درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

75/08/22

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تفسیر/سوره انعام/آیه 75 الی 79

 

﴿وَ كَذلِكَ نُري إِبْراهيمَ مَلَكُوتَ السَّماواتِ وَ‌ اْلأَرْضِ وَ لِيَكُونَ مِنَ الْمُوقِنينَ﴾﴿75﴾﴿فَلَمّا جَنَّ عَلَيْهِ اللَّيْلُ رَأى كَوْكَبًا قالَ هذا رَبّي فَلَمّا أَفَلَ قالَ لا أُحِبُّ اْلآفِلينَ﴾﴿76﴾﴿فَلَمّا رَأَى الْقَمَرَ بازِغًا قالَ هذا رَبّي فَلَمّا أَفَلَ قالَ لَئِنْ لَمْ يَهْدِني رَبّي َلأَكُونَنَّ مِنَ الْقَوْمِ الضّالِّينَ﴾﴿77﴾﴿فَلَمّا رَأَى الشَّمْسَ بازِغَةً قالَ هذا رَبّي هذا أَكْبَرُ فَلَمّا أَفَلَتْ قالَ يا قَوْمِ إِنّي بَري‌ءٌ مِمّا تُشْرِكُونَ﴾﴿78﴾﴿إِنّي وَجَّهْتُ وَجْهِيَ لِلَّذي فَطَرَ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضَ حَنيفًا وَ ما أَنَا مِنَ الْمُشْرِكينَ﴾﴿79﴾

 

چهار احتجاج از وجود مبارك ابراهيم خليل(سلام الله عليه) در ابن بخش بازگو شد اول احتجاجي بود كه با آزر در جريان بطلان ربوبيّت اصنام سخن به ميان آورد دوم احتجاجي بود دربارهٴ بطلان ربوبيّت آن ستاره كه ظاهراً ستارهٴ زهره است مثلاً سوم بطلان ربوبيّت ماه و چهارم بطلان ربوبيّت آفتاب و دربارهٴ بطلان ربوبيّت آن اصنام در همين اولين برخورد احتجاج مي‌كند بر بطلان ربوبيّت اصنام براي اينكه بطلانش روشن است فرمود: ﴿وَ إِذْ قالَ إِبْراهيمُ ِلأَبيهِ آزَرَ أَ تَتَّخِذُ أَصْنامًا آلِهَةً إِنّي أَراكَ وَ قَوْمَكَ في ضَلالٍ مُبينٍ﴾[1] در سورهٴ مباركهٴ «مريم» و همچنين «انبياء» همين برهان به صورت روشن بازگو شد در سورهٴ مباركهٴ «مريم» آيهٴ 42 اين است ﴿إِذْ قالَ ِلأَبيهِ يا أَبَتِ لِمَ تَعْبُدُ ما لا يَسْمَعُ وَ لا يُبْصِرُ وَ لا يُغْني عَنْكَ شَيْئًا﴾ در سورهٴ مباركهٴ «انبياء» آيهٴ 52 اين است ﴿إِذْ قالَ ِلأَبيهِ وَ قَوْمِهِ ما هذِهِ التَّماثيلُ الَّتي أَنْتُمْ لَها عاكِفُونَ﴾ در بخشهاي ديگر هم سرّ بطلان ربوبيّت اصنام را ذكر مي‌كند يعني در طليعهٴ برخورد مي‌فرمايد اين بتها سمتي ندارند براي اينكه نه نافع‌اند نه ضار.

پرسش...

پاسخ: نه، ﴿مَا هذِهِ التَّمَاثِيلُ الَّتي﴾ اين استفهام انكاري است ديگر

پرسش...

پاسخ: اگر سؤال محض بود كه نمي‌فرمود: ﴿إِنّي أَراكَ وَ قَوْمَكَ في ضَلالٍ مُبينٍ﴾[2] اين استفهام انكاري است و اگر سؤال بود خب منتظر جواب مي‌ماند.

مطلب بعدي آن است كه پس دربارهٴ بطلان ربوبيّت اصنام و اوثان ديگر نيازي به تحول حالت ندارد براي اينكه اينها همواره جامدند و بي‌اثر دربارهٴ بطلان ربوبيّت كوكب و قمر و شمس گر‌چه اينها ذاتاً رب نيستند ولي براي تفهيم ديگران بايد از افول كمك بگيرند لذا صبر كرد وقتي اينها آفل شدند احتجاجش را تتميم كرد و دربارهٴ اينكه وجود مبارك خليل حق به زبان غيرعربي سخن مي‌گفت در زبان غيرعربي تذكير و تأنيث يكسان است اين سخن ناتمام است براي اينكه دربارهٴ اصنام فرمود: ﴿ما هذِهِ التَّماثيلُ الَّتي أَنْتُمْ لَها عاكِفُونَ﴾[3] خب در فارسي كه و همچنين در لغتهاي ديگر غيرعربي بين مذكر و مؤنث فرقي نيست اينكه مي‌فرمايد: ﴿ما هذِهِ﴾ نشان مي‌دهد كه گر‌چه زبان وجود مبارك خليل حق عربي نبود ولي وقتي آن مطالب به زبان عربي تبيين مي‌شود قواعد ادبي عرب ملحوظ است و اما اينكه سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) فرمودند وجود مبارك خليل حق طليعهٴ امرش دربارهٴ برخورد كوكب و قمر و شمس و مثل اينكه انسان از اول چيزي را كه نمي‌داند سؤال بكند «ما هذا» بعداً مي‌گويند اين زن است يا مرد اين انسان است يا حيوان لذا تذكيرش روي اين جهت هست اين هم تام نيست براي اينكه ايشان اشكالي مي‌كنند مي‌فرمايندآنها كه اين تذكير را توجيه كردند گفتند چون نظر به جرم شمس است به شخص است شخص كه مؤنث نيست آن تأنيث معنوي براي آن معنا است نه اين جرم و اين بدن بعد مي‌فرمايند اگر ما اين‌چنين بخواهيم تذكير و تأنيث را توجيه كنيم مستلزم نسخ لغت است خب دربارهٴ فرمايش ايشان هم اگر ما بخواهيم يك همچنين چيزي را ملتزم بشويم اين هم شايد مستلزم نسخ لغت باشد چگونه ما بتوانيم بگوييم اين نكات ادبي رعايت نشده بر اينكه وجود مبارك خليل حق براي اولين بار است دارد اينها را مي‌بيند مثل انساني كه براي اولين بار يك شبحي را مي‌بيند نمي‌داند زن است يا مرد مي‌گويد ما هذا؟ بعد مي‌گويند اين مرد است يا زن خب پس بهترين راه آن است كه ما بپذيريم آنچه را كه وجود مبارك خليل حق بيان كرده است خداوند همان را با رعايت قوانين و قواعد ادبي عرب بازگو كرد آن‌گاه سر تذكيرش هم يا جريان خبر است كه بعضي گفتند يا مشاهده به جرم است كه بعضيها گفتند يا تأنيث لفظي براي جايي است كه لفظ قبلاً گذشته باشد ولي اينجا چون لفظ قبلاً نگذشت جا براي تأنيث نيست كه يكي از محتملات است يعني اگر كسي لفظ شمس را قبلاً به كار ببرد ضميري كه به او برمي‌گرداند يا اسم اشاره‌اي كه به او اشاره مي‌كند مؤنث است و اما اگر نامي از شمس برده نشد فقط جرم ديده شد مي‌گويد «ما هذا» چون جرم كه مؤنث نيست تأنيث لفظي وقتي اين لفظ مطرح شد ضميري كه به او برمي‌گردد مؤنث است اما وقتي نامي از او برده نشد يك جرمي ديده شد بايد بگويند «مَا هذَا» و اما در سورهٴ مباركهٴ «بقره» كه از شمس با ضمير مؤنث ياد كرد براي اينكه آنجا تأنيث لفظي ملحوظ است يعني اول اسم شمس برده شد بعد ضميري كه به شمس برگرداند مؤنث بود فرمود: ﴿فَإِنَّ اللّهَ يَأْتي بِالشَّمْسِ مِنَ الْمَشْرِقِ فَأْتِ بِها مِنَ الْمَغْرِبِ﴾[4] خاصيت تانيث لفظي اين است تأنيث معنوي آن است كه چه لفظش ذكر بشود چه لفظ ذكر نشود ضمير يا اشاره مؤنث خواهد بود اگر زني را انسان بخواهد اشاره كند مي‌گويد «هذه» لازم نيست نامش قبلاً برده باشد و اگر نامش قبلاً گذشت مي‌گويند «رأيت هنداً و قلت لها» خب اين اسمش قبلاً برده شد ضميري كه به او برمي‌گردد مؤنث است آنجا هم كه اسم برده نشد باز هم مؤنث است به هر تقدير اين تذكير و تأنيث بايد توجيه باشد چه اينكه به يكي از اين وجوهات قابل پذيرش است.

مطلب ديگر آن است كه برخي گفتند آنها براي احترام از بت به عنوان ضمير مذكر ياد كردند نه مؤنث اين نقض مي‌شود براي اينكه ﴿ما هذِهِ التَّماثيلُ الَّتي أَنْتُمْ لَها عاكِفُونَ﴾[5] پس چيست؟ و ثانياً خيلي از اينها بتها را مؤنث مي‌دانستند ﴿إِنْ يَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ إِلاّ إِناثًا وَ إِنْ يَدْعُونَ إِلاّ شَيْطانًا مَريدًا﴾ در سورهٴ مباركهٴ «نساء» آيهٴ 117 اين‌چنين گذشت كه ﴿إِنْ يَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ إِلاّ إِناثًا﴾ اينها قائل به ربوبيّت بعضي از آلههٴ مؤنث هم بودند آيهٴ 117 سورهٴ مباركهٴ «نساء» اين بود ﴿إِنْ يَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ إِلاّ إِناثًا وَ إِنْ يَدْعُونَ إِلاّ شَيْطانًا مَريدًا﴾ بنابراين اگر كسي بگويد سرّ تذكير آن است كه آنها براي بتها حرمتي قائل بودند براي معبودشان حرمتي قائل بودند لذا او را اجل از انوثيت مي‌دانستند اين هم نقض مي‌شود به آيهٴ 117 سورهٴ مباركهٴ «نساء» و هم نقض مي‌شود ﴿ما هذِهِ التَّماثيلُ الَّتي أَنْتُمْ لَها عاكِفُونَ﴾ و مانند آن.

پرسش...

پاسخ: اگر چنانچه همين شمس را در سورهٴ مباركهٴ «بقره» از او به مؤنث ياد كرده است ﴿فَإِنَّ اللّهَ يَأْتي بِالشَّمْسِ مِنَ الْمَشْرِقِ فَأْتِ بِها مِنَ الْمَغْرِبِ﴾[6] آن‌گاه سؤال است پس آن تأنيث براي چيست؟

پرسش...

پاسخ: بسيار خب پس جوابش اين است به اينكه اشاره اگر به يك جرم باشد آن جرم مؤنث نيست.

پرسش...

پاسخ: غرض آن است كه اشاره اگر به مؤنث شد مثل ضمير است چه فرقي مي‌كند.

پرسش...

پاسخ: خب اين اول كلام است اول كلام است كه ما بين اشاره و ضمير فرق بگذاريم ما برهان نداريم آنجا «تهلك» استعمال شد.

پرسش...

پاسخ: نه آنجا «تهلك» آنجا سخنش حق بود آنجا سخن ‌فخر‌رازي آنجا حق بود گفت «تهلك» با اينكه مصدر ثلاثي مجرد است بر وزن تفعله آمده است خب اينجا استعمال شد قرائت هم شد اما ما اينجا يك ﴿هذا﴾يي داريم نمي‌دانيم اين ﴿هذا﴾ به شمس اشاره شد يا به جرم.

پرسش...

پاسخ: چرا پس چي به چه ..

پرسش...

پاسخ: شمس است يعني به جرم شمس اينكه مؤنث نيست جرم كه مؤنث نيست.

‌پرسش...

پاسخ: پس چه بود شمس يك جرم خاصي است ديگر پس اين چيست ديگر شمس انسان كه نيست يكي از اجرام سماوي است ديگر.

پرسش...

پاسخ: بسيار خب اگر چنانچه آن مؤنثها چه آن تأنيثشان حقيقي است چه ضمير چه اشاره چه آن مؤنث بودن آنها حقيقي است و مونث حقيقي هم ضمير مؤنث باشد يا اشاره مؤنث باشد اما شمس كه مؤنث نيست اين جرم كه مؤنث نيست اين لفظ مؤنث است تأنيث لفظي معنايش اين است كه هر جا از اين لفظ سخني به ميان آمد ضمير يا اشاره‌اي كه به اين لفظ برمي‌گردد بايد مؤنث باشد اين معني تأنيث لفظي يك تأنيث سماعي دارند يك تأنيث لفظي دارند يك تأنيث حقيقي اين تأنيث لفظي آن است كه هر جا لفظ در كار است اگر انسان بخواهد ضميري به اين لفظ برگرداند بايد مؤنث باشد اما معنا كه مؤنث نيست خب معناي اين شين و ميم و سين اين جرم خاص است اين جرم كه مؤنث نيست آنهايي كه گفتند: «مَا هذَا» ﴿هذَا رَبِّي﴾ گفتند اشاره به جرم است جرم هم كه مؤنث نيست شمس هم كه مسبوق نيست نمي‌شود نقض كرد به سورهٴ مباركهٴ «بقره» براي اينكه آنجا اول شمس را نام برد بعد ضمير را به شمس برگرداند غرض آن است كه اين توجيهاتي را كه ديگران گفتند تا حدودي قابل پذيرش است اما بيان سيدنا‌الاستاد(رضوان الله عليه) كه اين طليعهٴ امر حضرت ابراهيم بود و مثل انسان شبحي را از دور مي‌بيند نمي‌داند مذكر است يا مؤنث يك جامعي را ذكر مي‌كند اين ناتمام است براي اينكه قبل از جريان كواكب به تماثيل برخورد كرد اولين باري بود كه اينها را ديد گفت ﴿ما هذِهِ التَّماثيلُ الَّتي أَنْتُمْ لَها عاكِفُونَ﴾[7] خب.

پرسش...

پاسخ: شمس ديگر خود شمس يك جرم خاص است مگر شمس حقيقتي غير از اين جرم ندارد كه خب .

پرسش...

پاسخ: آن تعبير تعبيري كه قرآن كريم مي‌كند غير از آن تعبيري است كه آن اشاره كننده مي‌كند لفظ بايد در زبان آن اشاره كننده بگذرد قرآن اينجا فرمود: ﴿فَلَمّا رَأَي الشَّمْسَ بازِغَةً﴾ خودش دارد از شمس نام مي‌كند اول شمس را اسم مي‌برد بعد وصفي كه براي شمس ذكر مي‌كند يا خبري كه براي شمس ذكر مي‌كند يا حالي كه براي شمس ذكر مي‌كند مؤنث است فرمود: ﴿فَلَمّا رَأَي الشَّمْسَ بازِغَةً﴾ اين براي آن، اما خليل حق كه نامي از شمس نبرد آنكه مؤنث را ذكر مي‌كند يعني خداوند قبلاً نام شمس را برد و اينكه اسم اشاره مذكر دارد خليل حق نامي از شمس نبرد آنجا كه خود خليل حق نام شمس را مي‌برد ضمير مؤنث را به او ارجاع مي‌دهد مي‌فرمايد: ﴿فَإِنَّ اللّهَ يَأْتي بِالشَّمْسِ مِنَ الْمَشْرِقِ فَأْتِ بِها مِنَ الْمَغْرِبِ﴾[8] خب پس بنابراين اگر مثلاً كسي بگويد زيد وقتي هند را ديد گفت من هذا اگر اين‌چنين بگويد معنايش اين است كه يك شبحي را ديد نمي‌داند زن است يا مرد اما اگر خود شخص بگويد «لما رأيت هندا قلت من هذا» اين درست نيست آن وقت «من هذه» بايد بگويد.

پرسش...

پاسخ: فرق نمي‌كند كه اين چهار حجت هر چهار براي ابطال معبود آنها است ديگر نه ربوبيّت اصنام را قبول دارند نه ربوبيّت كوكب و قمر و شمس را قبول دارد.

پرسش...

پاسخ: غرض آن است كه در تعبير همهٴ اينها را وجود مبارك حضرت ابراهيم باطل مي‌داند و گاهي از آنها مؤنث ياد مي‌كند گاهي مذكر اين معلوم مي‌شود كه برابر با قواعد عربي و ادب عرب است و مرجحات خاص هر كدام را بايد جستجو كرد.

مطلب بعدي آن است كه اينكه دربارهٴ بطلان ربوبيّت اصنام بدون درنگ فرمود: ﴿ما هذِهِ التَّماثيلُ الَّتي أَنْتُمْ لَها عاكِفُون﴾[9] يا اينها نافع و ضار نيستند و اما دربارهٴ بطلان ربوبيّت آن سه چيز صبر كرد براي اينكه تا افول معلوم بشود حالا كه معلوم مي‌شود كه ايشان از افول مي‌خواهند مبدأ برهان درست كنند بعد بگويند خدا آن است كه محبوب باشد و آفل محبوب نيست از اينجا معلوم مي‌شود كه اين تلاشي كه خيليها كردند و جناب فخررازي هم خواست جمع‌بندي كند آرا همه را تصحيح كند آن ناتمام است جناب‌رازي وقتي كه مي‌گويد عده‌اي اين برهان را برهان امكان مي‌دانند عده‌اي اين برهان را برهان حركت مي‌دانند عده‌اي برهان حدوث مي‌دانند مي‌خواهد همه را قانع و راضي كند مي‌گويد براي مقربين اين برهان، برهان امكان است كه تام‌ترين برهان محسوب مي‌شود براي اصحاب اليمين هم برهان است براي اصحاب الشمال هم برهان است از راه حركت و حدوث مي‌شود استفاده كرد كه بعد از برهان امكان تام‌ترين برهان است و از راه افول هم مي‌شود كمك گرفت تا اين افراد عادي هم بفهمند افراد عادي يعني كساني كه درك عقلي ندارند و گرفتار وثنيت و صنميت‌اند به آنها مي‌شود تفهيم كرد چيزي كه از شما غيبت مي‌كند نمي‌تواند مربي و مدبر شما باشد چرا برهان امكان است براي اينكه «فان الهوية في هزيرة الافول امكانٌ فان الهوية في هزيره الامكان افولٌ» هر ممكني آفل است اين برهانش به برهان امكان و وجوب برمي‌گردد ما از ممكن بودن اين اجرام پي مي‌بريم كه اينها واجب نيستند واجب دارند و از حدوث اينها يا از حركت اينها مي‌فهميم كه اينها مبدأ قديم دارند و محرك دارند و آن مبدأ محدث اينها است و آن مبدأ محرك اينها است بر فخررازي و امثال فخررازي كه اين برهان خليل حق(سلام الله عليه) را برهان امكان يا برهان حدوث يا برهان حركت دانستند نقد كردند كه افول كه به معني امكان نيست افول كه به معني حدوث نيست شما بخواهيد اصطلاحات مدرسي را بر قرآن تحميل كنيد اين ناتمام است براي اينكه امكان يك معنا دارد افول يك معناي ديگر دارد حدّ وسط اين برهان افول است و افول غير از امكان است اين نقد بر آنها وارد نيست براي اينكه نه آنها منظورشان اين است و نه جناب فخررازيدر جمع‌بندي منظورشان اين است كه افول به معني امكان است يا افول به معني حدوث است يا افول به معني حركت است بلكه آنها خواستند بگويند و جناب‌رازي هم در جمع‌بندي همين منظور را تعقيب مي‌كرد كه شيئي كه آفل است يقيناً ممكن است و ممكن محتاج به واجب است شيئي كه آفل است، يقيناً متحرك است، يقيناً حادث است هر متحرك محركي مي‌طلبد هر حادث محدثي مي‌طلبد نه اينكه افول به معني امكان باشد يا افول به معني حركت باشد يا افول به معني حدوث باشد «كل آفلٌ فهو ممكن» نه «الافول هو الامكان كل آفل فهو ممكن و كل ممكن فله واجب» يا «كل آفل متحرك ولكل متحرك محرك» يا «كل آفل حادث و كل حادث فله محدث» نه اينكه آنها خواسته باشند بگويند افول به معني حدوث است يا به معني حركت است يا به معني امكان است تا شما هم اشكال بكنيد «والذي ينبغي ان يقال» كه سيدنا‌الاستاد(رضوان الله عليه) در گوشه‌اي از فرمايشاتشان اشاره كردند دو نكته است.

يكي اينكه قبلاً هم گذشت كه بحث انبيا عموماً و وجود مبارك خليل حق خصوصاً با قومشان در آن احتجاج در آن فصل ششم بود نه فصول پنج‌گانه قبلي يعني بحث در اين نبود كه واجب الوجود در عالم موجود است بحث در اين است كه واجب الوجود شريكي ندارد ما دو تا واجب الوجود نداريم بحث در اين نيست كه آن واجب الوجود خالق است و ديگري خالق نيست بحث در اين نيست كه واجب الوجود كه خالق است شريك ندارد و توحيد در خالقيت او است اين چهار فصل و بحث در آن نيست كه آن واجب الوجودي كه خالق كل است رب الارباب است رب العالمين است اين پنج فصل در همه اين مطالب غالب وثنيون اتفاق دارند يعني اتفاق دارند در عالم واجب الوجود هست و واجب الوجود واحد است و شريك ندارد و آن واجب الوجود خالق هست و آن واجب الوجود كه خالق هست در خلقت شريك ندارد و آن واجب الوجودي كه در وجود واحد است در خلقت واحد است رب كل نظام است رب العالمين او است رب الارباب او است اختلافي كه داشتند در فصل ششم است كه آيا ربوبيّت مقطعي دريا و صحرا انسان و غير انسان را خدا به غير خود واگذار كرد يا نكرد اين هم يك فكر ريشه‌دار عميق و كهني است كه به اين آساني به اين جنگ و دعوا هم حل نمي‌شود ديديد قبل از جريان نوح(سلام الله عليه) در درازمدت سابقه داشت 950 سال هم وجود مبارك نوح با اينها مبارزه كرد و موفق نشد بعد طوفان آمد همه اينها را غرق كرد يك عده از اينها در سفينه ماندند در اثر رسوبات همان افكار وثنيت و بعضيها منتقل شدند با اينكه همه آنها را آب فرو برد يك گروه كمي كه به اصطلاح منتخب بودند اينها در سفينه ماندند همين افكار وثنيت را به بعد منتقل كردند با ناكام ماندن تبليغات 950 ساله نوح در زمان انبياي بعد از نوح اين وصنيت ادامه داشت تا رسيد به ابراهيم خليل بشر گرفتار حس است آنچه عاقلانه مي‌انديشد به فكر يك موجودي است كه صمد باشد و از آنچه كه بگذري اكثري گرفتار حس‌اند چيزي را مي‌پرستند كه ببينند آن همه معجزات را موساي كليم(سلام الله عليه) براي قومش ارائه كرد اما همينكه از آن دريا با معجزه گذشتند يك گروهي را ديدند كه ﴿يَعْكُفُونَ عَلي أَصْنامٍ لَهُمْ﴾ به موساي كليم(سلام الله عليه) گفتند: ﴿يا مُوسَي اجْعَلْ لَنا إِلهًا كَما لَهُمْ آلِهَةٌ﴾[10] يك خداي ديدني براي ما بياور همان طوري كه اين مردم يك خداي محسوس ديدني دارند تو هم براي ما يك خداي ديدني بياور اول تقاضا كردند وجود مبارك موساي كليم فرمود: ﴿إِنَّ هؤُلاءِ مُتَبَّرٌ ما هُمْ فيهِ وَ باطِلٌ ما كانُوا يَعْمَلُونَ﴾[11] اين مبتر است تبتير است ابطال شده است يك چيز باطلي است برهان اقامه كرد، موعظه كرد، اثر نكرد بعد آنها شروع كردند به لجبازي كهن كه ﴿لَنْ نُؤْمِنَ لَكَ حَتّي نَرَي اللّهَ جَهْرَةً﴾ بعد ﴿فَأَخَذَتْكُمُ الصّاعِقَةُ﴾[12] اكثري مردم كه اهل تعقل نيستند گرفتار حس‌اند و چون گرفتار حس‌اند وجود مبارك خليل حق صبر مي‌كند از راه افول با اينها سخن بگويد حالا در فصل ششم كه محلّ بحث است براي اين فصل ششم برهان امكان كافي نيست برهان حركت كافي نيست برهان حدوث كافي نيست براي اينكه محلّ نزاع همان يكي از آن فصول پنج‌گانه قبلي نيست تا شما بگوييد جهان واجب دارد خب آنها هم قبول دارند عالم ممكن است هر ممكني واجب مي‌طلبد عالم حادث است هر حادثي قديم مي‌خواهد اينها متحرك‌اند هر متحركي محرك مي‌طلبد آن برهان حركت، آن برهان حدوث، برهان امكان براي اثبات اصل واجب است.

مطلب ديگر آن است كه نكته بعدي كه باز هم ايشان اشاره فرمودند اين است اصل برهان حدوث و برهان حركت كه در كتابهاي كلامي رايج است اگر كسي بخواهد با كمك برهان حدوث يا با كمك برهان حركت واجب الوجود را ثابت كند ناكام مي‌ماند بيان ذلك اين است اگر حدّ وسط حدوث باشد هرگز برهان حدوث واجب ثابت نمي‌كند چه اينكه اگر حدّ وسط حركت باشد هرگز برهان حركت واجب ثابت نمي‌كند حداكثر آن است كه برهان حدوث يك موجود قديم ثابت كند و برهان حركت هم يك موجود محرك غير متحرك ثابت كند خب مجردات تامه نه حادث زماني‌اند نه متحرك‌اند اينها اين طوراند ديگر گذشته از اين نه برهان حدوث نه برهان حركت آن طوري كه اهل كلام مشي كردند هرگز ثابت نمي‌كند كه اين اشيا حادث و متحرك در درونشان نيازمندند چرا؟ براي اينكه اينها كه قائل به حدوث جوهري و حركت جوهري و اين‌گونه از معارف عميق نبودند حركت را معمولاً در كم و كيف و أين و وضع و اين‌گونه از امور قائل بودند برهان اهل كلام از راه حدوث اين است كه«العالم متغير و كل متغير حادث فالعالم حادث» ، اين شكل اول و قياس اول، «العالم حادث و كل حادث فله محدث فالعالم له المحدث» اين قياس دوم از شكل اول و از مجموع اين دو قياس نتيجه مي‌گيرند كه «فالعالم له محدث» خب، چون عالم حادث است محدث مي‌خواهد اين سخن حق است حدوث عالم را از كجا ثابت مي‌كنند؟ اين اگر كسي بگويد ذرات اوليهٴ اين عالم قديم است اينها چه راهي دارند براي اثبات، اثبات حدوث اين ذرات؟ اينها كه حركت جوهري نتوانستند اثبات بكنند مي‌گويند العالم متغير، متغير يعني چه؟ يعني حركتها و تغيرهاي چه دفعي، تغيرها چه دفعي و چه تدريجي ما در كم و كيف و أين و وضع و اينها مي‌بينيم بيش از اينكه نمي‌تواند اثبات كند آن‌گاه قياس دومشان رهن قياس اول است هر اندازه كه قياس اولشان بارور شد قياس دومشان هم منتج است قياس اول اين است كه العالم متغير اينها بايد اين سؤال را پاسخ بدهند آيا العالم متغير في جوهره و عوارضه يا العالم متغير في عوارضه آنها كه تغيّر جوهري و حركت جوهري و تبدل جوهري و امثال ذلك را اثبات نكردند پس العالم متغير في عوارضه نه في جوهره و عوارضه صغراي قياس اين است هر قياسي به اندازه حدّ وسطش نتيجه مي‌دهد آن وقت العالم متغير في عوارضه و كل متغير في عوارضه فهو حادث في عوارضه نتيجه اين مي‌شود كه فالعالم حادث في عوارضه اين نتيجهٴ قياس اول همين نتيجه را صغريٰ براي قياس دوم قرار مي‌دهيم العالم حادث في عوارضه و كل حادث في عوارضه فله محدث في عوارضه فالعالم له محدث في عوارضه آن‌گاه اگر كسي توهم ازليت ذرات عالم را بكند با چه پاسخ حل مي‌شود اينكه حركت جوهري نياوردند عرضه بكنند كه آنكه حركت جوهري را عرضه مي‌كند مي‌گويد العالم متغير في جوهره و عوارضه ما چيز آرام نداريم در عالم گوهر ذات هر چيزي سيال است و كل متغير في جوهره و عوارضه فهو حادث فالعالم بجوهره و عوارضه حادث، اين نتيجه قياس اول آن‌گاه همين نتيجه صغراي قياس دوم قرار مي‌گيرد العالم حادث في جوهره و عوارضه و كل حادث في جوهره و عوارضه فله محدث في جوهره و عوارضه فالعالم له محدث في جوهره و عوارضه گوهر ذات عالم و عوارض عالم مبدأ مي‌طلبد اين حرف برهان حركت جوهري است اين حرف كه نه در كتابهاي كلام اهل شيعه است نه در كتاب كلام اهل سنت حدوث هم به شرح‌ايضاً حركت هم به شرح ايضاً مي‌ماند براي كون و فساد خب غالب اينها اگر دربارهٴ كون و فساد اظهار نظر كردند كه جوهر تبديل‌پذير است اگر كسي ذرات ازلي عالم را آن ماده اولي را قديم دانست چه پاسخ دارند بگويند؟ ولي بر اساس حركت جوهري مي‌گويند اگر چنين ماده‌اي ما داريم ماده با صورت موجود است بي‌صورت كه نيست و چون صورت سيال است ماده در سيلان تابع صورت است چه اينكه در اصل گوهر وجود تابع صورت است پس چيز آرام ما نداريم وقتي ما باقي نداشتيم يقيناً قديم هم نخواهيم داشت عالم هر لحظه با گوهر و عوارضش تازه است و چنين چيزي محدث مي‌خواهد بنابراين نمي‌شود قرآن را بر يك مبناي ناتمام اهل كلام حمل كرد كه ما بگوييم اين برهان برهان حركت است يا اين برهان برهان حدوث اگر شما ملاحظه فرموديد همين برهان را خليل حق در سورهٴ مباركهٴ « بقره» اقامه كرد براي اينكه آنجا محور احتجاج همان فصل ششم است نه فصل اول يا دوم يا تا پنجم در فصل ششم وجود مبارك خليل حق مي‌فرمايد رب ما آنكه مدبر ما است مربي ما است كسي است كه شمس را از مشرق به مغرب مي‌آورد و تو اگر ربي از مغرب به مشرق بياور برعكس بكن ﴿فَبُهِتَ الَّذي كَفَرَ﴾ خب آنجا برهان حركت براي اثبات ربوبيّت حق تعالي است و نفي ربوبيّت نمرود اين برهان حركت براي آن است كه آن محرك مدبر بايد اوضاع را بگرداند ما ليل و نهار مي‌طلبيم اگر هميشه روز باشد از شدت گرما آب مي‌شود زمين هميشه شب باشد از شدت سرما منجمد مي‌شود قابل زندگي نيست كسي مي‌تواند زندگي بشر را تأمين كند كه شب را و روز را منظماً بيافريند ﴿يُقَدِّرُ اللَّيْلَ وَ النَّهارَ﴾[13] تو اگر رب هستي خب يا به عكس بكن ﴿فَإِنَّ اللّهَ يَأْتي بِالشَّمْسِ مِنَ الْمَشْرِقِ فَأْتِ بِها مِنَ الْمَغْرِبِ﴾[14] وجود مبارك خليل حق در آنجا كاري كرد كه هم عوام بفهمند هم خواص اين حرف براي آنجا است نه اينكه آن برهاني كه خليل حق(سلام الله عليه) اول اقامه كرد آن برهان ناتمام بود و نمرود آن برهان را ابطال كرد ـ معاذالله‌ـ ايشان با برهان ديگر تمسك كرد اينكه فرمود: ﴿رَبِّيَ الَّذي يُحْيي وَ يُميتُ﴾ آن عوام فريبي كرد ﴿قالَ أَنَا أُحْيي وَ أُميتُ﴾[15] دو تا زنداني را آورد يكي را آزاد كرد و يكي را اعدام كرد اين معنايش اين نيست كه آن برهاني كه خليل حق اقامه كرده است آن برهان ناتمام بود اين معنايش آن است كه اين عوام فريبي كرده جوسازي كرد خواست مغالطه كند وجود مبارك خليل حق همان برهان را همان ﴿رَبِّيَ الَّذي يُحْيي وَ يُميتُ﴾ را كه يا برهان حركت است يا برهان نظم است يا برهان حدوث و مانند آن به يك صورت روشنتري ارائه كرده است نه اينكه آن برهان را رها كرده يك برهان ديگر آن مثال را رها كرده يك مثال ديگر را آورده وگرنه ﴿رَبِّيَ الَّذي يُحْيي وَ يُميتُ﴾ با ﴿فَإِنَّ اللّهَ يَأْتي بِالشَّمْسِ مِنَ الْمَشْرِقِ﴾[16] يك برهان است نه دو برهان معيار وحدت و تعدد برهان آن حدّ وسط است اگر حدّ وسطها تفاوت جوهري پيدا كرد برهان متعدد است اگر حدّ وسطها يكي بود مثالها فرق كرد برهان يك برهان است دو تا برهان نيست منتها جلوي عوام فريبي نمرود را گرفته طرزي حرف زده كه اهل مجلس هم بفهمند خب بنابراين اگر كسي به اين فكر بود كه اين براهيني كه وجود مبارك خليل حق(سلام الله عليه) اقامه كرده است مربوط به اثبات واجب الوجود است يا اصل خالق است اين برهان حركت يا برهان حدوثي كه معروف بين اهل كلام است ناتمام است نيازمند به برهان امكان است و نمي‌شود اين برهاني را كه خدا فرمود ما در اثر ارائه ملكوت اين حرفها را ياد خليلمان داديم و اين حجت ما است كه ما ياد ابراهيم خليل داديم نمي‌شود بر اينها حمل كرد.

«و الْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمينَ»

 


[1] انعام/سوره6، آیه74.
[2] انعام/سوره6، آیه74.
[3] انبیاء/سوره21، آیه52.
[4] بقره/سوره2، آیه258.
[5] انبیاء/سوره21، آیه52.
[6] بقره/سوره2، آیه258.
[7] انبیاء/سوره21، آیه52.
[8] بقره/سوره2، آیه258.
[9] انبیاء/سوره21، آیه52.
[10] اعراف/سوره7، آیه138.
[11] اعراف/سوره7، آیه139.
[12] بقره/سوره2، آیه55.
[13] مزمل/سوره73، آیه20.
[14] بقره/سوره2، آیه258.
[15] بقره/سوره2، آیه258.
[16] بقره/سوره2، آیه258.