درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

75/09/04

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تفسیر/سوره انعام/آیه 84 الی 90

 

﴿وَ وَهَبْنا لَهُ إِسْحاقَ وَ يَعْقُوبَ كُلاًّ هَدَيْنا وَ نُوحًا هَدَيْنا مِنْ قَبْلُ وَ مِنْ ذُرّيَّتِهِ داوُودَ وَ سُلَيْمانَ وَ أَيُّوبَ وَ يُوسُفَ وَ مُوسي وَ هارُونَ وَ كَذلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنينَ﴾﴿84﴾﴿وَ زَكَرِيّا وَ يَحْيي وَ عيسي وَ إِلْياسَ كُلُّ مِنَ الصّالِحينَ﴾﴿85﴾﴿وَ إِسْماعيلَ وَ الْيَسَعَ وَ يُونُسَ وَ لُوطًا وَ كلاًّ فَضَّلْنا عَلَي الْعالَمينَ﴾﴿86﴾﴿وَ مِنْ آبائِهِمْ وَ ذُرِّيّاتِهِمْ وَ إِخْوانِهِمْ وَ اجْتَبَيْناهُمْ وَ هَدَيْناهُمْ إِلي صِراطٍ مُسْتَقيمٍ﴾﴿87﴾﴿ذلِكَ هُدَي اللّهِ يَهْدي بِهِ مَنْ يَشاءُ مِنْ عِبادِهِ وَ لَوْ أَشْرَكُوا لَحَبِطَ عَنْهُمْ ما كانُوا يَعْمَلُونَ﴾﴿88﴾﴿أُولئِكَ الَّذينَ آتَيْناهُمُ الْكِتابَ وَ الْحُكْمَ وَ النُّبُوَّةَ فَإِنْ يَكْفُرْ بِها هؤُلاءِ فَقَدْ وَكَّلْنا بِها قَوْمًا لَيْسُوا بِها بِكافِرينَ﴾﴿89﴾﴿أُولئِكَ الَّذينَ هَدَي اللّهُ فَبِهُداهُمُ اقْتَدِهْ قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْرًا إِنْ هُوَ إِلاّ ذِكْري لِلْعالَمينَ﴾﴿90﴾

 

اين جريان مخصوص ابراهيم خليل(سلام الله عليه) است هم از نظر ارائهٴ ملكوت هم از نظر مبارزات فكري چهارگانه‌اي كه با قوم خود با پرستنده‌هاي اصنام و اوثان با صائبين اعم از ستاره‌پرست، و ماه‌پرست و شمس‌پرست داشتند بعد از اينها فرمود وجود مبارك خليل حق در يك سلسله نوارني و شجرهٴ طيبه‌اي ظهور كرد لذا از گذشتهٴ او نقل مي‌كند از آيندهٴ او نقل مي‌كند مي‌فرمايد فرزندان صالح و انبياي ابراهيمي از نسل او هستند گذشته او هم به نام نوح كه وجود مبارك خليل حق هم از همان نسل است از هدايت خاصي برخوردار بود چون كلام براي تبيين شجرهٴ طوباي ابراهيم(سلام الله عليه) است لذا ظاهر اين ﴿وَ مِنْ ذُرّيَّتِهِ﴾ آن است كه ضمير به حضرت ابراهيم برمي‌گردد گرچه به نوح(سلام الله عليه) برگردد ممكن هست براي اينكه اين نزديك‌تر است از نظر لفظ و اما آن قرب معنوي ايجاب مي‌كند كه ضمير به ابراهيم برگردد براي اينكه كل اين جريان درباره ابراهيم خليل است خلاصه كلام سيق لِاجله.

مطلب بعدي آن است كه اين انبياي عظام كه در اينجا نام شريفشان برده شد ترتيب زباني و تاريخي اينها محفوظ نشد ولي چون با واو ذكر شد نه با فاء يا «ثم» لذا محذوري ندارد چون واو براي مطلق جمع است بنابراين ممكن است كه سابق و لاحق در عرض هم باشند يا لاحقين مقدم بر سابق باشد در دل تاريخ ولي از نظر ذكر چون با «واو» هست محضوري ندارد.

