درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

75/08/07

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تفسیر/سوره انعام/آیه 70و71

 

﴿وَ ذَرِ الَّذينَ اتَّخَذُوا دينَهُمْ لَعِبًا وَ لَهْوًا وَ غَرَّتْهُمُ الْحَياةُ الدُّنْيا وَ ذَكِّرْ بِهِ أَنْ تُبْسَلَ نَفْسٌ بِما كَسَبَتْ لَيْسَ لَها مِنْ دُونِ اللّهِ وَلِيُّ وَ لا شَفيعٌ وَ إِنْ تَعْدِلْ كُلَّ عَدْلٍ لا يُؤْخَذْ مِنْها أُولئِكَ الَّذينَ أُبْسِلُوا بِما كَسَبُوا لَهُمْ شَرابٌ مِنْ حَميمٍ وَ عَذابٌ أَليمٌ بِما كانُوا يَكْفُرُونَ﴾﴿70﴾﴿قُلْ أَ نَدْعُوا مِنْ دُونِ اللّهِ ما لا يَنْفَعُنا وَ لا يَضُرُّنا وَ نُرَدُّ عَلى أَعْقابِنا بَعْدَ إِذْ هَدانَا اللّهُ كَالَّذِي اسْتَهْوَتْهُ الشَّياطينُ فِي اْلأَرْضِ حَيْرانَ لَهُ أَصْحابٌ يَدْعُونَهُ إِلَى الْهُدَى ائْتِنا قُلْ إِنَّ هُدَى اللّهِ هُوَ الْهُدى وَ أُمِرْنا لِنُسْلِمَ لِرَبِّ الْعالَمينَ﴾﴿71﴾

 

دربارهٴ كساني كه نسبت به آيات الهي خوض باطلانه داشتند مطلبي گذشت آن‌گاه يك اصل جامعي را در اين آيه ذات اقدس الهي مطرح مي‌فرمايد مي‌فرمايد آنها كه دينشان را لهو و لعب قرار دادند آنها را رها كن يعني اعتنايي به آنها نكن در جمع آنها شركت نكن لكن از موعظه و احتجاج با آنها غفلت نكن آنها كه دينشان را لهو و لعب قرار داد بر اساس همان اصلي است كه در نوبتهاي قبل به عرضتان رسيد يك موحد خدا را يعني آن هستي محض را به عنوان اله و رب مي‌پذيرد چنين مو‌جودي وحيي دارد ديني دارد شريعتي دارد از راه پيامبران مرسلين(عليهم السّلام) حساب مي‌شود و معادي دارد كه بهشت و جهنمش در آن معاد تأمين است آن هستي محض ﴿هُوَ الْأَوَّلُ﴾[1] است معاد هم رجوع به همان ﴿هُوَ الْأَوَّلُ﴾ است مي‌شود «هُوَ الْآخِرُ» و وحي و دين او همان صراط مستقيم است كه از مبدأ شروع مي‌شود به منتها ختم مي‌شود اين كار يك موحد است كسي كه بر دنيا مسلط است و اما كسي كه دنيا بر او مسلط شد چون دنيا جز لهو و لعب چيز ديگر نيست ﴿اعْلَمُوا أَنَّمَا الْحَياةُ الدُّنْيا لَعِبٌ وَلَهْوٌ﴾[2] اگر دنيا بر كسي مسلط شد و كسي افكار و عقايدش تحت سلطه دنيا بود اين از محدوده لهو و لعب بيرون نمي‌رود چون ممكن نيست دنيا كه متاع لهو و لعب است بر كسي حاكم باشد و چنان شخصي بيرون از فضاي لهو و لعب بتواند فكري عقيده‌اي مرامي داشته باشد قهراً [ناگزير] چنين شخصي اله او همان هواي اوست ﴿أَ فَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ﴾[3] وقتي مبدأ او اله او معبود او هواي او بود دين او هم دست‌پرودهٴ همين هواي اوست معاد او هم دست ‌ساخته همين ست چنين كسي به چيزي عمل مي‌كند كه برابر با ميل او باشد و از چيزي مي‌ترسد كه ميل او با او موافق نيست و به چيزي مشتاق است كه مطابق با ميل اوست او جهنمي دارد بهشتي دارد ديني دارد و خدايي دارد اما همهٴ اينها در مدار هويٰ دور مي‌زند چون ممكن نيست كسي اله او هواي او باشد و دين او بيرون از مدار هويٰ باشد و معاد او هم بيرون از مدار هويٰ باشد چنين چيزي ممكن نيست او از آينده‌اي مي‌ترسد كه مخالف هويٰ باشد به آينده‌اي اميدوار است كه مطابق با هوس باشد پس شهوت و غضب او بهشت و جهنم اوست چه اينكه خواسته او دين اوست زيرا منشأ اصلي همهٴ اين امور هواي اوست كه هويٰ را به عنوان اله اخذ كرده است لذا فرض ندارد كه كسي اله را به عنوان معبود اخذ كرده باشد و بي‌دين چون دين همان روشي است كه انسان دارد فرعون با اينكه مي‌گفت ﴿ما عَلِمْتُ لَكُمْ مِنْ إِلهٍ غَيْري﴾[4] ﴿أَنَا رَبُّكُمُ اْلأَعْلى﴾[5] و مانند آن براي مردم خودش و براي پيروان آل فرعون ديني معتقد بود كه مي‌گفت ﴿إِنّي أَخافُ أَنْ يُبَدِّلَ دينَكُمْ أَوْ أَنْ يُظْهِرَ فِي اْلأَرْضِ الْفَسادَ﴾[6] مي‌گفت من مي‌ترسم موساي كليم دين شما را از بين ببرد پس ديني كه فراعنه قائل بودند برابر همان مقررات هويٰ پرست و هوس پذير آنها بود انسان ممكن نيست مرامي نداشته باشد مرام هركسي دين اوست اگر الهي بود مرام او همان صراط مستقيم است و بهشت و جهنم او همان است كه خدا در قيامت مشخص كرده و اگر اهل هويٰ بود كه ﴿أَ فَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ﴾[7] چنين اله دروغيني چنان دين دروغين را هم تدوين مي‌كند كه فرعون مي‌گويد ﴿إِنّي أَخافُ أَنْ يُبَدِّلَ دينَكم﴾ و چنين الهي كه چنان دين دروغين را تدوين كرده است بهشت و جهنم دروغين را هم به دنبال خواهد داشت لذا وقتي فرعون به آن مقام كاخ‌نشيني خود راه يافت گفت: ﴿أَ لَيْسَ لي مُلْكُ مِصْرَ وَ هذِهِ اْلأَنْهارُ تَجْري مِنْ تَحْتي﴾[8] بهشت او همين بود بنابراين اينكه فرمود عده‌اي دين خودشان را لهو و لعب قرار دادند براي آن است كه از محدودهٴ هويٰ دارند الهام مي‌گيرند گاهي همين مشركين دين حق را به بازيچه مي‌گيرند همان است كه فرمود شما وقتي خواستيد نماز بخوانيد ﴿اتَّخَذُوها هُزُوًا﴾ اين نماز را مسخره مي‌كنند اينها دين شما را مسخره مي‌كنند نه دين خود را لهو و لعب قرار دادند اينكه فرمود: ﴿الَّذينَ اتَّخَذُوا دينَهُمْ لَهْوٌا وَ لَعِبًا﴾[9] يعني كسي كه مشرك است و كافر است چون اله او هواي اوست دين او هم لهو و لعب خواهد بود قيامت او هم به شرح ايضاً [همچنين] آن‌گاه چنين كسي دين حق را مسخره مي‌كند اين ظاهر مستفاد از اين آيه و امثال اين آيه است و اما آنكه فخر‌رازي گفته است و اقسام پنج‌گانه را كه در نوبت قبل به عرضتان رسيد ذكر كرده است مي‌گفت كه آنها كه از راه دين دارند روزي مي‌خوردند آنها هم دينشان را لهو و لعب قرار داده‌اند كه دين را وسيله دنيا قرار داده‌اند و با دين دارند روزي مي‌خورند اين سخن حق هست اما آيه بعيد است اين را شامل بشود لكن اينها زير مجموعه همانهايي هستند كه ﴿وَ ما يُؤْمِنُ أَكْثَرُهُمْ بِاللّهِ إِلاّ وَ هُمْ مُشْرِكُونَ﴾[10] چون اينها زير مجموعه همانهايي هستند كه ﴿وَ ما يُؤْمِنُ أَكْثَرُهُمْ بِاللّهِ إِلاّ وَ هُمْ مُشْرِكُونَ﴾ در حقيقت يك اسلام شناسنامه‌اي دارد كه اين دين واقعي او نيست چون اهل هويٰ و هوس است اله او همان هواي اوست وقتي اله او هواي او بود قهراً [ناگزير] دين او هم لهو و لعب خواهد بود و مانند آن چون حالا امروز مي‌بيند نان او در اين كار تأمين است مي‌پذيرد و اگر ببيند نان او در چيزي ديگر تأمين است بر‌مي‌گردد غرض آن است كه تا روي تحليل عقلي به آن مسئلهٴ اصلي بر‌نگرديم نمي‌شود از آيه استفاده كرد كه آيه مسلمين را هم شامل مي‌شود آن مسلماني كه دين را وسيلهٴ روزي خود قرار داده است روح قضيه به اين برمي‌گردد كه اين يك صورتي دارد كه به حسب صورت مسلمان است يك سيرتي دارد كه در نهان و درون اوست و در آن درون ﴿أَ فَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ﴾[11] است چون مشمول ﴿أَ فَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ﴾ است قهراً [ناگزير] دين براي او بازيچه است و ابزار روزي است خب وقتي دنيا لهو و لعب بود ابزار لهو و لعب هم لهو و لعب خواهد شد چنين گروهي البته ﴿اتَّخَذُوا دينَكُمْ هُزُوًا﴾[12] يا ﴿اتَّخَذُوا دينَهُمْ لَهْوًا وَ لَعِبًا﴾ ولي قرآن كريم هر جا از اين گروه نام مي‌برد اينها كساني‌اند كه ظاهراً كافراند در سورهٴ مباركهٴ «اعراف» آيهٴ 51 از اين گروه نام مي‌برد آيهٴ 50 و 51 ﴿وَ نادى أَصْحابُ النّارِ أَصْحابَ الْجَنَّةِ أَنْ أَفيضُوا عَلَيْنا مِنَ الْماءِ أَوْ مِمّا رَزَقَكُمُ اللّهُ قالُوا إِنَّ اللّهَ حَرَّمَهُما عَلَى الْكافِرينَ ٭ الَّذينَ اتَّخَذُوا دينَهُمْ لَعِبًا وَ لَهْوًا وَ غَرَّتْهُمُ الْحَياةُ﴾ اينها كافراند كه دينشان را لهو و لَعِبٌ قرار دادند چون الهشان را هويٰ قرار دادند ﴿فَالْيَوْمَ نَنْساهُمْ كَما نَسُوا لِقاءَ يَوْمِهِمْ هذا وَ ما كانُوا باِ‌ياتِنا يَجْحَدُونَ﴾[13] در بخشهاي ديگر هم از همين گروه نام مي‌برد اينها معمولاً به عنوان كافران ياد شده‌اند كه خدا در سورهٴ مباركهٴ «انعام» در همين سوره در آياتي كه بعد مي‌آيد آيهٴ 137 مي‌فرمايد: ﴿وَ كَذلِكَ زَيَّنَ لِكَثيرٍ مِنَ الْمُشْرِكينَ قَتْلَ أَوْلادِهِمْ شُرَكاؤُهُمْ لِيُرْدُوهُمْ وَ لِيَلْبِسُوا عَلَيْهِمْ دينَهُمْ وَ لَوْ شاءَ اللّهُ ما فَعَلُوهُ فَذَرْهُمْ وَ ما يَفْتَرُونَ﴾ اينها را رها كن نظير همين آيهٴ محلّ بحث كه فرمود ﴿وَ ذَرِ الَّذينَ اتَّخَذُوا دينَهُمْ لَعِبًا وَ لَهْوًا﴾ فرمود اينها را رها كن چه اينكه در آيهٴ 112 همين سورهٴ مباركهٴ «انعام» باز دربارهٴ كفار اين چنين مي‌آيد كه ﴿وَ كَذلِكَ جَعَلْنا لِكُلِّ نَبِيِّ عَدُوًّا شَياطينَ اْلإِنْسِ وَ الْجِنِّ يُوحي بَعْضُهُمْ إِلى بَعْضٍ زُخْرُفَ الْقَوْلِ غُرُورًا وَ لَوْ شاءَ رَبُّكَ ما فَعَلُوهُ فَذَرْهُمْ وَ ما يَفْتَرُونَ﴾ اينها را رها كن اينها را رها كن يعني اينها باطل‌اند و غمگين نباش غصه نخور با اينها منشين اما هجرت جميل بكن نه قبيح اينها را موعظه و نصيحت بكن و مانند آن خب ﴿وَ غَرَّتْهُمُ الْحَياةُ الدُّنْيا﴾ و پس ﴿وَ ذَرِ الَّذينَ اتَّخَذُوا دينَهُمْ لَعِبًا وَ لَهْوًا وَ غَرَّتْهُمُ الْحَياةُ الدُّنْيا﴾ خب اگر حب دنيا كه رأس كل خطيئه است بر اينها مسلط شد اينها را مغرور كرد همهٴ خطيئات هم دامن‌گير اينها خواهد شد چون رأس كل خطيئه بر اينها حكومت مي‌كند لذا در بخشهاي ديگر هم فرمود: و ﴿أَحاطَتْ بِهِ خَطيئَتُهُ﴾[14] خب اگر رأس كل خطيئه بر كسي مسلط شد همهٴ جوانب او را خطايا پر مي‌كند عقيدهٴ او را اخلاق او را اعمال او را لذا ﴿أَحاطَتْ بِهِ خَطيئَتُهُ﴾ ممكن است رأس كل خطيئه بر انسان حاكم باشد ولي يك گوشش سالم باشد؟ عقيده‌اش يا اخلاقش يا اعمالش سالم باشد؟ چنين چيزي ممكن نيست او رأس كل خطيئه است و رأس كل خطيئه او را فريب داد و گرفت قهراً [ناگزير] ﴿أَحاطَتْ بِهِ خَطيئَتُهُ﴾[15] دربارهٴ چنين گروهي ذات اقدس الهي بعد از تحليل مي‌فرمود اينها «مخلد في النارند» آنهايي كه «مخلد في النارند» مي‌فرمايد: ﴿أَحاطَتْ بِهِ خَطيئَتُهُ﴾ خطيئهٴ او او را فرا گرفته يك كار خير نتوانست انجام بدهد اين چنين نيست كه اگر كسي ـ معاذ الله ـ تحت سلطهٴ دنيا قرار گرفت او به آدم رحم بكند كه كجا را آتش رفته گرفته كه يك گوشه‌اش را رحم كرده گفته من اين گوشه‌اش را نمي‌سوزانم خاصيت آتش بلع كردن و سوزاندن است ديگر هيچ ممكن نيست دنيا كسي را فريب بدهد و يك گوشه‌اش را سالم بگذارد قهراً [ناگزير] نتيجه‌اش همان ﴿أَحاطَتْ بِهِ خَطيئَتُهُ﴾ خواهد بود ﴿وَ غَرَّتْهُمُ الْحَياةُ الدُّنْيا وَذَكِّرْ بِهِ﴾ چون قبلاً فرمود: ﴿وَ كَذَّبَ بِهِ قَوْمُكَ﴾[16] يعني به اين وحي به اين قرآن و به اين وعد و وعيد الهي الآن هم فرمود: ﴿وَذَكِّرْ بِهِ﴾ يعني با قرآن اينها را تذكره بده خب اگر تذكره‌اي سودمند‌تر از بررسي آيات الهي بود ذات اقدس الهي دستور مي‌داد شايد بالأخره در بين اينها كساني هم باشند برگردند اين حديث شريف كه در چند روز قبل برادر‌ها زحمت كشيدند بعضي از منابع‌اش را پيدا كردند در منابع اهل سنت هم از برادران سنت هم شما جستجو كنيد شايد منابعش را پيدا كنيد يعني آنچه كه مرحوم طريحي در مجمع البحرين نقل كرده است خب ريشه‌اش در نهايه ابن‌اثير است يك حديث را مرحوم طريحي در مجمع البحرين نقل كرد دو حديث در نهايه ابن‌اثير بود يكي «من اراد العلم فاليثور القرآن» يكي «اثير القرآن فان فيه علم الاولين و الآخرين» قبل از اينها در همان آن لسان العرب هست كه بعد از لسان العرب در كنز العمال هست شما از جوامع روايي برادران اهل سنت اگر حديثي باز جستجو كرديد و پيدا كرديد و سعي شما مشكور باد خيلي كمك مي‌كنيد چون خيلي اين حديث پر محتواست فرمود علم اولين و آخرين در قرآن است اين را اثاره كنيد بشورانيد اثير و ثوره ايجاد كنيد «اثير القرآن فان فيه العلم الاولين و الاخرين» حالا اين زحمت را هم بزرگواري بكنيد بكشيد تا ببينيم در جوامع روايي آنها پيدا مي‌شود يا نه.

‌پرسش...

پاسخ: مال اهل سنت هم نبود خب؟ بله؟ خب نه در مهج و اينها كه نيست غرض آن است كه در جوامع روايي اهل سنت كه باشد خب كمك مي‌كند يعني در بحارالانوار و اينها كه گشتند پيدا نكردند فعلاً لسان العرب بود نهايه ابن‌اثير بود مجمع البحرين طريحي بود و كنز العمال اين چهار جا بود و اگر يك جا منبع روايي از هل سنت يا مثلاً خاصه پيدا بشود خيلي مؤثر است به هر تقدير فرمود: ﴿وَ ذَكِّرْ بِهِ أَنْ تُبْسَلَ نَفْسٌ بِما كَسَبَتْ لَيْسَ لَها مِنْ دُونِ اللّهِ وَلِيُّ وَ لا شَفيعٌ﴾ فرمود با اين قرآن اينها را موعظه كن.

پرسش...

پاسخ: بالأخره اگر آنها به فصاحت و بلاغت و مانند آن مغرور باشند همهٴ آن مزايا را قرآن دارد بعلاوه اينكه وحي است و معارف را هم به همراه دارد با اين قرآن آنها را متذكر كن نصيحت كن كه فطرت آنها باز بشود چرا؟ براي اينكه يك خطر غير قابل تحملي در پيش دارند «و ذكر به» چرا؟ «ان تبسل» يعني مبادا نظير اينكه ﴿إِنْ جاءَكُمْ فاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَيَّنُوا أَنْ تُصيبُوا﴾[17] يعني مبادا «﴿أَنْ تُصيبُوا﴾ كراهة» ﴿أَنْ تُصيبُوا﴾ مبادا كسي گرفتار بشود محبوس بشود، ممنوع بشود، زنداني بشود، به وسيلهٴ كاري كه كرده است و هيچ راهي براي نجات او نباشد مبادا ﴿أَنْ تُبْسَلَ نَفْسٌ بِما كَسَبَتْ﴾ يعني «تمنع نفسٌ» «تحبس نفسٌ تقيد نفسٌ بما كسبت» اين همان است كه ﴿أَحاطَتْ بِهِ خَطيئَتُهُ﴾[18] يعني سيئات اعتقادي و سيئات اخلاقي و سيئات اَعمالي او يك زنداني است براي او اين با اين زنجير‌ها بسته مي‌شود بعد‌ها هم روشن خواهد شد اگر دستور رسيد ﴿خُذُوهُ فَغُلُّوهُ ٭ ثُمَّ الْجَحيمَ صَلُّوه ٭ ثُمَّ في سِلْسِلَةٍ ذَرْعُها سَبْعُونَ ذِراعًا فَاسْلُكُوهُ﴾[19] همه حلقات اين ذراع سنگين را خود اين شخص با سيّئات خود بافت خب اگر انسان مبسول بشود محبوس بشود ممنوع بشود به وسيله اين حلقات سنگين هيچ راهي براي او نيست سه تا راه است كه تمام سه راه‌ بسته است يكي راه ولايت است يكي راه شفاعت است يكي توسل همه براي او بسته است راه ولايت بسته است براي اينكه ﴿اللّهُ وَلِيُّ الَّذينَ آمَنُوا﴾[20] اينكه ﴿مِنْ دُونِ اللّهِ﴾ وليي ندارد ولي تمام كارهاي مولا عليه را به عهده مي‌گيرد و انسان در تحت تدبير ولايي او حركت مي‌كند همهٴ كارها را آن ولي به عهده مي‌گيرد مولا عليه در تحت تدبير ولايي آن وليّ كار انجام مي‌دهد اين وليّ شفيع آنجايي است كه انسان كارهاي خود را به عهده بگيرد كمبودش را به وسيلهٴ شفيع حل كند نصرت هم مثل شفاعت است ناصر به كسي مي‌گويند كه آن منصور كه شروع به كار كرده بخشي از كارها را به عهده گرفته و دارد به پايان مي‌رساند در تتميم كار به او كمك بكند همهٴ كارهاي شخص را آن ناصر به عهده ندارد چون اگر همهٴ كارهاي شخص را به عهده داشته باشد مي‌شود وليّ نه ناصر مي‌شود وليّ نه شفيع شفاعت نصرت و مانند آن در جايي است كه شخص بتواند بخشي از كارها را به عهده بگيرد و بقيه را به وسيله ناصر و شفيع تتميم كند توسل آن است كه خود شخص حالا يا بدون ابزار يا با ابزار مشكلش را خودش را حل مي‌كند مي‌فرمايد نه در آنجا ابزاري در اختيار انسان است كه انسان با استفاده از آن ابزار و وسائل كار خودش را خودش حل بكند نه نصرت و شفاعتي نصيب چنين گروهي مي‌شود كه تتميم كار را به عهده شفيع و ناصر بسپارد نه ولايتي در كار است كه كل كارهاي مولا عليه را آن وليّ انجام بدهد خب اگر انساني گرفتار ﴿خُذُوهُ فَغُلُّوهُ﴾[21] شد ﴿ثُمَّ الْجَحيمَ صَلُّوهُ﴾[22] شد ﴿ثُمَّ في سِلْسِلَةٍ ذَرْعُها سَبْعُونَ ذِراعًا فَاسْلُكُوه﴾[23] شد همين حلقات زنجيري كه خود شخص بافت ﴿أَنْ تُبْسَلَ نَفْسٌ بِما كَسَبَتْ﴾ «بسل» آن منع را مي‌گويند شجاع را مي‌گويند «باسل» چون مانع است «بسل» آن منع است مبسوط آن ممنوع محبوس مقيد است خب و حلقات زنجير بسل و حبس هم سيّئات اعتقادي اخلاقي و اعمالي خود اين تبهكار است لذا كجا فرار بكند حالا اگر آتشي ـ معاذ الله ـ از درون برخواست ﴿نارُ اللّهِ الْمُوقَدَة ٭ تَطَّلِعُ عَلَى اْلأَفْئِدَةِ﴾[24] انسان كجا فرار بكند فرار فرض ندارد آتش كه از بيرون نيست كه انسان بگريزد كه اگر اين ﴿نارُ اللّهِ الْمُوقَدَة ٭ تَطَّلِعُ عَلَى اْلأَفْئِدَةِ﴾ از درون سَر آورد خب اگر بخواهد رهايي پيدا كند يا بر اساس ولايت است يا بر اساس شفاعت و نصرت است يا بر اساس توسل به وسائلي كه در اختيار انسان است هيچ كدام از اينها نيست اين يك قياس استثنايي است كه اگر نجات باشد يا «بالولاية» است يا «بالشفاعة» است يا «بالتوسل»« والتالي باصله مستحيل فالمقدم مثله» اين تقريب در تفسير فخر‌رازي و مانند آن نيست اما فخر‌رازي بعد از نقل اين مي‌گويد انسان وقتي كه اين آيات را مي‌بيند مي‌لرزد كه با يك چنين عذابي روبرو است حالا براي يك عده به نحو خلود هست براي يك عده به نحو مقطعي مگر يك روز چنين عذابي قابل تحمل است؟ لذا فرمود: ﴿وَ ذَكِّرْ بِهِ أَنْ تُبْسَلَ نَفْسٌ بِما كَسَبَتْ لَيْسَ لَها مِنْ دُونِ اللّهِ وَلِيُّ وَ لا شَفيعٌ وَ إِنْ تَعْدِلْ كُلَّ عَدْلٍ﴾ چون اگر او بخواهد با ابزار و وسائل كار كند يا جاي خريد و فروش است آنجا ﴿لاَ بَيْعٌ فِيهِ وَلاَ خُلَّةٌ لاخُلة﴾[25] يا كفاره بدهكار است يا جريمه بدهكار است يا غرائم و غريمت بدهكار است هيچ چيز نيست آنها نظير دنيا نيست كه انسان چيزي بدهد و چيزي بخرد نظير دنيا نيست كه مال انسان را به گرو بگيرد در آنجا خود آدم را گرو مي‌گيرند ﴿كُلُّ نَفْسٍ بِما كَسَبَتْ رَهينَةٌ﴾[26] ﴿كُلُّ امْرِئٍ بِمَا كَسَبَ رَهِينٌ﴾[27] خب اگر بخواهد فك رهن بكند چه بكند بايد دينش را ادا كند در آخرت كه جاي تعديهٴ دين نيست اين بدهكار است اين از نظر عقيده بدهكار است از نظر اخلاق بدهكار است از نظر اعمال بدهكار است آن روز هم كه جا براي عمل نيست پس ممكن نيست دِينش را ادا كند چون تعديهٴ دِين ممكن نيست فك رهن هم ممكن نيست چون خود او رهن است ﴿كُلُّ نَفْسٍ بِما كَسَبَتْ رَهينَةٌ﴾ مال او را كه رهن نگرفتند كه خب او چيزي ندارد بر فرض هم داشته باشد اينها فك رهن نيستند آنجا كه با مال معامله نمي‌كنند كه با جان معامله مي‌كنند جانش هم كه در گرو است اين كه فخر‌رازي مي‌گويد اگر كسي اين آيات را بررسي كند تنش مي‌لرزد البته ديگران هم گفته‌اند اما اينكه مي‌بينيد در ما هيچ اثر نمي‌كند بايد ديد كه مشكلمان چيست خب فرمود: ﴿وَ ذَكِّرْ بِهِ أَنْ تُبْسَلَ نَفْسٌ بِما كَسَبَتْ﴾ كه چنين نفسي ﴿لَيْسَ لَها مِنْ دُونِ اللّهِ وَلِيُّ﴾ اين يك، ﴿وَ لا شَفيعٌ﴾ اين دو، و لا توسل به چه چيزي توسل كند ﴿وَ إِنْ تَعْدِلْ﴾ كه نفي وسيله است ﴿وَ إِنْ تَعْدِلْ كُلَّ عَدْلٍ لا يُؤْخَذْ مِنْها﴾ اگر هر چيزي را بخواهد عِدل و عَديل كار خود قرار بدهد كفاره بدهد غرامت بدهد جريمه بدهد هيچ چيز را قبول نمي‌كند اولاً ندارد چون ﴿وَ لَقَدْ جِئْتُمُونا فُرادى كَما خَلَقْناكُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ﴾[28] بر فرض محال اگر داشته باشد آنجا جاي غريمت و غرامت و جريمه گرفتن اين چنيني نيست لذا فرمود: ﴿وَ إِنْ تَعْدِلْ﴾ يعني همين نفس بخواهد عِدل بدهد عَديل بدهد معادل بدهد از او پذيرفته نمي‌شود اينكه فرمود ﴿وَلاَ يُؤْخَذُ مِنْهَا عَدْلٌ﴾[29] عَدل همان عِدل است و معادل است و عديل ﴿وَ إِنْ تَعْدِلْ﴾ اين نفس اين نفسي كه ﴿تُبْسَلَ بِما نَفْسٌ كَسَبَتْ﴾ اين نفسي كه ﴿لَيْسَ لَها مِنْ دُونِ اللّهِ وَلِيُّ وَ لا شَفيعٌ﴾ اين اگر بخواهد معادل بدهد از او پذيرفته نمي‌شود روي فرض است معادل كه ندارد بدهد ولي ﴿وَ إِنْ تَعْدِلْ كُلَّ عَدْلٍ﴾ در بعضي از آيات قرآن كريم فرمود اگر كل زمين دنيا ارض طلا باشد و مثل او با او باشد ﴿بِهِ مِن سُوءِ الْعَذَابِ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَبَدَا لَهُم مِنَ اللَّهِ مَا لَمْ يَكُونُوا يَحْتَسِبُونَ﴾[30] بخواهند فديه بدهند باز اثر ندارد اينجا به عنوان يك اصل كلي و جامع را ذكر كرد كه ما فوق همهٴ آنهاست در بعضي از آيات دارد كه اگر كل كره زمين مثلاً طلا باشد او حاضر است بدهد و از عذاب برهد در آيات ديگر دارد كه ﴿وَمِثْلَهُ مَعَهُ﴾[31] نه تنها كره زمين طلا باشد بلكه مثل او هم با او باشد دو زمين سه زمين حالا اين مثل تنها دو برابر نيست چند برابر را هم شامل مي‌شود منظور اين نيست كه حالا اگر سه تا كره زمين طلا بدهند از او قبول بكنند زمين و مانند او حالا چند برابر هم باشد به فرض محال باز قبول نمي‌شود جامع همهٴ آنها اين كريمه است ﴿وَ إِنْ تَعْدِلْ كُلَّ عَدْلٍ﴾ هر چه باشد هر معادلي را بخواهد بدهد قبول نمي‌كنند بعضيها حاضرند كه اعضاي خانوادگي خود را معادل بدهند كسي قبول نمي‌كند ﴿وَ إِنْ تَعْدِلْ كُلَّ عَدْلٍ﴾ در آن روز مي‌فرمايد نه تنها ﴿يَوْمَ يَفِرُّ الْمَرْءُ مِنْ أَخيه ٭ وَأُمِّهِ وَأَبِيهِ ﴾[32] در آن روز ﴿لوْ يَفْتَدي مِنْ عَذابِ يَوْمِئِذٍ بِبَنيهِ﴾[33] اين حاضر است بچه‌هايش را قرباني كند تا نجات پيدا كند يك وقت سخن در اين است كه ﴿يَوْمًا لا تَجْزي نَفْسٌ عَنْ نَفْسٍ شَيْئًا﴾[34] يك وقت سخن در اين است ﴿يَوْمَ يَفِرُّ الْمَرْءُ مِنْ أَخيه ٭ وَأُمِّهِ وَأَبِيهِ﴾ يك وقت سخن در اين است كه آن روز ﴿يَوَدُّ الْمُجْرِمُ لَوْ يَفْتَدي مِنْ عَذابِ يَوْمِئِذٍ بِبَنيهِ﴾ اين تنها جايي است كه ﴿يَوْمِئِذٍ﴾ مجهول است چون مضاف اليه است ﴿مِنْ عَذابِ يَوْمِئِذٍ بِبَنيهِ﴾ اين حاضر است بچه‌هايش را هم قرباني كند همين بچه‌هايي كه ﴿انما أَمْوالُكُمْ وَ أَوْلادُكُمْ فِتْنَةٌ﴾[35] براي اينها به جهنم افتاد حالا حاضر است همين بچه‌ها را قرباني كند كه نجات پيدا كند كسي قبول نمي‌كند جامع همهٴ آن آيات اين كريمه است ﴿وَ إِنْ تَعْدِلْ كُلَّ عَدْلٍ لا يُؤْخَذْ مِنْها﴾ آن سخني كه جناب زمخشري دارد كه عَدل مصدر است و نائب فاعل ﴿يُؤْخَذْ﴾نمي‌شود آن را پاسخ دادند فخر‌رازي و مانند آن هم پاسخ دادند كه گرچه مصدر نائب فاعل نمي‌شود اما اين ﴿يُؤْخَذْ﴾ به معناي گرفته شدن نيست به معناي مقبول هم هست وقتي به معناي مقبول بودن هست ﴿لا يُؤْخَذُ﴾ يعني «لا يقبل» وقتي «لا يقبل» شد آن فعل آن كار «لايقبل» نمي‌شود گفت كه آن كار ﴿لا يُؤْخَذُ﴾ اما مي‌شود گفت آن كار «لا يقبل» اين ﴿لا يُؤْخَذُ﴾ به معناي «لا يقبل» اگر تفسير بشود ضميرش مي‌تواند به آن عدل برگردد خب در بعضي از موارد كه ﴿لا يُؤْخَذُ مِنْها عَدْلٌ﴾ كه خود قرآن دارد آن عدل يعني عديلٌ يعني معادلٌ آنجا ديگر مصدر نيست اينجا مصدر است كه مفعول مطلق است و ﴿وَ إِنْ تَعْدِلْ كُلَّ عَدْلٍ لا يُؤْخَذْ مِنْها﴾ اينجاست كه زمخشري اشكال دارد در اين آيه وگرنه در آن آيه ﴿لا يُؤْخَذُ مِنْها عَدْلٌ﴾ در آنجا اشكال ندارد چون عدل مصدر نيست به معني معادل است ﴿أُولئِكَ الَّذينَ أُبْسِلُوا بِما كَسَبُوا﴾ باز تكرار مي‌كند كه هيچ كسي اينها را به اين روز سياه مبتلا نكرده مگر سيّئات اعمال خود اينها ﴿أُولئِكَ الَّذينَ أُبْسِلُوا بِما كَسَبُوا لَهُمْ شَرابٌ مِنْ حَميمٍ﴾ كه خيلي اين آب داغ است حمام را كه حمام گفتند براي همين جهت است و از شدت حميم بودن و داغ بودن آن آب اخروي همين بس كه گفتند ﴿كَالْمُهْلِ يَشْوِي الْوُجُوهَ بِئْسَ الشَّرَابُ﴾[36] يعني همين كه نزديك صورت شد پوستها مي‌ريزد لازم نيست حالا به لب برسد ﴿لَهُمْ شَرابٌ مِنْ حَميمٍ وَ عَذابٌ أَليمٌ بِما كانُوا يَكْفُرُونَ﴾ اينجا هم ملاحظه فرموديد باز بار سوم اين شرب از آن حميم را آن عذاب دردناك را محصول كفر خود اينها مي‌داند ﴿أَليمٌ بِما كانُوا يَكْفُرُونَ﴾ بعد ذات اقدس الهي فرمود كه ﴿ذَكِّرْ﴾ خب چطوري ﴿ذَكِّرْ﴾ به همين گروه فرمود اعراض كن ولي موعظه را فراموش نكن ﴿وَذَكِّرْ بِهِ﴾ تذكره بده چطور بگو اين طور بگو اصلاً شما خدا را براي چه مي‌خواهيد يك وقت يك بحث علمي محض است كه واجب الوجود در عالم هست كه خب ثمره علمي دارد يك وقت است نه مي‌خواهيم بر اساس حكمت عملي ثمره عملي داشته باشد مردم خدا را براي چه مي‌خواهند براي اينكه مشكلشان را حل كنند ديگر ﴿يدْعُونَ رَبَّهُمْ خَوْفًا وَ طَمَعًا﴾[37] خب انساني كه نيازمند است از همه چيز افتاده است بايد تكيه كند به كسي كه همه چيز در اختيار اوست يكي از مبادي پرستش ذات اقدس الهي اين است كه مشكل آدم را حل كند خب عده‌اي «خوفاً من النار» است عده‌اي «شوقاً الي الجنه» است عده‌اي مشكل علمي دارند مشكل شوقي دارند مشكل محبّتي دارند اينها «حُبَّاً لِلَّهِ» است عبادت احرار دارد و مانند آن فرمود شما اكثري شما خدا را براي حل مشكلتان مي‌خواهيد از اين اوثان و اصنام كه كاري ساخته نيست خدا همان است كه در قرآن كريم عده‌اي او را به عنوان ﴿يدْعُونَ رَبَّهُمْ خَوْفًا وَ طَمَعًا﴾[38] عبادت مي‌كنند خب شما اين اوثان و اصنام را چرا مي‌پرستيد ﴿قُلْ أَ نَدْعُوا مِنْ دُونِ اللّهِ ما لا يَنْفَعُنا وَ لا يَضُرُّنا﴾ گرچه در بعضي موارد «مَنْ» تعبير مي‌كند و ضمير جمع مذكر مي‌آورد اما اينجا به ﴿ما﴾ ياد كرده است كه شايسته همين بتهاست فرمود ضار و نافع خداست در بحثهاي قبلي احتجاج كرده فرمود: ﴿مَنْ يُنَجِّيكُمْ مِنْ ظُلُماتِ الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ تَدْعُونَهُ تَضَرُّعًا وَ خُفْيَةً لَئِنْ أَنْجانا مِنْ هذِهِ لَنَكُونَنَّ مِنَ الشّاكِرين﴾[39] اينجا مي‌فرمايد اگر شما به قصد طمع عبادت مي‌كنيد از اوثان ساخته نيست اگر به قصد نجات از عذاب و درد عبادت مي‌كنيد از آنها ساخته نيست پس اگر به دنبال ضار و نافع مي‌گرديد ضار و نافع هم غير از ذات اقدس الهي نيست و اگر ضرري هم به شما برسد تشخيص ضر به غير قدرت الهي ميسر نيست.

«و الْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمينَ»


[1] حدید/سوره57، آیه3.
[2] حدید/سوره57، آیه20.
[3] جاثیه/سوره45، آیه23.
[4] قصص/سوره28، آیه38.
[5] نازعات/سوره79، آیه24.
[6] غافر/سوره40، آیه26.
[7] جاثیه/سوره45، آیه23.
[8] زخرف/سوره43، آیه51.
[9] مائده/سوره5، آیه58.
[10] یوسف/سوره12، آیه106.
[11] جاثیه/سوره45، آیه23.
[12] مائده/سوره5، آیه57.
[13] اعراف/سوره7، آیه51.
[14] بقره/سوره2، آیه81.
[15] بقره/سوره2، آیه81.
[16] انعام/سوره6، آیه66.
[17] حجرات/سوره49، آیه6.
[18] بقره/سوره2، آیه81.
[19] حاقه/سوره69، آیه30 الي 32.
[20] بقره/سوره2، آیه257.
[21] حاقه/سوره69، آیه30.
[22] حاقه/سوره69، آیه31.
[23] حاقه/سوره69، آیه32.
[24] همزه/سوره104، آیه6 ـ 7.
[25] بقره/سوره2، آیه254.
[26] مدثر/سوره74، آیه38.
[27] طور/سوره52، آیه21.
[28] انعام/سوره6، آیه94.
[29] بقره/سوره2، آیه48.
[30] زمر/سوره39، آیه47.
[31] مائده/سوره5، آیه36.
[32] عبس/سوره80، آیه34 ـ 35.
[33] سوره معراج، آيه 11.
[34] بقره/سوره2، آیه48.
[35] انفال/سوره8، آیه28.
[36] کهف/سوره18، آیه29.
[37] سجده/سوره32، آیه16.
[38] سجده/سوره32، آیه16.
[39] انعام/سوره6، آیه63.