درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

75/08/13

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تفسیر/سوره انعام/آیه 73

 

﴿وَ هُوَ الَّذي خَلَقَ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضَ بِالْحَقِّ وَ يَوْمَ يَقُولُ كُنْ فَيَكُونُ قَوْلُهُ الْحَقُّ وَ لَهُ الْمُلْكُ يَوْمَ يُنْفَخُ فِي الصُّورِ عالِمُ الْغَيْبِ وَ الشَّهادَةِ وَ هُوَ الْحَكيمُ الْخَبيرُ﴾﴿73﴾

 

بعد از اينكه هدايت را منحصر در هدايت الهي كرد فرمود: ﴿إِنَّ هُدَي اللّهِ هُوَ الْهُدي﴾ و بعد از اينكه فرمود همهٴ ما مأموريم تا در برابر رب العالمين تسليم باشيم ﴿وَ أُمِرْنا لِنُسْلِمَ لِرَبِّ الْعالَمينَ﴾[1] بعد از اينكه فرمود همگان بايد نماز را اقامه كنيد ﴿وَ أَنْ أَقيمُوا الصَّلاةَ﴾ و بعد از اينكه فرمود همگان بايد تقوي پيشه كنيد و ﴿وَ اتَّقُوهُ﴾ آن‌گاه اصل كلي معاد را ذكر فرمود و ﴿وَ هُوَ الَّذي إِلَيْهِ تُحْشَرُونَ﴾[2] و در اين آيه مبادي حشر را و علت حشر را علت فاعلي حشر را و غايي حشر را ذكر مي‌كند مي‌فرمايد: ﴿وَ هُوَ الَّذي خَلَقَ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضَ بِالْحَقِّ﴾ قبلاً ملاحظه فرموديد هر جا ذات اقدس الهي از خلقت آسمانها و زمين سخن به ميان مي‌آورد و آنچه در آسمان و در زمين است ياد نمي‌كند منظور از خلق آسمانها و زمين مجموعهٴ نظام هستي است اعم از سماوات و اهل سماوات و اعم از زمين و اهل زمين گاهي مي‌فرمايد: ﴿السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ وَمَا فِيهِنَّ﴾[3] زمين و من عليها ﴿الْأَرْضِ وَمَنْ عَلَيْهَا﴾[4] و مانند آن ولي آنجايي كه اهل آسمان و زمين را ذكر نمي‌كند يا بين آسمان و زمين را ذكر نمي‌فرمايد فقط سماوات و ارض را ذكر مي‌كند منظور مجموعهٴ نظام آفرينش است ﴿وَ هُوَ الَّذي خَلَقَ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضَ بِالْحَقِّ﴾ كه خواه اين باء به معناي مصاحبت باشد يا ملابست بالأخره خلقت آسمانها و زمين در صحابت حق است يا در كسوت يا جامعه حق است يعني اين نظام باطل نيست اگر معادي نباشد چنين نظامي باطل است چون هر كس هر چه كرد كرد حسابي نيست كتابي نيست ظالم و عادل يكسان‌اند شقي و سعيد يكسان‌اند چون هر دو بعد از مرگ نابود مي‌شوند چنين عالمي ياوه و بيهوده است و چون عالم حق است ياوه و بيهوده نيست پس‌ معلوم مي‌شود بعد از ‌اين نظام يك عالم ديگري است به حسابها رسيدگي مي‌شود لذا گاهي مي‌فرمايد آسمانها و زمين باطل خلق نشده‌اند گاهي فرمود اينها بازيچه نيستند گاهي هم مي‌فرمايد اينها حق‌اند در بخش پاياني سورهٴ مباركهٴٴ «آل عمران» دارد ﴿رَبَّنا ما خَلَقْتَ هذا باطِلاً﴾[5] در سورهٴ مباركهٴ «ص» هم دارد به اينكه ما آسمان و زمين را باطل نيافريديم در سورهٴ مباركهٴ «انبياء» دارد ما بازيچه نيستيم ﴿وَ ما خَلَقْنَا السَّماءَ وَ اْلأَرْضَ وَ ما بَيْنَهُما لاعِبينَ﴾[6] ما اهل لهو لعب نيستيم خب در موارد ديگر نظير همين آيهٴ سورهٴ «انعام» كه محلّ بحث است مي‌فرمايد: ﴿وَ هُوَ الَّذي خَلَقَ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضَ بِالْحَقِّ﴾ خب.

آن‌گاه مطلب ديگر مطرح است كه حالا اگر هدف هست آن هدف چگونه پديد مي‌آيد چه روزي است مي‌فرمايد: ﴿وَ يَوْمَ يَقُولُ كُنْ فَيَكُونُ﴾ آن روز كه هدف هست و به نام روز حشر است روزي است كه ذات اقدس الهي از اسباب و ابزار مدد نمي‌گيرد فقط با ارادهٴ كار مي‌كند اين روز اول به معناي مطلق ظرف است نه به معناي روز قيامت آن روز دوم كه دارد ﴿يَوْمَ يُنْفَخُ فِي الصُّورِ﴾ آن به معناي «يوم القيامه» است خب ﴿وَ يَوْمَ يَقُولُ كُنْ فَيَكُونُ﴾ يك بحث در اين است كه ذات اقدس الهي حرفي ندارد حرف او كار اوست «لاَ بِصَوْتٍ يَقْرَعُ، وَ لاَ بِنِدَاءٍ يُسْمَعُ. وَ إِنَّما كَلامُهُ سُبْحَانَهُ فِعْلٌ»[7] اين در بيانات نوراني امير‌المؤمنين(سلام الله عليه) در نهج‌البلاغه هست كه قول خدا را به همان فعل خدا تفسير مي‌كند كه «إِنَّما كَلامُهُ سُبْحَانَهُ» كلمات خدا فعل خداست قول خدا صوت نيست ندا نيست كه انسان با گوش بشنود خب ‌پس قول او كار اوست فخر‌رازي در ذيل اين آيه دارد به اينكه، اينكه ذات اقدس الهي فرمود: ﴿وَ يَوْمَ يَقُولُ كُنْ فَيَكُونُ﴾ يك معناي كنايه‌اي اراده شده است نه معناي حقيقي منظور اين نيست كه واقعاً خدا امر مي‌كند آن شيء يافت مي‌شود بلكه منظور آن است كه ارادهٴ خدا نافذ است و هيچ شيئي جلوي ارادهٴ اله را نمي‌گيرد چرا معناي كنايه‌اي مراد است نه معناي حقيقي؟ براي اينكه مخاطب اين امر يا معدوم است يا موجود ذات اقدس الهي كه بخواهد چيزي را ايجاد كند شيئي را كه مخاطب قرار مي‌دهد كه ﴿وَ يَوْمَ يَقُولُ كُنْ﴾ بعد آن شيء «يكون» يافت مي‌شود چون «كانِ» در هر دو جا «كانِ» تامه است اسم و خبر ندارد فقط فاعل دارد «كانِ» ناقصه نيست كه اسم و خبر طلب بكند «كانِ» تامه است كه فقط فاعل مي‌گيرد آن شيئي كه مخاطب خداست يا موجود است يا معدوم اگر موجود باشد كه تحصيل حاصل است خدا كه به موجود دستور ‌پذيرش وجود نمي‌دهد اراده نمي‌كند كه موجود را موجود كند و اگر آن شيء معدوم باشد معدوم كه مخاطب قرار نمي‌گيرد توجه خطاب به معدوم مستحيل است ‌پس آن شيء اگر موجود باشد كه ايجادش تحصيل حاصل است اگر معدوم باشد كه خطاب جدي به معدوم متوجه نخواهد شد چون ظاهر اين آيه و امثال اين آيه معقول نيست بايد بر معنايي كنايه‌اي و استعاره‌ حمل شود اينكه در آيات فراوان دارد كه ﴿إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَيْئًا أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ﴾[8] و مانند آن يعني امر خدا و ارادهٴ خدا نافذ است هر چيزي را اراده كرد هيچ شيئي جلوي ارادهٴ او را نمي‌گيرد اين سخن جناب فخر‌رازي ناصواب است براي اينكه ممكن است يك شيئي موجود در نشئه علم باشد و معدوم در نشئه عين باشد ذات اقدس الهي آنچه را كه در نشئهٴ علم موجود است او را خطاب مي‌كند و با خطاب و ارادهٴ الهي كه خطاب او همان ايجاد است همان افاضه است آن شيء معلوم تجلي مي‌كند و شيء عيني مي‌شود فرق خطاب تكويني با خطاب اعتباري آن است كه در خطاب اعتباري خطاب فرع بر مخاطب است يعني در مخاطبات و محاورات عرفي تا يك مخاطبي نباشد متكلم خطاب را متوجه او نخواهد كرد خطاب فرع است و مخاطب اصل ولي در خطابهاي تكويني خطاب اصل است و مخاطب فرع يعني ﴿كُنْ﴾ اصل است و ﴿يَكُونُ﴾ فرع آنچه مخاطب خارجي است بعد از ﴿كُنْ﴾ است البته آنچه كه مخاطب علمي است قبل از ﴿كُنْ﴾ است خب بنابراين ذات اقدس الهي اول علم دارد بعد موجودي را كه معلوم عندالله است مي‌آفريند ﴿أَ لا يَعْلَمُ مَنْ خَلَقَ﴾[9] طبق اين كريمه كه خدا كه خالق است قطعاً به خلق خود علم دارد اين علمش قبل الكثرت است كه فعلي است نه علم بعد الكثرت كه انفعالي است نه اينكه بعد از اينكه اشيا كه خلق شدند خدا به اينها عالم است چون اشيا كه خلق شدند ديگران هم به اين اشيا عالم‌اند اما ذات اقدس الهي علمش به خلق قبل از خلق است و همان علم سبب تحقق خلق است لذا علمش قبل الخلق است مي‌شود فعلي علم ديگران بعد از خلق است مي‌شود انفعالي پس بنابراين اين سخن جناب فخر‌رازي كه فرمود اين خطاب يا به موجود است يا به معدوم اين حصر حاصل نيست و در حقيقت اين خطاب به معلومي است كه در نشئهٴ علم وجود دارد و در نشئهٴ عين و خارج محقق نيست خداوند به آنچه كه در نزد او معلوم است امر مي‌كند، امر يعني افاضه مي‌كند اين افاضه خدا آن شيء معدوم را موجود عيني مي‌كند به نحو تجلي نه به نحو تجافي اين از بيانات نوراني امير‌المؤمنين(سلام الله عليه) است در نهج البلاغه كه آفرينش تجلي است كه «اَلْحَمْدُ لِلَّهِ الْمُتَجَلِّي لِخَلْقِهِ بِخَلْقِهِ»[10] در نوبتهاي قبل هم ملاحظه فرموديد كه بين تجافي و تجلي فرق است تجافي آن است كه شيء در مورد خاص و در مقام مخصوص كه هست ديگر در جاي ديگر نيست مثلاً قطرات باران كه از بالا نازل مي‌شود وقتي در بالاست در ‌پايين نيست وقتي به پايين آمده در بالا نيست اين گونه از نزولهاي طبيعي و مادي را مي‌گويند تجافي ولي اگر چيزي در عين حال كه در مرحله بالاست در مرحله ‌پايين يافت بشود مي‌گويند تجلي كرد نفس انسان وقتي يك مطلب عقلي را كاملاً در حيطه خود بررسي كرد همان مطلب را براي تفهيم ديگران به صورت مقال يا مقالت در آورد يعني به صورت گفتار يا نوشتار در آورد به صورت يك ساعت سخنراني يا چند طرح مقاله و يك رساله در آورد همان مطلب معقول است كه در صحنه نفس اين شخص وجود داشت و هم اكنون هم موجود است آن را تنزل داد در سطحي كه خواننده مي‌خواند، شنونده مي‌شنود بدون آنكه آنكه در نفس گوينده است تجافي كرده باشد و چيزي ديگر در نفس او نباشد اين‌گونه از آيات به عنوان «من عرف نفسه فقد عرف ربه»[11] آيات نشان دهنده كيفيت افاضه ذات اقدس الهي است البته بين آيه و ذي الآيه فرقهاي فراوان است در حدي كه آيت باشد و نشانه باشد قابل توجيه است بنابراين خطاب به معلوم است كه اين معلوم در نشئهٴ خارج وجود ندارد بعد به وسيله همين ايجاد يافت مي‌شود.

مطلب بعدي آن است كه باز

پرسش...

پاسخ: در نشئهٴ عين وجود ندارد بعد موجود مي‌شود ديگر

‌پرسش...

پاسخ: در نشئه عين وجود ندارد مثل حوادث يومي كه اينها در زمين نيستند يا در آسمان نيستند در نشئهٴ علم حق تعالي هستند.

پرسش...

پاسخ: چيزي كه در عالم طبيعت هست ريشه‌اش در مخزن الهي هست كه در بحث قبلي بود و ذات اقدس الهي اولاً از نشئه علم به عين مي‌آورد بعد در نشئهٴ علم هم از مخزن به عالم قدر مي‌آورد بعد از عالم قدر به عالم عين خارج مي‌آورد كه ﴿وَ إِنْ مِنْ شَيْ‌ءٍ إِلاّ عِنْدَنا خَزائِنُهُ وَ ما نُنَزِّلُهُ إِلاّ بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ﴾[12] ضمن آن آيه كه ﴿وَ عِنْدَهُ مَفاتِحُ الْغَيْبِ﴾[13] اين مطالب گذشت كه هر چه كه در جهان طبيعت هست ريشه اصلي‌اش در مخزن الهي است و هر چه هم در مخزن الهي است ريشه علمي‌اش در نزد ذات اقدس الهي است خب.

مطلب ديگري كه باز جناب فخر‌رازي داشتند اين است كه ايشان همان بين صفا و مروه سعي مي‌كنند يا حرف معتزله را نقل مي‌كند و رّد مي‌كند يا حرف اشاعره را ذكر مي‌كند و تصديق مي‌كند ديگر امر بين الامرين در ذهن او نيست مي‌گويد ﴿خَلَقَ اللّهُ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضَ بِالْحَقِّ﴾[14] يا ﴿وَ يَوْمَ يَقُولُ كُنْ فَيَكُونُ﴾ «قوله الحق» اين حق بودن كه آسمانها و زمين را به حق آفريد يا گفتار او حق است به نظر اشاعره يك تفسير دارد به نظر معتزله تفسير ديگر به نظر اشاعره آن است كه هر چه خدا بخواهد حق است عقل دركي ندارد حسن و قبح را عقل درك نمي‌كند كه چه خوب است چه بد است هر چه او كرد خير است اين خاصيت تفكر جبري است معتزله مي‌گويند به اينكه عقل مي‌فهمد عدل حسن است و ظلم قبيح است عقل مي‌فهمد نظم حسن است و هرج و مرج قبيح است و امثال ذلك عقل اين‌گونه از مسائل را مي‌فهمد و مي‌گويد خدا بايد اين‌چنين بكند خدا يقيناً بر اساس علم و قدرتش بايد كار حق بكند يعني عدل بكند ظلم نباشد نظم انجام بدهد هرج و مرج نباشد و مانند آن همين دو مبنا را در ذيل اين آيه مطرح مي‌كنند غافل از اينكه يك مبناي سومي است كه هم از آن افراط منزه است هم از اين تفريط و آن اين است كه عقل كاملاً درك مي‌كند البته خطوط كلي را و آن جامعه كلي و اصول را درك مي‌كند جزئيات را نمي‌توان از عقل توقع داشت آن جزئيات را درك نمي‌كند خطوط كلي را درك مي‌كند اما نمي‌گويد خدا بايد اين‌چنين بكند بلكه مي‌گويد يقيناً اين كارها از خدا صادر مي‌شود اينها يجب علي الله نيست كه معتزله مي‌گويد «يجب عن الله» است يقيناً خدا اين كار‌ها را مي‌كند نه يقيناً بايد بكند كه خدا ـ معاذ الله ـ محكوم يك قانوني باشد كه يك قانون بر خدا حكومت كند چون قانون را ما از فعل خدا انتزاع مي‌كنيم قانون كه يك امر جداي از ذات اقدس الهي نيست كه بر خدا حاكم باشد قانون از متن فعل خدا انتزاع مي‌شود خدايي كه حق محض است و قدير صرف محكوم هيچ شيئي مقهور هيچ اصل و قانوني قرار نمي‌گيرد پس نه تعطيل عقل از درك قبح ظلم حُسن عدل و امثال ذلك هست نه تحميل چيزي ـ معاذ الله ـ بر خدا بلكه عقل بسياري از حقايق را در حدود و خطوط كلي درك مي‌كند و درك مي‌كند كه اين كارها يقيناً از خدا صادر مي‌شود «يجب من الله» است نه «يجب علي الله» به تعبير سيدنا‌الاستاد(رضوان الله عليه) كه مي‌فرمايد اين از غرر تعابير قرآن كريم است خدا چه در سورهٴ «آل عمران» چه در بخشي از سور ديگر مي‌فرمايد: ﴿الْحَقُّ مِنْ رَبِّكَ﴾[15] نه «علي ربك» آنچه حق است يقيناً از خدا نشأت مي‌گيرد نه بر خداست كه كار حق انجام بدهد قهراً [ناگزير] نه آن مبناي اشاعره است نه اين مبناي معتزله بلكه حق را عقل مي‌فهمد و يقيناً كار خدا حق خواهد بود ﴿خَلَقَ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضَ بِالْحَقِّ﴾ چه اينكه ﴿يَوْمَ يَقُولُ كُنْ فَيَكُونُ قَوْلُهُ الْحَقُّ﴾

مطلب بعدي آن است كه اين ﴿يَوْمَ يَقُولُ كُنْ فَيَكُونُ﴾ تبيين قيامت است كه بساط قيامت اين‌چنين است كه با ﴿كُنْ فَيَكُونُ﴾ اداره مي‌شود كاري كه از خداست چون او فاعلٌ لا بالحركه تدريجي نيست او در فاعليت تام است متمم طلب نمي‌كند فاعليت او مشروط نيست فاعليت او محدود نيست فاعليت او مقيد نيست فاعليت او متمكن در زمان و مكان نيست فاعليتي است آزاد.

پرسش...

پاسخ: بله، البته ولي اين عدالت يقيناً از خدا صادر مي‌شود نه بايد بر خدا حكم كرد كه او بايد عادل باشد كه او مقهور يك قانوني مي‌باشد او يقيناً عدل دارد ﴿وَ لا يَظْلِمُ رَبُّكَ أَحَدًا﴾[16] خب اينكه فرمود: ﴿كُنْ فَيَكُونُ﴾ يعني شما وقتي فاعليت او را بررسي مي‌كنيد مي‌بينيد مطلق است فاعليتش در رهن زمان و مكان و قيد و شكل و شرط نيست ‌پس او «بكل شيء قدير» است آن قوابل بعضيها هستند كه به صرف ارادهٴ حق تعالي يافت مي‌شوند بعضيها هستند كه مقيداند مشطوراند مشروط‌اند محدوداند متضمن‌اند متمكن‌اند و مانند آن در عين حال كه ذات اقدس الهي فاعليتش تام است اين فيض متوجه يك مستفيضي است كه آن مستفيض شش دوره خلقت را بايد ‌پشت سر بگذارد مي‌شود يوم ﴿خَلَقَ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضَ في سِتَّةِ أَيّامٍ﴾[17] نه شش روز يعني شش تا دوازده ساعت يا شش تا 24 ساعت چون هنوز زمان و زميني نيامده وقتي آسمان و زمين خلق مي‌شود شمس و قمري باشد و زمين يك بار به دور خود بگردد شبانه‌روز ‌پديد مي‌آيد يك بار به دور آفتاب بگردد سال ‌پديد مي‌آيد خب اگر آسماني نبود شمس و قمري نبود زميني نبود ديگر شب و روزي نبود آن ﴿يَوْمَ﴾ كه فرمود خداوند آسمانها و زمين را در شش روز خلق كرد اين تطورات شش گانه خلقت است كه بالأخره تطور هست تفصيل هست ولي روز به معناي در مقابل شب و يا شبانه‌روز به معني24 ساعت و مانند آن نيست گاهي درباره تأمين ارزاق انسانها مي‌فرمايد: ﴿وَ قَدَّرَ فيها أَقْواتَها في أَرْبَعَةِ أَيّامٍ﴾[18] خداوند براي تأمين هزينهٴ انسانها و اَمثال انسانها فصول چهار‌گانه را مقدر و مقرر فرمود خب اين فصول چهار‌گانه با ﴿كُن فَيَكُونُ﴾ جمع نمي‌شود يعني يك ظرف هم زمستان باشد هم تابستان هم بهار باشد هم ‌پاييز او جمع نمي‌شود وگرنه فاعل تام الفاعليه است بعضيها هستند كه فقط در سرما كار مي‌كنند در گرما نه بعضيها هستند در بهار كار مي‌كنند در ‌پاييز نه ولي ذات اقدس الهي كه منزه از زمان و زمين است فاعليت او محدود نيست اما آن گيرندگان با هم جمع نمي‌شوند لذا مسئله فصول چهار‌گانه را به عنوان ﴿وَ قَدَّرَ أَقْواتَها في أَرْبَعَةِ أَيّامٍ﴾ بيان فرمود و تطورات شش‌گانه آسمانها و زمين را هم به صورت ﴿خَلَقَ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضَ في سِتَّةِ أَيّامٍ﴾ بيان كرد نشئهٴ طبيعت كه نشئهٴ زمان و حركت و تدريج است حكمش اين است اما صحنه قيامت هم فاعل تام الفاعليه است هم قابل تام القابليه در آن روز بساط زمين و زمان يكجا بر چيده مي‌شود ﴿وَ اْلأَرْضُ جَميعًا قَبْضَتُهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ وَ السَّماواتُ مَطْوِيّاتٌ بِيَمينِهِ﴾[19] آن روز كه بخواهد بساط آسمانها و زمين را جمع كند دفعتاً جمع مي‌كند و آن روز كه بخواهد بساط آسمان و زمين تبديل شده را بگستراند دفعتاً مي‌گستراند اين نه براي آن است كه نظام آن عالم نظام علت و معلول نيست چون علت و معلول يك شيء باطل شدني نيست محدود نيست ربط بين حلقات هستي يك امر ضروري است اين‌چنين نيست كه علت و معلول احتياجش فقط در دنيا باشد در آخرت علت و معلوليتي نيست خب اگر در آخرت علت و معلوليتي نيست چه دليل بر اينكه در آخرت يك مبدأيي هست نظام علي و معلولي در هيچ مقطعي از بين نخواهد رفت منتها علل و اسباب امروز به سبك ديگر ظهور مي‌كنند فردا به سبك ديگر همان طوري كه در قيامت همه زنده مي‌شوند اما نه بر اساس توالد يا توليد ﴿فَلا أَنْسابَ بَيْنَهُمْ﴾[20] اين‌چنين نيست كه ‌پدر از ‌پسر با‌خبر باشد به نحو توليد و ‌پسر از پدر با‌خبر باشد به نحو تولد بلكه با هم ﴿مِنَ اْلأَجْداثِ إِلي رَبِّهِمْ يَنْسِلُونَ﴾[21] اين‌چنين نيست كه مادر و فرزند روي تولد و توليد محشور بشوند بلكه هر دو يكسان از قبر بر‌مي‌خيزند پس ﴿فَلا أَنْسابَ بَيْنَهُمْ﴾ اين‌چنين نيست كه يكي ‌پدر باشد يكي پسر البته قبيله بودن پدر و پسر بودن اولاد و جد و امثال ذلك ترسيم كردن اينها به لحاظ دنياست و آثارش هم در قيامت ظهور مي‌كند اينكه فرمود: ﴿يَوْمَ يَفِرُّ الْمَرْءُ مِنْ أَخِيهِ ٭ وَأُمِّهِ وَأَبِيهِ﴾[22] و مانند نه يعني آن روز زاد و ولد هست يك مادري هست كه فرزند مي‌زايد منتها از فرزند خود فرار مي‌كند ولي در هنگام ظهور قيامت و من اشراط الساعه كه در طليعه سورهٴ «حج» بيان كرد او البته در دنياست آن جريان توليد و تولد هست كه ﴿يَوْمَ تَرَوْنَها تَذْهَلُ كُلُّ مُرْضِعَةٍ عَمّا أَرْضَعَتْ وَ تَضَعُ كُلُّ ذاتِ حَمْلٍ حَمْلَها﴾[23] اين چون جزء اشراط الساعه است و اما وقتي همگان رخت بر بستند دوباره بخواهند زنده بشوند اين طور نيست كه اول پدران زنده بشوند بعد فرزندان و فرزندان از ‌پدران به دنيا بيايند اين طور نيست بلكه همگان ﴿مِنَ اْلأَجْداثِ إِلى رَبِّهِمْ يَنْسِلُونَ﴾[24] لذا فرمود: ﴿إِذا نُفِخَ فِي الصُّورِ فَلا أَنْسابَ بَيْنَهُمْ﴾[25] همه انساب‌اند اين دربارهٴ قطع نسب، درباره قطع سبب اين است كه انسان در دنيا كارهايي را يا با خريد و فروش انجام مي‌دهد يا با روابط انجام مي‌دهد يا با علل و اسباب مادي ديگر فراهم مي‌كند آن روز «لا خلةٌ و لا شفاعةٌ و لا بيعٌ و لا فديةٌ و لا يؤخذ منها عدل» و مانند آن لذا فرمود: ﴿تَقَطَّعَتْ بِهِمُ اْلأَسْبابُ﴾[26] آن اسباب و وسايلي كه در دنيا در اختيار انسانها بود در آخرت منقطع مي‌شود نه اينكه آخرت نظامش نظام سبب و مسبب نيست نظام سبب و مسبب هست منتها ﴿وَ اْلأَمْرُ يَوْمَئِذٍ لِلّهِ﴾[27] در دنيا هم اين‌چنين بود او مسبب الاسباب بود ولي در اين دنيا براي خيليها حل نمي‌شد كه «و الامر لله» آنكه در نماز و بعد از نماز مي‌خواند ﴿قُلِ اللّهُمَّ مالِكَ الْمُلْكِ تُؤْتِي الْمُلْكَ مَنْ تَشاءُ وَ تَنْزِعُ الْمُلْكَ مِمَّنْ تَشاءُ وَ تُعِزُّ مَنْ تَشاءُ وَ تُذِلُّ مَنْ تَشاءُ بِيَدِكَ الْخَيْرُ﴾[28] او هميشه به ياد قيامت است اما كساني كه اين‌چنين تربيت نشدند همواره به زيد و عمرو نگران‌اند آن روز براي اينها روشن مي‌شود كه ﴿وَ اْلأَمْرُ يَوْمَئِذٍ لِلّهِ﴾ كه در پايان سورهٴ مباركهٴ «انفطار» مشخص كرد فرمود: ﴿يَوْمَ لا تَمْلِكُ نَفْسٌ لِنَفْسٍ شَيْئًا وَ اْلأَمْرُ يَوْمَئِذٍ لِلّهِ﴾[29] بنابراين اينكه فرمود: ﴿يَوْمَ يَقُولُ كُنْ فَيَكُونُ﴾ ﴿كُنْ فَيَكُونُ﴾ بودن در آن روز هم قابل تام القابليه هست هم فاعل تام الفاعليه لذا با يك نفخ با يك دميدن همه رخت بر مي‌بندند با دميدن ديگر همگان مجدد زنده مي‌شوند.

«و الْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمينَ»

 


[1] انعام/سوره6، آیه71.
[2] انعام/سوره6، آیه72.
[3] مائده/سوره5، آیه120.
[4] مریم/سوره19، آیه40.
[5] آل عمران/سوره3، آیه191.
[6] انبیاء/سوره21، آیه16.
[7] ـ نهج البلاغه، خطبهٴ 186.
[8] یس/سوره36، آیه82.
[9] ملک/سوره67، آیه14.
[10] ـ نهج البلاغه، خطبهٴ 108.
[11] ـ بحارالانوار، ج2، ص32.
[12] حجر/سوره15، آیه21.
[13] انعام/سوره6، آیه59.
[14] عنکبوت/سوره29، آیه44.
[15] آل عمران/سوره3، آیه60.
[16] کهف/سوره18، آیه49.
[17] حدید/سوره57، آیه4.
[18] فصلت/سوره41، آیه10.
[19] زمر/سوره39، آیه67.
[20] مؤمنون/سوره23، آیه101.
[21] یس/سوره36، آیه51.
[22] عبس/سوره80، آیه34 ـ 35.
[23] حج/سوره22، آیه2.
[24] یس/سوره36، آیه51.
[25] مؤمنون/سوره23، آیه101.
[26] بقره/سوره2، آیه166.
[27] انفطار/سوره82، آیه19.
[28] آل عمران/سوره3، آیه26.
[29] انفطار/سوره82، آیه19.