75/08/15
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/سوره انعام/آیه 73 الی 75
﴿وَ هُوَ الَّذي خَلَقَ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضَ بِالْحَقِّ وَ يَوْمَ يَقُولُ كُنْ فَيَكُونُ قَوْلُهُ الْحَقُّ وَ لَهُ الْمُلْكُ يَوْمَ يُنْفَخُ فِي الصُّورِ عالِمُ الْغَيْبِ وَ الشَّهادَةِ وَ هُوَ الْحَكيمُ الْخَبيرُ﴾﴿73﴾﴿وَ إِذْ قالَ إِبْراهيمُ ِلأَبيهِ آزَرَ أَتَتَّخِذُ أَصْنامًا آلِهَةً إِنّي أَراكَ وَ قَوْمَكَ في ضَلالٍ مُبينٍ﴾﴿74﴾﴿وَ كَذلِكَ نُري إِبْراهيمَ مَلَكُوتَ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ وَ لِيَكُونَ مِنَ الْمُوقِنينَ﴾﴿75﴾
در جريان نفخ صور ظاهر بعضي از تعبيرات قرآن كريم اين است كه ناقوري است كه در او دميده ميشود و همهٴ مردگان حاضر خواهند شد تعبير به نفخ صور هم شايد ناظر به اين باشد كه ذات اقدس الهي ارواح را به ابدانشان برميگرداند و صورتها پديد ميآيد چند تا بحث است يكي اينكه نافخ كيست يكي اينكه منفوخ چيست؟ يكي اينكه وسيله دميدن و منفخ چيست؟ اينها را ظاهراً در سورهٴ مباركهٴ «زمر» آنجا بحث ميشود.
مطلب بعدي آن است كه اين نفخ صور كنايه از احضار همه اهل محشر است احضار يك نحو رعبي را به همراه دارد مخلصين از مسئله احضار مصوناند در قرآن كريم آمده است به اينكه همهٴ بندگان در قيامت محضر ميشوند﴿إِلَّا عِبَادَ اللَّهِ الْمُخْلَصِينَ ﴾[1] مُخلَص را احضار نميكنند او حاضر است نيازي به احضار او ندارد و مانند وگرنه ديگران را احضار خواهند كرد خود اين احضار با رعب همراه است پس نفخ صور كنايه از احضار است كه همه يك جا جمع بشوند ﴿إِنَّ اْلأَوَّلينَ وَ اْلآخِرينَ ٭ لَُمَجْمُوعُونَ إِلي ميقاتِ يَوْمٍ مَعْلُومٍ﴾[2] اين حشر و اين جمع با يك دميدن پديد ميآيد يك دميدني است كه همگان را از بين ميبرد كه ﴿وَ نُفِخَ فِي الصُّورِ فَصَعِقَ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ مَنْ فِي اْلأَرْضِ إِلاّ مَنْ شاءَ اللّهُ﴾[3] آن نفخ اول براي آن است كه همگان رحلت كنند هيچ موجودي زنده نماند يك عده را در همان نفخ صور اول استثنا ميكند ميفرمايد: ﴿وَ نُفِخَ فِي الصُّورِ فَصَعِقَ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ مَنْ فِي اْلأَرْضِ إِلاّ مَنْ شاءَ اللّهُ﴾ پس يك عده محفوظاند و مستثنا هستند از مسئله مرگ در نفخ اول در نفخ دوم هم كه ﴿نُفِخَ فيهِ أُخْري فَإِذا هُمْ قِيامٌ يَنْظُرُونَ﴾ با نفخ دوم همهٴ مردهها زنده ميشنود و حاضرخواهند شد در اينجا هم بندگان مُخلَص را اصلاح فرمود فرمود همگان مُحضراند مگر بندگان مخلص شايد همانهايي كه در نفخ اول مستثنا بودند كه فرمود: ﴿فَصَعِقَ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ مَنْ فِي اْلأَرْضِ إِلاّ مَنْ شاءَ اللّهُ﴾ همان مستثناي در نفخ اول مستثنا در نفخ ثاني باشد يعني ﴿مُحْضَرُونَ﴾[4] هرگز نه با نفخ اول رحلت ميكنند نه با نفخ دوم احضار ميشوند چون اينها در جوار رحمت حقاند ﴿عِنْدَ مَليكٍ مُقْتَدِرٍ﴾[5] اند نه نيازي به اماته آنهاست نه نيازي به احضار آنها به هر تقدير در دو نفخه يك عده مستثني هستند كه تفسيرش به خواست خدا در سورهٴ مباركهٴ «زمر» شايد مطرح بشود و اگر مناسبتهايي ديگري پديد آمد ممكن است زودتر از بحث «زمر» سورهٴ مباركهٴ «زمر» دربارهٴ نفخ صور و نفخ اول و نفخ ثاني و مستثناهاي نفخ اول مستثناهاي نفخ دوم بحث ميشود عمده مسئلهٴ احتجاج ابراهيم خليل(سلام الله عليه) اين احتجاج را كه قرآن كريم بازگو ميكند نشانه اهميت اين مسئله است جريان بتپرستي يك جرياني بود كه جزء ريشهدارترين جريانهاي اعتقادي بود بعد از توحيد اين مطلب اول و با هيچ مبارزه و مناظرهاي ريشه كن نشد اين مطلب دوم.
اما دربارهٴ مطلب اول كه بعد از اعتقادات توحيدي كه به وسيله انسان كاملي نظير آدم(سلام الله عليه) به جهانيان عرضه ميشد كم كم اين شرك پديد آمد پديد آمدن شرك از دير زمان سابقه داشت وقتي نوح(سلام الله عليه) كه شيخ الانبيا است مبعوث شد بشريت آن عصر گرفتار وثنيت و بتپرستي بود پس آنقدر اين وثنيت ريشه داشت كه يك پيامبري كه از اولوالعزم است مبعوث شده است تا بساط اين بتپرستي را بر دارد پس قبل از او سابقه داشت كه ايشان در تعبيرات فراواني به قومش اشاره ميكند به اينكه اين كارهايي كه از قبل مانده است اينها باطل است.
مطلب دوم آن است كه نه قرن و نيم خود اين پيغمبر(علي نبينا و آله و عليهم الصلاه و عليه السلام) مبارزه كرده است و اثر نكرد چون ﴿فَلَبِثَ فيهِمْ أَلْفَ سَنَةٍ إِلاّ خَمْسينَ عامًا﴾[6] 950 سال نه قرن و نيم در بين مردم به دعوت توحيدي تلاش كرد ولي حرفش اثر نكرد خب چه سنت كهن و ريشهداري است كه يكي از بزرگترين انبياي الهي كه از اولوالعزم است نه قرن و نيم تلاش ميكند ولي بياثر ميماند اين مرحله دوم، مرحله سوم آن است كه ذات اقدس الهي از راه وحي طبق آنچه در سورهٴ «هود» هست به وجود مبارك هود(سلام الله عليه) فرمود: ﴿وَ أُوحِيَ إِلي نُوحٍ أَنَّهُ لَنْ يُؤْمِنَ مِنْ قَوْمِكَ إِلاّ مَنْ قَدْ آمَنَ فَلا تَبْتَئِسْ بِما كانُوا يَفْعَلُونَ﴾[7] از راه وحي ذات اقدس الهي به نوح فهماند كه ديگر از اين به بعد كسي به تو ايمان نخواهد آورد لذا وجود مبارك نوح آنچه كه در سورهٴ «نوح» است به خدا عرض كرد كه ﴿لا تَذَرْ عَلَي اْلأَرْضِ مِنَ الْكافِرينَ دَيّارًا ٭ إِنَّكَ إِنْ تَذَرْهُمْ يُضِلُّوا عِبادَكَ وَ لا يَلِدُوا إِلاّ فاجِرًا كَفّارًا﴾[8] اينكه نوح(سلام الله عليه) گفته بود كه اينها نسل آينده ايشان هم كافر هست براي همان اخبار غيب است كه ذات اقدس الهي نسبت به نوح(سلام الله عليه) روا داشت فرمود: ﴿لَنْ يُؤْمِنَ مِنْ قَوْمِكَ إِلاّ مَنْ قَدْ آمَنَ﴾[9] وگرنه نوح(سلام الله عليه) ذاتاً اين علم را نداشت كه بعداً ديگر كسي به او ايمان نميآورد لذا به ذات اقدس الهي عرض كرد اين گروه نه تنها تا زندهاند به من ايمان نميآورند موحد نميشوند بلكه نسل آينده اينها باز بتپرست است ﴿إِنَّكَ إِنْ تَذَرْهُمْ يُضِلُّوا عِبادَكَ وَ لا يَلِدُوا إِلاّ فاجِرًا كَفّارًا﴾ در اين مقطع ذات اقدس الهي دستور ساختن سفينه داد و جريان طوفان نوح پديد آمد و همهٴ اينها غرق شدند و از بين رفتند بعد همان چند نفري را كه وجود مبارك نوح در سفينه به همراه خود برد و اينها را خوب پروراند تا خود نوح(سلام الله عليه) زنده بود اين نسل تا حدودي توحيد را حفظ كردند بعد از رحلت نوح(سلام الله عليه) باز وثنيت رواج پيدا كرد در مقطع چهارم مرحله چهارم نوبت به حضرت ابراهيم(سلام الله عليه) رسيد وقتي كه اكثري مردم آن روزگار بتپرست بودند اليوم هم كه عصر علم است ميبينيد شما در بسياري از مناطق اطراف كره زمين مثل محدوده چين بخشي از ژاپن هنوز بتپرستي رواج دارد عدهٴ زيادي در چين بت پرستند، در هند بخشي از آنها بت پرستند اين بايد علاج بشود كه براي چه بت را ميپرستند و هيچ يك از اين اوامر ياد شده نتوانست علاج كننده جريان وثنيت باشد با اينكه اين يك امر بيّن الغيي است اين بتهايي كه از سنگ تراشيده شد، از چوب تراشيده شد اين دست تراش خود مردم است اين هيچ قداستي ندارد و هيچ تأثيري ندارد پس از يك سوي ما جريان بتپرستي را كه در آن چهار مقطع تاريخي بررسي ميكنيم ميبينيم يك امر عقيدهٴ ريشه دار كهن غير قابل برداشت است اليوم هم كه عصر علم است ميبينيم در يكي از بزرگترين كشورهاي جهان آنجا باز بتپرستي رواج دارد از سويي ديگر بررسي ميكنيم به قول فخررازي ميبينيم اين بتها هيچ ارزش عبادي ندارند پرستيدن اينها بيّن الغي است چيزي كه دست تراش خود انسان است چه اثري دارد براي تأمين سعادت انسان؟ لذا بايد علاج كرد كه ريشهاش چيست؟ راههايي كه فخررازي و مانند آن ارائه كردند چند تا است يكي از آن راهها اين است كه اولاً روي زمين كسي پيدا نشده كه بگويد دو تا واجب الوجود در عالم هست هيچ انساني معتقد به دو واجب الوجود نبود حالا يا ملحد بود و اصلاً مبدأ را قبول نداشت كه البته آن هم خطاي در تطبيق دارد يا اگر قائل به واجب است به وحدت واجب معتقد شد نه به تعدد او از وجوب ذاتي كه بگذريم نوبت به خالقيت، ربوبيّت، الهيت، معبوديت برسد البته شرك پديد ميآيد وگرنه در اصل ذات كه دو واجب الوجود در عالم باشد كسي قائل نشد در مسئلهٴ آفرينش عدهاي قائلاند كه مثلاً خيرات را يزدان آفريد شرور را اهرمن آفريد و مانند آن در مسئلهٴ خالقيت شرك هست اما در مسئلهٴ ذات وجوب واجب شرك نيست اينها كه معتقدند عالم واجب بالذات دارد لكن مخلوق بعضيها در بعض اثر ميگذارند ميگويند كل كارهاي اين عالم را كواكب آسماني به عهده ميگيرند احياناً بعضي از علومي كه مربوط به رصد اينها است و طالع بينيهاست هم اين را تأييد كردند كه نه تنها ليل و نهار ما با اين كواكب همراه است نه تنها پديد آمدن ميوههاي ما و رشد مزرعههاي ما و مرتع ما در ارتباط اين كواكب و شمس و قمر است بلكه نحوهٴ ارتباط اينها قران اينها باعث سعد و نحس هم خواهد بود از اينجا آنها را تكريم كردند حالا يا اينها قائل شدند به اينكه وسائط فيضاند شفعاي عند اللهاند مقربين مردماند الي الله يا قائل شدند به اينكه ذات اقدس الهي كارهاي اين عالم و تدوين اين عالم را به اين كواكب آسماني تفويض كرده است و مانند آن البته عدهاي براي قديسين بشر حرمت عبادي قائلاند عدهاي براي فرشتگان حرمت ربوبي قائلاند كه مانند آن اما فعلاً در اين بخش از سورهٴ مباركهٴ «انعام» بحث دربارهٴ ابطال ربوبيّت اجرام سمايي است و آنچه را كه اينها با دست ميتراشيدند اين را مجسمهٴ آن معبود ميدانستند نه اينكه خود اينها اثر دارند البته جَهَلهٴ از وثنين كه اينها را تكريم ميكردند قرآن كريم نسبت به اين جمله ميفرمايد: ﴿لِمَ تَعْبُدُ ما لا يَسْمَعُ وَ لا يُبْصِر﴾[10] و مانند آن وگرنه اين مجسمه مورد اعتقاد بالاصاله وثنيين و صنميين نبود اين مجسمه و اين تمثال و اين پيكر نشانهٴ آن بت هست از اين جهت او را احترام ميكردند وگرنه خود اين بتها خود اين سنگ و چوب معتقد نبودند اثر دارد لكن قرآن هم احترام اين سنگ و چوب دستساز را نهي كرد كه ﴿أَ لَهُمْ أَرْجُلٌ يَمْشُونَ بِها أَمْ لَهُمْ أَيْدٍ يَبْطِشُونَ بِها أَمْ لَهُمْ أَعْيُنٌ يُبْصِرُونَ بِها أَمْ لَهُمْ آذانٌ يَسْمَعُونَ بِها﴾[11] از همين راهها حرمت اين اجرام را هتك حرمت اين بتها را نهي فرمود و هم براهين اقامه كرد به اينكه آن اجرام سماوي كه اين بتها مجسمه آنها هستند آن هم بياثراند در اين بخش از سورهٴ مباركهٴ «انعام» برهان اقامه ميشود بر اينكه اجرام سماوي سمتي ندارند نه كار به آنها تفويض شده است نه آنها واسطه در فيضاند نه آنها شريك رباند و مانند آن آنها هم مانند ساير موجودات مثل شما مخلوقاند و تحت تدبير مسئلهٴ ﴿لَهُ الْخَلْقُ وَالْأَمْرُ﴾[12] حصر ميكند اين تقديم خبر بر مبتدا يعني اصل آفرينش و تدبير نظام آفرينش هر دو در انحصار حق تعالي است﴿لَهُ الْخَلْقُ وَالْأَمْرُ﴾هم اصل آفرينش هم امر فرمانروايي و تدبيرو ادارهٴ مخلوق به دست او است براي اوست چه اينكه عالم امر هم در اختيار اوست برابر عالم خلقي كه در اختيار اوست هم امر در برابر خلق هم امر به معناي فرمانروايي هر دو براي خداست.
مطلب بعدي آن است كه چون مسئلهٴ وثنيت يك امر رايجي بود اليوم هم امر رايج است چون وقتي به بخش چين سفر ميكنيد ميبينيد اين بتهاي سنگي فراواني كه در برابر آن تكريم ميكنند در هند هم اينچنين است چون مشكل رسمي آن روز بود مشكل رسمي بخش وسيعي از مردم امروز هم هست اين يك و وجود مبارك ابراهيم خليل مورد قبول همهٴ اينها بود دو، خود اين برهان معقول است سه، باعث شد كه در اين بخش از سورهٴ مباركهٴ «انعام» بحث وسيعي دربارهٴ ابطال وثنيت طرح بشود هم احتجاجات كسي كه مقبول بين مردم است هم مقدمات برهان معقول است هم اصل كار محلّ ابتلاست.
مطلب بعدي آن است كه وقتي ذات اقدس الهي برهان اقامه ميكند در طليعهٴ برهان ميفرمايد: ﴿وَ كَذلِكَ نُري إِبْراهيمَ مَلَكُوتَ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ وَ لِيَكُونَ مِنَ الْمُوقِنينَ﴾ يعني آنچه را كه خليل حق اقامه ميكند در اثر ارائه ماست ما اين چيزها را ارائه كرديم نشانش داديم او هم ديد برابر مشهودات خود سخن ميگويد سخن او خيال و وهم و قياس و گمان و امثال ذلك نيست يك حقيقت مشهود و معقول است ملكوت هر شيء باطن هر شيء است يعني هر شيء يك ظاهري دارد يك پيكري دارد كه ديگران با چشم ظاهر ميبينند يك زمامي دارد كه دست زمامدار آن زمام را گرفته است ﴿مَلَكُوتُ كُلِّ شَيْءٍ﴾ آن زمام هر شيء است كه به دست زمامدار او است اين كه در بخش پاياني سورهٴ مباركهٴ «يس» ميفرمايد: ﴿فَسُبْحانَ الَّذي بِيَدِهِ مَلَكُوتُ كُلِّ شَيْءٍ﴾[13] آنجا با اسم تسبيح ذكر ميكند نه با اسم تبارك براي آن است كه اين از اسما تنزيهيه ذات اقدس الهي است و آن گرفتن هم گرفتن مادي نيست ﴿مَلَكُوتُ كُلِّ شَيْءٍ﴾ را خداي كريم منزه از امساك ظاهري است نگه ميدارد ﴿فَسُبْحانَ الَّذي بِيَدِهِ مَلَكُوتُ كُلِّ شَيْءٍ﴾[14] همان طوري كه ﴿تَبارَكَ الَّذي بِيَدِهِ الْمُلْكُ﴾[15] همان طوري كه اسم جمالي متبارك و وصف جمال تبارك آن زمامدار ملك عالم است وصف جلالي تسبيح زمامدار ﴿مَلَكُوتُ كُلِّ شَيْءٍ﴾ است آن ملكوت با چشم دل ديده ميشود و ذات اقدس الهي ﴿مَلَكُوتُ كُلِّ شَيْءٍ﴾ را ملكوت آسمانها و زمين را به ابراهيم خليل(سلام الله عليه) نشان داد به ماها هم امر كرد بشرهاي عادل هم تشويق كرد شما در ملكوت آسمانها نظر كنيد يعني او ديد شما بنگريد او اهل رؤيت است شما اهل نظر، او اهل ديدن است شما اهل نگاه، نگاه كنيد شايد ببينيد و اگر اين نظر و نگاه به ديدن و رؤيت ختم نشود ما را به چنين نظري امر نميكند چون حتماً اين امر براي آن است كه روزي به ثمر ميرسد در سورهٴ مباركهٴ «اعراف» آنجا هم ميفرمايد: ﴿أَ وَ لَمْ يَنْظُرُوا في مَلَكُوتِ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ﴾ چرا در ملكوت عالم نظر نميكنند؟ آيهٴ 185 سورهٴ مباركهٴ «اعراف» ﴿أَ وَ لَمْ يَنْظُرُوا في مَلَكُوتِ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ وَ ما خَلَقَ اللّهُ مِنْ شَيْءٍ وَ أَنْ عَسي أَنْ يَكُونَ قَدِ اقْتَرَبَ أَجَلُهُمْ فَبِأَيِّ حَديثٍ بَعْدَهُ يُؤْمِنُونَ﴾ يعني شما كه به ابراهيم خليل(سلام الله عليه) تأسي داريد و ذات اقدس الهي هم كه در قرآن كريم فرمود: ﴿إِنَّ أَوْلَي النّاسِ بِإِبْراهيمَ لَلَّذينَ اتَّبَعُوهُ وَ هذَا النَّبِيُّ وَ الَّذينَ آمَنُوا﴾[16] شما كه مؤمنينايد اگر بخواهيد اولي به ابراهيم باشيد بايد راه نظر به ملكوت را طي كنيد او اهل رؤيت ملكوت بود شما اهل نظر باشيد تا ببينيد وگرنه اولي به او نخواهيد بود اين كه فرمود: ﴿وَ كَذلِكَ نُري إِبْراهيمَ مَلَكُوتَ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ﴾ اين نشان ميدهد كه سماوات و ارض يك ملكوتي دارند و قابل رؤيت است ممكن است كسي در آن رؤيت اشتباه بكند ولي اگر ارائه دهنده ذات اقدس الهي باشد يقيناً آن كسي كه ميبيند سالم و صحيح ميبيند و مصون از غفلت و اشتباه است.
مطلب بعدي آن است كه در بسياري از معارف كليدي قرآن ذات اقدس الهي از آن وسط شروع ميشود يعني خيلي از راز و رمزها كه بين خود خدا و انبيا و اولياي اوست او را ذكر نميكند آنچه كه قابل درك تودهٴ مردم است از آن به بعد ذكر ميكند در همين جا فرمود: ﴿وَ كَذلِكَ نُري إِبْراهيمَ مَلَكُوتَ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ وَ لِيَكُونَ مِنَ الْمُوقِنينَ﴾ اين واو زايد نيست يعني ما اين كار را كرديم براي اهداف فراوان و يكي از آن اهداف اين است كه او اهل يقين باشد كه اين واو عطف بر محذوف است حالا چه نحو شهودي براي انسان سالك پديد ميآيد كه با رؤيت ملكوت حاصل ميشود آن را بايد از اهل معنا سؤال كرد وگرنه نصيب هر كسي نخواهد شد حداكثر بهرهاي كه ناظران در ملكوت و سماوات و ارض ميبرند همان برهان منطقي است كه با استدلال توحيد خدا و اسماي حسناي الهي ثابت ميشود اينچنين نيست كه واو زائد باشد يا واو استيناف باشد بلكه واو عاطفه است عطف بر محذوف است بسياري از نكات در آن رؤيت ملكوت مطرح است كه يكي از آن نكات همين است كه ﴿وَ لِيَكُونَ مِنَ الْمُوقِنينَ﴾ پس ارائهٴ ملكوت براي پيدايش يقين است سخن از خيال و قياس و وهم و گمان امثال ذلك نيست سخن از اسطوره بودن نيست.
مطلب بعدي آن است كه يعني همان طوري كه وجود مبارك ابراهيم به پدرش آزر گفت ﴿أَ تَتَّخِذُ أَصْنامًا آلِهَةً﴾ يعني آنها را آلهه ميپنداريد همچنين ما به ابراهيم اين معارف را آموخت يعني آن طور گفت و ما هم اينچنين به ابراهيم ارائه كرديم ﴿وَ كَذلِكَ نُري إِبْراهيمَ مَلَكُوتَ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ﴾ همچنين ما ملكوت آسمانها و زمين را ارائه ميكنيم آن قبلاً گرچه آن هم به عنايت الهي بود ولي از آنجا به عنوان ارائه الهي ياد نكرده است چون آن احتجاجي در كار نيست اما اصلاً اصل احتجاج از اينجا دارد شروع ميشود در آنجا فقط يك ادعا است كه فرمود: ﴿إِنّي أَراكَ وَ قَوْمَكَ في ضَلالٍ مُبينٍ﴾ اما چرا آنها در ضلالتاند؟ برهاني بر مسئله اقامه نشد.
اما حالا طليعهٴ برهان، يك بحث در اين است كه اين برهان في نفسه تام است يا نه يك بحث در اين است كه برهان اگر بخواهد به صورت غالب براهين عادي در بيايد چه برهان است يكي اينكه خود وجود مبارك ابراهيم خليل(سلام الله عليه) اينها را به عنوان شاك متفحص گفت كه خودش مسئله مثلاً بر او حل نشده بود ـ معاذالله ـ و الآن ميخواهد حل بشود يا به عنوان فرض و تقدير است يا به عنوان جدال احسن يك وقت است كسي ميگويد كه نه براي خود حضرت ابراهيم ـ معاذالله ـ اينها حل نشده بود اين جداً قائل به ربوبيّت كوكب بود بعد قائل به ربوبيّت قمر شد بعد قائل به ربوبيّت شمس شد بعد به ربوبيّت الله پي برد يك وقت است كه نه گفته ميشود وجود مبارك ابراهيم(سلام الله عليه) اين حرفها را به عنوان فرض و تقدير گرفت ما فرض ميكنيم كه اين رب باشد ببينيم چه خواهد شد وقتي كه افول كرد گفت كه اينها رب نيستند يك وقت بحث در اين است كه نه، نه خود وجود مبارك حضرت ابراهيم(سلام الله عليه) اين مراحل را يكي پس از ديگري به عنوان اعتقاد اولي گذراند نه به عنوان فرض تقدير بود بلكه به عنوان جدال احسن بود با قوم خود و با آزر و قوم آزر كه احتجاج ميكرد ميفرمايد خب اگر اين كوكب و اين ستاره رب باشد نبايد آفل باشد چون خدا آفل نيست چون اين آفل است پس خدا نيست كه از باب جدال احسن است در طي بحثها به خواست خدا روشن خواهد شد كه يا به عنوان فرض و تقدير است يا به عنوان جدال احسن نه اينكه خودش اين مراحل را گذرانده اول قائل شد به ربوبيّت كوكب بعد به ربوبيّت قمر بعد به ربوبيّت شمس بعدها فهميد كه اينها باطلاند به ربوبيّت الله پي برد اينچنين نيست.
پرسش...
پاسخ: در مسئله جدال فرق نميكند چون به عنوان فرض است اين ميگويد حالا ما فرض ميكنيم اين رب است چون فرض شما كه معتقديد اين رب همه است ما هم فرض ميكنيم اين رب است وقتي افول كرد با ارائه يك مقدمات معقول مقبولي ثابت ميكند كه خدا آن است كه افول نكند غروب نكند و اين غروب كرده است و زائل شده است پس اين خدا نيست قابل هست كه هم جدال احسن باشد هم نه خودش به عنوان فرض تقدير دارد بحث ميكند كه البته محصول اين فرض و تقدير براي تفهيم ديگران است.
پرسش: ...
پاسخ: خودش نه خودش اول موحد بود البته توحيدش يكي پس از ديگري كامل شد چه اينكه معارفش تا آن مرحلهاي رسيد كه ﴿قالَ أَ وَ لَمْ تُؤْمِنْ قالَ بَلي وَ لكِنْ لِيَطْمَئِنَّ قَلْبي﴾[17] آن مراحل را يكي پس از ديگري شهود كرد و اما اصل توحيد و اصل مسئله معاد و امثال ذلك براي او بيّن الرشد بود.
مطلب بعدي آن است كه ايشان جريان احتجاج را از ستاره به ماه و شمس گرفت اين جريان شب شروع شد آيا طبق آن قصه و نقلي كه هست كه وجود مباركش را به غار بردند او شبانه از غار بيرون آمد و تا آن وقت چيزي را نديده بود در فضاي بسته زندگي ميكرد؟ شبانه اولين چيزي كه ديد ستاره بود مثلاً ستارهٴ زهره را ديد و در بخشهاي پاياني ماه هم بود كه اول ستاره طلوع ميكرد اين ستاره درشت بعد از يك مدتي ماه طلوع ميكند نه شبهاي اوايل ماه كه ماه در همان اوايل طالع است در بخشهاي پاياني شب يعني مثلاً از هفده و هجده به بعد ماه سر شب طالع نيست و اما آن ستاره درشت و روشن طالع است اول آن ستاره است بعد بزرگتر از او ماه است بعد طولي هم نميكشد آفتاب طلوع ميكند.
پرسش: ...
پاسخ: اينكه از شب شروع شد حالا يا تعمدي در كار بود ميخواست از كوچك شروع كند يا نه وجود مباركش وقتي از غار طبق آن قصه و جريان اگر درست باشد از غار كه در آمده اولين باري كه بر خورد كرده است همين ستاره را ديد ﴿فَلَمّا جَنَّ عَلَيْهِ اللَّيْلُ رَأي كَوْكَبًا﴾ اين ﴿فَلَمّا جَنَّ عَلَيْهِ اللَّيْلُ﴾ معنايش اين نيست كه اين روز بود و شب فرا رسيد نه در طليعهٴ شب كه مثلاً آمد باز به آن صحنه وقتي كاملاً شب پوشاند تاريكي خود را بر او و او مستور شد در تحت تاريكي شب ﴿رَأي كَوْكَبًا قالَ هذا رَبّي فَلَمّا أَفَلَ قالَ لا أُحِبُّ اْلآفِلينَ﴾[18] مسئله، مسئله ﴿مَلَكُوتُ كُلِّ شَيْءٍ﴾[19] است ملكوتي است و مسئله، مسئلهٴ حكمت نظري است ميبينيد در مسئلهٴ ملكوت در مسئله حكمت نظري سخن از محبّت است فرمود من آفل را دوست ندارم خب آن وثني و بتپرست ميگويد من همين را دوست دارم اين چه برهاني است كه حدّ وسط او محبّت است برهان بالأخره يك سبكي دارد لمي است يا انّي است يا از علت معلول است يا از معلولي به علت است يا از احد المعلولين به معلولهاي ديگر است اين چه سبك برهاني است؟ كه انسان در يك مسئله جهان بيني بگويد من دوست ندارم خب آن رقيب و خصم ميگويد من اين را دوست دارم مگر در مسائل رياضي ميشود گفت من دوست دارم يا او دوست ندارد در مسائل حكمت و كلام و فلسفه مگر جاي دوست داشتن است اين مسائل عرفي نيست يا مسائل عملي نيست كه كسي بگويد من اين را دوست دارم آن را دوست ندارم كه اين تابع برهان است اين چه محبّتي است كه وجود مبارك خليل حق ميفرمايد: ﴿لا أُحِبُّ اْلآفِلين﴾[20] خب حالا ﴿لا أُحِبُّ اْلآفِلين﴾ چه دليل است بر بطلان ربوبيّت كوكب؟ صغرا و كبرايش اين است كه اين آفل است و هيچ آفلي رب نيست پس اين رب نيست چرا هيچ آفل رب نيست؟ براي اينكه انسان اصلاً رب را براي چه ميخواهد براي اينكه مشكل او را حل كند به چيزي سر ميسپرد كه مشكل او را حل كند خب چيزي كه خودش غايب ميشود زائل ميشود ارتباطش با ما قطع ميشود نه از ما با خبر است نه فيضش به ما ميرسد نه مشكل ما را ميفهمد و نه مشكل ما را حل ميكند خب شايسته محبوبيّت نيست انسان اصلاً خدا را براي اين ميخواهد كه مشكل او را حل كند سخن در خالق است و رب مدبر و معبود نه سخن در واجب الوجود بحث در عالم واجبي است يا نه؟ اين يك حكمت نظري محض است اما بحث در اين كه معبود هست يا نه اين يك حكمت نظري آميخته با حكمت عملي است يعني آيا كسي هست كه ما در برابر او سر بسپاريم يا نه؟ در آستانش سر بساييم يا نه؟ و اگر خدا را ما براي اينكه مشكل ما را حل كند محبوب ماست ميخواهيم خب اگر كسي از ما غيبت كند خودش رخت بربندد از حال ما بيخبر باشد فيضش به ما نرسد چنين چيزي كه نميتواند محبوب ما باشد خدا آن است كه محبوب باشد آفل محبوب نيست پس آفل خدا نيست حالا بعد از تمام شدن اين براهين به خواست خدا بايد روشن بشود كه اين يكي از اين براهين معروف اهل حكمت و كلام است يا نه يك راه ديگري است.
«و الْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمينَ»