75/08/19
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/سوره انعام/آیه 75 الی 79
﴿وَ كَذلِكَ نُري إِبْراهيمَ مَلَكُوتَ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ وَ لِيَكُونَ مِنَ الْمُوقِنينَ﴾﴿75﴾﴿فَلَمّا جَنَّ عَلَيْهِ اللَّيْلُ رَأى كَوْكَبًا قالَ هذا رَبّي فَلَمّا أَفَلَ قالَ لا أُحِبُّ اْلآفِلينَ﴾﴿76﴾﴿فَلَمّا رَأَى الْقَمَرَ بازِغًا قالَ هذا رَبّي فَلَمّا أَفَلَ قالَ لَئِنْ لَمْ يَهْدِني رَبّي َلأَكُونَنَّ مِنَ الْقَوْمِ الضّالِّينَ﴾﴿77﴾﴿فَلَمّا رَأَى الشَّمْسَ بازِغَةً قالَ هذا رَبّي هذا أَكْبَرُ فَلَمّا أَفَلَتْ قالَ يا قَوْمِ إِنّي بَريءٌ مِمّا تُشْرِكُونَ﴾﴿78﴾﴿إِنّي وَجَّهْتُ وَجْهِيَ لِلَّذي فَطَرَ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضَ حَنيفًا وَ ما أَنَا مِنَ الْمُشْرِكينَ﴾﴿79﴾
آن حديث شريف «من اراد علم الاولين والآخرين فليثور القرآن» كه در منابع قبلي هم زحمت كشيديد پيدا كرديد بعضي از منابع الآن اينجا ارائه شده در المعجمالكبير جلد 9 صفحه 135 اين حديث از ابنمسعود آمده در المعجمالكبير جلد 9 صفحه 135 و همچنين صفحه 136 از عبدالله هم آمده تفسير قُرطبي جلد يك صفحه 446 هم اين حديث آمده مجمعالزوائد هيثمي هم اين حديث را دارد احياءالعلوم غزالي جلد اول صفحه 259 كتاب آداب التلاوة القرآن باب اول از ابنمسعود اين حديث را نقل كرده شرح نهج البلاغه ابنميثم جلد اول صفحه 211 از ابن مسعود نقل كرده با دو تعبير يكي اينكه «من اراد علم الاولين و الآخرين فعليه بالقرآن» يكي هم «من اراد علم الاولين والاخرين فاليثور القرآن» البته شرح نهج البلاغهٴ ابنميثم و همچنين المهجة البيضاء مرحوم فيض هر دو از كتاب احياء العلوم غزالي نقل كردند با يك تفاوت مختصري در تعبير شرح اصول كافي مرحوم ملا صدرا صفحه 186 كتاب العقل و الجهل باب 18باب روايت الكتب والحديث آن هم از ابنمسعود اين حديث را نقل كرد «من اراد علم الاولين والآخرين فليثور القرآن» سعي شما مشكور بحث در اين بود كه اين احتجاج وجود مبارك ابراهيم خليل آيا براي خودش است يا براي ديگران يعني واقعاً خودش شاك بود ولو شاك متفحص و معذور اول به ربوبيت ستاره بعد به ربوبيت قمر بعد به ربوبيت شمس معتقد بود بعد دست از اين اعتقادها برداشت به ربوبيّت ﴿فَاطِرِ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾[1] معتقد شد تا كسي بگويد يك شاك متفحص معذور است يك محقق متفحص معذور است يا نه از همان اول او ﴿عَلى بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّهِ﴾[2] بود اين مراحل ياد شده يا به عنوان فرض و تقدير است نظير ﴿لَوْ كانَ فيهِما آلِهَةٌ إِلاَّ اللّهُ لَفَسَدَتا﴾[3] يا به عنوان جدال احسن است كه آن فرض و تقدير هم محصول جدال احسن خواهد داشت يك وقت است پاسخش را از قرينهٴ منفصل دريافت ميكنيم كه انبيا مولود بر فطرت توحيداند يك لحظه شرك در قلب مطهر انبيا مخصوصاً اولوالعزم آنها راه پيدا نميكند يقيناً اين روي جدال احسن است يا فرض و تقدير اين سخن تام است كه استفاده كنيم از دليل منفصل براي اينكه اين احتجاج به نحو فرض و تقدير باشد يا به نحو جدال احسن باشد نه براي خودش اما ميتوان از شاهد داخلي هم كمك گرفت براي اينكه ذات اقدس الهي در صدر اين جريان ميفرمايد: ﴿وَ كَذلِكَ نُري إِبْراهيمَ مَلَكُوتَ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ﴾ بعد قصه را شروع ميكند ﴿فَلَمّا جَنَّ عَلَيْهِ اللَّيْلُ رَأى كَوْكَبًا﴾ خب اين معنايش اين نيست كه ما در اول امر، در وسط امر، در مرحله سوم ملكوت را به او نشان نداديم بعد از اينكه بطلان الوهيّت كوكب و قمر و شمس مشخص شد در مرحله رابعه ملكوت آسمانها و زمين را به او نشان داديم او در بخش چهارم فرمود: ﴿إِنّي وَجَّهْتُ وَجْهِيَ لِلَّذي فَطَرَ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضَ﴾ اينچنين نيست ظاهر اين جريان كه فرمود: ﴿وَ كَذلِكَ نُري إِبْراهيمَ مَلَكُوتَ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ﴾ يعني صدر و ساقهٴ اين قصه با ارائه ملكوت همراه است اين نشان ميداد كه يك لحظهاي وجود مبارك ابراهيم خليل(سلام الله عليه) ترديدي در وحدانيت حق نداشت وگرنه ارائه ملكوت نيست يك وقت است كه قرآن چنين نقل ميكند ابراهيم خليل سه دوره را گذرانده در دوره چهارم رؤيت ملكوت نصيبش شده آيه كه اين طور نيست قبل از اين آيه و آن آيهٴ 74 همين سورهٴ مباركهٴ «انعام» بود كه فرمود: ﴿وَ إِذْ قالَ إِبْراهيمُ ِلأَبيهِ آزَرَ أَ تَتَّخِذُ أَصْنامًا آلِهَةً إِنّي أَراكَ وَ قَوْمَكَ في ضَلالٍ مُبينٍ﴾ خب اين رؤيت رؤيت حق است ديگر آنگاه در دو جهت اينها را ابطال كرده است يكي اصل الوهيت ماسواي خداست يكي تعدد الهه يعني هيچ موجودي غير از الله صلاحيت الوهيت ندارد اولاً و بر فرض محال اگر غير خدا صلاحيتي براي الوهيت داشته باشد تعدد آلهه مستحيل است ثانياً ﴿أَ تَتَّخِذُ أَصْنامًا آلِهَةً﴾ اين دو تا محال را به همراه دارد بعد ميفرمايد رأي من اين است ﴿إِنّي أَراكَ وَ قَوْمَكَ في ضَلالٍ مُبينٍ﴾ اين جمله اسميه با اين همه تأكيد نشانه آن است كه او ﴿عَلى بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّهِ﴾[4] بود آنگاه ذات اقدس الهي ميفرمايد: ﴿وَ كَذلِكَ نُري﴾ همان طوري كه آن بخش به ارائه ما بود بخشهاي بعدي هم به ارائه ماست لذا با فعل مضارع ياد كرده است كه دلالت بر استمرار دارد همه اين احتجاجهاي آينده روي تتّمه همان آن ارائهٴ مستمر ذات اقدس الهي است بازگشت اين آيه به آن صورت است كه «وَ كَذلِكَ كنا نُري» وگرنه الآن كه قصه گذشته است اين به لحاظ زمان آن حضرت ابراهيم به صورت فعل مضارع ياد ميشد كه ما اينچنين ارائه ميدهيم يعني اين فيض ما ادامه دارد وگرنه نسبت به زمان نزول قرآن كريم بايد بفرمايد «وكذلك اريناه ملكوت السموات والارض» خب و همچنين ممكن است ﴿وَ كَذلِكَ نُري إِبْراهيمَ مَلَكُوتَ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ﴾ ناظر اين باشد كه همان طوري كه ما ملكوت سماوات و ارض را به تو پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) ارائه كرديم به ابراهيم هم ارائه ميكنيم منتها چون قصه براي زمان گذشته است احضار زمان ماضي است اصل آن قصه را به صورت مضارع دارد نقل ميكند يعني ما با حضرت ابراهيم اينچنين عمل ميكرديم به تدريج ملكوت خودمان را نشانش ميدهيم.
مطلب بعدي آن است كه ذات اقدس الهي سراسر عالم را آيات خود ميداند اينچنين نيست كه خداوند براي كسي آسمان را آيت قرار بدهد براي كسي قرار ندهد زمين را آيت قرار بدهد براي كسي آيت قرار ندهد آيت بودن ماسواي خدا براي خداي تعالي اين ذاتي همه ماسواست ذاتي يعني عين هويت آنهاست نه ذاتي يعني جنس و فصل آنها چون جنس و فصل آنها دون آن است كه ماهي آيت باشد هويت اينها عين آيت و علامت و نشانه حق تعالي است خب پس اين كار را خداوند نسبت به همه كرده است فرمود: ﴿وَ فِي اْلأَرْضِ آياتٌ لِلْمُوقِنينَ ٭ وَ في أَنْفُسِكُمْ أَ فَلا تُبْصِرُونَ﴾[5] ﴿وَ مِنْ آياتِهِ مَنامُكُمْ بِاللَّيْلِ وَ النَّهارِ﴾[6] هيچ چيزي نيست مگر اينكه خداي تعالي از آنها در قرآن كريم از آنها به عنوان آيات ياد كرده است اين يك مطلب، مطلب ديگر آن است كه بسياري از افراد اين آيات الهي را نديده ميانگارند ﴿وَ كَأَيِّنْ مِنْ آيَةٍ فِي السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ يَمُرُّونَ عَلَيْها وَ هُمْ عَنْها مُعْرِضُونَ﴾[7] اينكه فرمود: ﴿وَ فِي اْلأَرْضِ آياتٌ لِلْمُوقِنينَ ٭ وَ في أَنْفُسِكُمْ﴾ اين ﴿أَ فَلا تُبْصِرُونَ﴾ در كنار هر دو است يعني«و في الارض آيات افلا تبصرون» و «في انفسكم آيات افلا تبصرون» اينكه فرمود: ﴿لِلْمُوقِنينَ﴾ نه معنايش اين است كه آنها كه اهل يقيناند اين آسمان و زمين بر آنها آيات است آسمان و زمين براي همه آيات است منتها آنها بهره ميبرند مثل اينكه فرمود: ﴿الم ٭ ذلِكَ الْكِتابُ لا رَيْبَ فيهِ هُدًى لِلْمُتَّقينَ﴾[8] وگرنه اين ﴿هُدًى لِلنّاسِ﴾ است ﴿شَهْرُ رَمَضانَ الَّذي أُنْزِلَ فيهِ الْقُرْآنُ هُدًى لِلنّاسِ وَ بَيِّناتٍ مِنَ الْهُدى وَ الْفُرْقانِ﴾[9] اين قرآن ﴿هُدًى لِلنّاسِ﴾ است منتها متقين بهره ميبرند آيات الهي فراگير است همهٴ موجودات جهان امكان آيات الهياند منتها موقنين بهره ميبرند نه اينكه براي موقنين آيات است براي شاكين آيت نيست اينكه فرمود: ﴿وَ فِي اْلأَرْضِ آياتٌ لِلْمُوقِنينَ ٭ وَ في أَنْفُسِكُمْ أَ فَلا تُبْصِرُونَ﴾[10] يعني «الارض آية للناس» «السماء آية للناس اجمعين» منتها موقنين بهره ميبرند مثل اينكه ﴿الْقُرْآنُ هُدًى لِلنّاسِ﴾ اجمعين منتها متقين بهره ميبرند ﴿لَتَذْكِرَةٌ لِلْمُتَّقينَ﴾[11] ﴿مَوْعِظَةً لِلْمُتَّقينَ﴾[12] و مانند آن خب پس اينكه فرمود ما سراسر عالم را آيات قرار داديم يعني للناس اجمعين منتها بعضي غافلاً ميگذرند بعضي متدبّرانه ميگذرند و ﴿وَ كَأَيِّنْ مِنْ آيَةٍ فِي السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ يَمُرُّونَ عَلَيْها وَ هُمْ عَنْها مُعْرِضُونَ﴾[13] آنها كه اهل بصر و بصيرت نيستند غافلاً ميگذرند آنها كه اهل معنا هستند عالماً عبور ميكنند با اينكه فرمود: ﴿وَ فِي اْلأَرْضِ آياتٌ لِلْمُوقِنينَ ٭ وَ في أَنْفُسِكُمْ أَ فَلا تُبْصِرُونَ﴾ معذلك در پايان سورهٴ «فصلت» فرمود: ﴿سَنُريهِمْ آياتِنا فِي اْلآفاقِ وَ في أَنْفُسِهِمْ حَتّى يَتَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ﴾[14] معلوم ميشود اين يك آيتي است ارائه ديگري است غير از آن ارائهٴ اول است آن ارائه همگاني با كور بودن افراد هم هماهنگ است با نديدن آنها هم سازگار است اما آنچه در پايان سورهٴ «فصلت» فرمود: ﴿سَنُريهِمْ آياتِنا فِي اْلآفاقِ وَ في أَنْفُسِهِمْ حَتّى يَتَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ﴾[15] يك ارائهٴ خاص است در قيامت اينچنين نيست كه انسان شك بكند طرزي آيات الهي براي انسان جلوه ميكند كه انسان يقين پيدا ميكند همان معنا كه ديگران بعد از مرگ مييابند مردان الهي قبل از مرگ مييابند اگر ما ديديم و يافتيم «طُوبَى لَنا وَحُسْنُ مَآبٍ» اگر نيافتيم و نديدم نشانمان ميدهند اما با داغ كردن اينچنين نيست كه همچنين مجهول بماند اسرار عالم حقايق را روشن ميكنند ميفرمايند: ﴿وَ يَوْمَ يُعْرَضُ الَّذينَ كَفَرُوا عَلَى النّارِ أَ لَيْسَ هذا بِالْحَقِّ﴾[16] اگر اليوم براي كسي ثابت شد «ان النار حق ان الجنة الحق و ان الموت حق و ان الساعة آتية لا ريب فيها» اين «طُوبَى لَهُ وَحُسْنُ مَآبٍ» اگر براي او روشن نشد كه آتش جهنم حق است او را ميبرند كنار آتش ﴿وَ يَوْمَ يُعْرَضُ الَّذينَ كَفَرُوا عَلَى النّارِ أَ لَيْسَ هذا بِالْحَقِّ﴾ آنگاه ﴿قالُوا بَلى﴾[17] خب چه طور ميبرند كنار آتش آتشي كه ﴿إِذا رَأَتْهُمْ مِنْ مَكانٍ بَعيدٍ سَمِعُوا لَها تَغَيُّظًا وَ زَفيرًا﴾[18] غرض آن است اگر امروز يعني در دنيا كسي نديد در قيامت نشانش ميدهند اما به آساني نشانش نميدهند فتحصل كه سراسر عالم آيات الهي است مطلب اول، عدهٴ زيادي از اين آيات كوركورانه ميگذرند مطلب دوم، «و هم عنها غافلون» و گاهي ذات اقدس الهي طرزي آيات را ارائه ميدهد كه قبول او را همراهي ميكند چه اينكه در پايان سورهٴ «فصلت» آمده مطلب سوم، آنچه را كه ديگران بايد بميرند و بيابند اولياي الهي نمرده مييابند مطلب چهارم، اين رؤيت حق است آنگاه با چنين رؤيتي فرض ندارد كه ما آيه را تفسير بكنيم بگوييم كه اين شاك متفحص بود محقق متتبع بود مرحلهاي را جداً معتقد شد كه كوكب رب است بعد كه افول كرد از ربوبيّت كوكب صرف نظر كرد به ربوبيّت قمر بعد به ربوبيّت شمس معتقد شد بعد در بخش چهارم به ربوبيّت ﴿فَاطِرَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾[19] گرائيد اينچنين نيست اينكه با رؤيت ملكوت همراه نيست شاهد ديگر كه شاهد داخلي است آن است كه وجود مبارك ابراهيم خليل(سلام الله عليه) در جريان شمس كه نوبت به افول شمس رسيد رو به قومش كرد معلوم ميشود با قوم حرف ميزند بعد از جريان سهگانه كوكب و قمر و شمس و نتيجه گيري و جمعبندي نهايي ابراهيم(سلام الله عليه) گفت: ﴿إِنّي وَجَّهْتُ وَجْهِيَ لِلَّذي فَطَرَ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضَ﴾ محاجّه ابراهيم با قومش شروع ميشود كه ﴿وَ حاجَّهُ قَوْمُهُ﴾ بعد از اين احتجاج ذات اقدس الهي ميفرمايد: ﴿وَ تِلْكَ حُجَّتُنا آتَيْناها إِبْراهيمَ عَلى قَوْمِهِ﴾[20] خب اين ﴿وَ تِلْكَ حُجَّتُنا آتَيْناها إِبْراهيمَ عَلى قَوْمِهِ﴾ اختصاصي به اين بخش دوم ندارد كه ما بگوييم ﴿وَ حاجَّهُ قَوْمُهُ﴾ چرا؟ چون در ذيل بخش اول هم فرمود: ﴿فَلَمّا أَفَلَتْ قالَ يا قَوْمِ إِنّي بَريءٌ مِمّا تُشْرِكُونَ﴾ معلوم ميشود هم در جريان شمس و قمر و كوكب با قومش محاجه داشت هم در جريان ﴿وَ حاجَّهُ قَوْمُهُ قالَ أَ تُحاجُّونّي فِي اللّهِ وَ قَدْ هَدانِ وَ لا أَخافُ ما تُشْرِكُونَ بِهِ﴾[21] با قومش مناظره داشت كه در حقيقت اين تتمه همان است چون در اين احتجاجي كه فرمود: ﴿وَ حاجَّهُ قَوْمُهُ﴾ برهاني نقل نشده مگر همان برهان قبلي خب پس گذشته از آن شاهد خارجي اين شاهد داخلي دلالت ميكند كه وجود مبارك خليل حق ﴿عَلى بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّهِ﴾[22] بود و اينكه دربارهٴ كوكب و شمس و قمر ميفرمايد: ﴿هذَا رَبِّي﴾ يا به عنوان جدال احسن است يا به عنوان فرض و تقدير.
مطلب بعدي آن است كه يك وقتي كسي درباره خصوص كوكب و قمر و شمس بحث ميكند يك وقت درباره مجموعه عالم بحث ميكند در صدر جريان ذات اقدس الهي نفرمود من ملكوت كوكب و قمر و شمس را به او نشان دادم كه فرمود: ﴿وَ كَذلِكَ نُري إِبْراهيمَ مَلَكُوتَ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ﴾ اين كل عالم را يكجا ديد لذا در بخش پاياني گفت: ﴿إِنّي وَجَّهْتُ وَجْهِيَ لِلَّذي فَطَرَ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضَ﴾ يعني من به فاطر كسي كه ﴿مَلَكُوتَ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ﴾ را به من نشان داد سر سپردم خب اگر مجموعه نظام آفرينش را به ابراهيم خليل ارائه كرد كسي تدبير چيزي ندارد خود اين مجموع در تحت تدبير يك خارجي است به نام حق تعالي پس تنها سخن از رؤيت ملكوت قمر و شمس و كوكب نيست رؤيت ملكوت سماوات و ارض است در نوبتهاي قبل هم ملاحظه فرموديد اگر در قرآن كريم سخن از سماوات و ارض شد بدون اينكه «بينهما» را ذكر كند يا «فيهما» يا «عليهما» و مانند آن را ذكر كند معلوم ميشود كه منظور مجموعه نظام آفرينش است نه خصوص آسمانها و زمين كه «ما بينهما» خارج باشد «من فيهما» خارج باشد اين طور نيست گاهي كه منظور خصوص آسمان و زمين است نه اهل آسمان و زمين نه بين آسمان و زمين آنجا به صراحه ذكر ميكند ﴿الْأَرْضُ وَمن فِيهَا﴾[23] ﴿الْأَرْضَ وَمَنْ عَلَيْهَا﴾[24] اين تعبيرات را جداگانه ذكر ميكند يا و ﴿مَا بَيْنَهُمَا﴾[25] از اين تعبيري كه فرمود: ﴿وَ كَذلِكَ نُري إِبْراهيمَ مَلَكُوتَ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ﴾ و به اهل آسمان و زمين اشاره نكرد و به ﴿مَا بَيْنَهُمَا﴾[26] اشاره نكرد يعني مجموعه نظام آفرينش و در بعضي از قصهها و تواريخ هم آمده است كه وجود مبارك حضرت ابراهيم برخي از افراد را در حال بزهكاري ديد اين معلوم ميشود به اينكه تنها ملكوت سماوات و ارض را نديد اهلش را هم ديد نشان ميدهد كه منظور مجموعهٴ نظام آفرينش است وقتي اين مجموع را ببيند به خالق مجموع كه فاطر سماوات و ارض است سر ميسپرد و اين دعاي معروف كه اين را هم اگر شد گرچه قوالي اللعالي و امثال آن نقل كردند و اگر مسندتر شد با يك سند بهتري سودمندتر خواهد بود اين دعاي معروف پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) كه عرض كرد «اللهم ارني الاشياء كماهي»[27] ميگويند اين همان ملكوت سماوات و الارض خواستن است يعني خدايا حقيقت اشيا آن طوري كه هستند به من نشان بده خب حقيقت اشيا غير از اينكه ﴿فَقالَ لَها وَ لِْلأَرْضِ ائْتِيا طَوْعًا أَوْ كَرْهًا قالَتا أَتَيْنا طائِعينَ﴾[28] چيز ديگر نيست حقيقت اشيا مسبّحاتاند ﴿يُسَبِّحُ لِلّهِ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي اْلأَرْضِ﴾[29] اين مسبحات را به من نشان بده اين طائعات را به من نشان بده همه مطيع تو هستند خب اين ميشود ملكوت السموات والارض «اللهم ارني الاشياء كماهي» آن كاري كه به ابراهيم خليل نسبت به او روا داشتي نسبت به ما هم روا بدار حالا كه روشن شد اين نزاهت ابراهيم خليل تثبيت شد و اين برهان يا به عنوان فرض و تقدير است يا به عنوان جدال احسن حالا بايد در مقدمات داخلي خود اين برهان سخن گفت اين چه سبك برهاني است.
پرسش...
پاسخ: همان فرض است ديگر فرض ميكنيم كه اين رب من باشد هم به صورت قياس استثنايي قابل تقرير است كه «لو كان هذا ربي لما كان آفلا و لكنه آفل فليس بربي» يا هم به صورت قياس اقتراني شكل اول باز شكل دومش بعضيها به شكل دوم قابل تقرير است كه «هذا آفل و لا شيء من الآفل من رب و فهذا ليس برب» پرسش ...
پاسخ: البته
پرسش ...
پاسخ: يك قياسي به صورت شكل ثاني لازم است «هذا آفل و لا شيء من الآفلين بمحبوب و هذا ليس بمحبوب هذا ليس بمحبوب و رب ما يكون محبوبا هذا ليس برب» خب به هر تقدير بايد ببينيم اين برهان تام است يا تام نيست حالا كه دامن آن مبرهن تنزيه شد از لوث شرك ولو يك لحظه حالا ببينيد اين برهان تام است يا نه آن قصهاي كه مرحوم امينالاسلام(رضوان الله عليه) در مجمعالبيان نقل كردند كه از ترس طاغي عصر بعد از اينكه ابراهيم(سلام الله عليه) به دنيا آمده است مادرش او را در يك غاري نگهداري ميكرد يعني سپرد گاهي هم سري به او ميزد شير ميداد و از انگشتان مبارك ابراهيم خليل شير ميجوشيد او همانجا تغذيه ميكرد و رشد چشمگيري هم داشت و هر از چند گاهي مادرش به ديدار او ميرفت و او را شير ميداد و پذيرايي ميكرد و برميگشت بعد از يك مدتي كه حالا رشد كرده چون رشدش هم سريع بود شبي بالأخره از غار درآمده به شهر آمد و ﴿فَلَمّا جَنَّ عَلَيْهِ اللَّيْلُ﴾ يك مقدار زيادي كه از شب گذشته و تاريكي كاملاً فراگير شد آنگاه ﴿رَأى كَوْكَبًا﴾ اين معلوم ميشود اواخر ماه بود ستارهٴ زهره هم آن بخش گفتند درميآيد بعد اول درباره ربوبيّت كوكب پشت سرش هم قمر در اواخر ماه طلوع ميكند بعد هم طولي نكشيد كه روز شد و آفتاب طلوع كرد لذا قصه از قمر به كوكب و از كوكب به شمس رسيد اين شايد تأييد بكند حالا اين قصه خيلي سند محكم تاريخي ندارد ولي شايد تأييد بكند كه چطور احتجاج از كوكب شروع شد به قمر و از قمر به شمس رسيده است اينچنين نبود كه وجود مبارك خليل حق روز آمده باشد در بين مردم و اين صحنه را ديده باشد كه اول از شمس شروع كند بعد به قمر بعد به كوكب اين قصه بر فرض صحتش ميتواند مؤيد اين ترتيبي باشد كه در آيهٴ مباركه آمده است.
پرسش...
پاسخ: خب نه البته يك شب كه هم شمس باشد هم قمر باشد نيست ديگر
پرسش...
پاسخ: بله ديگر آخرهاي شب يعني دهه آخر اين طور است ديگر دههٴ آخر ماه ديرتر از همه طلوع ميكند .
پرسش...
پاسخ: بله
پرسش...
پاسخ: بسيار خب وقتي كه فردا ميشود بالأخره اين ماه از بين خواهد رفت ولو تحت الشعاع شمس باشد
پرسش...
پاسخ: به افول بله خب حالا وقتي كه آخر شب باشد يعني در اواخر ماه باشد بالأخره ماه غروب ميكند
پرسش...
پاسخ: بله غروبش در مغرب است و از آن طرف از مشرق آفتاب سر برميآورد تا روز نشود كه او غروب ندارد كه
پرسش...
پاسخ: خب افول قمر ديگر چون روز ميشود او افول ميكند
پرسش...
پاسخ: نه يك شب نه يك شب و يك روز يعني يك شبانه روز ديگر
پرسش...
پاسخ: به هر تقدير
پرسش...
پاسخ: حالا اين برهان چه برهاني است في نفسه تام است يا نه اگر تام است چه نوع برهاني است
پرسش...
پاسخ: ملاحظه فرموديد فخررازي و بسياري از اين مفسّرين اينها را سعي كردند روي همان براهين معروف بين حكمت و كلام تطبيق بكنند بعضي از راه برهان حركت بعضي از راه برهان حدوث بعضي از راه برهان امكان اين را تقرير كردند گفتند به اينكه اينها چون «ممكن لان الهوي في هزيرة الامكان افول» اين تعبير فخررازي و امثال اوست چون اينها ممكناند واجب الوجود ميخواهند بعضيها اين را بردند به برهان حركت چون اينها متحركاند هر متحركي محرك ميطلبد اگر او محرك خودش متحرك باشد نيازمند به محرك غيرمتحرك است «دفعاً لدور و التسلسل» بعضيها هم اين را روي برهان حدوث تقرير كردند كه اين حادث است هر حادثي محدث ميخواهد نظير آنچه كه در مجمع البيان امينالاسلام(رضوان الله عليه) آمده است و مانند آن اما به تعبير سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) ظاهر آيه با هيچ كدام از اين براهين مطابق نيست آيه اين نيست كه چون آفل است رب نيست آيه اين است كه چون آفل است محبوب نيست و من دوست ندارم خدا آن است كه دلپذير باشد و چيزي كه دلپذير نيست خدا نيست نه هواپذير دلپذير باشد چرا؟ براي اينكه ما اصلاً چرا خدا ميخواهيم ما ميخواهيم يك بحث علمي، فلسفي، كلامي خشك داشته باشيم كه در عالم واجب الوجودي موجود است اين ميشود راه مدرسه و راه علم، قرآن كه نور است فلسفه و كلام و حكمت نيست كه يك برهان خوش اقامه كند فرق قرآن با كتب ديگر فرق تفسير با علوم ديگر آن است كه آنجا نظرياش از عملي جداست اينجا نظرياش با عملياش هماهنگ و دوخته است چون غرض هدايت است ما الآن ميخواهيم بحث بكنيم در عالم خدايي هست خب به چه دردمان ميخورد حالا يا هست يا نيست قرآن به عنوان يك كتاب فلسفي يا كلامي ميخواهد ثابت بكند كه «ان في العالم واجباًٌ» همين يا ميخواهد ثابت كند در عالم خالق هست، فاطر هست، معبود هست، رب هست، مألوه هست، محبوب هست همه اينها كه در دعاي جوشن كبير ميخوانيم اين را ميخواهيم ثابت بكنيم كه انسان را هدايت كند به اين سمت خب بشر از آن جهت كه محتاج است بايد به كسي سر بسپارد كه نيازش را برطرف بكند آن كسي كه رافع نيازمنديهاي انسان است محبوب انسان است انسان نيازمند به حيات است او بايد محيي باشد نيازمند به رهبري و هدايت است او بايد ﴿وَ كَفى بِرَبِّكَ هادِيًا وَ نَصيرًا﴾[30] باشد نيازمند به رزق ظاهر و باطن است اوست كه ﴿أَسْبَغَ عَلَيْكُمْ نِعَمَهُ ظاهِرَةً وَ باطِنَةً﴾[31] انسان در اصل هستي و كمالات هستي نيازمند است آنكه اصل هستي و كمالات هستي او را به او ميبخشد براي انسان دلپذير است انسان يك همچنين چيزي را ميخواهد ابراهيم خليل(سلام الله عليه) ميگويد آن كسي كه نتواند خودش را حفظ بكند چند لحظهاي ظهور دارد بعد غيبت دارد كم نور ميشود بينور ميشود خودش را نميتواند تأمين كند چگونه مشكلات ما را تأمين ميكند آفلي كه از ما غيبت ميكند از ما بيخبر ميشود رابطهاش از ما گسيخته است چه به درد ما ميخورد كسي را ما دوست داريم به عنوان رب كه هيچگاه از ما غيبت نكند غفلت نكند ما از او مسرور و محجوب نباشيم همواره هستي ما و كمالات هستي ما در دست او باشد چنين كسي خداست خدا آن است كه دلپذير باشد آفل دلپذير نيست پس آفل خدا نيست اين خاصيت ابراهيم است اين كاري به برهان امكان ندارد كاري به برهان حدوث ندارد كاري به برهان حركت ندارد آنها براهين مدرسي است سر جايش محفوظ خب اين يك كار ذوقي هم نيست تا آن رقبا بگويند كه خب تو آفل را دوست نداري «نحن نحب الآفلين» ميفرمود: ﴿وَ تِلْكَ حُجَّتُنا آتَيْناها إِبْراهيمَ عَلى قَوْمِهِ نَرْفَعُ دَرَجاتٍ مَنْ نَشاءُ﴾[32] اين حجت الله است بعد فرمود: ﴿يا قَوْمِ إِنّي بَريءٌ مِمّا تُشْرِكُونَ﴾ چه در احتجاج اول چه در بخش پاياني خب اگر سخن از دلخواه يعني هواخواه و هوسخواه باشد آنها كه ﴿أَ فَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ﴾[33] آنها ميگويند «نحن نحب الآفلين» تو دوست نداري ما دوست نداريم اين چه احتجاج است اگر كار به دوستي هوسمدارانه و هوامدارانه است نه دوستي عقلي يك وقت است كسي بگويد من اين رنگ لباس را دوست دارم خب شما نداريد نداريد من اين غذا را دوست داريم من اين ميوه را دوست دارم من اين آب و هوا را دوست دارم خب بسيار خب نه تحميل رواست نه تقبيح بجاست نه هيچ كس ميتواند خواستهاش را بر ديگري تحميل كند نه كسي ميتواند كسي را روي خواستهاش تقبيح كند «لكل ما هوي» يك وقت است محبّت، محبّت عقلي است يعني اين عقل عملي كه سر ميستايد مرهون رهبري عقل نظري است آن عقل فتوا ميدهد كه اصلاً خدا را براي چه ميخواهيم ما خدا را براي اين ميخواهيم كه اصل هستي و همهٴ شئون هستي ما را تأمين كند و كسي كه اصل هستي و همه شئون هستي ما را تأمين ميكند دلپذير است هيچ كسي نيست بگويد من به او بيارادتم كسي كه به شما حيات ميبخشد حالا سخن از خطاي در تطبيق نيست او موجودي كه حياتبخش است علم بخش است، قدرت بخش است ﴿أَسْبَغَ عَلَيْكُمْ نِعَمَهُ ظاهِرَةً وَ باطِنَةً﴾[34] آيا محبوب شما است يا نه؟ همه ميگويند محبوب ماست منتها گاهي خطاي در تطبيق است كسي ميگويد آن قمر است يا شمس است يا كوكب پس عقل ميگويد خدا آن است كه اين كارها را انجام بدهد و عقل عملي به فتواي عقل نظري ميگويد هر كسي اين كارها را نسبت به ديگري بكند محبوب اوست پس خدا آن است كه محبوب باشد كسي كه آفل است محبوب نيست و خدا نيست.
«و الْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمينَ»