75/09/11
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/سوره انعام/آیه 89 و90
﴿أُولئِكَ الَّذينَ آتَيْناهُمُ الْكِتابَ وَ الْحُكْمَ وَ النُّبُوَّةَ فَإِنْ يَكْفُرْ بِها هؤُلاءِ فَقَدْ وَكَّلْنا بِها قَوْمًا لَيْسُوا بِها بِكافِرينَ﴾﴿89﴾﴿أُولئِكَ الَّذينَ هَدَي اللّهُ فَبِهُداهُمُ اقْتَدِهْ قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْرًا إِنْ هُوَ إِلاّ ذِكْري لِلْعالَمينَ﴾﴿90﴾
مطالبي كه در ضمن اين بخش از آيات نوراني مانده است يكي اين است كه ذات اقدس الهي در بين اين انبياي عظام نام مبارك يونس(سلام الله عليه) را هم برد فرمود: ﴿وَ إِسْماعيلَ وَ الْيَسَعَ وَ يُونُسَ وَ لُوطًا وَ كلاًّ فَضَّلْنا عَلَي الْعالَمينَ﴾[1] بعد در پايان كه جمعبندي فرمود، فرمود كه ﴿أُولئِكَ الَّذينَ هَدَي اللّهُ فَبِهُداهُمُ اقْتَدِهْ﴾ لازمهاش آن است كه سنت و سيرت همهٴ انبيا گذشته را وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) اقتدا كند حتي سيره يونس را با اينكه يونس(سلام الله عليه) كاري كرده است كه ذات اقدس الهي پيغمبر را از آن كار باز داشت پاسخش اين است كه هم تخصصاً خارج است اين جريان هم تخصيصاً اما تخصصاً خارج است براي اينكه آيه ناظر به آن كمالات و معارفي است كه ذات اقدس الهي به انبياي گذشته داده است اگر يكجايي يك نقصي كه به ترك اوليٰ برميگردد دربارهٴ يكي از انبيا(عليهم السّلام) نقل شده باشد اين مشمول ﴿أُولئِكَ الَّذينَ هَدَي اللّهُ﴾ نخواهد بود براي اينكه هر نقصي ولو ترك اوليٰ اين مربوط به خود شخص است از ناحيه خدا نيست پس تخصصاً خارج است بر فرض چنين اطلاقي داشته باشد حتي آن سنت را هم شامل شده باشد آنچه كه از اين اطلاق ميكاهد تقييدش ميكند يا از اين عموم ميكاهد تقييدش ميكند تخصيصش ميزند همان آيات سورهٴ مباركهٴ «قلم» هست كه فرمود آيهٴ 48 و 49 سورهٴ «قلم» ﴿فَاصْبِرْ لِحُكْمِ رَبِّكَ وَ لا تَكُنْ كَصاحِبِ الْحُوتِ إِذْ نادي وَ هُوَ مَكْظُومٌ ٭ لَوْ لا أَنْ تَدارَكَهُ نِعْمَةٌ مِنْ رَبِّهِ لَنُبِذَ بِالْعَراءِ وَ هُوَ مَذْمُومٌ﴾ كه در اينجا دو مطلب را ذكر ميفرمايد يكي اينكه در تحمل شديد صابر و بردبار باش و ديگر اينكه نظير يونس(سلام الله عليه) نباش براي اينكه ثابت بشود يونس(سلام الله عليه) از لحاظ مقام شامخ نبوت و رسالت كمبودي نداشت از آن نصاب رسالت كسري نداشت فرمود: ﴿لَوْ لا أَنْ تَدارَكَهُ نِعْمَةٌ مِنْ رَبِّهِ لَنُبِذَ بِالْعَراءِ وَ هُوَ مَذْمُومٌ﴾ اگر نعمت الهي شامل حال او نبود او در خور نكوهش بود و منظور از اين نعمت هم چون مطلق است نعمت ولايت است يعني اگر او وليّ خدا نبود ممكن بود كه نكوهش دامنگير او بشود ولي چون وليّ اله است «نبذ بالعراء و هو غيرمذموم»، مذموم نيست بنابراين اينكه فرمود: ﴿وَ إِسْماعيلَ وَ الْيَسَعَ وَ يُونُسَ وَ لُوطًا﴾[2] بعد در پايان فرمود: ﴿فَبِهُداهُمُ اقْتَدِهْ﴾ اين جريان فرار كردن يونس(سلام الله عليه) خارج از اين بحث عام اقتضاست حالا يا خروجش به نحو تخصص است كه وجه اول بود يا به نحو تخصيص كه وجه دوم است.
مطلب دوم آن است كه در جريان ذريه همان طوري كه ملاحظه فرموديد فرقي بين فرزندان دختري و پسري نيست يعني اگر كسي به پيغمبر و اهل بيت(عليهم الصلاة و عليهم السّلام) ارتباط داشته باشد چه از راه پدر و مادر و چه از راه پدر، چه از راه مادر هر سه فرضش يكسان است يعني فرزند ابويني، فرزند أبي، فرزند امي همه فرزندان پيغمبرند از لحاظ كمالات روحي اگر تقرب است هست هر سه يكسان دارند و اگر بهرهاي از شفاعت است همه بهرهمندند البته آن ابويني مقدم بر أبي است و أبي هم مقدم بر اُمي است ولي اصل ارتباط محفوظ لكن در مسئلهٴ حُكم فقهي گرفتن زكات يا گرفتن خمس در اين دو تا مسئله اختلاف بود كه گذشت در جريان طمس و حيض هم همين طور است منتها در جريان طمس و حيض كه گفتند سن يأس پنجاه سال است اگر غير سيد باشند و شصت سال است اگر سيد باشند آنجا معيار هاشمي بودن نيست معيار قريشي بودن است كه وسيعتر از هاشمي است مسئلهٴ يأس براي قريشيت است اختصاصي به هاشميت ندارد كه از او وسيعتر است هر هاشمي قريشي است ولي هر قريشي هاشمي نيست و در جريان سن يأس هم گفتند اگر زني به نضرابنكنانه مرتبط بود سن يأسش شصت سال است حالا آنها همه منقرض شدند فقط اين خاندان هاشم مانده است يك حساب ديگري [است] وگرنه در صدر اسلام كه آن قبيلهها بودند معيار ارتباط به نضرابنكنانه بود معيار قريشيت بود نه معيار هاشمي بودن هر هاشمي قريشي است و اما هر قريشي هاشمي نيست و گذشته از اين همان طوري كه به قريشيت مرتبط است به نبطيه هم مرتبط است قبيله نبطيه گروهي بودند كه در سواد عراق زندگي ميكردند در زمان صدور روايات بيابانهاي عراق به سر ميبردند كه فعلاً ظاهراً آنها هم منقرضاند آنها ديگر قريشي نبودند اين معلوم ميشود يك حكم مزاج و حكم اقليمي است آنها كه در آن منطقههاي گرمسير به سر ميبردند ممكن بود تا سن شصت سالگي هم مادر بشوند از اينجا ممكن است كه مسئله سن بلوغ و امثال ذلك فرق بكند كساني كه در منطقه گرمسير به سر ميبرند با سردسير فرق ميكند منطقهٴ استوايي و قطبي فرق ميكند براي اينكه آن وجهي كه ميگفتند سادات بركتي داشته باشند و اينها ولود باشند و عقيم نباشند تا آن ده سال هم تفاوت است البته يك بركت معنوي را به همراه دارد از اين جهت اينها كوثر خواهند بود ولي اگر قبيلهٴ نبطيه نظير قبيلهٴ قريشيه آنها هم سن يأسشان تا شصت سال است معلوم ميشود كه آن يك حكمت است نه علت، علت همان آن خصوصيتهاي مزاجي است و در سادات حكمتش البته اين است كه اينها فرزندانشان بيشتر باشد سن ولود بودن اينها بيشتر باشد و مانند آن به هر تقدير در مسئلهٴ يأس كه گفتن اگر قريشي بود سن يأسش شصت سال است و اگر غير قريشي بود پنجاه سال آنجا هم چون قبيله معيار است نه سخن از ابن و بنت نظير ارث نيست، نظير حرمت نكاح نيست، نظير محرميت نيست كه بر اساس عناوين ولد و ابن و بنت و امثال ذلك رفته است بلكه نظير خمس است كه روي قبيله رفته اگر خمسگيري يا محروميت از زكات روي ابن و بنت و ولد و امثال ذلك بود فرقي نبود بين اينكه كسي از طرف مادر سيد باشد يا از طرف پدر يا پدر و مادر هر دو بين اين سه گروه فرقي نبود ولي چون معيار حرمت زكات و جواز اخذ خمس هاشمي بودن است ارتباطي با اين قبيله است ارتباط با اين قبيله از دو راه است يا انسان ابويني به يك قبيله مرتبط است يا أبي و كسي كه از طرف مادر به يك قبيلهاي ارتباط داشته باشد او را اهل اين قبيله نميشمارند در جريان قريشيت هم به شرح ايضاً نكته ديگر آن است گرچه مثل مرحوم كاشف الغطاء(رضوان الله عليه) ايشان نقل ميكند كه بعضيها قائل شدند كه اگر كسي از طرف مادر قريشي بود آن هم ميتواند سن يأسش شصت سالگي باشد ولي مختار خود ايشان و مختار آنچه كه معروف بين اصحاب است آن است كه اگر زني از طرف پدر و مادر قريشي بود يا از طرف خصوص پدر قريشي بود سن يأسش شصت سال است و آن نبطيه بودن هم تأييد ميكند به اينكه كار منظور به قبيله است حالا چون نبطيه آنها نه هاشمياند نه قريشياند خارج از محدوده بحث است.
مطلب سوم آن است كه وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) چه در قوس صعود چه در قوس نزول اكمل از همهٴ ماسواي خودش است نه تنها از افراد عادي اكمل و افضل است بلكه از همهٴ انبيا و مرسلين افضل است در ذيل آيهٴ مباركه ﴿فَكَيْفَ إِذا جِئْنا مِنْ كُلِّ أُمَّةٍ بِشَهيدٍ وَ جِئْنا بِكَ عَلي هؤُلاءِ شَهيدًا﴾[3] چنين استظهار شده است كه هر امتي يك شاهد و شهيدي دارد كه آن پيغمبر و امام آن امت است ولي وجود مبارك پيغمبر اسلام(صلّي الله عليه و آله و سلّم) شهيد شهداء است او شهيد بر انبيا و امم است تنها شهيد امت خاص خود نيست كه اعمال امت خود را ببيند ﴿فَكَيْفَ إِذا جِئْنا مِنْ كُلِّ أُمَّةٍ بِشَهيدٍ وَ جِئْنا بِكَ عَلي هؤُلاءِ شَهيدًا﴾[4] اين ﴿هؤُلاءِ﴾ اشاره به امت خود پيغمبر نيست اشاره است به همهٴ ما سبق يعني به امم، هم به انبيا خب گذشته از اينكه در احاديث طينت و در احاديث ذريه و ذّر و امثال ذلك آمده است اول كسي كه گفت ﴿بلي﴾ وجود مبارك پيغمبر اسلام(صلّي الله عليه و آله و سلّم) بود چه اينكه مرحوم مفيد(رضوان الله عليه) در كتاب شريف امالي در اولين مجلس از مجالس كتاب شريف امالي در همان صفحهٴ اول و دوم آنجا دارد كه وقتي جريان ميثاق به رسالت پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) مطرح شد اميرالمؤمنين ميفرمايد كه «صديقه الاول صدقته و آدم بين الروح و الجسد»[5] من به نبوت پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) ايمان آوردم هنوز آدم خلقتش كامل نشده بود خب اينها نشان ميدهد كه چه در قوس نزول چه در قوس صعود افضل از ديگران است اين سخني در او نيست وقتي اينها چه در قوس صعود چه در قوس نزول افضل از ديگران بودند معناي ﴿فَبِهُداهُمُ اقْتَدِهْ﴾ چه خواهد شد اقتداي به هدايت آنها با اكمل بودن پيغمبر سازگار نيست براي اينكه پيغمبر هم هدايتي دارد آنها هم هدايتي دارند هدايت پيغمبر بالاتر از هدايت آنها است ديگر دليل ندارد كه پيغمبر به هدايت آنها اقتدا كند همان طوري كه پيغمبر به خود آنها اقتدا نميكند به هدايت آنها هم اقتدا نميكند براي اينكه هدايت پيغمبر بالاتر از هدايت آنها است علم پيغمبر، دين پيغمبر، شريعت پيغمبر، كمالات پيغمبر آنچه را كه خدا به پيغمبر ما داد به آنها نداد و آنچه را كه پيغمبر ما دريافت كرد آنها دريافت نكردند آنچه را كه پيغمبر ما آورد آنها نياوردند پس از هر جهت پيغمبر ما افضل است اگر افضل است ديگر دليلي ندارد كه به افضل بگويند تو هدايت مفضوله را قُدوه قرار بده الآن بحث در اين نيست كه پيغمبر به آنها اقتدا بكند اين بحث گذشت كه آيه نميفرمايد: «بهم اقتده» بلكه ميفرمايد: ﴿فَبِهُداهُمُ اقْتَدِهْ﴾ ولي اشكال در اين است كه پيغمبر نميتواند به هدايت آنها اقتدا كند براي اينكه خودش يك هدايت برتري دارد پاسخ اين سؤال اين است كه هدايت مثل صراط مستقيم، مثل دين، مثل كتاب گاهي به مبدأ قابلي اسناد داده ميشود گاهي به مبدأ فاعلي الآن همين صراط مستقيم گاهي ميگويند اين صراط انبيا است، صراط اوليا است، صراط موحدان و مؤمنان است گاهي ميگويند صراط الله است وقتي به انبيا و اوليا و مؤمنين اسناد ميدهند اين اسناد صراط به سالك است وقتي به الله اسناد ميدهند اسناد صراط به قائد است اين راه را گاهي به رونده اسناد ميدهند گاهي به سازنده اسناد ميدهند گاهي به برنده اسناد ميدهند در طليعهٴ سورهٴ مباركهٴ «ابراهيم» فرمود: ﴿الر كِتابٌ أَنْزَلْناهُ إِلَيْكَ لِتُخْرِجَ النّاسَ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَي النُّورِ بِإِذْنِ رَبِّهِمْ إِلي صِراطِ الْعَزيزِ الْحَميدِ ٭ اللّهِ الَّذي﴾[6] كذا و كذا اين صراط الله است خب اسناد راه به الله براي اينكه الله خالق راه است قائد راه است، آمر به طي راه است، پايان راه است به اين مناسبت اما اسناد راه به مؤمنين و انبيا و اوليا براي اينكه اينها سالكان اين راهاند وقتي در سورهٴ «حمد» گفته ميشود ﴿اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقيمَ ٭ صِراطَ الَّذينَ﴾ راه اينها چون اينها روندگان اين راهاند اين راه به آنها اسناد پيدا ميكند وگرنه اينها راه اينها نيست صراط، صراط الله است براي اينكه او خلق كرد او دستور داد او راهنمائي ميكند او پايان راه است پس صراط براي الله است همان