75/09/12
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/سوره انعام/آیه 89 الی 90
﴿أُولئِكَ الَّذينَ آتَيْناهُمُ الْكِتابَ وَ الْحُكْمَ وَ النُّبُوَّةَ فَإِنْ يَكْفُرْ بِها هؤُلاءِ فَقَدْ وَكَّلْنا بِها قَوْمًا لَيْسُوا بِها بِكافِرينَ﴾﴿89﴾﴿أُولئِكَ الَّذينَ هَدَي اللّهُ فَبِهُداهُمُ اقْتَدِهْ قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْرًا إِنْ هُوَ إِلاّ ذِكْري لِلْعالَمينَ﴾﴿90﴾﴿وَ ما قَدَرُوا اللّهَ حَقَّ قَدْرِهِ إِذْ قالُوا ما أَنْزَلَ اللّهُ عَلى بَشَرٍ مِنْ شَيْءٍ قُلْ مَنْ أَنْزَلَ الْكِتابَ الَّذي جاءَ بِهِ مُوسى نُورًا وَ هُدًى لِلنّاسِ تَجْعَلُونَهُ قَراطيسَ تُبْدُونَها وَ تُخْفُونَ كَثيرًا وَ عُلِّمْتُمْ ما لَمْ تَعْلَمُوا أَنْتُمْ وَ لا آباؤُكُمْ قُلِ اللّهُ ثُمَّ ذَرْهُمْ في خَوْضِهِمْ يَلْعَبُونَ﴾﴿91﴾
دربارهٴ كتاب همان طوري كه ملاحظه فرموديد بر اساس اينكه الفاظ براي ارواح معاني است نه براي اجساد آنها اطلاق كتاب بر كتاب تكويني نظير ﴿كِتَابٍ مُبِينٍ﴾[1] نظير ﴿أُمُّ الْكِتَابِ﴾[2] و مانند آنكه حقايق جهان قبل از آفرينش در آنها ثبت است مجاز نيست چه اينكه اطلاق كتاب بر صحائفي كه انبيا آوردند و كتابهاي آسماني آنها هم حقيقت است و اطلاق كتاب بر صحيفهٴ اعمال هم كه فرشتگان مينويسند آن هم حقيقت است در قرآن كريم از هر سه قسم كتاب سخني به ميان آمد و آيات فراواني هم هست و اما آنچه كه در خصوص اين بخش از آيات سورهٴ مباركهٴ «انعام» مطرح است همان كتابهاي وحي و شريعت است كه خداوند به انبيا عطا فرمود.
مطلب بعدي آن است كه جريان حكم را در ذيل آيهٴ ﴿إِنِ الْحُكْمُ إِلاّ لِلّهِ﴾ در همين سورهٴ مباركهٴ «انعام» آنجا بيان فرمود يعني آيهٴ 57 سورهٴ مباركهٴ «انعام» كه بحثش قبلاً گذشت آنجا آمده است كه ﴿إِنِ الْحُكْمُ إِلاّ لِلّهِ﴾ حكم در آنجا معنا شد معناي جامعي كه در قضايا همان معناي جامع حضور دارد در تصديقها همان معناي جامع حضور دارد در قضايي كه در محاكم قضايي است همان معنا حضور دارد در احكام ولايي كه حاكمان و واليان دارند همان معنا حضور دارد يك معناي جامعي براي حكم ذكر شده است و اينها مصاديق آن معناي جامع است و سيدناالاستاد مرحوم علامه طباطبايي(رضوان الله عليه) يك بحثي دارند به عنوان معناي حكم در قرآن در ذيل همان آيهٴ 57 سورهٴ «انعام» كه قبلاً گذشت همان بحث را در ذيل همين آيه تكميل فرمودند يعني ﴿آتَيْناهُمُ الْكِتابَ وَ الْحُكْمَ وَ النُّبُوَّةَ﴾ اين را تكميل كردند آن معنايي كه جناب راغب ذكر كرد آن هم اينجا ذكر ميكند اصولاً حكم يعني منع، حكيم كسي است كه ممنوع است از سخنان باطل، مؤمن ملجم است و حكمه را آن لجام و لگام اسب را ميگويند حكمه براي اينكه دهان او را حفظ ميكند از هر غذايي يا هر كار ناروايي و اينكه در روايات در وصف مؤمن آمده است كه «المؤمن ملجم»[3] همين باب است يعني آن لگام در دهان اوست مواظب حرفهاي خود هست «حكمتُهُ» يعني «اعطيته الحكم» حكم همان لگام و لجام را ميگويند آنگاه اين لجام و اين لگام مانع و حافظ است در محكمه قضا قاضي لگام در دست دارد لجام در دست دارد آن مدعي كه سخن گزاف ميگويد جلو او را ميگيرد اين تزلزل حقوقي را با آن ضوابط قضايي سامان ميبخشد چه اينكه كسي كه اهل نظر هست ربط محمول و موضوع كه متزلزل هست او در مقام تصديق اين ربط را با برهان سامان ميبخشد وقتي سامان بخشيد و حكم كرد اين شيء ميشود قضيه، قضيه يعني چيزي كه در او قضا و حكم است و همچنين يك والي و حاكم جامعه را از نابساماني نجات ميدهد آنها را سامان ميبخشد حكم ميكند حكم يك معناي جامعي دارد كه مصاديق آن معنا فرق ميكند بهترين مصداقش حكومت انبياست چه در بخشهاي ولايت چه در بخشهاي قضا و داوري چه در بخشهاي علوم و معارف اما اينكه ذات اقدس الهي فرمود: ﴿فَإِنْ يَكْفُرْ بِها هؤُلاءِ فَقَدْ وَكَّلْنا بِها قَوْمًا لَيْسُوا بِها بِكافِرينَ﴾ اين تنوين ﴿قَوْمًا﴾ تنوين تفخيم و تعظيم است يعني ما گروهي را وكيل كرديم كه اينها وكلاي الهياند، خلفاي الهياند براي حفظ رهاورد انبيا دربارهٴ اين قوم تفسيرهاي گوناگوني است عدهاي گفتند منظور از اين قوم انبيايند كه بعضي از آنها اسامي شريفشان گذشت عدهاي گفتند منظور از اين قوم فرشتگاناند اينها ناتمام است براي اينكه خدا ميفرمايد: ﴿فقد وَكَّلْنا بِها قَوْمًا لَيْسُوا بِها بِكافِرينَ﴾ يعني الآن و آينده اينها نسبت به اين معارف كافر نيستند خب اين انبيايي كه اسامي شريفشان اينجا برده شد همه اينها رحلت كردهاند اگر آيه اين بود كه ما گروهي را وكيل و خليفه خود قرار داديم كه نسبت به اين كافر نبودند اين قابل تطبيق بر انبيا گذشته بود اما به صورت صفت مشبهه ياد ميكند يا به وزن اسم فاعل ذكر ميكند كه ﴿لَيْسُوا بِها بِكافِرينَ﴾ كافر نيستند يعني الآن و آينده كافر نيستند خب اين انبيا(عليهم السلام) كه نيستند كه چه اينكه منظور از اين وكلا فرشتگان الهي هم نيستند براي اينكه خداوند از آنها به قوم ياد نميكند اينجا فرمود: ﴿فَقَدْ وَكَّلْنا بِها قَوْمًا﴾ و تفسير سوم اينكه منظور از اين قوم مؤمنين عصر پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) است اين هم ناتمام است براي اينكه بسياري از اينها بعد از رحلت پيغمبر مرتد شدند گرچه ارتداد از توحيد نداشتند اما ارتداد از ولايت داشتند كه «ارتد الناس بعد النبي الا ثلاث او اربع» اين منظور ارتداد از ولايت است پس بنابراين اينها هم نتوانستند خود ديندار باشند چه رسد به اينكه اينها وكلاء الرحمان باشند در حفظ دين گروه خاصي هم منظور نيست از اقوام نژاد ايران و مانند آن بلكه اين قابل تطبيق است بر ائمه(عليهم السلام) كه اهل عصمتند و علماي رباني كه معتصم به حبل قرآن و عترتند بالاصاله وكلاي خدا اولياي معصوماند و به طبع آنها علماي رباني كه به حبل آنها معتصماند آنها ميتوانند حافظ دين حق تعالي باشند از اينجا معلوم ميشود آن آيهٴ سورهٴ مباركهٴ «حجر» كه فرمود: ﴿إِنّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَ إِنّا لَهُ لَحافِظُونَ﴾[4] چگونه ذات اقدس الهي دينش را حفظ ميكند اين دين به وسيله ائمه(عليهم السلام) حفظ ميشود مخصوصاً در عصر غيبت به وسيله علمايي كه شاگردان آنها هستند و معتصم به حبل آنها هستند حفظ ميشود اگر يك عالمي در تفسير يك آيه اشتباه كرد چند نفر راه صحيح را طي ميكنند كه در جمع به وسيله همين علماي الهي اين شريعت محفوظ ميماند البته فيض اصلياش به بركت وجود حضرت(سلام الله عليه) ميگيرد كه در همان توحيد مبارك آمده است ما وقتي شما را نميبينيم چگونه از شما استفاده بكنيم فرمود مثل آفتاب وراء سحاب است آفتاب پشت ابر را كسي نميبيند ولي از حرارتش و نورش بالآخره روز مردم تأمين است.
مطلب بعدي آن است كه چون دربارهٴ نبوت سخن به اينجا رسيد كه نام هجده پيامبر را ذكر فرمود و اشارهاي به خطوط كلي شريعت كرد آنگاه دربارهٴ بحث نبوت آياتي نازل ميكند ميفرمايد: ﴿وَ ما قَدَرُوا اللّهَ حَقَّ قَدْرِهِ إِذْ قالُوا ما أَنْزَلَ اللّهُ عَلى بَشَرٍ مِنْ شَيْءٍ﴾ مشركين حجاز چند تا مشكل محوري داشتند گذشته از مشكل اخلاقي و فقهي و حقوقي سه مشكل اساسي و محوري داشتند يعني در مسئله خداشناسي موحّد نبودند در مسئله وحي و رسالت اصل نبوت عامه را منكر بودند در جريان معاد هم كه از اصول دين است معاد و قيامت را منكر بودند ولي خدا را قبول داشتند به عنوان اينكه خالق سماوات و ارض است ميپذيرفتند كه در اين ﴿وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضَ لَيَقُولُنَّ اللّهُ﴾[5] ذات اقدس الهي دربارهٴ اين عناصر محوري هم حكمت دارد، هم موعظه دارد، هم جدال احسن گاهي از راه حكمت اين سه اصل را ثابت ميكند گاهي از راه جدال احسن در هر سه بخش بعد از اينكه برهان اقامه ميكند ميفرمايد شما آن خدايي را كه قبول داريد آن طوري كه بايد او را نشناختيد اگر خداست و آفريدگار انسان و جهان و عالم است همان طوري كه آفريدگار است بايد پروردگار هم باشد نميشود خدا آسمان و زمين را خلق بكند ولي آنها را نپروراند تدبير آنها را به ديگري بسپارد يا بشر را خلق بكند و او را به حال خود رها بگذارد اينچنين نيست شما اگر خدا را درست ميشناختيد خود خدايي شهادت بر توحيد ميداد خدا كه شريك برنميدارد ﴿شَهِدَ اللّهُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلاّ هُوَ وَ الْمَلائِكَةُ وَ أُولُوا الْعِلْمِ قائِمًا بِالْقِسْطِ﴾[6] ﴿شَهِدَ اللّهُ﴾ گرچه خدا به وسيله انبيا به ما تفهيم كرد كه خدا واحد است لا شريك له اما در حقيقت الوهيّت شهادت به وحدانيت ميدهد خدايي دو برنميدارد چون چيزي كه حقيقت نامتناهي است غير را ابقاء نخواهد كرد لذا خود الوهيّت شهادت به وحدانيت ميدهد نه از باب اتحاد شاهد و مدعي باشد كه خودش مدعي وحدت باشد بعد شهادت به وحدانيت هم بدهد خدايي شهادت به وحدانيت ميدهد و اگر كسي براي خدا شريك قائل شد معلوم ميشود خدا را نشناخت الوهيّت را نشناخت ﴿شَهِدَ اللّهُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلاّ هُوَ وَ الْمَلائِكَةُ وَ أُولُوا الْعِلْمِ قائِمًا بِالْقِسْطِ﴾ چون خود الوهيّت شهادت به وحدانيت ميدهد مشركيني كه الله را قبول دارند ولي براي او انداد و اوثان و امثال ذلك قرار دادند، شريك قرار دادند خدا ميفرمايد كه ﴿وَ ما قَدَرُوا اللّهَ حَقَّ قَدْرِهَِ﴾ اينها خدا را آن طوري كه بايد بشناسند نشناختند چون آن طوري كه بايد بشناسند نشناختند آن طوري كه بايد تعظيم كنند نميكنند آن طوري كه بايد اطاعت كنند نميكنند اينكه ميفرمايد: ﴿وَ ما قَدَرُوا اللّهَ حَقَّ قَدْرِهِ﴾ گرچه ذات اقدس الهي آن طوري كه هست معلوم احدي نخواهد شد ممكن نيست كسي خدا را آن طوري كه هست بشناسد ولي آن مقداري كه بر مردم واجب هست شناخت خدا به آن مقدار ممكن است اين دو مطلب را شما بارها از آن خطبه نوراني اميرالمؤمنين(سلام الله عليه) استنباط كرديد كه ميفرمايد: «لَمْ يُطْلِعِ الْعُقُولَ عَلَى تَحْدِيدِ صِفَتِهِ، وَ لَمْ يَحْجُبْهَا عَنْ وَاجِبِ مَعْرِفَتِهِ»[7] نه به كسي اجازه ميدهد كه خدا را اكتناه كند، محدود كند محاط خود قرار بدهد چون نامتناهي محدود متناهي نخواهد شد معلوم محيط نخواهد شد نه آن مقداري كه ادراكش واجب است حجابي در كار است پس آن مقداري كه ادراكش لازم است حجابي در كار نيست آن مقداري كه محجوب است دركش لازم نيست «لَمْ يُطْلِعِ الْعُقُولَ عَلَى تَحْدِيدِ صِفَتِهِ، وَ لَمْ يَحْجُبْهَا عَنْ وَاجِبِ مَعْرِفَتِهِ» آن مقداري كه معرفتش واجب است ممكن است لذا ميفرمايد كه اين وثنيين آن مقداري كه شناخت خدا برابر آن مقدار واجب است و چنين شناختي ممكن است اين را انجام ندادند در سورهٴ مباركهٴ «حج» وقتي جريان توحيد را ياد ميكند و شرك وثنيين را به او گوشزد ميكند بعد مثلي ميزند نظير ذُباب كه ﴿يا أَيُّهَا النّاسُ ضُرِبَ مَثَلٌ فَاسْتَمِعُوا لَهُ إِنَّ الَّذينَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ لَنْ يَخْلُقُوا ذُبابًا وَ لَوِ اجْتَمَعُوا لَهُ وَ إِنْ يَسْلُبْهُمُ الذُّبابُ شَيْئًا لا يَسْتَنْقِذُوهُ مِنْهُ ضَعُفَ الطّالِبُ وَ الْمَطْلُوبُ﴾ آنگاه در آيهٴ 74 سورهٴ «حج» ميفرمايد: ﴿وَ ما قَدَرُوا اللّهَ حَقَّ قَدْرِهِ﴾ اين دربارهٴ توحيد مشابه اين دربارهٴ معاد است در سورهٴ مباركهٴ «زمر» آمده خب اگر ذات اقدس الهي همه را خلق كرد و عالم است كه چه كسي عادل است كه چه كسي ظالم است چه جنايتي ميشود چه فجور و فسوقي راه پيدا ميكند و قادر هم هست كه به اين نابسامانيها خاتمه بخشد اگر يك معادي نباشد، يك محكمهاي نباشد، يك حساب و كتابي نباشد عالَم ميشود ياوه و بيهوده ﴿أَحَسِبَ النّاسُ أَنْ يُتْرَكُوا﴾[8] اينها كه منكر معادند در حقيقت الله را آن طوري كه بايد نشناختند چون آن طوري كه بايد بشناسند نشناختند آن طوري كه بايد تعظيم كنند تعظيم نميكنند آن طوري هم كه بايد اطاعت كنند اطاعت نميكنند در نقل جريان معاد ميفرمايد سورهٴ مباركهٴ «زمر» آيهٴ 66 به بعد ميفرمايد: ﴿بَلِ اللّهَ فَاعْبُدْ وَ كُنْ مِنَ الشّاكِرينَ ٭ وَ ما قَدَرُوا اللّهَ حَقَّ قَدْرِهِ وَ اْلأَرْضُ جَميعًا قَبْضَتُهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ وَ السَّماواتُ مَطْوِيّاتٌ بِيَمينِهِ سُبْحانَهُ وَ تَعالى عَمّا يُشْرِكُونَ﴾ كه اين آيهٴ سورهٴ «زمر» هم ميتواند توبيخي باشد عليه شرك در مسئلهٴ توحيد و هم ميتواند تعيير و توبيخي باشد عليه مشركين در مسئله انكار معاد آيهٴ محلّ بحث سورهٴ مباركهٴ «انعام» دربارهٴ نبوت است فرمود اينها كه خدا را قبول دارند به عنوان خالق ارض و سماء ميپذيرند به عنوان رب كل و رب الارباب ميپذيرند ولي براي ربوبيّت مقطعي ارباب ديگر قائلاند اينها نبوت را منكرند معناي انكار نبوت اين است كه خداوند بشر را آفريد و رها گذاشت هيچ قانوني براي هدايت اينها نفرستاد اين با حكمت خدا سازگار نيست اين با هدايت عامهٴ الهي سازگار نيست اين با هدايت خاصّهٴ الهي سازگار نيست پس آنها كه منكر وحي و نبوتاند در حقيقت آن طوري كه بايد خدا را بشناسند نشناختند و چون اين طوري كه بايد بشناسند نشناختند آن طوري كه بايد گرامي بدارند تعظيم نميكنند و چون آن طوري كه تعظيم نميكنند آن طوري هم كه بايد اطاعت كنند عبادت نميكنند لذا ذيل بحث نبوت اين جمله را ذكر ميكند ميفرمايد: ﴿وَ ما قَدَرُوا اللّهَ حَقَّ قَدْرِهِ إِذْ قالُوا ما أَنْزَلَ اللّهُ عَلى بَشَرٍ مِنْ شَيْءٍ﴾ در شأن نزول اين مرحوم امينالاسلام(رضوان الله عليه) چيزي را ذكر كردند ديگران هم آوردند مستحضريد كه اينگونه از شأن نزولها چون به صورت يك حديث معتبر نيست اعتماد بر اينها دشوار است ايشان به صورت مرسل تاريخگونه نه محدثانه، ميگويد يك مرد يهودي آمده پيش پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) چيزي را انكار كرده حضرت فرمود كه خداوند آن حِبر ثمين را دوست ندارد آن شخص هم ثمين بود و اين در تورات آمده است اين شخص روي لجاج و جدال باطل انكار كرده كه خدا بر بشر چيزي نازل نكرده ﴿ما أَنْزَلَ اللّهُ عَلى بَشَرٍ مِنْ شَيْءٍ﴾ آنگاه پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) به دستور خدا احتجاج ميكند ميفرمايد كه خب پس تورات را چه كسي نازل كرده اگر نبوت عامه درست نيست اگر خداوند بر بشر چيزي نازل نكرده پس تورات را چه كسي بر موساي كليم نازل كرده اين جدال نشان ميدهد كه اين محاوره بين پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) و بين يهودي بود جامع اين حرفها آن است كه اين جدال بين پيغمبر و بين كسي است كه نزول تورات را بر موساي كليم ميپذيرد حالا يا آن شخص يهودي بود يا غير يهودي بالأخره بايد بپذيرد وگرنه اگر كسي منكر نبوت عامه باشد آن را هم قبول ندارد ميگويد كسي هم به نام موسيٰ كه پيامبر نبود وحي هم براي او نازل نشده بنابراين اگر انسان بخواهد مشكل آن فضاي غبارآلود حجاز را ببيند ميبيند آنها منكر نبوت عام بودند نه تنها منكر نبوت خاص از سبك احتجاج اين آيه بخواهد سخن بگويد پيداست كه اين جدال احسن است جدال با كسي است كه نبوت موساي كليم را پذيرفت و تورات را كتاب آسماني ميداند و از طرف خدا نازل شده ميداند و مانند آن ﴿وَ ما قَدَرُوا اللّهَ حَقَّ قَدْرِهِ إِذْ قالُوا ما أَنْزَلَ اللّهُ عَلى بَشَرٍ مِنْ شَيْءٍ﴾ اين نبوت عامه است اين چون نبوت عامه است از جواب پيداست كه اين جدال است دربارهٴ اصل نبوت چون نبوت عامه را اگر كسي انكار كرد با اثبات نبوت خاصّه نقض ميشود چون موجبه جزئيه نقيض سالبه كليه است آنها كه ميگويند ﴿ما أَنْزَلَ اللّهُ عَلى بَشَرٍ مِنْ شَيْءٍ﴾ مفاد اين جملهٴ اينها سالبه كليه است يعني احدي به مقام نبوت نرسيد و هيچ كتابي هم نازل نشده در قبال اين سلب كلي آن ايجاب جزئي ميتواند ناقض و مبطل باشد منتها اين در ظرف كسي است كه آن موجبهٴ جزئيه را بپذيرد تا بشود جدال احسن حالا اگر آن طرف مشرك بود همان طوري كه سالبهٴ كليه را ادعا ميكند آن موجبهٴ جزئيه را هم نفي ميكند پس از آيه برميآيد كه مخاطب اين جدال احسن كسي است كه نبوت موساي كليم(سلام الله عليه) را پذيرفته و تورات را هم به عنوان كتاب آسماني قبول كرده حالا دو شأن نزول جناب امينالاسلام ذكر ميكند ولي از خود آيه برميآيد مخاطب كسي بود كه تورات موسي را به عنوان وحي آسماني قبول كرد.
پرسش...
پاسخ: چرا؟ خب.
پرسش...
پاسخ: اين صدرش است بله، بسيار خوب. غرض آن است كه آن شخص بعد از اينكه پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) به او فرمود خداوند حبر ثمين را دوست ندارد و آن شخص ثمين بود و پيغمبر فرمود اين در تورات هست او به لجاجت افتاد گفت چيزي را خدا نازل نكرده آن وقت پيغمبر ميفرمايد خب تورات چي تورات كه مورد قبول شماست اين شخص كه ميگويد ﴿ما أَنْزَلَ اللّهُ عَلى بَشَرٍ مِنْ شَيْءٍ﴾ كه به لجاجت افتاده [است] اصل دين خود را ممكن است انكار كند بعد به عنوان جدال ميفرمايد شما كه تورات را كه قبول كرده بوديد كه ﴿وَ ما قَدَرُوا اللّهَ حَقَّ قَدْرِهِ إِذْ قالُوا ما أَنْزَلَ اللّهُ عَلى بَشَرٍ مِنْ شَيْءٍ قُلْ مَنْ أَنْزَلَ الْكِتابَ الَّذي جاءَ بِهِ مُوسى نُورًا وَ هُدًى لِلنّاسِ﴾ آن كتابي كه از نظر مسائل علمي نور است منزّه از جهل است و از جهت رهبري عَملي هدايت است و مصون از ضلالت است اين دو جهت را بايد داشته باشد يعني هم در مسائل علمي منزّه از سهو و نسيان و جهل باشد هم در مسائل عملي صلاحيت هدايت شما را و نجات شما را از ضلالت داشته باشد اين دو صفت را اين كتاب موساي كليم دارد كه هم نور است و هم هدايت براي همهٴ مردم البته مردم تا عصر نزول انجيل منتها شما يهوديها ﴿تَجْعَلُونَهُ قَراطيسَ﴾ اين كتاب آسماني را نظير اين كاغذهاي عادي قرار داديد و به دلخواه خود هر چه را از آن آيات را خواستيد كتمان ميكنيد و هر آيهاي را كه خواستيد اظهار ميكنيد ﴿تَجْعَلُونَهُ قَراطيسَ﴾ كاغذ بازي است خلاصه براي شما قرطاس بازي است ﴿تُبْدُونَها وَ تُخْفُونَ كَثيرًا﴾ اين يك احتجاج، احتجاج ديگر ﴿وَ عُلِّمْتُمْ ما لَمْ تَعْلَمُوا أَنْتُمْ وَ لا آباؤُكُمْ﴾ فرمود اگر وحي نبود خب اين معارف در بين بشر از كجا آمد اين معارفي كه الآن در بين بشر است و گذشتگان شما هم از آن باخبر بودند اگر انبيا نبودند، اوليا نبودند وحي الهي نبود اين حرفها از كجا آمده بود چون بشر را رها كنيد طبعاً درنده است اين انبيايند كه آن دفينههاي فطري را شكوفا ميكنند اينچنين نيست كه بشر اگر رها بشود خود به خود به طرف علوم معارف و حِكَم حركت كند كه شما هر جا ميبينيد مبلغان الهي آنجا نرفته باشند آنها به بربريت نزديكند كشورهايي كه دسترسي تبليغي ندارند آنها اينچنيناند آنگاه احتجاج دوم اين است كه اگر انبيايي نيامده بودند اين علوم و معارف حقهاي كه در بين جوامع بشري هست از كجاست هر سخني را كه طرفداران حريّت و آزادي و مواسات و مساوات ميزنند اينها مسبوقاند به حرف انبيا يعني اين حرفها را مارس و انگلس و امثال آنها از خود نياوردند اينها در كنار سفرهٴ انبيا نشستند بر اساس ﴿نُؤْمِنُ بِبَعْضٍ وَ نَكْفُرُ بِبَعْضٍ﴾[9] آنچه را كه عقل ظاهري اينها ميفهميد او را پذيرفتند نظير مواسات، مساوات، حريّت، عدل، عليه ظلم قيام كردن و مانند آن آنچه را كه مطابق با ميل اينها نبود يا مطابق درك اينها نبود رها كردند ﴿بمالا تَهْوى أَنْفُسُكُمُ اسْتَكْبَرْتُمْ﴾[10] اينچنين نيست كه دم از آزادي و مساوات زدن را بشرهاي عادي آورده باشند كه قبل از اينها انبيا آمدند اين حرفها را به بشر تفهيم كردند اين احتجاج قرآن كريم است گفت خب اگر انبيا نبودند، وحي الهي نبود اين معارف در بين بشريت از كجا آمد يعني خود بشر اين معارف را دارد اگر بشر اين معارف را دارد شما در پيشرفتهترين عصر وقتي مسائل تبليغي را در يك جامعهاي منتشر نكنيد ميبينيد اينها كلاباند و ذئاب اينچنيناند در مناطق محروم آنها هم به شرح ايضاً اگر نباشد اين نور هدايت و تبليغ بشر يك گرگي است بدتر از اوست خب گرگ اگر عقل ميداشت اگر علم و انديشه ميداشت مگر كسي ميتوانست از شر او سالم بماند مار و عقرب اگر درك ميداشتند درك انساني مگر كسي ميتوانست از شر گزندگي آنها سالم بماند چون درك آنها در حدّ درك حيواني است ميشود آنها را كنترل كرد انساني كه طبعاً آن نيش را دارد وقتي حرف انبيا به او نرسد چه خواهد شد اين طور كه ميبينيد لذا اين دليل دوم است اين دليل دوم ميتواند براي كساني كه منكر نبوت عامه هستند و اهل كتاب هم نيستند كافي باشد شما ميگوييد بشر خود به خود اين همه كتابخانههاي معارف را به بار آورد خود به خود اين همه ايثار و گذشت دارد خب چطور اگر يكجايي دين نرود تبليغ نرود آنها درنده خواهند بود هر انساني را يك مدتي رها كني ميبيني به سمت حيوانيت ميرود بين ماه مبارك رمضان و غير ماه مبارك رمضان فرق است در محيطهاي مذهبي بين ايام رجب و غير رجب فرق است در محيطهاي مذهبي چه رسد به محيطهاي غيرمذهبي بنابراين انسان را رها كني حيوان درنده است خب اين همه علوم و معارفي كه در كتابخانههاي بشري تعبير شده است اينها را چه كسي آورد ﴿وَ عُلِّمْتُمْ ما لَمْ تَعْلَمُوا أَنْتُمْ وَ لا آباؤُكُمْ﴾ نه پدران تو اينها را ميدانستند نه خود شما شهود و معرفت و محبّت و نثار و ايثار و اين عرب خشن كه از سوسمار نميگذشت او را طرزي دين تربيت كرد كه از غزال و آهو صرف نظر كرد در ايام احرام مگر اينها نبودند كه به شكار سوسمار ميرفتند يا سوسمار ميديدند به او امان نميدادند همين عرب را دين به جايي رسانده كه فرمود: ﴿لَيَبْلُوَنَّكُمُ اللّهُ بِشَيْءٍ مِنَ الصَّيْدِ تَنالُهُ أَيْديكُمْ وَ رِماحُكُمْ﴾[11] آن آهوها را از بالاي كوه عرفات سرازير ميكند در تيررس اينها قرار ميدهد اينها در حج عمره در حال احرام صرفنظر ميكنند خب آن درنده سوسمارخوار را به اينجا رسانده كه از آهو ميگذرد در ايام احرام اگر نباشد اين معارف، بشر طبعاً درنده است پس دو تا برهان اقامه ميكند ميفرمايد: ﴿وَ عُلِّمْتُمْ ما لَمْ تَعْلَمُوا﴾ اگر بگوييد ما اين را از نياكانمان به ارث برديم خب بگويند نياكان شما مثل شما بودند آنها هم همين طورند اينچنين نيست كه آنها خود به خود اين معارف را داشته باشند كه.
پرسش...
پاسخ: فطري است منتها فطري مدفون است مستور است، نه مشهود يعني اگر كسي بيايد اين خاكهاي غرايض و احساسات را كنار بزند آن دفينهها را شكوفا كند انسان ميفهمد آري حق با انبياست عدل چيز خوبي است، ظلم چيزي بدي است وگرنه اينچنين نيست كه همه انسانها بالفطره به سمت خوبي حركت كنند خدا اين سرمايه را به اينها داده خب ﴿و َعُلِّمْتُمْ ما لَمْ تَعْلَمُوا أَنْتُمْ وَ لا آباؤُكُمْ﴾ پس اينچنين نيست كه شما بگوييد ما ميراث فرهنگي گذشتگان را داريم نه اينها ميراث انبياست آنچه كه نصيب شما شده است در كنار سفرهٴ نبوت نصيب شما شده آنچه هم كه از گذشتگانتان به ارث برديد آنها هم مهمانان سفرهٴ انبيا بودند.
پرسش...
پاسخ: كاغذ مثل كاغذ بله يعني اين كتاب را كاغذ قرار داديد اين كتاب آسماني را كه بايد به او عمل بكنيد و كتاب قانون باشد و اعمال و عقايد و اخلاق را بر او عرضه كنيد يك كاغذ عادي قرار داديد مثل دستنوشت خودتان هر چيزي را كه دلتان خواست اظهار ميكنيد كم ميكنيد زياد ميكنيد كاغذ اصطلاحاً غير از نامه است اينكه سفيد است و در بازارها ميفروشند اين را ميگويند كاغذ وقتي كه نوشته شد براي كسي رسيد ديگر نامه است كاغذ نيست فرمود اين را شما كاغذ كرديد دلتان خواست كم ميكنيد دلتان خواست اضافه ميكنيد دلتان خواست چيزي را حذف ميكنيد دلتان خواست چيزي را جابجا ميكنيد اگر جابجا نكرديد اگر دلتان خواست در خانههايتان نگه داريد به مردم ندهيد نميدهيد يك كاغذ عادي كرديد ﴿وَ عُلِّمْتُمْ ما لَمْ تَعْلَمُوا أَنْتُمْ وَ لا آباؤُكُمْ﴾ بعد فرمود: ﴿قُلِ اللّهُ ثُمَّ ذَرْهُمْ في خَوْضِهِمْ يَلْعَبُونَ﴾ ذات اقدس الهي به پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) ميفرمايد كه موحّدانه به سر ببر اينها را در باطنشان رها بكن يعني اين حرفهايي كه آنها ميزنند كه منكر وحياند، منكر نبوتاند، منكر كتاب آسمانياند ما گفتيم كتاب و حكم و نبوت اينها هر سه را منكراند اينها را به حال خودشان رها كن متأثر نباش متأثر نباش يعني نه قهر بكن اينها را رها بكن كاري به اينها نداشته باش در بحثهاي قبلي هم ملاحظه فرموديد هرگز انبيا مأمور نبودند كه مردم را رها كنند مأمور بودند هجر جميل داشته باشند نه هجر ﴿وَ اهْجُرْهُمْ هَجْرًا جَميلاً﴾[12] قهر كردن يك هجر غير جميل است اما هجر جميل اين است كه انسان خود را سرگرم آنها نكند در خوض باطل آنها فرو نرود براي آنها هم غصه و غمگيني را بر خود تحميل نكند در از كار باز بماند در موقع احتجاج احتجاج بكند اگر با حجت قانع شدند چه بهتر نشد تا آخرين لحظه ﴿وَ لْيَجِدُوا فيكُمْ غِلْظَةً﴾[13] را مشاهده كنند بالأخره يا مبارزه فرهنگي است يا مبارزه نظامي تا آخرين لحظه است اينكه آدم يك امتي را رها بكند و خود تنها منزوي باشد اين نيست اگر هم هَجر است هَجر جميل است لذا قبلش، بعدش اين در مكه بود اين آيه در مكه نازل شده است سورهٴ مباركهٴ «انعام» در مكه است اما تا آخرين لحظه وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) احتجاجات خودش را ادامه ميداد ميفرمود اين حرفها در تو اثر نكند ﴿قُلِ اللّهُ ثُمَّ ذَرْهُمْ في خَوْضِهِمْ يَلْعَبُونَ﴾ يك بياني سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) داشتند ظاهراً در ذيل اين آيه شايد نباشد مربوط به همين آيه است ولي اينجا به چشمم نخورد ايشان ميفرمايد قرآن كريم طوري است كه از مجموع آيه ميشود يك معنا استفاده كرد از نيمي از آيه ميشود يك معنا استفاده كرد از هر جملهاي ميشود يك معنا استفاده كرد از هر لفظي هم ميشود يك معنا استفاده كرد يعني اين مجموعهٴ ﴿قُلِ اللّهُ ثُمَّ ذَرْهُمْ في خَوْضِهِمْ يَلْعَبُونَ﴾ اين يك پيام خاص دارد كه شما آنها را به حال خودتان رها كنيد مشغول كار خودتان باشيد در هنگام مبارزه هم آنها را ترك نكنيد ﴿قُلِ اللّهُ ثُمَّ ذَرْهُمْ في خَوْضِهِمْ يَلْعَبُونَ﴾ اگر ﴿يَلْعَبُونَ﴾ نباشد اينچنين باشد ﴿قُلِ اللّهُ ثُمَّ ذَرْهُمْ في خَوْضِهِمْ﴾ باز هم معنا دارد اگر ﴿في خَوْضِهِمْ﴾ نباشد ﴿قُلِ اللّهُ ثُمَّ ذَرْهُمْ﴾ باز معنا دارد اگر ﴿ذَرْهُمْ﴾ هم نباشد ﴿قُلِ اللّهُ﴾ هم معنا دارد اين كلمهٴ ﴿قُلِ﴾ هم بالأخره گفتن است الله هم اگر بگوييد معنا دارد يعني او حاكم است او حاضر است او ... ﴿قُلِ اللّهُ ثُمَّ ذَرْهُمْ في خَوْضِهِمْ يَلْعَبُونَ﴾ اين يك تبيين كوتاهي است از اين آيهٴ مبارك دربارهٴ نبوت حالا تتميمش براي بعد انشاء الله.
«و الْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمينَ»