75/08/23
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/سوره انعام/آیه 75 الی 79
﴿وَ كَذلِكَ نُري إِبْراهيمَ مَلَكُوتَ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ وَ لِيَكُونَ مِنَ الْمُوقِنينَ﴾﴿75﴾﴿فَلَمّا جَنَّ عَلَيْهِ اللَّيْلُ رَأى كَوْكَبًا قالَ هذا رَبّي فَلَمّا أَفَلَ قالَ لا أُحِبُّ اْلآفِلينَ﴾﴿76﴾﴿فَلَمّا رَأَى الْقَمَرَ بازِغًا قالَ هذا رَبّي فَلَمّا أَفَلَ قالَ لَئِنْ لَمْ يَهْدِني رَبّي َلأَكُونَنَّ مِنَ الْقَوْمِ الضّالِّينَ﴾﴿77﴾﴿فَلَمّا رَأَى الشَّمْسَ بازِغَةً قالَ هذا رَبّي هذا أَكْبَرُ فَلَمّا أَفَلَتْ قالَ يا قَوْمِ إِنّي بَريءٌ مِمّا تُشْرِكُونَ﴾﴿78﴾﴿إِنّي وَجَّهْتُ وَجْهِيَ لِلَّذي فَطَرَ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضَ حَنيفًا وَ ما أَنَا مِنَ الْمُشْرِكينَ﴾﴿79﴾
مطالب مانده اين آيات يكي عبارت از آن است كه وجود مبارك خليل حق در اين استدلال يقين داشت نه مظنه زيرا فرمود: ﴿وَ لِيَكُونَ مِنَ الْمُوقِنينَ﴾ منظور از اين يقين هم يقين منطقي است نه يقين رواني كه در روانشناسي از او بحث ميشود چون يقين رواني قابل انتقال نيست ممكن است كسي به يك مطلبي يقين داشته باشد باور كرده باشد ديگري نتواند يقين پيدا كند و باور كند ولي در احتجاج حتماً اين شيء يقينآور هست في نفسه يقينآور هست ممكن است كسي در اثر آن تصلب يقين پيدا نكند ولي يقين رواني شأنيت و صلاحيت يقين آوردن را ندارد يقين منطقي اينچنين هست براي اينكه يا بيّن است يا مبيّن و چون وجود مبارك خليل حق اين را دارد به عنوان احتجاج عليه قوم اقامه ميكند معلوم ميشود اين يقين، يقين منطقي است نه يقين رواني.
مطلب بعدي آن است كه دوتا احتمال بازگو شد يكي اينكه اين به عنوان فرض است ديگر به عنوان جدال احسن آن محتملات ديگر ابطال شد حالا در بين اين دو احتمال كداميك معين است آيا مسئلهٴ فرض و تقدير يا مسئلهٴ جدال احسن ظاهراً مسئلهٴ فرض نيست مسئلهٴ جدال احسن است كه آخرين نظر هم اين خواهد بود براي اينكه اگر به عنوان فرض بود و به عنوان شاك متفحص براي خودش براي خودش ميخواست تحقيق كند همين كه از غار بيرون آمد اولين بار آفتاب را ديد چون جريان روز براي او مطرح بود اول روز بود بعد شب چون اولين بار آفتاب را ديد حقش اين بود كه دربارهٴ شمس سخن بگويد، بگويد ﴿هذَا رَبِّي﴾ و اگر شمس افول ميكرد و بطلان ربوبيّت شمس ثابت ميشد قهراً ديگر نوبت به بحث دربارهٴ كوكب و قمر نميرسيد براي اينكه وقتي آنكه بزرگتر است و روشنتر است صلاحيت ربوبيّت ندارد آنها كه كوچكتراند و كم نورترند صلاحيت را نخواهند داشت و اگر در جريان احتجاج كوكب و قمر بعد به شمس رسيد فرمود ﴿هذَا أَكْبَرُ﴾ اين، جا دارد كه كسي مثلاً ربوبيّت كوكب و قمر را نفي بكند ولي شمس چون بزرگتر است و روشنتر احتمال ربوبيّت او را مطرح كند ولي اگر بطلان ربوبيّت شمس را اول تثبيت بكند ديگر نوبت به قمر و ربوبيّت كوكب و قمر نميرسد اين كار را نكرد معلوم ميشود براي خودش به عنوان يك شاك متفحص يا به عنوان فرض و تقدير سخني ندارد او ﴿عَلَى بَيِّنَةٍ مِن رَبِّهِ﴾[1] است مسئله براي او روشن است ميخواهد جدال احسن كند و مراحل جدال احسن او هم در چهاربخش خلاصه ميشد اول با آزر و قومش دربارهٴ اصنام و آن بتها اعتراض كرد و احتجاج كرد اين احتجاج كه به پايان رسيد شب فرارسيد شب كه فرارسيد با ستارهٴ زهرهپرست مبارزه كرد بعد با قمرپرست فردا هم كه با آفتابپرست اين يك نظم طبيعي خواهد بود و اگر براي خودش ميخواست احتجاج كند خب همان روز براي اولين بار كه از غار درآمده و آفتاب را ديد ميگفت ﴿هذَا رَبِّي﴾ بالفرض معلوم ميشود كه در بين وجوهي كه گفته شد دوتا احتمال روبه راه است يكي مسئلهٴ فرض يكي جدال احسن كه احتجاج با قوم است ولي سرانجام ميرسيم به اينجا كه آن فرض و تقدير هم در كار نيست مسئلهٴ جدال احسن است براي خودش نيست.
پرسش...
پاسخ: غرض آن است كه در جدال احسن يك وقتي است كه شاك متفحص براي اثبات ربوبيّت براي مسئلهٴ خودش است كه خودش به اين مقصد ميخواهد برسد فرق فرض اول و دوم اين است كه در فرض اول اين وجود مبارك خليل حق به عنوان يك محقق يك متدبر به عنوان شاك متفحص دارد فرض ميكند كه آيا اين خداست يك خدايي هست ربي هست اما آن خدا شمس است، قمر است اينها معلوم نيست يكي پس از ديگري ابطال ميشود تا آن ﴿فَاطِرِ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾[2] بماند اين احتمال اول، احتمال دوم اين بود كه نه براي خودش تثبيت شده بود ﴿عَلَى بَيِّنَةٍ مِن رَبِّي﴾[3] بود ميخواهد با قوم به عنوان احتجاج و حجاج سخن بگويد اگر محاجه با قوم است اين نظم طبيعي درست است براي اينكه اولين برخوردش با آزر و قوم آزر بود كه بتها را ميپرستيدند اين مبارزه و اين مناظره كه تمام شد شب فرارسيد وقتي شب شد ستاره زهره را ديد با ستاره زهرهپرست مناظره فكري كرد بعد هم قمر طلوع كرد با قمرپرست مبارزه و مناظره كرد بعد هم فردايش با شمسپرست مبارزه كرد اين نظم طبيعياش محفوظ است ولي اگر براي خودش باشد خب اول شمس را ميبيند ميگويد ﴿هذَا رَبِّي﴾ مشكل خودش را حل ميكند بعد مشكل ديگران را اين نشان ميدهد كه به جدال اَحسن برميگردد.
مطلب بعدي آن است كه اينكه فرمود: ﴿فَلَمّا جَنَّ عَلَيْهِ اللَّيْلُ﴾ اين كلمهٴ «جيم» و «نون» با اين ماده خب معمولاً مستحضريد هرجا به كار رفت آن مستور بودن و اينها را هم به همراه دارد جِن از اين قبيل است مجنون از اين قبيل است جِنة و جُنة و جَنة هر سه از اين قبيل است چه جِنة به معني جنيان چه جُنه به معني سفر هست و چه جَنة كه زمين پوشيدهٴ از اشجار است چون هر باغي را نميگويند جَنة آن باغي كه مستور از اشجار است او را ميگويند جنة و همچنين كودكي كه در رحم مادر مستور است به او ميگويند جَنين و همه انسانها كه در ارحام مادرشان جنين بودند خدا از آنها به عنوان اجنه ياد ميكند كه اجنه جمع جنين است نه جمع جن ﴿أَنْتُمْ أَجِنَّةٌ في بُطُونِ أُمَّهاتِكُمْ﴾[4] يعني شما جنينهايي بوديد در رحم مادرتان خب اَجنه، جنين، جِنة و جُنة و جَنة، جانّ، مجنون، جنّ همه اينها از ستر حكايت ميكند اما در اين كريمهاي كه فرمود: ﴿فَلَمّا جَنَّ عَلَيْهِ اللَّيْلُ﴾ با جنّه فرق ميكند آيه نميخواهد بگويد وجود خليل حق مستور شد ميخواهد بگويد به ظلمت افتاد لذا جَنّه با ﴿جَنَّ عَلَيْهِ﴾ فرق ميكند وچون فرمود: ﴿فَلَمّا جَنَّ عَلَيْهِ اللَّيْلُ﴾ يعني «اظلم» حالا كه تاريك شد نه اينكه او مستور شد ولي هوا روشن هست ديگران او را نميبينند ولي او مستور هست نه هوا تاريك شد طوري كه ﴿جَنَّ عَلَيْهِ اللَّيْلُ﴾ اين تاريكي شب بر او سايه افكند خب مثل ﴿وَ اللَّيْلِ إِذا يَغْشاها﴾[5] يعني «يغشي الامور» خب در يك همچنين حالتي وجود مبارك خليل حق ستارهٴ زهره را ديد اول ستاره زهره كه فاصلهاش از آفتاب خيلي نيست بعد از غروب آفتاب ستاره زهره در كرانه غرب پيدا ميشود بعد از يك مدتي هم ستارهٴ زهره غروب ميكند چون فاصله زهره از شمس خيلي نيست آن وقتي كه زودتر از شمس طالع ميكند كه ميشود ستارهٴ سحر و آن وقت هم كه ديرتر از شمس غروب ميكند با فاصلهٴ كمي همان سر شب و اوايل شب غروب ميكند خب بعد از غروب كردن ستارهٴ زهره اگر نيمه دوم ماه فرض بشود ماه هم طلوع ميكند چون سر شب ماه نيست در نيمه دوم ماه مخصوصاً در بعضي از مناطق بعد از غروب كردن ماه آنگاه روز فراميرسد و شمس طلوع ميكند و با همه اين چهارگروه محاجه كرد و حجت بالغه حق را نسبت به آنها ابلاغ كرده است كه ﴿جَنَّ عَلَيْهِ اللَّيْلُ﴾ راجع به اين مطلب است.
مطلب بعدي آن است كه وجود مبارك خليل حق كه از همان اول ﴿عَلَى بَيِّنَةٍ مِن رَبِّهِ﴾[6] بود و ﴿فَاطِرِ السَّماوَاتِ﴾[7] را معتقد بود و هدايت او را معتقد بود اينچنين گفت كه ﴿لَئِنْ لَمْ يَهْدِني رَبّي َلأَكُونَنَّ مِنَ الْقَوْمِ الضّالِّينَ﴾ يعني خدايي هست و هدايت به دست اوست و اگر او مرا هدايت نكند به تعيين رب من گمراه ميشوم نه اينكه او من را گمراه ميكند ضلالت را به خود اسناد داد و هدايت را به ذات اقدس الهي مشابه همان تعبيري كه در سورهٴ مباركهٴ «شعراء» آيهٴ 78 به بعد اينچنين فرمود: ﴿الَّذي خَلَقَني فَهُوَ يَهْدينِ ٭ وَ الَّذي هُوَ يُطْعِمُني وَ يَسْقينِ ٭ وَ إِذا مَرِضْتُ فَهُوَ يَشْفينِ﴾ كه مرض را به خود اسناد داد شفا را به او هدايت را هم به او اسناد داد كه فرمود: ﴿الَّذي خَلَقَني فَهُوَ يَهْدينِ﴾ بعد هم فرمود: ﴿وَ إِذا مَرِضْتُ فَهُوَ يَشْفينِ﴾ كه مرض روي رعايت نكردن خود انسان است كه نفس است ولي شفا از ذات اقدس الهي البته در بعضي از ادعيه هم هست كه «امرضتني و شفيتني عافيتني و ابليتني» و مانند آن، آن براي آن است كه كل آنچه در جهان امكان ميگذرد بالأخره يا بلاواسطه يا معالواسطه به ذات اقدس الهي اسناد دارد چه اينكه ضلالت معالواسطه هم به خدا اسناد دارد منتها اين ضلالت كيفري است نه ضلالت ابتدايي يعني ابتدائاً خدا كسي را گمراه بكند ـ معاذاللهـ يك همچنين چيزي نيست همواره خدا هدايت ابتدايي دارد كه ﴿هُدًي لِلنّاسِ﴾[8] است و هدايت پاداشي هم دارد اما اگر كسي عمداً به سوء اختيار خود با داشتن عقل و فطرت از درون و وحي و رسالت از بيرون هدايت الهي را پشتسر بگذارد خدا به او براي انابه و توبه مهلت ميدهد اگر از اين توبه و انابه استفاده نكرده است خدا او را به حال خود او رها ميكند همين كه او به حال خود رها كرد اين در ضلالت ميافتد وگرنه نه اضلال ابتدايي دربارهٴ كار خدا رواست و نه اضلال يك امر وجودي است كه خدا كسي را گمراه بكند همين كه فيض را به او ندهد او در ضلالت ميافتد لذا خليل حق فرمود اگر خدا آن فيض خاصش را به من مرحمت نكنيد ﴿لأَكُونَنَّ مِنَ الْقَوْمِ الضّالِّينَ﴾ نه اينكه او ـ معاذاللهـ مرا گمراه ميكند.
مطلب بعدي آن است كه همهٴ اين احتجاجها به نصاب كامل خود ميرسد و خطابه در آن نيست چه اينكه برخيها پنداشتند چون مسئلهٴ يقين است نه مسئلهٴ مظنه و برهان هم برهان حركت، برهان حدوث، برهان امكان و مانند آن نيست محور برهان هم برهان محبّت است.
مطلب بعدي آن است كه عاليترين درجهٴ محبّت همان كمال مطلق و جمال مطلق است لكن براي اينكه همگان از برهان محبّت طرفي ببندند نسبت به اكثري مردم محبّت آنها ﴿يَدْعُونَ رَبَّهُمْ خَوْفاً وَطَمَعاً﴾[9] است لذا قبلاً آياتي در همين سورهٴ مباركهٴ «انعام» بود چه اينكه از خود وجود مبارك ابراهيم خليل هم نقل شده است كه در هنگام احتجاج فرمود: ﴿أَوْ يَنْفَعُونَكُمْ أَوْ يَضُرُّونَ﴾[10] مگر اينها نافع و ضاراند؟ محبّت براي توده مردم حل مشكلات است تأمين نيازهاست براي اوساط از مؤمنين محبّت به اين است كه انسان را به مقامات علمي برساند به كمالات عملي برساند خيلي از معارف را مشاهده بكند و مانند آن براي اوحدي از انسانها محبّت تنها به ذات خود اقدس الهي تعلق ميگيرد حتي براي آن انسانهاي كامل كه خليفه الهياند توجه به خلافت حجاب است توجه به نبوت حجاب است توجه به رسالت حجاب است ديگر در جهان امكان زيباتر از خلافت و نبوت و رسالت كه فرضي ندارد همين ميبينيم ميشود حجاب اگر رسول گرامي(صلّي الله عليه و آله و سلّم) شيفته است شيفته اللهي است كه مرسل است نه شيفته رسالت،او اگر به رسالت علاقهمند باشد كه موحد محض نخواهد بود ميبينيد محبّت از كجا شروع ميشود و به كجا ختم ميشود براي همگان قابل درك است هم آنها كه ﴿أَسْبَغَ عَلَيْكُمْ نِعَمَهُ ظاهِرَةً وَ باطِنَةً﴾[11] آنها را جذب ميكند ميشود با برهان محبّت آنها را توجيه كرد و هم نسبت به كسي ﴿دَنا فَتَدَلّي ٭ فَكانَ قابَ قَوْسَيْنِ أَوْ أَدْني﴾[12] كه او نه به محب علاقهمند است و نه به محبّت حتي به محبّت هم دل نميبندد تنها به محبوب دل ميبندد اگر او سرگرم محبّت محبوب باشد باز گرفتار تثنيه است نه توحيد اگر محب را ببيند و محبّت را و محبوب را كه مبتلا به تثليث است اگر محب را نبيند خود را نبيند محبّت و محبوب را ببيند كه گرفتار تثنيه است وقتي موحد ناب خواهد بود كه محب را نبيند محبّت را نبيند فقط محبوب را بنگرد ولاغير خب اين برهان محبّت براي ضعاف و اوساط و اوحدي از انسانها قابل تقرير هست آنچه كه براي مردم هم عصر وجود مبارك خليل حق(سلام الله عليه) قابل تقرير و قابل تبيين بود همين محبّتهاي حل مشكلات بود تامين نيازها بود كه فرمود: ﴿أَوْ يَنْفَعُونَكُمْ أَوْ يَضُرُّونَ﴾[13] تا برسد به محبّتهاي بالاتر كه خود خليل حق داراي آن محبّت هست پس برهان محبّت براي همگان قابل تقرير هست در بخشهاي ديگر ذات اقدس الهي ما را دعوت كرده است كه شما روش ابراهيم خليل و دين پدرتان را بگيرد ﴿مِلَّةَ أَبيكُمْ إِبْراهيمَ هُوَ سَمّاكُمُ الْمُسْلِمينَ مِنْ قَبْلُ﴾[14] كه در بخش پاياني سورهٴ مباركهٴ «حج» بود خب حالا ملت ابراهيم(سلام الله عليه) چه شد؟ گذشته از اينكه براهين فراواني اقامه ميكند براي توحيد حق حالا يا حدوث يا امكان يا حركت قسمت مهم برهانش كه با رويت ملكوت همراه است هم برهان محبّت است در سورهٴ مباركهٴ «آل عمران» آيهٴ 68 ذات اقدس الهي به ما فرمود شما نسبت به خليل حق اولويت داريد تا ديگران آيهٴ 68 سورهٴ «آل عمران» ﴿إِنَّ أَوْلَي النّاسِ بِإِبْراهيمَ لَلَّذينَ اتَّبَعُوهُ وَ هذَا النَّبِيُّ وَ الَّذينَ آمَنُوا﴾ خب شما كه اولاي به ابراهيم خليلايد يعني در رويت ملكوت از ديگران اوليايد در احتجاج به برهان محبّت از ديگران اولي هستيد در مبارزهٴ با آن اقوام چهارگانه از ديگران اوليايد همين راه را در سورهٴ مباركهٴ «ممتحنه» با يك بيان ديگري ارائه فرمود آيهٴ چهار سورهٴ مباركهٴ «ممتحنه» اين است ﴿قَدْ كانَتْ لَكُمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ في إِبْراهيمَ وَ الَّذينَ مَعَهُ﴾ شما يك الگو و اسوهٴ خوبي داريد به نام خليل حق كه او چگونه از قومش تبري جست و بيزار شد خب بيزاري منطقي و حكمت و كلام نه بيزاري عادي و رواني چگونه از قوم خود بيزار شد براي اينكه ابراهيم و كساني كه به او ايمان آوردند به قومشان گفتند: ﴿إِنّا بُرَآؤُا مِنْكُمْ وَ مِمّا تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ كَفَرْنا بِكُمْ وَ بَدا بَيْنَنا وَ بَيْنَكُمُ الْعَداوَةُ وَ الْبَغْضاءُ أَبَدًا حَتّي تُؤْمِنُوا بِاللّهِ وَحْدَهُ﴾[15] خب اينكه ذات اقدس الهي چه در سورهٴ «آل عمران» چه در سورهٴ «ممتحنه» وجود خليل حق را اسوهٴ ما معرفي ميكند و در بخش پاياني سورهٴ «حج» هم به عنوان اقراء ما را تشويق ميكند ميفرمايد: ﴿مِلَّةَ أَبيكُمْ﴾ يعني «خذوا ملة ابيكم» دين پدرتان را بگيريد پدر ما هم از راه محبّت اين راه را طي كرده است نشان ميدهد كه بهترين وظيفهٴ ما آن است كه اينگونه از براهين را خوب تقرير كنيم اولاً در خود پياده كنيم بعد بتوانيم به ديگران منتقل بكنيم و به اين هم صبغه منطقي بدهيم نه صبغه موعظت و اخلاق و نظاير آن خب اينكه فرمود: ﴿لَقَدْ كانَ لَكُمْ في رَسُولِ اللّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ﴾[16] آن هم به دنبالهٴ همين اين جريان ائتساي به خليل حق است گرچه وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) اسوه كل است حتي براي انبيا يكي از محتملات اينكه ﴿هذا رَبّي﴾ در مقام جدال احسن اين باشد كه به گمان شما اين رب من است در مقام جدال اينچنين گفته بشود كه ﴿فَلَمّا جَنَّ عَلَيْهِ اللَّيْلُ رَأي كَوْكَبًا قالَ هذا رَبّي﴾ چون دارد با قومش مجادله ميكند و قوم او قائل به ربوبيّت كوكب بودند ميفرمايد به گمان شما اين رب من است همان طوري كه به گمان شما رب شماست گاهي هم ميفرمايد من از شما و رب شما بيزارم يعني ربي كه شما گمان كرديد نه رب واقعي نظير آنچه كه در سورهٴ مباركهٴ «طه» آيهٴ 97 آمده در سورهٴ «طه» آيهٴ 97 وجود مبارك موساي كليم به سامري فرمود: ﴿فَاذْهَبْ فَإِنَّ لَكَ فِي الْحَياةِ أَنْ تَقُولَ لا مِساسَ وَ إِنَّ لَكَ مَوْعِدًا لَنْ تُخْلَفَهُ وَ انْظُرْ إِلي إِلهِكَ الَّذي ظَلْتَ عَلَيْهِ عاكِفًا﴾ خب اله سامري همان اله موسي است اله موسي و اله سامري همان اله كل است اله همان است كه ﴿وَ هُوَ الَّذي فِي السَّماءِ إِلهٌ وَ فِي اْلأَرْضِ إِلهٌ﴾[17] اما اينكه ذات مقدس كليم حق به سامري ميفرمايد: ﴿إِلي إِلهِكَ الَّذي ظَلْتَ عَلَيْهِ عاكِفًا﴾[18] يعني آنكه تو به گمان خود اله ميداني نه اله تو اله تو همان «اله السماء والارض» است خب اينكه كليم حق به سامري ميفرمايد: ﴿وَ انْظُرْ إِلي إِلهِكَ الَّذي ظَلْتَ عَلَيْهِ﴾[19] يا اينكه خود خليل حق به قومش ميفرمايد كه رب شما اينها يعني آنچه را كه شما رب خود پنداشتيد روي اينگونه از مصححها ميشود گفت كه در جريان جدال وجود مبارك خليل حق كه فرمود ﴿هذَا رَبِّي﴾ يعني اين ستاره به گمان شما رب من است كه در مقام جدال اينچنين گفته ميشود شمايي كه ميگوييد اين ستاره رب شما و رب من است من هم براساس جدال ميگويم اين رب من است ببينيم ربوبيّت صلاحيت ربوبيّت را دارد يا نه؟ ربوبيّت براي چنين شيء آفلي تثبيت ميشود يا نه.
پرسش...
پاسخ: بله
پرسش...
پاسخ: اين براي آن است كه بار سوم بعد از اينكه بار اول فرمود ﴿لا أُحِبُّ اْلآفِلينَ﴾ بعد بار دوم كه ميفرمايد: ﴿لَئِنْ لَمْ يَهْدِني رَبّي َلأَكُونَنَّ مِنَ الْقَوْمِ الضّالِّينَ﴾ ديگر بار سوم چرا ميفرمايد اين ربي است اين مصحّح باشد براي اينكه بار سوم چرا از شمس به عنوان رب ياد ميكند در هر سه مورد ميتواند براساس جدال اينچنين باشد كه اين كوكب يا قمر يا شمس به عقيده شما كه طرف جدال اَحسن من هستيد رب من است چون بنا شد كه فرض و تقدير نباشد همگان آن محتملها كنار رفت دوتا احتمال ماند يكي احتمال فرض و تقدير كه يك محقق دارد با بررسي حل ميكند مسئله را مثل اينكه يك بيماري پيش آمد يك محقق براي اينكه تشخيص بدهد اين بيماري از كجا پيش آمد از الف و باء و جيم و دال شروع ميكند ميگويد فرض ميكنيم مبدأ اين بيماري الف باشد اين فرض است نه اثبات اين راه فرض دوم راه جدال بود آن محتملات كه ابطال شد مانده راه فرض و راه جدال با اين بررسي نهايي به اين نتيجه رسيديم كه راه فرض هم نيست فقط راه جدال است حالا كه راه جدال است مصحح رب گفتن چيست؟ مصححش همين است كه به گمان شما اين رب من است ديگر چه اينكه خود خليل حق و همچنين انبياي ديگر به مردم خطاب ميكنند رب شما، از رب شما كاري ساخته نيست خب رب مردم همان ﴿رَبُّ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾[20] است چيز ديگر كه نيست اينكه انبيا به قومشان ميفرمايند از رب شما كاري ساخته نيست يعني آنچه را كه شما رب پنداشتيد براساس اينكه ﴿أَ فَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ﴾[21] .
پرسش...
پاسخ: اين رب حقيقي است چون خودش ...
پرسش...
پاسخ: بله ديگر نه آن ربي كه آن ربي كه كل كارها را به عهده ميگيرد شما به عنوان خطاي در تطبيق بر اين كوكب و قمر و شمس منطبق كرديد يك ربي هست در عالم در اينكه عالم ربي دارد و انسان مربوب آن رب است ترديدي نيست آنها گفتند كوكب است و قمر و شمس خليل حق ميفرمايد نه آن رب واقعي من اينها نيستند اگر آن رب واقعي من مرا هدايت نكند ﴿لَأَكُونَنَّ مِنَ الْقَوْمِ الضَّالِّينَ﴾ اصل رب واقعي را كه قبول دارند ديگران در تطبيق اشتباه ميكنند حالا يا عمداً يا جهلاً يا تجاهلاً لذا ميفرمايد: ﴿لَئِنْ لَمْ يَهْدِني رَبّي﴾ آن وقت اين را به قوم خود خطاب ميكند ميفرمايد: ﴿يا قَوْمِ إِنّي بَريءٌ مِمّا تُشْرِكُونَ ٭ إِنّي وَجَّهْتُ وَجْهِيَ لِلَّذي﴾ يعني آنكه ﴿فَطَرَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ﴾ است آن رب است و لاغير يعني آنكه مفروق عنه است يعني فاطر مفروق عنه است خالق مفروق عنه است اما آيا ربوبيّت ما به غير او سپرده شد يا نه؟ محلّ بحث است ميفرمايد نه به غير او سپرده نشده ربوبيّت براي همان ﴿فَاطِرِ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾[22] است در بخش بعدي كه آنها اعتراض ميكنند كه فرمود: ﴿وَ حاجَّهُ قَوْمُهُ قالَ أَ تُحاجُّونّي فِي اللّهِ وَ قَدْ هَدانِ وَ لا أَخافُ ما تُشْرِكُونَ﴾[23] آنها شروع كردند به همين اين تخفيف و تهديد اول تخفيفهاي ديني بعد هم كمكم سياسي شروع شد آن تخفيفهاي سياسي كه به دربار رسيد مسئلهٴ ﴿حَرِّقُوهُ وَ انْصُرُوا آلِهَتَكُمْ﴾[24] بود اما اين تخريبهايي كه قوم او در مراحل كلامي با او داشتند چون قوم او قائل به قداست اين كوكب و قمر و شمس يا آلهه بودند و ميگفتند اگر كسي به اينها بد بگويد از اينها تبري بجويد آسيب ميبيند لذا در بخشي از قرآن كريم از چنين گروهي اين حكم نقل شد كه نظير آيهٴ 54 سورهٴ مباركهٴ «هود» كه قوم هود كه بتپرست بودند به هود گفتند: ﴿إِنْ نَقُولُ إِلاَّ اعْتَراكَ بَعْضُ آلِهَتِنا بِسُوءٍ﴾ تو چون نسبت به آلهه ما بدرفتاري كردي به ربوبيّت آنها معتقد نيستي آنها تأثير سوئي در تو گذاشتند به تو آسيب رساندند فكرت را منحرف كردند ﴿إِنْ نَقُولُ إِلاَّ اعْتَراكَ بَعْضُ آلِهَتِنا بِسُوءٍ﴾ خب يك آدم خرافاتي كه ميگويد ممكن است در اثر بدرفتاري با بتان از بتها آسيبي به شما برسد شروع كردند به چنين تخويفي نسبت به وجود مبارك خليل حق كه مگر نميترسي از اين كوكب و قمر و شمس كه به تو آسيب برساند؟ فرمود نه من هراسي ندارم اين ترس غير از آن تهديدي است كه گفتند: ﴿حَرِّقُوهُ وَ انْصُرُوا آلِهَتَكُمْ﴾ آن يك چيز ديگر است اين ترس در آن محاورههاي كلامي است آنها بعد از اينكه مجاب شدند آمدند از جهت رواني كمك بگيرند ﴿وَ حاجَّهُ قَوْمُهُ قالَ أَ تُحاجُّونّي فِي اللّهِ وَ قَدْ هَدانِ وَ لا أَخافُ ما تُشْرِكُونَ﴾ به آنچه را كه شما به او شرك ميورزيد من از او ترسي ندارم از آنها كاري ساخته نيست اينها نه نافعاند نه ضار ﴿إِلاّ أَنْ يَشاءَ رَبّي شَيْئًا وَسِعَ رَبّي كُلَّ شَيْءٍ عِلْمًا أَ فَلا تَتَذَكَّرُونَ﴾[25] بنابراين كل اين محورها برميگردد به جدال احسن و در اين جدال احسن هم موفق شده است و ذات اقدس الهي اين را حجت خود ميداند و ميفرمايد اين حجت را ما به خليلمان داديم و بعد ما را ترغيب ميكند به خليل حق اقتدا كنيد و او چون اسوهٴ شماست ائتسا كنيد و مانند آن.
پرسش...
پاسخ: چرا؟
پرسش...
پاسخ: نه در جدال از آن مقدمات مقبول خصم كمك ميگيرند به خصم ميگويد به اينكه مگر شما نميگوييد اين رب من و رب شماست؟ ميگويد بله ميگويد خب اگر اين رب است كه نبايد غروب بكند شما اصلاً رب را براي چه ميخواهيد براي اينكه مشكل شما را حل كند هر قومي براي خود يك خدايي دارد شما وقتي سرزمين هند و امثال هند را ميبينيد، ميبينيد هر ملتي براي خودش يك خدايي دارد خب شما اگر به كوكب و قمر و شمس سرميسپاريد براي اينكه مشكل شما را حل كند وقتي اينها غروب كردند نه نور ميدهند نه حرارت ميدهند نه از شما باخبرند نه شما آنها را ميبينيد نه آنها شما را ميبينند چگونه مشكل شما را حل ميكنند؟
پرسش...
پاسخ: جدال احسن كذب نيست جدال احسن آن است كه ميگويند اين مطلبي را كه شما ميپذيريد ما ميگوييم «لو كان هذا اله لما كان» كذا و كذا يا ﴿لَوْ كانَ فيهِما آلِهَةٌ إِلاَّ اللّهُ لَفَسَدَتا﴾[26] با آنها دارد بحث ميكند يك وقتي براي خودش ميخواهد بحث كند براي خودش روشن است لذا در پايان همين بخش ميفرمايد: ﴿وَ تِلْكَ حُجَّتُنا آتَيْناها إِبْراهيمَ عَلي قَوْمِهِ﴾[27] نه اينكه اين احتجاجي است كه ما به ابراهيم خليل داديم تا ابراهيم خليل بِينه و بين الله مشكل علمي و اعتقادي خودش را حل كند در پايان همان احتجاج اول آيهٴ 78 فرمود: ﴿يا قَوْمِ إِنّي بَريءٌ مِمّا تُشْرِكُونَ﴾ بعد در آيهٴ 80 هم دارد كه باز ﴿حاجَّهُ قَوْمُهُ﴾ اين معلوم ميشود با آنها دارد سخن ميگويد نه اينكه بخواهد مشكل اعتقادي خودش را حل كند.
«و الْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمينَ»