75/08/06
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/سوره انعام/آیه 68 الی 70
﴿وَ إِذا رَأَيْتَ الَّذينَ يَخُوضُونَ في آياتِنا فَأَعْرِضْ عَنْهُمْ حَتّى يَخُوضُوا في حَديثٍ غَيْرِهِ وَ إِمّا يُنْسِيَنَّكَ الشَّيْطانُ فَلا تَقْعُدْ بَعْدَ الذِّكْرى مَعَ الْقَوْمِ الظّالِمينَ﴾﴿68﴾﴿وَ ما عَلَى الَّذينَ يَتَّقُونَ مِنْ حِسابِهِمْ مِنْ شَيْءٍ وَ لكِنْ ذِكْرى لَعَلَّهُمْ يَتَّقُونَ﴾﴿69﴾﴿وَ ذَرِ الَّذينَ اتَّخَذُوا دينَهُمْ لَعِبًا وَ لَهْوًا وَ غَرَّتْهُمُ الْحَياةُ الدُّنْيا وَ ذَكِّرْ بِهِ أَنْ تُبْسَلَ نَفْسٌ بِما كَسَبَتْ لَيْسَ لَها مِنْ دُونِ اللّهِ وَلِيُّ وَ لا شَفيعٌ وَ إِنْ تَعْدِلْ كُلَّ عَدْلٍ لا يُؤْخَذْ مِنْها أُولئِكَ الَّذينَ أُبْسِلُوا بِما كَسَبُوا لَهُمْ شَرابٌ مِنْ حَميمٍ وَ عَذابٌ أَليمٌ بِما كانُوا يَكْفُرُونَ﴾﴿70﴾
چون قبلاً فرموده است ﴿وَ كَذَّبَ بِهِ قَوْمُكَ﴾[1] يعني اين وحي را اين قرآن را اين دين را و اين تخويف به عذاب را كه قبلاً ذكر شد كافران تكذيب كردند آنگاه فرمود: ﴿وَ إِذا رَأَيْتَ الَّذينَ يَخُوضُونَ في آياتِنا فَأَعْرِضْ عَنْهُمْ﴾ شما يك استدلالي با آنها داريد به عنوان ﴿قُلْ مَنْ يُنَجِّيكُمْ مِنْ ظُلُماتِ الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ﴾[2] و مانند آن چون ادله و براهين را ذات اقدس الهي در همين بخش از سورهٴ مباركهٴ «انعام» نقل كرد و تبيين كرد بعد فرمود: ﴿كَيْفَ نُصَرِّفُ اْلآياتِ لَعَلَّهُمْ يَفْقَهُونَ﴾[3] نه از اصل استدلال و احتجاج صرف نظر ميكنند نه از تصريف آيات و تحويل ادله و تنوع براهين صرف نظر ميكند براهين فراواني با عناوين حدود وسطي فراواني اقامه فرمود بعد در ذيل فرمود: ﴿انْظُرْ كَيْفَ نُصَرِّفُ اْلآياتِ لَعَلَّهُمْ يَفْقَهُونَ﴾ نگاه كن كه چگونه ما براهين گوناگون، شواهد مختلف حدود وسطي متنوع را ذكر ميكنيم تا هر كسي در هر رشتهاي از اين طرفي ببندد در قبال آن احتجاج و اقامه برهان عدهاي ناباورانه تكذيب كردند فرمود: ﴿وَ كَذَّبَ بِهِ قَوْمُكَ﴾[4] آنگاه فرمود آنها اگر اهل استدلالاند اين براهين را با آنها درميان بگذار اگر اهل تكذيباند در مجلسي كه آنها به تكذيب و استهزا و مسخره ميپردارند ننشين ﴿وَ إِذا رَأَيْتَ الَّذينَ يَخُوضُونَ في آياتِنا فَأَعْرِضْ عَنْهُمْ حَتّي يَخُوضُوا في حَديثٍ غَيْرِهِ وَ إِمّا يُنْسِيَنَّكَ الشَّيْطانُ﴾ ملاحظه فرموديد مرحوم امينالاسلام در مجمع البيان دو تا مسئله را اينجا مطرح كرد كه يكي ناظر به تقيه است ديگري ناظر به سهو و نسيانِ معصوم(عليهم الصلاه و عليهم السّلام) و از برخي از علماي اهل سنت نقل كرده است كه اين آيه دو تا مطلب را تفهيم ميكند كه بر خلاف مرام اماميه است اماميه معتقدند كه انبيا و ائمه(عليهم السّلام) تقيه ميكنند در حالي كه آيه از تقيه نهي ميكند اماميه بر اين باورند كه انبيا و ائمه(عليهم السّلام) سهو و نسيان ندارند در حالي كه آيه برخلاف است اين دو تا نقد را ايشان از برخي از اهل عامه نقل ميكند بعد پاسخ ميدهند ميفرمايند دربارهٴ تقيه اماميه ميگويند كه انبيا و اوليا در جايي تقيه ميكنند كه اصل حكم مشخص است مكلّف عذري ندارد مزاح العله است يعني ازاحه شده است بهانه او ازاحه شده ازاله شده و از بين رفته چون همين حكم در جاي ديگر بيان شده از آن جهت كه حكم بيان شده و مكلّف مزاح العله است يعني علتش سببش اضاحه شده ازاله شده مشكلش بر طرف شد در آنجا تقيه ميكنند و اما در جايي كه حكم خدا به وسيله قول معصوم بايد شناخته بشود و تا حال شناخته نشده هرگز معصوم در چنين جايي تقيه نميكند و اماميه هم قائل به جواز تقيه در اينگونه از موارد نيست
اما دربارهٴ مقام ثاني بحث كه مربوط به سهو و نسيان است نسيان در وحي الهي را اماميه تجويز نميكند نسيان در احكام الهي را اماميه تجويز نميكند اما ماسوا ذلك كه مربوط به اصل وحي و رساندن قرآن كريم نيست مربوط به تعليم احكام نيست مربوط به موضوعات است آنجا سهو و نسيان را تجويز ميكند «في ما لا يخل بالعقل» پس اين نسبتي كه به اماميه دادند در اين دو مقام اين «ظنن فاسد» و ﴿إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمٌ﴾[5] اين خلاصه سخن مرحوم امينالاسلام دربارهٴ تقيه اول بايد ايشان فرق ميگذاشت بين تقيه در عمل و تقيه در فتوا تقيه در عمل اين يك امر معقولي است كه هر انسان مسلوب الحُريهاي تقيه ميكند وقتي ميبيند جانش در خطر است اين كار را نميكند اين تقيه در عمل است البته وقتي كه ببيند جانش در خطر است از مال صرف نظر ميكند وقتي ببيند دينش در خطر است از جان صرف نظر ميكند تقيه در عمل يعني كاري كه بايد بكند نميكند براي اينكه محفوظ بماند اين يك چيز معقولي است كه هر انسان مطلوب الحريهاي تقيه ميكند و تقيه غير از محافظهكاري است مهمي را فداي اهم كردن تقيه است نه اهمي را فداي مهم كردن كه آن محافظهكاري مذموم است آنكه تقيه نيست يك بيان نوراني از اميرالمؤمنين(عليه افضل صلواة المصلين) رسيده است كه قريب به اين مضمون «اذا حضرت بلية فاجعلوا اموالكم دون انفسكم و اذا نزلت نازلة فاجعلوا انفسكم دون دينكم»[6] فرمود اگر يك حادثهٴ تلخي پيش آمد شما با سنگر مال جانتان را حفظ بكنيد يعني آن خاكريز اول مال باشد جانتان را در پشت خاكريز به اين سنگر حفظ بكنيد نگذاريد حادثه بيايد به جانتان آسيب برساند و اگر اين رخداد تلخ جلو آمد خواست به دينتان آسيب برساند جانتان را خاكريز قرار بدهيد سنگر قرار بدهيد و دينتان را در پشت جانتان حفظ بكنيد يعني جانتان را فداي دينتان بكنيد وقتي جانتان را فداي دين كرديد و شربت شهادت نوشيديد و آن روز ديگر كسي دين شما را از شما نميگيرد كه و جانتان هم به عنوان فرحين بما عند الله محفوظ است خب اين مهمي را فداي اهم كردن اهمي را در كنار مهم حفظ كردن يك امر معقولي است كه برابر همين امر معقول دليل منقول هم هست كه اين تقيه در مقام عمل است نه در مقام فتوا كه هر مكلّفي اين وظيفه را دارد و سورهٴ مباركهٴ «آل عمران» آيهٴ 28 هم تقيه در عمل را ترخيص كرده است آيهٴ 28 سورهٴ «آل عمران» اين است كه ﴿لا يَتَّخِذِ الْمُؤْمِنُونَ الْكافِرينَ أَوْلِياءَ مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنينَ وَ مَنْ يَفْعَلْ ذلِكَ فَلَيْسَ مِنَ اللّهِ في شَيْءٍ إِلاّ أَنْ تَتَّقُوا مِنْهُمْ تُقاةً﴾ چه اينكه وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) سيزده سال در مكه تقيه داشت يعني همهٴ ناملايمات را تحمل ميكرد جهاد نميكرد دفاع نميكرد مقابله نميكرد مبارزه نميكرد همهاش به تعبير آقايان خورد بود نه زد و خورد مدينه كه آمدند و حكومت تشكيل دادند ديگر تازه زد و خورد شروع شد وگرنه آن سيزده سال همهاش خورد بود.
پرسش...
پاسخ: و البته اين هم وحي است ديگر اين در سورهٴ مباركهٴ «آل عمران» آيهٴ 28 اين تأييد ميكند وحي الهي مسئلهٴ تقيه را خب پس اين چنين نيست كه شيعيان اماميه يك حرفي بزنند كه برخلاف عقل باشد يا برخلاف نقل بلكه حرف اينها هم معقول است هم منقول و مقبول غرض آن است كه جناب امينالاسلام بايد اين بحث را تحليل ميكرد در دفاع از اماميه بايد اين را تحليل ميكرد كه بحث در دو مقام است يكي تقيه در مقام عمل است كه هر مسلوب الحريهاي تقيه دارد به اين آيهٴ 28 سورهٴ «آل عمران» هم سند اوست آن دليل عقلي هم تأييد ميكند يكي تقيه در مقام فتوا است كه اين مال ائمه(عليهم السّلام) است آنها كه مصدر ديناند مصدر شريعتاند آنها وقتي تقيه ميكنند كه اينجا درست است اينجا را تا اين قسمت را امينالاسلام درست بيان كردهاند كه اصل حكم گفته شده باشد حكم معطل نباشد و قبلاً گفته شده باشد و مكلّفين بهانهاي نداشته باشند و مانند آن اما آنجايي كه اصل حكم هنوز گفته نشده و متوقف است بر اينكه امام بگويد امام روي ترس تقيه كند يقيناً جايز نيست تمام خطراتي كه ائمه(عليه السّلام) تحمل ميكردند براي همين بود كه اين احكام را ميگفتند و براي اينكه احكام را بگويند اگر تأخير مقام از بيان وقت حاجت جايز نباشد خب آينده برخلاف است بايد هم اكنون بگويد اگر وقتش آينده است كه الآن وقتش نيست تا تقيه كند خب پس تقيه در مقام فتوا جداي از تقيه در مقام عمل است.
مطلب بعدي آن است كه آيه ناظر به تقيه در مقام عمل است در مقام فتوا نيست يعني وقتي كه ديديد اينها دارند دين را مسخره ميكنند تقيه نكن كه آنجا بنشيني برخيز خب و اين هم رو در روي با دين بودند آنها اين مقدار را يقيناً پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) مبارزه ميكرد يعني اصل دين را ميگفت مردم را به توحيد دعوت ميكرد ولو سنگ ميخورد و نشستن در آنجا كه تقيه نيست كه آنها ميدانند كه پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) داعيه دارد هر پيشنهادي كه دادند او طرد كرد فرمود اگر خورشيد دست راست من ماه دست چپ من همه را در اختيار من قرار بدهيد من دست از دين بر نميدارم اينكه جاي تقيه نبود تقيه براي راه گم كردن است آنها ميدانستند پيغمبر داعيهٴ نبوت دارد مردم به دين دعوت ميكند و آنها را تسفيه ميكند ميفرمايد شما سفيهايد كه بتها را ميپرستيد.
پرسش...
پاسخ: آن دربارهٴ ﴿وَإِمّا يُنْسِيَنَّكَ﴾ است چون آخر اينها آيه را برابر پيغمبر گرفتند بعد چيز كردند مرحوم امينالاسلام هم با حفظ اينكه دربارهٴ پيغمبر است دارد دفاع ميكند در مجمع البيان خب پس بنابراين راه فني و عالمانهاش اين است كه مسئلهٴ تقيه در مقام فتوا از تقيه در مقام عمل جدا بشود اولاً و ثانياً تقيه در مقام فتوا را عقل و نقل هر دو امضا كردند و ثالثاً اين مربوط به تقيه در مقام عمل است نه تقيه در مقام فتوا و رابعاً حالا اصل آيه مربوط به پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) نيست مربوط به امت پيغمبر است وقتي كه مربوط به امت پيغمبر شد ديگر تقيه معصومين و رهبران معصوم ديگر وارد نيست تا اينكه آن عالم اهل سنت نقدي وارد كند بگويد اين آيه دلالت ميكند بر بطلان تقيه اين سه چهار مطلب مربوط به آن مقام اول بحث است.
اما مقام ثاني بحث كه مربوط به نسيان است آنها گفتند كه اين آيه دلالت ميكند بر اينكه امام و پيغمبر ـ معاذالله ـ سهو ميكند ولي اماميه معتقدند به نزاهت اينها از سهو باز مرحوم امينالاسلام آن راه فني را طي نكرد اولاً آيه كجا دلالت ميكند بر سهو؟ يك قضيه شرطيه است قضيه شرطيه كه دلالت ندارد بر تحقق شرط و جزاء كه نظير ﴿لَئِنْ أَشْرَكْتَ لَيَحْبَطَنَّ عَمَلُكَ﴾[7] اگر يك آيهاي به صورت جمله خبريه قضيه حمليه ـ معاذالله ـ سهوي را به معصوم نسبت داده باشد ميتواند استشهاد كرد آنگاه بايد به فكر علاج افتاد اما اگر به صورت جمله شرطيه بود جمله شرطيه كه دلالت بر تحقق مقدم يا تحقق خودش جزاء ندارد كه اين پاسخ اصلياش پس آيه دلالت ندارد بر سهو النبي چه اينكه ﴿لَئِنْ أَشْرَكْتَ لَيَحْبَطَنَّ عَمَلُكَ﴾ ـ معاذالله ـ آيه دلالت ندارد بر جواز شرك نبي چه اينكه آيه ﴿وَ لَوْ تَقَوَّلَ عَلَيْنا بَعْضَ اْلأَقاويلِ ٭ َلأَخَذْنا مِنْهُ بِالْيَمينِ ٭ ثُمَّ لَقَطَعْنا مِنْهُ الْوَتينَ﴾[8] دلالت ندارد ـ معاذالله ـ براي اينكه پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) جعل ميكرد اينها همه جملهٴ شرطيه است خب پس به آيات پاياني سورهٴ مباركهٴ «حاقه » هم استشهاد كنيد كه ـ معاذالله ـ جعل براي پيغمبر ممكن است اين جواب قاطع بود كه بايد ايشان ميدادند تعرض نكردند.
اما دربارهٴ خود سهو، سهو يك وقتي مربوط به ابلاغ محدودهٴ وحي است يعني قرآن كريم يك وقت مربوط به ابلاغ محدودهٴ شريعت است كه اين زير مجموعه احاديث قدسي است به نام احكام الهي يك وقت خارج از حوزه وحي قرآني يا الهام احكام است در موضوعات راه پيدا ميكند اما در آن دو قسم كه به هيچ وجه وحي جايز نيست چون مخالف خود قرآن كريم است اينكه ذات اقدس الهي فرمود: ﴿سَنُقْرِئُكَ فَلا تَنْسي﴾[9] تو فراموش نميكني اين جملهٴ خبريه است فرمود تو ديگر فراموش نميكني نه تنها وحي قرآني را فراموش نميكني خب احكام هم فراموش نميكني چون وحي قرآني چنين آمده است كه خداوند پيغمبر را مفسّر، معلّم، مبيّن، همين قرآن قرار داد ﴿وَ أَنْزَلْنا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنّاسِ ما نُزِّلَ إِلَيْهِمْ﴾[10] يا ﴿يُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ﴾[11] خب اگر رسول گرامي معلّم اين قرآن است مبيّن اين قرآن است مفسّر اين قرآن است «من عند نفسه» كه تعليم و تبيين و تفسير ندارد كه لابد به الهام الهي است اگر آن الهامها را ـ معاذالله ـ در تفسير قرآن كه بيان احكام را به همراه دارد يا معارف ديگر را تبيين ميكند ـ معاذالله ـ فراموش بكند خب در حقيقت قرآن فراموش شده است از اين سوي در سورهٴ «حشر» بفرمايد: ﴿وَ ما آتاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا﴾[12] از آن طرف بفرمايد تو مبيّني تو مفسّري تو معلّمي خب يك وقت است ﴿يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آياتِهِ﴾[13] است اين را كه قبول كرديد ﴿سَنُقْرِئُكَ فَلا تَنْسي﴾[14] يك وقت ﴿يُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ يُزَكِّيهِمْ﴾[15] است اينجا هم بايد قبول كنيد كه الهام در آنجا نسيانپذير نيست براي اينكه اگر ﴿يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آياتِهِ﴾ مصون از نسيان بود اما ﴿يُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ﴾ ـ معاذالله ـ نسيانپذير بود يا ﴿يُزَكِّيهِمْ﴾ نسيانپذير بود يا ﴿يُبَيِّنَ لَهُم﴾[16] نسيانپذير بود محتواي قرآن فراموشي شده اينكه بدتر از ظاهر قرآن است پس ﴿سَنُقْرِئُكَ فَلا تَنْسي﴾ هم نسيان حضرت را در محدودهٴ تلاوت تأمين ميكند كه مصون است هم نسيان حضرت را در محدودهٴ ﴿يُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ﴾ تأمين ميكند كه مصون است هم نسيان حضرت را در محدودهٴ ﴿يُزَكِّيهِمْ﴾ تأمين ميكند هم صيانت حضرت را از نسيان در مسئله ﴿لِتُبَيِّنَ لِلنّاسِ ما نُزِّلَ إِلَيْهِمْ﴾[17] تبيين ميكند پس او در بيان احكام و حِكم معصوم است ميماند مسئلهٴ موضوعات خب حالا اگر ـ معاذالله ـ موضوع يك حكمي را پيغمبر فراموش كرد طبعاً حكم هم يادش ميرود آن در گفتن است اين در انجام دادن است يكجا واجبي را ترك كرده ـ معاذالله ـ چون موضوع يادش رفته يا حرامي را مرتكب شده است ـ معاذالله ـ چون موضوع يادش رفته آن وقت چنين معصومي سنت و سيرتش ميشود حجت؟ ما هر جا احتمال بدهيم صرف كرده باشد در اين موضوع شما ميگوييد يك كاري كرده است ديگر بگوييم شايد موضوع يادش رفته اين كار را كه بايد ترك ميكرد نكرد يا كاري كه بايد انجام ميداد ترك كرد همه جا اين احتمال هست وقتي احتمال راه پيدا كند كه ما ـ معاذالله ـ بگوييم ممكن است در موضوع احكام اشتباه بكند خب در اثر نسيان موضوع آن را كه بايد انجام ميداد نداد آنچه را كه نبايد انجام ميداد انجام داد در هر جايي اين احتمال نسيان موضوع هست آن وقت ديگر سنت حجت نميماند كه سرّ اساسياش اين است كه مسئلهٴ نبوت درست تبيين نشد در مسئلهٴ نبوت دو عنصر محوري بايد تبيين بشود يكي به مبدأ فاعلي برميگردد به اصطلاح برهاني است كه حد وسط او علت فاعلي است يكي هم به مبدأ قابلي برميگردد به اصطلاح برهاني است كه مبدأ او علت قابلي است در برهان نبوت كه حدّ وسط او مبدأ فاعلي است آن است كه ذات اقدس الهي حكيم است، هادي است مردم را بيسرپرست رها نميكند و مانند آن كه از حكمت خداي تعالي برهاني اقامه ميكنند كه حدّ وسط اين برهان حكمت است كه مبدأ فاعلي برميگردد اما يك بحث در اين است كه چگونه انسان ميتواند شايستهٴ نبوت باشد نه اينكه نبوت را كسب بكند نبوت كسبي نيست چون ﴿اللّهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسالَتَهُ﴾[18] اين ولايت است كه البته كسبي است چگونه انسان ميتواند به جايي برسد كه در رديف كساني قرار بگيرد كه ﴿اللّهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسالَتَهُ﴾ آن را در قسمت علم النفس مطرح ميكند كه روح انساني در سايهٴ نزاهت و قداست در سطح تجرّد نظري از گزند خيال و وهم ميگذرد به مرحله عقل نظري خالص راه مييابد در محدودهٴ عقل عملي هم از هر گونه جاذبه و دافعهاي هجرت ميكند رحلت ميكند از شهوت و غضب ميگذرد از ارادت و كراهت ميانگين ميگذرد از محبّت و عداوت ميانگين ميگذرد به آن تولي و تبري ناب ميرسد تحت ولايت الله قرار ميگيرد اين دو محور اصلي عقل نظر و عقل عمل در معرض شيطنت شيطان نيست وقتي نبود نه ﴿مَا أَنْسانِيهُ إِلَّا الشَّيْطَانُ﴾[19] راه دارد نه ﴿إِمّا يُنْسِيَنَّكَ الشَّيْطانُ فَلا تَقْعُدْ بَعْدَ الذِّكْري﴾ راه دارد اينجا جا براي شيطنت شيطان نيست بنابراين اگر ﴿وَ أْتُوا الْبُيُوتَ مِنْ أَبْوابِها﴾[20] يعني مسئلهٴ وحي و نبوت از راه اصلياش انسان وارد بشود ميرود به يك منطقه امن ميرسد نه تنها در ﴿يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آياتِهِ﴾ نحو سهو نيست در ﴿يُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ﴾ سهو نيست در ﴿يُزَكِّيهِمْ﴾[21] سهو نيست در ﴿لِتُبَيِّنَ لِلنّاسِ ما نُزِّلَ إِلَيْهِمْ﴾[22] سهو نيست در ﴿ما آتاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا﴾[23] سهو نيست و در بخشهاي كه مربوط به موضوعات احكام و حكم است هم سهو و نسيان راه ندارد پس بنابراين انسان بگويد ماسواي ذلك سهو و نسيان عيب ندارد «في ما لا يخل بالعقل» خب اين «يخل بالعقل» پس اصل بحث آن است كه آيه قضيه شرطيه است هرگز دلالت بر وقوع ندارد و نظير آن شرك تقبل امثال ذلك و ثانياً طبق ادلهٴ دروني نقلي و عقلي وجود مبارك آن حضرت معصوم و مصون از اين سهوها است و ثالثاً يا رابعاً كه ملاحظه فرموديد در اصل آيه مربوط به امت است مربوط به پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) نيست .
مطلب بعدي آن است كه اينكه فرمود از آنها اعراض بكن ولي در عين حال وقتي آنها شايسته شدند آماده شدند باز به موعظه بپرداز براي آن است كه وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) مظهر ﴿رَحْمَةً لِلْعَالَمِينَ﴾[24] است ذات اقدس الهي خود را به عنوان اينكه ارحم الراحمين است و رحمانيت مطلقه دارد معرفي كرد و همين مظهريت را به پيغمبرش داد كه در قرآن فرمود: ﴿وَ ما أَرْسَلْناكَ إِلاّ كَافَّةً لِلنّاسِ﴾[25] در بخش ديگر فرمود: ﴿رَحْمَةً لِلْعَالَمِينَ﴾[26] خب وقتي وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) ﴿رَحْمَةً لِلْعَالَمِينَ﴾ است به تصديق قرآن پس مظهر همان خدايي خواهد بود كه رحمانيت مطلقه دارد و گفتند اسم شريف رحمان نه رحيم، اسم شريف رحمان هم از اسماي اعظم ذات اقدس الهي است نظير الله آن وقت انسان كامل كه خليفهٴ حق است مظهر اين اسم اعظم هم هست و اين ﴿رَحْمَةً لِلْعَالَمِينَ﴾ است چه براي كفار و منافقين چه براي اوليا و موحدين ﴿رَحْمَةً لِلْعَالَمِينَ﴾ منتها ذات اقدس الهي همان طوري كه ﴿رَحْمَةً لِلْعَالَمِينَ﴾ است كه ﴿رَحْمَتِي وَسِعَتْ كُلَّ شَيْءٍ﴾[27] ولي معذلك آن رحمت خاصّه را نصيب كفار و منافق امثال ذلك نميكند وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) هم به شرح ايضاً [همچنين] آن يك رحمت رحمانيه دارد كه ﴿رَحْمَةً لِلْعَالَمِينَ﴾ است همه از او استفاده ميكردند و مظهر رحمت رحيميه هم هست كه خواص و علما و متقيان از او بهره ميبرند لذا فرمود: ﴿لَقَدْ مَنَّ اللّهُ عَلَي الْمُؤْمِنينَ إِذْ بَعَثَ فيهِمْ رَسُولاً﴾[28] چون مؤمنين طرفي ميبندد وگرنه ﴿وَ ما أَرْسَلْناكَ إِلاّ كَافَّةً لِلنّاسِ﴾ نفرمود: «لَقَدْ مَنَّ اللّهُ عَلَي الناس إِذْ بَعَثَ فيهِمْ رَسُولاً» خب وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) مظهر رحمانيت مطلق است رحيميت هم زير مجموعه اوست همان طوري كه ذات اقدس الهي در عين حال كه رحمت او ﴿وَسِعَتْ كُلَّ شَيْء﴾ نسبت به يك عده ﴿لا يُكَلِّمُهُمُ اللّهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ وَ لا يُزَكِّيهِمْ﴾[29] و مانند آن به پيغمبرش(صلّي الله عليه و آله و سلّم) هم دستور ميدهد كه از يك عده اعراض بكن ﴿وَ اهْجُرْهُمْ هَجْرًا جَميلاً﴾[30] نه قهر بكن اعراض بكن نام همه انبيا كه در قرآن كريم آمده است ذات اقدس الهي آنها را الگو قرار ميدهد بعد ميفرمايد كه مبادا مثل ذو النون باشي ﴿وَ لا تَكُنْ كَصاحِبِ الْحُوتِ﴾[31] مثل او نباشي قهر كني ﴿وَاذْكُرْ فِي الْكِتَابِ إِبْرَاهِيمَ﴾[32] ﴿ وَاذْكُرْ فِي الْكِتَابِ مُوسَى﴾[33] و اذكر و كذا و كذا و كذا و كذا نوبت به ذوالنون كه ميرسد ﴿وَ لا تَكُنْ كَصاحِبِ الْحُوتِ﴾ حجر جميل غير از قهر كردن است در عين حال كه در بين مردمي عدهاي را نميپذيري در مجالس خصوصي آنها شركت نميكني اما احتجاجت محفوظ، موعظت محفوظ دعوت به حكمت و جدال احسنت محفوظ لذا در سورهٴ مباركهٴ «نساء» در عين حال كه دستور به اعراض ميدهد ميفرمايد موعظهٴ آنها فراموشت نشود در عين حال كه از آنها اعراض ميكنيم اما آنها را موعظه كن اين چنين نباشد كه اعراض محض داشته باشي بدون موعظه ﴿فَأَعْرِضْ عَنْهُمْ وَ عِظْهُمْ﴾ يعني از آنها اعراض بكن ولي موعظهات فراموشت نشود كه آنها را اصلاً رها بكني و موعظه نكني ﴿فَأَعْرِضْ عَنْهُمْ وَ عِظْهُمْ وَ قُلْ لَهُمْ في أَنْفُسِهِمْ قَوْلاً بَليغًا﴾ اين در سورهٴ مباركهٴ «نساء» به اين صورت بيان شده است آيهٴ 63 سورهٴ «نساء» است ﴿أُولئِكَ الَّذينَ يَعْلَمُ اللّهُ ما في قُلُوبِهِمْ فَأَعْرِضْ عَنْهُمْ وَ عِظْهُمْ﴾ اين ميشود هجر بليغ ﴿وَ قُلْ لَهُمْ في أَنْفُسِهِمْ قَوْلاً بَليغًا﴾ لذا اينجا فرمود: ﴿وَ إِذا رَأَيْتَ الَّذينَ يَخُوضُونَ في آياتِنا فَأَعْرِضْ عَنْهُمْ حَتّي يَخُوضُوا في حَديثٍ غَيْرِهِ﴾ و اگر از اين موضوع صرف نظر كردند شما باز دوباره همان موعظت همان انذار و همان احتجاج و همان دعوت همان حكمت ادامه خواهي داد ﴿فَأَعْرِضْ عَنْهُمْ حَتّي يَخُوضُوا في حَديثٍ غَيْرِهِ وَ إِمّا يُنْسِيَنَّكَ الشَّيْطانُ فَلا تَقْعُدْ بَعْدَ الذِّكْري مَعَ الْقَوْمِ الظّالِمينَ﴾ اين كلمه ﴿الظّالِمينَ﴾ صفت مشبهه است البته چون به موصوف تكيه كرده است حكم همان آن موصوف را دارد و اگر اين كلمه الف، لام دربارهٴ ﴿الظّالِمينَ﴾ كسي نقد كند كه الف و لام عهد روي وصف در نميآيد روي ﴿الْقَوْمِ﴾ درميآيد كه اسم است بالأخره منظور همانها باشند ﴿فَلا تَقْعُدْ﴾ با آنها اگر عهد باشد معنايش اين است كه نشستن با كساني كه ﴿يَخُوضُونَ في آياتِنا﴾ محرم است اما مطلق باشد نشستن با «القوم ظالم» ولو ظلمشان غيبت مؤمن باشد تهمت و افترا باشد باز هم ميشود محرّم اختصاصي به آن حرمت ندارد در جمع مؤمنين صدر اسلام كه خب اينها ناچار بودند در مسجدالحرام و مانند آن شركت كنند عدهاي بودند كه هيچ چارهاي نداشتند آمدند گفتند خب ما اگر در آنجا اصلاً نرويم كه مقدورمان نيست ما طواف داريم نماز داريم برويم كه در مسجدالحرام اينها نشستند و اين استهزا را و سُخريّه را دارند در اين بخش اين آيه قابل تطبيق است كه ﴿وَ ما عَلَي الَّذينَ يَتَّقُونَ مِنْ حِسابِهِمْ مِنْ شَيْءٍ﴾ متقيان گرفتار اعمال استهزاآميز مخالفان نخواهند بود ﴿وَ لكِنْ ذِكْري لَعَلَّهُمْ يَتَّقُونَ﴾ لكن آنها را تذكر بدهند همان طور كه تو آنها را تذكر ميدهي اينها هم تذكر بدهند تا شايد آنها متقي باشند اين ﴿لَعَلَّهُمْ﴾ ضميرش به كفار برميگردد و اگر معناي اين باشد ﴿وَ لكِنْ ذِكْري﴾ يعني ما به متقيان تذكر ميدهيم تا اينها تقوايشان را حفظ بكنند و در جمع آنها ننشينند و مواظب باشند اين ضمير ﴿لَعَلَّهُمْ﴾ به متقيان برميگردد آنگاه براي اهميت مسئله ذات اقدس الهي به پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود اينها را رها كن اينها كه دينشان را مسخره گرفتند و ﴿وَ ذَرِ الَّذينَ اتَّخَذُوا دينَهُمْ لَعِبًا وَ لَهْوًا وَ غَرَّتْهُمُ الْحَياةُ الدُّنْيا﴾ اما نه ترك مطلق كنيد باز ﴿وَ ذَكِّرْ بِهِ﴾ ببينيد هر جا هجران هست تذكره هست اين ميشود هجر بليغ هجر جميل قهر نيست نسبت به همين گروه هم فرمود: ﴿و ذَكِّرْ بِهِ﴾ جناب فخررازي در ذيل اين كريمه ﴿وَ ذَرِ الَّذينَ اتَّخَذُوا دينَهُمْ لَعِبًا وَ لَهْوًا﴾ چند احتمال دادند گفتند اينها كه دينشان را لهو و لعب گرفتند چندين احتمال دربارهٴ اينها مطرح است مثلاً پنج احتمال مطرح است كه اقرب اين وجوه همان وجه پنجم است و يك وجه آن است كه اينها كه دينشان را لهو و لعب قرار دادند اين است كه ديني كه ذات اقدس الهي نازل كرده است يعني قرآن را شريعت را اينها مسخره ميكنند مثل يك عدهاي وقتي كه ديدند شما داريد نماز ميخوانيد ﴿اتَّخَذُوها هُزُوًا﴾[34] نماز را مسخره ميكنند خب اينها دين خدا را مسخره ميكنند اين يك احتمال، احتمال دوم اين است كه نه ﴿اتَّخَذُوا دينَهُمْ لَعِبًا وَ لَهْوًا﴾ يعني آن چيز كه لهو و لعب است آن را دين خود قرار دادند اِتخاذ اوثان و اصنام و امثال ذلك چنين چيزي غير معقول و غير مقبولي است كه بازيچهاي بيش نيست اين بتپرستي اين وثنپرستي اين يك لهو و لعبي بيش نيست شما اين را دين قرار دهيد احتمال سوم آن است كه دينشان را لهو و لعب قرار دادند يعني دربارهٴ احكام و تصميمگيري دين خيلي باز با تسامح فتوا ميدهند فلان چيز حلال است فلان چيز حرام است تشريعگذاري بدعتگذاري براي آنها سهل است آن سائبه حلال است آن حام حلال است چه براي چه كه ذات اقدس الهي در پنج چند قسمت از همين سورهٴ «انعام» و غير «انعام» فرمود شما اينهايي كه تحريم كرديد دليل عقلي داريد دليل نقلي داريد چرا سائبه حرام است چرا سحام حرام است چرا... كذا و كذا حرام است اينها چيست دليل اقامه كنيد اينها در تحريم و تحليل بر اساس لهو و لعب حركت ميكنند اين احتمال سوم، احتمال چهارم كه اين را ديگران هم باز گفتند كه اين گونه از مردم مراسم رسمي دينيشان را به بازيچه گرفتند هر ديني بالأخره يك روز رسمي دارد يك عيدي دارد اسلام است كه روز رسمياش با نماز قرباني و امثال ذلك است اگر عيد فطر است با ذكات است و صلات اگر عيد قربان است با قربان اذحيه است و صلات بالأخره عيد رسمي مسلمين عبادت است آنها عيد رسميشان لهو و لعب است اين احتمال چهارم، احتمال پنجم كه آن را ميگويد اقرب است و تأييد ميكنند و شاهدي هم به زعم خودشان اقامه ميكنند اين است كه كساني كه دين را ياري ميكنند دو گروهند يك عده براي اينكه دين را حق و مطابق عقل تشخيص دادند او را ياري ميكنند يك عده براي اينكه در كنار سفرهٴ دين مينشينند ميخواهند اِرتزاق كنند اين وسيله اِرتزاق آنها است چون وسيلهٴ اِرتزاق آنها است از دين حمايت ميكنند و چون دين را وسيله دنيا قرار ميدهند اين يك مقدمه و دنيا لهو و لعب بيش نيست اين دو مقدمه پس ﴿اتَّخَذُوا دينَهُمْ لَعِبًا وَ لَهْوًا﴾ اين نتيجه فخررازي اصرار ميكند كه آيه اين را ميخواهد بگويد آن حاميان دين كه در حقيقت كالاي دين وسيلهٴ تغذيه آنها است آيه اينها را ميخواهد نفي كند بعد هم استشهاد ميكند به اينكه ﴿وَ غَرَّتْهُمُ الْحَياةُ الدُّنْيا﴾ اين خلاصه حرف جناب فخررازي در تفسير هست اين سخن حق است اما آيه نميخواهد اين را بگويد آيه دربارهٴ كساني كه صناديد قريش بودند مشركين رسمي مكه بودند آنها كه از دين براي دنيا تغذيه نميكردند كه فرمود: ﴿وَ إِذا رَأَيْتَ الَّذينَ يَخُوضُونَ في آياتِنا﴾ بعد دربارهٴ همان گروه فرمود: ﴿اتَّخَذُوا دينَهُمْ لَعِبًا وَ لَهْوًا﴾ اگر اين جداي از آن قوم گذشته باشد اين احتمال پنجم دربارهٴ آنها رواست و اما اين دنباله همان جريانهاست همانهايي كه لهو و لعب دين را به بازي ميگرفتند استهزا ميكردند آنها است نه اينكه دين را وسيله دنيا قرار ميدادند و از آن راه اِرتزاق ميكردند اين اگر مستقل از آن بود خب يك همچنين احتمالي دربارهٴ او روا بود اما چون دنباله آن جريان است فرمود: ﴿وَ ذَرِ الَّذينَ اتَّخَذُوا دينَهُمْ لَعِبًا وَ لَهْوًا وَ غَرَّتْهُمُ الْحَياةُ الدُّنْيا وَ ذَكِّرْ بِهِ أَنْ تُبْسَلَ نَفْسٌ بِما كَسَبَتْ لَيْسَ لَها مِنْ دُونِ اللّهِ﴾ اين ناظر به همين گروه است كه ﴿يَخُوضُونَ في آياتِنا﴾ بنابراين مطلب حق است استفاده آن مطلب از اين آيه دشوار است.
«و الْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمينَ»