درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

75/09/13

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تفسیر/سوره انعام/آیه 91

 

﴿وَ ما قَدَرُوا اللّهَ حَقَّ قَدْرِهِ إِذْ قالُوا ما أَنْزَلَ اللّهُ عَلى بَشَرٍ مِنْ شَيْ‌ءٍ قُلْ مَنْ أَنْزَلَ الْكِتابَ الَّذي جاءَ بِهِ مُوسى نُورًا وَ هُدًى لِلنّاسِ تَجْعَلُونَهُ قَراطيسَ تُبْدُونَها وَ تُخْفُونَ كَثيرًا وَ عُلِّمْتُمْ ما لَمْ تَعْلَمُوا أَنْتُمْ وَ لا آباؤُكُمْ قُلِ اللّهُ ثُمَّ ذَرْهُمْ في خَوْضِهِمْ يَلْعَبُونَ﴾﴿91﴾

 

در ذيل آيهٴ قبل روايتي است از وجود مبارك امام صادق(سلام الله عليه) كه در مكه مردي مسئلهٴ حج را از كسي سؤال كرد آن شخص گفت برو از خدمت جعفر‌ابن‌محمد الصادق(سلام الله عليهما) سؤال كن «و انه قد نصب نفسه للناس» او خود را به عنوان امام مسلمين معرفي كرده است پذيرفت آن شخص آمد مسئلهٴ حج را از حضرت سؤال كرد فرمود آري من خودم را براي تعليم معارف الهي آماده كردم بعد اين آيهٴ مباركه را قرائت كردند ﴿أُولئِكَ الَّذينَ هَدَي اللّهُ فَبِهُداهُمُ اقْتَدِهْ﴾[1] يعني شما موظفيد به هدايت ما اقتدا كنيد كه البته اين تطبيق است و تطبيق بجا و موردي هست اقتداي به اهل بيت(عليهم السلام) مانند اقتدا به انبيا الهي است.

اما مطلبي كه مربوط به آيهٴ ﴿وَ ما قَدَرُوا اللّهَ حَقَّ قَدْرِهِ﴾ است در قرآن كريم انسانها را به تقواي نهايي دعوت كردم فرمود: ﴿اتَّقُوا اللّهَ حَقَّ تُقاتِهِ﴾[2] چه اينكه در مسئلهٴ جهاد هم فرمودند كه ﴿وَ جاهِدُوا فِي اللّهِ حَقَّ جِهادِهِ﴾[3] اما آيهٴ تقوا و آيهٴ جهاد كه به حق التقوی و حق الجهاد معروف شده است، مقيد شده است در بخشهايي از قرآن كريم اين حق تقوا معين شد يعني ﴿فَاتَّقُوا اللّهَ مَا اسْتَطَعْتُمْ﴾ بنابراين اين سه مسئله يكي دربارهٴ تقوا يكي دربارهٴ جهاد يكي دربارهٴ معرفت معيارش مشخص خواهد شد دربارهٴ تقوا كه فرمود: ﴿اتَّقُوا اللّهَ حَقَّ تُقاتِهِ﴾[4] در سورهٴ مباركهٴ «تغابن» آنجا مشخص فرمود كه آيهٴ شانزده سورهٴ «تغابن» ﴿فَاتَّقُوا اللّهَ مَا اسْتَطَعْتُمْ﴾ معلوم مي‌شود كه اينكه فرمود: ﴿اتَّقُوا اللّهَ حَقَّ تُقاتِهِ﴾ نه يعني آن مقداري كه شايستهٴ اتقاي از خداست كه آن مقدور كسي نيست بلكه آن مقداري كه مورد استطاعت شماست دربارهٴ جهاد هم اين‌چنين است اگر فرمود: ﴿وَ جاهِدُوا فِي اللّهِ حَقَّ جِهادِهِ﴾[5] حق جهاد در راه خدا مقدور كسي نيست ولي آن مقداري كه مقدور است به عنوان مقدار استطاعت است كه آيه‌اي كه دربارهٴ تقوا نازل شده است همان جهاد را تبيين مي‌كند يعني «جاهدوا في الله ما استطعتم» از اين دو جريان مي‌شود جريان معرفت خدا را هم بررسي كرد اگر فرمودند كه خدا را بشناسيد و يك عده‌اي را مذمت فرمود كه ﴿وَ ما قَدَرُوا اللّهَ حَقَّ قَدْرِهِ﴾ يعني شما خدا را به مقداري كه استطاعت داريد بشناسيد تعظيم كنيد و مانند آن اگر اين ﴿وَ ما قَدَرُوا اللّهَ﴾ به معناي «ما وصفوا الله حق قدره» يعني شما خدا را به مقداري كه مقدور شماست بحث كنيد اگر ﴿وَ ما قَدَرُوا اللّهَ﴾ يعني «و ما علموه حق تعظيمه» يعني شما به مقدار مقدورتان تعظيم كنيد و اگر ﴿وَ ما قَدَرُوا اللّهَ حَقَّ قَدْرِهِ﴾ يعني «و ما عرفوه حق معرفته» يعني شما به مقداري كه مقدورتان هست خدا را بشناسيد.

مطلب بعدي چند اشكالي است كه در اين آيهٴ كريمه مطرح است كه بايد به پاسخ اينها توجه كرد اولاً اشكال اين است كه اين ضميرها به چه كسي برمي‌گردد آيه به مشركين برمي‌گردد يا به اهل كتاب مخصوصاً يهوديها اگر به مشركين برمي‌گردد يعني ﴿وَ ما قَدَرُوا اللّهَ حَقَّ قَدْرِهِ إِذْ قالُوا ما أَنْزَلَ اللّهُ عَلي بَشَرٍ مِنْ شَيْ‌ءٍ﴾ مشكلي از اين جهت نيست كه در مكه مشركيني بودند كه اصل وحي و نبوت عامه را منكر بودند قهراً نبوت خاصهٴ آن حضرت را هم نمي‌پذيرفتند مي‌گفتند: ﴿ما أَنْزَلَ اللّهُ عَلي بَشَرٍ مِنْ شَيْ‌ءٍ﴾ اين اشكال در جاي خود هست اما جواب با اين اشكال هماهنگ نيست براي اينكه جواب، جواب نقضي است و لازمه‌اش آن است كه مستشكل از اهل كتاب باشد چون جواب اين است كه پس تورات موسي را چه كسي نازل كرد خب آنها نبوت عامه را اشكال دارند نبوت خاصه كه مورد اشكال آنها نيست كسي كه نبوت عامه را نمي‌پذيرد نبوت خاصه را هم اشكال مي‌كند هيچ يك از انبيا را به رسميت نمي‌شناسد در پاسخ كسي كه نبوت عام را اشكال مي‌كند اصل وحي و نبوت را اشكال مي‌كند نمي‌شود به طريقهٴ موجبه جزئيه نقض كرد كه پس تورات موسي را چه كسي داد مي‌گويند آنجا هم موسي پيامبر ـ معاذ‌الله ـ پيامبر نيست اگر ضميرها به اهل كتاب برگردد ﴿وَ ما قَدَرُوا اللّهَ حَقَّ قَدْرِهِ إِذْ قالُوا﴾ ضمير ﴿قالُوا﴾ به اهل كتاب برگردد دو تا اشكال هست يكي اينكه ﴿ما أَنْزَلَ اللّهُ عَلي بَشَرٍ مِنْ شَيْ‌ءٍ﴾ تام نخواهد بود براي اينكه اهل كتاب نبوت عام را مي‌پذيرند و نبوت خاص را مي‌پذيرند دربارهٴ نوبت شخص پيغمبر اسلام(صلّي الله عليه و آله و سلّم)اش انكار دارند وگرنه اصل اينكه پيامبري در عالم هست و اينكه موساي كليم پيامبر هست هر دو را مي‌پذيرند هم اصل نبوت را نبوت عام را هم به نبوت وجود مبارك كليم حق را فقط نبوت بعد از موسي را نمي‌پذيرند مثلاً نبوت عيسيٰ(سلام الله عليه) را نمي‌پذيرند و نبوت پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) را نمي‌پذيرند اين اشكال اول و گذشته از اشكال اول اينكه سورهٴ مباركهٴ «انعام» در مكه نازل شد و اين آيات هم مجموعاً نازل شد و در مكه احتجاج پيغمبر با مشركين بود نه با اهل كتاب احتجاج پيغمبر با اهل كتاب در مدينه بود خب پس اگر اين آيه ناظر به مشركين باشد اشكال در جواب است كه جواب با نقض سازگار نيست اگر اين ضميرها به اهل كتاب برگردد يك اشكال در اصل احتجاج و محاوره است اشكال دوم در نقد آنهاست كه چنين نقدي از اهل كتاب ساخته نيست پس گاهي اشكال به اصل نقد است، گاهي اشكال به پاسخ است، گاهي اشكال به اين محاوره و محاجّه كه در جمع سه تا اشكال هست اگر اشكال كننده‌ها مشركين باشد اشكال حق است، محاجّه حق است ولي جواب با اشكال هماهنگ نيست اگر اشكال كننده‌ها يهودي باشند اشكال بجا نيست، محاجّه هم بجا نيست براي اينكه در مكه محاجّه با يهوديها صورت نمي‌گرفت در مدينه بود كه يهوديها و مسيحيها با پيغمبر محاجّه داشتند اينها اشكالهاي اصلي محور آيه‌ است حالا بايد ديد كه از شواهد داخلي و خارجي چه برمي‌آيد شأن نزولي كه فخر‌رازي ذكر كرده ديگران ذكر كردند گوشه‌اي از اين شأن نزول هم در مجمع‌البيان امين‌الاسلام(رضوان الله عليه) آمده است كه گروهي از يهوديها به سرپرستي مالك‌ابن‌سيف آمدند و نقدي داشتند به اين مالك كه حِبر ثمين و فربهي بود طبق تعبير فخر‌رازي در اثر پرخوريهاي اموال يهود ثمين شد وجود مبارك پيغمبر به او فرمود مي‌داني كه خدا حِبر ثمين را دوست ندارد يا غضب خدا بر او رواست و آن شخص مغضوب خداست اين حبر ثمين يعني مالك‌ابن‌سيف برآشفت گفت يك همچنين چيزي نيست گفت در تورات شماست كه خداوند «يبغض الحبر السمين»[6] اين از آن به بعد گفت: ﴿ما أَنْزَلَ اللّهُ عَلي بَشَرٍ مِنْ شَيْ‌ءٍ﴾ كه اصل نبوت را انكار كرد و يهوديها از او بريدند و كعب‌ابن‌اشرف را از آن به بعد به جاي مالك‌ابن‌سيف انتخاب كردند اين جريان اگر درست باشد در مدينه مي‌تواند درست باشد ولي در مكه يك همچنين وفدي يهودي باشد هيئتي باشد با پيغمبر محاجّه كرده باشند اثبات مي‌طلبد خب اينها يك سلسله اشكالاتي است كه بايد از آيه جواب را گرفت قبل از اينكه به اين سؤال و جواب مشركين يا يهوديها و همچنين جوابي كه وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) داده است برسيم به اصل ﴿وَ ما قَدَرُوا اللّهَ حَقَّ قَدْرِهِ إِذْ قالُوا ما أَنْزَلَ اللّهُ عَلي بَشَرٍ مِنْ شَيْ‌ءٍ﴾ بايد بپردازيم آنها كه منكر نبوت‌اند يا اباهه‌گري را انتخاب كردند يعني مي‌خواهند رها باشند و اصل وحي را نمي‌پذيرند اينها در حقيقت خدا را نشناختند براي اينكه خداي حكيم هرگز مردم را رها نمي‌كند يا نه اباهه‌گري را اينها نمي‌پذيرند مردم را رها نمي‌دانند مي‌گويند براي مردم يك حساب و كتابي هست لكن عقل را كافي مي‌دانند نظير براهمه مي‌گويند نيازي به وحي نيست براي اينكه پيامبر كه مي‌آيد رهاورد او يا موافق عقل است يا مخالف عقل اگر موافق عقل باشد كه خود عقل كافي است و ما را از وحي بي‌نياز مي‌كند ـ معاذ‌الله ـ و اگر مخالف عقل هم باشد كه مردود است شبههٴ اينها برطرف شده است در بحثهاي قبل كه خيلي از چيزهاست كه عقل اصلاً نمي‌فهمد نظري ندارد بخشهاي عظيمي از احكام فقهي است، احكام حقوقي است، احكام اخلاقي است كه مربوط به جزئيات است و عقل راه ندارد آنجاها كه عقل راه ندارد وحي ضرورتش مشخص است آنجا كه عقل راه دارد درك مي‌كند وحي او را تأييد مي‌كند اما چيزي كه مسلماً پيش عقل بيّن باشد و خلاف او را شرع بگويد اين‌چنين نيست هرگز شرع برخلاف عقل نمي‌گويد خب پس اين دو گروه ﴿وَ ما قَدَرُوا اللّهَ حَقَّ قَدْرِهِ﴾ آنها كه اباهه‌گري دارند وحي را نمي‌پذيرند يا آنها كه اهل افراط‌اند و براي عقل حرمتي بيش از آن مقداري كه هست قائل‌اند اينها ﴿وَ ما قَدَرُوا اللّهَ حَقَّ قَدْرِهِ﴾ گروه ديگر كساني هستند كه اباهه‌گري را نمي‌پذيرند و براي خدا وحي و دين و رسالت قائل هستند كه خدا وحي‌اي دارد فرستاده‌هايي دارد ولي مي‌گويند آن فرستاده بايد فرشته باشد نه بشر كه در اوايل همين سورهٴ مباركهٴ «انعام» بحثش گذشت در سورهٴ «تغابن» هم هست كه آيا بشر مي‌شود پيامبر باشد كه در سورهٴ «تغابن» فرمود اگر در زمين فرشته‌هايي بودند خدا براي اهل زمين فرشته را رسول انتخاب مي‌كرد و چون شما بشريد بايد بشر از سنخ شما باشد مي‌گفتند مگر اينكه بشر پيامبر مي‌شود اين گروه در حقيقت «و ما قدر الانسان حق قدره» اينها اصلاً انسان را نشناختند كه انسان مي‌تواند خليفه الله باشد، رسول الله باشد، نبي الله باشد، ولي الله باشد، اينها انسان را نشناختند «و ما قدر الانسان حق قدره» پس آن گروه اباهه‌گر ﴿وَ ما قَدَرُوا اللّهَ حَقَّ قَدْرِهِ﴾ آن گروهي كه نظير براهمه مي‌انديشد ﴿وَ ما قَدَرُوا اللّهَ حَقَّ قَدْرِهِ﴾ اما آن گروهي كه اصل وحي و رسالت را مي‌پذيرند ولي مي‌گويند انسان شايستهٴ دريافت وحي نيست و تنها فرشته است كه بايد رسول خدا باشد اينها «ما قدر الانسان حق قدره» لذا ذات اقدس الهي براي انسان و معرفي انسان آيات فراواني نازل مي‌كند همان ﴿وَ عَلَّمَ آدَمَ اْلأَسْماءَ كُلَّها﴾[7] بعد آدم را يعني انسان كامل را معلّم ملائكه معرفي مي‌كند براي آن است كه كسي انسان را كمتر از ملك نداند و نگويد چطور فرشته‌ها وحي مي‌گيرند و انسان توان دريافت وحي را ندارد اين‌چنين نيست بلكه حقيقت انسان كه همان خلافت الهي است صلاحيت دريافت وحي را دارد خب آن گروه در اوايل سورهٴ مباركهٴ «انعام» بحثشان گذشت كه مي‌گفتند يك فرشته‌اي بايد بيايد فرشته بايد رسالت الهي را تحمل كند كه در آيهٴ نه همين سورهٴ مباركهٴ «انعام» گذشت ﴿وَ لَوْ جَعَلْناهُ مَلَكًا لَجَعَلْناهُ رَجُلاً﴾ اگر رسول را از جنس فرشته قرار بدهيم باز بالأخره او را به صورت انسان در بياوريم تا شما او را ببينيد حرف او را بشنويد او براي شما اسوه و قدوه باشد و مانند آن خب فعلاً بحث در اين است كه اينها نبوت عامّه را منكراند ﴿وَ ما قَدَرُوا اللّهَ حَقَّ قَدْرِهِ إِذْ قالُوا ما أَنْزَلَ اللّهُ عَلي بَشَرٍ مِنْ شَيْ‌ءٍ﴾ ولي ما قبل از اينكه به اين شأن نزولها بپردازيم بايد به خود قرآن مراجعه كنيم همان طوري كه مرحوم كليني(رضوان الله عليه) در ... كافي در واقع اصل روايات دو طايفه روايات را نقل كرده است فرمود هر خبري كه معارض دارد براي تشخيص حجت از لاحجت يكي از آن مراجع رسمي قرآن است كه شما عرض بر قرآن كنيد مخالف قرآن را طرد كنيد موافق قرآن را بگيريد طايفهٴ ديگر نصوصي است كه دربارهٴ اعتبار اصل روايت وارد شده است كه خبري حجت است كه مخالف قرآن نباشد ولو معارض هم نداشته باشد اگر خبري به ما رسيد ولو معارض هم ندارد ما بايد عرض بر قرآن بكنيم كه اگر مخالف با قرآن بود حجت نيست و اگر مخالف قرآن نبود شارح قرآن بود مقيد بود مخصص بود و مانند آن حجت است اما مباين قرآن بود حجت نيست ولو روايت معارض نداشته باشد همين كاري را كه ما دربارهٴ روايات و احاديث مي‌كنيم بايد دربارهٴ شأن نزول‌ها هم بكنيم خود شأن نزول ارزشش به اين است كه مخالف قرآن نباشد ما نمي‌دانيم سؤال كننده كه بود در چه فضايي بود ولي مي‌دانيم كه اين سؤال كننده حتماً بايد اهل كتاب باشد چون اين جواب جواب خداست نسبت به اهل كتاب حالا اين آيه در مدينه نازل شد به دستور پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) دستور دادند كه در ذيل آيات مكي نازل بشود يُحتمل يا در خود مكه گرچه غالبشان مشركين بودند ولي گاهي اتفاق مي‌افتاد كه اهل كتابي در مكه به عنوان مسافر يا مهاجر و مانند آن پيدا شده باشد كه احتجاجي پيدا كرده باشد اين هم مُحتمل است صرف اينكه براي ما ثابت نشد كه در مدينه اهل كتاب بود يا نه احتجاجهايي در مكه با اهل كتاب صورت گرفت يا نه نمي‌شود در آيه ترديدي راه پيدا كرد آيه مي‌شود اصل، شأن نزولها را با آيه تطبيق مي‌كنيم بالأخره آيه مي‌گويد گروهي به پيغمبر گفتند: ﴿ما أَنْزَلَ اللّهُ عَلي بَشَرٍ مِنْ شَيْ‌ءٍ﴾ ما نمي‌دانيم اين گروه اهل كتاب بودند يا مشركين از جواب برمي‌آيد كه اهل كتاب بودند براي اينكه ﴿قُلْ مَنْ أَنْزَلَ الْكِتابَ الَّذي جاءَ بِهِ مُوسي نُورًا وَ هُدًي لِلنّاسِ تَجْعَلُونَهُ قَراطيسَ تُبْدُونَها وَ تُخْفُونَ كَثيرًا﴾ اين نه تنها جزء كساني بودند كه اصل نبوت موسي را مي‌پذيرفتند بلكه جزء دست اندر‌كاران تحريف بودند از اينجا برمي‌آيد كسي كه تورات را جابجا مي‌كند وقتي منفعتش در خطر باشد اصلش را انكار مي‌كند خب اينكه خدا فرمود تورات را كه كتاب الهي است خدا به موسي داد شما اين كتاب مدون واحد را قرطاس قرطاس كرديد قرطاس نه به معناي كاغذ، كاغذ را هم شامل مي‌شود پوست را هم شامل مي‌شود، چوب را هم شامل مي‌شود هر چه كه مطلبي در او نوشته شده باشد مي‌شود قرطاس حالا مصداق رايجش همان كاغذ است وگرنه چيزي كه مكتوب است قرطاس است لوح قرطاس است پوست قرطاس است كاغذ قرطاس است، چوب قرطاس است، خب فرمود اين كتاب مدون را كه ذات اقدس الهي به موساي كليم داد شما قرطاس قرطاس كرديد يك مقدار را در خانه‌هايتان نگه مي‌داشتيد يك مقداري را هم در مجامع عمومي براي مردم مي‌خوانديد ﴿تُبْدُونَها وَ تُخْفُونَ كَثيرًا﴾ خيلي از امور كه مربوط به وحي و نبوت بود انكار مي‌كردند دربارهٴ احكام اگر به سود سرمايه‌دارها بود اظهار مي‌كرديد عليه سرمايه‌دارها بود، اخفا مي‌كرديد نظير آن احكام رجم در سورهٴ مباركهٴ «مائده» و «نساء» و مانند آن گذشت كه يك حادثه‌اي اتفاق افتاده به محكمه اهل كتاب مراجعه كردند آن احبار و رهبانان اهل كتاب ديدند كه اين طرف جزء سرمايه‌دارهاي يهود است اگر حكم الهي را بگويند براي او خوشايند نيست او را ارجاع دادند به محكمهٴ پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) پيغمبر از طرف ذات اقدس الهي مأمور شد فرمود: «عندكم كتاب الله، فيه حكمهم كتاب الله، فيه عندهم التورات» ﴿وَ كَيْفَ يُحَكِّمُونَكَ وَ عِنْدَهُمُ التَّوْراةُ فيها حُكْمُ اللّهِ﴾[8] خدايا آيه نازل كرد اينها چرا پيش تو آمدند خب تورات الهي پيش آنهاست همين حكمي كه در قرآن است در تورات است ما خيلي از چيزهايي را كه در قرآن است از تورات براي تو منتقل كرديم همين جريان قصاص را در صدر جريان قصاص خدا مي‌فرمايد: « كتبنا علي بني‌اسرائيل» كه ﴿مَنْ قَتَلَ نَفْسًا بِغَيْرِ نَفْسٍ﴾[9] كذا و كذا حكم قصاص حكم قتل عمدي قصاص است و مانند آن ما در تورات اين‌چنين نوشتيم ﴿وَ مَنْ لَمْ يَحْكُمْ بِما أَنْزَلَ اللّهُ فَأُولئِكَ هُمُ الْكافِرُونَ﴾[10] يا فاسقون يا ظالمون خب بعد در آن بخشي كه اين سرمايه‌دار بزهكار به محكمهٴ احبار يهوديها مراجعه كرد آنها فكر كردند اگر حكم الله را بگويند به سود اين سرمايه‌دار نيست او را به محكمهٴ پيغمبر اسلام(صلّي الله عليه و آله و سلّم) ارجاع دادند آيه نازل شد كه ﴿وَ كَيْفَ يُحَكِّمُونَكَ وَ عِنْدَهُمُ التَّوْراةُ فيها حُكْمُ اللّهِ﴾[11] چطور تو را تحكيم كردند به حكميت تو راضي شدند به محكمه تو آمدند خب تورات خدا پيش آنهاست حكم خدا در تورات است خب به همانها عمل كنند بعد فرمود اگر آمدند اگر آنها را رد كردي آنها قدرت اضرار ندارند ﴿وَ ما يَضُرُّونَكَ مِنْ شَيْ‌ءٍ﴾[12] و اگر خواستي حكم بكني ﴿وَ إِنْ حَكَمْتَ فَاحْكُمْ بَيْنَهُمْ بِالْقِسْطِ﴾[13] نگو حالا اينها يهودي‌اند بالقسط و بالعدل حكم بكن ولي بدان كه همين حكم در تورات است اينها نخواستند حكم بكنند خب در اين‌گونه از موارد اخفا مي‌كردند كسي كه اكثر يا كثير در اين كريمه فرمود: ﴿تُخْفُونَ كَثيرًا﴾ چون كثير بيشتر از اكثر است اكثر در مقابل كثير است كثير در مقابل قليل مثلاً اگر صد را به دو قسم غير متساوي تقسيم بكنند به شصت و چهل، شصت مي‌شود اكثر چهل مي‌شود كثير ولي اگر صد را به نود و ده تقسيم بكنند نود مي‌شود كثير، ده مي‌شود قليل، كثير در مقابل قليل است اينكه در كتابهاي فقهي مي‌گويند اشهر بل المشهور براي همين جهت است چون مشهور بالاتر از اشهر است اگر گفتند اشهر يعني آن قول مقابل مشهور است ولي اين اشهر است ولي براي اينكه قول مقابل را از اعتبار بياندازند مي‌گويند بل المشهور يعني آن قول مقابل شاذ نادر است چون مشهور ارزشش بيش از اشهر است كثير ارزشش بيش از اكثر است اگر گفتند اكثر علما اين‌چنين فتوا دادند يعني كثير مخالف است اما اينكه عدول كردند گفتند بل الكثير يعني قليل مخالف‌اند كثير موافق‌اند كثير بالاتر از اكثر است لذا در اين كتابهاي فقهي مي‌گويند اكثر بل الكثير يا اشهر بل المشهور خب در اين كريمه فرمود: ﴿تُخْفُونَ كَثيرًا﴾ نه «تخفون اكثر» يعني آنچه را كه شما مخفي كرديد خيلي بيش از آن مقداري است كه براي مردم گفتيد خب چنين احبار دين‌فروشي كه كثير را مخفي مي‌كند قليل را اظهار مي‌كند اگر منفعت او در خطر بيفتد آن قليل را هم انكار مي‌كند لذا مي‌گويد ﴿ما أَنْزَلَ اللّهُ عَلي بَشَرٍ مِنْ شَيْ‌ءٍ﴾ اينكه كثير را انكار كرد اين مختصر مانده خب آن قليل را هم انكار مي‌كند پس نبايد گفت اگر اين مستشكل اهل كتاب بود و يهودي بود چرا مي‌گويد ﴿ما أَنْزَلَ اللّهُ عَلي بَشَرٍ مِنْ شَيْ‌ءٍ﴾ اين اهل كتابي كه نود درصد را انكار كرد آن ده درصد را هم انكار مي‌كند هرگز ما شأن نزول را بر قرآن تحميل نكنيم اول خود قرآن را بفهميم بعد شأن نزول وضعش روشن خواهد شد البته اگر شأن نزول رو در روي قرآن نبود مشكلي براي ما ايجاد نكرد كمك به فهم بود بسيار خوب اما يك شأن نزولي بخواهد اشكالي براي آيه ايجاد كند چنين شأن نزولي ارجي ندارد آيه ظاهرش اين است كه مستشكل اصل نبوت را انكار مي‌كند جواب اين است كه شما كه اصل نبوت را قبول داشتيد خب از جواب معلوم مي‌شود كه مستشكل اهل كتاب بود نه مشرك و ريشهٴ چنين ارتدادي را هم در خود آيه بيان كرد فرمود شما مي‌دانيد چكار كرديد يك كتاب واحد مدون را آمديد قرطاس قرطاس كرديد نفرمود: «تجعلونه قرطاسا» فرمود: ﴿تَجْعَلُونَهُ قَراطيسَ﴾ جزء جزء كرديد همين كه ﴿نُؤْمِنُ بِبَعْضٍ وَ نَكْفُرُ بِبَعْضٍ﴾[14] بود خب شما اين را متجدد كرديد خب نظير ﴿الَّذينَ جَعَلُوا الْقُرْآنَ عِضينَ﴾[15] عِضه، عِضه كردند تكه تكه كردند پاره پاره كردند يعني بعضيها را قبول كردند بعضي را قبول نكردند اين ﴿الَّذينَ جَعَلُوا الْقُرْآنَ عِضينَ﴾ همان گروهي‌اند كه جعل التورات عضين، جعل الانجيل عضين، عضه عضه يعني تكه تكه، پاره پاره خب شما آمديد اين تورات را قراطيس قرار داديد تكه تكه كرديد بعضي را در خانه نگه داشتيد بعضي را به مردم نشان داديد آنكه در خانه نگه داشتيد كثير است آنكه به مردم نشان داديد قليل است حالا اگر منفعت شما در خطر بود آن بعض قليل را هم اگر اظهار مي‌كرديد منفعتتان در خطر بود خب آن را هم انكار مي‌كرديد كسي كه كثير را منكر است خب قليل را هم انكار مي‌كند يك طور ديگر لذا مي‌گويد ﴿ما أَنْزَلَ اللّهُ عَلي بَشَرٍ مِنْ شَيْ‌ءٍ﴾ اگر گفت: ﴿ما أَنْزَلَ اللّهُ عَلي بَشَرٍ مِنْ شَيْ‌ءٍ﴾ براي شنيدن آن حرفي كه پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود كه اموالي كه از اينها گرفتي و فربه شدي چنين شكمي مبغوض حق است و چنين ثميني مغضوب حق است او برآشفته مي‌شود اصل وحي را هم انكار مي‌كند تا حال كثير را اخفا كرد حالا آن قليل هم اصلش هم انكار مي‌كند خب مي‌بينيد فخر‌رازي و امثال فخر‌رازي اشكال را مطرح كردند به زحمت جواب دادند اما احساس سنگيني كردند ولي وقتي مستقيماً به خود خدمت قرآن برويد مي‌بينيد سنگين نيست ﴿وَ لَقَدْ يَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّكْرِ﴾[16] براي كسي كه بخواهد به نام و ياد او متذكر باشد درك مطلب سخت نيست مدام فخر‌رازي مي‌گويد «هذا اشكال صعب، هذا نقد صعب» خب پس با اين راه مي‌توان گفت كه سؤال كننده اشكال كننده اهل كتاب است پاسخ مستدل هم پاسخ نقضي است و تحليلي، كه كسي نگويد چطور يك عالمي اهل كتاب بگويد ﴿ما أَنْزَلَ اللّهُ عَلي بَشَرٍ مِنْ شَيْ‌ءٍ﴾ اصل وحي را منكر مي‌شود براي اينكه اين عالم تا به حال چندين خطر را پشت‌سر گذاشته كه يكي پس از ديگري مرتكب شد اولاً تحريف بود كتمان، بعد كم كم از يك آيه به ده آيه، ده آيه به هفتاد آيه از هشتاد آيه به نود آيه كثير را مخفي كرد قليل را گفت الآن هم از ريشه منكر شد ﴿ثُمَّ كانَ عاقِبَةَ الَّذينَ أَساؤُا السُّواي أَنْ كَذَّبُوا﴾[17] خطر معصيت صغيره، معصيت كبيره است خطر امتداد معصيت كبيره، اصل كفر است عاقبت اين طور ثمين شدن از مال اسرائيلي همين است خب مگر آن اخفا معصيت كبيره نبود اصلش را هم منكر مي‌شوند ﴿ثُمَّ كانَ عاقِبَةَ الَّذينَ أَساؤُا السُّواي أَنْ كَذَّبُوا﴾ كه معروف بين مفسّرين آيه را اين‌چنين معنا مي‌كنند كه سيدنا‌الاستاد(رضوان الله عليه) لطيفه‌اي ديگري در اين آيه دارد معروف اين است كه عاقبت آدمهاي فاسق كفر است ده تا گناه، صد تا گناه، هزار تا گناه كم كم خداي ناكرده سر از تكذيب درمي‌آورد اول كذب، كذب، كذب بعد تكذيب ﴿ثُمَّ كانَ عاقِبَةَ الَّذينَ أَساؤُا السُّواي﴾ عاقبتشان چيست، اسم كان چيست؟ التكذيب ﴿أَنْ كَذَّبُوا﴾ ﴿ثُمَّ كانَ عاقِبَةَ الَّذينَ أَساؤُا السُّواي أَنْ كَذَّبُوا﴾ سيدنا‌الاستاد مي‌فرمايد كه اسمش ﴿السُّواي﴾ است آن ﴿أَنْ كَذَّبُوا﴾ تعليل است ولي هر دو يك پيام دارد ﴿ثُمَّ كانَ عاقِبَةَ الَّذينَ أَساؤُ﴾ عاقبتشان چيست؟ ﴿السُّواي﴾ است عاقبت سواي است نه عاقبت حسني است چرا عاقبتشان سواي است براي اينكه ﴿أَنْ كَذَّبُوا﴾ ايشان ﴿أَنْ كَذَّبُوا﴾ را اسم ﴿كانَ﴾ نمي‌گيرند تعليل حكم مي‌گيرند اسم ﴿كانَ﴾ همان ﴿السُّواي﴾ است به هر دو تقدير مطلب تام است چه تقديري كه معروف بين اصحاب است چه تقديري كه ايشان مي‌فرمايند عاقبت گناهان كبيره شرك است عاقبت بازي كردن با آيات الهي ارتداد است خب اين گروه كه ﴿تُخْفُونَ كَثيرًا﴾ سر از ﴿ما أَنْزَلَ اللّهُ عَلي بَشَرٍ مِنْ شَيْ‌ءٍ﴾ در مي‌آورند ديگر استبعاد نيست مدام قدم به قدم انسان بگويد «هذا صعبٌ صعبٌ» حالا به تفسير فخر‌رازي مراجعه بفرماييد اين اين‌چنين نيست خب پس بنابراين از آيه برمي‌آيد كه مستشكل اهل كتاب نيست جوابش اين است كه شما اصل تورات را قبول كرديد چرا به اين روز سياه نشستيد براي اينكه تكه تكه كرديد اولاً، كه هر چه به سود شماست علني كنيد هر چه به زيان شماست مخفي كنيد اين را ﴿تَجْعَلُونَهُ قَراطيسَ﴾ بعد به اين حيله‌تان هم دست يافتيد ﴿تُبْدُونَهَا﴾ آن قراطيس را و ﴿تُخْفُونَ كَثيرًا﴾ اول آمديد تكه تكه يكسره كتاب را بر مردم عرضه نكرديد آمديد قرطاس قرطاس كرديد، جزء جزء كرديد، تكه تكه كرديد كه هر چه به سود شماست علني كنيد هر چه به سود شما نيست مخفي كنيد و اين كار را هم كرديد ﴿تُبْدُونَهَا﴾ آن قَراطيس را و ﴿تُخْفُونَ كَثيرًا﴾ حالا هم كه از اصل منكر شديد خب آن بلعم باعور و مانند آن از همين گروه بودند ديگر بنابراين از اين جهت محذوري ندارند.

پرسش...

پاسخ: آنها اول آمدند اعتراضاتي به پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) داشتند حضرت فرمود اين پيشگامشان يك حبر ثمين است و مي‌داند بعضيها هستند كه مزاج آنها ثمن‌پرور است اينها آب هم كه بخورند چاق مي‌شوند اين محذوري ندارد يك وقت در اثر پرخوري آن هم اموال محّرم چاق مي‌شوند اين يك نقص است آنها كه آب هم بخورند چاق مي‌شوند اين نقص نيست اين دستگاه طبيعي است آن كه از پرخوري آنها هم كه در روايات نقل كردند اين بود كه حضرت فرمود از مال اينها شكم كردي اطعموك اينها تو را اين طور بار آورند وگرنه آن كه نقص طبيعي نيست خب يك چنين آدمي آمده به عنوان پيشگام به پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) اعتراض بكند حضرت فرمود اول خودت را اصلاح كن تو با مال و اينها به اين صورت درآمدي كه «ان الله سبحانه يُبغض الحبر السمين»[18] اين در برابر آنها برآشفت گفت نه يك چنين چيزي نيست حضرت فرمود در تورات شماست گفت خدا اصلاً چيزي نازل نكرده يك همچنين حالتي اينكه مهم است چند گروه است كه ذات اقدس الهي فرمود اينها فقط آتش مي‌خورند يكي كسي كه مال يتيم مي‌خورد در اوايل سورهٴ مباركهٴ «نساء» بود كه ﴿إِنَّ الَّذينَ يَأْكُلُونَ أَمْوالَ الْيَتامي ظُلْمًا إِنَّما يَأْكُلُونَ في بُطُونِهِمْ نارًا﴾[19] يكي هم دربارهٴ همين احبار و رهبانها است كه ملاحظه فرموديد دربارهٴ احبار و رهبان دين‌فروش فرمود: ﴿إِنَّما يَأْكُلُونَ في بُطُونِهِمْ نارًا﴾ اينها فقط آتش مي‌خورند حالا فردا روشن مي‌شود كه آتش از اينها زبانه مي‌زند خب اينكه با دين فروشي‌عمري را آتش خورده حالا آمده عليه حضرت دارد احتجاج مي‌كند فرمود تو كه مبغوض خدايي اين از ريشه منكر شد گفت نه اصلاً خدا چيزي نازل نكرده كه بعد همان يهوديها بدشان آمد آمدند اين شخص كه مالك ابن سيف را عزل كردند كعب ابن اشرف را به جاي او نشاندند آن البته نسخهٴ بدل همين است ولي بالأخره آن روز طرد شد خب چنين گروهي آمدند عليه پيغمبر حضرت كمال ادب را رعايت مي‌كند بعد مي‌بيند يك آدم حرام‌خواري عليه او قيام كرده خب نمي‌تواند تحمل كند كه آن هم عليه دين او يك وقت است به خود او سنگ مي‌زند تحمل مي‌كند اما يك وقت با كتاب او درمي‌افتند اينكه نمي‌تواند تحمل بكند كه بعد فرمود كه «ان الله سبحانه يبغض الحبر السمين»[20] گفت كجاست اين حرف، گفتند تورات است گفت: ﴿ما أَنْزَلَ اللّهُ عَلي بَشَرٍ مِنْ شَيْ‌ءٍ﴾ اين بعد خدا جواب داد قل.

پرسش...

پاسخ: نه نازل كرد، تورات هست در تورات اين حرفها هست اين هم يكي از چيزهايي است كه شما مخفي كرديد اولاً تورات را تكه تكه كرديد براي روز مبادا و به آن روز مبادا هم كه رسيده ﴿تُبْدُونَها وَ تُخْفُونَ﴾ اين دو، آنچه كه مخفي كرديد كثير است آنچه كه اظهار كرديد قليل است اين سه، سه تا كار كرديد ﴿تَجْعَلُونَهُ قَراطيسَ﴾ يك، ﴿تُبْدُونَها﴾ دو، ﴿تُخْفُونَ﴾ سه، اينكه تخفون كثير است قهراً آنكه تبدون قليل است اگر مي‌فرمود اكثر را مخفي كرديد خب آن مقداري را كه اظهار كرديد كثير است اما فرمود كثير را مخفي كرديد خب آن مقداري را كه نگه داشتيد قليل است ديگر.

پرسش...

پاسخ: چرا ديگر اين شأن نزول نشان مي‌دهد به اينكه اينها آنها كه همراهان او بودند انكار نكردند اين‌مالك‌ابن سيف گفته است كه چنين است آنها هم البته مي‌پذيرفتند گفتند: ﴿ما أَنْزَلَ اللّهُ عَلي بَشَرٍ مِنْ شَيْ‌ءٍ﴾ اينها كه مستقيماً نگفتند حالا يك كسي مستقيم مي‌گويد ﴿ما أَنْزَلَ اللّهُ عَلي بَشَرٍ مِنْ شَيْ‌ءٍ﴾؟ در موقع احتجاج اين معلوم مي‌شود مسبوق به يك سابقه است وقتي مسبوق به سابقه است سابقه را مراجعه مي‌كنيد مي‌بينيد به اينكه يك محاجّه‌اي بود بعد آن شخص بدرفتاري مي‌كرد تهاجم به دين مي‌كرد و وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود: «ان الله سبحانه يبغض الحبر السمين»[21] گفت كجا نوشته چه كسي گفته فرمود در كتاب شماست گفت: ﴿ما أَنْزَلَ اللّهُ عَلي بَشَرٍ مِنْ شَيْ‌ءٍ﴾ اينها مستبعد نيست كسي كه كثير را مخفي مي‌كند يك روزي اصل وحي را انكار بكند براي اينكه ﴿ثُمَّ كانَ عاقِبَةَ الَّذينَ أَساؤُا السُّواي﴾[22] ديگر ﴿أَنْ كَذَّبُوا﴾ خب ﴿تُخْفُونَ كَثيرًا﴾، ﴿تَجْعَلُونَهُ قَراطيسَ تُبْدُونَها وَ تُخْفُونَ كَثيرًا﴾ اين كلمه ﴿قُلْ مَنْ أَنْزَلَ الْكِتابَ الَّذي جاءَ بِهِ مُوسي نُورًا وَ هُدًي﴾ اين تعليق حكم بر وصف است كه مُشعر به عليت است چون اگر چيزي بايد هدايت كننده خلق باشد خود بايد منزه از ضلال باشد مثل نور چيزي مي‌تواند مظهر باشد كه في نفسه ظاهر باشد كتاب آسماني چرا هدايت است چون نور است اگر خود تيرگي، تاريكي، جهل، سهو، نسيان، عصيان، خبط غلط، اشكال نقد، يكي از اينها راه پيدا كند كه نور نيست چون نور است هادي است و آن علت هم اول ذكر شده در سورهٴ مباركهٴ «يونس» مشابه اين هم آمده ﴿أَ فَمَنْ يَهْدي إِلَي الْحَقِّ أَحَقُّ أَنْ يُتَّبَعَ أَمَّنْ لا يَهِدّي إِلاّ أَنْ يُهْدي﴾[23] آن آيه نمي‌گويد آيا عادل و عالم بايد رهبر باشد يا جاهل و فاسق، آيا عادل بايد رهبر باشد يا جاهل آيه كه نمي‌خواهد اين را بگويد كه ﴿أَ فَمَنْ يَهْدي إِلَي الْحَقِّ أَحَقُّ أَنْ يُتَّبَعَ أَمَّنْ لا يَهِدّي إِلاّ أَنْ يُهْدي﴾ تقابل را ملاحظه بفرماييد آيه تقابلش اين نيست كه «أَ فَمَنْ يَهْدي إِلَي الْحَقِّ أَحَقُّ أَنْ يُتَّبَعَ أَمَّنْ لا يَهِدّي إِلاّ الحق» آيا كسي كه مردم را به حق دعوت مي‌كند متبع است يا كسي كه مردم را به حق دعوت نمي‌كند متبع است آيا اين را كه نمي‌خواهد بگويد كه اينكه يك امر بيّن الرشد است آن طرفش بيّن الغي است كسي كه مردم را به حق دعوت مي‌كند آن اوليٰ است، آن معين است كسي كه مردم را به حق دعوت نمي‌كند آن بيّن الغي است آيه مي‌گويد دو نفر را در نظر بگيريد كه هر دو مردم را به حق دعوت مي‌كنند هيچ كدام مردم را به خلاف دعوت نمي‌كنند هر دو مردم را به حق دعوت مي‌كنند ولي يكي بدون مكتب مردم را به حق دعوت مي‌كند ديگري مكتب رفته است و مردم را به حق دعوت مي‌كند ﴿أَ فَمَنْ يَهْدي إِلَي الْحَقِّ أَحَقُّ أَنْ يُتَّبَعَ أَمَّنْ لا يَهِدّي﴾[24] يعني «لا يهتدي» ﴿إِلاّ أَنْ يُهْدي﴾ مگر اينكه خودش مهتدي بالذات نيست تا او را هدايت نكنند هدايت نمي‌شود او بايد هدايت بشود مهتدي بشود تا مردم را به حق دعوت كند معناي آيه اين است كه آيا كسي كه در هدايت محتاج به غير نيست مقدم است يا كسي كه در هدايت محتاج به غير است آيه اين است معنايش خب وقتي اين شد پس اگر دو نفر مردم را به حق دعوت بكنند يكي محتاج است، ديگري محتاج نيست آن غير محتاج مقدم است يعني آن مكتب نرفته مقدم است نه مكتب رفته در اين كريمه هم همين است چيزي ﴿هُدًي لِلنّاسِ﴾ است كه في نفسه نور باشد اگر يك كتابي اشكال‌پذير باشد بطلان‌پذير باشد نسخ بشود در زمان خودش نه با پيغمبري بعدي ابطال بشود، تناقض داشته باشد، اختلاف داشته باشد، تخلف داشته باشد، اين كتاب تيره است نور نيست چيزي صلاحيت هدايت دارد كه نور باشد لذا ذات اقدس الهي فرمود اين كتاب اين تورات في نفسه نور است چون في نفسه نور است صلاحيت هدايت دارد ﴿نُورًا وَ هُدًي﴾ در چنين كتابي آمده است «ان الله سبحانه يبغض الحبر السمين»[25] .

«و الْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمينَ»

 


[1] انعام/سوره6، آیه90.
[2] آل عمران/سوره3، آیه102.
[3] حج/سوره22، آیه78.
[4] آل عمران/سوره3، آیه102.
[5] حج/سوره22، آیه78.
[6] ـ بحار الانوار، ج9، ص89.
[7] بقره/سوره2، آیه31.
[8] مائده/سوره5، آیه43.
[9] مائده/سوره5، آیه32.
[10] مائده/سوره5، آیه44.
[11] مائده/سوره5، آیه43.
[12] نساء/سوره4، آیه113.
[13] مائده/سوره5، آیه42.
[14] نساء/سوره4، آیه150.
[15] حجر/سوره15، آیه91.
[16] قمر/سوره54، آیه40.
[17] روم/سوره30، آیه10.
[18] ـ بحار الانوار، ج9، ص89.
[19] نساء/سوره4، آیه10.
[20] ـ بحار الانوار، ج9، ص89.
[21] ـ بحار الانوار، ج9، ص89.
[22] روم/سوره30، آیه10.
[23] یونس/سوره10، آیه35.
[24] یونس/سوره10، آیه35.
[25] ـ بحار الانوار، ج9، ص89.