درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

75/09/10

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تفسیر/سوره انعام/آیه 84 الی 90

 

﴿وَ وَهَبْنا لَهُ إِسْحاقَ وَ يَعْقُوبَ كُلاًّ هَدَيْنا وَ نُوحًا هَدَيْنا مِنْ قَبْلُ وَ مِنْ ذُرّيَّتِهِ داوُودَ وَ سُلَيْمانَ وَ أَيُّوبَ وَ يُوسُفَ وَ مُوسي وَ هارُونَ وَ كَذلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنينَ﴾﴿84﴾﴿وَ زَكَرِيّا وَ يَحْيي وَ عيسي وَ إِلْياسَ كُلُّ مِنَ الصّالِحينَ﴾﴿85﴾﴿وَ إِسْماعيلَ وَ الْيَسَعَ وَ يُونُسَ وَ لُوطًا وَ كلاًّ فَضَّلْنا عَلَي الْعالَمينَ﴾﴿86﴾﴿وَ مِنْ آبائِهِمْ وَ ذُرِّيّاتِهِمْ وَ إِخْوانِهِمْ وَ اجْتَبَيْناهُمْ وَ هَدَيْناهُمْ إِلي صِراطٍ مُسْتَقيمٍ﴾﴿87﴾﴿ذلِكَ هُدَي اللّهِ يَهْدي بِهِ مَنْ يَشاءُ مِنْ عِبادِهِ وَ لَوْ أَشْرَكُوا لَحَبِطَ عَنْهُمْ ما كانُوا يَعْمَلُونَ﴾﴿88﴾﴿أُولئِكَ الَّذينَ آتَيْناهُمُ الْكِتابَ وَ الْحُكْمَ وَ النُّبُوَّةَ فَإِنْ يَكْفُرْ بِها هؤُلاءِ فَقَدْ وَكَّلْنا بِها قَوْمًا لَيْسُوا بِها بِكافِرينَ﴾﴿89﴾﴿أُولئِكَ الَّذينَ هَدَي اللّهُ فَبِهُداهُمُ اقْتَدِهْ قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْرًا إِنْ هُوَ إِلاّ ذِكْري لِلْعالَمينَ﴾﴿90﴾

 

از شمارش بسياري از انبياي الهي(عليهم الصّلاة و عليهم السّلام) چنين برمي‌آيد كه ذات اقدس الهي هدايت مردمي را هرگز منقطع نكرده است بر اساس ﴿وَ آتاكُمْ مِنْ كُلِّ ما سَأَلْتُمُوهُ﴾[1] برمي‌آيد كه اگر استعداد هدايت پذيري در نهان بشر تعبيه شد به اين زبان حال و استعداد مقال ذات اقدس الهي پاسخ مثبت مي‌دهد لذا همواره رهبران الهي را يكي پشت‌سر ديگري اعزام مي‌كند تا مسئله وحي و نبوت و رسالت قطع نشود از اين مطلب در قرآن كريم تعبيرات گوناگوني به ميان آمده گاهي به عنوان ﴿وَ لَقَدْ وَصَّلْنا لَهُمُ الْقَوْلَ﴾[2] سخن به ميان آمده گاهي به عنوان ﴿ثُمَّ أَرْسَلْنا رُسُلَنا تَتْرا﴾ سخن به ميان آمده سورهٴ «مومنون» آيهٴ 44 اين است ﴿ثُمَّ أَرْسَلْنا رُسُلَنا تَتْرا﴾ ﴿تَتْرا﴾ نظير تقوا اصلش «وتر» است مثل «وقي» در حقيقت ﴿تَتْرا﴾ يعني متواتر، هر واحدي «وتر» است تك و طاق است وقتي اين آحاد سلسله كنار هم قرار مي‌گيرد اين وَتر، وَتر، وترها سلسله را تشكيل مي‌دهند مي‌شوند متواتر خبر واحد اگر كنار هم قرار بگيرد حلقات يك سلسله باشد مي‌شود متواتر اگر منقطع الاول والآخر باشد ديگر خبر متواتر نيست ولو مستفيض باشد اينكه فرمود: ﴿ثُمَّ أَرْسَلْنا رُسُلَنا تَتْرا﴾[3] يعني اينها را ما متواتر مي‌فرستيم هر پيامبري در كنار پيامبر قبلي تا برسد به وجود مبارك خاتم(عليهم الصّلاة و عليهم السّلام) اين معنا را گاهي به صورت ﴿وَ لَقَدْ وَصَّلْنا لَهُمُ الْقَوْلَ﴾ هم ياد مي‌كند يعني ما اين حرفها را متصل هم به مردم رسانديم كه اين وحي الهي فراموششان نشود آيهٴ 51 سورهٴ مباركهٴ «قصص» اين است ﴿وَ لَقَدْ وَصَّلْنا لَهُمُ الْقَوْلَ لَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُونَ﴾ حرفهاي انبيا(عليهم الصّلاة و عليهم السّلام) رشتهٴ متصل وحي است هرگز منقطع نبود گاهي افراد را مي‌شمارند گاهي جريان حفظ مكتب را ذكر مي‌كنند.

مطلب بعدي آن است كه گاهي حفظ مكتب به وسيله خود انبيا و مرسلين است(عليهم الصّلاة و عليهم السّلام) گاهي به حفظ دودمان اينهاست بيوت اينهاست، اگر علماي رباني از آن خاندان چه خاندان سوري اينها كه فرزندان سوري اينها باشند چه خاندان باطني و فرزندان معنوي اينها كه علمايي باشند كه از نسل آنها نيستند ولي وارث مكتب آنها هستند آنها هم مي‌توانند مشمول ﴿تَتْرا﴾ و ﴿وَصَّلْنا﴾ باشند در حقيقت آنها حافظان دين الهي‌اند گرچه خود شريعتي ندارند جزء امت‌اند گرچه خود پيامبر و رسول نيستند جزء رعيتند ولي حرفهاي انبيا و مرسلين را خوب مي‌فهمند و خوب به مردم مي‌رسانند كه حجت هم بر خود آنها تمام است هم بر مردم لذا ذات اقدس الهي براي اينكه حفظ اين سلسلهٴ نوراني را بازگو كند در كنار نام انبياي الهي و مرسلين از آباء و اولاد و برادران آنها هم نام مي‌برد همهٴ اينها كه انبيا نبودند فرمود: ﴿وَ مِنْ آبائِهِمْ وَ ذُرِّيّاتِهِمْ وَ إِخْوانِهِمْ وَ اجْتَبَيْناهُمْ وَ هَدَيْناهُمْ إِلى صِراطٍ مُسْتَقيمٍ﴾ خب گاهي خود شخص پيامبر نيست ولي پسر پيغمبر است گاهي شخص خودش پيغمبر نيست ولي پدر پيغمبر است گاهي شخص پيغمبر نيست ولي برادر پيغمبر است اينها حافظان آن دينند وقتي حافظان آن دين بودند هم حجت خدا بر خود آنها تأمين است هم حجت خدا بر امت تأمين است.

مطلب بعدي آن است كه گرچه سيدنا‌الاستاد(رضوان الله عليه) فرمودند ضمير ﴿ذُرّيَّتِهِ﴾ به ﴿نوح﴾ برگردد اوليٰ است براي اينكه نوح نزديك‌تر از ابراهيم است و ابراهيم قبل ياد شد و در اينجا فرمود: ﴿وَ نُوحًا هَدَيْنا مِنْ قَبْلُ وَ مِنْ ذُرّيَّتِهِ داوُودَ وَ سُلَيْمانَ﴾ اما همان طوري كه قبلاً بحث شد چون كلام دربارهٴ ابراهيم(سلام الله عليه) است و وجود مبارك خليل حق مَسوق لاجله الكلام است خب ضمير به او برمي‌گردد چه اينكه در سورهٴ مباركهٴ «عنكبوت» هم اين تعبير آمده است و تأييد مي‌كند كه وجود مبارك حضرت خليل حق داراي ذريّه‌اي است كه آنها از كتاب و نبوت برخوردارند در سورهٴ مباركهٴ «عنكبوت» آيهٴ 27 اين‌چنين مي‌فرمايد: ﴿وَ وَهَبْنا لَهُ﴾ يعني به وجود مبارك ابراهيم ﴿إِسْحاقَ وَ يَعْقُوبَ وَ جَعَلْنا في ذُرّيَّتِهِ النُّبُوَّةَ وَ الْكِتابَ﴾ پس اينجا هم كه كلام اصولاً براي جريان ابراهيم خليل(سلام الله عليه) من الصدر الي الساقه ذكر شد و چون كلام مَسوق لاجله است ضمير هم به او برمي‌گردد و آيهٴ سورهٴ مباركهٴ «عنكبوت» هم مي‌تواند شاهد باشد.

مطلب بعدي آن است كه در غالب اين موارد با اينكه مطلب حاضر و مشهود است از او به اشارهٴ بعيد ياد مي‌كند حجت ابراهيم خليل را ذكر مي‌كند با اينكه حجت مذكور و منقول است مي‌فرمايد: ﴿وَ تِلْكَ حُجَّتُنا﴾[4] نمي‌فرمايد: «و هذه حجتنا» از احسان محسنان كه ياد مي‌كند مي‌فرمايد: ﴿وَ كَذلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنينَ﴾ ﴿كَذلِكَ﴾ اشاره به بعيد است با اينكه امر، امر قريب است نظير آنچه كه در پايان اين قصه فرمود: ﴿أُولئِكَ الَّذينَ﴾ بايد مي‌فرمود: «و هولاء» خب از اينكه به جاي «هولاء» مي‌فرمايد: ﴿وَأُولئِكَ﴾ از اينكه بايد به جاي «هذا» مي‌فرمايد: ﴿وَ كَذلِكَ﴾ از اينكه مي‌گويد به جاي «هذه» بفرمايد: ﴿وَ تِلْكَ حُجَّتُنا﴾[5] معلوم مي‌شود ظاهراً همه اينها براي تفخيم و تعظيم و تجليل مقام حجت الهي است و مقام حجج الهي است هم آن حجت الهي امر فاخمي است و اين حجج الهي كه انبيا و مرسلين‌اند انسانهاي مفخمي‌اند.

مطلب بعدي آن است كه سخني را جناب فخر‌رازي ذكر كرد بعد هم صاحب المنار ذكر كرد و يك كمبودي دارد كه سيدنا‌الاستاد(رضوان الله عليه) اين كمبود را ترميم كردند آنچه كه در سخنان فخر‌رازي آمده و بعد در سخنان صاحب المنار آمده اين است كه اين انبيا(عليهم الصّلاة و عليهم السّلام) به حسب سير زماني قصه‌شان نيامده مثلاً اول جريان ابراهيم و اسحاق و يعقوب را ذكر مي‌كند بعد جريان نوح را ذكر مي‌كند بعد ذريهٴ آنها را كه مي‌خواهد بشمارد داود و سليمان و ايوب و يوسف و موسيٰ و هارون اين شش تا را ذكر مي‌كند بعد زكريا و يحيي و الياس و عيسيٰ را اين چهار تا را بعداً ذكر مي‌كند بعد اسماعيل و يسع و يونس و لوط را آخر ذكر مي‌كند خب اينها خب قبل از جريان زكريا و يحيي و عيسي بودند اينها اسماعيل خب فرزند ابراهيم است عموي يعقوب است برادر اسحاق است اين از قدماي انبيا است ولي او را بعد ذكر كردند نكته‌اي كه جناب فخر‌رازي و همچنين صاحب المنار ذكر كردند اين است كه دسته بندي شده آن شش نفر يعني داود و سليمان و ايوب و يوسف و موسي و هارون چون جمع كرده بودند بين مقام نبوت و حكومت و همچنين مشكلات و دشواري زمامداري، اينها را يكجا ذكر كردند چون همه اينها به حكومت رسيده بودند با تحمل سختي‌ها آن چهار بزرگوار ديگر كه زكريا و يحيي و عيسي و الياس باشد زبانزد خاص و عام بودند در زهد و اعراض از دنيا سخن از زمامداري و حكومت اينها مطرح نبود جامع مشترك اين چهار نفر زهد و اعراض از دنياست جامع مشترك آن شش نفر رهبري و حكمراني و اداره امور مردم است در سايهٴ تقوا و خدا مي‌خواهد بفرمايد آنها كه به حكومت رسيده‌اند داراي اين فضايل خاصّه بودند يعني هدايت خاصّه ، احسان، فضيلت بر ديگران اجتبي، هدايت الهي و مانند آن و صلاح اينها هم كه اهل زهد و اعراض از دنيا بودند داراي اين ملكات خمسه بودند چه آن شش نفر كه رهبري مردم را به عهده گرفتند مشمول هدايت، احسان، صلاح، فضيلت، اجتبيٰ و چه اينها كه اعراض از حكومت داشتند اعراض از دنيا داشتند اينها هم داراي ملكات خمسه بودند سرّ جمع‌آوري آن شش نفر در يك آيه و اين چهار نفر در آيهٴ ديگر آن است كه آنها به حكومت و رهبري و زمامداري رسيده بودند اينها به زهد و اعراض از دنيا مشغول بودند اما آن چهار نفر ديگر يعني اسماعيل و يسع و يونس و لوط(عليهم السّلام) اينها چون خصوصيتي نداشتند اينها را علي‌حده ذكر كردند كمبودي كه در سخنان فخر‌رازي و المنار است همين است كه نمي‌شود گفت اينها خصوصيت نداشتند خب چطور اسماعيل(سلام الله عليه) نظير ايوب صبر نكرد آنجا كه مي‌گويد ﴿يا أَبَتِ افْعَلْ ما تُؤْمَرُ سَتَجِدُني إِنْ شاءَ اللّهُ مِنَ الصّابِرينَ﴾[6] بالأخره او هم امتحان داد كسي كه تا آن مرحله حاضر است بنابراين در امتحان دادن و در تحمل شدائد از ديگران كم ندارد اينها البته هر كدام براي خود يك فضيلت خاصّه‌اي دارند آنچه را كه آنها ذكر كردند تا حدودي مي‌تواند سرّ اين باشد كه چرا آن شش نفر را آنجا اين چهار نفر را يكجا آن چهار نفر را بعدي را جاي ديگر ذكر كردند ولي اما نمي‌شود گفت اينها خصوصيتي ندارند دربارهٴ يَسع كه دو قرائت شده است كه هم يَسع قرائت شده بر وزن اسد هم لَيسَع قرائت شده است بر وزن ضيغم اين نام شريفش در قرآن كريم آمده ولي قصه‌اش در قرآن كريم نيامده از اينجا معلوم مي‌شود كه بين اين دو بيان عموم و خصوص مطلق است يعني اين‌چنين نيست كه نام هر پيامبري كه در قرآن كريم آمده است قصه‌اش هم آمده پس اگر مثلاً 25 پيامبر نام شريفشان آمده قصه همه در قرآن نيامده آنكه در بخش پاياني سورهٴ مباركهٴ «نساء» گذشت كه انبيايي را ما فرستاديم ﴿قَد قَصَصْناهم عَلَيْكَ﴾ و﴿لَمْ نَقْصُصْهُمْ عَلَيْكَ ﴾ اينكه فرمود: ﴿ قَدْ قَصَصْناهُمْ عَلَيْكَ﴾ نه يعني فقط نامشان را برديم در سورهٴ مباركهٴ «نساء» آيهٴ 164 و 165 اين بود ﴿وَ رُسُلاً قَدْ قَصَصْناهُمْ عَلَيْكَ مِنْ قَبْلُ وَ رُسُلاً لَمْ نَقْصُصْهُمْ عَلَيْكَ وَ كَلَّمَ اللّهُ مُوسى تَكْليمًا﴾ اينكه فرمود: ﴿وَ رُسُلاً قَدْ قَصَصْناهُمْ عَلَيْكَ﴾ نه معنايش اين است كه «ذكرنا اساميهم» اين نيست ولي قصهٴ آنها را ما ذكر كرديم خب يَسع در قرآن كريم اسمش مذكور است ولي قصه‌اش مستور چه كسي بود در چه جرياني زندگي كرد با قومش چه رفتاري كرد قومش با او چه رفتاري كردند همان طوري كه قصص ساير اوليا و انبياي الهي در قرآن كريم آمده قصهٴ اين بزرگوار نيامده تا معلوم بشود انسان درباره او حكم بكند او هم مثل اسماعيل(سلام الله عليه) بود يا مثل زكريا و يحييٰ.

مطلب ديگر آن است كه جامع مشترك اين هجده پيامبري كه ذكر شده آن است كه ذات اقدس الهي براي آنها ملكات خمسه‌اي را ذكر كرد آن هدايت مستقيم است احسان است، صلاح است فضيلت بر عالمين است و اجتبيٰ كه فرمود: ﴿كُلاًّ هَدَيْنا﴾، ﴿وَ كَذلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنينَ﴾، ﴿كُلٌّ مِنَ الصَّالِحِينَ﴾، ﴿فَضَّلْنَا عَلَى الْعَالَمِينَ﴾، ﴿وَ اجْتَبَيْناهُمْ﴾ و مانند آن اين فضايل خمسه كه براي اينها ذكر شده است نشان مي‌دهد كه اين بزرگواران در سخت‌ترين حالت داراي اين ملكات خمسه‌اند در لذت بخش‌ترين حالت داراي اين ملكات خمسه‌اند خب چه نعمتي بالاتر از نعمت سلطنت سليمان كه نه تنها انس در اختيار او بود جن هم در اختيار او بود و چه سلطنتي بالاتر از اينكه كسي نماز جماعتي بخواند كه نه تنها انس و جن به او اقتدا كنند سلسلهٴ جبال به او اقتدا كند ﴿يا جِبالُ أَوِّبي مَعَهُ﴾[7] اين كدام نماز جماعت لذت بخش‌تر از اين است كدام امام جماعتي است كه نه تنها جن و انس به او اقتدا كنند كوهها هم به او اقتدا كنند كوهها البته همه اينها مأموريت دارند بر اساس ﴿وَ إِنْ مِنْ شَيْ‌ءٍ إِلاّ يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ﴾[8] يا ﴿وَ إِنَّ مِنْها لَما يَهْبِطُ مِنْ خَشْيَةِ اللّهِ﴾[9] يك خضوع و خشوع و تسبيح انفرادي است يك وقت يك مأموريتِ خاصّه دارند كه به همراه داود و سليمان تسبيح بگويند آن غير از تسبيح عمومي است ﴿يا جِبالُ أَوِّبي مَعَهُ﴾ و ﴿إِنّا سَخَّرْنَا الْجِبالَ مَعَهُ يُسَبِّحْنَ بِالْعَشِيِّ وَ اْلإِشْراقِ﴾[10] اين حسابي ديگر است خب بنابراين حكومت اينها نه تنها بر ظاهر مردم بود بر باطن مردم بود نه تنها بر انس بود بلكه بر جن بود نه تنها بر انس و بر جن بود بر كوه و دشت و بيابان بود خب چه مقامي لذت بخش‌تر از اين، اين را شما ببينيد جريان سليمان(سلام الله عليه) را و جريان ايوب را هم كه خب همه مستحضريد هر دو يكسانند معلوم مي‌شود اينها يك مقامي دارند كه كل دنيا براي اينها مطرود است چيزي براي آنها جاذبه ندارد اين‌چنين نيست كه حالا آنكه به جايي رسيده بگويد الحمدلله، اين يكي كه الآن دارد با درد دست و پنجه نرم مي‌كند بگويد در كف شير نر اين‌چنين نيست اگر فرمود اولياي الهي كساني‌اند كه ﴿فِي السَّرّاءِ وَ الضَّرّاءِ﴾[11] شاكرند نمونه‌هايي از اهل سّراء را ذكر مي‌كند نمونه‌هايي از اهل ضراء را ذكر مي‌كند اين اهل ضّراء هم اگر مثل آن اهل سّراء بودند هم اين‌چنين بودند آن اهل سّراء هم اگر مثل اين اهل ضّراء بوند اين هم اين‌چنين است اين مي‌شود هدايت خاصّه الهي اين خاصيت نبوت و رسالت اينها هستند كه مي‌توانند بگويند ﴿إِنَّ صَلاتي وَ نُسُكي وَ مَحْيايَ وَ مَماتي لِلّهِ رَبِّ الْعالَمينَ﴾[12] خب اگر همهٴ علل و عواملي كه منشأ خطرند در اختيار يك انسان باشد آن وقت انسان احساس امنيت نمي‌كند بالأخره خطر يا از طوفان است يا از هواست يا از زمين است يا از درياست اينها همه را شكافتند بالأخره تنها سخن از شق القمر پيغمبر(صلّي الله عليه و الهي و سلّم) نيست كه گاهي شق البحر است، گاهي شق الحجر است گاهي، شق المدر است همه اينها را منشق كردند اگر ﴿أَنِ اضْرِبْ بِعَصاكَ الْحَجَرَ فَانْبَجَسَتْ مِنْهُ اثْنَتا عَشْرَةَ﴾[13] اين مي‌شود شق الحجر اگر ﴿اضْرِبْ بِعَصاكَ الْبَحْرَ﴾[14] اين مي‌شود شق البحر خب همه چيز را اينها شكافتند بعد هيچ عاملي نيست كه اينها را بترساند ولي ترسنده‌ترين مردم همينها هستند معلوم مي‌شود آنها كه از چيزي كه بايد بترسند و آن ذات اقدس الهي است مي‌ترسند با اينكه همهٴ علل و عوامل در اختيار اينها هستند رام‌اند براي اينها اگر طوفان است كه ﴿فَسَخَّرْنا لَهُ الرِّيحَ﴾[15] همين ريح كه ﴿سَخَّرَها عَلَيْهِمْ سَبْعَ لَيالٍ وَ ثَمانِيَةَ أَيّامٍ﴾[16] همين ريح در اختيار اوست عبدِ ذليل اوست ﴿فَسَخَّرْنا لَهُ الرِّيحَ﴾ كه ﴿غُدُوُّها شَهْرٌ وَ رَواحُها شَهْر﴾[17] اما مي‌بينيد گريهٴ اينها بيش از ديگران است ضجهٴ و نالهٴ اينها بيش از ديگران است اينها نشان دادند كه ﴿فِي السَّرّاءِ وَ الضَّرّاءِ﴾[18] عبد محض ذات اقدس اله‌اند اين جامع اين سلسله نوراني انبيا و اوليا(عليهم الصّلاة و عليهم السّلام)‌اند كه بعضيها در سّراء بودند و بعضيها هم در ضرّاء.

مطلب بعدي آن است كه اينكه فرمود: ﴿وَ لَوْ أَشْرَكُوا لَحَبِطَ عَنْهُمْ ما كانُوا يَعْمَلُونَ﴾ چون بحث دربارهٴ توحيد است آنجا كه بحث نبوت و وحي است مي‌فرمايد كه اگر كمترين تقول و اِفترا به ما بزند ﴿لأَخَذْنا مِنْهُ بِالْيَمينِ ٭ ثُمَّ لَقَطَعْنا مِنْهُ الْوَتينَ﴾ آنجا جاي شرك نيست آنجا كه محدوده بحث، بحث نبوت و عصمت و رسالت و امثال ذلك است سخن اين است كه ﴿وَ لَوْ تَقَوَّلَ عَلَيْنا بَعْضَ اْلأَقاويلِ ٭ َلأَخَذْنا مِنْهُ بِالْيَمينِ ٭ ثُمَّ لَقَطَعْنا مِنْهُ الْوَتينَ﴾[19] در سورهٴ مباركهٴ «حاقه» فرمود يا در طليعه سورهٴ مباركهٴ «نجم» دارد به اينكه ﴿وَ ما يَنْطِقُ عَنِ الْهَوى ٭ إِنْ هُوَ إِلاّ وَحْيٌ يُوحى﴾[20] اما اينجا كه بحث، بحث توحيدي است ذيل قصهٴ ابراهيم(سلام الله عليه) است عليه آن چهار فرقه برهان توحيدي اقامه شده است يعني ﴿ما هذِهِ التَّماثيلُ الَّتي أَنْتُمْ لَها عاكِفُونَ﴾[21] براي آن گروه بود كه به آزر و قومش فرمود: ﴿إِنّي أَراكَ وَ قَوْمَكَ في ضَلالٍ مُبينٍ﴾[22] بعد دربارهٴ كوكب و قمر و شمس كه سه گروه ديگر بودند آنها را ذكر كرد چون بحث درباره توحيد است فرمود: ﴿وَ لَوْ أَشْرَكُوا لَحَبِطَ عَنْهُمْ ما كانُوا يَعْمَلُونَ﴾ وگرنه در مسئله نبوت وحي و عصمت و رسالت هم آنجا هم باز همين سخن است كه ﴿وَ لَوْ تَقَوَّلَ عَلَيْنا بَعْضَ اْلأَقاويلِ ٭ َلأَخَذْنا مِنْهُ بِالْيَمينِ﴾[23] مطلب بعدي آن است كه اينكه فرمود: ﴿أُولئِكَ الَّذينَ آتَيْناهُمُ الْكِتابَ وَ الْحُكْمَ وَ النُّبُوَّةَ﴾ همان طوري كه قبلاً ملاحظه فرموديد بعضيها كتاب آوردند بنيان‌گذار يك شريعتي‌اند از اولوالعزم‌اند بعضي حافظان كتاب قبلي‌اند نظير آنچه كه قبلاً در سورهٴ مباركهٴ «مائده» گذشت در سورهٴ مباركهٴ «مائده» آيهٴ 44 اين بود ﴿إِنّا أَنْزَلْنَا التَّوْراةَ فيها هُدًى وَ نُورٌ يَحْكُمُ بِهَا النَّبِيُّونَ﴾ خب اين نبيّون حاكم به اين كتاب‌اند خب اينها انبيايي هستند كه بين موساي كليم و عيساي مسيح(سلام الله عليهم اجمعين) آمده‌اند خب اينها كه اولوالعزم نبودند بعد از وجود مبارك موسيٰ(سلام الله عليه) و قبل از وجود مبارك عيسيٰ(سلام الله عليه) احدي از انبيا اولوالعزم نبودند اينها حافظان شريعت موساي كليم بودند پيغمبري بودند حافظ دين پيامبر قبلي ولي همين كه به كتاب موساي كليم عمل مي‌كردند و ايمان داشتند و به آن حكم مي‌كردند خدا هم مي‌فرمايد ما به اينها كتاب داديم البته پيامبر بودند اهل وحي بودند ولي صاحب كتاب مستقلي نبودند تا اينكه در همان سورهٴ مباركهٴ «مائده» به آيهٴ 48 مي‌رسيم كه فرمود به همه اينها ﴿لِكُلِّ جَعَلْنا مِنْكُمْ شِرْعَةً وَ مِنْهاجًا﴾ و درباره پيغمبر اسلام هم فرمود: ﴿وَ أَنْزَلْنا إِلَيْكَ الْكِتابَ بِالْحَقِّ مُصَدِّقًا لِما بَيْنَ يَدَيْهِ مِنَ الْكِتابِ وَ مُهَيْمِنًا عَلَيْهِ﴾

مطلب بعدي آن است اينكه گاهي مي‌فرمايد: ﴿وَ لَقَدْ وَصَّلْنا لَهُمُ الْقَوْلَ﴾[24] گاهي مي‌فرمايد: ﴿ثُمَّ أَرْسَلْنا رُسُلَنا تَتْرا﴾[25] براي آن است كه سلسلهٴ انبيا(عليهم السّلام) يك حقيقت‌اند امتهاي انساني و بشري يك حقيقت‌اند مجموع انبيا و امم يك حقيقت‌اند البته درجاتشان فرق مي‌كند آن يك حقيقت همان فطرت توحيدي است كه هم در انبيا هست هم در امم هست با حفظ مراتب اينكه فرمود: ﴿لا تَبْديلَ لِخَلْقِ اللّهِ﴾[26] اين فطرت توحيدي هم در انبيا هست با حفظ درجات كه ﴿فَضَّلْنا بَعْضَ النَّبِيِّينَ عَلى بَعْضٍ﴾[27] يا ﴿تِلْكَ الرُّسُلُ فَضَّلْنا بَعْضَهُمْ عَلى بَعْضٍ﴾[28] هم در امتها هست چون آن انبيا براي شكوفايي همين فطرت همين امم آمده‌اند اگر سلسلهٴ انبيا در يك مسيرند كه خدا فرمود: ﴿أُولئِكَ الَّذينَ هَدَى اللّهُ فَبِهُداهُمُ اقْتَدِهْ﴾ سلسلهٴ امم پيرو انبيا هم به شرح ايضاً [همچنين] لذا در بخشهايي از قرآن كريم دربارهٴ امم مي‌فرمايد كه اينها يك امت‌اند يعني مجموع امم امت واحده هستند كه اينها ﴿إِنَّ هذِهِ أُمَّتُكُمْ أُمَّةً واحِدَةً﴾ در سورهٴ «انبياء» آيهٴ 92 اين است كه ﴿إِنَّ هذِهِ أُمَّتُكُمْ أُمَّةً واحِدَةً و أَنَا رَبُّكُمْ فَاعْبُدُونِ﴾ همه بندگان ذات اقدس الهي هستند و الله معبود آنهاست در آيهٴ 51 سورهٴ «مومنون» اين معنا بازتر و روشنتر بازگو شد فرمود: ﴿يا ايها الرُّسُلُ﴾ ﴿يا ايها الرُّسُلُ كُلُوا مِنَ الطَّيِّباتِ وَ اعْمَلُوا صالِحًا إِنّي بِما تَعْمَلُونَ عَليمٌ ٭ وَ إِنَّ هذِهِ أُمَّتُكُمْ أُمَّةً واحِدَةً وَ أَنَا رَبُّكُمْ فَاتَّقُونِ﴾ اين ﴿هذِهِ﴾ كه به امت ابراهيم نيست، به امت موسي نيست، به امت عيسي نيست ﴿هذِهِ﴾ به جوامع بشريت است يعني همهٴ راهيان انبيا يك صف‌اند و انبيا(عليهم السّلام) هم يك صف خطاب به ﴿هذِهِ﴾ نه به امت مرحومه، به امت اخير به همه امم پيرو انبيا به دليل اينكه در آيهٴ قبل فرمود: ﴿يا ايها الرُّسُلُ كُلُوا مِنَ الطَّيِّباتِ وَ اعْمَلُوا صالِحًا إِنّي بِما تَعْمَلُونَ عَليمٌ وَ إِنَّ هذِهِ أُمَّتُكُمْ أُمَّةً واحِدَةً﴾ خب اين ﴿هذِهِ﴾ كه به يهوديها نيست به مسيحيها نيست به مسلمين به معناي اخص نيست به همهٴ موحدان عالم كه پيروان انبيا هستند خطاب به اينها است اگر آيهٴ 51 راجع به مرسلين است ﴿يا ايها الرُّسُلُ﴾ آيهٴ 52 هم راجع به امم مرسلين است اگر آنها يك وحدت خاصّه‌اي دارند كه ﴿أُولئِكَ الَّذينَ هَدَى اللّهُ فَبِهُداهُمُ اقْتَدِهْ﴾ امم اسلامي به معناي اعم ﴿إِنَّ الدِّينَ عِنْدَ اللّهِ اْلإِسْلامُ﴾[29] اينها هم يك وحدت خاصي دارند از اينجا معلوم مي‌شود كه قرآن كريم چند نوع وحدت به همراه آورده يكي وحدت داخلي است كه دعوت بكند ﴿إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ فَأَصْلِحُوا بَيْنَ أَخَوَيْكُمْ﴾[30] و مانند آن يك مقدار از اين وسيع‌تر است ﴿يا أَهْلَ الْكِتابِ تَعالَوْا إِلى كَلِمَةٍ سَواءٍ بَيْنَنا وَ بَيْنَكُمْ﴾[31] يك مقدار از اين بازتر هر انسان موحّدي كه در هر گوشهٴ عالم پيرو هر پيغمبري از انبيا الهي كه قرآن به عصمت او، به رسالت او، به نبوت او صحه گذاشته است قرار بگيرد برادر است اين مي‌شود يك دين فراگير و وحدت جهان‌شمول خب اگر مرسلين يك راه را رفتند امم آنها هم داراي وحدت طريقند ﴿يا ايها الرُّسُلُ كُلُوا مِنَ الطَّيِّباتِ وَ اعْمَلُوا صالِحًا إِنّي بِما تَعْمَلُونَ عَليمٌ ٭ وَ إِنَّ هذِهِ أُمَّتُكُمْ أُمَّةً واحِدَةً وَ أَنَا رَبُّكُمْ فَاتَّقُونِ﴾[32] بعد فرمود: ﴿فَتَقَطَّعُوا أَمْرَهُمْ بَيْنَهُمْ زُبُرًا كُلُّ حِزْبٍ بِما لَدَيْهِمْ فَرِحُونَ﴾ كه اين يك نكوهش است.

مطلب بعدي آن است كه اينكه ذات اقدس الهي همه را در اين مسير دعوت كرده است فرمود: ﴿أُولئِكَ الَّذينَ آتَيْناهُمُ الْكِتابَ وَ الْحُكْمَ وَ النُّبُوَّةَ﴾ و از يك طرف هم يك خطاب جهان‌شمول دارد ﴿وَ إِنَّ هذِهِ أُمَّتُكُمْ أُمَّةً واحِدَةً﴾ بايد مسئولان پيرو انبيا(عليهم الصّلاة و عليهم السّلام) كه وارثان آنها هستند هم كتاب آنها را خوب بفهمند و ايمان بياورند و عمل كنند و منتشر كنند و هم نبوت آنها را خوب بفهمند و ايمان بياورند و معارفش را منتشر كنند و هم حكم را اين حكم ظاهراً حكم برابر كتاب است همان طوري كه در سورهٴ مباركهٴ «مائده» گذشت يعني آيهٴ 44 «مائده» اين بود كه ﴿إِنّا أَنْزَلْنَا التَّوْراةَ فيها هُدًى وَ نُورٌ يَحْكُمُ بِهَا النَّبِيُّونَ﴾[33] خب حالا اگر علما ورثهٴ انبيا هستند آن علماي حقيقي كه ائمه(عليهم السّلام)‌اند آنها كه منزه‌اند مثل انبياي بني‌اسرائيل‌اند بلكه برخي بالاتر از انبيا بني اسرائيل‌اند و تكليف خودشان را مي‌دانند اما شاگردان آنها كه علماي رباني و عادل‌اند آنها در زمان غيبت بايد كه كار مورثينشان را بكنند يعني چه كار بايد بكنند آنها كه اهل كتاب نيستند اهل نبوت و رسالت نيستند منتها عالم‌اند كتاب شناسند دين شناس‌اند مي‌فهمند ايمان مي‌آورند عمل مي‌كنند منتشر مي‌كنند عمده اين است حكم مي‌كنند اين حكم خواه حكم قضايي باشد، خواه حكم ولايي باشد و خواه حكم علمي، حكم قضايي كه براي قضات است حكم ولايي كه براي واليان و حكام و رهبران است حكم علمي براي ديگران است حكم علمي يعني چه؟ يعني هر مكتبي كه در عصر غيبت عرضه بشود اين‌چنين نيست كه دين درباره او بي‌نظر باشد بگويد او مباح است اين‌چنين نيست هر مكتبي هر مرام و عقيده‌اي در عصر غيبت عرضه بشود بايد بر كتاب خدا عرضه بشود اگر موافق با كتاب خدا بود مقبول است مخالف كتاب خدا بود مردود است خب اين وظيفهٴ حوزه علميه است يعني وظيفه همهٴ علماست مخصوصاً حوزه علميه كه هم مكتبها و آراء گوناگون را خوب بشناسند و شبهات را خوب بشناسند بعد هم بتوانند بر كتاب خدا عرضه كنند معمولاً وقتي گفته مي‌شود كتاب چون كتاب از عترت جدا نيست يعني كتاب و عترت چه اينكه اگر گفته مي‌شود بر عترت عرضه كنيد چون عترت از كتاب جدا نيست يعني كتاب و عترت خب و اگر انسان بخواهد به كتاب حكم بكند يعني بايد به اختلافهاي علمي بعد از عرضهٴ بر ميزان حق و باطل خاتمه بدهد در آيهٴ 212 و 213 سورهٴ مباركهٴ «بقره» گذشت كه ذات اقدس الهي فرمود من انبيا را مبشر و منذر قرار دادم ﴿وَ أَنْزَلَ مَعَهُمُ الْكِتابَ بِالْحَقِّ لِيَحْكُمَ بَيْنَ النّاسِ فيمَا اخْتَلَفُوا فيهِ وَ مَا اخْتَلَفَ فيهِ﴾[34] تا آن كتاب آسماني به عنوان يك حَكَم در موارد علمي فاصله بياندازد فصل الخطاب او باشد اختلافات گاهي اختلافات حقوقي و مالي است محكمهٴ قضا فصل الخطاب را به عهده مي‌گيرد يك وقت است مشاجرات ديگر است حكم والي فصل الخطاب را به عهده دارد يك وقت است كه نه اختلاف علمي است كه بخش مهم اختلافات همان اختلافات علمي است اختلافات حقوقي نسبت به اختلافات علمي بسيار كم است اين همه آراي گوناگوني كه عرضه شد بالأخره قرآن بايد ﴿لِيَحْكُمَ بَيْنَ النّاسِ فيمَا اخْتَلَفُوا فيهِ﴾ باشد يا نه يعني ﴿لِيَحْكُمَ بَيْنَ النّاسِ فيمَا اخْتَلَفُوا فيهِ﴾ همه‌اش مربوط به مسائل حقوقي است يا اينكه بخش مهمي كه آن آيه نظر دارد اصولاً ناظر به مسائل مكتبهاي مختلف آراي مختلف نظرات مختلف و مانند آن است ﴿لِيَحْكُمَ بَيْنَ النّاسِ فيمَا اخْتَلَفُوا فيهِ وَ مَا اخْتَلَفَ فيهِ إِلاَّ الَّذينَ أُوتُوهُ مِنْ بَعْدِ ما جاءَتْهُمُ الْبَيِّناتُ بَغْياً بَيْنَهُمْ﴾ اين اختلافات علمي است بنابراين قرآن اين رسالت را دارد كه مي‌تواند به هرگونه اختلافي خاتمه بدهد و فصل الخطاب گفته او باشد وظيفه وارثان انبيا(عليهم الصّلاة و عليهم السّلام) هم دو چيز است يكي شناخت زمان و زمانه كه مكتبهاي گوناگون، آراي گوناگون، شُبهات گوناگون، اشكالات و نقدهاي گوناگون را خوب بررسي كند دوم اينكه همهٴ اينها را بتوانند بر قرآن كريم عرضه كنند ببينند اين مكتب حق است يا باطل و هرگز قرآني كه مي‌گويد من يك كتاب جهاني‌ام تا قيامت كتابي غير از من نخواهد آمد اين‌چنين نيست كه درباره مكتبها اظهار‌نظر نكند بگويد به من مربوط نيست من ساكتم اين‌چنين نيست پس مجموع قرآن و عترت حَكَم است و علما بر اساس اينكه نظير ﴿وَ مِنْ آبائِهِمْ وَ ذُرِّيّاتِهِمْ وَ إِخْوانِهِمْ وَ اجْتَبَيْناهُمْ﴾ آنها بايد خوب اين شبهات را ارزيابي كنند و خوب هم اين شبهات ارزيابي كرده را به ميزانُ الحق كه كتاب آسماني است عرضه كنند و پاسخش را دريافت كنند.

«و الْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمينَ»

 


[1] ابراهیم/سوره14، آیه34.
[2] قصص/سوره28، آیه51.
[3] مؤمنون/سوره23، آیه44.
[4] انعام/سوره6، آیه83.
[5] انعام/سوره6، آیه83.
[6] صافات/سوره37، آیه102.
[7] سبأ/سوره34، آیه10.
[8] اسراء/سوره17، آیه44.
[9] بقره/سوره2، آیه74.
[10] ص/سوره38، آیه18.
[11] آل عمران/سوره3، آیه143.
[12] انعام/سوره6، آیه162.
[13] اعراف/سوره7، آیه160.
[14] شعراء/سوره26، آیه63.
[15] ص/سوره38، آیه36.
[16] حاقه/سوره69، آیه7.
[17] سبأ/سوره34، آیه12.
[18] آل عمران/سوره3، آیه143.
[19] حاقه/سوره69، آیه44 الي 46.
[20] نجم/سوره53، آیه3 ـ 4.
[21] انبیاء/سوره21، آیه52.
[22] انعام/سوره6، آیه74.
[23] حاقه/سوره69، آیه44 - 45.
[24] قصص/سوره28، آیه51.
[25] مؤمنون/سوره23، آیه44.
[26] روم/سوره30، آیه30.
[27] اسراء/سوره17، آیه55.
[28] بقره/سوره2، آیه253.
[29] آل عمران/سوره3، آیه19.
[30] حجرات/سوره49، آیه10.
[31] آل عمران/سوره3، آیه64.
[32] مؤمنون/سوره23، آیه51 ـ 52.
[33] مائده/سوره5، آیه44.
[34] بقره/سوره2، آیه213.