مطلب سوم آن است كه بعد از ذكر ابراهيم(سلام الله عليه) انبيايي كه از نسل اسحاق‌اند آنها را يكجا ذكر فرمود، فرمود: ﴿وَ وَهَبْنا لَهُ إِسْحاقَ وَ يَعْقُوبَ كُلاًّ هَدَيْنا﴾ بعد فرمود: ﴿وَ نُوحًا هَدَيْنا مِنْ قَبْلُ﴾ كه يك جمله معترضه است تا ثابت بشود همان طوري كه آيندگان او جزء همين شجرهٴ طوبيٰ هستند گذشتهٴ او را هم ذكر مي‌كند بعد مي‌فرمايد: ﴿وَ مِنْ ذُرّيَّتِهِ داوُدَ وَ سُلَيْمانَ وَ أَيُّوبَ وَ يُوسُفَ وَ مُوسي وَ هارُونَ﴾ همهٴ اينها انبيايي هستند كه از فرزندان اسحاق‌اند و از راه اسحاق به ابراهيم(سلام الله عليه) مرتبط‌اند و وجود مبارك اسماعيل كه برادر اسحاق است و عموي يعقوب در آن سلسله نيامده و وجود مبارك اسماعيل را بعدها ذكر كرد براي اينكه آن انبيا همه فرزندان اسحاق‌اند فرمود: ﴿وَ وَهَبْنا لَهُ إِسْحاقَ وَ يَعْقُوبَ﴾ بعد فرمود: ﴿داوُدَ وَ سُلَيْمانَ وَ أَيُّوبَ وَ يُوسُفَ وَ مُوسي وَ هارُونَ﴾ كه اينها همه انبياي اسرائيلي هستند از بني‌اسرائيل‌اند فرزندان اسحاق‌اند بعد از ذكر آن جريان ﴿وَ زَكَرِيّا وَ يَحْيي وَ عيسي وَ إِلْياسَ﴾ را كه ذكر فرمود آن‌گاه فرمود: ﴿وَ إِسْماعيلَ﴾ اين اسماعيلي كه برادر اسحاق است عموي يعقوب است و فرزند بلا‌فصل ابراهيم است چون انبياي ديگر فرزند اسماعيل نيستند اين قصه را جداگانه ذكر فرمود تنها كسي كه فرزند ابراهيم خليل(سلام الله عليه) است وجود مبارك پيغمبر اسلام(صلّي الله عليه و آله و سلّم) است لذا اسماعيل را با اسحاق يكجا ذكر نكرد و بعد از اسحاق فرزندان او و نوه‌هاي اسحاق را ذكر فرمود وقتي آن حلقه تمام شد آن‌گاه از اسماعيل شروع كرد فرمود: ﴿وَ إِسْماعيلَ وَ الْيَسَعَ وَ يُونُسَ وَ لُوطًا وَ كلاًّ فَضَّلْنا عَلَي الْعالَمينَ﴾

مطلب بعدي آن است جناب فخر‌رازي در تفسيرش دارد كه چون ايشان اصرار دارد كه اين ﴿ذُرّيَّتِهِ﴾ ضمير بايد به ﴿ابراهيم﴾ برگردد و از اين جهت حق با ايشان است بعد مي‌فرمايد اين آيه دلالت مي‌كند كه وجود مبارك امام حسن و امام حسين(عليهم السلام) فرزندان پيغمبرند براي اينكه خداوند بر عيساي مسيح ذريهٴ ابراهيم اطلاق كرد فرمود ذريهٴ ابراهيم عبارت است از داود و سليمان و ايوب و يوسف و موسيٰ و هارون و زكريا و يحيي و الياس و عيسيٰ هستند و عيسيٰ از راه مادر ذريهٴ ابراهيم است نه از راه پدر بعد اضافه كرد كه وجود مبارك ابي‌جعفر امام باقر(سلام الله عليه) در هنگام احتجاج با حجّاج ملعون به همين آيه استشهاد كرد كه امام حسن و امام حسين(عليهم السلام) فرزندان پيغمبرند البته اين احتجاج جزء تعاليم اهل بيت بود كه بسياري از شاگردان آنها اصحاب آنها از آنها ياد گرفتند در موقع محاجّه به همين آيه استشهاد مي‌كردند كه امام حسن و امام حسين فرزندان پيغمبرند عده زيادي احتجاج كردند البته در رأس همهٴ اينها وجود مبارك امام باقر(سلام الله عليه) است وگرنه بسياري از شاگردان اينها اصحاب اينها به همين آيه استشهاد مي‌كردند كه وجود مبارك امام حسن و امام حسين(عليهم الصلاة و عليهم السلام) فرزندان پيغمبرند غرض آن است كه خود فخر‌رازي به اين آيه استشهاد مي‌كند بعد مي‌گويد كه ابا جعفر(سلام الله عليه) هم در احتجاجهايي كه با حجاج‌ابن‌يوسف داشت به همين آيه استشهاد مي‌كرد.

مطلب بعدي آن است كه

پرسش...

پاسخ: آن هم هست البته بله

پرسش...

پاسخ: خب البته آن تعدد ادله منافات ندارد كه آن هم چون آن ضميمه تاريخ بايد حل بشود ولي اين خود قرآن به صراحهٴ روشن دلالت مي‌كند كه فرزند دختري فرزند است آن را از آيه نمي‌شود استفاده كرد مگر به كمك تاريخ يعني اگر ما خواستيم بحث بكنيم آيا دختر‌زاده‌ها فرزند آدم‌اند يا نه به آيهٴ مباهله نمي‌توانيم تمسك بكنيم مگر به تتمهٴ آن روايت يعني بگوييم كبريٰ را آيه فرمود صغريٰ را روايت تنظيم كرد آيه فرمود ما ابنائمان را مي‌آوريم و در هنگام عمل وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) حسن و حسين(عليهم الصلاة و عليهم السّلام) را آورده و به ضميمه‌ٴ اين آيه با آن روايت معلوم مي‌شود كه دختر‌زاده هم فرزند است اما از اين آيه بدون تمسك به روايت و تتميم روائي مي‌شود استشهاد كرد كه دخترزاده فرزند است خب حالا آن نامه‌اي كه بعضي از آقايان مرقوم فرمودند كه دربارهٴ دخترزاده‌ها كه آيا اينها سيادت دارند يا نه اين ... خوبي است آن را بايد عرض بكنيم.

پرسش...

پاسخ: بله، چون اينها در بعضي از روايات دارد كه اصلاب طاهرين و ارحام ﴿وَ تَقَلُّبَكَ فِي السّاجِدينَ﴾[1] هست اينها در ارحام طيب و طاهر بودند و مانند آن اين مجموعه اثبات مي‌شود بله.

پرسش...

پاسخ: خب اين را قرآن مي‌فرمايد خود قرآن مي‌فرمايد: ﴿وَ مِنْ ذُرّيَّتِهِ﴾ اينها است حالا لازم نيست ما ثابت بكنيم كه ابراهيم ذريهٴ نوح بود كه

پرسش...

پاسخ: نه، ما او را نمي‌دانيم ولي اگر ضمير ﴿ذُرّيَّتِهِ﴾ به نوح برگردد هر دو مطلب ثابت مي‌شود براي اينكه ظاهر قرآن اين است كه ﴿ذُرّيَّتِهِ﴾ يعني ذريهٴ نوح وقتي كه داوود و سليمان و اينها جزء ذراري نوح بودند خب اينها فرزندان يعقوب و اسحاق و ابراهيم‌اند پس تا حضرت ابراهيم يقيناً ذريهٴ نوح است ديگر.

پرسش...

پاسخ: بله، حالا ببينيم اين بحث فقهي به كجا مي‌رسد غرض آن است كه به حسب اين آيه دختر‌زاده‌ها فرزند انسان محسوب مي‌شوند مگر اينكه نص خاصي بيايد در يك مقطع خاصي تخصيصي تقييدي اعمال بكند اين يك مطلب.

مطلب دوم آن است كه در كيفيت احتجاج و استفادهٴ مطلب از قرآن راه چيست؟ ما اگر خواستيم يك آيه‌اي يا حديثي را بر يك مطلبي حمل بكنيم روش چيست؟ از كجا شروع بكنيم اينها سه راه طولي دارد نه در عرض هم گاهي اينها مطابق هم‌اند، گاهي مخالف هم‌اند، اگر مطابق هم بودند كه بحثي نيست و اگر مخالف هم بودند راه اول مقدم بر دوم، دوم مقدم بر سوم چون اين راهها طولي است اگر يك كلمه‌اي در آيه اخذ شد يا در روايت اخذ شد ما خواستيم اين كلمه را بر يك معنايي حمل بكنيم اين سه تا راه دارد اگر خود شرع براي اين كلمه معنايي تشريح كرد، بازگو كرد نظير صوم و صلاة و خمس، زكات و مانند آن اين كلمه مستقيماً بر آن معنايي حمل مي‌شود كه شارع او را به ما فهماند خواه مطابق معناي عرفي باشد نباشد خواه مطابق معناي لغوي باشد يا نباشد اگر شارع براي يك كلمه معناي منظور خاص خود را روشن كرد فرمود نماز يعني چه روزه يعني چه خمس يعني چه زكات يعني چه؟ آن‌گاه در آيه‌اي يا روايتي اين كلمه اخذ شده است وقتي قرينه بر‌خلاف پيدا نكرديم اين كلمه را حمل مي‌كنيم بر آن معنايي را كه شارع به ما فهماند اين اصل اول خواه حقيقت باشد حقيقت شرعي‌ خواه حقيقت متشرعه خواه مجاز باشد ولي ما مي‌دانيم بالاخره شارع وقتي اين كلمه را گفت آن معنا را هم اراده مي‌كند اگر شارع مقدس براي يك لفظي معناي خاصي به ما ارائه نكرد چيزي به ما نفهماند براي ما ثابت نشده است كه اين كلمه شرعاً يك معناي خاصي دارد خب مراجعه به عرف مي‌كنيم هر چه عرف فهميد اين كلمه را بر آن معناي عرفي حمل مي‌كنيم چه مطابق لغت باشد، چه مطابق لغت نباشد، چون شارع كه مطابق با لغت حرف نمي‌زند يك قاموسي يا لسان العربي زير بغل هر كه باشد ببيند شارع چه مي‌گويد شارع طرزي حرف مي‌زند كه مردم بفهمند مي‌شود تبيان مردم فهم حرف مي‌زند نه برابر قاموس و صِحاح و اگر يك كلمه‌اي در قرآن يا روايت بود يك معناي عرفي همه فهم نداشت اينجا جاي رجوع به لغت است پس لغت در مرحلهٴ سوم است فهم تودهٴ مردم و عرف مردم در رديف دوم است آن مصطلح شرعي در رديف اول، اين طرز برداشت يك معنا از آيه يا روايت حالا كلمه ولد، ذريه در اسلام بسياري از احكام است كه روي عنوان ولد و ذريه مترتب است حرمت نكاح يك بخش است محرميت و جواز نظر يك بخش ديگر است كه گاهي اينها ملازم هم‌اند، همراه هم‌اند، گاهي هم منفك‌اند، گاهي ممكن است نكاح كسي حرام باشد ولي او محرم نباشد نظير جمع بين اختين حالا بعضيها حرمت عيني دارند نظير مطلقه ثلاثه بعضي حرمت جمعي دارند نظير جمع بين اختين ﴿وَأَن تَجْمَعُوا بَيْنَ الْأُخْتَيْنِ﴾[2] حرمت نكاح هست اما محرميت نيست كه جواز نظر باشد بعضي هم محرم‌اند هم حرمت نكاح دارند نظير همين محارم معروف خب كه جواز نظر هست حرمت نگاه هست ولد، ذريّه در حرمت نكاح موضوع است در محرميّت و جواز نظر موضوع است در مسئلهٴ ارث موضوع است كه خيلي از احكام ارث بر اساس ذريّه و ولد و ابن و بنت و امثال ذلك آمده در همهٴ اين امور اگر دليل خاصي براي تخصيص يا تقييد اقامه نشده است فرقي بين فرزندان دختر و فرزندان پسر نيست فرزند فرزند است چه اينكه فرقي بين پدر و جد نيست خواه پدري و مادري در مسئلهٴ ولايت كه جد مادري ولايت ندارد جد پدري ولايت دارد يك تخصيصي است يك حكم فقهي است يك «خَرَجَ بالدليل» وگرنه جد، جد است و در حرمت نكاح هست در محرميت هست، در ارث هست، در وقف هست اگر كسي وقف كرد كه اين براي اولاد من است خب دختر و پسر ندارد كه نوه دختري و نوه پسري ندارد كه مگر اينكه يا قرينه نصب كرده باشد يا انصراف آن عرف در اصطلاح آن محلّ به يك سمت خاص متوجه باشد «لولا قرينه و لو لا انصراف» چه در آباء و اجداد چه در ابناء و بنات و ذراري فرقي بين عمودين نيست در طرف دختر و پسر اين يك اصل كلي است چه در حرمت نكاح چه در محرميت چه در ارث و مانند آن البته هر كدام از اينها قابل تخصيص است اما در مسئلهٴ معنويت و شرف معنوي هم فرقي نيست يعني اگر كسي از طرف مادر سيّد باشد يا از طرف پدر سيّد باشد از نظر شرف و معنويت كه فرقي نيست هيچ فرقي بين كسي كه مادرش سيّد است و بين كسي كه پدرش سيّد است اينها هم فرزندان پيغمبر‌ند اگر شفاعت است شامل اينها است اگر شرافت است شامل اينها است اگر احترام اينها مايهٴ رضاي پيغمبر و خشنودي اهل بيت است يكسانند هيچ فرقي از اين جهت نيست مي‌ماند يك حكم فقهي مسئله خمس و زكات در حكم فقهي آيا حرمت زكات و جواز اخذ خمس اين براي ولد و ذريهٴ هاشم است يا براي قبيلهٴ بني هاشم آنجا چه اخذ شده است چرا فقها همهٴ اينها به استثناي مرحوم سيد آن هم «علي ما نوقش في الاسلام» و مرحوم صاحب حدائق، صاحب حدائق اصرار دارد كه خمس به ساداتي كه فقط به كساني كه از طرف مادر هم سيّدند هم مي‌رسد خب از مرحوم سيد(رضوان الله عليه) سيد مرتضي هم نقل شده است كه خمس به كساني كه از طرف مادر سيدند مي‌رسد ولي در اين اسناد مناقشه‌اي است ولي صاحب حدائق البته اصرار دارند اگر كسي خمس براي او حلال بود زكات براي او حرام است مگر اينكه زكات بني‌هاشم را بگيرد چون زكات هاشمي براي هاشمي حلال است چه زكات فطر چه زكات مال، اما زكات غير هاشمي براي هاشمي حرام است البته زكات هاشمي به غير هاشمي مي‌رسد اما زكات غير هاشمي به هاشمي نمي‌رسد خب آيا كسي كه از طرف مادر فرزند پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) است فرزند هاشم است او هم خمس مي‌تواند دريافت كند يا نه؟ اگر توانست خمس بگيرد زكات بر او حرام است اگر زكات براي او حرام است مي‌تواند خمس بگيرد اگر زكات براي او حلال است نمي‌تواند خمس بگيرد اين را نصوص خاصهٴ فقهي بايد مشخص بكند اصل آيه البته اگر ما بوديم و دليل خاصي در زكات و خمس نبود مي‌گفتيم فرزندان هاشم چه دختري چه پسري خمس به آنها مي‌رسد اما روايات مسئلهٴ خمس مي‌گويد كسي كه هاشمي باشد يعني به اين قبيله مرتبط باشد اين البته حقيقت شرعي نيست اما در عرف به چه كسي مي‌گويند هاشمي خب همهٴ شما در هر شهر و روستائي كه زندگي بكنيد بالأخره يك قبيله‌اي داريد به كسي كه از طرف مادر به يك قبيله وابسته باشد او را اهل اين قبيله مي‌دانند؟ يا بايد از طرف پدر به اهل اين قبيله باشد آنجا عنوان ولد و ذريه كه اخذ نشده كه اگر عنوان ولد اخذ شده بود عنوان ذريه اخذ شده بود البته مطابق با آيه بود حكم هم تام بود زكات حرام بود خمس جايز بود اما آنجا سخن از هاشمي است يعني بايد از اين قبيله باشد خب اين گرچه حقيقت شرعي ندارد اما يك معناي عرفي دارد ديگر از دير زمان تاكنون چه در بين اعراب چه تازي چه فارسي فرقي نمي‌كند آنها كه فارسي زبان‌اند آنها كه عرب زبان‌اند آنها كه ترك زبان‌اند همهٴ اين آقايان كساني كه از طرف مادر به يك قبيله‌اي ارتباط دارد او را اهل آن قبيله نمي‌دانند كسي را اهل قبيله مي‌دانند كه از طرف پدر اهل آن قبيله باشد خب حالا كه معيار هاشمي است نه ولد و ذريّه معلوم مي‌شود كه اگر كسي از طرف مادر هاشمي بود از طرف پدر هاشمي نبود زكات براي او حلال است خمس براي او حلال نيست اين فرقي براي شارع مقدس ندارد كه يك مال را فرمود مال بني هاشم است يك مال را فرمود مال غير بني هاشم گذشته از اينكه اگر كسي كه از طرف مادر سيد است بتواند خمس بگيرد و زكات براي او حرام باشد كه محذور عجيبي است چون بسياري از مردم بالأخره از طرف مادر هاشمي خواهند بود آنها هم قبيله فراواني خواهند داشت پس بر همه اينها زكات حرام است اين يك مشكلي است كه التزامش دشوار است در ذيل آيهٴ مباركهٴ ﴿ادْعُوهُمْ ِلآبائِهِمْ﴾[3] يك تأييدي هست كه به استناد آن تأييد روايت هشت باب يك از ابواب قسمت خمس كتاب خمس وسائل‌الشيعه اين روايت مبسوط آمده البته. مرسله است لكن اين روايت را مرحوم كليني(رضوان الله عليه) از علي ابن ابراهيم عن ابيه عن حماد ابن عيسي تا اينجا روايت معتبر است عن بعضي اصحابنا عن عبد الصالح(عليه السلام) كه فرمود: «خُمس من خَمسة اشياء» است بعد كه روايت مبسوطي است آن‌گاه در كيفيت رساندن سهم سادات به آنها مي‌فرمايد خمس به اقرباي پيغمبر مي‌رسد «و هولاء الذين جعل الله لهم الخمس هم قرابة النبي(صلّي الله عليه و آله و سلّم) الذين ذكرهم الله فقال ﴿وَ أَنْذِرْ عَشيرَتَكَ اْلأَقْرَبينَ﴾[4] و هم بنو عبد المطلب انفسهم اذكر منها و الانثي» اگر يك زني از قبيلهٴ بني هاشم بود خود آن زن استحقاق خمس دارد گر چه فرزندان او استحقاق خمس ندارند كه «ليس فيه من اهل بيوتات قريش ولا من العرب احد» در بين قريش فقط بني هاشم‌اند براي عبدالمطلب‌اند كه اين قبيل‌اند كه استحقاق دريافت خمس را دارند «ولا فيهم و لا منهم في هذا الخمس من مواليهم و قد تحل صدقات الناس لمواليهم و هم و الناس سواء و من كانت امه من بني هاشم و ابوه من سائر قريش فان الصدقات تحل له و ليس له من الخمس شيء» اگر كسي مادرش سيّد بود ولي پدرش از قبيله بني هاشم نبود صدقات، زكوات، زكات مال زكات فطر و مانند آن براي او حلال است و از خمس سهمي ندارد «و من كانت امه من بني هاشم و ابوه من سائر قريش فان الصدقات تحل له و ليس له من الخمس شيء لأن الله تعالي يقول ﴿ادْعُوهُمْ ِلآبائِهِمْ﴾»[5] خب بنابراين در مسئله كرامت و معنويت و شرف و ان‌شاء الله شفاعت يوم القيامه اينها هيچ فرقي بين كسي كه مادرشان سيّد باشد يا پدرشان سيّد باشد از اين جهت فرقي نيست از نظر حرمت نكاح فرقي نيست، از نظر محرميت فرقي نيست، از نظر ارث فرقي نيست و از جهات ديگر فرقي نيست مي‌ماند مسئله‌ٴ خمس و زكات، خمس و زكات امر دائر مدار قبيلهٴ بني هاشم و مانند آن بودن است از اين جهت بين كسي كه از طرف مادر سيّد است با كسي كه از طرف پدر سيّد است فرق است.

مطلب بعدي آن است كه ذات اقدس الهي در اين كريمه كه فرمود اگر مشركين كفر ورزيدند ما يك عده‌اي را به عنوان وكلاي خود حافظان دين قرار مي‌دهيم در تفسيرفخررازي از مجاهد نقل شده است كه منظور از اين ﴿وَكَّلْنا بِها﴾ «هم الفرس»‌اند فارس زبانند، ايراني‌ها هستند و مانند آن اين البته يكي از محتملات است نظير آنچه كه در ذيل آيهٴ ﴿فَسَوْفَ يَأْتِي اللّهُ بِقَوْمٍ يُحِبُّهُمْ وَ يُحِبُّونَهُ﴾[6] البته اگر هم باشد اين در حدّ تطبيق است نه تفسير.

مطلب بعدي آن است كه براي انبيا(عليهم السلام) ذات اقدس الهي علوم و معارفي قرار داد و فضائل و ملكاتي ياد كرد كه ملكات آنها در قصص انبيا و سنت و سيرت انبيا آمده اينكه در پايان مجموعه فرمود تو به اين هدايت اقتدا بكن نه يعني تنها در مسائل فكري اعتقادي نه تنها در مسائل اخلاقي آن ملكات و برنامه‌هايي كه آنها داشتند هم به آنها اقتدا بكن آن صبر ايوب گر چه بازگشت اينها به ملكات اخلاقي است و چيزي جداي از ملكات اخلاقي نيست صبر ايوب را اقتدا بكن بردباري وجود مبارك يوسف در زندان چاه، اقتدار و سلامت و صلابت در زمان قدرت و حكومت هر دو را به يوسف داديم تو به اين هدايت اقتدا بكن در جريان مبارزه‌هاي فرهنگي چهار گروه كه از ابراهيم نقل كرديم تو به او اقتدا بكن در مبارزه‌هاي عملي كه وجود مبارك خليل حق ﴿فَجَعَلَهُمْ جُذاذًا إِلاّ كَبيرًا لَهُمْ﴾[7] تو به او اقتدا بكن در جريان مباره 950 ساله‌اي كه نوح داشت و درس مقاومت به ديگران آموخت تو در مقاومت اقتدا بكن نه به نوح اقتدا بكن بلكه به اين هدايت اقتدا بكن بنابراين از اين كريمه برمي‌آيد كه وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) عصاره همه انبيا است چرا؟ براي اينكه همه فضايل براي اين هجده نفر شمرده شده اگر صلاح است شمرده شده اگر احسان است شمرده شده اگر فضيلت بر عالمين است شمرده شده اگر هدايت خاصه است شمرده شده اگر جبايه و اجتبي و مجتبي بودن است شمرده شده هدايت اينها را ذات اقدس الهي در قرآن كريم بازگو كرد از نظر صبر و استقامت و بردباري و توحيد تام و همه اينها را بعد به پيغمبر فرمود به اين هدايت اقتدا بكن مگر مي‌شود خدا به پيغمبر امر بكند به پيغمبر امتثال نكند؟ امر همان و امتثال همان دربارهٴ فرشته‌ها ذات اقدس الهي مي‌فرمايد لازم نيست ما امر بكنيم نفرمود ما امر كرديم و اينها اطاعت كردند فرمود: ﴿يَفْعَلُونَ ما يُؤْمَرُونَ﴾[8] ديگر اسم ظاهر بياورد و ما امر كرديم و آنها مؤتمر شدند اين‌چنين نيست مأموريت همان و امتثال همان خب وقتي خدا دستور مي‌دهد مي‌فرمايد: ﴿فَبِهُداهُمُ اقْتَدِهْ﴾ يقيناً پيغمبر اقتدا مي‌كند وقتي پيغمبر به آن هدايتها اقتدا كرد پس جامع همهٴ ملكات علمي و عملي خواهد بود براي او است سزد كه بگويد «اوتيت جوامع الكلم»[9] چون اين‌چنين نيست كه خدا اين معارف را داده باشد بعد به پيغمبر بفرمايد به هدايت اين سلسلهٴ جليلهٴ انبيا از نوح گرفته تا عيسيٰ(عليهم السلام) به هدايتهاي اينها اقتدا بكن و اقتدا نكند پس هر كمالي كه آنها داشتند اين دارا است از اين جهت مي‌فرمايد: ﴿إِنْ هُوَ إِلاّ ذِكْري لِلْعالَمينَ﴾ اين پيام جهاني آورده چون هر چه همه انبيا آوردند اين آورده و هر چه همهٴ انبيا دارند هم اين دارد.

مطلب بعدي آن است كه آنچه كه در شريعت انبياي گذشته آمده است نه تنها در اخلاقيات نه تنها در معارف بلكه در احكام و سنن به استثناي آنها كه نسخ شده است بقيه بر حجت خود باقي است براي اينكه آن هدايت است و نسخ نشد و خدا مي‌فرمايد: ﴿فَبِهُداهُمُ اقْتَدِهْ﴾ اگر چيزي هدايت است و نسخ نشد و خدا به پيغمبر مي‌فرمايد به آن هدايت غير منسوخ اقتدا بكن معلوم مي‌شود به حجيتش باقي است اگر اين آيه ظهوري در اين داشت ديگر آن نزاعي معروف استصحابِ شريعت سابقه يك رنج زائدي است براي اينكه با بود أماره نوبت به استصحاب نمي‌رسد مگر در ظرف شك البته ما شك داشته باشيم كه اين نسخ شده است يا نسخ نشده است آن‌گاه جا براي استصحاب است كه اين استصحاب را هم براي آن شك در نسخ مي‌آورند وگرنه اگر چيزي نسخ شده باشد كه جا براي اقتدا نيست و اگر يقيناً بدانيم كه نسخ نشده است كه ظاهر اين آيهٴ سورهٴ «انعام» مي‌گيرد و آن استصحاب فقط مي‌ماند براي مسئلهٴ شك و اين بخش هم كه فرمود: ﴿قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْرًا﴾ يعني من براي رضاي خدا دارم كار مي‌كنم گر چه مردم موظف‌اند كه او را تأمين كنند ولي او براي اجر اين كار را نمي‌كند لكن در نوبتهاي قبل هم ملاحظه فرموديد خود مكتب خودش را تأمين كرده آن ديني كه براي خودش بودجه پيش‌بيني‌ نكند آن دين در نشئهٴ طبيعت ماندني نيست خدايي كه مي‌فرمايد: ﴿وَ ما جَعَلْناهُمْ جَسَدًا لا يَأْكُلُونَ الطَّعامَ﴾[10] ديني كه نيازی به تبليغ دارد ديني كه نيازی به جنگ دارد ديني كه نيازی به دفاع دارد خب ديني اگر براي خود بودجه پيش بيني نكند كه نمي‌ماند بودجه‌هايي هم كه مالي هم كه در بين مسلمين است سه دسته است يك مالي است كه مردم خودشان فراهم كردند مال طيب و طاهر، اين مال طيب و طاهري كه مردم فراهم كردند بخشي را بايد به بيت‌المال بپردازند مثل خمس، زكات، كفارات امثال ذلك قسم دوم مالي است كه مال اشخاص نيست مال مسلمين است نظير آن اراضي مفتوحه كه فيء مسلمين است قسم سوم كه مهمترين اموال نظام اسلامي را تشكيل مي‌دهد نه مال اشخاص است نه مال ملت و مردم، مال مكتب است آن انفال است معدن نفت و انفالهاي ديگر نه مال ملت است نه مال تك تك زيد و عمر مال مكتب است ﴿يَسْئَلُونَكَ عَنِ اْلأَنْفالِ قُلِ اْلأَنْفالُ لِلّهِ وَ الرَّسُولِ﴾[11] اگر انفال يعني جنگلها، معادن، درياها، فضاها كه قسمت مهم بودجه مملكت را اينها تأمين مي‌كنند مال مكتب است پس مكتب را با او مي‌شود نشر كرد بر اساس ﴿لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْرًا﴾ ديگر نه به جيب زيد كسي نگاه مي‌كند نه به كيف عمر هم استقلال را دارد و هم آن عزت را دارد و هم در عين حال كه از آنها مال طلب مي‌كند در عين حال مي‌گويد ﴿لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْرًا﴾ پس يك خلوص نيتي است كه مبلغان الهي دارند كه دارند يك وظيفه‌اي است كه مسئولين بايد اينها را تأمين مي‌كنند كه بايد بكنند ولي بايد مستحضر باشند كه آن انفال مال كسي نيست تا اينها به طلبكارانه چيزي به حوزه بدهند آن خمس و زكات و امثال ذلك آنها هم در حقيقت مال مردم بود در رتبه سابق كه مردم كسب كردند ولي ذات اقدس الهي فرمود اگر شما مالتان به اين حدّ رسيده است خمس اين هم جزء بيت المال محسوب مي‌شود.

«و الْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمينَ»

 


[1] شعراء/سوره26، آیه129.
[2] نساء/سوره4، آیه23.
[3] احزاب/سوره33، آیه5.
[4] شعراء/سوره26، آیه214.
[5] احزاب/سوره33، آیه5؛ اصول كافي، ج1، ص539.
[6] مائده/سوره5، آیه54.
[7] انبیاء/سوره21، آیه58.
[8] نحل/سوره16، آیه50.
[9] ـ ارشاد القلوب، ج1، ص12.
[10] انبیاء/سوره21، آیه86.
[11] انفال/سوره8، آیه1.