75/08/02
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/سوره انعام/آیه 65 الی67
﴿قُلْ هُوَ الْقادِرُ عَلي أَنْ يَبْعَثَ عَلَيْكُمْ عَذابًا مِنْ فَوْقِكُمْ أَوْ مِنْ تَحْتِ أَرْجُلِكُمْ أَوْ يَلْبِسَكُمْ شِيَعًا وَ يُذيقَ بَعْضَكُمْ بَأْسَ بَعْضٍ انْظُرْ كَيْفَ نُصَرِّفُ اْلآياتِ لَعَلَّهُمْ يَفْقَهُونَ﴾﴿65﴾﴿وَ كَذَّبَ بِهِ قَوْمُكَ وَ هُوَ الْحَقُّ قُلْ لَسْتُ عَلَيْكُمْ بِوَكيلٍ﴾﴿66﴾﴿لِكُلِّ نَبَإٍ مُسْتَقَرُّ وَ سَوْفَ تَعْلَمُونَ﴾﴿67﴾
سورهٴ مباركهٴ «انعام» همان طوري كه قبلاً ملاحظه فرموديد به سورهٴ احتجاج شبيهتر است در سوَري كه ادلهٴ معارف قرآن در آنها مبسوطاً بيان ميشود اينگونه از آيات هم در آن سور بازگو خواهد شد كه خدا ميفرمايد ما به زبانهاي گوناگون به تعبيرات گوناگون به مَثلهاي گوناگون به براهين گوناگون آيات را نازل ميكنيم تبيين ميكنيم تا اينها بفهمند همهٴ مردم در هر سطحي كه باشند بالأخره اين مطالب را ميفهمند يك عده از راه حكمت يك عده از راه موعظه يك عده از راه جدال احسن آنها هم كه از راه برهان هست گاهي برهان حسي و تجربي است گاهي تجريدي و عقلي است گاهي هم از راه اخبار به غيب است و شهود و مانند آن اين را همراهي ميكند اگر از نظر موعظه است گاهي تبشير است گاهي انذار اگر از نظر مثل هست گاهي با ذكر نمونههاي خارجي است گاهي در حد يك تمثيل است اينها به عنوان تحويل و تحول آيات به عنوان نقل و انتقال مطلب از يك برهاني به يك برهان ديگر از يك صورتي به صورت ديگر تا مردم بفهمند اين را ميگويند تصريف آيات مسئله تصريف آيات در چند جاي قرآن كريم بازگو شد ميفرمايد اين تصريف آيات براي آن است كه اينها بفهمند و براي اينكه اينها شاكر باشند در همين سورهٴ مباركهٴ «انعام» آيهٴ 105 كه به خواست خدا بعداً خواهد آمد ميفرمايد: ﴿وَ كَذلِكَ نُصَرِّفُ اْلآياتِ وَ لِيَقُولُوا دَرَسْتَ وَ لِنُبَيِّنَهُ لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ﴾ چه اينكه در همين سورهٴ مباركهٴ «انعام» قبلاً گذشت كه ما آيات را تصريف ميكنيم متحول ميكنيم به صورتهاي گوناگون بازگو ميكنيم تا اينكه اينها بفهمند ولي متأسفانه منصرف خواهند شد در همين سورهٴ مباركهٴ «انعام» قبلاً گذشت آيهٴ 46 سورهٴ اين بود كه ﴿انْظُرْ كَيْفَ نُصَرِّفُ اْلآياتِ ثُمَّ هُمْ يَصْدِفُونَ﴾ يعني «ينصرفون» و «يعرضون».
مطلب ديگر آن است كه اين تصريف آيات گاهي به لسان علوم گوناگون و حجج مختلف بازگو ميشود گاهي به صورت علم گاهي به صورت هدايت گاهي به صورت كتاب مبين ذكر ميشود مثلاً در سورهٴ مباركهٴ «حج» آيهٴ هشت اين است ﴿وَ مِنَ النّاسِ مَنْ يُجادِلُ فِي اللّهِ بِغَيْرِ عِلْمٍ وَ لا هُدًى وَ لا كِتابٍ مُنيرٍ﴾ يعني انسان بالأخره اگر راهي را طي ميكند يا بايد روي علم باشد يا روي هدايت باشد يا روي كتاب منير اين سه عين هماند يا غير هماند سه راه است البته سه راهي است كه هدفشان يكي است و يكديگر را تأييد ميكنند ولي غرض آن است كه يك راه علمي است يك راه هدايت است يك راه كتاب يك راه وحي است يك راه برهان است يك راه نقل و مانند آن كه اينها شبيه هم نيستند در هدف يكياند و در خطوط كلي يكياند و هماهنگ يكديگر هم خواهند بود چه اينكه در سورهٴ مباركهٴ «احقاف» هم مشابه اين تعبيرات آمده است كه شما يا برهان اقامه كنيد ﴿ائْتُوني بِكِتابٍ مِنْ قَبْلِ هذا أَوْ أَثارَةٍ مِنْ عِلْمٍ﴾ در آيهٴ چهار سورهٴ مباركهٴ «احقاف» اين چنين است ﴿قُلْ أَ رَأَيْتُمْ ما تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ أَرُوني ما ذا خَلَقُوا مِنَ اْلأَرْضِ أَمْ لَهُمْ شِرْكٌ فِي السَّماواتِ ائْتُوني بِكِتابٍ مِنْ قَبْلِ هذا أَوْ أَثارَةٍ مِنْ عِلْمٍ إِنْ كُنْتُمْ صادِقينَ﴾ شما كه راه شرك و وثنيت را طي كرديد يا برهان عقلي بياوريد يا برهان نقلي بياوريد معلوم ميشود كه گاهي انسان از راه عقل گاهي از راه نقل گاهي از راه برهان گاهي از راه قرآن راهها مختلف هست هماهنگ است به مقصد واحد ميرسند حالا به لطف الهي در اين بحث كه اگر برسيم به خواست خدا باز روشن ميشود كه هدايت يعني چه علم يعني چه كتاب منير يعني چه هر سه كه يك امر نيست ولي هر سه هماهنگ يكديگرند اين هم كه ميفرمايد: ﴿ُنصَرِّفُ اْلآياتِ﴾ گاهي آيات دروني است گاهي آيات بيروني است گاهي آيات عقلي است گاهي آيات نقلي است و اگر مثل هست به امثال گوناگون است كه ﴿وَ لَقَدْ صَرَّفْنا لِلنّاسِ في هذَا الْقُرْآنِ مِنْ كُلِّ مَثَلٍ﴾[1] تا مردم بفهمند پس اگر كسي يك مطلبي را متوجه نشد اين چنين نيست كه ذات اقدس الهي او را رها كند گاهي ميفرمايد كه ما به صورتهاي گوناگون بازگو ميكنيم تا اينها سپاسگزار ما باشند نظير آيهٴ 58 سورهٴ «اعراف» كه فرمود: ﴿كَذلِكَ نُصَرِّفُ اْلآياتِ لِقَوْمٍ يَشْكُرُونَ﴾ خب اينكه فرمود: ﴿انْظُرْ كَيْفَ نُصَرِّفُ اْلآياتِ لَعَلَّهُمْ يَفْقَهُونَ﴾ براي همين است كه هيچ مطلبي در قرآن نيست كه كسي بگويد من اين مطلب را نفهميدم البته آياتي در قرآن كريم هست كه دركش مقدور اوحدي و خواص است كه قبلاً هم به عرضتان رسيد كه بين اين دو مطلب خيلي فرق است يكي اينكه در قرآن هيچ مطلبي نيست كه تمام انسانها درباره فهم او علي السوي نباشند يعني هر مطلبي كه در قرآن هست دركش براي همه انسانها ممكن است قرآن مطلبي كه قابل فهم براي افراد درس نخوانده نباشد ندارد براي مبتدي متوسط منتهي كاملاً قابل فهم است مطلب دوم آن است كه آياتي در قرآن كريم است كه جزء اوحدي نميفهمد همين بيان را كه مرحوم كليني نقل كرد مرحوم صدوق نقل كرد از وجود مبارك امام سجّاد(سلام الله عليه) كه ذات اقدس الهي ميدانست در آخر الزمان اقوام متعمقي ميآيند سورهٴ مباركهٴ «توحيد» را و اوايل سورهٴ مباركهٴ «حديد» را تا آن آيهٴ ششم نازل كرده است خب اين ﴿هُوَ اْلأَوَّلُ وَ اْلآخِرُ وَ الظّاهِرُ وَ الْباطِنُ﴾[2] آيهاي نيست كه همه بتوانند بفهمند يا ﴿هُوَ مَعَكُمْ﴾[3] آيهاي نيست كه همه بتوانند بفهمند اما همين معناي بلند را در ضمن مثلها داستانها به صورتهاي گوناگون براي ديگران تفهيم كردند پس اين دو مطلب كاملاً از هم جداست يكي اينكه در قرآن آياتي هست كه خواص ميفهمند و ديگران از درك آن محرومند يكي اينكه در قرآن مطلبي نيست كه جميع مردم در فهم او يكسان نباشند هر مطلبي كه در قرآن هست جميع مردم من الاولين و الآخرين او را ميفهمند منتها ﴿أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَسالَتْ أَوْدِيَةٌ بِقَدَرِها﴾[4] يك وقت هست كه اصلاً نميفهمند چنين چيزي در قرآن نيست چون قرآن ﴿هُدىً لِلنَّاسِ﴾[5] است يك وقت است كه يكسان ميفهمند اين هم نيست چون ﴿أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَسالَتْ أَوْدِيَةٌ بِقَدَرِها﴾ يك وقت است اينكه همه مردم همه آيات را ميفهمند آن هم نيست براي اينكه آيات عميق و براهين خاصي كه به عنوان حكمت مطرح است غير از موعظه است غير از جدال احسن است و اين تصريف آيات تبيين آيات تصريف امثال براي همان است كه هر مطلبي كه در قرآن است به صورتهاي گوناگون بازگو ميشود تا همگان بفهمند البته هر كسي به اندازه استعداد خود ميفهمد ولي به اندازه استعداد خود ميفهمد كه همان اندازه فهم نصاب حجت اوست كمتر از حجت نميفهمد كه اگر انشاءالله راه صواب را طي كرده است و ﴿يَحْيى مَنْ حَيَّ عَنْ بَيِّنَةٍ﴾[6] باشد و اگر خداي ناكرده راه تباه و تيرگي را طي كرده است ﴿لِيَهْلِكَ مَنْ هَلَكَ﴾ عن بينه باشد اينكه آقايان سعيشان مشكور زحمت كشيدند درباره اين دو حديث زحمت كشيدند و تا حدودي منابعي پيدا كردند زحمت خوبي است ولي هنوز به آن مرحله تام نرسيده است البته بعضي از آقايان مرقوم فرمودند كه در جوامع روايي ما فقط مرحوم مجلسي(رضوان الله عليه) در بحارالانوار نقل كرده است در بحارالانوار جلد 64 چاپ بيروت صفحه 323 روايت50 باب 14 اين را نقل كرده كه منتها از نهايه نقل كرده خب از نهايه ديروز هم نقل شد در كتب اربعه وسائل شيعه، مستدركالوسائل و امثال ذلك اين حديث شريف نيامده حديث «من اراد العلم فاليثور القرآن» در هيچ يك از كتب مذكور يافت نشد خب البته از كنزالعمال بعضي از آقايان نقل فرمودند كه: «من اراد علم الاولين و آخرين فاليثور القرآن» اين را ديلمي از انس نقل كرده كنزالعمال جلد يك صفحه 548 حديث2454 اين آمده اگر از غير كنزالعمال هم بالأخره اين حديث پيدا بشود يك چيز جامعي است اين دو حديث خيلي حديث بلندي است البته مرحوم طريحي خب ايشان نقل كرده به عنوان مرسل ولي ظاهراً از همان نهايه گرفته مرحوم مجلسي(رضوان الله عليه) كه در بحارالانوار از نهايه دارند نقل ميكند نهايهٴ ابناثير حالا اگر از كنزالعمال نقل شده است تا حدودي باز نسبت به آن كتابهاي ديگر بيشتر قابل اعتماد است چون جنبه حديثي او بيشتر از جنبه حديثي نهايه و امثال ذلك است اگر اين مضمون در جايي ديگر پيدا بشود اين جزء مضامين بسيار بلند است كه «من اراد العلم الاولين و الاخرين فاليثور القرآن».
مطلب بعدي آن است كه اينكه فرمود: ﴿وَ كَذَّبَ بِهِ قَوْمُكَ﴾ اين ضمير به را فخررازي و ساير مفسّرين به سه مرجع برگرداندند يعني آيا به اين قرآن تكذيب كردند يا تصريف آيات را تكذيب كردند يا تعذيب را تكذيب كردند البته همهاش حق است ولي همان طوري كه سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) تنبه دادند اگر به تعذيب برگردد مناسب با سياق هم خواهد بود چون آيه در اين محور هست كه ﴿قُلْ هُوَ الْقادِرُ عَلى أَنْ يَبْعَثَ عَلَيْكُمْ عَذابًا مِنْ فَوْقِكُمْ أَوْ مِنْ تَحْتِ أَرْجُلِكُمْ أَوْ يَلْبِسَكُمْ شِيَعًا وَ يُذيقَ بَعْضَكُمْ بَأْسَ بَعْضٍ انْظُرْ كَيْفَ نُصَرِّفُ اْلآياتِ لَعَلَّهُمْ يَفْقَهُونَ ٭ وَ كَذَّبَ بِهِ قَوْمُكَ﴾ اين انظر ذيل آن آيه است و كلام مسوق است براي انحاي تعذيب نه براي كيفيت تبيين قرآن چون كلام مسوق است براي انواع تعذيب و قدرت اله بر انواع تعذيب ضمير هم به همان چيزي برميگردد كه سيق باجله الكلام لذا فرمود: ﴿وَ كَذَّبَ بِهِ قَوْمُكَ﴾ يعني به اين تعذيب تكذيب كردند در حالي كه اين حق است بعد فرمود: ﴿قُلْ لَسْتُ عَلَيْكُمْ بِوَكيلٍ﴾ ذات اقدس الهي براي پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) سمت هدايت و رهبري و سراج مبين و بشير نذير بودن بشير و منذر بودن را ذكر كرد عامل معروف هست ناهي از منكر هست و مانند آن اما وكيل مردم نيست اين وكيل وكيل تكويني است نه وكيل تشريعي يعني وكيل مردم باشد كه از طرف مردم كار مردم را به اجبار به عهده بگيرد آنها را هدايت كند عذاب را از آنها بردارد قلب آنها را به دين متوجه كند اين چنين نيست چه اينكه در سورهٴ مباركهٴ «غاشيه» هم آيهٴ 22 سورهٴ «غاشيه» فرمود: ﴿لَسْتَ عَلَيْهِمْ بِمُصَيْطِرٍ﴾ تو نه بر اينها سيطره داري نه از طرف اينها وكالت ميكني كه اينها سيطره تكويني و وكالت تكويني است وگرنه تشريعاً وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) مأمور هدايت اينها بود طبق آيات امر به معروف و نهي از منكر ﴿بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ﴾[7] و مانند آن در همين سورهٴ مباركهٴ «انعام» در آيات بعدي وكالت پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) نسبت به اينها نفي ميشود كه وكيل اينها خداست يعني حفيظ اينها وكيل تكويني درآيهٴ 107 سورهٴ مباركهٴ «انعام» اين چنين است ﴿وَ لَوْ شاءَ اللّهُ ما أَشْرَكُوا وَ ما جَعَلْناكَ عَلَيْهِمْ حَفيظًا وَ ما أَنْتَ عَلَيْهِمْ بِوَكيلٍ﴾ نه تو تكويناً مسئول حفظ و نگهداري و نگهباني اينها از انحرافي نه وكيل اينها هستي پس اينكه فرمود: ﴿قُلْ لَسْتُ عَلَيْكُمْ بِوَكيلٍ﴾ يعني تكويناً وگرنه تشريعاً به اين معنا كه هدايت مردم تبليغ مردم و امثال ذلك به عهده پيغمبر است اين محفوظ است ﴿قُلْ لَسْتُ عَلَيْكُمْ بِوَكيلٍ﴾ اين هم يك هشداري است يعني عذاب الهي ممكن است بيايد ولي از من كاري ساخته نيست ﴿لِكُلِّ نَبَإٍ مُسْتَقَرُّ وَ سَوْفَ تَعْلَمُونَ﴾ اين هم يك هشداري است خبرهايي كه آن روز رسمي بود در مراكز حجاز از يكديگر سؤال ميكردند چه خبر اين مختلف بود مهمترين خبري كه آن روز از يكديگر سؤال ميكردند چه خبر همين مسئله معاد بود كه ﴿عَمَّ يَتَساءَلُونَ ٭ ... ٭ الَّذي هُمْ فيهِ مُخْتَلِفُونَ ٭ كَلاّ سَيَعْلَمُونَ ٭ ثُمَّ كَلاّ سَيَعْلَمُونَ﴾[8] بعد جريان معاد را مبسوطاً ذكر ميكردند مهمترين مسئله براي آنها مسئله معاد بود كه اينها ميگفتند كه رجعٌ بعيد ﴿وَ ما نَحْنُ بِمَسْبُوقينَ﴾[9] و مانند آن چون مسئله معاد را اينها در حقيقت بازگشت به همين دنيا ميدانستند و خيال ميكردند كه مردهها دوباره به همين دنيا برميگردند غافل از اينكه منظور از معاد اين است كه انسانهايي كه مردند همين طور مسير را ادامه ميدهند ﴿كادِحٌ إِلى رَبِّكَ كَدْحًا فَمُلاقيهِ﴾[10] در نوبتهاي قبل هم به عرضتان رسيد كه در هر جايي بالأخره انسان بدني دارد منتهي بدن دنيا مناسب دنياست همين بدن در آخرت مناسب آخرت خواهد بود همين بدن در صحنه قيامت مناسب با قيامت خواهد بود همين بدن در بهشت يا ـ معاذالله ـ در جهنم مناسب آن عالم خواهد بود در اين كه بدن همين بدن است نه تنها كليات بدن همين بدن است بلكه خطوط سر انگشت بدن هم همين بدن است اين سخني در او نيست ﴿بَلى قادِرينَ عَلى أَنْ نُسَوِّيَ بَنانَهُ﴾[11] طوري كه در بهشت يا ـ معاذالله ـ در جهنم هر كس يكديگر را ببيند كاملاً ميشناسد اما نظام دنيايي ديگر حاكم نيست كه اگر مثلاً كسي چند سال بماند بعد پير بشود افسرده بشود بعد بميرد يا اگر غذا خورد دفع بكند اين چنين نيست نظام حاكم بر بدن دنيا در برزخ اين نظام حاكم نيست در صحنه قيامت كه پنجاه هزار سال است حاكم نيست در صحنه بهشت كه ابد است حاكم نيست كه حالا كسي پير بشود مريض بشود دفع بكند اين چنين نيست اين معناي اينكه بدن مناسب با آن بدن است.
پرسش...
پاسخ: چرا حالا اسمش يا مادي است يا دنيايي بالأخره نظام دنيا حاكم نيست معناي اين كه چه مادي هست چه مادي نيست يك حقيقت شرعي نيست كه انسان بگويد كه ماده يعني چه كه آن علمي كه عهدهدار است كه ماده يعني چه مادي به چه ميگويند مجرد يعني چه تجرد يعني چه مجرد به چه ميگويند آن علم بايد مشخص بكند وگرنه ماده يعني حقيقت شرعي داشته باشد كه به اين معني به او بگويند ماده اين چنين نيست ممكن است شما بگوييد بدن دنيايي مادي همه قيود را به او بچسبانيد بعد اين استدراك را بكنيد بگوييد نظام دنيا حاكم نيست بالأخره دو عالم است ديگر اين چنين نيست كه آخرت مثل دنيا باشد كسي پير است جوان بشود مريض بشود بميرد بگوييد عين اين بدن هست چه اينكه اين بدن هست منتها نظام حاكم بر بدن آخرت نظام حاكم بر بدن دنيا نيست كه انسان جوان است پير بشود اگر غذا خورد دفع بشود اين چنين نظامي بر او حاكم نيست خب اين مسئله روز آنها بود مشكل آنها اين بود كه درست درك بكنند بالأخره همان زيد است كه به اين صورت در ميآيد كاملاً شناخته است لذا در قيامت ـ معاذ الله ـ اگر كسي بر اساس آنچه در ذيل كريمه ﴿فَتَأْتُونَ أَفْواجًا﴾[12] كه فريقين از پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) نقل كردند يعني هم زمخشري در كشّاف نقل كرد هم مرحوم امينالاسلام در مجمع البيان نقل كرد كه برخي به صورت حيوانات در ميآيند ولي بالأخره همان شخص است كه به صورت مور يا كلب در ميآيد و شناخته ميشود كاملاً ميشناسند كه اين زيد است به اين صورت در آمده اما نظام حاكم بر آنجا نظام حاكم بر دنيا نيست مثلاً نظام دامپزشكي ديگر در آنجا حاكم نيست كه حالا اين حيوان بعضي از يك مدتي فرسوده بشود زاد و ولد داشته باشد و مانند آن نكاح هست بدون توليد غذا هست بدون دفع و مانند آن خب براي آنها اينگونه از مسائل حل نبود و خبر مهمشان همين بود فرمود: ﴿عَمَّ يَتَساءَلُونَ ٭ عَنِ النَّبَإِ الْعَظيمِ ٭ الَّذي هُمْ فيهِ مُخْتَلِفُون﴾[13] البته يكي از مصاديق بارز ﴿نَّبَإِ الْعَظيمِ﴾ همان ولايت است كه نميدانستند چه خبر است جانشين پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) كيست ولايت هم ﴿نَّبَإِ الْعَظيمِ﴾ است شما ميبينيد در اين بعضي از ادعيه به حضرت حجت(سلام الله عليه) گفته ميشود «يَا بْنَ النَّبَأِ الْعَظيمِ»[14] چون ولايت عليابنابيطالب(سلام الله عليه) خبر مهم است اينها مصداق است تطبيق است وگرنه آنچه كه محور اصلي ﴿عَمَّ يَتَساءَلُونَ﴾ كه اين در مكه نازل شد و خبر رسمي آن روز بود همين جريان معاد بود ﴿عَمَّ يَتَساءَلُونَ ٭ عَنِ النَّبَإِ الْعَظيمِ ٭ الَّذي هُمْ فيهِ مُخْتَلِفُون﴾ اين ﴿نَّبَإِ الْعَظيمِ﴾ هر خبري را كه ذات اقدس الهي بدهد اين در جاي خاص خود قرار ميگيرد ﴿لِكُلِّ نَبَإٍ مُسْتَقَرُّ﴾ حالا يا زود يا دير يك قرارگاهي دارد همان طوري كه براي فرشتگان مقام معلوم است ﴿ما مِنّا إِلاّ لَهُ مَقامٌ مَعْلُومٌ﴾[15] كه هيچ تقدم و تأخري در بين فرشتهها نيست و همان طوري كه براي آجال افراد وقت معين است كه ﴿فإِذا جاءَ أَجَلُهُمْ لا يَسْتَأْخِرُونَ ساعَةً وَ لا يَسْتَقْدِمُونَ﴾[16] براي امم آجالي است كه ﴿لا يَسْتَأْخِرُونَ ساعَةً وَ لا يَسْتَقْدِمُونَ﴾ براي حوادث و رخدادهاي تاريخي و گزارشهاي الهي هم به شرح ايضاً [همچنين] ﴿لِكُلِّ نَبَإٍ مُسْتَقَرُّ﴾ «لا يستقدم و لا يستاخر» همه چيز حساب شده است ﴿اِنّا كُلَّ شَيْءٍ خَلَقْناهُ بِقَدَرٍ﴾[17] «فنعم القادر» خب اگر نظم در عالم هست ﴿لِكُلِّ نَبَإٍ مُسْتَقَرُّ﴾ است و ﴿اِنّا كُلَّ شَيْءٍ خَلَقْناهُ بِقَدَرٍ﴾ هست اين عدم تقديم و تاخير تنها در فرشتهها نيست كه ﴿وَ ما مِنّا إِلاّ لَهُ مَقامٌ مَعْلُومٌ﴾[18] باشد تنها در آجال افراد و امم نيست كه ﴿فإِذا جاءَ أَجَلُهُمْ لا يَسْتَأْخِرُونَ ساعَةً وَ لا يَسْتَقْدِمُونَ﴾ باشد بلكه هر حوادثي را كه ذات اقدس الهي تقرير و تنظيم فرموده است بر اساس ﴿لِكُلِّ نَبَإٍ مُسْتَقَرُّ﴾ هر چيز در جايگاه خود قرار ميگيرد فرمود اينها عجله نكنند بدانند به اين كه در برابر اين تكذيب آن خطر هست .
مطلب بعدي آن است كه ذات اقدس الهي فرمود: ﴿وَ كَذَّبَ بِهِ قَوْمُكَ﴾ اين ﴿وَ كَذَّبَ بِهِ قَوْمُكَ﴾ ناظر به آن است كه گرچه ديگران تكذيب كردند ولي خدا يك منتي گذاشت بر قوم پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود شما آن خشونتي كه داشتيد اگر اين وحي به زبان اعجمي بود شما آن خشونتي كه داشتيد نميپذيرفتيد ميگفتيد «اعجمي و عربي» نميپذيرفتيد ولي ما اين را عربي قرار داديم كه مزاحم با آن خشونت شما نباشد بپذيريد و اين هم مايه شرف شما بود كه ﴿وَ إِنَّهُ لَذِكْرٌ لَكَ وَ لِقَوْمِكَ﴾[19] يعني اين قرآن را ما باعث نامور شدن و نام آوري توي پيغمبر به قوم تو قرار داديم اما متأسفانه ﴿وَ كَذَّبَ بِهِ قَوْمُكَ﴾ ما خواستيم اينها را نبيه كنيم نامور كنيم نام بردار كنيم صاحب نام كنيم نام آور كنيم اينها خودشان را فراموش كردند نسياً منسيا كردند ﴿وَ إِنَّهُ لَذِكْرٌ لَكَ وَ لِقَوْمِكَ﴾ در سورهٴ مباركهٴ «زخرف» به پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) خطاب ميكند كه اين مايه شرف تو و قوم توست ولي متأسفانه آنها نپذيرفتند آيهٴ 43 سورهٴ «زخرف» اين است ﴿فَاسْتَمْسِكْ بِالَّذي أُوحِيَ إِلَيْكَ إِنَّكَ عَلى صِراطٍ مُسْتَقيمٍ ٭ وَ إِنَّهُ لَذِكْرٌ لَكَ وَ لِقَوْمِكَ وَ سَوْفَ تُسْئَلُون﴾ خب اين قومت اگر ميپذيرفتند همان طوري ﴿وَ رَفَعْنا لَكَ ذِكْرَكَ﴾[20] بود و «رفعنا لهم ذكرهم» ميشد به دنبال تو اما نپذيرفتند ما خواستيم شما را نام آور كنيم و با اين قرآن وسيله ناموري شما را فراهم كرديم ولي نشد ﴿وَ كَذَّبَ بِهِ قَوْمُكَ﴾ يك بيان مبسوطي سيدناالاستاد در اين زمينه دارند يك تحليل جامعهشناسي و تاريخي ميكنند بعد هم در پايان اظهار تأسف ميكنند ميگويند مفسّرين اينگونه از مسائل عميق جامعهشناسي را رها كردند كه چرا مسلمين اليوم به اين ذلت تن در دادند به اين ذلت افتادند كه همه چيز را دارند و به همه چيز باج ميدهند همه سرمايهها را مسلمين داشتند و دارند اما زير سلطه ديگرانند چرا؟ از كجا ناشي شده ببينيد همه اين بدبختيها به ثقيفه ميرسد همه بدبختي ثقيفه به جريان بعد از هجرت ميرسد و همه بدبختيهاي بعد از هجرت به جريان قبل از هجرت ميرسد و همه بدبختيها قبل از هجرت به همين صناديد قريش ميرسد يك عده از صناديد قريش در طليعهٴ امر كافر بودند بعد منافقانه خود را به اسلام داخل كردند كه «مَا أَسْلَمُوا، وَ لكِنِ اسْتَسْلَمُوا»[21] خب و چون اين آخر و وسط و اول بالأخره يك ملتند اينها سيئات تاريخ آينده به عهده خود آنهاست الآن هم اگر چون انسان برگردد اين چنين نيست كه راه نباشد در قرآن دو تا اصل كلي را دو آيه را به عنوان اصل كلي ذات اقدس الهي بازگو كرد فرمود: ﴿انْ عُدْتُمْ عُدْنا﴾[22] ﴿إِنْ تَعُودُوا نَعُدْ﴾[23] فرمود شما برگرديد لطف ما برميگردد اين را در دو جاي قرآن بيان كرد و باز در دو جاي قرآن هم اين اصل كلي را بازگو كرد كه ﴿ذلِكَ بِأَنَّ اللّهَ لَمْ يَكُ مُغَيِّرًا نِعْمَةً أَنْعَمَها عَلى قَوْمٍ حَتّى يُغَيِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ﴾[24] ﴿إِنَّ اللّهَ لا يُغَيِّرُ ما بِقَوْمٍ حَتّى يُغَيِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ﴾[25] الان هم اگر چنانچه انسان به قرآن رو آورد نام آور ميشود ﴿وَ إِنَّهُ لَذِكْرٌ لَكَ وَ لِقَوْمِكَ﴾[26] هر كه به پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) ايمان آورد قوم اوست تنها منظور خصوص عرب نيستند وگرنه اينكه فرمود: ﴿وَ كَذَّبَ بِهِ قَوْمُكَ﴾ يعني پيروان تو قبل از ديگران تكذيب كردند اين نقص و اين ننگ دامن گير آنها شد كسي همان طوري كه اولين مسلمان اگر يك گروهي اولين مسلمان بودند فخر مال آنهاست اگر اولين بار اينها كفر ورزيدند ننگ مال اينها است در سورهٴ مباركهٴ «بقره» گذشت كه ذات اقدس الهي به بني اسرائيل اين چنين خطاب فرمود آيهٴ 41 سورهٴ «بقره» اين بود كه ﴿وَ آمِنُوا بِما أَنْزَلْتُ مُصَدِّقًا لِما مَعَكُمْ وَ لا تَكُونُوا أَوَّلَ كافِرٍ بِهِ﴾ شما كه بالأخره تورات داريد عدهاي هم انجيل همراهشان است ميدانند كه من حق آوردم شما كه اين معارف وحي را كم و بيش آشنا هستيد اول كسي نباشيد كه عليه حق قيام بكنيد ﴿وَ لا تَكُونُوا أَوَّلَ كافِرٍ بِهِ﴾ در اين جا هم اول كسي كه تكذيب كردهاند قوم تو بودند چه اينكه اول كسي كه تو مأمور شدي آنها را هدايت كني باز قوم تو بودند كه ﴿وَ أَنْذِرْ عَشيرَتَكَ اْلأَقْرَبينَ﴾[27] آنها تكذيب كردند بعد كم كم زمينه حوادث تلخ هجرت پيش آمد زمينه حوادث تلخ زمان رحلت پيش آمد زمينه حوادث تلخ ثقيفه بني ساعده پيش آمد و امروز ارباً اربا شدند مسلمين اين اظهار تأسف سيدناالاستاد براي اين است كه اگر مفسّرين به اينگونه از مسائل جمعي ميانديشيدند و علل انحطاط مسلمين را بازگو ميكردند و اينكه قرآن چه هدف و پيامي را به همراه دارد طرح ميكردند وضع مسلمين بهتر از اين ميشد كه آنجا هم فرض دارند كه اين مع الاسف از اضفح چيزي كه مفسرين داشتند همين احمال اين گونه از مباحث است در حقيقت اينها قرآن كريم را كتاب زندگي نميدانستند يك كتاب جداي از دين جداي از زندگي تلقي ميكردند فقط كتاب اخلاق بود و كتاب احكام بود و كتاب ثواب بود و كتاب توسل بود و امثال ذلك اما كتاب تمدن باشد براي آنها جا نيفتاد خيال ميكردند كه فقط حلال و حرام را قرآن بايد بيان كند اخلاق حسنه و سيئه را بايد بيان كند عقايد صدق و كذب و حق و باطل را بايد بيان كند همين عقايد است و اخلاق است و احكام ديگر تمدن خبري نيست كه جامعه اسلامي بشود جامعه برتر و نام آور اين ديگر نيست فرمود قرآن براي آن است كه هم عقايد را هم اخلاق را هم احكام را و هم اينكه جامعه اسلامي را جامعه نام آور كند ﴿وَ إِنَّهُ لَذِكْرٌ لَكَ وَ لِقَوْمِكَ وَ سَوْفَ تُسْئَلُونَ﴾[28] در اينجا فرمود متأسفانه ﴿وَ كَذَّبَ بِهِ قَوْمُكَ وَ هُوَ الْحَقُّ قُلْ لَسْتُ عَلَيْكُمْ بِوَكيلٍ﴾ و اين هشداري هم كه من دادم يك خطر ضمني را تهديد ميكند ﴿لِكُلِّ نَبَإٍ مُسْتَقَرُّ وَ سَوْفَ تَعْلَمُون﴾ اين و سوف تعلمون در همان سورهٴ مباركهٴ «زخرف» هم هست بعد وارد بحث بعدي ميشويم حالا اين دو تا حديث و را هم شما باز بزرگواري بكنيد ببينيد كه در جوامع روايي بعضي از بحثهاست كه اگر كارشناسان فني به يك مرسلي بها بدهند قابل اعتماد است اين اختصاصي به فقه ندارد جريان فقه يك نمونه است الان شما ميبينيد يك مرسلهاي مرحوم محقق(رضوان الله عليه) در متن شرايع الاسلام ذكر كرد فقها به او بها ميدهند مسئله شهادت كه آيا شهادت بايد روي حس باشد يا نه براي اينكه محقق به طور مرسل در متن شرايع ذكر كرد كه معصوم(سلام الله عليه) به شخصي فرمود: « الا مثل هذا ...» اشاره به آفتاب كرد فرمود مطلب اگر مثل آفتاب براي تو آفتابي شد حسي شد روشن شد شهادت بده وگرنه شهادت نده خب بالأخره اين مرسله محلّ بحث است چون محقق فرمود يك كارشناس فقهي است يا به طور مرسل نقل كردند كه «خذوا عني مناسككم»[29] يا «صلوا كما رأيتموني اصلي»[30] ميبينيد يك مرسلهاي كه يك فقيه بازگو كند فقهاي ديگر كه به عظمت فقهي او آشنا هستند به او بها ميدهند درباره او بحث ميكنند كارشناسان فني حكمت و عرفان و كلام هم به شرح ايضاً [همچنين] آنها هم ميدانند كه بالأخره اين از كجا آمده همان طوري كه در بحثهاي فقهي اگر يك روايتي از يك معصومي نقل بشود كارشناسان فقهي و روايي ميدانند كه اين بوي تقيه ميدهد به تعبير مرحوم صاحب جواهر وقتي اگر يك روايت ناشناختهاي را يك راوي ناشناس از امام(عليه السّلام) نقل بكند اين فقها و روات و محدثين آشنا و كارشناس حديث به يكديگر ميگفتند «عطاه بجراب النوره» اين «عطاه بجراب النوره» كه صاحب جواهر در جواهر نقل ميكند همين تعبير عرفي خود ماست كه ميگوييم سرش را شيره ماليد يعني اين آن مطلبي نيست كه امام فرموده است چون اينها ساليان متمادي در احاديث فقهي كار كردهاند ميگويند «عطاه بجراب النوره» يعني سرش را شيره ماليد لذا حمل بر تقيه ميكنند اين روايت را از رده احتجاج خارج ميكنند اينها در بحثهاي فقهي هست چون كارشناس اين رشتهاند در بحثهاي اخلاقي حكمي كلامي و مانند آن كه رواياتش اگر بيش از روايات فقهي نباشد شما وقتي روايات بحارالانوار را مراجعه ميكنيد ميبينيد اكثرش مربوط به اصول دين است شما مجموع اين روايات فقهي را در رديف روايات عقايد و اخلاق و حقوق و خلقت آسمان و زمين و بهشت و جهنم و اينها قرار ميدهيد ميبينيد همان طور كه آيات الاحكام در حقيقت يك سيزدهم قرآن است روايات الاحكام هم يك سيزدهم روايات خواهد بود يعني اين چنين نيست كه آيات الاحكام يك سيزدهم قرآن را تشكيل بدهد اما روايات الاحكام بيش از اين باشد حالا استقسا كنيد شايد همين طورها در بيايد اگر قرآن شش هزار و خردهاي آيه دارد و پانصد آيهاش تقريباً مربوط به احكام است حالا يا پانصد حكم از آيات قرآن بر ميآيد كه خيلي كمتر از اين خواهد بود يا نه پانصد آيه مربوط به آيات الاحكام است بعيد است پانصد آيه در قرآن براي احكام باشد خب اگر بر فرض پانصد آيه در قرآن براي احكام باشد اين در حقيقت يك شانزدهم قرآن كريم است شما حالا روايات وسائل و مستدرك و آن بخشهاي فقهي را كه بررسي ميكنيد نسبت به روايات بحارالانوار و عوالم و مجموع رواياتي كه مربوط به خلقت آسمان و زمين است مربوط به توحيد است مربوط به احتجاجات است مربوط به سيرت و سنت است مربوط به اخلاق و حقوق است كه كاري به فقهي ندارد ميبينيد شايد به همان اندازه در بيايد اگر چنانچه به اين صورت مشخص شد آنگاه خوب تبيين ميشود كه «من اراد علم الاولين والاخرين فاليثور القرآن» تا چه پايگاهي است حالا انشاء الله اين حديث را بيشتر جستجو كنيم.
«و الْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمينَ»