75/08/16
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/سوره انعام/آیه 74 الی 76
﴿وَ إِذْ قالَ إِبْراهيمُ ِلأَبيهِ آزر أَ تَتَّخِذُ أَصْنامًا آلِهَةً إِنّي أَراكَ وَ قَوْمَكَ في ضَلالٍ مُبينٍ﴾﴿74﴾﴿وَ كَذلِكَ نُري إِبْراهيمَ مَلَكُوتَ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ وَ لِيَكُونَ مِنَ الْمُوقِنينَ﴾﴿75﴾﴿فَلَمّا جَنَّ عَلَيْهِ اللَّيْلُ رَأى كَوْكَبًا قالَ هذا رَبّي فَلَمّا أَفَلَ قالَ لا أُحِبُّ اْلآفِلينَ﴾﴿76﴾
در نوبت قبل روشن شد كه مسئلهٴ بتپرستي از ريشهدارترين عقايد مردم روي زمين بود و قبل از بتپرستي مسئله توحيد بود كه با فطرت همراه است و با وحي و نبوت الهي هماهنگ و آنقدر مسئله بتپرستي ريشه داشت كه ساليان متمادي قبل از وجود مبارك حضرت نوح در بين مردم بود وقتي نوح(سلام الله عليه) آمد به مردم گفت اين يقوس يعوق و نصر و ود و امثال ذلك را رها كنيد و نه قرن و نيم هم مناظره كرد و مبارزه كرد ولي سرانجام در مردم كم اثر گذاشت در مقطع سوم ذات اقدس الهي از راه وحي به نوح(سلام الله عليه) اعلام كرد كه ﴿لَنْ يُؤْمِنَ مِنْ قَوْمِكَ إِلاّ مَنْ قَدْ آمَنَ فَلا تَبْتَئِسْ﴾[1] يعني «لا بئس عليك» در مقطع چهارم وجود مبارك نوح به اذن خدا دعا كرد گفت: ﴿رَبِّ لا تَذَرْ عَلَى اْلأَرْضِ مِنَ الْكافِرينَ دَيّارًا ٭ إِنَّكَ إِنْ تَذَرْهُمْ يُضِلُّوا عِبادَكَ وَ لا يَلِدُوا إِلاّ فاجِرًا كَفّارًا﴾[2] كه اين را روي علم غيب گفت بعد جريان طوفان هم پديد آمد به اذن خدا و به استثناي گروه اندكي كه منتخب خود نوح(سلام الله عليه) بودند و در سفينه مستقر بودند بقيه هلاك شدند بعد از جريان نوح باز دوباره اين وثنيت بتپرستي رواج پيدا كرد تا رسيد به عصر وجود مبارك ابراهيم خليل(سلام الله عليه) عدهاي اصنام و اوثان را ميپرستيد عدهاي ستاره را ميپرستيدند حالا يا براي آن است كه طبق نقلي كه فخررازي از ابومعشر بلخي نقل كرده است بسياري از مردم اطراف كرهٴ خاك نظير چين، هند اينها مجسمه بودند يعني گرچه الله را قبول داشتند ولي قائل بودند كه او جسم است و ديدني نيست چون ـ معاذاللهـ او جسم است و محجوب است ما يك جسم مرئي را به عنوان تمثال و پيكر مجسمهگونه او ميسازيم و او را تقديس ميكنيم عدهاي ميگفتند مثلاً خدا منزه از جسم است ولي كارها را به اين كواكب آسمان تفويض كرده است احترام به آنها تعيين كننده است در جلب سعادت و عدهاي هم سخن از تفويض را به ميان نميآوردند ولي تأثير مستقل اينها را انكار نميكردند ميگفتند اينها منشأ پيدايش سعادت و خيراتاند و واسطه در فيضاند منتها در وساطت مستقلاند كه آن هم به تفويض البته برميگردد اين آرا باعث شد كه اين اجرام سماوي را تقديس كند اما بتهايي كه ميساختند اين بتها پيكرهٴ آن اجرام سماوي بود يا نه مجسمهاي بود كه نموداري از فرشتگان است يا مجسمهاي است كه نموداري از قدسين بشر است؟ بالأخره چون فرقهها گوناگون بودند بر اساس نحلههاي مختلف بتها هم مختلف، وجود مبارك ابراهيم خليل(سلام الله عليه) هم با اين بتها مبارزه ميكرد و بتپرستي هم با ستارهپرستي مبارزه ميكرد هم با هر فكر غير توحيدي در اولين لحظهاي كه الآن اين بخش مطرح است درباره همان بتهاست كه وجود مبارك ابراهيم خليل به آزر ميفرمايد: ﴿أَ تَتَّخِذُ أَصْنامًا آلِهَةً﴾ چون آزر يك نقشي داشت در بين مردم لذا وجود مبارك ابراهيم گفت تو و قوم تو معلوم ميشود يك عدهاي از او پيروي ميكردند از اين جهت از آزر به أب تعبير شده است وگرنه همان طوري كه در بحثهاي قبل گذشت پدر و والد حقيقي ابراهيم(سلام الله عليه) غير از آزر است چه اينكه در الميزان به صورت مبسوط بيان شد و به زحمتي كه يكي از آقايان كشيدند قبل از الميزان در تفسير آلوسي هم آمده كه بررسي آياتي كه در سورهٴ مباركهٴ «مريم» و «توبه» و «انعام» و آيات سور ديگر هست با آياتي كه در سورهٴ مباركهٴ «ابراهيم» هست نشان ميدهد كه والد غير از أب است و والد كه همان پدر حقيقي است براي حضرت ابراهيم موحد بود و اين آزر يقيناً والد او نبود حالا باز با اينكه آلوسي اين حرف را دارد و بعيد است سيدناالاستاد چون ايشان اهل تدبر بودند نه تتبع كمتر تتبع ميكردند و بيشتر تدّبر داشتند حالا باز بررسي بفرماييد ببينيد كه نحوه استدلال و ورود و خروجي كه سيدناالاستاد دارد مطابق همان است كه آلوسي بيان كرده يا نه و اما در خصوص اين مسئلهٴ ﴿وَ كَذلِكَ نُري إِبْراهيمَ﴾ حالا ببينيد مفسّرين ديگر نظير نوآوريهاي الميزان را دارند يا نه كه اين جهات جزء موارد مهم تفسير است خب براي اولين بار در اين مقطع وجود مبارك ابراهيم خليل(سلام الله عليه) به آزر ميفرمايد: ﴿أَ تَتَّخِذُ أَصْنامًا آلِهَةً﴾ اينكه جمع آورد براي اينكه گروه زيادي هر كدام يك صنم خاصي را تكريم ميكردند وگرنه منظور جنس است نه منظور جمع اصل صنمپرستي و وثنپرستي بد است و بر خلاف عقل است اختصاصي به اصنام كثيره ندارد اصل صنم و وثنپرستي قبيح است و باطل ﴿أَ تَتَّخِذُ أَصْنامًا آلِهَةً إِنّي أَراكَ وَ قَوْمَكَ في ضَلالٍ مُبينٍ﴾ اين سخن معلوم ميشود در طليعه امر نبود از اينكه با صلابت برخورد كردند از اينكه به صورت قطع حكم به ضلالت كرده است معلوم ميشود در طليعهٴ امر نبود در طليعهٴ امر بحثهاي ديگري است كه وجود مبارك حضرت ابراهيم(سلام الله عليه) وقتي ميبيند يك عدهاي در برابر اين چوبها خضوع ميكنند به همان براهين فطري توحيدي تمسك ميكند ميفرمايد خدا آن است كه نافع و ضار باشد اينها كه نافع و ضار نيستند ﴿أَوْ يَنْفَعُونَكُمْ أَوْ يَضُرُّونَ﴾[3] كه در براهين قبل هم در همين سورهٴ مباركهٴ «انعام» از زبان خود پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) گذشت يعني در همين سورهٴ «انعام» آيهٴ 71 قبلاً اين چنين گذشت ﴿قُلْ أَ نَدْعُوا مِنْ دُونِ اللّهِ ما لا يَنْفَعُنا وَ لا يَضُرُّنا﴾ در طليعهٴ امر وجود مبارك ابراهيم خليل يك سبك خاصي استدلال ميكند ﴿أَوْ يَنْفَعُونَكُمْ أَوْ يَضُرُّونَ﴾[4] تا پايان آن اما اينجا كه مستقيماً به آزر ميفرمايد: ﴿إِنّي أَراكَ وَ قَوْمَكَ في ضَلالٍ مُبينٍ﴾ معلوم ميشود كه در طليعه امر نيست براي اينكه به صورت قاطع نتيجه برهان را ذكر ميكند ميفرمايد شما و قومتان در ضلالتايد و رأي من اين است و اين رأيي كه وجود مبارك ابراهيم خليل اظهار كرده است محصول ارائه الهي است چون خدا به او نشان داده است او هم ديد اينكه ميگويد ﴿إِنّي أَراكَ وَ قَوْمَكَ﴾ من شما را و قومتان را در ضلالت ميبينم به شهادت اينكه خدا بعد از آن فرمود: ﴿وَ كَذلِكَ نُري إِبْراهيمَ مَلَكُوتَ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ﴾ معلوم ميشود آن رؤيت هم باز به ارائه الهي بود يعني وقتي حقيقت بتها را نشان ابراهيم خليل داد معلوم ميشود اينها چوباند مخلوقاند غير نافعاند غير ضاراند كاري از اينها ساخته نيست بر اساس همان ارائه الهي و رؤيت وجود مبارك ابراهيم خليل به آزر فرمود من تو را و قومت را در ضلالت و گمراهي ميبينم به صورت قاطع جمله اسميه با تأكيد «انّ» و مانند آن ﴿إِنّي أَراكَ وَ قَوْمَكَ في ضَلالٍ مُبينٍ﴾ يك وقت است انسان در حالت محاوره است ميفرمايد: ﴿إِنّا أَوْ إِيّاكُمْ لَعَلى هُدًى أَوْ في ضَلالٍ مُبينٍ﴾[5] يك وقت در حال مناظره است نه در حال محاوره آنجا جاي اين نيست كه بفرمايد يا ما گمراهيم يا شما گمراهيد پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) كه در بخشي از تعبيرات طبق قرآن كريم به قومش فرمود: ﴿إِنّا أَوْ إِيّاكُمْ لَعَلى هُدًى أَوْ في ضَلالٍ مُبينٍ﴾ براي آن بود كه جاي موضعگيري قاطعانه نبود وگرنه آن جايي كه جاي موضعگيري قاطعانه بود خدا به پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود: ﴿جاهِدِ الْكُفّارَ وَ الْمُنافِقينَ وَ اغْلُظْ عَلَيْهِمْ﴾[6] صريحاً پيغمبر فرمود كجا ميرويد ﴿فَأَيْنَ تَذْهَبُونَ﴾[7] راه غير از اين نيست اما در حال محاوره كه آميخته با موعظه و نصيحت است فرمود: ﴿إِنّا أَوْ إِيّاكُمْ لَعَلى هُدًى أَوْ في ضَلالٍ مُبينٍ﴾[8] اما وجود مبارك حضرت ابراهيم(سلام الله عليه) در اينجا به صورت قاطع فرمود: ﴿إِنّي أَراكَ وَ قَوْمَكَ في ضَلالٍ مُبينٍ﴾ و اين رؤيت هم باز به ارائه الهي است بعد به دنبال آن فرمود: ﴿وَ كَذلِكَ نُري إِبْراهيمَ مَلَكُوتَ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ﴾ چه اينكه ذات اقدس الهي به پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) ميفرمايد تو بر فراز كرسي قضا و داوري مينشيني ﴿لِتَحْكُمَ بَيْنَ النّاسِ بِما أَراكَ اللّهُ﴾[9] آن طوري كه خدا ارائه كرده است آن حقايق و معارف را برابر همان حقايقي كه خدا ارائه كرده است و تو ديدي حكم ميكني خب اينكه ميفرمايد: ﴿لِتَحْكُمَ بَيْنَ النّاسِ بِما أَراكَ اللّهُ﴾ مشابه آن را الآن در جريان حضرت ابراهيم دارد كه ﴿وَ كَذلِكَ نُري إِبْراهيمَ مَلَكُوتَ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ﴾ منتها آن دربارهٴ احكام الهي است اين دربارهٴ حكم و معارف است چه اينكه درباره خود پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) هم در جريان معراج كه بخشي از آنها در سورهٴ مباركهٴ «اسراء» است و بخشي هم در سورهٴ «نجم» است آنجا از ارائهٴ الهي سخن به ميان آمده است آيهٴ اول سورهٴ مباركهٴ «اسراء» اين است كه ﴿سُبْحانَ الَّذي أَسْرى بِعَبْدِهِ لَيْلاً مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ إِلَى الْمَسْجِدِ اْلأَقْصَى الَّذي بارَكْنا حَوْلَهُ لِنُرِيَهُ مِنْ آياتِنا﴾ در اينجا ميفرمايد ما او را اسراء كرديم و به مسجد الاقصي برديم تا آيات خود را به او ارائه كنيم در سورهٴ «نجم» ميفرمايد: ﴿ما كَذَبَ الْفُؤادُ ما رَأى﴾[10] ارائه اله حق است رؤيت پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) حق است و هر چه را كه قلب ديده است حق ديده است كذب نبوده است باطل نبوده است ﴿ما كَذَبَ الْفُؤادُ ما رَأى﴾ و در سورهٴ مباركهٴ «احزاب» هم فرمود: ﴿لَقَدْ كانَ لَكُمْ في رَسُولِ اللّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ﴾[11] و معناي اسوهٴ حسنه تنها اين نيست كه شما به اعتصاب و اقتداي پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) واجبات را كه او انجام ميدهد شما انجام بدهيد محرمات را كه او ترك ميكند شما ترك بكنيد اين گوشهاي از اعتصاب و اقتداي به آن اسوه است اينكه فرمود: ﴿لَقَدْ كانَ لَكُمْ في رَسُولِ اللّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ﴾ نه تنها در فعل واجبات و ترك محرمات بلكه در همهٴ كمالات البته مسئلهٴ نبوت و رسالت يك امر كسبي است ﴿اللّهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسالَتَهُ﴾[12] ولي به ولايت رسيدن به مراحل كمال علمي يقيني و برهاني و شهودي رسيدن اين مخصوص انبيا و اوليا نيست شاگردان او هم فراوان به اين مقام رسيدند منتها «كلٌ علي حده» در پايان سورهٴ مباركهٴ «حجر» فرمود: ﴿وَ اعْبُدْ رَبَّكَ حَتّى يَأْتِيَكَ الْيَقينُ﴾ يعني يكي از منافع و فوائد عبادت يقين است اين حد نيست تحديد نيست يعني عبادت بكن تا به يقين برسي تا اگر ـ معاذاللهـ اگر به يقين رسيدي عبادت را رها كني چون اگر رها هم كردي يقين هم گرفته ميشود اينكه فرمود: ﴿وَ اعْبُدْ رَبَّكَ حَتّى يَأْتِيَكَ الْيَقينُ﴾ در پايان سورهٴ مباركهٴ «حجر» يعني يكي از منافع و بركات عبادت يقين است آيهٴ 99 سورهٴ «حجر» آنگاه در سورهٴ «احزاب» ميفرمايد: ﴿لَقَدْ كانَ لَكُمْ في رَسُولِ اللّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ﴾ در پايان سورهٴ مباركهٴ «حجر» به پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) ميفرمايد: ﴿وَ اعْبُدْ رَبَّكَ حَتّى يَأْتِيَكَ الْيَقينُ﴾[13] قهراً به ما هم خواهد فرمود: «واعبدوا ربكم حتي يأتيكم اليقين» چون او اسوه شماست.
پرسش...
پاسخ: اين يقين كه به معناي مرگ نيست يقين به معناي يقين است روايت هم دارد كه يقين را بر مرگ تطبيق كردند اين معنايش اين است كه تا زندهايد عبادت كنيد اين هم حق است نه اينكه «اليقين هو الموت» آن تحديد كرده است تطبيق داد انسان تا زنده است بايد عبادت بكند خب اين خيلي نيازي به گفتن نداشت وقتي كه مرد خب البته تكليف ندارد ديگر آن روايات نميخواهد مفهوم يقين را بر مرگ منتقل كند ميخواهد بگويد كه تا انسان زنده است مكلف به عبادت است اما آن حق است اما مفهوم و مستفاد آيه هم حق است ﴿وَ اعْبُدْ رَبَّكَ حَتّى يَأْتِيَكَ الْيَقينُ﴾ كه از منافع و فوائد عبادت يقين است نه حدّ عبادت يقين كه اگر كسي به يقين رسيدـ معاذالله ـ رها كند آنگاه هر كدام از اين كمالات را كه ذات اقدس الهي براي پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) نقل بكند برابر آيهٴ سورهٴ «احزاب» كه او اسوه ماست ما هم بايد به او ائتساء كنيم تأسي كنيم اقتدا كنيم يك وقت است در بحثهاي علمي است فرمود: ﴿قُلْ رَبِّ زِدْني عِلْمًا﴾[14] ما هم به او اقتدا ميكنيم ميگوييم ﴿قُلْ رَبِّ زِدْني عِلْمًا﴾ و اين راه را هم موظفيم طي كنيم اين براي علم كه جامع همه علوم است و جامع يقين و شهود است يك وقت است خصوص يقين است خواه علم اليقين خواه عين اليقين ما هم بايد به دنبالش حركت كنيم و ذات اقدس الهي در سورهٴ مباركهٴ «تَّكاثُرُ» به ما به همهٴ ما وعده داد كه اگر شما به دنبال علم رفتيد و علم اليقين پيدا كردهايد اين علم اليقين طليعهاي است وسيلهاي است براي نيل شما به عين اليقين در سورهٴ مباركهٴ «تَّكاثُرُ» آيهٴ پنج به بعد اين است ﴿كَلاّ لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْيَقينِ ٭ لَتَرَوُنَّ الْجَحيمَ ٭ ثُمَّ لَتَرَوُنَّها عَيْنَ الْيَقينِ ٭ ثُمَّ لَتُسْئَلُنَّ يَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعيمِ﴾[15] فرمود شما اگر به علم اليقين برسيد اين علم اليقين شما يك وسيلهاي خواهد شد كه به عين اليقين راه پيدا ميكنيد يعني ماداميكه در دنيا هستيد زنده هستيد، جهنم را ميبينيد نه اينكه بعد از مرگ جهنم را ميبينيد خب بعد از مرگ كافر هم جهنم را ميبيند آنكه منكر بود ميبيند، آنكه شك داشت ميبيند، آنكه مظنه داشت ميبيند آن هم كه علم داشت ميبيند اينكه فرمود: ﴿كَلاّ لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْيَقينِ ٭ لَتَرَوُنَّ الْجَحيمَ﴾ يعني قبل از مرگ منتها چون اكثري مردم طبق ترس، عبادت ميكنند براي آن بحثهايي كه قبلاً گذشت و قرآن كريم با اينكه انبيا و مرسلين(عليهم الصلاة و عليهم السلام) و وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) را به عنوان مبشر و نذير و منذر به عنوان بشير و نذير معرفي كرد اما در هيچ جاي قرآن وصف حضرت را به عنوان وصف منحصر در بشارت ذكر نكرد نفرمود «ان انت بشير» خود پيغمبر هم نفرمود: «انما انا مبشر» اما درباره نذير به عنوان حصر آمده است ﴿إِنَّمَا أَنتَ نَذيرٌ﴾[16] ﴿إِنَّمَا أَنَا مُنذِرٌ﴾[17] و مانند آن در اين بخش از سورهٴ مباركهٴ «تكاثر» كه دارد ﴿كَلاّ لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْيَقينِ ٭ لَتَرَوُنَّ الْجَحيمَ﴾ اين براي آن است كه اكثري مردم از ترس عبادت ميكنند اكثري از خواندن نماز شب محروماند و اكثري نماز صبح را ميخوانند با اينكه آن همه فضايل براي نماز شب هست خب همان ترس است كه نماز صبح را ميخوانند اگر تنها براي شوق بود و مراحل برتر تشويقي بود خب نماز شب را هم ميخواندند اكثري براي ترس است عبادت ميكنند البته اين نقص است خب اگرچنانچه
پرسش... پاسخ: نه ارائه حكم خداست حكم خدا هم اين است «انما اقضي بينكم بالبينات و الايمان»[18] ديگر اين حكم الله است ديگر
پرسش...
پاسخ: بله اما برابر حكم الله است حكم الله همين است
پرسش...
پاسخ: نه همان ارائه است ذات اقدس الهي به پيغمبر اين مطلب را ارائه كرده است كه اگر شهادت دادند در محكمهٴ حكم بكن و اگر علم پيدا كردي به همين روال ظاهري حكم بكن و اگر سوگند ياد كردند حكم بكن نه به علم شهودي.
پرسش...
پاسخ: او را «لم يرح الله» است خدا حكم نكرده بود
پرسش...
لذا پيغمبر به صورت حصر فرمود...
پرسش...
پاسخ: نه به صورت حصر فرمود...
پرسش...
پاسخ: همين اين را خدا ارائه كرده است.
پرسش ...
پاسخ: همين اين را خدا ارائه كرده است.
پرسش ...
پاسخ: ارائه خدا همين است كه «انما اقضي بينكم بالبينات و الايمان»[19] يك مقدار خدا به عنوان ستار العيوب اينجا حكم صادر كرده است اصلاً حكم خدا هم اين است آن علمهاي ملكوتي وسيله تكليف نيست آن زمينه تكليف نيست اين علمهاي ظاهري است كه زمينه تكليف است لذا همه معصومين(عليهم السلام) برابر آن علم ملكوتي از وقت مرگشان خبر داشتند و اما برابر آن علم عمل نميكردند آن علم تكليفآور نيست اگر آن علم تكليفآور بود نظير همين جرياني كه برخي از روايات و تاريخ در ذيل همين آيه از جريان حضرت ابراهيم نقل شده است كه وقتي خدا ملكوت آسمانها و زمين را نشان او داد او برخي را ديد در حال عصياناند نفرين كرد آنها به حياتشان خاتمه داده شد بعد هم از خدا خواست كه ديگر اينچنين من مشاهده نكنم بالأخره دستور رسيد كه اين علم تكليفآور نيست وگرنه بالاتر از اين خود ذات اقدس الهي ميداند اگر خود ذات اقدس الهي بخواهد به حيات هر تبهكاري خاتمه بدهد كه ﴿لِيَهْلِكَ مَنْ هَلَكَ عَنْ بَيِّنَةٍ وَ يَحْيى مَنْ حَيَّ عَنْ بَيِّنَةٍ﴾[20] نخواهد بود به مردم مهلت ميدهد يك صحنهاي را هم براي روز حساب باز ميكند آن علم تكليفآور نيست لذا خود پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) دو مطلب را كه هر دو ﴿بِمَا أَرَاكَ اللّهُ﴾[21] است به مردم اعلام كرد.
پرسش...
پاسخ: حضرت كه بيايد بلكه چون آن «اشراط الساعة» است چون وجود مبارك ولي عصر ارواحنا «من اشراط الساعة»[22] است كم كم نشانههاي قيامت ظهور ميكند اگر آن هم با همين وضع حكم بكند كه ديگر احتياج دارد به يك مصلح جهاني ديگري تا بيايد كه «يملأ الله به الارض قسطاً و عدلا»[23] او برابر با علم باطني نظير علم خضر عمل ميكند كه «يملأ الله به الارض قسطاً و عدلا» اگر برابر با اصالت الصحه و اصالت اليد و امثال ذلك حكم بكنيد حمل بر صحت بكنيد همين كه هست.
پرسش...
پاسخ: آن كلش همين است يك بحث در اين بود كه وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) در محكمهٴ آيا اهل كتاب را بپذيرد يا نه، آيه آمد تو مخيري اگر اهل كتاب به تو مراجعه كردند مخيري آنها را به محاكم خودشان ارجاع بدهي يا نه در محكمهٴ خاص خود آنها را بپذيري و بين آنها داوري كني اما اگر خواستي داوري كني ﴿فَاحْكُم بَيْنَهُم بِالْقِسْطِ﴾ اين راجع به آن بود اما آن ﴿لِتَحْكُمَ بَيْنَ النّاسِ بِما أَراكَ اللّهُ﴾[24] يك اصل كلي است اختصاصي به اهل كتاب ندارد آن آيه ﴿وْ أَعْرِضْ عَنْهُمْ وَ إِنْ تُعْرِضْ عَنْهُمْ فَلَنْ يَضُرُّوكَ شَيْئًا وَ إِنْ حَكَمْتَ فَاحْكُمْ بَيْنَهُمْ بِالْقِسْطِ﴾[25] اين يك آيه ديگري است كه ﴿لِتَحْكُمَ بَيْنَ النّاسِ بِما أَراكَ اللّهُ﴾ به هر تقدير در جريان ذات مقدس پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) دو چيز را خدا به او ارائه كرد يكي اينكه به او ارائه كرد برابر يمين و بينه حكم بكند نه برابر علم غيب فرمود: ﴿لِتَحْكُمَ بَيْنَ النّاسِ بِما أَراكَ اللّهُ﴾ ﴿بِما أَراكَ اللّهُ﴾ همين است كه خود پيغمبر فرمود: «انما اقضي بينكم بالبينات و الايمان»
مطلب دوم آن است كه باز اين را هم خدا به او ارائه كرد و بر اساس ارائه الهي به مردم ابلاغ كرد فرمود مردم من طبق علم باطنم حكم نميكنم برابر با يمين و بينه حكم ميكنم اگر كسي شاهد باطل اقامه كرد يا قسم دروغ ارائه كرد و محكمه من به اعتماد بينه زور او يا به اعتماد قسم دروغ او حكمي به سود او صادر كرده است مالي را از كسي برده است «قطعةً من النار»[26] برده است به همراهش آتش به خانه ميبرد اين را مواظب باشيد.
پرسش...
پاسخ: ﴿وَمَا مَسَّنِيَ السُّوءُ﴾[27] يعني بالذات چون به دليل اينكه بسياري از غيبها را ذات اقدس الهي به پيغمبر آموخت و در نوبتهاي قبل هم بحثش گذشت كه پيغمبر بسياري از موارد را خدا به او آدرس ميدهد تو آنجا نبودي آنجا نبودي آنجا نبودي و من اسرار غيب را براي تو شرح دادم ﴿ما كُنْتَ ثاوِيًا في أَهْلِ مَدْيَنَ ... ٭ ما كُنْتَ بِجانِبِ الطُّورِ﴾[28] ﴿ما كُنْتَ لَدَيْهِمْ إِذْ يُلْقُونَ أَقْلامَهُمْ أَيُّهُمْ يَكْفُلُ مَرْيَمَ﴾[29] اين ﴿ما كُنْتَ﴾ ﴿ما كُنْتَ﴾ در قرآن خيلي است يعني تو در جريان طور نبودي در مدين نبودي در صحنه انتخاب سرپرست براي مريم نبودي در جريان طور موسي نبودي ولي همه قصه را من برايت شرح ميدهم ﴿ما كُنْتَ ثاوِيًا في أَهْلِ مَدْيَنَ ... ٭ ما كُنْتَ بِجانِبِ الطُّورِ﴾ ﴿ما كُنْتَ لَدَيْهِمْ إِذْ يُلْقُونَ أَقْلامَهُمْ أَيُّهُمْ يَكْفُلُ مَرْيَمَ﴾[30] همهٴ اينها نشان ميدهد با اينكه پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) در صحنههاي غيب نبوده است اما خدا همه اينها را به او آموخت.
پرسش...
پاسخ: اگر ذاتاً علم غيب داشت از آن خطرات ميرهيد و اگر يك علم غيبي داشته باشد كه مأمور باشد برابر آن علم غيب از خطرها محافظت بشود عمل ميكند چون كه از بسياري از خطرات حفظ شد آن خطبها و توطئههايي كه عليه او كرده بودند اين بود جريان ليلة المبيت هم از همين قبيل بود بسياري از خطرات بود كه به وسيلهٴ همان علم غيب محفوظ مانده است
پرسش...
پاسخ: همانكه محفوظ ماند فقط چهار تا سنگ به او زدند آسيب نرسيد كه خب اگر آنها قصد قتل داشتند قصد ترور داشتند و اگر آن علوم الهي نبود كه حضرت آسيب ميديد غرض آن است كه وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) بر اساس ارائه الهي اين دو تا حكم را به مردم ابلاغ كرد يكي اينكه «انما اقضي بينكم بالبينات و الايمان»[31] بعد هم صريحاً در مسجد به مردم اعلام كرد كه مردم من برابر شاهد حكم ميكنم من برابر يمين حكم ميكنم نه برابر آن علم واقعي و اگر كسي در اثر اقامه شاهدي دور و باطل يا ارائه يمين دروغ محكمه را قانع كرده است كه به سود او حكم بكنند و مالي را ببرد اين «قطعةً من النار»[32] را برده است خب اين هم حكم الله بود اينها رؤيت احكام الهي است اما آن رؤيت معارف الهي در طليعهٴ سورهٴ مباركهٴ «اسراء» است در بخشي از سورهٴ مباركهٴ «نجم» است كه ميفرمايد: ﴿ما كَذَبَ الْفُؤادُ ما رَأى﴾[33] بعد هم به ما كه دستور اقتداي به پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) داده شد كه فرمود: ﴿لَقَدْ كانَ لَكُمْ في رَسُولِ اللّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ﴾[34] در سورهٴ مباركهٴ «تكاثر» اين تأسي در تحصيل عين اليقين را هم به ما آموخت فرمود اولاً بايد علم اليقين پيدا كنيد بعد اين علم اليقين زمينهاي ميشود براي عين اليقين ﴿كَلاّ لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْيَقينِ ٭ لَتَرَوُنَّ الْجَحيمَ ٭ ثُمَّ لَتَرَوُنَّها عَيْنَ الْيَقينِ ٭ ثُمَّ لَتُسْئَلُنَّ يَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعيمِ﴾[35] آن ﴿عَيْنَ الْيَقينِ﴾ مضاعف و مؤكد بعد از موت است كه براي همه حاصل ميشود خب پس اينكه فرمود: ﴿وَ كَذلِكَ نُري إِبْراهيمَ مَلَكُوتَ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ﴾ اين، اينچنين ارائه ميكنيم مشابه اين ارائه را قبلاً به ابراهيم خليل ارائه كرده است كه وجود مبارك ابراهيم به آزر و قوم آزر فرمود: ﴿إِنّي أَراكَ وَ قَوْمَكَ في ضَلالٍ مُبينٍ﴾ اما الآن دارد با ستارهپرستها اين گروه مناظره علمي ميكند فرمود: ﴿وَ كَذلِكَ نُري إِبْراهيمَ مَلَكُوتَ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ وَ لِيَكُونَ مِنَ الْمُوقِنينَ﴾ يعني براي اهداف فراواني كه يكي از آن اهداف همان اين است كه جزء موقنين باشد جزء يقينكنندهها باشد البته تناسب حكم و موضوع ايجاب ميكند كه او يقين پيدا كند به آيات الهي سخن از كنه ذات واجب نيست چه اينكه در جريان اسراء و معراج هم سخن از ذات واجب نيست سخن از شهود آيات الهي است و اسماي حسنا است اينجا هم كه ميفرمايد: ﴿وَ لِيَكُونَ مِنَ الْمُوقِنينَ﴾ يعني ما ملكوت آسمانها و زمين را نشان ابراهيم خليل داديم تا او به آيات ما يقين پيدا كند ﴿لِنُرِيَهُ مِنْ آياتِنا﴾[36] كه در اسراء و معراج آمده است از همين قبيل خواهد بود نه اينكه به كنه ذات يقين پيدا كند حالا يكي از موجودات سمائي ستاره است ملكوت او را الآن اين ميبيند ملكوت او را ميبيند يعني چه؟ يك منجم با براهين رياضي طلوع و غروب اينها را رصد ميكند يك انسان عادي هم با چشم غيرمسلح بدون اينكه رصدخانه برود طلوع و غروب اينها را رصد ميكند بررسي ميكند از اينكه وجود مبارك ابراهيم از اين متحرك پي به محرك برده است اين ميشود رؤيت ملكوت قمر يك وقت انسان حركت ميبيند اين مُلك است يك وقت متحرك ميبيند اين مُلك است يك وقت زمامدار تحريك ميبيند اين ملكوت است يك وقت هدف حركت ميبيند اين ملكوت است حالا اين برهان را گروه زيادي برهان حدوث و تغيّر دانستند گروه فراواني برهان امكان دانستند بايد ببينيد در نوع اين تفاسير يك چنين تفسيري كه نظير الميزان نوآوري داشته باشد بگويد اين برهان نه برهان اهل فلسفه و حكمت است نه برهان اهل كلام است نه تقريبي است كه اشاعره گفتند نه تقريبي است كه معتزله گفتند اين برهان حركت نيست نه حركتهاي عادي نه حركت جوهري اين برهان امكان نيست نه امكان ما هوي نه امكان فقري اين يك راه خاصي است كه قرآن ارائه ميكند حدّ وسط اين برهان محبّت است نه امكان، نه حدوث، نه تغيّر، نه امكان فقري چنين برهاني اصولاً در كتابهاي فلسفي و كلام و حكمت راه ندارد اصلاً براهين معقول و مقبول در آن رشتهها همان برهان حدوث است حركت هست امكان ماهوي است امكان فقري است و مانند آن برهاني كه حدّ وسطش محبّت باشد اين برهان خليل حق است همين برهان را ميبينيد مرحوم صدر المتألهين در مبدأ و معاد در اسفار و كتابهاي ديگر به عنوان برهان حركت ياد كرده است فخررازي به عنوان برهان امكان ميداند ايشان ميفرمايد هيچ كدام از اين راهها نيست به چه دليل اين ستاره خدا نيست و خدا دارد به چه دليل ماه خدا نيست و خدا دارد به چه دليل آفتاب خدا نيست و خدا دارد براي اينكه خدا آن است كه دلپذير باشد محبوب باشد خدا را ما براي اين ميخواهيم كه به او سر بسائيم و همين محبوب بودن متكي است به يك سلسله براهين عقلي يك وقت است ميگويد من اين را دوست دارم آن كه ميگويد شما دوست داريد خب من دوست ندارم من چيزي ديگر دوست دارم يك وقت است انسان روي شيئي حساسيت دارد از فلان حيوان ميترسد از فلان حادثه ميترسد و كسي هم نميترسد كسي از تنهايي ميترسد ديگري نميترسد كسي از بيابان تاريك ميترسد ديگري نميترسد ترس از جهنم نظير ترس از تنهايي و تاريكي و امثال ذلك نيست آن ترس وهمي است يك ترسي هم معقول است تا يكي بگويد من از جهنم ميترسم ديگري بگويد من نميترسم اين نظير تاريكي نيست نظير تنهايي نيست تاريكي و تنهايي ترسآور نيست برابر با دركهاي وهمي خود آدم است اما ترس از جهنم يك ترس معقول است يك ترسي نيست كه كسي بگويد من اين ترس را دارم ديگري بگويد من ندارم دوستي هم اينچنين نيست كسي بگويد من فلان رنگ را دوست دارم فلان لباس را دوست دارم فلان غذا را دوست دارم فلان سبك ساختمان را دوست دارم ديگري ميگويد من اين سبك را دوست ندارم يك سبك ديگر دوست دارم اينها مربوط به زيرمجموعه خواهشهاي نفساني است اما دوستي الله يك دوستي معقول است برهان خليل حق اين است كه اصلاً خدا آن است كه دلپذير باشد محبوب باشد چيزي كه رفتني است و دگرگون شدني است محبوب نيست پس خدا نيست اين را بايد ثابت كرد آن راهها را قبلاً ديگران رفتند مفسّرين هم رفتند خب هر حركتي براي متحرك است هر متحركي نيازمند آن محرك است پس هيچ متحركي خدا نيست هر ممكني واجب دارد و هيچ ممكني خدا نيست اين راهها را ديگران هم رفتند اما تكيهگاه اين برهان و حدّ وسط اين برهان محبّت است فرمود: ﴿لا أُحِبُّ اْلآفِلينَ﴾ خب آن رقيب سرسخت هم ميگويد «نحن نحب الآفلين» تو دوست نداري ما دوست داريم ﴿لَكُمْ دينُكُمْ وَ لِيَ دينِ﴾[37] اين ديگر تبر نميخواهد كه اين ديگر تسفيه نميخواهد كه شما دوست نداريد ما دوست داريم اين دين نياكان ماست معلوم ميشود دوستي دو قسم است يك دوستي شخصي است كه روي عواطف و احساسات است او مبرهن نيست هر كسي خواست خاص خودش را دارد ترس هم اينچنين است يك ترس نفساني است روي عواطف و احساسات است اين براي هر كسي است كه ترس هر كسي هم براي او محترم است كسي از سوسك ميترسد يكي هم از مار نميترسد اما يك ترس معقول است جهنم باطن گناه است اين ترسآور است اظلام را جدا نميشود اين آدم را ﴿کُلما نَضِجَتْ جُلُودُهُمْ بَدَّلْناهُمْ جُلُودًا غَيْرَها لِيَذُوقُوا الْعَذابَ﴾[38] اين چيزي نيست كه كسي بگويد من از اين نميترسم خب جهنم يك ترس معقول و مقبول است اما سوسك و تنهايي و تاريكي اينها ترس عقلي نيست دوستي هم به شرح ايضاً خيليها هستند كه خيلي را دوست دارند يك عده دوست ندارند آداب و سنن و رسوم پيش يك عده محبوب است پيش يك عده محبوب نيست اين برهان خليل حق يك محبّت عقلي است يعني يك محبّتي است كه عقل او را تثبيت ميكند و نوع براهيني كه قوم اقامه كردند آنها اگر تام است حكمت و كلام عهدهدار تماميت آنهاست اگر ناتمام است حكمت و كلام عهدهدار ناتمام بودن آنهاست ولي اين برهان از آن سنخ براهين نيست برهاني كه در سورهٴ مباركهٴ «بقره» گذشت ﴿ فَإِنَّ اللّهَ يَأْتِي بِالشَّمْسِ مِنَ الْمَشْرِقِ فَأْتِ بِهَا مِنَ الْمَغْرِبِ﴾ بله اين ميتواند برهان حركت باشد برهان حدوث باشد ﴿رَبِّيَ الَّذي يُحْيي وَ يُميتُ﴾[39] اين ميتواند برهان حركت باشد برهان حدوث باشد برهان امكان ماهوي باشد برهان امكان فقري باشد آن راه دارد اما ﴿لا أُحِبُّ اْلآفِلينَ﴾ هيچ يك از آن براهين نيست يك برهان نو قرآني است كه در كتابهاي معقول مطرح نيست اين را بايد تبيين كرد.
«و الْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمينَ»