها ندارند بر يهوديها چنين چيزي نازل نشده است اين خلاصه جواب اشكال به نظر بعضيها اين سخن هم مانند بعضي از اجوبه گذشته ناصواب است براي اينكه بحث در قضيه شخصي نيست بحث در اين نيست كه آنچه را كه در عهد به نام عهد جديد يا عهد قديم است آيا اين را خدا نازل كرد يا نه بحث در اين است كه اصلاً خداوند بر بشر كتابي نازل كرده است يا نه؟ ممكن است خدا بر بشر كتابي نازل بكند يا نه؟ خب موساي كليم به اتفاق خود آنها كتابي از طرف خدا دريافت كرد عيساي مسيح به اتفاق همهٴ مسيحين و مسلمين كتابي را از طرف خدا دريافت كرد سخن در اين نيست كه آيا اين اَحدين كه به منزلهٴ تقريرات درس موساي و عيساي(سلام الله عليهما) است و حواريين آن دو بزرگوار اين را نوشتند اين عين كتابي است كه خدا نازل كرده است يا نه سخن در اصل امكان انزال كتاب بر بشر است و اين معنا مورد قبول يهوديها است به دليل اينكه قرآن به عنوان جدال احسن ميفرمايد كه پس آن كتابي كه خدا بر موساي كليم نازل كرد چيست؟ سخن در تقريرات درس اين دو پيامبر نيست تا شما بگوييد اينچنين كتابي از طرف خدا نازل نشده براي اينكه اين كتاب جريان مرگ موساي كليم آمده جريان رحلت عيساي مسيح(سلام الله عليه) آمده پس اين جواب ناتمام است و اما آيهٴ محلّ بحثي كه امروز تلاوت شد ﴿وَ هذا كِتابٌ أَنْزَلْناهُ﴾ اينكه فرمود: ﴿وَ هذا كِتابٌ﴾ براي اينكه الآن محور اصلي بحث را وحي و كتاب الهي تشكيل ميدهد نه نبوت پيغمبر يك وقت بحث در اين است كه آيا اين شخصي كه ادعا ميكند من از طرف خدا آمدهام اين پيامبر است يا نه اين محور اصلي بحث نبوت اين شخص است لازمهٴ او داشتن كتاب آسماني است و مانند آن يك وقت بحث در بحث محوري اين است كه آيا اين كتابي را كه فعلاً مسلمين در خدمت آن هستند اين وحي خداست كلام خداست كتاب خداست يا نه بحث محوري در وحي بودن و كتاب الله و كلام الله بودن اين كتاب است گر چه لازمهاش آن است كه آورندهاش پيامبر باشد الآن بحث محوري اين نيست كه وجود مبارك رسول الله پيامبر است يا نه، بحث محوري اين است كه آيا اين قرآن كلام الله است، كتاب الله است يا نه؟ اثبات هر كدام بالملازمه ديگري را ثابت ميكند اما محور بحث بودن دو تا است يك وقت است آيه ميگويد ﴿يا أَيُّهَا النَّبِيُّ إِنّا أَرْسَلْناكَ شاهِدًا وَ مُبَشِّرًا وَ نَذيرًا﴾[1] آن بحث محوري رسالت آن حضرت است يك وقتي نظير آيهٴ محلّ بحث ميفرمايد: ﴿وَ هذا كِتابٌ أَنْزَلْناهُ﴾ اين معلوم ميشود كه محور بحث وحي بودن اين كتاب، كلام الله بودن اين كتاب و مانند آن است اين مطلب اول.
مطلب دوم آن است كه اين كتاب را ذات اقدس الهي به خود اسناد داد و فرمود من اين را نازل كردم و معناي نزول هم به نحو تجلي است نه به نحو تجافي كه در نوبتهاي قبل ملاحظه فرموديد اين مطلب دوم، بعد اين كتاب را به وصف پربركت ياد ميكند چندين وصف براي اين كتاب ذكر ميكند يكي اينكه اين كتاب مبارك است، مبارك بودن يعني منشأ بركت بودن بركت را يك بحث مبسوطي سيدناالاستاد ذيل همين آيه به عنوان «كلام في البركه» نقل ميكنند كه بحث لغوياش را از راغب ميگيرند و شواهد قرآني را هم كه خب اضافه ميكنند آن چيزي كه ميماند و اثر ميبخشد چنين چيزي بركت است از نظر امور مادي هيچ فرقي بين اين نيست كه انسان قدمي در راه صحيح بردارد يا قدمي در راه باطل بالأخره يك كار مادي است و آثار مادي را به همراه دارد اما لوازم، ملزومات، ملازمات، مقارناتي كه بر آن كار خير مترتب است ماندني است و آنچه كه بر كار شر مترتب است ماندني نيست گفتند بركه آن جايي است كه آب در بيابان در اثر ريزش باران و مانند آن يكجا جمع ميشود كه چنين جايي كه محلّ نگهداري آب است به آن ميگويند بركه اين قسمت جلوي سينه شتر را ميگويند «برك» كه موها و كركهاي لطيف نرم و بادوام ميرويد و جايي كه شتر روي همين سينه در آنجا ميخوابد آن را ميگويند «مَبارك ابل»، خب مالي كه دوام داشته باشد آثار فراوان داشته باشد ميگويند مال پربركت گاهي انسان با ديد مادي ميبيند درك معناي بركت با ديد مادي كار آساني نيست لذا وقتي به يك انسان متكاثر مالاندوز گفتند شما اگر صدقه بدهيد در راه خير قدم برداريد مالت اضافه ميشود ميگفت نه «بيني و بينك الميزان» ميگويد نه مالم را اگر در راه خدا بدهم اضافه نميشود و داور ما ترازو است براي اينكه من الآن مالم را قبل از اينكه در راه خدا صدقه بدهم ميكشم بعد از اينكه صدقه دادم ميكشم ميبينم كمتر شد وقتي به او گفتند كه اگر مال را در راه خدا بدهي اضافه ميشود ميگفت نه «بيني و بينك الميزان» او خيال ميكرد فوراً يك افزايش مادي روي اين مال پديد ميآيد غافل از اينكه ذات اقدس الهي ميفرمايد: ﴿يَمْحَقُ اللّهُ الرِّبا وَ يُرْبِي الصَّدَقاتِ﴾ اينكه در سورهٴ مباركهٴ «بقره» فرمود: ﴿يَمْحَقُ اللّهُ الرِّبا وَ يُرْبِي الصَّدَقاتِ﴾ آيهٴ 276 يعني آنچه كه به حسب ظاهر ربا است، ربوه است، برجسته است، افزايش است به حسب باطن كاهش است چرا؟ چون هر دروغي يك راستي دارد هر باطلي يك حقي دارد اگر گفتند: الف باطل است يعني مقابل او حق است اگر گفتند: الف دروغ است يعني مقابل الف صدق است اگر گفتند: الف قبيح است يعني مقابل الف حسن است خدا ميفرمايد اين ربا كه يك افزايش است يك افزايش كاذب است كسي كه از راه ربا مالي به دست بياورد اين يك فربهي كاذب است اين نمو نيست ثمن و چاقي است بعد ميفرمايد اين چاقي نيست اين ورم و آماس است يك وقت انسان متورم و آماس كرده خود را فربه ميپندارد بعد از فربه خود را نامي خيال ميكند خيال ميكند نمو كرده است آنكه حق است و صحيح است نمو است بعد از او فربهي است ولي آماس و ورم يك نمو كاذب است نه نمو صادق فرمود، اين ربا كه افزايش بيجا است ظاهراً افزايش است يك افزايش دروغين است وقتي افزايش او دروغ بود، كاهش او راست است، افزايش او باطل بود، كاهش او حق است، افزايش او قبيح بود، كاهش او حسن است خب چنين چيزي كه بالا آمده بالا آمدنش بيجا است هر بيجايي يك بجايي دارد مقابل او بجا است خودش بيجا است ممكن نيست كه خود شيء باطل باشد مقابلش هم باطل، خود شيء كذب باشد مقابلش هم كذب، خود شيء قبيح باشد مقابلش هم قبيح اگر خود شيء باطل است و كذب است و قبيح مقابلش حق است و صدق است و حسن خب پس ربا يك برجستگي دروغين است اين افزايش دروغين يك كاهش راستي را پشتسر دارد و خدايي كه كارهاي او روي حق و صدق و حسن است آن كاهش راستين را نشان ميدهد ميفرمايد: ﴿يَمْحَقُ اللّهُ الرِّبا﴾[2] خدا ربا را به محاق ميبرد اين ماهها در آخرهاي ماه اول كه هلال است بعد وسطها بدر است و چشمگير در آخرها به محاق ميافتد يك وقتي طلوع ميكند كه از آن طرف شمس طالع است و خبري از چنين قمري نيست اين حالت را ميگويند حالت محاق ميفرمايد: ﴿يَمْحَقُ اللّهُ﴾ اين ربا را ربا يعني برجستگي آن تل و تپه را ميگويند ربوه كه ﴿جَنَّةٍ بِرَبْوَةٍ﴾[3] اين دامنههاي كوه، خود كوه اين تلها و تپههاي كه در بيابانها پديد ميآيد اين را ميگويند ﴿بِرَبْوَةٍ﴾ لذا قرآن ميفرمايد اگر شما روي اين ربوه درخت بكاريد خوب رشد ميكند براي اينكه چيزي سايه نميكند اگر باران بيايد اول او ميگيرد اگر آفتاب بيايد اول او ميگيرد كه ﴿كَمَثَلِ جَنَّةٍ بِرَبْوَةٍ﴾[4] اگر روي اين برجستگي شما يك گياهي بكاريد خب زودتر از جاي ديگر و بهتر از جاي ديگر رشد ميكند اين برجستگي را ميگويند ﴿بِرَبْوَةٍ﴾ كه ربا هم از همين باب است منتها اگر ربا بود يك برجستگي باطلي است نظير اينكه طوفاني شنها را يكجا جمع بكند به صورت تلي در بياورد اين چون ريشه ندارد زود ميريزد كثير معيد خواهد بود فرمود خدا اين ربا را اين برجستگي و كاهش را به محاق ميبرد ﴿يَمْحَقُ اللّهُ﴾ اين ربا را اما ﴿وَ يُرْبِي الصَّدَقاتِ﴾ صدقه را بالا ميبرد صدقه به حسب ظاهر كاهش است به حسب باطن افزايش خدا باطنش را ظاهر ميكند ميشود پربركت فرمود: ﴿يَمْحَقُ اللّهُ الرِّبا وَ يُرْبِي الصَّدَقاتِ﴾[5] چنين چيزي را ميگويند بركت منشأ بركت آن است كه انسان از راه حلال دربياورد و در راه حلال صرف بكند اينها در امر ظاهري است و احياناً امور باطني را به همراه دارد خدا در چند جاي كتاب آسماني قرآن كريم را به عنوان كتاب مبارك ياد كرده است در دو مورد همين سورهٴ مباركهٴ «انعام» فرمود اين ذكر است و كتاب است مبارك چه اينكه شبي هم كه كتاب آسماني نازل ميشود شب پربركت خواهد بود ﴿إِنّا أَنْزَلْناهُ في لَيْلَةٍ مُبارَكَةٍ﴾[6] كه آن زمان و بركت اين متضمن بركت يافت يعني ليلهٴ قدر به بركت قرآن كريم مبارك شد خب فرمود اين كتاب، كتاب مبارك است بركت را كه شما بررسي ميكنيد ميبينيد يا علمي است يا عملي يا به علوم عملي برميگردد يا به علوم نظري برميگردد يا به حل مشكلات فردي برميگردد يا به حل مشكلات اجتماعي برميگردد ميبينيد همهٴ مسائل را قرآن به ابسط وجه و اوفيٰ بيان ذكر كرده است فخررازي در ذيل همين آيهٴ مباركه اين جمله را دارد ميگويد كه «يقول مصنف هذالكتاب محمدابنعمررازي قد نقلت انواع من العلوم النقلي والعقليه» چون ايشان متتّبع بود پرنويس بود در رشتههاي گوناگون چيز مينوشت كتابي هم نوشته به عنوان جامع ستين براي خليفه وقت شصت قسم از اقسام علوم را نوشت تا ببيند كه آن خليفه وقت كدام علم از اين علوم شصتگانه را بهتر ميپذيرد تا در آن زمينه كتاب مبسوطي بنگارد اين جامع ستيني او معروف است كه شصت علم را در يك كتابي گرد آورده معنا كرده فقه چيست، اصول چيست، كلام چيست، حكمت چيست، فلسفه چيست، عرفان چيست، طب چيست، مهندسي چيست، رياضي چيست، موسيقي چيست، نجوم چيست، هيئت چيست؟ شصت علم از اين علوم را ايشان در جامع ستيني ذكر كرد ميگويد من علوم فراواني از علوم نقلي و عقلي را ذكر كردم و جمعآوري كردند «فلم يحصل لي به سبب شيء من العلوم من انوار السعادات في الدين و الدنيا، مثل ما حصل بسبب خدمت هذالعلم» آن بركات معنوي و ديني و دنيايي كه به وسيله خدمت قرآن كريم نصيب من شده است به وسيله هيچ علمي نصيب من نشده البته امام رازي يك متفكر عقلي بود اما باز آن تفكر اشعرياش را داشت شما ميبينيد اگر قرآن باشد ـ معاذاللهـ اهل بيت نباشد آن وقت چه درميآيد در آن همين جبريه به همين قرآن استدلال كردند و محصول مكتبشان جبر شد همين مفوضه به همين آيات قرآني استدلال كردند محصول مكتبشان تفويض شد مجسمه به ظاهر همين قرآن كريم استدلال كردند محصولشان جسميت الهي شد ـ معاذاللهـ خوارج به همين آيات قرآن كريم استدلال كردند محصولشان شمشير كشيدن روي عليابنابيطالب(سلام الله عليه) شد آنها به ﴿إِنِ الْحُكْمُ إِلاّ لِلّهِ﴾[7] تمسك كردند يك عده به ﴿الرَّحْمنُ عَلَي الْعَرْشِ اسْتَوي﴾[8] تمسك كردند يك عده هم به ظاهر آيات جبرنما يك عده هم به ظاهر آيات تفويضنما تمسك كردند خب اگر قرآن باشد و عترت نباشد ميبينيد محصولش همين است وقتي به خدمت قرآن و عترت دوتايي ميرويد ميبينيد آنها قبل از هر چيزي «وَ يُثِيرُوا لَهُمْ دَفَائِنَ الْعُقُولِ»[9] را به همراه دارد براهين عقلي را شكوفا ميكنند تا انسان با فكر عقلي نه با بار عقلي به خدمت كتاب قرآن برود آنگاه نه جبر ميشود نه تفويض، نه تجسيم ميشود، نه خارجي بودن وگرنه همهٴ اين فرق چهارگانه كلامي دارند تفسيري دارد آنها هم ميگويند ما در خدمت قرآن كريم هستيم اين اينكه ذات اقدس الهي فرمود كتابي است مبارك براي آن است كه به پيغمبر فرمود به مردم ابلاغ بكن كه ﴿وَ ما آتاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا﴾[10] آنگاه شما وقتي ميبينيد براهين اهل بيت را ميبينيد، ميبنيد بخش عظيمي از اين براهين شكوفايي علوم عقلي است مثل انسان با يك سلسله مسائل عقلي كه در اصول تأمين شده است به خدمت احاديث فقهي برود اگر اصول نخوانده به خدمت روايات برود نتيجهاش اخباريگري خواهد بود اما اگر با اصول به خدمت روايات برود نتيجهاش اجتهاد است خب فرمود: ﴿وَ هذا كِتابٌ أَنْزَلْناهُ مُبارَكٌ﴾ آنگاه اوصافي را براي اين كتاب ذكر ميكند كه اجراي اين اوصاف البته به دست پيغمبر است اين است كه عرض شد كه اگر وحي بودن و كلام الله و كتاب الله بودن قرآن كريم اثبات شد نبوت پيامبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) هم بالملازمه اثبات ميشود فرمود: ﴿مُصَدِّقُ الَّذي بَيْنَ يَدَيْهِ﴾ يكي از آثار بركت اين كتاب آن است آنچه را كه بر موساي كليم نازل شده بر عيساي مسيح نازل شده بر انبياي ابراهيمي به عنوان صحف الهي نازل شده همهٴ آنها را تصديق ميكند در آيهٴ قبل فرمود كتابي را كه ذات قدس الهي بر موساي كليم نازل كرد نور است و هدايت للناس، ﴿قُلْ مَنْ أَنْزَلَ الْكِتابَ الَّذي جاءَ بِهِ مُوسي نُورًا وَ هُدًي لِلنّاسِ﴾ خب قرآني كه مصدّق و نور است نوراني است مصدّق هدايت است، هدايت است گذشته از اينكه در اوايل سورهٴ مباركهٴ «آل عمران» خود قرآن كريم هم به عنوان اينكه نور است و هدايت و مصدّق است و در بعضي از بخشهاي ديگر فرمود مهيمن است ياد شده در آيهٴ سه به بعد سورهٴ «آل عمران» اين است كه ﴿نَزَّلَ عَلَيْكَ الْكِتابَ بِالْحَقِّ مُصَدِّقًا لِما بَيْنَ يَدَيْهِ وَ أَنْزَلَ التَّوْراةَ وَ اْلإِنْجيلَ ٭ مِنْ قَبْلُ هُدًي لِلنّاسِ وَ أَنْزَلَ الْفُرْقانَ إِنَّ الَّذينَ كَفَرُوا بِآياتِ اللّهِ لَهُمْ عَذابٌ شَديدٌ وَ اللّهُ عَزيزٌ ذُو انْتِقامٍ﴾ در طليعهٴ سورهٴ مباركهٴ «آل عمران» هم از جريان تصديق قرآن نسبت به تورات و انجيل هم سخن به ميان آمد پس از اين جهت مبارك است براي اينكه مصدّق نور مبارك است، مصدّق هدايت مبارك است عامل اجراي كمال و وصف ديگر را پيغمبر ميشمارد بعضي از قرائتها اين است كه «و لِيُنذِر» اگر به «و لِيُنذِرَ» باشد باز بحث مستقيماً دربارهٴ قرآن است اما اين قرائت معروف ﴿وَ لِتُنْذِرَ﴾ است كه معلوم ميشود وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) داراي مقام نبوت است و گيرندهٴ وحي است كه اين هم منشأ بركت خواهد بود ﴿وَ لِتُنْذِرَ أُمَّ الْقُري وَ مَنْ حَوْلَها﴾ در بحثهاي قبل ملاحظه فرموديد گرچه خداوند كتابهاي آسماني را به وصف تبشير و انذار و همچنين انبياي الهي را به اين دو وصف مبشر و منذر بودن ستود و معرفي كرد ولي در بعضي از بخشها كتاب آسماني را فقط براي انذار ميداند انبيا را فقط براي انذار ميداند يعني حصر ميكند ﴿إِنَّما أَنْتَ مُنْذِرٌ﴾[11] يا به خود پيغمبر ميفرمايد بگو ﴿إِنَّما أَنْتَ مُنْذِرٌ﴾ اما «انما انت بشير» «انما انت مبشر» و مانند آن نيامده درباره قرآن هم به شرح ايضا ً[همچنين] قرآن را به عنوان بشير و نذير، نظير ساير كتب آسماني ستود و معرفي كرد اما در اينجا فقط از انذار سخن به ميان ميآيد چون اكثري مردم به وسيله انذار راه راست را طي ميكنند شوق به بهشت آنقدر عامل وادار كننده نيست اينها ميگويند ما بهشت برويم براي لذت خب چرا لذت نقد را از دست بدهيم ولي اگر بگويند اين كار حرام را كردي در قيامت گرفتار آتش ميشوي ناچار دست برميدارد ﴿وَ لِتُنْذِرَ أُمَّ الْقُري﴾ پس سّر اكتفاي انذار همين است چه اينكه ﴿قُمْ فَأَنْذِرْ﴾[12] همين است ﴿وَ أَنْذِرْ عَشيرَتَكَ اْلأَقْرَبينَ﴾[13] همين است ﴿لأُنْذِرَكُمْ بِهِ وَ مَنْ بَلَغَ﴾[14] همين است آيات فراواني است كه انذار را قرين تبشير نكرده و نميكند گذشته از اينكه در بخشي از آيات حصر ميكند ﴿إِنَّما أَنْتَ مُنْذِرٌ﴾[15] يا ﴿قُلْ إِنَّمَا أَنَا مُنذِرٌ﴾[16] و مانند آن ﴿وَ لِتُنْذِرَ أُمَّ الْقُري وَ مَنْ حَوْلَها﴾ منظور از اين ﴿أُمَّ الْقُري﴾ خب مكه است در آن حرفي نيست اما ﴿أُمَّ الْقُري﴾ اين الف و لام ﴿الْقُري﴾ ناظر به اين است كه مكه امّ روستاها يا شهركهاي اطراف خودش است يا نه مكه ﴿أُمَّ الْقُري﴾ است كه الف و لاماش استغراق باشد هر قريهاي كه در عالم باشد زيرمجموعهٴ مكه است اگر منظور از اين ﴿الْقُري﴾ و همچنين ﴿وَ مَنْ حَوْلَها﴾ جميع اهل الارض باشند اين منافاتي با جهان شمولي وحي اله ندارد و ديگر كسي نميتواند به اين آيه استدلال كند كه وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) رسالتش جهاني نبود براي اينكه او مأمور شده است مردم مكه و اطراف مكه را انذار كند ولي اگر منظور از اين «الف ولام» ﴿الْقُري﴾ يعني همين قراي معهود اطراف مكه ﴿وَ مَنْ حَوْلَها﴾ هم از كساني كه حول اين ﴿أُمَّ الْقُري﴾ هستند خب اگر مكه امّ روستاها و شهركهاي محدود است ﴿مَنْ حَوْلَها﴾ هم ساكنان همان روستاها و شهركهاي محدود خواهد بود اگر چنين باشد اين آيه با جهان شمولي قرآن كريم و وحي پيغمبر منافات دارد ولي آنچه كه از خود قرآن كريم برميآيد اين است كه رسالت پيغمبر عام است اولاً اين آيه در مكه نازل شد و دو مطلب را خود قرآن به ما بازگو ميكند يكي اينكه رسالت او جهاني است، دوم اينكه شيوهٴ اجراي او مقطعي است اول از مكه شروع بكن بعد مدينه بعد عالم را بگير نه رسالت او محدود است و نه جهان شمولي رسالت او بعد آمده او همان از اول كه «بعث رسولاً، بعث رحمة للعالمين» پس «هاهنا امور ثلاثه» اول اينكه وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) همان وقتي كه مبعوث شده است ﴿كَافَّةً لِّلنَّاسِ﴾[17] بود، ﴿رَحْمَةً لِلْعَالَمِينَ﴾[18] بود ﴿لِلْعَالَمِينَ نَذِيراً﴾[19] بود «بعث للناس كافه» اين مطلب اول.
مطلب دوم اينكه شيوه اجرايي رسالتش مقطعي است اول از مكه شروع كن، بعد مدينه، بعد كم كم به سراسر جهان اين دو حق است سوم كه امر باطني است آن است كه پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) از همان اول رسالتاش محدود بود، نبوتش محدود بود بعد نبوتش توسعه پيدا كرد اين باطل است چه اينكه امر چهارم هم بيّن الغي است و باطل و آن اينكه رسالتي هم براي جهان نداشت فقط آن محدودهٴ حجاز قلمرو رسالت او بود خب اينكه در همان عتائق سور فرمود: ﴿وَمَا هِيَ إِلَّا ذِكْرَى لِلْبَشَرِ﴾[20] اين در مكه نازل شد در اوايل بعثت پيغمبر هم نازل شد فرمود اين كتاب تذكرهٴ بشريت است يا همين آياتي كه قبلاً خوانديم و در سورهٴ مكه هم نازل شد يعني در همين سورهٴ «انعام» نازل شد كه ﴿إِنْ هُوَ إِلاّ ذِكْري لِلْعالَمينَ﴾ همين آيهاي كه دو آيهٴ قبل از اين بود كه قبلاً خوانديم آيهٴ نود همين سورهٴ مباركهٴ «انعام» ﴿قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْرًا إِنْ هُوَ إِلاّ ذِكْري لِلْعالَمينَ﴾ خب دو آيهٴ قبل فرمود اين يك كتاب جهاني است معلوم ميشود كه يا منظور از ﴿أُمَّ الْقُري﴾ يعني مكه امّ همهٴ شهرهاي جهان است و روستاهاي جهان و قهراً ﴿مَنْ حَوْلَها﴾ هم شامل سكنهٴ همهٴ اطراف زمين است يا نه يا از اين جهت ساكت است نه دلالت برخلاف دارد و اينكه فرمود: ﴿وَ لِتُنْذِرَ أُمَّ الْقُري وَ مَنْ حَوْلَها﴾ يعني شيوهٴ اجرايي رسالت عامات درجه به درجه از اينجا شروع ميشود.
مطلب بعد آن است كه حالا چرا ﴿أُمَّ الْقُري﴾ مكه ﴿أُمَّ الْقُري﴾ است ما اگر بحث اقليمي و جغرافيايي نكنيم و بحث قرآني بكنيم معلوم ميشود مكه ﴿أُمَّ الْقُري﴾ است چرا؟ براي اينكه مكه داراي كعبه است كه مسلمين عالم در جميع اقطار شبانهروز چند بار به طرف كعبهٴ همين مكه روي ميآورند و از اين بالاتر مرگ و زندگي مردم مسلمان سراسر عالم به طرف كعبه است حيات و ممات ما به طرف كعبه است اينكه در دعاي عديله، غيرعديله شايسته است انسان مكرر بگويد «و الكعبة قبلتي» نه مكه قبله است نه مسجدالحرام قبله است «و الكعبة قبلتي» خب انسان تا زنده است به طرف كعبه، ميميرد به طرف كعبه، ميخوابد به طرف كعبه، اگر در حال احتضار است كه بايد پايش به طرف كعبه باشد وقتي مُرد ميخواهند نماز بگذارند قبلهٴ آن كسي كه ميتي كه بر او نماز ميخوانند نظير حالت قبري است اين هم قبله دارد وقتي هم به قبر ميسپارند آن هم بايد قبله باشد منتها قبلهٴ ميت و حال دفن و حال صلاة يكسان است قبلهٴ احتضار حال ديگر است پس ما مرگ و زندگي ما با كعبه رابطه دارد و مسلمانها از سراسر عالم شبانهروز به طرف كعبهاند و چون زمين كروي است يكجا روز است، يكجا شب است يك وقت نماز ظهر است يكجا وقت نماز مغرب است، يكجا نماز صبح است مرتب در جميع حالات مردم دارند نماز ميخوانند اينچنين نيست كه شبانهروز يك وقت به طرف كعبه باشند كه كرويت ارض از هر جهت در هر زمان ايجاب ميكند كه مردم روي زمين در هر لحظه متوجه كعبهاند و حيات و مماتشان هم به طرف كعبه است خب قهراً ميشود ﴿أُمَّ الْقُري﴾ و قرآن كريم اگر كعبه را به مناسب كعبه مكه را ﴿أُمَّ الْقُري﴾ ميداند بحث جغرافيايي نميكند بحث اقليمي نميكند بحث قرآني دارد روي بحث قرآني ميشود ﴿أُمَّ الْقُري﴾ و از اين گذشته جريان حج كه ﴿وَ لِلّهِ عَلَي النّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ مَنِ اسْتَطاعَ إِلَيْهِ سَبيلاً﴾[21] اين هم نشان ميدهد كه از اطراف مأموره به سمت حج ميآيند به زيارت كعبه ميآيند كه اين از جهت ديگر باز هم ميشود ﴿أُمَّ الْقُري﴾ كه در تعبيرات نهج البلاغه اميرالمؤمنين(سلام الله عليه) آمده است كه اين طائراني هستند كه از اطراف عالم كبوترگونه آنجا پرميكشد خب «يَأْلُهَونَ إلَيْهِ وُلُوهَ الْحَمام»[22] مثل كبوتر پرميكشند آنجا احساس امن ميكنند همهٴ مردم روي زمين گذشته از اينكه در بحثهاي روايي هم آمده است كه چون كل زمين را آب گرفته بود الآن اين مجموعهٴ زمين به منزله جزيره است يعني شما يك كرهاي داريد كه سه چهارماش آب است يك چهارماش خاك يعني مجموع آبهاي روي زمين سه برابر خشكي است يعني زمين يك سوم اين كره است كل زمين [را] شما حساب بكنيد جزيره است تنها جزيرة العرب نيست «جزيرة العرب و العجم و الترك و الديلم» يك چهارماش از زير آب درآمده بقيه آب است حالا چون يك مقدار وسيع است بعضيها محدودتر بعضي بيشتر ما آن قسمت محدودتر را ميگوييم جزيره وگرنه كل زمين جزيره است شما يك كرهٴ عظيمي را در خارج داريد كه سه چهارماش دريا است و يك چهارماش خشكي است اين را ميگويند «دحوالارض» اين يك زمين، يك تكه خشك از زير آب درآمده آبها تبخير شده يا علل و عوامل ديگري ايجاد شده كه ﴿وَ اْلأَرْضَ بَعْدَ ذلِكَ دَحاها﴾[23] زمين را از اين كرهٴ آب بيرون آورد خب آن نقطهٴ مركزي «دحوالارض» كجا است؟ آن مكه است و از آنجا شروع شد به توسعه ارض لذا آن ميشود ﴿أُمَّ الْقُري﴾ پس از جهت نقلي هم باشد مكه ميشود ﴿أُمَّ الْقُري﴾ از جهت قبله بودن باشد مكه ميشود ﴿أُمَّ الْقُري﴾ از جهت مطاف و معيار حج بودن باشد مكه ميشود ﴿أُمَّ الْقُري﴾ اگر ﴿أُمَّ الْقُري﴾ شد كل جهان قرايي است كه به اين ﴿أُمَّ الْقُري﴾ وصل است پس ﴿وَ لِتُنْذِرَ أُمَّ الْقُري وَ مَنْ حَوْلَها﴾ يعني «لتنظر اهل الارض كلها» همهٴ مردم روي زمين بنابراين با اين آيه نميشود استدلال كرد كه رسالت وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) محدود است گذشته از اينكه قبل از اين آيه و بعد از اين آيه آيات فراواني از قبيل ﴿وَ ما هِيَ إِلاّ ذِكْري لِلْبَشَرِ﴾[24] آمده است ﴿وَ ما أَرْسَلْناكَ إِلاّ كَافَّةً لِلنّاسِ﴾[25] آمده است ﴿رَحْمَةً لِلْعَالَمِينَ﴾[26] آمده است ﴿تَبارَكَ الَّذي نَزَّلَ الْفُرْقانَ عَلي عَبْدِهِ لِيَكُونَ لِلْعالَمينَ نَذيرًا﴾[27] آمده است ﴿وَ ما هُوَ إِلاّ ذِكْرٌ لِلْعالَمينَ﴾[28] آمده است كه قبل از همين آيه بود.
پرسش...
پاسخ: همين با همين ﴿أُمَّ الْقُري﴾ ميشود براي اينكه «صَلاةِ» كه قبل از اين آمده الآن هم اين «صَلاةِ» را اينجا ذكر ميكند «صَلاةِ» را هم اينجا ذكر ميكند خود همين اين ميگويد اين ﴿أُمَّ الْقُري﴾ است به چه دليل ﴿أُمَّ الْقُري﴾ است براي اينكه حيات و ممات مردم به اين سمت است.
پرسش...
پاسخ: خب خود همين احكام همراه اين آمده يعني آياتي كه قبل از سورهٴ مباركهٴ «انعام» آمده است مسئلهٴ نماز را هم كه مكرر مطرح كرده است در همين جا هم باز مسئله نماز را مطرح ميكند در همين آيه هم باز مسئلهٴ نماز را مطرح ميكند.
پرسش...
پاسخ: اول خود پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) هم سعي ميكرد در بحثهاي سورهٴ مباركهٴ «بقره» لابد حضور داشتيد آنجا خود وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) سعي ميكرد به سمتي بايستد كه هم به كعبه روي بياورد هم به بيت المقدس يعني بين كعبه و قدس نماز نميخواند به سمتي ميايستاد كه هم رو به كعبه باشد هم رو به قدس و قداست كعبه براي هميشه محفوظ بود از آن جهت كه حج بود و مطاف بود از آن جهت كه محضوري ندارد حالا صلاة قبلهاش احياناً قبل و بعدي دارد خب پس دربارهٴ دحوالارض او سخني نيست دربارهٴ مطاف بودن او هم سخني نيست درباره قبله بودن او با اين راهي كه خود پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) عمل ميكرد هم سخني نيست ﴿وَ لِتُنْذِرَ أُمَّ الْقُري وَ مَنْ حَوْلَها﴾ شايد نكته اينكه اين كلمهٴ ﴿مَنْ﴾ را اول ذكر نكرده براي همين باشد چون منظور از انذار امَّ القري يعني اهل مكه نه خود مكه نظير ﴿وَاسْأَلِ الْقَرْيَةَ﴾[29] يعني «وسئل اهل القريه» اينكه فرمود: ﴿وَ لِتُنْذِرَ أُمَّ الْقُري﴾ يعني «لتنذر من في ام القري» اما اين ﴿مَنْ﴾ را بعد ذكر كرده تا آن جريان محوري محفوظ بماند فرمود: ﴿وَ لِتُنْذِرَ أُمَّ الْقُري﴾ ديگر نفرمود: «و حولها» فرمود: ﴿وَ مَنْ حَوْلَها﴾ يعني منظور از آن ﴿أُمَّ الْقُري﴾ هم اهل ام القري است ولي بايد بالأخره حرف از مكه شروع بشود تا از آنجا شروع نشود به جهان نميرسد نبوت اين طور بود وجود مبارك ولي عصر(ارواحناه فداه) هم كه ظهور كرد از كنار كعبه سخن «انأ بقية الله» و ﴿بَقِيَّتُ اللَّهِ خَيْرٌ لَكُمْ إِن كُنتُم مُؤْمِنِينَ﴾[30] به گوش عالميان ميرسد ﴿وَ لِتُنْذِرَ أُمَّ الْقُري وَ مَنْ حَوْلَها﴾ خب بعد ميفرمايد اين كتاب آسماني مورد قبل چه گروهي قرار ميگيرد ميفرمايد كسي به اين كتاب ايمان ميآورد كه اهل اعتقاد به قيامت باشد ﴿وَ الَّذينَ يُؤْمِنُونَ بِاْلآخِرَةِ يُؤْمِنُونَ بِهِ وَ هُمْ عَلي صَلاتِهِمْ يُحافِظُونَ﴾ اين هم از آن لطائف قرآن كريم است كه ذات اقدس الهي براي اثبات نبوت و وحي در چند بخش قرآن كريم از راه معاد استدلال ميكند ديگران كه ميخواهند كه براي اثبات وحي و نبوت عام برهان اقامه كنند همين براهين معروف است كه چون بشر مدني بالطبع است بايد با يكديگر زندگي كنند قانون ميطلبند قانون را خودش نميتواند وضع كند بايد كسي وضع كند كه منزه از اشتباه و مانند آن باشد اين برهان حق است اما در چند مورد ذات اقدس الهي برهان نبوت عام را جريان معاد ميداند ميفرمايد انسان كه با مردن نابود نميشود انسان مسافر است يك مقصدي را در پيش دارد آن مقصد حق لا ريب فيه اگر انسان مسافر است و با مردن نابود نميشود بالضروره يا راه بلدي ميخواهد كه را هدايت كند كجا برود چطور برود؟ چون هدف حق است، راه حق است، راهنما حق چون قيامت حق است نبوت حق است اگر ـ معاذالله ـ انسان با مرگ نابود ميشد خب نيازي به راهنما نداشت همان قانون بشري كافي بود كه كساني كه منكر قيامتاند و بر اساس حكومت مردم بر مردم كشور را تأمين ميكنند و اما اگر معاد حق است كما هو الحق و انسان نميداند بعد از مرگ كجا ميرود يقيناً راهي هست كه او را به معاد برساند و يقيناً يك راه بلدي بايد باشد [تا] او را رهبري كند فرمود كسي قرآن را قبول دارد كه قيامت را قبول داشته باشد اگر قيامت را قبول كرد يقيناً قرآن را قبول ميكند وقتي قرآن را قبول كرد ستون قرآن را كه نماز است را حفظ ميكند ﴿وَ هُمْ عَلي صَلاتِهِمْ يُحافِظُونَ﴾ ميبينيد در بين همهٴ بحثها باز سخن از نماز است پس از راه حدّ وسط برهان معاد است چون معاد حق است، نبوت حق است البتّه وقتي نبوت حق بود پيامبر حرفهايي دارد يكي از حرفها جريان معاد است ولي در اين آيه استدلالش حدّ وسط برهان بر ضرورت وحي اين است چون معاد حق است نبوت حق است حالا كه نبوت و دين حق شد اين دين ستوني دارد به نام نماز شما ميبينيد در سورهٴ مباركهٴ «مؤمنون» طليعهٴ اوصافي كه براي مؤمنين ذكر ميكند نماز است پايان اوصاف كه جمعبندي ميكند نماز است ﴿قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ ٭ الَّذينَ هُمْ في صَلاتِهِمْ خاشِعُونَ﴾[31] بعد چندين وصف ميكند ﴿وَ الَّذينَ هُمْ عَنِ اللَّغْوِ مُعْرِضُونَ﴾[32] و كذا و كذا و كذا ﴿وَ الَّذينَ هُمْ عَلي صَلَواتِهِمْ يُحافِظُونَ﴾ اين بحث تمام ميشود يعني وقتي اوصاف مؤمنون در سورهٴ مباركهٴ «مؤمنون» ياد ميكند آيهٴ اول اين است كه ﴿قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ﴾ بعد اولين وصفي كه براي مؤمنان خالص ياد ميكند ﴿الَّذينَ هُمْ في صَلاتِهِمْ خاشِعُونَ﴾ بعد مسائل فراواني را به عنوان اوصاف كمالي ذكر ميكند آنگاه در آيهٴ نهم ميفرمايد: ﴿وَ الَّذينَ هُمْ عَلي صَلَواتِهِمْ يُحافِظُونَ﴾ نه تنها اهل نمازند همهٴ نمازها را هم حفظ ميكنند.
«و الْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمينَ»