درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

75/08/28

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تفسیر/سوره انعام/آیه 80 الی 83

 

﴿وَ حاجَّهُ قَوْمُهُ قالَ أَ تُحاجُّونّي فِي اللّهِ وَ قَدْ هَدانِ وَ لا أَخافُ ما تُشْرِكُونَ بِهِ إِلاّ أَنْ يَشاءَ رَبّي شَيْئًا وَسِعَ رَبّي كُلَّ شَيْ‌ءٍ عِلْمًا أَ فَلا تَتَذَكَّرُونَ﴾﴿80﴾﴿وَ كَيْفَ أَخافُ ما أَشْرَكْتُمْ وَ لا تَخافُونَ أَنَّكُمْ أَشْرَكْتُمْ بِاللّهِ ما لَمْ يُنَزِّلْ بِهِ عَلَيْكُمْ سُلْطانًا فَأَيُّ الْفَريقَيْنِ أَحَقُّ بِاْلأَمْنِ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ﴾﴿81﴾﴿الَّذينَ آمَنُوا وَ لَمْ يَلْبِسُوا إيمانَهُمْ بِظُلْمٍ أُولئِكَ لَهُمُ اْلأَمْنُ وَ هُمْ مُهْتَدُونَ﴾﴿82﴾﴿وَ تِلْكَ حُجَّتُنا آتَيْناها إِبْراهيمَ عَلى قَوْمِهِ نَرْفَعُ دَرَجاتٍ مَنْ نَشاءُ إِنَّ رَبَّكَ حَكيمٌ عَليمٌ﴾﴿83﴾

 

در جريان محاجّهٴ وجود مبارك خليل حق بعد از اينكه براهين خود را اقامه كرد هم نمرود با او احتجاج كرد هم قوم او و از اين جهت كه به فعل باب مفاعله ياد كرد فرمود: ﴿وَحَاجَّهُ﴾ معلوم مي‌شود كه حمله از آن طرف شروع شد لكن همان طوري كه در سورهٴ مباركهٴ «بقره» ذيل آيهٴ ﴿أَ لَمْ تَرَ إِلَي الَّذي حَاجَّ إِبْراهيمَ في رَبِّهِ﴾ در عين حال كه حمله احتجاج از آن طرف شروع شد لكن پاسخ نهايي و قطعي را وجود مبارك ابراهيم خليل داد و نمرود مشمول ﴿فَبُهِتَ الَّذي كَفَرَ﴾[1] شد اينجا هم به شرح ايضاً حمله از آن طرف شروع شد فرمود: ﴿وَحَاجَّهُ قَوْمُهُ﴾ نه «حاج قومه» از آن طرف هم حمله احتجاجي شروع شد و محور احتجاجشان هم خوف بود وجود مبارك خليل حق آنها را نظير ﴿فَبُهِتَ الَّذي كَفَرَ﴾ محكوم به سكوت كرد كه آنها به دنبالهٴ اين جريانها به ظلم خود اعتراف كردند يعني اصل كلي را وجود مبارك خليل حق علماً اينجا بيان كرد و از شكستن بتها در آن قصه سورهٴ «انبياء» بيان كرد آن‌گاه اعتراف آنها اين بود كه ﴿فَرَجَعُوا إِلي أَنْفُسِهِمْ فَقالُوا إِنَّكُمْ أَنْتُمُ الظّالِمُونَ﴾[2] به يكديگر گفتند شما ظالم‌ايد و منظور از ظلم در اينجا همان ﴿إِنَّ الشِّرْكَ لَظُلْمٌ عَظيمٌ﴾[3] است و اگر كسي ظلم عظيم بكند در حقيقت به خود ظلم عظيم كرده است غرض آن است كه باب مفاعله آنكه تهاجم مي‌كند او فاعل است گرچه فعل طرفيني است اما اين‌چنين نيست كه فعلي است كه دوتا فاعل بگيرد يك فعلي است كه يك فاعل مي‌گيرد و يك مفعول برخلاف باب تفاعل كه هردو فاعل‌اند اينجا چون مفاعله است از آن طرف حمله شروع شد لكن هم در سورهٴ مباركهٴ «ابراهيم» دارد كه حرف آخر را وجود مبارك ابراهيم زد كه ﴿فَبُهِتَ الَّذي كَفَرَ﴾[4] هم در اينجا فرمود وجود مبارك خليل حق سخن آخر را گفت براي اينكه هم علماً آنها را با جدال احسن توجيه كرد كه كسي بايد بترسد كه بي‌دليل حرف مي‌زند شما بي‌دليل حرف مي‌زنيد براي اينكه ﴿لَمْ يُنَزِّلْ بِهِ عَلَيْكُمْ سُلْطانًا﴾ نه دليل نقلي داريد بر صحت بت‌پرستي نه دليل عقلي داريد آنكه بي‌دليل كار مي‌كند بايد بترسد آنكه بي‌دليل كار مي‌كند ايمانش را به ظلم آلوده كرده است اين اصل كلي است بعد در جريان سورهٴ مباركهٴ «انبياء» وقتي آن جريان بت‌شكني را شروع كرد و بعد فرمود: ﴿فَسْئَلُوهُمْ إِنْ كانُوا يَنْطِقُونَ﴾[5] آنها ﴿فَرَجَعُوا إِلي أَنْفُسِهِمْ فَقالُوا إِنَّكُمْ أَنْتُمُ الظّالِمُونَ﴾ يعني به يكديگر گفتند پس همان جرياني كه براي نمرود اتفاق افتاد ﴿فَبُهِتَ الَّذي كَفَرَ﴾ مشابه آن جريان براي قوم او اتفاق افتاد در سورهٴ مباركهٴ «انبياء» از آيهٴ شصت به بعد اين‌چنين است بعد از اينكه از آيهٴ 51 شروع فرمود: ﴿وَ لَقَدْ آتَيْنا إِبْراهيمَ رُشْدَهُ مِنْ قَبْلُ وَ كُنّا بِهِ عالِمينَ﴾ تا به اين آيهٴ 58 مي‌رسد ﴿فَجَعَلَهُمْ جُذاذًا إِلاّ كَبيرًا لَهُمْ لَعَلَّهُمْ إِلَيْهِ يَرْجِعُونَ ٭ قالُوا مَنْ فَعَلَ هذا بآلِهَتِنا إِنَّهُ لَمِنَ الظّالِمينَ ٭ قالُوا سَمِعْنا فَتًي يَذْكُرُهُمْ يُقالُ لَهُ إِبْراهيمُ ٭ قالُوا فَأْتُوا بِهِ عَلي أَعْيُنِ النّاسِ لَعَلَّهُمْ يَشْهَدُونَ ٭ قالُوا ءَ أَنْتَ فَعَلْتَ هذا بِآلِهَتِنا يا إِبْراهيمُ ٭ قالَ بَلْ فَعَلَهُ كَبيرُهُمْ هذا فَسْئَلُوهُمْ إِنْ كانُوا يَنْطِقُونَ ٭ فَرَجَعُوا إِلي أَنْفُسِهِمْ فَقالُوا﴾[6] يعني به يكديگر گفتند ﴿إِنَّكُمْ أَنْتُمُ الظّالِمُونَ﴾[7] خب اين ﴿الظّالِمُونَ﴾ همانها هستند كه «لبس ايمانهم بظلم» اصل وجود را قبول كردند، توحيد واجب را قبول كردند، اصل خالق را قبول كردند توحيد خالق را قبول كردند اصل رب العالمين را قبول كردند اين فصول پنجگانه را قبول دارند منتها ربوبيّت مقطعي را نمي‌پذيرند مي‌گويند «رب الارض، رب الهوي، رب السماء، رب الشجر، رب الحجر» اينها ارباب متفرقون‌اند و رب همه اين ارباب كه تدبير كل در دست اوست او الله است او رب العالمين است اما ربوبيّت مقطعي براي اينهاست پس همان طوري كه در جريان نمرود ﴿فَبُهِتَ الَّذي كَفَرَ﴾[8] اين جريان هم ﴿فَبُهِتَ الَّذي كَفَرَ﴾ شد منتها اينها از بس خام بودند تا كار عملي را نمي‌ديدند باورشان نمي‌شد در بين افراد همه يكسان نمي‌انديشند معجزات قولي و علمي براي خواص و علما موثرتر است معجزات عملي براي توده مردم موثرتر است آن برهاني كه وجود مبارك خليل حق اقامه كرده است يك معجزه علمي بود براي اينكه خدا فرمود: ﴿وَ تِلْكَ حُجَّتُنا آتَيْناها إِبْراهيمَ عَلي قَوْمِهِ﴾ با آن چيزي متوجه نشدند ولي با اين اعجاز عملي كه همه را از بين برد بعد فرمود: ﴿فَسْئَلُوهُمْ إِنْ كانُوا يَنْطِقُونَ﴾ از اين بزرگشان بپرسيد اگر او حرف بزند اينجا تازه فهميدند آن براهيني را كه اقامه فرمود كه براهين حق بود قانع نشدند اما با تبر بالأخره قانع شدند اين خاصيت جهل است وگرنه آنكه اهل نظر است با همان معجزات علمي زودتر مي‌پذيرد.

پرسش...

پاسخ: بله اين به دستور الهي كه انجام مي‌گيرد معجزه است نظير خود برهان، برهان از آن جهت كه برهان است معجزه نيست اما از آن جهت كه ﴿كَذلِكَ نُري إِبْراهيمَ مَلَكُوتَ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ وَ لِيَكُونَ مِنَ الْمُوقِنينَ﴾[9] مي‌شود معجزه از آن جهت كه ﴿وَ تِلْكَ حُجَّتُنا آتَيْناها إِبْراهيمَ عَلي قَوْمِهِ﴾ مي‌شود معجزه و آنكه ارتباط مستقيم با الله دارد از آنجا دستور دارد مي‌شود معجزه وگرنه صرف اين كار البته معجزه نيست خب پس اينكه فرمود: ﴿وَحَاجَّهُ قَوْمُهُ﴾ گرچه آنها تهاجم را شروع كردند و در محور خوف سخن گفتند وجود مبارك خليل همان خوف را گرفت به اينها برگرداند فرمود اگر بنا شد كسي بترسد ما كه از راه ترس عبادت نمي‌كنيم ما بر محور محبّت عبادت مي‌كنيم حالا هم اگر بنا شود كسي براساس ترس عبادت كند بايد از خدا بترسد نه از بتها اين نه براي آن است كه خود خليل حق بر محور خوف دارد عبادت مي‌كند او بر مدار محبّت دارد عبادت مي‌كند كه برهانش گذشت اولاً انسان بايد بر مدار محبّت حركت كند برفرض اگر بخواهد براساس خوف حركت كند بايد از خدا بترسد نه از بتها فرمود: ﴿وَ لا أَخافُ ما تُشْرِكُونَ بِهِ إِلاّ أَنْ يَشاءَ رَبّي شَيْئًا﴾ كه بحثش در نوبت ديروز گذشت ﴿وَسِعَ رَبّي كُلَّ شَيْ‌ءٍ عِلْمًا﴾ اگر هم خدا بخواهد آسيبي به ما برساند به همه چيز عالم است اگر هم برفرض به ما آسيب برساند از بتهاي شما نيست از ذات اقدس الهي است و لاغير ﴿أَ فَلا تَتَذَكَّرُونَ ٭ وَ كَيْفَ أَخافُ ما أَشْرَكْتُمْ وَ لا تَخافُونَ أَنَّكُمْ أَشْرَكْتُمْ بِاللّهِ ما لَمْ يُنَزِّلْ بِهِ عَلَيْكُمْ سُلْطانًا﴾ آن‌گاه اول فرمود: ﴿فَأَيُّ الْفَريقَيْنِ أَحَقُّ بِاْلأَمْنِ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُون﴾ امنيت محض هم در دنيا امان است، هم در آخرت از عذاب الهي در امان است، هم از درون در امان است هم از بيرون در امان است، از درون از شبهه و وهم و خيال نجات پيدا مي‌كند از بيرون هم از حوادث الهي و عذاب الهي نجات پيدا مي‌كند ﴿الَّذينَ آمَنُوا وَ لَمْ يَلْبِسُوا إيمانَهُمْ بِظُلْمٍ أُولئِكَ لَهُمُ اْلأَمْنُ وَ هُمْ مُهْتَدُونَ﴾ اين همان دو محور اصلي اهتدا را ذكر مي‌كند يكي حسن فاعلي است و يكي حسن فعلي حسن فاعلي آن است كه انسان معتقد باشد مؤمن باشد طينت خوب، طهارت روح داشته باشد حسن فعلي آن است كه ايمانش را به عمل صالح مزين كند و دامنه ايمانش را به ظلم آلوده نكند پس اگر كسي حسن فاعلي نداشته باشد يعني مؤمن نباشد يا حسن فاعلي داشته باشد ولي حسن فعلي نداشته باشد عمل صالح نداشته باشد مهتدي نيست يا اصلاً مهتدي نيست يا هدايتش ناقص است لذا شما در هيچ جاي قرآن پيدا نمي‌كنيد كه خدا به مؤمن وعدهٴ بهشت داده باشد همه جا ايمان با عمل صالح همراه است اما وعيد به جهنم لازم نيست انسان كافر باشد همان قبح فعلي كافي نيست پس دو تا مسئله است يكي وعدهٴ به بهشت همه جا به اين دو عنصر تكيه مي‌كند يكي حسن فاعلي است يكي حسن فعلي آدم خوب و كار خوب آدم خوب را به بهشت نمي‌برند مؤمن را به بهشت نمي‌برند مؤمني كه عمل صالح هم داشته باشد البته اگر مؤمن بود و عمل صالح نداشت حالا چه وقت به بهشت مي‌رود خدا مي‌داند سرانجام به بهشت مي‌رود ولي بعد از سوخت و سوزهاي طولاني مگر در يك جايي قرينه باشد كه اين دو عنصر را ذكر نكند و فقط به يك عنصر اكتفا كند وگرنه همه جاي قرآن كه سخن از وعدهٴ بهشت است اين دو عنصر محوري مطرح است حسن فاعلي حسن فعلي مؤمن بودن و عمل صالح داشتن و اما دربارهٴ وعيد به جهنم او دو عنصر ندارد يكي قبح فاعلي يكي قبح فعلي انسان بايد كافر باشد و كار بد بكند همان قبح فعلي كافي است كسي كه معصيت كرده جهنم مي‌رود چه مسلمان باشد چه غير مسلمان هيچ سيئه‌اي مقيد به دو شيء نيست البته خلودش مقيد است اما اصل جهنم رفتن مقيد به دو شيء نيست در اينجا كه امنيت و اهتدا را كه وصفي ثبوتي است بخواهد مترتب كند همين دو عنصر را ذكر مي‌كند ايمان كه به حسن فاعلي برمي‌گردد و عمل صالح كه﴿لَمْ يَلْبِسُوا إيمانَهُمْ بِظُلْمٍ﴾ به حسن فعلي برمي‌گردد بالأخره معصيت ظلم است اگر كسي مسلمان بود و معصيت كرد حسن فاعلي داشت ولي حسن فعلي نداشت آن‌گاه فرمود: ﴿مُهْتَدُونَ﴾ هستند و بالاتر از مهدي اهتدا همان طوري كه در برخي موارد هست كثرة المباني تدل علي كثرة المعاني نه كثرة المعاني يعني معاني زياد بلكه شدت معاني مثل قدرت و اقتدار همه جا شايد اين طور نباشد و اما در غالب موارد اين طور است اقتدار خيلي بالاتر از قدرت است اقتراب خيلي شديدتر از قرب است ﴿اقْتَرَبَتِ السّاعَةُ وَ انْشَقَّ الْقَمَرُ﴾[10] خيلي بالاتر از قرابت ساعت است اقتدار زيد بيشتر از قدرت زيد است اگر گفتند زيد مقتدر است معناي كامل‌تري فهميده مي‌شود تا بگويند زيد قادر است اهتدا هم به شرح ايضاً اگر بگويند آن مهتدي است يا مهدي است اهتدا بالاتر از اصل مهدي بودن و هدايت شده است بعد فرمود: ﴿وَ تِلْكَ حُجَّتُنا﴾ با اينكه «هذه» است رفعت اين اولاً اين شيء حجت بالغه حق است يك، منزلت او عظما است دو، لذا از همين حجت به ﴿تِلْكَ﴾ ياد كرده است نظير ﴿ذلِكَ الْكِتابُ لا رَيْبَ فيهِ﴾[11] با اينكه «هذه الحجه» است اما ﴿تِلْكَ حُجَّتُنا﴾ گاهي مي‌گويند ﴿ذلِكَ الْكِتابُ﴾ گاهي مي‌گويد ﴿إِنَّ هذَا الْقُرْآنَ يَهْدي لِلَّتي هِيَ أَقْوَمُ﴾[12] از آن جهت كه حضور و ظهور دارد ﴿هذَا الْقُرْآنَ﴾ است از آن جهت كه رفيع المنال است ﴿ذلِكَ الْكِتابُ﴾ است حجت هم به شرح ايضاً از آن جهت كه الفاظش، معاني‌اش هم اكنون به ذهن آمد و از لفظ گذشت «هذه الحجه» است اما از آن جهت كه رفيع المنال است ﴿تِلْكَ﴾ است فرمود اين حجت ماست اين حجت الله به اين رسول الله و اين نبي الله(عليه و علي نبينا و آله عليه السلام) داده شده است ﴿آتَيْناها إِبْراهيمَ عَلي قَوْمِهِ﴾ حالا سؤال اين گونه از كارها مخصوص انبياست؟ فرمود نه ﴿نَرْفَعُ دَرَجاتٍ مَنْ نَشاءُ﴾ حالا اين‌چنين نيست كه ما فقط قصه بسرائيم او اسوهٴ ماست اگر به ما در سورهٴ «ممتحنه» فرمود اسوهٴ شما ﴿قَدْ كَانَتْ لَكُمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ فِي إِبْرَاهِيمَ﴾[13] است و اگر در بخش ديگر فرمود: ﴿إِنَّ أَوْلَي النّاسِ بِإِبْراهيمَ لَلَّذينَ اتَّبَعُوهُ وَ هذَا النَّبِيُّ وَ الَّذينَ آمَنُوا﴾[14] خب بهترين كساني كه به ابراهيم خليل(سلام الله عليه) پيوند دارند همانهايي هستند كه در معارف راه او را طي مي‌كنند فرمود: ﴿نَرْفَعُ دَرَجاتٍ مَنْ نَشاءُ﴾ الآن اينجا سخن از بهشت نيست اينجا سخن از علم است از اينجا معلوم مي‌شود آنچه را كه در سورهٴ مباركهٴ «مجادله» بيان فرمود اين اختصاصي به بهشت ندارد درجات علمي دنيا را هم شامل مي‌شود در سورهٴ مباركهٴ «مجادله» آيهٴ يازده اين است ﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا إِذا قيلَ لَكُمْ تَفَسَّحُوا فِي الْمَجالِسِ فَافْسَحُوا يَفْسَحِ اللّهُ لَكُمْ وَ إِذا قيلَ انْشُزُوا فَانْشُزُوا يَرْفَعِ اللّهُ الَّذينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَ الَّذينَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجاتٍ﴾ خب اين هم درجات علمي را به همراه دارد هم درجان عملي را هم در دنيا هم در آخرت فرمود ما به وسيله ايتاي حجت درجات افراد را بالا مي‌بريم اگر در سورهٴ «مجادله» فرمود: ﴿يَرْفَعِ اللّهُ الَّذينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَ الَّذينَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجاتٍ﴾ مشخص كرده است كه چگونه بالا مي‌برد و منظور از اين درجات، چه درجاتي است همه شعب علوم ديني محترم است اما مهمترين بخشش، بخش حكمت و كلام است اينجا سخن از براهين توحيدي است ديگر با اعطا و ايتاي برهان توحيد فرمود: ﴿نَرْفَعُ دَرَجاتٍ مَنْ نَشاءُ﴾ البته به همان نسبت كه توحيد اَشرف علوم است براهين توحيدي هم اشرف براهين خواهد بود پس آيهٴ سورهٴ مباركهٴ «مجادله» اختصاصي به آخرت ندارد دنيا را هم مي‌گيرد در آنجا دو جمله است فرمود: ﴿يَرْفَعِ اللّهُ الَّذينَ آمَنُوا مِنْكُمْ﴾ اين جمله اولي ﴿وَ الَّذينَ أُوتُوا الْعِلْمَ﴾ اين هم جمله دوم يعني «يرفع الله الذين اوتوا العلم» جمله دوم با تمييز ذكر شده تمييز جمله اول محذوف است فرمود: ﴿يَرْفَعِ اللّهُ الَّذينَ آمَنُوا مِنْكُمْ﴾ اين تمييز ندارد اما ﴿وَ الَّذينَ أُوتُوا الْعِلْمَ﴾ اين جمله دوم تمييز دارد تمييزش ﴿دَرَجاتٍ﴾ است معلوم مي‌شود جمله اولي تمييزش حذف شده اين يكي و جمله اولي هم تمييزش ﴿دَرَجاتٍ﴾ نيست وگرنه عالم و غير عالم يكسان بودند تمييز جمله اولي ﴿دَرَجةً﴾ يعني ﴿يَرْفَعِ اللّهُ الَّذينَ آمَنُوا مِنْكُمْ﴾ درجةً ﴿وَ الَّذينَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجاتٍ﴾[15] مؤمن غير عالم درجه دارد مؤمن عالم درجات فراواني دارد.

در روايات مسئله كه بنا شد روايات هم تبركاً مقداري از آنها را بخوانيم گرچه مقداري از آنها در ذيل بحثهاي قرآني بازگو شد آنجا روايتي از وجود مبارك امام رضا(سلام الله عليه) است ظاهراً كه حضرت به حدوث اشاره مي‌كند اين نه براي آن است كه اين برهان در محور حدوث دور مي‌زند برهان در محور محبّت دور مي‌زند منتها منشأ محبوب نبودن اين كوكب و قمر و شمس افول است و منشأ افول اين همان «حدوثناً» است شيء حادث طلوع و غروب دارد اگر در آن روايت كه مرحوم صاحب تفسير شريف نورالثقلين در جلد اول صفحهٴ 727 به بعد ذكر فرمود سخن از حدوث به ميان آورده اين نه براي آن است كه محور برهان حدوث است بلكه اين حدوث منشأ افول و عدم محبّت است در صفحهٴ 730 همان جلد اول تفسير نورالثقلين از مناقب ابن‌شهر‌آشوب نقل مي‌كند كه جابرابن‌يزيد از وجود مبارك امام باقر(سلام الله عليه) سؤال مي‌كند ﴿كَذلِكَ نُري إِبْراهيمَ مَلَكُوتَ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ﴾[16] اين جابرابن‌يزيد روايات فراواني از اين سنخ معارف از وجود مبارك امام باقر(سلام الله عليه) نقل كرده است حالا چطور شده گفتند بسياري از اين روايات را دفن كرده كرده اصلاً نرسيده از اين سنخ روايات است ملاحظه بفرماييد آن روزها درك اين معارف بسيار دشوار است الآن شما گرفتار وهابيت هستيد اين حرفها را اگر در آن محيط نقل كنيد با انكار آنها روبرو مي‌شويد چه برسد به آن اصل گذشته جابر مي‌گويد من از وجود مبارك اباجعفر(عليهم الصلاة و عليهم السلام) سؤال كردم ﴿كَذلِكَ نُري إِبْراهيمَ مَلَكُوتَ السَّماواتِ﴾ چون جابر اهل راز بود همين كه گفت سؤال كردم مي‌خواست بگويد ملكوت يعني چه آيا مي‌شود ما هم ملكوت بين باشيم يا نه؟ آن‌گاه «فرفع ابوجعفر(عليهم السلام) بيده و قال ارفع رأسك» يعني با همان دست اشاره كرد كه سرت را بلند كن «فرفعته» جابر مي‌گويد من سرم را بلند كردم «فوجرت السقف متفرقا» ديدم سقف تكه تكه شد كنار رفت «و رمق ناظري في ثلمةٍ» از همان جوفها و فاصله‌هايي كه بين اين سقف ديده شد يا لااقل روزنه‌اي كه در سقف ديده شد «رمق ناظري في ثلمةٍ حتي رأيت نوراً» «نوراً» كه «حار عنه بصري» چشمم به حيرت افتاد خب «فقال» وجود مبارك امام باقر(سلام الله عليه) فرمود: «هكذا راي ابراهيم ملكوت السموات و الارض» خب كاري كه به خليل حق نشان مي‌دهند وجود مبارك امام باقر(عليهم السلام) به شاگردش نشان مي‌دهد خيلي فرق است او رائي است اين مري اينكه امام در آن وصيت نامه از نام مبارك امام باقر(عليهم السلام) به عظمت نام مي‌برد اين است او باقر علوم الاولين و الآخرين است در ذيل آيهٴ ﴿فِي صُدُورِ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ﴾[17] آنجا وجود مبارك حضرت اشاره مي‌كند به سينه خودش حالا اين گونه از روايات را جابر دفن كرده است خيلي مقام است سخن در اين نيست كه وجود مبارك امام باقر(سلام الله عليه) بفرمايد ما هم مي‌بينيم اين نيست او هم دارد به شاگردش نشان مي‌دهد فرمود: «هكذا رأي ابراهيم ملكوت السماوات والارض وانظر الي الارض» به جابر فرمود به زمين نگاه كن «ثم ارفع راسك» اما در همين اتاق نشستند فرمود به زمين نگاه كن بعد سرت را بلند كن جابر مي‌گويد «فلما رفعته رايت سقف كما كان» ديدم سقف دوباره به حالت اولي برگشت «ثم اخذ بيدي و اخرجني من الدار» دستم را گرفت و از اتاق بيرون برد «و البسني ثوباً» و جامه‌اي در برم كرد پارچه نه قميص، قميص پيراهن است ثوب پارچه است «و قال غمض عينيك ساعةً» يك لحظه چشمت را ببند اينكه چشم ببند در خيلي از روايات است ببند براي اينكه يكي ترحمي است بحال آن شخص وگرنه چشم بستن لازم نيست مگر خود حضرت چشمش را مي‌بست همان كه گفت: «حار عنه بصري» براي اينكه يك هم چنين حالتي براي او پيش نيايد آنها كه جامع نشئتين‌اند در عين حال كه در دنيا هستند همه افراد را مي‌بينند، مي‌شناسند حالتهاي ديگر هم به آنها دست مي‌دهد اما آنها كه جمع دو نشئه براي آنها دشوار است اگر يك حالتي برايشان پيش بيايد قدرت كنترل ندارند لذا يا در خواب همچنين حالتي برايشان پيش مي‌آيد يا در حالت مناميه چنين حالتي برايشان پيش مي‌آيد يا نوم يا حالت مناميه يا به آنها كه براي تحمل حالت مناميه مشكل دارند به آنها دستور مي‌دهند «غمض عينيك ساعةً» يك لحظه چشمت را ببند «ثم قال انت في الظلمات التي رأي ذوالقرنين» آنجا هستي الآن «ففتحت عيني فلم أر شيئاً» چشم را باز كردم چيزي نديدم «ثم تخطيء خطا» يك خطبه گامي برداشت وجود مبارك امام باقر(سلام الله عليه) «فقال انت علي رأس عين الحياة» الآن سر آن آب زندگاني هستي «ثم خرجنا من ذلك العالم حتي تجاوزنا خمسه فقال هذا ملكوت الارض» تازه اينها ملكوت ارض است «قال غمض عينيك و اخذ بيدي فاذا نحن بالدار الذي كنا فيها» همين كه دستم را گرفت ديدم در همان خانه قديمي در مدينه هستيم «و خلأ عني ما كان البسنيه» آن پارچه‌اي كه به من پوشانده بود آن پارچه را هم از من گرفت خلع كرد «فقلت جعلت فداك كم ذهب من اليوم» چقدر از روز گذشت «فقال ثلاث ساعات» حالا اين يا ساعتهاي مصطلح است كه آن روز كم بود يا يك واحد خاصي از زمان است فرمود دو سه لحظه خب اين مي‌شود ﴿مَلَكُوتِ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾[18] اين امور مي‌شود معجزه وگرنه خود آن برهان را بعد از اينكه همين كار را جابر ديد اما جابر كه اهل معجزه نبود جابر مورد معجزه است نه مصدر معجزه مشابه اين باز در بصائرالدرجات است اين روايات باب را گاهي ما در خلال بحثهاي قرآني اشاره مي‌كنيم گاهي هم فرصتي باشد جداگانه مي‌خوانيم ولي شما حتماً در هر بحثي ضمن مطالعه كتب تفسيري آن مسائل روايي را حتماً در نظر داشته باشيد آنچه كه در صفحه 732 از تفسير علي‌ابن‌ابراهيم نقل شده است اين است كه ﴿كَذلِكَ نُري إِبْراهيمَ مَلَكُوتَ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ وَ لِيَكُونَ مِنَ الْمُوقِنينَ﴾ «فانه حدثني ابي عن اسماعيل ابن مرار عن يونس ابن عبدالرحمان عن هشام ابي عبدالله(عليه السلام) كشط له عن الارض و من عليها و عن السماء و من فيها و الملك الذي يحملها و العرش و من عليه و فعل ذلك برسول الله و اميرالمومنين(عليهم الصلاة و عليهم السلام)»يعني تنها براي وجود مبارك امام صادق(سلام الله عليه) نبود براي پيغمبر بود براي اميرالمؤمنين(عليهم الصلاة و عليهم السلام) بود يعني كل آنچه را كه خداوند براي خليل حق تبيين كرده است براي اينها هم تبيين كرده است.

اما آن روايتي كه كلمه حدوث دارد آن از وجود مبارك امام رضا(سلام الله عليه) است كه مأمون سؤال مي‌كند كه مگر انبيا(عليهم السلام) معصوم نيستند؟ وجود مبارك حضرت مي‌فرمايد چرا معصوم هستند بعد مي‌گويد اين ﴿هذَا رَبِّي﴾، ﴿هذَا رَبِّي﴾‌هايي كه ابراهيم(سلام الله عليه) فرمود كيست؟ حضرت فرمود: «ان ابراهيم(صلّي الله عليه) وقع الي ثلاثة اصناف صنف يعبد الزهره و صنف يعبد القمر و صنف يعبد الشمس و ذلك حين خرج من السرب الذي اخفي فيه ﴿فَلَمَّا جَنَّ عَلَيْهِ اللَّيْلُ﴾ و رای الزهره قال ﴿ قَالَ هذَا رَبِّي﴾علي الانكار و الاستخبار فلما افل الكوكب ﴿ قَالَ لاَأُحِبُّ الآفِلِينَ ﴾ لان الافول من صفات المحدث لا من صفات القديم»[19] اين نشانهٴ آن نيست كه فقط از راه حدوث دارد استشهاد مي‌شود يعني اين حدوث منشأ افول است و افل محبوب نيست وگرنه محور اصلي برهان محبّت است و منافات ندارد كه راههاي ديگري هم براي تقريب داشته باشد اينها مثبتين‌اند هيچ كدام مقيد يكديگر نيستند كه اينها اگر يك روايت ديگري بيايد محور برهان را به عنوان محبّت تقرير كند اين روايت مقيد يا معارض او نيست هم آن وجه مي‌تواند درست باشد كه زمينه افول است و آفل محبوب نيست هم آن روايتي كه مستقيماً از محبّت سخن به ميان مي‌آورد بعد وقتي كه تا پايان فرمود وجود مبارك خليل حق براي جدال اَحسن بود براي هدايت آن سه قوم بود آن‌گاه مأمون عرض كرد شما مشكلي را از من حل كرديد «و فرج الله عنك» مثلاً «كما فرجت عني» روايات ديگري هست كه الآن به ظهر رسيديم.

«و الْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمينَ»

 


[1] بقره/سوره2، آیه285.
[2] انبیاء/سوره21، آیه64.
[3] لقمان/سوره31، آیه13.
[4] بقره/سوره2، آیه285.
[5] انبیاء/سوره21، آیه63.
[6] انبیاء/سوره21، آیه58 الي 64.
[7] انبیاء/سوره21، آیه64.
[8] بقره/سوره2، آیه285.
[9] انعام/سوره6، آیه75.
[10] قمر/سوره54، آیه1.
[11] بقره/سوره2، آیه2.
[12] اسراء/سوره17، آیه9.
[13] ممتحنه/سوره60، آیه4.
[14] آل عمران/سوره3، آیه68.
[15] مجادله/سوره58، آیه11.
[16] انعام/سوره6، آیه75.
[17] عنکبوت/سوره29، آیه49.
[18] انعام/سوره6، آیه75.
[19] انعام/سوره6، آیه76؛ توحيد، ص74.