طوري كه در طليعهٴ سورهٴ مباركهٴ «ابراهيم» آمده هدايت هم به شرح ايضاً گاهي هدايت به مهتدي اسناد داده ميشود ميگويند هدايت انبيا، هدايت اوليا، هدايت مؤمنين گاهي به الله اسناد داده ميشود طوري كه به مبدأ فاعلي اسناد داده ميشود ﴿إِنَّ هُدَي اللّهِ هُوَ الْهُدي﴾[7] خب پس اگر گفته شد به هدايت اينها اقتدا بكن مثل آن است كه در سورهٴ مباركهٴ «حمد» به خود پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) دستور داد كه قرائت كند ما هم اينچنين قرائت ميكنيم ميگوييم ﴿اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقيمَ ٭ صِراطَ الَّذينَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ﴾ از خدا ميخواهيم راه انبيا و اوليا را به ما نشان بدهد خب خود پيغمبر هم سورهٴ «حمد» را در نماز ميخواند در غير نماز ميخواند از خدا مسئلت ميكرد ميگفت راه انبيا را به من نشان بده يعني راهي كه همسفران من انبيايند و گرنه راه راه تو است تو خلق كردي، تو دستور دادي پايان راه هم به تو ختم ميشود.
مطلب ديگر آن است كه اگر راه انبياي گذشته را وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) دارد طي ميكند معنايش اين نيست كه هر اندازه آنها رفتند اين ميرود و بس معنايش اين است كه هر اندازه آنها رفتند اين يقيناًٌ ميرود اما آيا بيشتر ميرود يا نه؟ ممكن است بيشتر برود اثبات آن طريق افزون را آيات ديگر به عهده دارد مثلاً در جريان نازل شدن كتاب در چند جا ذات اقدس الهي به پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) ميفرمايد ما به اين پنج نفر شريعت قراء داديم، كتاب داديم به نوح به ابراهيم به موسيٰ و عيسيٰ و به تو معنايش آن نيست كه هر چه آنها آوردند تو آوردي ولاغير معنايش آن است كه هر چه آنها آوردند تو آوردي اما طبق ادله منفصل ديگر تو چيزي آوردي كه آنها نياوردند در آيهٴ سيزده سورهٴ مباركهٴ «شوري» فرمود: ﴿شَرَعَ لَكُمْ مِنَ الدِّينِ ما وَصّي بِهِ نُوحًا﴾ كه شيخ الانبيا است در بخش اولوالعزم ﴿وَ الَّذي أَوْحَيْنا إِلَيْكَ وَ ما وَصَّيْنا بِهِ إِبْراهيمَ وَ مُوسي وَ عيسي﴾ خب اسم اين پنج پيامبر را انبياي اولوالعزماند و صاحب كتاب و شريعتاند ميبرند اين معنايش آن است كه هر چه كه در صحف و كتب انبياي گذشته است در قرآن تو هست هر چه آن انبياي گذشته دارند تو داري هر فيضي كه به آنها دادند به تو دادند اما معنايش حصر نيست كه چيزي كه به آنها دادند به تو دادم ولاغير بلكه از آياتي كه در اوايل سورهٴ مباركهٴ «آل عمران» و مانند آن گذشت كاملاً برميآيد كه وجود مبارك پيغمبر اسلام(صلّي الله عليه و آله و سلّم) گذشته از اينكه خودش و كتابش مصدق كتب انبياي پيشين است كتاب او مهيمن بر كتاب انبياي پيشين هم خواهد بود اصل مصدق بودن را در سورهٴ مباركهٴ «آل عمران» و مانند آن بيان فرمود چون اين كتابي است كه ما به انبياي قبل داديم به تو هم داديم كتاب تو ﴿مُصَدِّقًا لِما بَيْنَ يَدَيْهِ مِنَ الْكِتَابِ﴾[8] اما در بخش ديگر فرمود: ﴿وَ مُهَيْمِنًا عَلَيْهِ﴾[9] اين مصدّق هم وصف خود پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) است هم وصف كتاب او است كه در قرآن آمده كه هم اين قرآن مصدّق كتب انبياي قبل است هم توي پيغمبر مصدّق انبياي گذشته هستي اما باز در قرآن كريم آمده است كه اين كتاب الهي مهيمن بر كتب انبياي گذشته است او هيمنه دارد سيطره دارد، سلطه دار، نظر دارد چيزي را كه آنها نگفتند اين گفته است چيزي را كه آنها گفتند اين تكميل كرده است خب هر پيامبر به اندازه كتاب او به قرب الهي بار مييابد و اگر قرآن مهيمن بر كتب انبياي گذشته است پس وجود مبارك پيامبر اسلام هم مهيمن بر انبياي گذشته است دين او هم مهيمن بر اديان است گر چه دين عندالله اسلام است يكي است و لاغير شريعت او مهيمن بر شرايع گذشته است منهج او و منهاج او مهيمن بر مناهج گذشته است و مانند آن بنابراين اين ﴿فَبِهُداهُمُ اقْتَدِهْ﴾ لسان نفي ندارد كه هر چه آنها گفتند تو بگو هر چه آنها نگفتند هم تو نگو بلكه فقط لسان اثبات دارد هر راهي را كه من به آنها نشان دادهام تو همان راه را طي كن اما يك چيزهاي اضافي كه تتميم راه است نظير ﴿دَنا فَتَدَلّي ٭ فَكانَ قابَ قَوْسَيْنِ أَوْ أَدْنى﴾[10] بهره تو شده است و كه بهرهٴ آنها نميشود.
مطلب ديگر آن است كه ممكن است كسي بگويد فرقي بين «بهم اقتده» و بين ﴿فَبِهُداهُمُ اقْتَدِهْ﴾ نيست براي اينكه اگر بفرمايد: «بهم اقتده» يعني به اين اشخاص اقتدا بكن اگر بفرمايد: ﴿فَبِهُداهُمُ اقْتَدِهْ﴾ يعني به كمالات آنها اقتدا بكن وقتي هم كه انسان به انبيا و اوليا اقتدا ميكند به كمال آنها اقتدا ميكند اگر مثلاً و زيد به عمرو كه عالم و عادل است اقتدا كرد در حقيقت به علم و عدل اقتدا كرد چه ما بگوييم زيد به عمرو اقتدا كرد چه بگوييم زيد به علم و عدل عمر و كمال عمر اقتدا كرد يكي است پس بنابراين فرق بين «بهم اقتده» و ﴿فَبِهُداهُمُ اقْتَدِهْ﴾ نيست اين هم يك سؤال.
پرسش...
پاسخ: البته چون دربارهٴ خود صراط آمده است كه «صراطان صراط»[11] يكي دين است و ديگري امام براي اينكه امام همان دين مجسّد و دين مجسم است ديگر اگر سنت معصوم(عليهم الصلاة و عليهم السّلام) حجت خدا است ما دين خدا را يك وقتي از ظاهر آيه ميگيريم يك وقتي از سنت معصوم ميگيريم اين فرمايش امام چون معصوم است طريقهٴ امام، سنت امام، سيرت امام، براي ما دين است خب پاسخ اين سؤال اين است كه يك وقت است زيد به عمري كه عادل و عالم است اقتدا ميكند يك وقت است كه ميگوييم زيد به كمالي كه خدا به عمر داد اقتدا ميكند اگر زيد مقلد عمرو باشد راه تشخيص كمال را از راه عمر بايد بفهمد نميداند چه كمال است كه منتظر است ببيند كه عمر چه گفته است چه نوشته است چه كار كرده است گفتار او، رفتار او، نوشتار او، ثابت ميكند كه چه كمال است بعد زيد هم اينها را درك ميكند و به دنبالش حركت ميكند ولي اگر زيد خود همتاي عمرو بود يا اعلم از عمر بود اين خودش تشخيص ميدهد كه چه علم است و چه عدل، در هر دو حال زيد به هدايت و كمال را قدوه قرار ميدهد ولي يك وقت است كه خود تشخيص نميدهد كه چه كمال است بايد از راه عمر بفهمد اين محصول آن است كه اگر گفته بود «بهم اقتده» مثل اينكه ما الآن به پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) اقتدا ميكنيم ﴿لَقَدْ كانَ لَكُمْ في رَسُولِ اللّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ﴾[12] ما نميدانيم چه حق است، چه باطل، چه خير است و چه شر، چه زشت است، چه زيبا هر چه ايشان امر كردند از طرف خدا نهي كردند ميفهميم حق است و خير است و حسن و انجام ميدهيم نهي كردند ميفهميم باطل است و قبيح است و ناپسند ترك ميكنيم ما ميشويم مقتدي و رعيت آن ميشود مقتدا و امام و اما اگر خود پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) بخواهد راهي را كه انبياي گذشته رفتند برود اين ديگر در تشخيص همتاي آنها است بلكه بالاتر پس خيلي فرق است بين اينكه بگوييم «بهم اقتده» يا بگوييم ﴿فَبِهُداهُمُ اقْتَدِهْ﴾ دو تا مجتهد كه همتاي هماند يا دومي افضل از اولي و اعلم از اولي است اولي به دومي اقتدا نميكند دومي به اولي اقتدا نميكند هيچ كدام اقتدا نميكنند براي اينكه اين دومي يا همتاي اولي است يا اعلم از او به مرجعيت و اجتهاد اقتدا ميكند نه به او اما مقلدين آن اولي به او اقتدا ميكنند نميدانند چه حلال است، چه حرام، چه پاك است، چه آلوده، چه واجب است چه غيرواجب و به او اقتدا ميكنند گر چه محور اقتدا كمالات علمي و عملي است اما راه تشخيص فرق ميكند چه كسي بفهمد در صورتي كه بفرمايد: «بهم اقتده» لازمهاش آن است تو نميداني كمال را آنها براي تو تشريح ميكنند بعد به دنبال كمال حركت ميكني ولي اگر بفرمايد: ﴿فَبِهُداهُمُ اقْتَدِهْ﴾ يعني كمالي را كه من به آنها دادم به تو هم دادم تو به هدايت مشتركي كه همه روندهاي و من راهبرم به آن هدايت داري اقتدا ميكني پس بنابراين خيلي فرق است بين «بهم اقتده» و ﴿فَبِهُداهُمُ اقْتَدِهْ﴾
پرسش...
پاسخ: اسناد .. همراهان زيادي داري مثل ﴿اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقيمَ ٭ صِراطَ الَّذينَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ﴾ خود همين دلگرمي است در بسياري از آيات فرمود: ﴿وَ اذْكُرْ فِي الْكِتابِ مَرْيَمَ﴾[13] ﴿وَ اذْكُرْ فِي الْكِتابِ إِبْراهيمَ﴾[14] ﴿وَ اذْكُرْ فِي الْكِتابِ مُوسي﴾[15] يعني تو تنها نيستي نگاه كن خيليها قبل از تو اين راه را رفتند متذكر باش فقط يكجا است كه ميفرمايد: ﴿وَ لا تَكُنْ كَصاحِبِ الْحُوتِ﴾[16] مثل يونس نباش بقيه ميفرمايد كه ﴿وَ اذْكُرْ فِي الْكِتابِ إِبْراهيمَ﴾ «واذكر فی الكتاب يحيي» ﴿وَ اذْكُرْ فِي الْكِتابِ مَرْيَمَ﴾ خيليها اين راه را رفتند وقتي آدم بفهمد همراهان فراواني دارد خب دلگرمتر است مثل اينكه ما در نماز هم ميگوييم ﴿اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقيمَ ٭ صِراطَ الَّذينَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ﴾ اين همه نعمت را به اينها دادي ﴿حَسُنَ أُولئِكَ رَفيقًا﴾ كه در سورهٴ «نساء» گذشت ﴿وَ مَنْ يُطِعِ اللّهَ وَ الرَّسُولَ فَأُولئِكَ مَعَ الَّذينَ أَنْعَمَ اللّهُ عَلَيْهِمْ مِنَ النَّبِيِّينَ وَ الصِّدّيقينَ وَ الشُّهَداءِ وَ الصّالِحينَ وَ حَسُنَ أُولئِكَ رَفيقًا﴾[17] ما كه در نماز به خدا عرض ميكنيم ﴿صِراطَ الَّذينَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ﴾ اين ﴿أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ﴾ را در سورهٴ «نساء» مشخص فرمود كه ﴿وَ مَنْ يُطِعِ اللّهَ وَ الرَّسُولَ فَأُولئِكَ مَعَ الَّذينَ أَنْعَمَ اللّهُ عَلَيْهِمْ مِنَ النَّبِيِّينَ وَ الصِّدّيقينَ وَ الشُّهَداءِ وَ الصّالِحينَ وَ حَسُنَ أُولئِكَ رَفيقًا﴾ خب چه بهتر كه انسان تكروي نكند ميگويد خدايا راهي را كه رفقاي خوب در او هستند آن راه را به من بده اين نعمتي است.
پرسش...
پاسخ:خب، بله
پرسش...
پاسخ: بله اين هم همينطور است ديگر
پرسش...
پاسخ: نه ﴿كَما صَبَرَ﴾[18] اين «كصبرهم» «والصَبرِ كصبرهم» مثل «صلّ كصلاتهم» آنها صبر زماني دارند و هر كدام از اينها براي خودشان فضيلت كاملي را داشتند اما چون پيغمبر مهيمن بر آنها است چه در قوس صعود چه در قوس نزول آنها نسبت به پيغمبر فاقد برخي از مراحل عاليه كمالاند وگرنه اين مهيمن نميشد.
مطلب پاياني اين بحث آن است كه فرمود: ﴿أُولئِكَ الَّذينَ آتَيْناهُمُ الْكِتابَ وَ الْحُكْمَ وَ النُّبُوَّةَ﴾ اين نبوت كه مقام شامخ است مشخص است دربارهٴ حكم هم بحث شد اما دربارهٴ كتاب، دربارهٴ كتاب ضمن آيهٴ 212 و213نها آ سوره بقره مفصل سورهٴ «بقره» مفصل بحث شد كه دربارهٴ «انبياء» فرمود كه ﴿وَ أَنْزَلَ مَعَهُمُ الْكِتابَ بِالْحَقِّ لِيَحْكُمَ بَيْنَ النّاسِ فيمَا اخْتَلَفُوا فيهِ﴾ اصلاً كتاب براي حل اختلاف است قسمت مهم هدف كتاب براي حل اختلافهاي علمي و عملي است در آنجا ظاهراً اشاره شد كه كتاب در قرآن كريم مصاديق فراواني دارد يك بحثي به صورت جامع در قالب اين موارد مطرح ميشود كه آن مقدمهٴ بحث است در كنار آن مقدمه اصل بحث بازگو ميشود آن مقدمه اين است كه آيا اين الفاظ براي ارواح معاني بحث شده است يا اين الفاظ براي همان معاني متجسد و مادي و امثال ذلك بحث شد استعمال اين الفاظ در معاني معنوي مجاز است مثلاً نور، مصباح، قلم، ميزان اينگونه از امور كه در قرآن هست بشر اولي كه ميگفت نور بالأخره يا نور شمع بود يا نور شمس بود يك نور حسي بود اما علم را بگوييم نور است عدل را بگوييم نور است، اين مجاز است يعني كلمه نور براي همان چيزي كه ظاهر به ذات و مظهر غير است در سطح طبيعت و ماده حقيقتش همان است و لاغير اطلاقش در علم و عدل و امثال ذلك مجاز است يا نه اين الفاظ براي ارواح معاني وضع شده است؟ نور يعني چيزي كه روشن است و روشن ميكند خواه روشني ظاهري، خواه روشني باطني اگر دومي باشد يعني مبناي دوم باشد استعمال كلمه نور در دين، در علم، در عدل، در عقل اين حقيقت است و اگر همان معناي اولي باشد استعمال نور در علم «العلم نورٌ» يا «الايمان نورٌ» اين ميشود مجاز مصباح هم اينچنين است ميزان هم اينچنين است قلم هم اينچنين است اينكه ذات اقدس الهي ميفرمايد ما ميزان داريم، ترازو داريم در قيامت اعمال را ميسنجيم، وزن را داريم اين ميزان و امثال ذلك براي بشرهاي اولي وضع شده بود براي همين كشيدن كالاهاي مادي نانشان، گوشتشان امثال ذلك را وزن ميكردند اما اگر آدم بخواهد مثلاً نماز را بسنجد، دين را بسنجد، آنكه با سنگ و ترازوهاي مادي نميسنجند ﴿وَ الْوَزْنُ يَوْمَئِذٍ الْحَقُّ﴾[19] با حق ميسنجند آيا كلمه وزن، كلمه ميزان، موزون اينگونه از كلمات را اگر ما دربارهٴ عبادات و عقايد و اخلاق به كار ببريم مجاز است يا حقيقت؟ اگر گفتيم اين الفاظ براي همان معاني حسي و مادي وضع شد آنگاه توسعاً و عنايتاً و مجازاً اين الفاظ را دربارهٴ معارف اعتقادي، اخلاقي و فكري به كار ميبرد اگر الفاظ براي ارواح معاني وضع شده باشد ديگر اطلاق اين الفاظ بر آن مصاديق مجرد حقيقت است اختلاف آن مجرد و مادي در مصداق است نه در مفهوم بالأخره شمس خودش روشن است جاي ديگر را هم روشن ميكند و مانند آن علم هم خودش روشن است دلها را روشن ميكند مصداق روشني فرق ميكند نه مفهوم روشني مصباح هم اينچنين است، قلم هم اينچنين است حالا قلم زمان گذشته ني و مانند آن بود بالأخره يك جرم مادي بود الآن مصداق او عوض شده است به صورت خودكار و خودنويس و امثال ذلك درآمده همهٴ اينها البته قلم است اينها مجاز نيست ولي آيا اگر فرشتهاي چيزي را در يك لوح مجردي ثبت كند آيا آن مجرد را ما بگوييم لوح است مجاز است آيا ابزار تثبيت فرشته را بگوييم قلم مجاز است اگر خود لوح و قلم به عنوان دو تا فرشته در روايت اطلاق شدند آيا مجاز است يا نه هر چيزي كه وسيله اثبات در شيء ديگر و تثبيت در شيء ديگر باشد آن عامل تثبيت را ميگويند قلم آن محفظهاي كه در او ثابت ميشود او را ميگويند لوح خواه مادي باشد، خواه مجرد اين براساس همان دو مبنا است كه در سراسر آيات قرآن و روايات هم هست اگر ما گفتيم اين الفاظ براي همين معاني ظاهري وضع شد بايد آن رواياتي كه دارد لوح و قلم دو تا فرشتهاند بر مجاز حمل بشود يا مثلاً ائمه ميزان الاعمالاند بايد بر مجاز حمل بشوند ولي اگر گفتيم الفاظ داراي ارواح معاني وضع شده است اختصاصي به مصاديق مادي ندارد اطلاق اين كلمات بر آن مصاديق مجرد هم حقيقت است ظاهراً اين دومي است و نه اولي
پرسش...
پاسخ: بله، مفهوم را ديده و وضع كرده نه مصداق را مصداق عبره بود براي يك مفهومي حالا مصداق مادي را در نظر گرفت وسيله قرار دارد براي نيل به مفهوم الآن هرگز آن واضع اولي كه قلم را يعني قاف و لام و ميم را وضع كرده بود هرگز به ذهنش نميرسيد كه قلم بر قلم خودنويس هم اطلاق ميشود آن وقت كه سماور سماور يعني خودسوز آن وقتي كه سماور درآمده بود تقريباً هفتاد وهشتاد سال قبل بعضيها به يكديگر ميگفتند آخرالزمان شده چيزي اختراع كردهاند كه هم در آن آب ميريزند هم آتش، باورشان نميشد الآن جزء پيش پا افتادهترين صنايع است خب مگر ميشد كه ابزار چاي درست كردن را بر سماور اطلاق بكنند غرض آن است كه تفاوت مصداق را ميپذيرند در مصاديق مادي را اما تفاوت مصداقهاي مجرد مادي را نميپذيرند لفظ براي آن مفهوم وضع ميشود مشاهده مصاديق مادي عبره است تا آن مفهوم به ذهن بيايد آن وقت آن مفهوم دو تا مصداق دارد يك مصداق مجرد دارد يك مصداق مادي واقعاً اگر ما گفتيم علم نور است مجاز نيست اگر گفتيم اميرالمؤمنين(سلام الله عليه) ميزان الاعمال است، مجاز نيست، حق وزن است، مجاز نيست لازم نيست انسان سنگ كيلو را بگويد وزن اگر حق وزن بود ﴿وَ الْوَزْنُ يَوْمَئِذٍ الْحَقُّ﴾[20] اين هم حقيقت است به هر تقدير اينكه ميبينيد نوع مفسّرين دوگونه ذكر ميكنند به استناد همين دو تا مبنا است كتاب هم از همين قبيل است اگر كتاب براي اين وضع شده باشد كه انسان با يك قلم مادي روي كاغذ و امثال كاغذ پوست و چوب و اينها چيزي بنگارد آن وقت اطلاق كتاب بر كتاب مبين بر ام الكتاب و مانند آن مجاز خواهد بود اگر كتاب به اين معنا باشد كه چيزهايي كه در او مسايلي اثبات شده است خواه آن مسايل مادي باشد خواه نباشد خواه آن ثابت كننده و اثبات كننده فرشته باشد خواه بشر خواه آن مخزن و محفظه كاغذ و پوست و چوب و سنگ و امثال ذلك باشد يا نفوس خود انسانها و قلوب فرشتهها اين ميشود كتاب لذا كتاب كه در قرآن موارد فراواني دارد كه يك نمونه كتابي است كه همهٴ حوادث در آن ثبت است كه ﴿وَ ما يَعْزُبُ عَنْ رَبِّكَ مِنْ مِثْقالِ ذَرَّةٍ فِي اْلأَرْضِ وَ لا فِي السَّماءِ وَ لا أَصْغَرَ مِنْ ذلِكَ وَ لا أَكْبَرَ إِلاّ في كِتابٍ مُبينٍ﴾[21] يا ﴿ما أَصابَ مِنْ مُصيبَةٍ فِي اْلأَرْضِ وَ لا في أَنْفُسِكُمْ إِلاّ في كِتابٍ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَبْرَأَها﴾[22] كه در سورهٴ «حديد» آمده اينها واقعاً كتاب است كتابي كه ذات اقدس الهي به انبياي خود داد آن هم كتاب است و كتابي كه فرشتگان اعمال ما را در او ثبت ميكنند آن هم كتاب است نفس انساني هم كه ﴿وَ كُلَّ إِنسانٍ أَلْزَمْناهُ طائِرَهُ في عُنُقِهِ وَ نُخْرِجُ لَهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ كِتابًا يَلْقاهُ مَنْشُورًا﴾[23] بعد ميگوييم ﴿اقْرَأْ كِتابَكَ كَفي بِنَفْسِكَ الْيَوْمَ عَلَيْكَ حَسيبًا﴾[24] كه صحيفهٴ نفس است آن هم كتاب است در اينكه كتاب مصاديق فراواني دارد از نظر قرآن و روايات سخني نيست اما سخن در اين است كه آيا اطلاق كتاب بر اينها حقيقت است يا مجاز؟ ظاهراً حقيقت است.
«و الْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمينَ»