75/08/27
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/سوره انعام/آیه 79 الی 83
﴿إِنّي وَجَّهْتُ وَجْهِيَ لِلَّذي فَطَرَ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضَ حَنيفًا وَ ما أَنَا مِنَ الْمُشْرِكينَ﴾﴿79﴾﴿وَ حاجَّهُ قَوْمُهُ قالَ أَ تُحاجُّونّي فِي اللّهِ وَ قَدْ هَدانِ وَ لا أَخافُ ما تُشْرِكُونَ بِهِ إِلاّ أَنْ يَشاءَ رَبّي شَيْئًا وَسِعَ رَبّي كُلَّ شَيْءٍ عِلْمًا أَ فَلا تَتَذَكَّرُونَ﴾﴿80﴾﴿وَ كَيْفَ أَخافُ ما أَشْرَكْتُمْ وَ لا تَخافُونَ أَنَّكُمْ أَشْرَكْتُمْ بِاللّهِ ما لَمْ يُنَزِّلْ بِهِ عَلَيْكُمْ سُلْطانًا فَأَيُّ الْفَريقَيْنِ أَحَقُّ بِاْلأَمْنِ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ﴾﴿81﴾﴿الَّذينَ آمَنُوا وَ لَمْ يَلْبِسُوا إيمانَهُمْ بِظُلْمٍ أُولئِكَ لَهُمُ اْلأَمْنُ وَ هُمْ مُهْتَدُونَ﴾﴿82﴾﴿وَ تِلْكَ حُجَّتُنا آتَيْناها إِبْراهيمَ عَلى قَوْمِهِ نَرْفَعُ دَرَجاتٍ مَنْ نَشاءُ إِنَّ رَبَّكَ حَكيمٌ عَليمٌ﴾﴿83﴾
يك بحث در اين است كه آنچه را كه وجود مبارك خليل حق ديده است و بيان كرده است از باب علم حصولي است يا علم حضوري يعني وجود مبارك خليل حق اين حقيقت را يافت يا اين حقيقت را فهميد ظاهر اين كريمه آن است كه بحث در دو مقام است مقام اول اينكه خود خليل حق(سلام الله عليه) از باب علم شهودي اين معارف را يافت چون ظاهر ارائه غير از درك مفهومي است خدا فرمود: ﴿وَ كَذلِكَ نُري إِبْراهيمَ مَلَكُوتَ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ﴾[1] نظير آنچه كه در معراج براي پيامبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) ثابت شد كه بخشي از آنها در «اسراء»ست و بخشي هم در معراج هست ﴿لِنُرِيَهُ مِنْ آياتِنا﴾[2] است كه در سورهٴ «اسراء»ست ﴿ما كَذَبَ الْفُؤادُ ما رَأى﴾[3] است كه در سورهٴ «نجم» است اين رؤيت كه رؤيت قلبي است همان مشاهدات باطني است بنابراين ظاهرش اين است كه اين علم، علم شهودي است اين مطلب اول، مطلب دوم مقام ثاني بحث آن است كه اگر چيزي را پيامبري به عنوان احتجاج و هدايت با قومش در ميان ميگذارد يقيناً علم حصولي و راه فكري و حكمت و كلام است زيرا چيزي را كه به صورت احتجاج درميآيد قابل نقل و انتقال است و گوينده ميگويد و شنونده ميشنود بعد ميفهمد معلوم ميشود علم حصولي است و راه فكري ظاهرش اين است كه وجود مبارك ابراهيم(سلام الله عليه) اولاً آن معارف را با علم حضوري و شهودي مشاهده كرد بعد به عنايت الهي مشهود خود را معقول و مفهوم كرد بعد او را هم به صورت الفاظي بازگو كرد و ديگران فهميدند آنها كه ميفهمند از راه علم حصولي برهان براي آنها موثر است و اگر برابر آن برهان ايمان آوردند و عمل صالح را مؤيد آن قرار دادند آن معلوم حصوليشان آن معقولشان مشهود خواهد شد كه فرمود: ﴿كَلاّ لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْيَقينِ ٭ لَتَرَوُنَّ الْجَحيمَ﴾[4] كه علم حصولي زمينه پيدايش علم حضوري و شهودي را فراهم ميكند ولي به هر تقدير احتجاج با علم حصولي است يعني برهان است قابل نقل و انتقال فكري است و مانند آن.
مطلب بعدي آن است كه وجود مبارك خليل حق به تدريج اين مراحل توحيد را بازگو كرد در درجه اول فرمود ﴿لا أُحِبُّ اْلآفِلينَ﴾[5] كه محبّت آفلين را از آلههٴ دروغين قومش سلب كرد كه فرمود من اينها را دوست ندارم بعد از نفي محبّت فرمود اگر خداوند من، مرا هدايت نكند من جزء ضالينام كه مشابه اين معنا در سورهٴ مباركهٴ «نور» هم آمده است كه اگر فضل الهي نباشد كسي هدايت نخواهد شد آيهٴ 21 سورهٴ مباركهٴ «نور» اين است كه ﴿وَ لَوْ لا فَضْلُ اللّهِ عَلَيْكُمْ وَ رَحْمَتُهُ ما زَكى مِنْكُمْ مِنْ أَحَدٍ أَبَدًا وَ لكِنَّ اللّهَ يُزَكّي مَنْ يَشاءُ وَ اللّهُ سَميعٌ عَليمٌ﴾ پس، بعد از نفي محبّت به ضلالت خود در فرض عدم هدايت اشاره كرد مرحله سوم آن است كه صريحاً از قوم خود بريد و اظهار انزجار كرد گفت: ﴿إِنّي بَريءٌ مِمّا تُشْرِكُونَ﴾[6] اينها كارهاي منفي است يعني نفي محبّت نفي هدايت اظهار برائت اينها كارهاي منفي است اثبات بعد از گذشت سه مرحله نفي شروع ميشود فرمود: ﴿إِنّي وَجَّهْتُ وَجْهِيَ لِلَّذي فَطَرَ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضَ﴾ اين طليعهٴ اثبات است اما تازه اثبات الرب نه توحيد رب ثابت ميكند كه رب من ﴿فَاطِرِ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾[7] است اما حالا در اين ربوبيّت شريك دارد يا نه آن را بايد كه يك لسان نفي است آن را بايد بعداً بازگو كند ﴿إِنّي وَجَّهْتُ وَجْهِيَ لِلَّذي فَطَرَ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضَ حَنيفًا﴾ يعني من در اثبات ربوبيّت حق تعالي حنيفم حنيف مقابل جنيف است حنيف يعني كسي كه مايل به صراط مستقيم و مايل به وسط است جنيف كسي كه مايل به انحراف است اينكه فرمود ﴿غَيْرَ مُتَجَانِفٍ لِإِثْمٍ﴾[8] آن كسي كه به گناه ميل دارد آن را ميگويند جنيف فرمود در مسئله وصيت ميفرمايد شما طرزي وصيت را عمل بكنيد كه ميل به اثم و گناه نداشته باشيد ﴿غَيْرَ مُتَجَانِفٍ لِإِثْمٍ﴾ متجانف اثم متجانف گناه نباشيد پس جنيف يعني كسي كه مايل به انحراف است مثل كسي است كه براي فرار آماده است آنكه فرار آماده است هميشه نزديك آن پياده رو حركت ميكند به حاشيه خيابان نزديك است كه زود فرار كند اما آنكه ميخواهد به مقصد برسد سعي ميكند هميشه وسط راه باشد آنكه مايل به وسط راه است به او ميگويند حنيف دين حنيف هم اين است آنكه مايل به آن حاشيه راه است كه به سمت انحراف گرايش دارد آن را ميگويند جنيف وجود مبارك ابراهيم(سلام الله عليه) فرمود من در اثبات ربوبيّت ﴿فَاطِرِ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾[9] ميل الي الحق دارم ميل الي القسط و العدل دارم ميل الي الصراط دارم جنيف نيستم اين مرحله چهارم پنجم اين است كه چون اثبات ربوبيّت حق تعالي غير از توحيد در ربوبيّت است خدا رب است غير از آن است كه خدا تنها رب است لذا اثبات توحيد و نفي شرك را با اين جمله بيان فرمود: ﴿وَ ما أَنَا مِنَ الْمُشْرِكينَ﴾ من اصلاً از اين گروه نيستم كه البته جمعاً به صورت لاَ إِلهَ إِلَّا اللَّهُ درميآيد منتها بازگشت اينها به كلمه طيبه لاَ إِلهَ إِلَّا اللَّهُ محصول قضيه را يكي ميكند نه دوتا چون ظاهر اين تعبير ﴿إِنّي وَجَّهْتُ وَجْهِيَ لِلَّذي فَطَرَ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضَ حَنيفًا وَ ما أَنَا مِنَ الْمُشْرِكينَ﴾ ظاهرش اين است كه دو جمله است جمله اولي قضيه اثباتي است جمله ثانيه قضيه سلبي است اما بعد از جمع بندي و ارجاع اين دو قضيه به كلمه طيبهٴ لاَ إِلهَ إِلَّا اللَّهُ به يك قضيه برميگردد چون لاَ إِلهَ إِلَّا اللَّهُ يك جمله است يك قضيه است لاَ إِلهَ إِلَّا اللَّهُ معنايش اين نيست كه آلههٴ دروغين را نفي بكند و الله را اثبات بكند برخلاف ساير موارد كه استثنا در كار است مثلاً «جائني القوم الا زيداً» اين به دو قضيه منحل ميشود يعني «جائني القوم و لم يجء زيد» دوتا قضيه ايجابي و سلبي از اين «جائني القوم الا زيداً» استنباط ميشود اما از لاَ إِلهَ إِلَّا اللَّهُ دو تا قضيه استنباط نميشود يكي موجبه ديگري سالبه چون اين «الا» به معني غير است وقتي «الا» به معني غير شد معني جمله اين است كه غير از اللهي كه وجودش مفروق عنه و مسلم است ديگران نه، نه اينكه دو تا جمله را و دو تا قضيه را ما از اين جمله استفاده بكنيم هر دو را بخواهيم تازه اثبات بكنيم يكي را سلب بكنيم يكي را اثبات بكنيم آلههٴ دروغين را نفي بكنيم و وجود مبارك الله را اثبات بكنيم اين ثابت شده است وقتي الا به معني غير بود معناي وصفي خواهد داشت يعني غير از اللهي كه وجودش مسلّم و مفروق عنه است ديگران نه، نه اينكه ذهن و نفس خالي باشد از نفي شرك و اثبات توحيد تا ما بياييم با يك قضيه شرك را نفي بكنيم با قضيه ديگر توحيد را اثبات بكنيم اين طور نيست توحيد حق كه فطري است اين معقول و مقبول است آنگاه وقتي الا به معني غير شد اين جمله برميگردد به يك جمله به يك قضيه منتهي ميشود يعني غير از الله ديگران نه، خب پس گرچه به حسب ظاهر ﴿إِنّي وَجَّهْتُ وَجْهِيَ لِلَّذي فَطَرَ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضَ حَنيفًا﴾ يك جمله است و ﴿وَ ما أَنَا مِنَ الْمُشْرِكينَ﴾ جمله ديگر اما چون بازگشتش به لاَ إِلهَ إِلَّا اللَّهُ است و الا به معني غير است براساس توحيد فطري ربوبيّت حق پذيرفته شده است اين لاَ إِلهَ إِلَّا اللَّهُ يك قضيه است نه دو قضيه.
پرسش...
پاسخ: بله، اما ﴿َلأَكُونَنَّ مِنَ الْقَوْمِ الضّالِّينَ﴾[10] آنها ميگويند رب بايد هدايت بكند ولي اين ربي كه هدايت بكند همين آلهه هستند ما را هم هدايت كردند.
پرسش...
پاسخ: هدايت بكند آنها هم ميگويند هدايت بكند آنها هم ميگويند هدايت كرده است ما را به طرف ما.
پرسش...
پاسخ: آنها ميگويند ما دوست داريم تو دوست نداري ما دوست داريم اين دارد برهان اقامه ميكند برهان اقامه ميكند كه آفل نميتواند محبوب باشد آنها ساكت شدند حالا چرا؟
پرسش...
پاسخ: اينكه برهان اقامه نكرد به همان برهان اول برميگردد كه انسان خدا را براي دلپذيري ميخواهد كه همهٴ نيازهاي عقلي و قلبي و بدني او را حل كند ﴿أَسْبَغَ عَلَيْكُمْ نِعَمَهُ ظاهِرَةً وَ باطِنَةً﴾[11] كسي است كه به انسان علم بدهد، قدرت بدهد، نيازهاي مادي را تأمين بكند غذاهاي روحي را به انسان بدهد از اين بتها كاري ساخته نيست آنها ميگويند محبوب ما اين بت هست و اين بتها هم ما را هدايت كردند چون اين فيض را هم از او ميدانند وجود مبارك خليل حق ميفرمايد: ﴿لَئِنْ لَمْ يَهْدِني رَبّي َلأَكُونَنَّ مِنَ الْقَوْمِ الضّالِّينَ﴾[12] خب حالا فان قلت كه اگر آنها بگويند اين هدايتي كه تو داري از بتهاست جوابش اين است كه بتها كه عليه خود رهبري نميكنند كه.
پرسش...
پاسخ: نه آن ربي كه هدايت به دست اوست اينجا ديگر ﴿ربي﴾ از باب مجادله نيست اين رب واقعي است يعني ما كه رب واقعي داريم در اينكه رب واقعي موجود است بين وجود مبارك خليل حق با قومش اختلافي نيست اين رب واقعي بالأخره بايد آدم را هدايت بكند اگر آن رب واقعي هدايت نكند انسان گمراه ميشود نظير همان آيهٴ سورهٴ مباركهٴ «نور» كه خوانديم حالا آن رب واقعي كيست كه هدايت ميكند حالا فان قلت كه اگر آنها بگويند كه همين آلهه هستند هدايت ميكنند اينجا ممكن نيست آلهه باشند براي اينكه وجود مبارك ابراهيم عليه آلهه دارد حرف ميزند بعد روزي هم دست به تبر ميكند همه اينها را از بين ميبرد آلهه كه وجود مبارك ابراهيم را عليه خود هدايت نميكنند كه آلهه اگر كاري بكنند آسيبي به ابراهيم برسانند كه همان حرفي كه از قوم شعيب نقل شد كه قوم شعيب به شعيب گفتند كه ما ميگوييم كه ﴿اِلاَّ اعْتَراكَ بَعْضُ آلِهَتِنا بِسُوءٍ﴾[13] ميگويند اين حرفي كه تو ميزني حرف انسان سالمي نيست و در اثر بدرفتاري به اين بتها اين بتها تو را به اين صورت درآوردند تو تقريباً آسيب ديدهاي خب بنابراين اصل اينكه ربي وجود دارد و هدايت به وسيله رب است اين مفروق عنه است منتها ابراهيم خليل ميفرمايد كه از اينها كاري ساخته نيست آن رب واقعي بايد مرا هدايت بكند بعد نتيجه را هم اعلام كرد ﴿إِنّي وَجَّهْتُ وَجْهِيَ لِلَّذي فَطَرَ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضَ حَنيفًا وَ ما أَنَا مِنَ الْمُشْرِكينَ﴾ همين اصل را وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) برابر آنچه كه در بخش پاياني سورهٴ مباركهٴ «انعام» آمده است گفته يعني خداوند در همين سورهٴ «انعام» آيهٴ 161 به بعد به پيغمبر ميفرمايد: ﴿قُلْ إِنَّني هَداني رَبّي إِلى صِراطٍ مُسْتَقيمٍ دينًا قِيَمًا مِلَّةَ إِبْراهيمَ حَنيفًا وَ ما كانَ مِنَ الْمُشْرِكينَ ٭ قُلْ إِنَّ صَلاتي وَ نُسُكي وَ مَحْيايَ وَ مَماتي لِلّهِ رَبِّ الْعالَمينَ ٭ لا شَريكَ لَهُ وَ بِذلِكَ أُمِرْتُ وَ أَنَا أَوَّلُ الْمُسْلِمينَ﴾ خب همان راه را وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) به تعليم الهي طي كرده است و اين به عنوان ملت ابراهيم است نه خود ابراهيم نفرمود شما به دنبال ابراهيم حركت كنيد فرمود اين ملت و ديني كه خدا به ابراهيم داد يك دين حق و جامع و زندهاي است همين دين را بپذيريد خب پس اينكه فرمود: ﴿إِنّي وَجَّهْتُ وَجْهِيَ لِلَّذي فَطَرَ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضَ حَنيفًا وَ ما أَنَا مِنَ الْمُشْرِكينَ﴾ از مجموع اينها توحيد برميآيد كه بازگشتش در حقيقت به يك قضيه است.
مطلب بعدي آن است كه در بين اسماي حسناي الهي ﴿فَاطِرِ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾[14] انتخاب شده است اين ﴿فَاطِرِ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾ مجموعه نظام هستي، آفرينش هستي اختصاصي به خصوص آسمانها و زمين ندارد اگر مخصوص آسمانها و زمين بود «ما فيهما» «ما عليهما» و مانند آن را ذكر ميفرمود وقتي ﴿فَاطِرِ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾ در قرآن ذكر بشود «ما فيهما» يا «مَا بَيْنَهُمَا» و مانند آن ذكر نشود منظور مجموعه نظام آفرينش است خدا را به عنوان فاطر ميپذيرد كه اين با برهان فطرت هماهنگ است يعني درون اشيا را خدا شكافت و علاقه به خود را در درون اشيا به وديعت گذاشت فطرت مثل جِلسه فطره مثل جِلسه يك نوع خاصي از خلقت است اينكه گفتند: «جلستُ جِلسةً» يعني يك طور خاصي نشستم برخلاف «جلست جَلسةً» كه مفعول مطلق نوعي است مفعول مطلق مفعول است وقتي گفتند: «جلست جِلسةً» اين جلسه فعله يك نوع خاصي از جلوس است اگر بگويند فطر فطرةً،خلق فطرةً اين يك نوع خاصي از خلقت است آن خصوصيت در اين است كه نام و ياد خدا در درون اشيا بعد از شكافتن جاسازي بشود برهان فطرت هم همين است اينكه ذات اقدس الهي در سورهٴ «روم» فرمود: ﴿فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنيفًا فِطْرَتَ اللّهِ الَّتي فَطَرَ النّاسَ عَلَيْها لا تَبْديلَ لِخَلْقِ اللّهِ﴾[15] ﴿فَطَرَ النّاسَ عَلَيْها﴾ يعني انسان به يك سبك خاصي خلق شده چه طوري خلق شده در درون او نهان او شكافته شده و ارتباط با خدا در درون او جاسازي شده كه همين در سورهٴ «شمس» به صورت ﴿فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها﴾[16] بازگو شده و مانند آن خب و اين تبديلپذير تغييرپذير هم نيست لذا ارتباط دروني هر انساني با خداي اوست طبق همان روايتي كه يك وقتي هم توحيد مرحوم صدوق هست هم كافي مرحوم كليني كه معصوم(سلام الله عليه) فرمود ذات اقدس الهي «معروفٌ عند كل جاهل» پيش هر خدانشناسي خدا شناخته شده است اصلاً خدا قابل انكار نيست يعني يك حقيقت محض قابل انكار نيست منتها ديگران در اسما و صفات او اشتباه ميكنند خطاي در تطبيق دارند غفلت دارند يا تجاهل ميكنند و مانند آن فرمود: «عارفٌ بالمجهول و معروفٌ عند كل جاهل»[17] هرچيزي را كه ديگران نميدانند خدا عارف است و خداوند هم نزد هر مجهولي معروف است نزد هر جاهلي معروف است «معروفٌ عند كل جاهل» خب چون اينچنين بشر ساخته شد پس در نهان و نهاد هر انساني اشتياق به خدا هست اين تعبيه و درونسازي اختصاصي به انسان ندارد كل نظام اين طور است لذا ﴿خَلَقَ السَّماوَاتِ والْأَرْضَ﴾[18] غير از ﴿فَطَرَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ﴾ است طوري آسمان و زمين را شكافت كه علاقه به خود را در درون آنها نهاد لذا ﴿يُسَبِّحُ لِلّهِ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي اْلأَرْضِ﴾[19] ﴿إِنْ مِنْ شَيْءٍ إِلاّ يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ﴾[20] همه او را ميطلبند برخيها هم ﴿وَ إِنَّ مِنْها لَما يَهْبِطُ مِنْ خَشْيَةِ اللّهِ﴾[21] اگر اينچنين است كسي كه دارد بحث خلقت را و برهان خلقت را طرح ميكند ميگويد «وجهت وجهي للذي خلق السموات و الارض» ولي كسي كه بر مبناي برهان فطرت مشي ميكند ميگويد ﴿وَجَّهْتُ وَجْهِيَ لِلَّذي فَطَرَ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضَ﴾ اگر خدا فرمود: ﴿فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنيفًا﴾[22] همين امر را اگر به وجود مبارك ابراهيم خليل متوجه كرد او هم دارد اِمتثال ميكند ﴿وَجَّهْتُ وَجْهِيَ لِلَّذي فَطَرَ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضَ﴾ اين «وجه» كه به معناي صورت نيست اينكه فرمود: ﴿أَقِمْ وَجْهَكَ﴾[23] يعني چهره اصلي خودت را به همان نشانهاي كه در بخش پاياني همين سورهٴ مباركهٴ «انعام» آمده است ﴿قُلْ إِنَّ صَلاتي وَ نُسُكي وَ مَحْيايَ وَ مَماتي لِلّهِ رَبِّ الْعالَمين﴾[24] خب پس انسان چه چهرهاش، چه دستش، چه پايش، چه اعضاي ظاهري، چه باطنياش، چه سرش، چه پايش همه و همه اين چهره هستياش متوجه الله است چه اينكه چهره هستي هر موجودي هم متوجه الله است اين ميشود برهان فطرت و وجود مبارك ابراهيم(سلام الله عليه) بر اساس برهان فطرت دارد مشي ميكند و احياي مرتكضات فطري اقوام و ملل از رسميترين رسالتهاي انبيا(عليهم الصلاة و عليهم السلام) است كه فرمود: ﴿إِنّي وَجَّهْتُ وَجْهِيَ لِلَّذي فَطَرَ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضَ حَنيفًا وَ ما أَنَا مِنَ الْمُشْرِكينَ﴾ وقتي اين مراحل را گذراند حالا آنها شروع به محاجّه كردند ﴿وَ حاجَّهُ قَوْمُهُ﴾ گاهي فعل از يك فاعلي صادر ميشود و به يك مفعولي متعلق ميشود مثل «ضرب زيدٌ عمرواً» گاهي فعل دو طرفه است اما بالأخره كسي آن حرف اول را ميزند مثل «ضارب زيدٌ عمرواً» باب مضاربه با باب تضارب فرقش اين است هر دو درگيرند اما در «ضارب زيدٌ عمرواً» عمرو خورنده است زيد زننده است هر دو هم زد و خورد كردند ولي يكي حرف آخر را زد اما «تضارب زيدٌ عمروٌ» اينچنين نيست اين دعواي بيگل خلاصه اين فرق باب تفاعل با مفاعله است آنكه بالأخره حرف آخر را نزد باب تفاعل ذكر شد «تضارب زيدٌ عمروٌ» بالأخره معلوم نيست چه كسي مفعول است هر دو زدند اما آنكه دعوا و زد و خوردي كه بالأخره حرف آخر را معلوم شد چه كسي زد ميگويند «ضارب زيدٌ عمرواً» در اينجا آنها آمدند تهاجم كردند ﴿وَ حاجَّهُ قَوْمُهُ﴾ از اين به بعد باب محاجّه است سر ريز كردند بعد از اينكه آن پنج، شش مرحله را وجود مبارك خليل حق گذراند حالا آمدند سرريز كردند كه كم كم سرانجام ﴿حَرِّقُوهُ وَ انْصُرُوا آلِهَتَكُمْ﴾[25] سر درميآورد ﴿وَ حاجَّهُ قَوْمُهُ﴾ اما چه گفتند معلوم نيست چه اينكه در سورهٴ مباركهٴ «بقره» هم وقتي فرمود: ﴿أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذي حَاجَّ إِبْراهيمَ في رَبِّهِ﴾ آيهٴ 258 سورهٴ مباركهٴ «بقره» ﴿أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذي حَاجَّ إِبْراهيمَ في رَبِّهِ﴾ چه گفت معلوم نيست اما وجود مبارك ابراهيم از اين طرف برهان اقامه كرد ﴿إِذْ قالَ إِبْراهيمُ رَبِّيَ الَّذي يُحْيي وَ يُميتُ﴾ وقتي ابراهيم برهان اقامه كرد او تهاجم كرد چه اينكه اينجا وقتي ابراهيم(سلام الله عليه) برهان اقامه كرد آنها تهاجم كردند چه وقت آن نمرود محاجه كرد آن وقتي كه ابراهيم فرمود: ﴿إِذْ قالَ إِبْراهيمُ رَبِّيَ الَّذي يُحْيي وَ يُميتُ﴾ آن تهاجم كرد گفت: ﴿أَنَا أُحْيي وَ أُميتُ﴾ در اينجا وقتي خليل حق فرمود: ﴿وَ ما أَنَا مِنَ الْمُشْرِكينَ﴾ آنها محاجه كردند چه گفتند معلوم نيست ولي از قرائن بعدي معلوم است كه او را تهديد كردند تهديدهاي ديني كردند نه تهديدهاي سياسي يا تهديدهاي بدني و مانند آن گفتند مگر تو از اين بتها نميترسي كه عليه اينها داري قيام ميكني وجود مبارك خليل حق فرمود شما بايد از خدا بترسيد من از بتها چه ترسي داشته باشم از اينها كاري ساخته نيست ﴿حاجَّهُ قَوْمُهُ﴾ چه گفتند روشن نيست ولي از اين جمله معلوم ميشود كه آنها تهديد ديني كردند ﴿وَ حاجَّهُ قَوْمُهُ قالَ أَ تُحاجُّونّي فِي اللّهِ وَ قَدْ هَدانِ وَ لا أَخافُ ما تُشْرِكُونَ بِهِ﴾ آنچه كه شما شرك ورزيديد من از آنها ترسي ندارم خب همان حرفي كه قوم شعيب به شعيب زدند كه ﴿إِنْ نَقُولُ إِلاَّ اعْتَراكَ بَعْضُ آلِهَتِنا بِسُوءٍ﴾[26] همان حرف را اينها دارند ميزنند ميگويند تو آسيب ديدهاي آسيب ميبيني اين گفت از اينها كاري ساخته نيست فقط از الله كار ساخته است اگر خدا بخواهد آسيبي از هر راهي به من برسد روي آزمايش الهي قدرت اوست و علم اوست كاري از غير خدا ساخته نيست اين مسئله اخافه كه فرمود: ﴿وَ لا أَخافُ ما تُشْرِكُونَ بِهِ إِلاّ أَنْ يَشاءَ رَبّي شَيْئًا وَسِعَ رَبّي كُلَّ شَيْءٍ عِلْمًا أَ فَلا تَتَذَكَّرُونَ ٭ وَ كَيْفَ أَخافُ ما أَشْرَكْتُمْ وَ لا تَخافُونَ أَنَّكُمْ أَشْرَكْتُمْ بِاللّهِ ما لَمْ يُنَزِّلْ﴾ كه معيار خوف را مطرح كردند قبلاً بازگو شد كه محور اصلي اكثري مردم خوف است يعني اكثري مردم از ترس جهنم يا ترسهاي دنيايي به يك مبدأ ديني معتقدند اين گروه كه به قيامت معتقد نبودند ترسهاي دنيايي وادارشان ميكرد به بتها احترام بگذارند اكثري مردم كه ايمان ميآورند روي «خوفاً من النار» است در نوبتهاي قبل هم اين نمونه ذكر شد كه فضائل فراواني براي نماز شب هست اما اكثري از خواندن اين نماز شب محروماند اما اين دو ركعت نماز صبح را براي ترس از جهنم ميخوانند خب اگر كسي بخواهد «شوقاً الي الجنه» يا «الي لقاء الله» عبادت كند آن همه فضائل براي نماز شب هست معلوم ميشود اكثري مردم به دنبال آن معارف نيستند فقط روي ترس عبادت ميكنند لذا در عين حال كه وصف تبشير و انذار براي همهٴ انبيا و همچنين پيغمبرخاتم(عليهم آلاف التحية والثناء) آمده است كه اينها مبشر و منذرند اما هيچ جاي قرآن سخن حشر رسالت حضرت در تبشير نيست «ان انت الا بشير»، «ان انت الا مبشر» يا خود پيغمبر بفرمايد: «انما انا بشير»، «انما انا مبشر» نيست اما ﴿إِنَّمَا أَنتَ مُنذِرٌ﴾[27] ﴿إِنَّمَا أَنَا مُنذِرٌ﴾[28] در قرآن كم نيست كه فقط كار من انذار است و طليعهٴ امر هم بر اساس ﴿قُمْ فَأَنذِرْ﴾[29] هست سِمَت روحانيت هم ﴿لِيُنذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذَا رَجَعُوا إِلَيْهِمْ﴾[30] است با اينكه اينها هم مبشرند هم منذر هم آيات بهشت را نقل ميكنند هم آيات جهنم را اما آنچه كه در اكثري مردم اثر ميگذارد «خوفاً من النار» است حالا آنها در همين محاجّه گفتند مگر نميترسي نظير آنچه كه در اوايل همين سورهٴ مباركهٴ «انعام» گذشت كه پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) از سه راه استدلال كرده آيهٴ 14 به بعد سورهٴ «انعام» اين است كه ﴿قُلْ أَ غَيْرَ اللّهِ أَتَّخِذُ وَلِيًّا فاطِرِ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ﴾ اين برهان فطرت است برهان توحيد اول ﴿وَ هُوَ يُطْعِمُ وَ لا يُطْعَمُ﴾ اين برهان شوقاً و برهان اشتياق و ﴿يَدْعُونَ رَبَّهُمْ ... طَمَعاً﴾[31] حالا ﴿خوفاً﴾ آن بعد است بعد از اين آيهٴ بعد است كه ﴿قُلْ إِنّي أَخافُ إِنْ عَصَيْتُ رَبّي عَذابَ يَوْمٍ عَظيمٍ﴾[32] كه اين در مرحله سوم قرار گرفته همين راه را الآن آنها دارند طي كنند كه اگر شما دست از ربوبيّت اين اوثان و اصنام بكشيد آسيب ميبيند فرمود من از اينها آسيب نميبينم شما بايد بترسيد من چه ترسي از اينها كاري ساخته نيست ﴿وَ حاجَّهُ قَوْمُهُ قالَ أَ تُحاجُّونّي فِي اللّهِ وَ قَدْ هَدانِ وَ لا أَخافُ ما تُشْرِكُونَ بِهِ إِلاّ أَنْ يَشاءَ رَبّي شَيْئًا﴾ البته چيزي را كه خدا بخواهد از ناحيه اينكه ﴿لِلّهِ جُنُودُ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ﴾[33] ممكن است به كسي آسيب برسد اما خدا عليم است ﴿بِكُلِّ شَيْءٍ عَليمٌ﴾[34] است ميداند از چه راهي آسيب برساند بعد مردم را به راه فطرت متذكر كرد فرمود: ﴿أَ فَلا تَتَذَكَّرُونَ﴾ يعني ما يك حرف جديدي نياورديم ما آمديم آن حرف را احيا كرديم شما اگر متذكر باشيد فراموشتان نشده باشد يادتان ميآيد كه در درون شما ارتباط به خدا تعبيه شده است اين فطرت را شما هم داريد ﴿أَ فَلا تَتَذَكَّرُونَ﴾ اينكه به عنوان ترجيعبند در سورهٴ «قمر» فرمود: ﴿فَهَلْ مِنْ مُدَّكِرٍ﴾ ﴿فَهَلْ مِنْ مُدَّكِرٍ﴾ براي همين است ﴿وَ لَقَدْ يَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّكْرِ فَهَلْ مِنْ مُدَّكِرٍ﴾[35] يعني گذشته از آن معارف و مطالب بلند علمي از اين جهت قرآن تذكره است يعني چيزي را آورده كه شما ميدانيد ﴿فَهَلْ مِنْ مُدَّكِرٍ﴾[36] ما مذكريم تذكره است آيا متذكري هست كه جواب مذكِر را بدهد يا نه؟ ﴿أَ فَلا تَتَذَكَّرُونَ﴾ خب ميبينيد آنها تهديد ميكنند ايشان تذكره دارد بعد فرمود: ﴿وَ كَيْفَ أَخافُ ما أَشْرَكْتُمْ وَ لا تَخافُونَ أَنَّكُمْ أَشْرَكْتُمْ بِاللّهِ ما لَمْ يُنَزِّلْ بِهِ عَلَيْكُمْ سُلْطانًا﴾ بالأخره انسان يا حرف عقلي بايد بزند يا حرف نقلي بزند كه مجموع اينها دين است چه كسي گفته شرك حق است شما يا بايد برهان عقلي بياوريد يا يك مسئله شهودي بياوريد يا يك كتاب آسماني اين حرف را بزند يكي از سه راه را بايد طي كنيد در سورهٴ مباركهٴ «احقاف» همين مسئله را ذات اقدس الهي به پيغمبر فرمود با آنها در ميان بگذار آيه ٴچهار به بعد سورهٴ مباركهٴ «احقاف» فرمود: ﴿قُلْ أَ رَأَيْتُمْ﴾ ﴿أ رَأَيْتُمْ﴾ يعني «اخبروني» ﴿قُلْ أَ رَأَيْتُمْ ما تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ﴾ «اخبروني» به من گزارش بدهيد اين بتهايي كه شما ميپرستيد اينها چه كارهاند به چه دليل اينها حقاند ﴿أَ رَأَيْتُمْ ما تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ أَرُوني﴾ ﴿أَرُوني﴾ يعني «اخبروني» به من اطلاع بدهيد ﴿ما ذا خَلَقُوا مِنَ اْلأَرْضِ﴾ يك، ﴿أم لَهُمْ شِرْكٌ فِي السَّماواتِ﴾ دو، يا انسان كسي را ميپرستد كه مستقلاً كاري را انجام بدهد يا شريك الخالق باشد شما بايد اين معنا را بپذيريد آن معبود آن رب كسي است كه يا خالق باشد يا شريك الخالق يك كاري بايد در عالم بكند اگر يكي از اين دو تا كار را كرد رب است اگر هيچ كدام از اين دو كار را نكرد رب نيست اين تلازمش روشن است براي اثبات صلاحيت اينها كه يا اينها خالقاند يا شريك الخالقاند يكي ازاين راهها را بايد طي كنيد آن راه اين است ﴿أَرُوني ما ذا خَلَقُوا مِنَ اْلأَرْضِ أَمْ لَهُمْ شِرْكٌ فِي السَّماواتِ﴾ آن راه اين است ﴿ائْتُوني بِكِتابٍ مِنْ قَبْلِ هذا أَوْ أَثارَةٍ مِنْ عِلْمٍ إِنْ كُنْتُمْ صادِقينَ﴾ يا بايد برهان عقلي اقامه كنيد كه اينها خالقاند يا شريك الخالقاند كه ما قبول ميكنيم اگر برهان عقلي اقامه نكرديد يك دليل نقلي اقامه كنيد بگوييد در كتاب فلان پيغمبر نوشته است كه اينها معبودند تا ما قبول بكنيم يا سنتي از پيغمبر گذشته ارائه كنيم كه ما قبول بكنيم الآن ما دينمان را از چه راه ميگيريم دينمان را از عقل ميگيريم و كتاب ميگيريم و سنت چون اجماع زير مجموعه سنت است يك چيز جديدي نيست يعني وقتي ما منابع ديني را ارزيابي ميكنيم بايد اينچنين بگوييم كه منبع دين يا عقل است يا نقل، اگر نقل شد يا قرآن است يا سنت اگر سنت معصومين(عليهم السلام) شد يا از راه خبر واحد كشف ميشود يا از راه اجماع اينچنين نيست كه همين طور رديف قطار بكنيم بگوييم دين يا از عقل است، يا از كتاب است، يا از سنت است يا از اجماع آخر اجماع زيرمجموعه سنت است اجماع كه در برابر سنت نيست به هر تقريري كه تقريب بشود زيرمجموعه سنت است به سنت برميگردد مثل خبر اجماع در مقابل سنت نيست خب پس دين را يا از عقل ميگيريم يا از نقل ميگيريم آن نقل يا ظاهر قرآن است يا سنت آن سنت يا به صورت خبر هست يا اجماع حالا اجماع يا دخولي يا لطفي أو به هر تقدير كه باشد بالأخره كشف از رضاي معصوم يا قول معصوم(عليه السلام) ميكند در اين كريمه هم فرمود يا برهان عقلي اقامه كنيد يا حرفي از پيامبرتان بياوريد يا اثري از آن پيامبر باشد كه سنت او باشد ﴿قُلْ أَ رَأَيْتُمْ ما تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ أَرُوني﴾ اول برهان عقلي﴿ما ذا خَلَقُوا مِنَ اْلأَرْضِ أَمْ لَهُمْ شِرْكٌ فِي السَّماواتِ﴾[37] اينها چه كارهاند كه ما اينها را بپرستيم اگر برهان عقلي نداريد بر اينكه اينها يا خالقاند يا شريك الخالق دليل نقلي بايد اقامه كنيد كه اينها استحقاق عبادت دارند ﴿ما ذا خَلَقُوا مِنَ اْلأَرْضِ أَمْ لَهُمْ شِرْكٌ فِي السَّماواتِ ائْتُوني بِكِتابٍ مِنْ قَبْلِ هذا﴾ يعني كتابي از كتابهاي انبياي سلف(عليهم السلام) ﴿أَوْ أَثارَةٍ مِنْ عِلْمٍ﴾ يك اثر علمي بياوريد حالا يا به سنت برميگردد يا اين ﴿أَوْ أَثارَةٍ مِنْ عِلْمٍ﴾[38] ميشود دليل عقلي در قبال آن دليل نقلي ﴿إِن كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ﴾ در اين كريمه هم ميفرمايد شما بايد بترسيد براي اينكه مكتبي را انتخاب كرديد كه ﴿لَمْ يُنَزِّلْ بِهِ سُلْطانًا﴾[39] تنزيل سلطان يعني برهان، برهان را سلطان ميگويند براي اينكه هم از نظر درون بر وهم و خيال سلطه دارد هم از نظر بيرون بر رقيب و خصم مسلط ميشود از اين جهت برهان را گفتند سلطان خب انسان در گرايشهاي درونياش وقتي گرفتار وهم و خيال شد عقل به ميدان آمد آن وهم و خيالها رخت برميبندد قطع عقلي ديگر جلوي وهم و خيالات را ميگيرد در مقام احتجاج هم رقيب را از پا درميآورد اين ميشود سلطان اين سلطان هم يا عقلي است يا نقلي فرمود شما بايد بترسيد براي اينكه سلطان نداريد نه دليل عقلي داريد نه دليل نقلي من هم دليل عقلي دارم هم دليل نقلي نقلي كه راه انبياي گذشته است عقلي هم همين است كه او ﴿فَاطِرِ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾[40] است ﴿وَ كَيْفَ أَخافُ ما أَشْرَكْتُمْ وَ لا تَخافُونَ أَنَّكُمْ أَشْرَكْتُمْ بِاللّهِ ما لَمْ يُنَزِّلْ بِهِ عَلَيْكُمْ سُلْطانًا﴾ آنگاه از راه عدل و انصاف سخن ميگويد ﴿فَأَيُّ الْفَريقَيْنِ أَحَقُّ بِاْلأَمْنِ﴾ اين ﴿أَحَقُّ﴾ افعل تفضيلي نيست افعل تعييني است حالا چه كسي در امان است ما يا شما؟ ﴿فَأَيُّ الْفَريقَيْنِ أَحَقُّ بِاْلأَمْنِ﴾ يعني «حقيق بالأمن ان كنتم تعلمون» بعد نظر نهايي را اعلام كرد كه ﴿الَّذينَ آمَنُوا وَ لَمْ يَلْبِسُوا إيمانَهُمْ بِظُلْمٍ﴾ كه اينجا بارزترين مصداق ظلم همان شرك است ﴿أُولئِكَ لَهُمُ اْلأَمْنُ وَ هُمْ مُهْتَدُونَ﴾.
«و الْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمينَ»