75/08/14
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/سوره انعام/آیه 73و74
﴿وَ هُوَ الَّذي خَلَقَ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضَ بِالْحَقِّ وَ يَوْمَ يَقُولُ كُنْ فَيَكُونُ قَوْلُهُ الْحَقُّ وَ لَهُ الْمُلْكُ يَوْمَ يُنْفَخُ فِي الصُّورِ عالِمُ الْغَيْبِ وَ الشَّهادَةِ وَ هُوَ الْحَكيمُ الْخَبيرُ﴾﴿73﴾﴿وَ إِذْ قالَ إِبْراهيمُ ِلأَبيهِ آزَرَ أَتَتَّخِذُ أَصْنامًا آلِهَةً إِنّي أَراكَ وَ قَوْمَكَ في ضَلالٍ مُبينٍ﴾﴿74﴾
آن حديث شريف كه دربارهٴ عظمت قرآن نقل شده بود بعضي بزرگان زحماتي كشيدند روايتي را نقل كردند كه نوع آن منابع به عرضتان رسيد و يكي از آن منابع همان پايان شرح اصول كافي مرحوم صدرالمتالهين است در مفاتيح الغيب هم هست بعد المحجه البيضاي مرحوم فيض هم آمده و در المعجمالكبير جلد 9 صفحه 135 سه حديث در اين زمينه است حديث 8664 و 8665 و8666 مُسنداً از ابن مسعود به اين صورتها نقل شده است كه «من اراد خير الاولين و الاخرين فاليثور القرآن فان فيه خير الاولين و الآخرين» و آنچه كه باز از ابن اسحاق نقل شده است كه از عبدالله نقل كرد «من اراد علماً فاليثور القرآن فان فيه خير الاولين والآخرين» روايت سوم سخن از علم است «من اراد العلم فليثور القرآن فان فيه علم الاولين و الآخرين»
اما تتمه بحث ديروز يكي از تعبيرات اهل معرفت اين است كه از آن انسان كامل يا از فيض منبسط و فيض عام ذات اقدس الهي به عنوان «حق مخلوق به» ياد ميكنند آنها اصطلاحاً حق محض دارند و خلق دارند و «حق مخلوق به» حق محض كه ذات اقدس الهي است خلق كه ما سویٰ الله است آن حق مخلوق به همان فيض الهي است فيض اله حقي است كه خلق با فيض مخلوق شدهاند خلق ميشوند مستفيض، فيض خدا كه ﴿وَ ما أَمْرُنا إِلاّ واحِدَةٌ﴾[1] حقي است كه «مخلوق به لخلق» است و ذات اقدس الهي كه حق محض است قهراً [ناگزير] اين كلمهٴ «باء» ديگر«با»ي مصاحبه و «با»ي ملابسه و امثال ذلك نخواهد بود كه ﴿خَلَقَ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضَ بِالْحَقِّ﴾ يعني در صحبت حقاند يا در كسوت حقاند اينچنين نيست خود آن فيض يك حقيقت خارجي است كه تعيّنات آن فيض ميشود خلق اين اصطلاح حق «مخلوق به» را از اينگونه از آيات كه در قرآن آمده است ﴿خَلَقَ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضَ بِالْحَقِّ﴾ يا ﴿خَلَقَ السَّماوات وَ اْلأَرْضَ بِالْحَقِّ﴾ استنباط كردند.
مطلب بعد آن است كه براي جريان معاد چند اسم از اسماي حسناي الهي لازم است اول قدرت مطلقهٴ حق تعالي كه او بتواند همه مردهها را با همه سوابق گذشته آنها يكجا زنده كند و چنين قدرتي مستلزم علم غيب و شهادت است كه به همه چيز عالم باشد و به اسرار همگان عالم باشد و به اعمال همگان هم عالم باشد لذا براي اثبات معاد از قدرت مطلقه و از علم مطلق ذات اقدس الهي به عنوان حدّ وسط ياد ميشود براي اثبات قدرت مطلقه حق تعالي گاهي ميگويند خدا مالك است ﴿تَبارَكَ الَّذي بِيَدِهِ الْمُلْكُ﴾[2] او «مالك سماوات و الارض» است گاهي ميگويند او ملك است در قبال مالك كه ﴿عِنْدَ مَليكٍ مُقْتَدِرٍ﴾[3] او ﴿مَليكٍ﴾ است و مالك است مَلك است كه مَلِك يعني كسي كه مُلك دارد مالك يعني كسي كه مِلك دارد مالك در قبال مَلک است و مَلِك در قبال مالك ذات اقدس الهي نه تنها مالك است ﴿تَبارَكَ الَّذي بِيَدِهِ الْمُلْكُ﴾ ﴿لَهُ مُلْكُ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ﴾[4] نه تنها مَلِك و ﴿مَليكٍ﴾ است ﴿عِنْدَ مَليكٍ مُقْتَدِرٍ﴾ بلكه او هم مالك مِلك است هم مالك مُلك يك مالك است كه در مقابل مَلِك است يك مالك مطلق است كه مقابل ندارد آن مالك مطلق هم مالك مِلك است هم مالك مُلك لذا در اين كريمه سورهٴ «آل عمران» كه گفته ميشود ﴿قُلِ اللّهُمَّ مالِكَ الْمُلْكِ﴾ يعني اصلاً مُلك در دست توست يا ﴿تَبارَكَ الَّذي بِيَدِهِ الْمُلْكُ﴾[5] نه يعني تنها تو مَلِكي سلطاني اصلاً سلطنت در اختيار توست ﴿قُلِ اللّهُمَّ مالِكَ الْمُلْكِ تُؤْتِي الْمُلْكَ مَنْ تَشاءُ وَ تَنْزِعُ الْمُلْكَ مِمَّنْ تَشاءُ﴾[6] آن مالك در مقابل مَلِك نيست آن مالك مقابل ندارد پس مالكي كه مقابل دارد مالكي است كه «له المِلك» در مقابلش مَلِك است كه ﴿لَهُ الْمُلْكُ﴾[7] آن مالكي كه مقابل ندارد آن مالك مطلق است كه هم «له المِلك» هم ﴿لَهُ الْمُلْكُ ﴾ وقتي «له المِلك» شد و ﴿لَهُ الْمُلْكُ﴾ شد پس مقابلي براي چنين مالك فرض نميشود در اين آيهٴ محلّ بحث فرمود: ﴿لَهُ الْمُلْكُ﴾ سلطنت براي اوست وقتي سلطنت و قدرت براي اوست هر كس در هر جايي قدرتي داشته باشد معلوم ميشود بر اساس هِبه و هديه الهي است چون ﴿لَهُ الْمُلْكُ﴾ پس توان آن را دارد كه دوباره مردهاي را زنده كند چه اينكه در باب بدأ امر اشيائي را احيا كرده است و اگر آن نفوذي در اشيا نداشته باشد بتواند مرده را زنده كند زنده را بميراند پس مُلك مطلق در اختيار او نيست در حاليكه ﴿لَهُ الْمُلْكُ﴾ اين ﴿لَهُ الْمُلْكُ﴾ گفتن براي آن است كه زمينه قدرت بر معاد را فراهم بكند و چون كار او حق محض است نه در قيامت جزاف و گزاف راه دارد نه در بعضي از خصوصيتهاي او جزاف و گزاف راه پيدا ميكند پس نشئهٴ قيامت هم مِثل نشئهٴ بدأ با حقي كه «مخلوق به» است انجام ميگيرد لذا كلمهٴ حكيم و خبير را هم در پايان اين آيهٴ مباركه ذكر فرمودند كه كار او بر اساس حكمت است و آگاه است هم ذرات اشيا را ميداند هم ذرات اشخاص را ميداند هم خصوصيات اعمال را ميداند نه اعمال كسي اشتباه ميشود نه عقايد و اخلاق كسي اشتباه ميشود نه ارواح كسي اشتباه ميشود و نه اَبدان كسي.
مطلبي كه در تفسير الكاشف آمده است در ذيل ﴿عالِمُ الْغَيْبِ وَ الشَّهادَةِ﴾ اين است كه نسبت به تفسير بعضي اهل معرفت نقدي كردند گفتند بعضي اهل معرفت گفتند براي انسانهاي وارسته ممكن است چشمي در درون گوشي در درون او و شامهاي در درون جان او پيدا بشود بعد نقل كردهاند كه اينها معنايش اين است كه ميتوان به غيب آگاه بود در حالي كه علم غيب مخصوص ذات اقدس الهي است و هرگز انسان داراي دو قلب نيست و چهار تا گوش ندارد چهار تا چشم ندارد انسان داراي يك قلب است و دو تا گوش است و دو تا چشم اين سخن ناصواب است براي اينكه با خود قرآن مطابق نيست در قرآن كريم براي انسان گذشته از اين دو گوش ظاهر گوش باطن هم ثابت كرد گذشته از اين دو چشم ظاهر، چشم باطن هم ثابت كرد دربارهٴ كفار فرمود اينها چشم ندارند، اينها كرند، اينها كورند، اينها گنگند در سورهٴ مباركهٴ «حج» نسبت به همين گروه فرمود: ﴿إِنَّها لا تَعْمَي اْلأَبْصارُ وَ لكِنْ تَعْمَي الْقُلُوبُ الَّتي فِي الصُّدُورِ﴾[8] فرمود كافران چشم باطنشان كور است معلوم ميشود مؤمنين چشم باطنشان بيدار است پس انسان غير از اين چشم ظاهر كه محسوسات را ميبيند يك چشم باطني هم دارد كه معارف را ميبيند و درك ميكند غير از اين گوش ظاهر كه اصوات و آهنگها را ميشنود گوشهاي باطني دارد كه صداهاي غيب را ميشنود و سحرها ميگويد ﴿رَبَّنا إِنَّنا سَمِعْنا مُنادِيًا يُنادي لِْلإيمانِ﴾[9] و اگر وجود مبارك يعقوب(سلام الله عليه) از فاصله دور ميگويد ﴿إِنّي َلأَجِدُ ريحَ يُوسُفَ لَوْ لا أَنْ تُفَنِّدُونِ﴾ معلوم ميشود در نهان انسان يك شامهاي هست كه بوي اشيا را از دور ميشنود خب آنهايي كه پيراهن يوسف را در دست داشتند يوسف را نشناختند بوي يوسف را استشمام نكردند ولي وجود مبارك يعقوب از فاصله هشتاد فرسخي ﴿وَ لَمّا فَصَلَتِ الْعيرُ قالَ أَبُوهُمْ إِنّي َلأَجِدُ ريحَ يُوسُفَ لَوْ لا أَنْ تُفَنِّدُونِ﴾[10] معلوم ميشود در نهان انسان يك شامهاي هست در نهان انسان يك باصرهاي هست در نهان انسان يك سامعهاي هست و مانند آن البته همه اينها به عنايتهاي الهي است چه كسي از اين استفاده ميكند چه كسي استفاده نميكند به عنايت الهي است هر كسي بخواهد به گوشهاي از غيب عالم باخبر بشود به عنايت الهي است تا ذات اقدس الهي چه كسي را مشمول لطف خاص خود قرار بدهد و گوشهاي از غيب را به او آگاه كند در درجه اول انبيا و مرسلين(عليهم الصلاة و عليهم السّلام) هستند بعد شاگردان آنها به وسيله خود انبيا.
اما آيهٴ بعد اين است كه فرمود به ياد بياور و ﴿إِذْ﴾ اين منصوب است به ظرفيت و ناصبش هم ﴿اذْكُرْ﴾ است گرچه خطاب به خود پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) است ولي در اينگونه از اين معارف همهٴ امت اسلامي و همهٴ انسانها سهيماند فرمود اين صحنه را ياد بياور ﴿وَ إِذْ قالَ إِبْراهيمُ﴾ جريان ابراهيم را متذكر باش نه تنها در اين بخش از سورهٴ مباركهٴ «انعام» جريان ابراهيم(سلام الله عليه) را ذكر ميكند بلكه در بسياري از بخشهاي قرآن كريم ميفرمايد: ﴿وَ اذْكُرْ فِي الْكِتابِ إِبْراهيمَ﴾[11] ﴿وَ إِذْ قالَ إِبْراهيمُ﴾ ﴿وَ اذْكُرْ فِي الْكِتابِ إِبْراهيمَ﴾ را بازگو ميكند جريان حضرت ابراهيم را به مناسبتهاي گوناگون ذكر ميكند يك بيان شيريني فخررازي در تفسيرش دارد ميگويد كه وجود مبارك خليل خدا «من الفتيان»[12] است او فتوت دارد رادمردي را به نام خود ثبت كرده است جزء رادمردان عالم است «لانه سلم قلبه للعرفان و لسانه للبرهان و بدنه للنيران و ولده للقربان و ماله للضيفان»[13] چطور جزء فتيان و رادمردان عالم است؟ براي اينكه خدا كه دربارهٴ او فرمود: ﴿إِذْ جاءَ رَبَّهُ بِقَلْبٍ سَليمٍ﴾[14] اين قلب را سالم نگه داشت براي معرفت حق و در قلب وجود مبارك خليل خدا غير خدا راه نداشت «سلم قلبه للعرفان و لسانه للبرهان»[15] زبانش را براي اِحتجاج و اقامهٴ برهان توحيدي سالم نگه داشت چون در موارد گوناگون قرآن كريم احتجاجات خليل حق را ياد كرد احتجاج ابراهيم، مناظرهٴ ابراهيم با آزر را ذكر كرد مناظرهٴ ابراهيم با قوم خود را ذكر كرد مناظره عِلمي، مناظره عِلمي ابراهيم با سلطان عصر را ذكر كرد ﴿أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذي حَاجَّ إِبْراهيمَ في رَبِّهِ﴾[16] اين سه مناظرهٴ عِلمي، مناظره عِلمي و مبارزه عَملي با قوم خود را ذكر كرد كه ﴿فَجَعَلَهُمْ جُذاذًا إِلاّ كَبيرًا لَهُمْ﴾[17] با تبر همه بتها را شكست بعد گفت: ﴿فَسْئَلُوهُمْ إِنْ كانُوا يَنْطِقُونَ﴾[18] اين هم مناظرهٴ عِلمي است هم مبارزهٴ عَملي بعد هم كه گفتند: ﴿حَرِّقُوهُ وَ انْصُرُوا آلِهَتَكُمْ﴾[19] او هم آمادهگياش را براي امتحان الهي آماده كرد بعد هم جريان ﴿وَ إِذِ ابْتَلي إِبْراهيمَ رَبُّهُ بِكَلِماتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قالَ إِنّي جاعِلُكَ لِلنّاسِ إِمامًا﴾[20] كه بعد از جريان ﴿ اِنّي أَرى فِي الْمَنامِ أَنّي أَذْبَحُكَ﴾[21] كه ذكر كرد و وجود مبارك اسماعيل آمادگياش را اعلام كرد كه ﴿يا أَبَتِ افْعَلْ ما تُؤْمَرُ سَتَجِدُني إِنْ شاءَ اللّهُ مِنَ الصّابِرينَ﴾[22] از آن امتحان هم پيروز برآمد جريان ﴿إِنّي جاعِلُكَ لِلنّاسِ إِمامًا﴾ مطرح شد آنگاه چنين انساني به ذات اقدس الهي عرض كرد ﴿وَ اجْعَلْ لي لِسانَ صِدْقٍ فِي اْلآخِرينَ﴾[23] مرا نامآور كن كه نامم بماند، نامم بماند نه يعني اسمم به عنوان تابلويي يا در چهره كاشي بماند نام خيليها در تاريخ از اين راه مانده است اين مشكل را حل نميكند كساني نامورند، نامبردارند، نامآورند كه معارفشان بماند وقتي وجود مبارك ابراهيم خليل به ذات اقدس الهي عرض كرد ﴿وَ اجْعَلْ لي لِسانَ صِدْقٍ فِي اْلآخِرينَ﴾ يعني نسبت به آيندگان خداوند هم دعاي او را مستجاب كرد الآن ميبينيد هر جا توحيد هست ابراهيم خليل به عزت شناخته شده در بين مسيحيها در بين كليميها در بين مسلمين الآن بيش از دو مليارد مردم روي زمين ابراهيم را به عظمت ميشناسند هيچ كسي به عظمت ابراهيم خليل در روي زمين عزيز نيست لذا قرآن كريم در بسياري از موارد به پيغمبر امت اسلامي ميفرمايد: ﴿وَ إِذْ قالَ إِبْراهيمُ﴾ يا ﴿وَ اذْكُرْ فِي الْكِتابِ إِبْراهيمَ﴾[24] شما كسي كه پيش شما مقبول است حجت او را بشنويد خب الآن روي زمين هيچ كسي به حرمت ابراهيم خليل كه نيست همه مسيحيها كه بيش از يك ميليارد دارند او را تكريم ميكنند، يهوديها او را تكريم ميكنند، ما مسلمين او را تكريم و تقديس ميكنيم خب يك انساني كه بيش از دو ميليارد مردم روي زمين او را به عظمت بستايند اين همان يك دعاي الهي است و استجابت شده است ﴿وَ اجْعَلْ لي لِسانَ صِدْقٍ فِي اْلآخِرينَ﴾ خدا هم اين دعا را مستجاب كرده است حالا چنين انسان كاملي با چنين موقعيتي احتجاجاتش را قرآن كريم دارد نقل ميكند ميفرمايد: ﴿وَ إِذْ قالَ إِبْراهيمُ ِلأَبيهِ آزَرَ﴾ در اين كلمه كه ﴿وَ إِذْ قالَ إِبْراهيمُ ِلأَبيهِ آزَرَ﴾ بحث مبسوطي مفسّرين شيعه و سنّي دارند كه پدر ابراهيم همين آزر بود كه مشرك بود يا غير او؟ ميبينيد عده زيادي مثل فخررازي با يك قلم مبسوطي احتجاجات شيعه را نقل ميكنند و به گمان خود ابطال ميكنند و سرانجام نتيجه ميگيرند كه پدر ابراهيم ـ معاذالله ـ كافر بود همين راه فخررازي را متأخرين از مفسّرين اهل سنت نظير المنار طي ميكنند كه پدر ابراهيم(سلام الله عليه) ـ معاذالله ـ مشرك و كافر بود قالب علماي شيعه بلكه طبق اجماعي كه مرحوم امينالاسلام در مجمعالبيان اظهار ادعا كرده است كه «اجمعت عليه الطائفة الامامية» به اينكه آباي انبيا موحد بودند و همهٴ اينها منزه از كفر و شركاند همهٴ علماي اماميه بر ايناند كه آباي انبيا(عليه السّلام) موحّد بودند و پدر حضرت ابراهيم(سلام الله عليه) موحد بود و اين آزر پدر او نبود حالا يا مربي او بود يا عموي او بود يا جد مادري او بود و مانند آن بعضيها هم از زير بار مسئوليت به آساني بيرون ميروند مثل صاحب تفسير الكاشف ميگويند اينكه جزء اصول دين ما نيست جزء عقايد يقيني ما نيست ما آنچه كه جزء اصول دين ما است بايد به او معتقد باشيم اصلاً نبوت پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) و نبوت انبياي الهي است عصمت پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) و عصمت انبياي الهي است اين گونه از امور جزء اصول دين ماست اما حالا پدر فلان پيغمبر موحّد بود يا نه اين جزء اصول دين ما نيست و جزء اموري نيست كه ما بايد به او معتقد باشيم ظاهر قرآن هم حق با سنّيها است ظاهر قرآن حق با سنّيها است براي اينكه ظاهر قرآن در خيلي از موارد دارد كه ابراهيم خليل به پدرش ﴿إِذْ قالَ ِلأَبيهِ يا أَبَتِ لِمَ تَعْبُدُ ما لا يَسْمَعُ وَ لا يُبْصِرُ﴾ نه تنها در اين آيه خدا ميفرمايد كه ابراهيم به ابيه آزر گفته است ﴿أَ تَتَّخِذُ أَصْنامًا آلِهَةً﴾ بلكه در آيات ديگر هم دارد به اينكه ابراهيم به ابيه آزر گفت: ﴿لِمَ تَعْبُدُ ما لا يَسْمَعُ وَ لا يُبْصِرُ﴾[25] پس مسئله جزء مسائل اعتقادي نيست اولاً ظاهر قرآن هم مطابق با حرفهاي اهل سنت است ثانياً در اينگونه از موارد معلوم ميشود الميزان چه كرده و علامهطباطبايي كيست؟ خب شما الآن به لطف الهي سالياني است [كه] در خدمت كتابهاي تفسيري هستيد در خدمت قرآنيد ببينيد اين تحقيقي كه اين بزرگوار كرده از خود قرآن ثابت كرده پدر ابراهيم موحّد است در تفسيرهاي ديگر هست يا نه؟ اينها را ميگويند نوآوري خب چطور ميشود كه يك عالم شيعه بگويد در اينجا ظاهر قرآن حق با سنّيها است مطلب هم مطلب اعتقادي نيست و ردّ ميشود مرحوم علامهٴطباطبايي در اثر همان انسي كه در خدمت قرآن داشتند بر اساس اينكه قرآن «يفسّرُ بعضه بعضاً» است اين مسئله تفسير قرآن «بعضه ببعض» به اين نيست كه انسان يك المعجمي را پيش خودش بياورد يك آيهاي كه بخواهد آن آيه را بحث بكند كلمات او و لغات او را برابر با المعجم فيشبرداري كند بعد دوباره به سراغ قرآن برود هر كلمهاي كه در اين آيه است برابر المعجم جمعآوري كند اين آيات را كنار هم بگذارد بشود تفسير قرآن به قرآن اين نيمي از راه است عمدهٴ تفسير قرآن به قرآن اين است كه محتواي اين آيه معلوم بشود يك، آن محتوا را «من بدأ الي الختم» در ساير موارد قرآن آدم فيشبرداري كند دو، اينكه كار المعجم نيست لفظ در اينجا قاصر است كلمه قاصر است، لغت قاصر است، اينجا محتواست، اينجا مضمون است اين مضمون در جاهاي ديگر قرآن به چه صورت بيان شد؟ اين نوآوري الميزان است اينكه شهيد مطهري دارد به اينكه علامهٴطباطبايي حرفهايي دارد كه بعد از دويست سال بايد معلوم بشود اين است او يك آدم معمولي نبود خب شما ميبينيد تفسيرهاي ديگر هم ميبينيد ديگر مجمعالبيان را هم ميبينيد و تفسيرهاي صافي را هم ميبينيد ديگر حالا ببينيد اين بزرگوار با چه ابتكاري ثابت كرد كه پدر ابراهيم خليل موحّد است ايشان ميفرمايد شما تنها درباره أب جستجو بكنيد ببينيد چه برداشتي از قرآن داريد بعد ببينيد قرآن كريم وقتي ميخواهد جريان خانوادگي ابراهيم خليل را شرح بدهد آيا يك نواخت سخن ميگويد همه جا سخن ازأب است يا آنجا كه از توحيد پدر او سخن به ميان ميآورد سخن از والد است نه أب كلمهٴ أب در قرآن كريم هم به معناي پدر استعمال شد، هم به معناي عمو استعمال شد هم به معناي جد استعمال شد، هم به معناي رهبر و معلّم و هادي امت استعمال شد چه اينكه پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) طبق آن نقل فرمود: «انا و علي ابوا هذه الامة»[26] پس «أب» در قرآن كريم گاهي به معناي پيغمبرِ امت است گاهي به معناي معلّم و مربي است و هادي و راهنما است كسي كه بالأخره انسان در پرتو او تربيت شده است پرورش انسان را به عهده گرفته است در پايان سورهٴ مباركهٴ «حج» آيهٴ 78 اينچنين است فرمود: ﴿وَ جاهِدُوا فِي اللّهِ حَقَّ جِهادِهِ هُوَ اجْتَباكُمْ وَ ما جَعَلَ عَلَيْكُمْ فِي الدِّينِ مِنْ حَرَجٍ مِلَّةَ أَبيكُمْ إِبْراهيمَ﴾ اين ﴿مِلَّةَ﴾ منصوب است براي اغراق يعني «خذوا مله ابيكم» يعني مردم دين پدرتان را بگيريد ﴿مِلَّةَ أَبيكُمْ إِبْراهيمَ هُوَ سَمّاكُمُ الْمُسْلِمينَ مِنْ قَبْلُ﴾ خب به همهٴ بشريت كنوني خدا خطاب ميكند ميفرمايد كه دين پدرتان را بگيريد يعني مربيتان را همه كه نسل ابراهيم خليل نبودند كه مردم حجازي كه مخاطب بالمُشافههٴ اينگونه از آيات بودند كه همه آنها نسل ابراهيم خليل نبودند كه فرمود ﴿مِلَّةَ أَبيكُمْ إِبْراهيمَ﴾ خب پس أب گاهي به معناي راهنما مربي و مانند آن خواهد بود چه اينكه در سورهٴ مباركهٴ «بقره» أب به معناي عمو هم آمده چه اينكه به معناي جد هم آمده آيهٴ 133 سورهٴ مباركهٴ «بقره» اين است كه ﴿أَمْ كُنْتُمْ شُهَداءَ إِذْ حَضَرَ يَعْقُوبَ الْمَوْتُ إِذْ قالَ لِبَنيهِ﴾ يعقوب(سلام الله عليه) به فرزندانش هنگام احتضار فرمود: ﴿ما تَعْبُدُونَ مِنْ بَعْدي﴾ فرزندان او ﴿قالُوا نَعْبُدُ إِلهَكَ وَ إِلهَ آبائِكَ﴾ اين آباء توي يعقوب چه كساني هستند ﴿إِبْراهيمَ وَ إِسْماعيلَ وَ إِسْحاقَ﴾[27] خب اسحاق ازآباء پدر يعقوب بود ابراهيم جد يعقوب بود و از آباء او به حساب ميآيد اما اسماعيل كه عموي آنها است عموي يعقوب بود پدر او نبود و قرآن كريم اسماعيل را پدر يعقوب ميداند خب پس اينگونه از موارد كه أب گاهي معني عمو است گاهي به معناي مربي و مانند آن در قرآن كريم است اما شما «من البداء الي الختم من الختم الي البداء» هيچ جا نداريد كه «والد» به معناي عمو باشد يا «والد» به معناي مربي باشد «والد»، «والد» است ديگر پس «والد» با «أب» فرق ميكند حالا قرآن كريم يك اصل كلي دارد كه هيچ كسي حق ندارد براي مشركين طلب مغفرت بكند براي اينكه مشرك چون شرك را خدا نميآمرزد ﴿إِنَّ اللّهَ لا يَغْفِرُ أَنْ يُشْرَكَ بِهِ وَ يَغْفِرُ ما دُونَ ذلِكَ لِمَنْ يَشاءُ﴾[28] پس هيچ كسي حق ندارد براي مشركين طلب مغفرت كند آيهٴ 113 سورهٴ مباركهٴ «توبه» اين است ﴿ما كانَ لِلنَّبِيِّ وَ الَّذينَ آمَنُوا أَنْ يَسْتَغْفِرُوا لِلْمُشْرِكينَ وَ لَوْ كانُوا أُولي قُرْبي مِنْ بَعْدِ ما تَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُمْ أَصْحابُ الْجَحيمِ﴾ يك وقت است كه انسان نميداند اين شخص مشرك است براي او طلب مغفرت ميكند محذوري ندارد يا ميداند او مشرك است ولي به او وعده داد براي تشويق او قبل از رسيدن نهي الهي به او وعده داده است كه من براي تو طلب مغفرت ميكنم باز هم عيب ندارد اما بعد از اينكه نهي الهي آمده است كه خدا شرك را نميبخشد مشرك را نميآمرزد و كسي حق استغفار براي مشرك ندارد و ثابت هم شد كه فلان شخص مشرك است ديگر هيچ كسي از انبيا و اولياي الهي براي مشركين طلب مغفرت نميكند در آيهٴ 113 سورهٴ مباركهٴ «توبه» فرمود: ﴿ما كانَ لِلنَّبِيِّ وَ الَّذينَ آمَنُوا أَنْ يَسْتَغْفِرُوا لِلْمُشْرِكينَ وَ لَوْ كانُوا أُولي قُرْبي مِنْ بَعْدِ ما تَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُمْ أَصْحابُ الْجَحيمِ﴾ حالا فان قلت چرا حضرت ابراهيم براي پدرش طلب مغفرت كرد؟ در سورهٴ مباركهٴ «شعراء» استغفار حضرت ابراهيم را براي پدرش نقل ميكند كه ﴿وَ اغْفِرْ ِلأَبي إِنَّهُ كانَ مِنَ الضّالِّينَ﴾ آيهٴ 86 سورهٴ «شعراء» اين است ﴿وَ اجْعَلْني مِنْ وَرَثَةِ جَنَّةِ النَّعيمِ وَ اغْفِرْ ِلأَبي إِنَّهُ كانَ مِنَ الضّالِّينَ﴾ خب فان قلت چرا وجود مبارك ابراهيم در آيهٴ 86 سورهٴ «شعراء» براي پدرش طلب مغفرت كرده است؟ حالا اين ان قلت را آيهٴ 114 سورهٴ مباركهٴ «توبه» پاسخ ميدهد ميفرمايد: ﴿وَ ما كانَ اسْتِغْفارُ إِبْراهيمَ ِلأَبيهِ إِلاّ عَنْ مَوْعِدَةٍ وَعَدَها إِيّاه﴾ چون قبلاً به او وعده داد وعدهاش هم در سورهٴ مباركهٴ «مريم» هست كه وجود مبارك ابراهيم به او وعده ميدهد آيهٴ 45 و 46 سورهٴ مباركهٴ «مريم» اين است ﴿يا أَبَتِ إِنّي أَخافُ أَنْ يَمَسَّكَ عَذابٌ مِنَ الرَّحْمنِ فَتَكُونَ لِلشَّيْطانِ وَلِيًّا ٭ قالَ أَراغِبٌ أَنْتَ عَنْ آلِهَتي يا إِبْراهيمُ لَئِنْ لَمْ تَنْتَهِ َلأَرْجُمَنَّكَ وَ اهْجُرْني مَلِيًّا﴾ قالَ حضرت ابراهيم به ابيهاش گفت ﴿سَلامٌ عَلَيْكَ﴾ اين سلام توديع است ﴿سَأَسْتَغْفِرُ لَكَ رَبّي إِنَّهُ كانَ بي حَفِيًّا﴾[29] من براي تو طلب مغفرت ميكنم اين وعدهاي كه داد برابر آن وعده در همان سورهٴ «شعرا» گفت ﴿وَ اغْفِرْ ِلأَبي إِنَّهُ كانَ مِنَ الضّالِّينَ﴾ اما آيهٴ 114 سورهٴ مباركهٴ «توبه» اين است ﴿وَ ما كانَ اسْتِغْفارُ إِبْراهيمَ ِلأَبيهِ إِلاّ عَنْ مَوْعِدَةٍ وَعَدَها إِيّاه فَلَمّا تَبَيَّنَ لَهُ أَنَّهُ عَدُوُّ لِلّهِ تَبَرَّأَ مِنْهُ﴾ ديگر رابطه قطع شد طلب مغفرت نكرد ﴿تَبَرَّأَ مِنْهُ إِنَّ إِبْراهيمَ َلأَوّاهٌ حَليمٌ﴾ پس نسبت به ﴿أبيهِ﴾ ديگر طلب مغفرت نكرد اما همين قرآن در سورهٴ مباركهٴ «ابراهيم» دوران پيري ابراهيم را شرح ميدهد در دوران پيري ابراهيم دعاهاي او را در سورهٴ مباركهٴ «ابراهيم» شرح ميدهد از آيهٴ 37 به بعد سورهٴ «ابراهيم» ﴿رَبَّنا إِنّي أَسْكَنْتُ مِنْ ذُرِّيَّتي بِوادٍ غَيْرِ ذي زَرْعٍ﴾ آيهٴ 38 ﴿رَبَّنا إِنَّكَ تَعْلَمُ ما نُخْفي وَ ما نُعْلِنُ﴾ آيهٴ 39 ﴿الْحَمْدُ لِلّهِ الَّذي وَهَبَ لي عَلَي الْكِبَرِ إِسْماعيلَ وَ إِسْحاقَ إِنَّ رَبّي لَسَميعُ الدُّعاءِ﴾ حالا ابراهيم پير شد در دوران پيري دارد اين دعا را ميكند ﴿الْحَمْدُ لِلّهِ الَّذي وَهَبَ لي عَلَي الْكِبَرِ إِسْماعيلَ وَ إِسْحاقَ إِنَّ رَبّي لَسَميعُ الدُّعاءِ ٭ رَبِّ اجْعَلْني مُقيمَ الصَّلاةِ وَ مِنْ ذُرِّيَّتي رَبَّنا وَ تَقَبَّلْ دُعاء ٭ رَبَّنَا اغْفِرْ لي وَ لِوالِدَيَّ﴾[30] اين را در زمان پيري ميگويد معلوم ميشود والد يعني همان پدر حقيقي «والده» يعني همان مادر حقيقي والد ديگر بر عمو اطلاق نميشود والد ديگر بر مربي اطلاق نميشود همين خدايي كه ميفرمايد ديگر ابراهيم براي پدرش استغفار نكرد همين خدا ميفرمايد براي والدش استغفار كرد پس معلوم ميشود «أب» غير از «والد» است آن هم در زمان پيري ﴿رَبَّنَا اغْفِرْ لي وَ لِوالِدَيَّ وَ لِلْمُؤْمِنينَ يَوْمَ يَقُومُ الْحِسابُ﴾ خب كجا ظاهر قرآن مطابق با حرف سنّيها است اين ميشود ابتكار الميزان حالا شما الكاشف را هم ميبينيد الميزان را هم ميبينيد فخررازي را هم ميبينيد به دنبال فخررازي المنار را هم ميبينيد نو آوري الميزان مشخص ميشود.
«و الْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمينَ»