درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

75/09/18

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تفسیر/سوره انعام/آیه 91

 

﴿وَ ما قَدَرُوا اللّهَ حَقَّ قَدْرِهِ إِذْ قالُوا ما أَنْزَلَ اللّهُ عَلى بَشَرٍ مِنْ شَيْ‌ءٍ قُلْ مَنْ أَنْزَلَ الْكِتابَ الَّذي جاءَ بِهِ مُوسى نُورًا وَ هُدًى لِلنّاسِ تَجْعَلُونَهُ قَراطيسَ تُبْدُونَها وَ تُخْفُونَ كَثيرًا وَ عُلِّمْتُمْ ما لَمْ تَعْلَمُوا أَنْتُمْ وَ لا آباؤُكُمْ قُلِ اللّهُ ثُمَّ ذَرْهُمْ في خَوْضِهِمْ يَلْعَبُونَ﴾﴿91﴾

 

بعد از نقل جريان نبوت بسياري از انبيا(عليهم السلام) دربارهٴ كساني كه منكر نبوت و رسالت بودند اين بخش را نازل فرمود. فرمود آنها كه گفتند خداوند چيزي بر بشر نازل نكرد آن طوري كه شايستهٴ الوهيّت خداست او را نشناختند گرچه از تفسير علي‌ابن‌ابراهيم اين‌چنين برمي‌آيد كه ﴿وَ ما قَدَرُوا اللّهَ حَقَّ قَدْرِه﴾ يعني «ما عظموه حق عظمته و ما وصفوه حق وصفه» يعني آن طوري كه شايسته بزرگداشت خداست خدا را تعظيم نكردند كه ﴿وَ ما قَدَرُوا﴾ يعني «و ما عظموا، و ما وصفوا» لكن اصل عدم تعظيم به همان عدم معرفت برمي‌گردد چون خدا را آن طوري كه بايد بشناسند نشناختند در نتيجه آن طوري كه بايد انجام وظيفه كنند نكردند اگر كسي خدايي را بشناسد هم اوصاف ذاتي او را مي‌شناسد به وحدت او پي مي‌برد هم بسياري از اوصاف فعلي او را مي‌شناسد اگر كسي بداند الوهيّت يعني چه يقيناً مي‌فهمد الوهيّت شريك‌بردار نيست و اگر بداند الوهيّت يعني چه؟ يقيناً مي‌فهمد خداوند حكيم و هادي است امتها و جوامع بشري را بدون وحي و نبوت رها نمي‌كنند چرا؟ براي اينكه الوهيّت وصف آن ذاتي است كه همهٴ كمالات را داراست و به طور نامتناهي داراست و اين كمالات عين ذات اوست اگر همهٴ كمالات را به طور نامتناهي داراست و عين ذات اوست هم به وحدت خدا پي مي‌برد براي اينكه خدايي كه عين كمالات نامتناهي است جا براي غير نمي‌گذارد در قبال نامتناهي كه نمي‌شود يك مبدأ ديگر فرض كرد لذا در اوايل سورهٴ مباركهٴ «آل عمران» گذشت ﴿شَهِدَ اللّهُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلاّ هُوَ﴾[1] يعني خود الوهيّت شهادت به وحدانيت مي‌دهد مثل اينكه انسان بگويد اين دريا چون نامتناهي است جا براي آب ديگر نيست اگر محدود باشد جا براي آب ديگر است اما چون آب اين دريا نامتناهي است جا براي آب ديگر نيست اگر كسي خود آن درياي غيرمتناهي را بشناسد يقين پيدا مي‌كند به اينكه جا براي آب ديگر نيست اگر كسي الوهيّت را بشناسد يقين پيدا مي‌كند به اينكه او واحد است لا شريك له لذا فرمود: ﴿شَهِدَ اللّهُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلاّ هُوَ﴾ ﴿شَهِدَ اللّهُ﴾ يعني «شهدة الالوهيت» البته شهادت لفظي هم هست خدا در قرآن كريم كه زبان وحي است فرمود: ﴿لاَ إِلهَ إِلَّا اللَّهُ﴾[2] ﴿لاَ إِلهَ إِلَّا أَنَا﴾[3] و مانند آن و توحيد را مي‌شود با وحي ثابت كرد ولي اصل اثبات مبدأ را نمي‌شود با وحي ثابت كرد اصل اثبات مبدأ بايد با عقل ثابت بشود وقتي اصل مبدأ با برهان عقلي ثابت شد آن‌گاه از طرف آن خدايي كه با عقل فهميده شد و درك شد ممكن است كسي معجزه‌اي بياورد و با اعجاز مي‌توان ثابت كرد كه خدا فرموده است كه من شريك ندارم توحيد را مي‌شود بالأخره با نقل ثابت كرد ولي اصل مبدأ را نمي‌شود با نقل ثابت كرد پس اگر كسي الوهيّت را خوب بشناسد يقين پيدا مي‌كند به اينكه الله شريك ندارد لذا در همان حديث معروف وجود مبارك امام صادق(سلام الله عليه) و از ائمه ديگر مرحوم كليني نقل كرد كه «اِعرفوا الله بالله و الرسول بالرساله»[4] الله را با الوهيّت بشناسيد پس اگر كسي الوهيّت را بشناسد يقيناً به توحيد او پي مي‌برد چه اينكه اگر كسي الوهيّت را بشناسد يقين دارد كه او هادي و حكيم است و مردم را رها نمي‌كند لذا در اين آيه سه تا برهان هست كه دوتا به صورت نقل ذكر مي‌شود يكي به صورت اصل مسئله و برهان حلي اينكه فرمود: ﴿وَ ما قَدَرُوا اللّهَ حَقَّ قَدْرِه﴾ اين برهان اول است يعني اگر كسي الله را خوب بشناسد يقين پيدا مي‌كند كه اين الله حكيم است هادي است مردم را بدون راهنما رها نمي‌كند آن برهان دوم و سوم نقض است لذا اين آيهٴ كريمه مشتمل بر سه برهان است كه برهان اول تام است نه كاري با نقض ندارد برهان دوم و سوم نقض است برهان اول اين است كه اگر كسي الله را بشناسد يقين پيدا مي‌كند كه الله آن مبدئي است كه براي مردم هادي و راهنما اعزام مي‌كند آن خدايي كه حكيم نباشد آن خدايي كه هادي نباشد آن خدا نيست آن خدائي كه آفريد مي‌پروراند خدا همان طوري كه گياهان را آفريد آنها را با آب و باران و با هوا و با آفتاب مي‌پرواند انسان را هم كه آفريد با وحي مي‌پروراند با عقل و فطرت از درون و با وحي از بيرون مي‌پروراند پس اگر كسي منكر نبوت عامه بود او خدا را نشناخت شما مي‌بينيد اولين برهاني كه وجود مبارك امام هشتم(سلام الله عليه) در كتاب شريف اصول ‌كافي كتاب الاضطرار الي الحجه نقل مي‌كند همين است مي‌فرمايد چون خدا حكيم است ممكن نيست مردم را بدون راهنما رها بكند خب اگر كسي الوهيّت را بشناسد حكمت او را هم مي‌شناسد هدايت او را مي‌شناسد يكي از اسماي حسناي او اين حكيم است يكي از اسماي حسناي او اين است كه هادي است ﴿كَفى بِرَبِّكَ هادِيًا وَ نَصيرًا﴾[5] خب پس اگر كسي نبوت عامه را منكر شد يعني گفت خدا براي هدايت جوامع بشري پيامبري نفرستاد او خدا را نشناخت اين برهان اول همان طوري كه شناخت خدا دليل بر توحيد اوست شناخت خدا دليل بر مبدئيت او نسبت به رسالت و نبوت هم خواهد بود اين برهان تام است كاري به شأن نزول ندارد كاري به مكي و مدني بودن ندارد كاري به اينكه معترضان يهودي‌اند يا غير‌يهودي ندارد اين برهان اول اما برهان دوم كه پاسخ اشكال است اين نقضي است ﴿إِذْ قالُوا ما أَنْزَلَ اللّهُ عَلى بَشَرٍ مِنْ شَيْ‌ءٍ﴾ آنچه كه از تفسير علي‌ابن‌ابراهيم برمي‌آيد اين است كه گويندگان اين حرف قريش و يهوديها بودند البته ممكن است در جمع يهوديها مشركين حضور داشته باشند و ممكن است آن قريش كه گفت يهودي باشد اما وجود مشرك در جنب يهودي هيچ نقشي ندارد چون از صدر و ذيل جواب برمي‌آيد به اينكه اين اعترض كننده‌ها يهودي بودند پس اگر قريش در كنار يهود بود يا خود آن قريش نحلهٴ يهوديت را پذيرفته بود يا نقشي در ضميمه اينها نيست چه اينها باشند چه نباشند محور سؤال و جواب حرفهاي يهوديهاست ﴿إِذْ قالُوا ما أَنْزَلَ اللّهُ عَلى بَشَرٍ مِنْ شَيْ‌ءٍ﴾ برخي كه خواستند بگويند گويندگان فقط مشركين‌اند مشكلشان همين بود كه اين سورهٴ مباركهٴ «انعام» در مكه نازل شد و يكجا هم نازل شد و در مكه سخن از يهوديت و مسيحيت و امثال ذلك نبود كه اين اشكال قبلاً هم بازگو شد قبلاً هم پاسخ داده شد كه چطور در مكه سخن از يهوديت نبود البته بحثهاي اساسي و احتجاجات فراواني كه قرآن كريم با اهل كتاب نقل مي‌كند اين در مدينه است اما ممكن نيست اصل احتجاج با اهل كتاب در مكه رخ نداده باشد براي اينكه چطور ديني ادعاي جهان شمولي دارد و در جزيرةُ العرب عدهٴ زيادي از اهل كتاب حضور دارند و سيزده سال اصلاً دربارهٴ آنها سخن نمي‌گويند اينكه مورد قبول نيست در همان آياتي كه قبلاً خوانده شد اين‌چنين بود كه ﴿قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْرًا إِنْ هُوَ إِلاّ ذِكْرى لِلْعالَمينَ﴾[6] خب در همين سورهٴ «انعام» خدا به پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) مي‌فرمايد بگو اين يك تذكره جهاني است در حالي كه در جزيرةُ العرب عده زيادي از اهل كتاب حضور و ظهور دارند آن‌گاه كتابي كه داعيهٴ جهاني بودن دارد دربارهٴ اهل كتاب سخني نمي‌گويد اينكه قابل قبول نيست نمونه‌هاي اينكه در سور مكي از اهل كتاب سخن به ميان آمده همان سوري است كه در مكه نازل شد مثلاً سورهٴ مباركهٴ «اعراف» كه در مكه نازل شد از آيهٴ 103 به بعد بسياري از جريان موساي كليم را ذكر مي‌كند مي‌فرمايد: ﴿ثُمَّ بَعَثْنا مِنْ بَعْدِهِمْ مُوسى بِآياتِنا إِلى فِرْعَوْنَ وَ مَلاَئِهِ فَظَلَمُوا بِها فَانْظُرْ كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الْمُفْسِدينَ﴾ آن‌گاه قصه را شروع مي‌كند از آيهٴ 103 سورهٴ مباركهٴ «اعراف» تا آيهٴ 176 همان سوره خب اين بخش عظيم دربارهٴ جريان بني‌اسرائيل است در حدود هفتاد آيه در اين زمينه از سورهٴ مباركهٴ «اعراف» مربوط به بني‌اسرائيل است خب اين سوره «اعراف» در مكه نازل شد چه اينكه سورهٴ مباركهٴ «مريم» هم كه در مكه نازل شد هم جريان موساي كليم(سلام الله عليه) به صورت مبسوط آمده هم جريان عيساي مسيح(سلام الله عليه) در سورهٴ «مريم» كه در هجرت اوليٰ مسلمانها از مكه به حبشه مهاجرت كردند و بخشي از اين آيات را براي نجاشي قرائت كردند هم جريان مسيحيها در اين سوره آمده است هم جريان يهوديها.

پرسش...

پاسخ: اصولاً اين سورهٴ مباركه در آغازش از جريان زكريا و يحيي شروع مي‌شود بعد كم كم به جريان عيساي مسيح وقتي كه جريان عيساي مسيح را تا آيات سورهٴ مباركهٴ همان «مريم» آيات 38 به بعد ختم مي‌كنند آن‌گاه از آيهٴ 51 به بعد مي‌فرمايد: ﴿وَ اذْكُرْ فِي الْكِتابِ مُوسى إِنَّهُ كانَ مُخْلَصًا وَ كانَ رَسُولاً نَبِيًّا﴾ جريان وجود مبارك موسي را به صورت مبسوط ذكر مي‌كند خب اينكه نامي از انبياي ابراهيمي مي‌برد و از موساي كليم و از عيساي مسيح(عليهم السلام) زياد سخن به ميان مي‌آورد چه در سورهٴ «اعراف» كه مكي است چه در سورهٴ «مريم» كه مكي است اين نشان مي‌دهد كه جريان اهل كتاب در مكه كاملاً مطرح بودند پس يك شاهد عام آن است كه كتابي كه مي‌گويد من براي جهانيان نازل شده‌ام سيزده سال در مكه سخن بگويد در حالي كه در جزيرةُ العرب عدهٴ زيادي اهل كتاب هستند و هيچ در اين زمينه حرف نزنند اين شاهد عقلي عام، نمونه‌هايي هم در سور مكي هست در سورهٴ مباركهٴ «اعراف» در سورهٴ مباركهٴ «مريم» كه در جريان اهل كتاب به صورت مبسوط سخن گفتند پس نمي‌شود گفت كه در مكه اهل كتاب نبودند از اينكه ﴿إِذْ قالُوا ما أَنْزَلَ اللّهُ عَلى بَشَرٍ مِنْ شَيْ‌ءٍ﴾ معلوم مي‌شود اهل كتاب بودند.

پرسش...

پاسخ: اين نقض نشان مي‌دهد اما آن اهل كتاب خصوص يهوديها هم بودند براي اينكه در جواب فرمود: ﴿قُلْ مَنْ أَنْزَلَ الْكِتابَ الَّذي جاءَ بِهِ مُوسى نُورًا وَ هُدًى لِلنّاسِ﴾ معلوم مي‌شود يهوديها بودند اينها يا ﴿تَجْعَلُونَهُ قَراطيسَ تُبْدُونَها وَ تُخْفُونَ كَثيرًا﴾.

مطلب بعدي آن است كه ضمن اينكه فرمود شما اصل وحي را پذيرفتيد نبوت عامه را و نبوت خاصه را هم جريان موساي كليم(سلام الله عليه) را پذيرفتيد فرمود همان طوري كه شما جريان موساي كليم را پذيرفتيد تورات را پذيرفتيد بعد انكار كرديد منافات هم ندارد اصل وحي را بپذيريد بعد اصل وحي را انكار كنيد چون همين يهوديها وقتي لجوج و عنودند در هنگام لجاجت مي‌بينيد اصل اسلام را زير سؤال مي‌برند شما در سورهٴ مباركهٴ «نساء» كه قبلاً گذشت آيهٴ 51 اين مطلب بود آيهٴ 51 سورهٴ مباركهٴ «نساء» اين بود كه ﴿أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذينَ أُوتُوا نَصيبًا مِنَ الْكِتابِ يُؤْمِنُونَ بِالْجِبْتِ وَ الطّاغُوتِ وَ يَقُولُونَ لِلَّذينَ كَفَرُوا هؤُلاءِ أَهْدى مِنَ الَّذينَ آمَنُوا سَبيلاً﴾ فرمود نگاه به اين اهل كتاب بكن اينها چگونه داوري جائرانه مي‌كنند اينها مي‌گويند مشركين متمدن‌تر از مسلمين‌اند اينها رو به راه‌ترهستند اينها به صراط مستقيم نزديك‌ترند خب اين حرف حرفِ كيست؟ حرف انسان لجوج عنود است كه فرمود: ﴿وَ تُنْذِرَ بِهِ قَوْمًا لُدًّا﴾[7] اينها جزء الد الخصام‌اند هم مشركين جزء قوم لُدند هم اينها وگرنه يهود كه نمي‌تواند بگويد مشركين از مؤمنين اَهدي سبيل‌اند كه مگر روي لجاج ﴿أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذينَ أُوتُوا نَصيبًا مِنَ الْكِتابِ﴾ اينها ﴿يُؤْمِنُونَ بِالْجِبْتِ وَ الطّاغُوتِ وَ يَقُولُونَ لِلَّذينَ كَفَرُوا﴾ يعني دربارهٴ كفار چنين فتوايي مي‌دهند ﴿وَ يَقُولُونَ لِلَّذينَ كَفَرُوا هؤُلاءِ﴾ يعني اين كفار ﴿أَهْدى مِنَ الَّذينَ آمَنُوا سَبيلاً﴾[8] راه آنها بهتر از راه اينهاست چه اينكه در بخشي از سورهٴ مباركهٴ «آل عمران» ذات اقدس الهي اينها را تصحيح مي‌كند مي‌فرمايد يهوديها گفتند كه ابراهيم از ماست مسيحي‌ها مي‌گويند كه ابراهيم از ماست خدا مي‌فرمايد آخر او قبل از شما بود چگونه از شما بود؟ آيهٴ 66 به بعد سورهٴ «آل عمران» اين است كه ﴿يا أَهْلَ الْكِتابِ لِمَ تُحَاجُّونَ في إِبْراهيمَ﴾ آيهٴ 65 و 66 سورهٴ مباركهٴ «آل عمران» ﴿يا أَهْلَ الْكِتابِ لِمَ تُحَاجُّونَ في إِبْراهيمَ وَ ما أُنْزِلَتِ التَّوْراةُ وَ‌اْلإِنْجيلُ إِلاّ مِنْ بَعْدِهِ أَ فَلا تَعْقِلُونَ‌ها أَنْتُمْ هؤُلاءِ حاجَجْتُمْ فيما لَكُمْ بِهِ عِلْمٌ فَلِمَ تُحَاجُّونَ فيما لَيْسَ لَكُمْ بِهِ عِلْمٌ وَ اللّهُ يَعْلَمُ وَ أَنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ ٭ ما كانَ إِبْراهيمُ يَهُودِيًّا وَ لا نَصْرانِيًّا وَ لكِنْ كانَ حَنيفًا مُسْلِمًا وَ ما كانَ مِنَ الْمُشْرِكينَ﴾ يهوديها مي‌گويند ابراهيم يهودي بود، مسيحي‌ها مي‌گويند ابراهيم مسيحي بود، ذات اقدس الهي مي‌فرمايد كه اين قبل از نزول تورات و انجيل زندگي مي‌كرد اين چگونه مي‌تواند يهودي يا مسيحي باشد؟ پس اين‌گونه از داوري‌هاي عجولانهٴ لجوجانه را اهل كتاب دارند پس نمي‌شود گفت چگونه كسي اهل كتاب است بعد مي‌گويد ﴿ما أَنْزَلَ اللّهُ عَلى بَشَرٍ مِنْ شَيْ‌ءٍ﴾

پرسش...

پاسخ: نه توحيد مي‌تواند اعتقاد به نبوت عامه را به همراه داشته باشد اگر كسي خدا را آن طوري كه هست بشناسد اما آن طوري كه هست نشناسد آن طوري كه بايد تعظيم كند تعظيم نكند نه به وحدانيت خدا پي‌مي‌برد نه به اينكه او حكيم است و هادي است پي‌مي‌برد خب بنابراين اگر كسي بگويد در مكه يهوديها نبودند اين با خود قرآن موافق نيست اگر بگويد گوينده‌ها مشركين بودند اين با جواب نقضي قرآن موافق نيست جواب اول كاري به نقض ندارد هر كس كه گفت خدا پيامبري نفرستاد او در حقيقت خدا را نشناخت چون حدّ وسط آن برهاني كه وجود مبارك امام رضا(سلام الله عليه) در باب الاضطرار الي الحجه اقامه مي‌كند همان حكمت خداست عدل خداست، هدايت خداست و اما برهان دوم و سوم كه نقضي است و جدال اَحسن است اين ناظر به اهل كتاب است برهان دوم همين بود كه اشاره شد برهان سوم اين است فرمود: ﴿وَ عُلِّمْتُمْ ما لَمْ تَعْلَمُوا أَنْتُمْ وَ لا آباؤُكُمْ﴾ مي‌فرمايد خب اگر وحي نبود، نبوت نبود اين‌گونه از معارف الهي كه مربوط به اسماي حسناي خداست مربوط به عصمت، نبوت، ولايت و مانند آن است كه از شئون انسان كامل است و بخشي مربوط به معاد است چگونه در بين شما رواج پيدا مي‌كرد اينكه فرمود: ﴿وَ عُلِّمْتُمْ ما لَمْ تَعْلَمُوا أَنْتُمْ وَ لا آباؤُكُمْ﴾ اين ناظر به آن است كه يك سلسله معارفي هست كه شما نمي‌توانستيد از خودتان ياد بگيريد چه اينكه گذشتگان شما هم نمي‌توانستند عالم به اين علوم باشند و به شما ارث برسانند نه شما اهل اين بوديد نه گذشتگانتان اين سلسلهٴ علوم و معارف غير از آن مسايل ابتدايي است يا علوم حصولي طبيعي و تجربي است كه ذات اقدس الهي فرمود خداوند وقتي شما را به دنيا آورد عالم به اين مسايل نبوديد ابزار ادراك و فراگيري اينها را به شما داد چون در حقيقت دو رشته علوم را ذات اقدس الهي در قرآن كريم مطرح مي‌كند يك سلسله علوم حصولي مربوط به بخشهاي تجربي است نظير كشاورزي، دامداري، طب و ساير بخشهاي علوم تجربي اين را در سورهٴ مباركهٴ «نحل» فرمود: ﴿وَ اللّهُ أَخْرَجَكُمْ مِنْ بُطُونِ أُمَّهاتِكُمْ لا تَعْلَمُونَ شَيْئًا﴾ وقتي شما به دنيا آمديد منجم نبوديد، طبيب نبوديد، كشاورز نبوديد، مهندس نبوديد و مانند آن بعد فرمود: ﴿وَ جَعَلَ لَكُمُ السَّمْعَ وَ اْلأَبْصارَ وَ اْلأَفْئِدَةَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ﴾[9] خدا مجاري ادراك را در اختيار شما قرار داد تا شما شاكر باشيد بهترين شكر هم اين است كه اين مجاري ادراك را بجا به كار ببريد يعني چشم و گوش و قلب را براي فراگيري علوم سودمند به كار ببريد وقتي ياد گرفتيد بجا مصرف كنيد هم بجا ياد گرفتن و بجا مصرف كردن به نوبهٴ خود شكر عَملي است و معتقد هم باشيد كه همه اين نعم ﴿وَ ما بِكُمْ مِنْ نِعْمَةٍ فَمِنَ اللّهِ﴾[10] بعد از اين صرف نعمت هم الحمدلله فراموشتان نشود كه اين شكر لساني است خب اين يك امر عام است كه فرمود: ﴿وَ اللّهُ أَخْرَجَكُمْ مِنْ بُطُونِ أُمَّهاتِكُمْ لا تَعْلَمُونَ شَيْئًا﴾ و براي اينكه به اين علوم راه پيدا كنيد ﴿وَ جَعَلَ لَكُمُ السَّمْعَ وَ اْلأَبْصارَ وَ اْلأَفْئِدَةَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ﴾ در اين قسمت همه يكسانند يك سلسله علوم ديگر هست كه مربوط به شناخت مبدأ و معاد عالم است شناخت اسماي حسناي خداست شناخت نبوت است، ولايت است، عصمت است كه اين علوم بدون راهنمايي وحي ممكن نيست گرچه في الجمله ممكن است برخي از خطوط را عقل درك بكند ولي اگر وحي نيايد و اين عقل را شكوفا نكند اين دفن مي‌شود اين «وَ يُثِيرُوا لَهُمْ دَفَائِنَ الْعُقُولِ»[11] ناظر به آن است كه انسانها آن دفينه و گنجينه را دارند وحي از بيرون مي‌آيد و اين گنجينه‌ها را شكوفا مي‌كند وگرنه اينها دفن مي‌شود خب دربارهٴ اين بخش دوم از علوم است كه خداوند مي‌فرمايد اين علوم و معارفي كه پيش شماست اينها را چه كسي به شما آموخت اين هم نشان مي‌دهد كه خطاب به اهل كتاب است خطاب به مشركين نيست براي اينكه مشركين از اين علوم خبري نداشتند كه مشركي كه مي‌گفت اگر خبري هست معادي هست بايد همين دنيا باشد اين نمي‌داند معاد انتقال از دنيا به آخرت است خود دنيا تبديل به آخرت مي‌شود نه معاد معنايش اين است كه انساني كه مُرد دوباره به همين دنيا برمي‌گردد دوباره در دنيا زنده مي‌شود كه آن تناسخ است آنكه معاد نيست آنكه نمي‌داند وحي و نبوت و رسالت بر هر كسي نازل نمي‌شود اين مي‌گويد ﴿لَوْ لا نُزِّلَ هذَا الْقُرْآنُ عَلى رَجُلٍ مِنَ الْقَرْيَتَيْنِ عَظيمٍ﴾[12] او كه دركي ندارد كه وحي كه با سرمايه‌داري كاري ندارد كه او درك نمي‌كند بگويند اگر وحي حق است بر پيغمبر بر كسي كه مدعي نبوت است نازل شد خب بر ما هم نازل بشود اين كسي كه درك ندارد مي‌گويد كه چرا خدا با ما سخن نمي‌گويد يا چرا قرآن بر فلان سرمايه‌دار مكه يا مدينه يا مكه يا طائف نازل نمي‌شود اينكه اصلاً معناي وحي و نبوت را درست درك نكرده كه خداوند به چنين گروهي كه نمي‌فرمايد: ﴿وَ عُلِّمْتُمْ ما لَمْ تَعْلَمُوا أَنْتُمْ وَ لا آباؤُكُمْ﴾ اينها علمي ندارند تا خدا بفرمايد اين علم را چه كسي به شما آموخت كه اين برهان سوم مسئله است به عنوان جدال احسن از نظر جدال احسن جدال دوم است از نظر اصل استدلال دليل سوم اين هم نشان مي‌دهد اين دليل جدال احسن دوم نشان مي‌دهد كه مخاطبين اينها اهل كتاب بودند وگرنه آنها كه مي‌گفتند: ﴿لَوْ لا يُكَلِّمُنَا اللّهُ﴾ آنها نمي‌توانند مخاطبين اصلي اين حرف باشند در آيهٴ 118 سورهٴ مباركهٴ «بقره» اين است ﴿وَ قالَ الَّذينَ لا يَعْلَمُونَ﴾ از مشركين كفار به عنوان ﴿لا يَعْلَمُونَ﴾ ياد فرمود: ﴿وَ قالَ الَّذينَ لا يَعْلَمُونَ لَوْ لا يُكَلِّمُنَا اللّهُ أَوْ تَأْتينا آيَةٌ كَذلِكَ قالَ الَّذينَ مِنْ قَبْلِهِمْ مِثْلَ قَوْلِهِمْ تَشابَهَتْ قُلُوبُهُمْ قَدْ بَيَّنَّا اْلآياتِ لِقَوْمٍ يُوقِنُونَ﴾ مشركين عصر پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) همين حرف را داشتند مشركين اعصار گذشته هم همين حرف را دارند چون ﴿تَشابَهَتْ قُلُوبُهُمْ﴾ انبيا آمدند اينها را توجيه كردند كه گيرندهٴ وحي هر انساني نيست ﴿لا يَمَسُّهُ إِلاَّ الْمُطَهَّرُونَ﴾[13] يك روح طيب و طاهر مي‌خواهد تا گيرندهٴ وحي و كلام الهي باشد خب اين گروه براي آنها مسئله حل نشده است و اينها چه علمي دارند كه خدا بفرمايد: ﴿وَ عُلِّمْتُمْ ما لَمْ تَعْلَمُوا أَنْتُمْ وَ لا آباؤُكُمْ﴾ پس آن علمي كه خدا به همگان داد به مشرك و غير مشرك داد كه در سورهٴ «نحل» اشاره شده يا در طليعهٴ سورهٴ «علق» اشاره كرده است كه فرمود: ﴿اقْرَأْ وَ رَبُّكَ اْلأَكْرَمُ ٭ الَّذي عَلَّمَ بِالْقَلَمِ ٭ عَلَّمَ اْلإِنْسانَ ما لَمْ يَعْلَمْ﴾[14] غير از علمي است كه بگويد «و علم الانسان ما لم يكن يعلم» اين ﴿عَلَّمَ اْلإِنْسانَ ما لَمْ يَعْلَمْ﴾ برابر آن است كه ﴿وَ اللّهُ أَخْرَجَكُمْ مِنْ بُطُونِ أُمَّهاتِكُمْ لا تَعْلَمُونَ شَيْئًا ٭ وَ جَعَلَ لَكُمُ السَّمْعَ وَ اْلأَبْصارَ وَ اْلأَفْئِدَةَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ﴾[15] اما اين علومي كه مربوط به اسماي حسني و وحي و نبوت و رسالت و مسايل ماوراي طبيعي و معاد و بهشت و جهنم و امثال ذلك است اين علومي نيست كه انسان با درس و بحث ياد بگيرد لذا فرمود انبيا آمدند چيزهايي به شما ياد مي‌دهند كه شما نه تنها نمي‌دانيد هرچه هم بكوشيد نمي‌توانيد ياد بگيريد ﴿وَ يُعَلِّمُكُمْ ما لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُونَ﴾[16] نه ما «لا تعلمون» بالاتر از همه به خود پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود: ﴿وَ عَلَّمَكَ ما لَمْ تَكُنْ تَعْلَمُ﴾[17] نه «ما لم تعلم» با آن مقام شامخ نبوت فرمود تو با همهٴ نبوغي كه داري اگر وحي نيايد نمي‌تواني آنها را ياد بگيري آنها جايي نيست كه در مكتبهاي كسي باشد در كتاب كسي باشد انسان مطالعه كند ياد بگيرد همان ﴿وَ عَلَّمَكَ ما لَمْ تَكُنْ تَعْلَمُ وَ كانَ فَضْلُ اللّهِ عَلَيْكَ عَظيمًا﴾[18] مشابه آن را دربارهٴ امت هم فرمود منتها به زبان ابراهيم خليل كه فرمود انبيا مي‌آيند و مثلاً از دودمان ما كسي مي‌آيد ﴿وَ يُعَلِّمُكُمْ ما لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُونَ﴾[19] پس اين كريمه‌اي كه به عنوان جدال دوم و دليل سوم در آيهٴ محلّ بحث مطرح است آن علم خاص است كه اين علم خاص را مشركين نداشتند اهل كتاب دارند فرمود: ﴿وَ عُلِّمْتُمْ ما لَمْ تَعْلَمُوا أَنْتُمْ وَ لا آباؤُكُمْ﴾ پس يك علم خاص است ﴿وَ عُلِّمْتُمْ ما لَمْ تَعْلَمُوا أَنْتُمْ وَ لا آباؤُكُمْ﴾ خب حالا بعد از بيان اين سه برهان كه برهان اول در حقيقت شبيه برهان صديقين است همان طوري كه توحيد اله با شناخت الوهيّت حل مي‌شود توحيد اعزام انبيا و مرسلين هم با شناخت الوهيّت حل مي‌شود كه آن مهمترين راه است غير از آن راه مهم دو تا راه به عنوان جدال احسن ذكر شده است بعد فرمود: ﴿قُلِ اللّهُ ثُمَّ ذَرْهُمْ في خَوْضِهِمْ يَلْعَبُونَ﴾ اينها نه جزء خواص‌اند و نه جزء تودهٴ مردم اگر جزء خواص باشد همان برهان اول براي آنها كافي است اگر جزء تودهٴ مردم باشند اين جدال دوم و سوم براي آنها كافي است ﴿قُلِ اللّهُ ثُمَّ ذَرْهُمْ في خَوْضِهِمْ يَلْعَبُونَ﴾[20] معلوم مي‌شود كسي كه باطل گراست اهل لهو و لعب است خب اينجا كه ميدان بازي نيست اينها در احتجاج گفتند: ﴿ما أَنْزَلَ اللّهُ عَلى بَشَرٍ مِنْ شَيْ‌ءٍ﴾ نبوت عام را منكر شدند خدا مي‌فرمايد اينها بازيچه است معلوم مي‌شود منظور از بازي در قرآن كريم اين نيست كه انسان سنگ بازي كند يا چوب بازي كند يا توپ بازي كند بازي با افكار، بازي با علوم، بازي با سخنان، بازي با مكاتب كسي كه خود را به باطل سرگرم كرده است عمري در بازي مشغول است، مشغول بازي است منتها حالا اين جوانها را سرزنش بكند كه اينها چرا توپ بازي مي‌كنند خب تو هم فكر باطل داري او بالأخره يك فايدهٴ بدني دارد بدن را سالم نگه مي‌دارد تو اين طرف را هم نمي‌بندي مي‌بينيد يك وقت هست كه از كنار مجلس لهو و لعب مي‌گذرد ﴿وَالَّذِينَ لاَ يَشْهَدُونَ الزُّورَ وَإِذَا مَرُّوا بِاللَّغْوِ مَرُّوا كِرَاماً﴾[21] يك وقت هست نه از كنار مكتب باطل مي‌گذرد فرمود: ﴿قُلِ اللّهُ ثُمَّ ذَرْهُمْ في خَوْضِهِمْ يَلْعَبُونَ﴾ آنكه منكر وحي و نبوت است اهل بازي است و اينكه دربارهٴ مؤمنين گفته شد كه مؤمنين از لهو مي‌پرهيزند از لغو مي‌پرهيزند نه تنها از طنز گفتن از حرف هزل گفتن مي‌پرهيزند از فكر باطل مي‌پرهيزند در نهج البلاغه آن بياني كه وجود مبارك اميرالمؤمنين(سلام الله عليه) براي فرزندشان دارند در آن نامه فرمود تو بنايت اين نباشد كه در يك مجلسي نشستي بگويي ديگران را بخنداني اينكه كار نشد عظمت تو بالاتر از اين است كه تو بگويي ديگران بخندند چه كاري است حرف مضحك نقل نكن ولو از غير خودت تو بشوي ابزار دست اين لهو و لعب عادي است كه همه معنايش را مي‌فهمند گرچه آيهٴ مباركه محلّ بحث آنها را هم شامل مي‌شود ولي قدر متيقنش چيست؟ قدر متيقنش همان است كه در شأن نزول اوست فرمود: ﴿قُلِ اللّهُ ثُمَّ ذَرْهُمْ في خَوْضِهِمْ يَلْعَبُونَ﴾ ... در بحثهاي قبل هم ملاحظه فرموديد كه اين ﴿يَلْعَبُونَ﴾ از چه گرفته شده اين يك فعلي است كه از يك امر جامدي مشتق شده لُعاب دهان كه با خود دهان همراه است و از دهان توليد مي‌شود اين آن قدر نيست كه انسان تشنه را سيراب كند همين كه انسان اين لعاب را به لب مي‌آورد مي‌خشكد اين قدر دوامي ندارد هرچه بازيچه است همين است مثل لعاب دهان است آنجا مي‌فرمايد: ﴿بَلْ هُمْ في شَكِّ يَلْعَبُونَ﴾[22] اين است ﴿قُلِ اللّهُ ثُمَّ ذَرْهُمْ في خَوْضِهِمْ يَلْعَبُونَ﴾ اين است هرچه كه غير حق باشد مثل لعاب دهان است هرگز تشنه‌اي را سير نمي‌كند و دوام هم ندارد حالا اگر شبهاتي باز مربوط به اين كريمه بود بازگو مي‌شود چون بحثهاي روايي‌اش هم در خلال همين بحثهاي تفسيري به عمل آمده آنچه كه از علي‌ابن‌ابراهيم و اينها نقل شده است روايات مربوط به اين آيه هم زياد نيست در پايان بايد عرض بكنيم كه فردا چون مبعث است روزهٴ فردا فراموشتان نشود درس و بحث يك مقداري انسان را به جا مي‌رساند آن راه اساسي چيز ديگر است اينكه مي‌بينيد خيليها يا بعضيها در پايان عمر هرچه خواندند از يادشان مي‌رود بعضي عالماً مي‌ميرند سرّش همان است عالم بودن مهم نيست عالم مردن مهم است و عالم محشور شدن مهم است خدا به علما وعدهٴ شفاعت نداد آنها كه عالماً زندگي كردند به آنها وعدهٴ شفاعت نداد آنها كه عالماً تا آخرين لحظه به سر بردند، عالماً مُردند و عالماً مبعوث شدند لذا فرمود: «بعثه الله يوم القيامة فقيها»[23] يا ﴿مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها﴾[24] نه «من فعل الحسنه» يا «من احسن» نفرمود هر كس كار خوب بكند ما در قيامت ده برابر پاداش مي‌رهيم هر كس كار خوب بكند و بتواند اين كار خوب را تا زمان مرگ حفظ بكند در برزخ حفظ بكند و در قيامت بياورد ﴿مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ﴾ اين قدر عَقَبه كَعود هست كه بارها را از دوش آدم مي‌گيرند ديگر وقتي عقبه كعود بود آدم ناچار است سبك بشود سختي و سنگيني را تحمل نمي‌كند مدام بين راه يكي پس از ديگري اين دستورات ديني را ـ معاذالله‌ـ رها مي‌كند عمده آن است كه انسان در قيامت عالم محشور بشود آن‌گاه «قيل للعالم قف تشفع للناس»[25] به عالم يوم القيامه مي‌گويند نه« من قضا عنه المبدأ» نه كسي كه «كان في الدنيا عالما» كسي كه «بعثه الله يوم القيامة عالماً»[26] اين راههاي فراواني دارد كه ساده‌ترين راهش همين است كه انسان اين نفل عبادات و عبادات نافله فراموشش نشود و گفتند روزهٴ فردا از بهترين روزه‌هاي مستحب ايام سال است التماس دعا داريم.

«و الْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمينَ»

 


[1] آل عمران/سوره3، آیه18.
[2] صافات/سوره37، آیه35.
[3] طه/سوره20، آیه14.
[4] ـ كافي، ج1، ص85.
[5] فرقان/سوره25، آیه31.
[6] انعام/سوره6، آیه90.
[7] مریم/سوره19، آیه97.
[8] نساء/سوره4، آیه51.
[9] نحل/سوره16، آیه78.
[10] نحل/سوره16، آیه53.
[11] ـ نهج البلاغه، خطبهٴ 1.
[12] زخرف/سوره43، آیه31.
[13] واقعه/سوره56، آیه79.
[14] علق/سوره96، آیه3 الي 5.
[15] نحل/سوره16، آیه78.
[16] بقره/سوره2، آیه151.
[17] نساء/سوره4، آیه113.
[18] نساء/سوره4، آیه113.
[19] بقره/سوره2، آیه151.
[20] انعام/سوره6، آیه91.
[21] فرقان/سوره25، آیه72.
[22] دخان/سوره44، آیه9.
[23] ـ كافي، ج1، ص49.
[24] انعام/سوره6، آیه160.
[25] ـ علل الشرايع، ج2، ص394.
[26] ـ كافي، ج1، ص49.