75/08/01
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/سوره انعام/آیه 63 الی66
﴿قُلْ مَنْ يُنَجِّيكُمْ مِنْ ظُلُماتِ الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ تَدْعُونَهُ تَضَرُّعًا وَ خُفْيَةً لَئِنْ أَنْجانا مِنْ هذِهِ لَنَكُونَنَّ مِنَ الشّاكِرينَ﴾﴿63﴾﴿قُلِ اللّهُ يُنَجِّيكُمْ مِنْها وَ مِنْ كلِّ كرْبٍ ثُمَّ أَنْتُمْ تُشْرِكُونَ﴾﴿64﴾﴿قُلْ هُوَ الْقادِرُ عَلي أَنْ يَبْعَثَ عَلَيْكُمْ عَذابًا مِنْ فَوْقِكُمْ أَوْ مِنْ تَحْتِ أَرْجُلِكُمْ أَوْ يَلْبِسَكُمْ شِيَعًا وَ يُذيقَ بَعْضَكُمْ بَأْسَ بَعْضٍ انْظُرْ كَيْفَ نُصَرِّفُ اْلآياتِ لَعَلَّهُمْ يَفْقَهُونَ﴾﴿65﴾﴿وَ كَذَّبَ بِهِ قَوْمُكَ وَ هُوَ الْحَقُّ قُلْ لَسْتُ عَلَيْكُمْ بِوَكيلٍ﴾﴿66﴾
در آن كريمهاي كه فرمود اگر خطري رسيد چه كسي شما را از اين خطر ميرهاند و شما براي رهايي از خطر به چه كسي متوجه ميشويد در پايان آن آيه ذات اقدس الهي از آنها اين تاكيد را نقل كرد كه ﴿لَئِنْ أَنْجانا مِنْ هذِهِ لَنَكُونَنَّ مِنَ الشّاكِرينَ﴾ چند تأكيد در اين تعهد هست تأكيد اول همان «لام» قسم هست تأكيد دوم آن است كه اين ﴿لَنَكُونَنَّ﴾ با نون مؤكده ثقيله تأكيد شده است تأكيد سوم آن است كه گفتند ما جزء ﴿شّاكِرينَ﴾ محسوب خواهيم بود شاكر هم صفت مشبهه است نه اسم فاعل يعني ما جزء گروهي خواهيم بود كه پيشه آنها و ملكه و حرفه آنها شكر گذاري است اين تعهدات عديده يا تعهد متأكد را سپردند آنگاه ﴿ثمَّ أَنْتُمْ تُشْرِكُونَ﴾ و اگر آن حال دوام پيدا كند كه ﴿إِنَّ الَّذينَ قالُوا رَبُّنَا اللّهُ ثُمَّ اسْتَقامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَيْهِمُ الْمَلائِكَةُ﴾[1] اگر چنين حالي دوام پيدا كند نه تنها مشكل انسان برطرف ميشود بلكه فرشتگان نازل ميشوند و اين حال لازم نيست كه در خصوص ﴿ظُلُماتِ الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ﴾ باشد اگر كسي اهل بررسي مسائل باشد ميداند كه اين مشكل در حال عادي هم پديد ميآيد لذا اين كلمه ﴿كُلِّ كَرْبٍ﴾ شامل ميشود هر رخداد تلخي را ولو انسان در حال عادي هم كه باشد بالأخره يك خطري به او ميرسد كه حلش مقدور او نيست و اگر اين حالت دوام پيدا كند ﴿الَّذينَ قالُوا رَبُّنَا اللّهُ ثُمَّ اسْتَقامُوا﴾ خواهد بود آنوقت ﴿تَتَنَزَّلُ عَلَيْهِمُ الْمَلائِكَةُ﴾[2] غرض آن است كه انسان در حال خطر متعهد ميشود و اين تعهدش را هم با چند تأكيد مؤكد ميكند بعد هم به جاي شكر شرك ميورزد.
مطلب بعدي آن است كه اين كه فرمود: ﴿قُلْ هُوَ الْقادِرُ عَلى أَنْ يَبْعَثَ عَلَيْكُمْ عَذابًا مِنْ فَوْقِكُمْ﴾ گاهي آن عذاب فائق يا عذاب سافل را بازگو ميكند گاهي به صورت اصل جامع و كلي ذكر ميكند گاهي عذابي كه از بالا ميآيد نظير صاعقه يا طوفان و مانند آن او را ذكر ميكنند عذابي كه از پايين ميآيد نظير زلزله فرو ريختگي زمين آن را ذكر ميكنند گاهي به صورت كلي ميفرمايد عذابي از بالا يا پايين اين فوق و تحت شامل عذابهاي حسي و معنوي خواهد بود اولاً و اگر شامل عذاب حسي شد انواع عذابهاي حسي چه طبيعي چه صناعي خواهد شد ثانياً و عذابهاي صناعي چه با آلات پيشرفتهاي كه تا اكنون براي بشر شناخته شد و چه با آلاتي كه هنوز شناخته نشده و بعداً شناخته ميشود همهٴ اينها مشمول عذاب فوق و عذاب تحت خواهد بود پس اين كه فرمود: ﴿هو القادر عَلى أَنْ يَبْعَثَ عَلَيْكُمْ عَذابًا مِنْ فَوْقِكُمْ﴾ گاهي آن عذاب فوق را به صورت مثال ذكر ميكند نظير آيهٴ شانزده و هفده سورهٴ مباركهٴ «ملك» در آيهٴ 16 و17 سورهٴ مباركهٴ «ملك» اينچنين آمده است ﴿ءَ أَمِنْتُمْ مَنْ فِي السَّماءِ أَنْ يَخْسِفَ بِكُمُ اْلأَرْضَ فَإِذا هِيَ تَمُور﴾ آيا شما احساس امنيت ميكنيد كه زلزلهاي نيايد و مور و موجي ايجاد نكند و شما را هلاك نكند امنيتتان از هر جهت تامين است؟ هرگز تامين نيست ﴿ءَ أَمِنْتُمْ مَنْ فِي السَّماءِ أَنْ يَخْسِفَ بِكُمُ اْلأَرْضَ فَإِذا هِيَ تَمُور﴾ خسف بكند زمين رايش داشته باشد يا ريزش داشته باشد شما را فرو ببرد ﴿أَمْ أَمِنْتُمْ مَنْ فِي السَّماءِ أَنْ يُرْسِلَ عَلَيْكُمْ حاصِبًا﴾[3] سنگريزهاي بيايد صاعقهاي بيايد اينها عذابي است از فوق و عذابي است از تحت كه مثالهايش مشخص است اما آيهٴ محلّ بحث فرمود: ﴿قُلْ هُوَ الْقادِرُ عَلى أَنْ يَبْعَثَ عَلَيْكُمْ عَذابًا مِنْ فَوْقِكُمْ أَوْ مِنْ تَحْتِ أَرْجُلِكُمْ﴾ چنان عذاب مطلقي با چنين عذاب مقيدي اينها چون مُثبتيناند معارض هم نيستند در آيهٴ 16و17 سورهٴ مباركهٴ «ملك» دو نمونه از نمونههاي عذاب فائق و ناظر را ذكر كرده است جامع همهٴ عذابهاي فائق و ناظر همين آيهٴ محلّ بحث است كه ﴿قُلْ هُوَ الْقادِرُ عَلى أَنْ يَبْعَثَ عَلَيْكُمْ عَذابًا مِنْ فَوْقِكُمْ أَوْ مِنْ تَحْتِ أَرْجُلِكُمْ﴾ و نمونهٴ اين كه عذاب فائق اختصاصي به مثلاً صاعقه حاصب سنگريزه و مانند آن ندارد اين است كه در سورهٴ مباركهٴ «اعراف» آيهٴ 167 يك نوعي عذاب را هم آن حكومت طغيان و مانند آن ذكر كرده است در سورهٴ «اعراف» آيهٴ 167 اينچنين فرمود: ﴿وَ إِذْ تَأَذَّنَ رَبُّكَ لَيَبْعَثَنَّ عَلَيْهِمْ إِلى يَوْمِ الْقِيامَةِ مَنْ يَسُومُهُمْ سُوءَ الْعَذابِ إِنَّ رَبَّكَ لَسَريعُ الْعِقابِ وَ إِنَّهُ لَغَفُورٌ رَحيمٌ﴾ دربارهٴ اين اسرائيليهاي طغيانگر ذات اقدس الهي تهديد ميكند كه كسي را يا كساني را بر اين اينها مسلط كند كه ﴿يَسُومُهُمْ سُوءَ الْعَذابِ﴾ اين ﴿يَسُومُهُمْ سُوءَ الْعَذابِ﴾ نظير همان كاري كه فرعون بر اسرائيليها ميكرد كه ﴿يَسُومُونَكُمْ سُوءَ الْعَذابِ يُذَبِّحُونَ أَبْناءَكُمْ وَ يَسْتَحْيُونَ نِساءَكُمْ﴾[4] و ﴿يَسُومُونَكُمْ﴾ يعني اينها را عذابچر ميكند عذابچر ميكنند يعني چه؟ همان طوري كه دام را دو قسم كردند گفتند سائمه است و معلوفه دام معلوفه آن دامي است كه با دست اينها را در اصطبل تغذيه ميكنند دام سائمه آنهاست كه اينها را در بيابانها رها ميكنند اينها ميچرند چنين دام آزاد بيابانچر را ميگويند سائمه در مقابل معلوفه فرمود درباريان فرعون و آل فرعون بني اسرائيل را مثل يك دام سائمه كردند كه اينها در بيابانها كارشان را فقط چراي عذاب است ﴿يَسُومُهُمْ سُوءَ الْعَذابِ﴾ خب اينها كه عذابچرند در قبال آنهايي كه در زندانها نظير معلوفه عذابهاي دستي تعليف ميشوند اينها در قبال آنها جزء سائمهاند ذات اقدس الهي ميفرمايد خدا قادر است بر افراد تبهكار نظير اسرائيليها كساني را بر اينها مسلط كند كه ﴿إِلى يَوْمِ الْقِيامَةِ مَن يَسُومُهُمْ سُوءَ الْعَذابِ﴾[5] خب اين عذابي است من فوق پس عذاب فوق حسي را در سورهٴ «ملك» بيان كرد عذاب سِفل و تحت حسي را در سورهٴ «ملك» بيان كرد فرمود: ﴿ءَ أَمِنْتُمْ مَنْ فِي السَّماءِ أَنْ يَخْسِفَ بِكُمُ اْلأَرْضَ فَإِذا هِيَ تَمُورُ ٭ أَمْ أَمِنْتُمْ مَنْ فِي السَّماءِ أَنْ يُرْسِلَ عَلَيْكُمْ حاصِبًا﴾[6] آنجا كه حاصب ميفرستد عذاب من فوق است حسي آنجا كه خسف و زمين لرزه و امثال ذلك را دامنگير گروهي ميكند عذابي است حسي من تحت اما در اين آيهٴ سورهٴ «اعراف» عذاب معنوي است از بالا، داشتن يك والي طاغي يك عذاب معنوي است گرچه او ابدان اينها را با زندان و امثال ذلك ميآزارد ولي داشتن يك والي طاغي يك عذاب دروني است و عذاب معنوي است چه اينكه در سورهٴ مباركهٴ «انعام» فرمود: ﴿وَ كَذلِكَ نُوَلّي بَعْضَ الظّالِمينَ بَعْضًا﴾[7] ما براي اينكه از ظالمين انتقام بگيريم گاهي ظالمي را بر ظالم ديگر مسلط ميكنيم كه اين ظالم دومي مظلوم است ولي مأجور نيست براي اينكه از يك طاغي ستمگر ما انتقام بگيريم يك ظالم ديگري را بر او مسلط ميكنيم ﴿وَ كَذلِكَ نُوَلّي بَعْضَ الظّالِمينَ بَعْضًا﴾ اي «نجعل بعضهم والياً علي بعض» كه در نتيجه اين گروهي كه مولا عليهاند مظلوم هستند ولي مأجور نيستند خب اينها عذابهاي دروني است آنها عذابهاي فائق و آنها عذابهاي مادون و اين آيهٴ محلّ بحث همهٴ انحاي عذاب فائق و نازل، حسي و غيرحسي را شامل ميشود چون نظير سورهٴ «ملك» نيست كه ظاهرش يك عذاب حسي محض باشد.
مطلب بعدي آن است كه فخررازي در تفسيرش دارد كه ﴿قُلْ هُوَ الْقادِرُ عَلى أَنْ يَبْعَثَ عَلَيْكُمْ عَذابًا مِنْ فَوْقِكُمْ﴾ بر اساس همان تفكر جبري ميگويد همهٴ اينها از ناحيه خداست بعد اشكال ميكند به اينكه همهٴ عذابها و درد و رنج كه از آيه استفاده نميشود از خداست چون از آيه استفاده ميشود كه خدا قادر بر اين سه نحو تعذيب است نه فاعل اين سه نحو عذاب چون نفرمود خدا اين سه عذاب را بر شما نازل ميكند فرمود قادر بر اين كار است بعد به گمان خود پاسخ ميدهد كه آيه قدرت اين تعذيب را از غير خدا سلب ميكند چون ظاهر آيه حصر است كه ﴿هُوَ الْقادِرُ عَلى أَنْ يَبْعَثَ عَلَيْكُمْ﴾ چون تنها قادر اين تعذيبهاي سهگانه خداست پس ديگري قدرت تعذيب ندارد وقتي ديگري قدرت تعذيب نداشت هر گونه عذابي كه به فعليت ميرسد معلوم ميشود از قدرت خداست و از مشيت و ارادهٴ خداست و اين همان مكتب جبر است كه حق است غافل از اينكه در بسياري از آيات ذات اقدس الهي مسئله را روشن كرد فرمود اگر شما تبهكار بوديد بزهكار بوديد خدا به شما مهلت ميدهد اينچنين نيست كه اگر بد كرديد خدا فوراً انتقام بگيرد مهلت ميدهد راه توبة و انابة را باز ميگذارد تا توبه كنيد اگر توبه و انابه نكرديد خدا از بسياري از لغزشهاي شما ميگذرد از بعضي از لغزشهاي شما، شما را ميگيرد چه اينكه در سورهٴ مباركهٴ «شوري» آيهٴ سي اينچنين فرمود: ﴿وَ ما أَصابَكُمْ مِنْ مُصيبَةٍ فَبِما كَسَبَتْ أَيْديكُمْ وَ يَعْفُوا عَنْ كَثيرٍ﴾ خب اين آيهٴ سي سورهٴ «شوري» كه ميفرمايد هر مصيبتي كه دامنگير شما شده است در اثر سيئات كار خود شماست نشان ميدهد كه خدا گرچه قادر است ولي وقتي آن قدرتش به فعليت ميرسد كه افراد با سوء اختيار خود تبهكاري را ادامه بدهند و از حدّ عفو و احسان و تخفيف الهي هم بگذرند وگرنه خدا فرمود: ﴿وَ يَعْفُوا عَنْ كَثيرٍ﴾ اين دعاي معروف كه «يا مَنْ يَشْكُرُ الْيَسيرَ وَ يَعْفُو عَنِ الْكَثير» يك دعاي سودمندي است از اين كريمه گرفته شده است پس ﴿وَ ما أَصابَكُمْ مِنْ مُصيبَةٍ فَبِما كَسَبَتْ أَيْديكُمْ وَ يَعْفُوا عَنْ كَثيرٍ﴾[8] خب اين كجا جبر است؟ گذشته از اينكه جبر اصولاً محال عقلي است نه يك چيز بدي است نه از نظر حكمت عملي تالي فاسدي دارد در حكمت نظري استحالهٴ او ثابت شد يعني همان طوري كه دو تا پنج تا نيست دو تا سه تا نيست جبر هم نيست تفويض هم نيست نه تفويض بد است تفويض محال است جبر محال است آنگاه ذات اقدس الهي سيّئات را به خود انسان اسناد ميدهد بعد ميفرمايد خدايي كه عفو است و غفور است و ستّار است و بر اساس « يا مَنْ اَظْهَرَ الْجَميلَ، وَ يا سَتَرَ الْقَبيحَ »[9] نيكيها را اظهار ميكند و بديها را مستور نگه ميدارد اگر از حد آن نصاب عفو و احسان الهي بگذرد خدا انتقام ميگيرد تازه آن مواردي هم كه انتقام ميگيرد كمتر از آن مواردي است كه انتقام نميگيرد ﴿وَ ما أَصابَكُمْ مِنْ مُصيبَةٍ فَبِما كَسَبَتْ أَيْديكُمْ وَ يَعْفُوا عَنْ كَثيرٍ﴾.
مطلب ديگري كه باز فخررازي نقل ميكند آن است كه ايشان از مُقلده و حشويه نقل ميكند ميگويد از اين آيه برميآيد كه كسي دربارهٴ معارف دين عقايد دين اعتقادات دين مسائل عقلي نبايد نظر كند بايد مقلد محض باشد چرا؟ براي اينكه از آيه بر ميآيد كه اختلاف يك چيز مذموم و زشت است اين يك مطلب فحص و نظر و تحقيق و بررسي دربارهٴ عقايد دين و معارف دين زمينهٴ اختلاف را فراهم ميكند اين دو مطلب چون اختلاف مذموم است آنچه كه موجب و مفضي الي الاختلاف است هم مذموم خواهد بود پس بحث و بررسي دربارهٴ مسائل اعتقادي مذموم است و اين مذمت را از آيه ميتوان استفاده كرد چون ما يفضي الي المذموم مذمومٌ بعد اين مسئله به قدري بيّن الغي است كه ديگر فخررازي به جواب تفصيلي اين توهم نميپردازد ميگويد و جوابه سهلٌ و درست گفت كه جوابه سهلٌ سرّش اين است كه اولاً هر كسي مجاز نيست در هر مسئلهاي وارد بشود هر چيزي يك راهي دارد وقتي آن راه را انسان شناخت و از راه صحيح آن راه را كه شناخت دارد طي ميكند آفاتش بسيار كم است و غالباً هم به مقصد ميرسد و اگر اختلاف نظر پيدا شد ميفهمد كه رأي او براي او معتبر است رأي او كه براي ديگري معتبر نيست خب ديگري هم اگر اين راه را صريحاً شناخت و صريحاً طي كرد او يك برداشت ديگري از اين دستورات دين دارد خب اين دو نظر است «كلٌ علي رأيه» تحقيق و بررسي محذوري را به بار نميآورد اختلاف نظر مشكلي را به بار نميآورد آن تحميل عقيده است كه مطلب سوم است اين اختلاف بعد العلم است كه محذور به بار ميآورد در همان اواسط بحث سورهٴ مباركهٴ «بقره» گذشت كه اختلاف دو قسم است يك اختلاف ممدوحِ محمودِ مقدس منزّه كه بسيار چيز خوبي است يك اختلاف مذموم اختلاف ممدوح اختلاف قبل العلم است يعني دو نفر كه مطالعه كردند اهل نظرند دو تا نظر دارند اين تضارب آرا براي آن است كه بالأخره آن حق روشن بشود اين اختلاف اختلاف محمود و ممدوحي است به تعبير سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) نظير اختلاف كَفَة الميزان است اگر كسي سنگي را در يك كفه ترازو گذاشت ناني را در كفه ديگر گذاشت اگر اين وزن و موزون مساوي هم نبودند هميشه اين دو كفه ترازو با هم اختلاف دارند و اختلافشان هم بسيار چيز خوبي است يعني اگر نان كه موزون است بيش از سنگ بود بيش از وزن بود اين دو تا كفه ناهماهنگاند آن كفه نان پايين كفه سنگ بالا و اگر كفهٴ سنگ سنگينتر بود و كفه نان سبكتر بود اين كفهٴ سنگ پايين ميرود كفه نان بالا هر دو اختلاف دارند و حرفشان هم خوب است ميگويند ما را برابر كنيد ما با هم خواهيم بود اگر بر سنگ افزوديم يا بر نان افزوديم وزن و موزون هماهنگ شدند معتدل شدند اين دو كفه ترازو هم دوش هماند در برابر شاهين وا ميايستند پس اختلاف كفة الميزان يك اختلافي است بسيار مقدس همه خواهان عدلاند اختلاف بدي نيست دو تا صاحب نظر حوزوي يا دانشگاهي كه دارند بحث ميكنند براي اينكه به جايي برسند اين اختلاف قبل العلم است بالأخره به يك حكمي مراجعه ميكنند مسئلهشان حل ميشود اين اختلاف قبل العلم، اختلاف كفة الميزان است براي برقراري قسط و عدل چيز بسيار خوبي است لذا وقتي دو نفر صاحبنظر كنار هم در حجره بحث ميكنند ممكن است اختلاف نظر داشته باشند داد و فرياد هم احياناً بكنند اما وقتي بحث تمام شد ﴿إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ﴾[10] بينشان حاكم است اين اختلاف قبل العلم تضارب آراست كه در بيان نوراني اميرالمؤمنين(سلام الله عليه) آمده است كه «اضربوا بعض الرأي ببعض يتولد منه الصواب»[11] اين ميشود تضارب آرا و اما آنچه كه بد است و مهم است اختلاف بعد العلم است نه اختلاف قبل العلم حالا اگر معلوم شود حق با چه كسي است از آن به بعد اگر كسي گردن ننهد طليعهٴ طغيان است و كمتر اختلافهاي مقدس است كه به ثمر نرسد چون هر دو راه صحيح را طي ميكنند و بالأخره يك معيار مشخصي است حق روشن ميشود از آن به بعد كه اختلاف بعد العلم است آن زشت است در همان اواسط سورهٴ مباركهٴ «بقره» آمده بود كه ﴿كانَ النّاسُ أُمَّةً واحِدَةً فَبَعَثَ اللّهُ النَّبِيِّينَ مُبَشِّرينَ وَ مُنْذِرينَ وَ أَنْزَلَ مَعَهُمُ الْكِتابَ بِالْحَقِّ لِيَحْكُمَ بَيْنَ النّاسِ فيمَا اخْتَلَفُوا فيهَِ﴾ بعد فرمود: ﴿وَ مَا اخْتَلَفَ فيهِ إِلاَّ الَّذينَ أُوتُوهُ مِنْ بَعْدِ ما جاءَتْهُمُ الْبَيِّناتُ﴾[12] فرمود آن اختلاف قبلي اختلاف قبل از علم بود چيز بسيار خوبي بود وحي آمده راه را روشن كرده و اما بعد از اينكه مسئله حل شد ﴿قَدْ تَبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَيِّ﴾[13] عدهاي به دنبال غَيِّ حركت كردند اين اختلاف بعد العلم است اين اختلاف بعد العلم همه جا نيست خب اين طغيان خود آدم است انسان خود را از علم و فضيلت محروم بكند براي اينكه يك عده دنبال هوي هستند فرمود: ﴿وَ مَا اخْتَلَفَ فيهِ إِلاَّ الَّذينَ أُوتُوهُ مِنْ بَعْدِ ما جاءَتْهُمُ الْبَيِّناتُ بَغْيًا بَيْنَهُمْ﴾[14] خب اين اختلاف بعد العلم با عقل سازگار نيست آن اختلاف قبل العلم اصولاً فتواي عقل است عقل ميگويد مباحثه كن اختلاف نظر كن مشكلت را بگو اشكال كن تا حل بشود آن اختلافي كه با عقل سازگار نيست در سورهٴ مباركهٴ «حشر» آمده است كه اين اختلاف اختلاف غيرعاقلانه است در سورهٴ «حشر» آيهٴ چهارده اين است كه ﴿تَحْسَبُهُمْ جَميعًا وَ قُلُوبُهُمْ شَتّى ذلِكَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لا يَعْقِلُونَ﴾ دربارهٴ يهوديهاست فرمود شما فكر ميكنيد كه اينها با هماند ولي قلبهاي اينها و خواستههاي اينها شتي است متشتت و پراكنده است سرّش اين است كه اينها آدمهاي عاقلي نيستند خب عاقل بعد از روشن شدن حق از باطل كه بيراهه نميرود آن اختلاف بعد العلم است كه مذموم است كه اختلاف قبل العلم و اگر كسي به دنبال تحقيق نرود خب همان جاهليت جهليٰ دامن گيرش خواهد شد آن گرفتار خطر بدتري ميشود لذا فخررازي بعد از نقل اين سخن حشويه و مقلده ميگويد كه «و جوابه سهلٌ» .
مطلب بعدي آن است كه اينكه فرمود: ﴿هُوَ الْقادِرُ عَلى أَنْ يَبْعَثَ عَلَيْكُمْ عَذابًا مِنْ فَوْقِكُمْ أَوْ مِنْ تَحْتِ أَرْجُلِكُمْ أَوْ يَلْبِسَكُمْ شِيَعًا﴾ در المنار و غير المنار ملاحظه فرموديد كه براي شيع تشيع، تشييع سه تا معنا ذكر كردند يكي انتشار است يكي پيروي است يكي تهييج و تقويت و شوراندن است كسي كه آتش افروز است او تشييع ميكند يعني هيزم را روي آتش قرار ميدهد كه اين آتشي كه دارد خاكستر ميشود و افسرده ميشود مشتعل بشود اين تهييج را هم ميگويند تشييع پيروي را هم ميگويند تشييع چه اينكه تشييع جنازه از همين باب است نشر دادن يك فكري و شيوع يك فكري آن هم تشيّع است و اصولاً شيعه را از اين جهت شيعه گفتند براي آن است كه مرام و مكتب رهبرشان را شيوع ميدهند و در مقام عمل هم از او پيروي ميكنند اين معناي شيعه بودن است اينكه فرمود: ﴿أَوْ يَلْبِسَكُمْ شِيَعًا وَ يُذيقَ بَعْضَكُمْ بَأْسَ بَعْضٍ﴾ يعني تمام اين فشار و شتابي كه سرمايهٴ شماست عليه بيگانگان اين را به جان يكديگر صرف ميكنيد در حالي كه همين قدرت را عليه در حال داخلي و آشنايان صرف ميكنيد در حالي كه صرف اين قدرت عليه بيگانگان نعمت است چه اينكه همان ﴿أَشِدّاءُ عَلَى الْكُفّارِ رُحَماءُ بَيْنَهُمْ﴾[15] نشانه آن است و در سورهٴ مباركهٴ «ممتحنه» آيهٴ چهارم اين است كه دربارهٴ پيروان ابراهيم(سلام الله عليه) آمده است كه اينها ﴿قَدْ كانَتْ لَكُمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ في إِبْراهيمَ وَ الَّذينَ مَعَهُ إِذْ قالُوا لِقَوْمِهِمْ إِنّا بُرَآؤُا مِنْكُمْ وَ مِمّا تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ كَفَرْنا بِكُمْ وَ بَدا بَيْنَنا وَ بَيْنَكُمُ الْعَداوَةُ وَ الْبَغْضاءُ أَبَدًا حَتّى تُؤْمِنُوا﴾ خب اين يك عداوة و بغضاي بجايي است يعني اعمال قوه خشم و غضب است در مورد خاص خود اينكه فرمود: ﴿أَشِدّاءُ عَلَى الْكُفّارِ﴾ اما دربارهٴ خودي فرمود: ﴿وَيَدْرَءُونَ بِالْحَسَنَةِ السَّيِّئَةَ﴾[16] مردان الهي آن است كه اين خشم و قدرتي كه دارند اين را بيجا مصرف نكنند دربارهٴ خودي مصرف نكنند اگر مشكلي در داخله خودشان پيدا شد با حسنه سيئه خودي را دفع كند با بيگانه البته ﴿أَشِدّاءُ عَلَى الْكُفّارِ﴾[17] شد خب اگر نسبت به بيگانه ﴿أَشِدّاءُ عَلَى الْكُفّارِ﴾ بود نسبت به خودي كه نبايد ﴿يذيقَ بَعْضَكُمْ بَأْسَ بَعْضٍ﴾ باشد كه نسبت به خودي بايد ﴿وَيَدْرَءُونَ بِالْحَسَنَةِ السَّيِّئَةَ﴾[18] باشد.
مطلب بعدي آن است كه اين كار كار شيطان است البته يعني القاي عداوت و البغضا كار شيطان است اينكه ذات اقدس الهي اين كار را به خود اسناد ميدهد توجيهش چگونه است در سورهٴ مباركهٴ «مائده» قبلاً بحثش گذشت آيهٴ91 كه شيطان ميخواهد از راه ميگساري و مانند آن بين شما عداوت و بغضا ايجاد كند ﴿إِنَّما يُريدُ الشَّيْطانُ أَنْ يُوقِعَ بَيْنَكُمُ الْعَداوَةَ وَ الْبَغْضاءَ فِي الْخَمْرِ وَ الْمَيْسِرِ وَ يَصُدَّكُمْ عَنْ ذِكْرِ اللّهِ وَ عَنِ الصَّلاةِ فَهَلْ أَنْتُمْ مُنْتَهُونَ﴾ خب همين كار را ذات اقدس الهي و مشابه اين را به خودش اسناد ميدهد سرّش آن است كه در بحثهاي قبل هم ملاحظه فرموديد در نظام هستي شيطان كلب معلّم است اينچنين نيست كه شيطان يك برنامه مستقلي داشته باشد در قبال كارگاه الهي يك سفرهاي گسترده باشد او يك كلب معلّم است در دنيا بعد از آن استكبار يك مأموريت تلخي دارد كه براي او تلخ است و براي نظام شيرين يكي را كلب معلّم كردن با اينكه ميتواند انسان باشد اين كيفر است اما اين كلب معلّم سگ تربيت شده نه بيجا پارس ميكند نه بيجا ميگزد نه بيجا كسي را ميگيرد حساب شده كار ميكند او بر اثر استكبارش شده كلب اين كيفر اوست اما وقتي كلب شد اينچنين نيست كه هر كسي را بگزد اين برنامههايش مشخص است كه نسبت به چه كسي پارس بكند نسبت به كه پارس نكند اصلاً گفت من نسبت به آن آشنايان و خودي كه در حرم اله راه دارند و در اندرون محبّت الهي راه دارند اصلاً پارس هم مجاز نيستم بكنم وسوسه هم نميكنم حق وسوسه هم ندارم نميتوانم اصولاً وسوسه بكنم ﴿إِلاّ عِبادَكَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصينَ﴾[19] نسبت به ديگران يك دعوتي ميفرستد خب عقل آنها را دعوت ميكند فطرت هم آنها را دعوت ميكند وحي هم آنها را دعوت ميكند من هم آنها را دعوت ميكنم ذات اقدس الهي آنها را بر اساس ﴿فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها﴾[20] رهبري كرده عقل رهبري ميكند فطرت رهبري ميكند انبيا رهبري ميكند من هم دعوت ميكنم لذا در قيامت ميگويد كه ﴿فلا تَلُومُوني وَ لُومُوا أَنْفُسَكُمْ ما أَنَا بِمُصْرِخِكُمْ وَ ما أَنْتُمْ بِمُصْرِخِيَّ﴾[21] نه من را ملامت كنيد بلكه خود را ملامت كنيد نه من مشكل شما را حل ميكنم نه شما توان حل مشكل من را داريد من دعوت كردم ميخواستيد نياييد مجبور نبوديد كه اين همهٴ انبيا و اوليا دعوت كردند عقل دعوت كرد علم دعوت كرد چرا حرف آنها را گوش نداديد بخش بعدي آن است كه حالا اگر كسي وحي الهي و دعوت الهي را اعتنا نكرده است به دنبال وسوسهٴ شيطان رفته است به سوء اختيار خدا به او مهلت ميدهد تا برگردد در توبه را هم به روي باز ميكند كه انابه كند اگر با داشتن همه اين امكانات باز با سوء اختيار خود راه تبهكاري را طي كرد از آن به بعد همين شخص را تحت ولايت شيطان قرار ميدهد ﴿الَّذينَ كَفَرُوا أَوْلِياؤُهُمُ الطّاغُوتُ﴾[22] آنگاه همين كلب معلّم آن افراد بزهكار را ميگزند كه ﴿أَنّا أَرْسَلْنَا الشَّياطينَ عَلَى الْكافِرينَ تَؤُزُّهُمْ أَزًّا﴾[23] ﴿إِنّا جَعَلْنَا الشَّياطينَ أَوْلِياءَ لِلَّذينَ لا يُؤْمِنُونَ﴾[24] از آن به بعد همان افراد در تحت ولايت همين كلب معلّماند پس اگر كسي گرفتار عذاب داخلي شد و منشأش هم همان القائات شيطاني است اينچنين نيست كه اينها افراد خوبي باشند و ذات اقدس الهي بخواهد بين اينها بر اساس ﴿وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّهِ جَميعًا﴾[25] الفت ايجاد كند ولي شيطان نميگذارد شيطان در كارگاه هستي سمتي ندارد هر جا سمت دارد يك مأموريت خوبي است منتها حالا كلب شدن او در اثر سوء استكبار اوست خب و ذات اقدس الهي هم افراد عاقلِ فرزانه را به اتحاد دعوت ميكند اين نابخردان هم كه ﴿تَحْسَبُهُمْ جَميعًا وَ قُلُوبُهُمْ شَتّى ذلِكَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لا يَعْقِلُونَ﴾[26] كه گرفتار اين عذاب داخلياند يعني عذاب اختلاف ﴿أَوْ يَلْبِسَكُمْ شِيَعًا وَ يُذيقَ بَعْضَكُمْ بَأْسَ بَعْضٍ﴾ مطلب مهم آن است كه فرمود: ﴿انْظُرْ كَيْفَ نُصَرِّفُ اْلآياتِ لَعَلَّهُمْ يَفْقَهُونَ﴾ فرمود ما نميخواهيم مردم مقلّد بار بيايند ما ميخواهيم مردم فقيه بار بيايند فقه هم گفتند اصطلاحاً آن علم مستدل است حالا چه دربارهٴ اصول دين چه دربارهٴ فروع دين گاهي ممكن است اصل فقه به معني درك عام باشد هر كسي هر مطلبي را كه دانست فقيه نيست فقيه آن است كه مطلبي را عالمانه و براساس دليل بداند ذات اقدس الهي ميفرمايد كه ما اين براهين را اقامه ميكنيم با انواع گوناگون سخن ميگوييم به انواع گوناگون حرف ميزنيم تا مردم فقيه بشوند ﴿انْظُرْ كَيْفَ نُصَرِّفُ اْلآياتِ لَعَلَّهُمْ يَفْقَهُونَ﴾ گاهي از راه تجربه و نشانههاي حسي دليل اقامه ميكنيم كه به علوم تجربي و مانند آن برميگردد گاهي براساس مراحل حكمت و كلام برهان عقلي اقامه ميكنيم گاهي از راه وحي از راه اخبار به غيب مسائل غيبي را براي آنها تشريح ميكنيم كه اينها مانعة الخلو است كه جمع هر سه را يكجا هم شايد پس گاهي با استفاده از شواهد تجربي گذشته اينها را توجيه ميكنيم گاهي با هدايت اينها به مبادي برهان اينها را به عقل رهبري ميكنيم گاهي با استمداد از وحي اينها را به جريانهاي غيب آگاه ميكنيم انواع گوناگون علوم و روشها را به كار ميبريم و تفهيم ميكنيم تا اينها فقيه بشوند ﴿انْظُرْ كَيْفَ نُصَرِّفُ اْلآياتِ لَعَلَّهُمْ يَفْقَهُونَ﴾ حالا من فرصت نكردم كه اين دو حديث را پيدا كنم شما حتماً اين كار را بكنيد يكي از اين دو حديث در مجمع البحرين مرحوم طريحي هست كه اين بحر قرآن و بحر حديث را جمع كرده است ولي هر دو حديث در نهايه ابناثير است اين ابناثير اينها سه تا برادرند كه سه تا كار عميق علمي كردند يكي تاريخ نوشت يكي تفسير نوشت يكي هم ادبيات اين نهايه ابناثير يك لغت متقني است سعي كرده آن كلماتي كه در قرآن و حديث است او را معنا كند نه يك لغت عادي است كه هر چيزي كه به عنوان امر لغوي است در نهايه ابناثير آمده باشد نظير مجمع البحرين، مجمع البحرين ما متأخر از اوست و متأثر از اوست متأسفانه به آن صلابت و استحكام هم نيست ولي اين هم بحر حديث و بحر قرآن است يك كتاب لغت نيست كه هر چه كه لغوي دارند او داشته باشد آن لغاتي كه در قرآن و سنت و در روايات آمده معنا ميكند در كلمهٴ «ثوره» در مجمع البحرين است و اصلش در نهايهٴ ابي اثير هست در مجمع البحرين ظاهراً آن چه كه به چشمم خورد يك حديث است در نهايه ابناثير كه اصل مجموع البحرين است دو حديث است آن اين است كه و في الحديث «مَن اراد العِلم فاليُثَوِر القرآن»[27] كسي ميخواهد عالم بشود بيايد قرآن را كند و كاو كند تثوير قرآن «ثوره» با، ث مثلث تثوير قرآن نظير «يُثِيرُوا لَهُمْ دَفَائِنَ الْعُقُولِ»[28] «ثور» را «ثور» ميگويند براي اينكه ميشكافد زمين را بقر را كه بقر گفتند براي اين كه ميشكافد زمين را آن «ثائر باقر» آن «باقر ثائر» از قرآن ميتواند علوم را استنباط كند نفرمود حالا يك كسي ميخواهد اديب بشود يا فقيه بشود يا اصول فقه بخواند يا حكيم بشود يا متكلم بشود فرمود: «العلم» همهٴ اين علوم در قرآن است «من اراد العلم فاليثور القرآن»[29] بشود شاگرد «باقر العلوم» چطور وجود مبارك امام پنجم گفتند «باقر العلوم» چون او بقر ميكرد تثوير ميكرد ميشكافت زير و رو ميكرد نقادي ميكرد علوم را لذا «فاليثور القرآن» را طرزي ابناثير معنا كرد كه همان طرز در مجمع البحرين مرحوم طريحي آمده «اي فالينقره و يفسره فاليتدبر في معانيه» و مانند آن اين يك حديث حديث ديگري هم كه با باز در نهايهٴ ابناثير است اين است كه فرمود: «و منه حديث عبدالله اثير القران فان فيه علم الاولين والاخرين» فرمود شما «اثاره» كنيد، «اثاره» يعني شوراندن اينكه در همان آن خطبه اول نهج البلاغه آمده است كه وجود مبارك اميرالمؤمنين(سلام الله عليه) يكي از اهداف عالي انبيا(عليه السّلام) را «اثاره» معني كرده است فرمود: «يُثِيرُوا لَهُمْ دَفَائِنَ الْعُقُولِ» آن است كه اگر يك گنج شناسي يك زمين شناسي يك كار شناس فني بداند كجا گنج است آن زمين را ميشكافد و ميشوراند بالا و پايين ميكند تا دفينهاش را در بياورد ثور را هم كه ثور گفتهاند براي همين است «بقر» را كه «بقر»گفتند همين است وجود مبارك امام پنجم كه «باقر العلوم» است «بقر»ميكند همين است فرمود شما اگر بخواهيد به جايي برسيد كه از علوم گذشتگان و آيندگان با خبر باشيد مظهر «باقرالعلوم» باشيد قرآن را تثوير كنيد، «اثاره» كنيد، بشورانيد زير و رو كنيد تدبّر كنيد دبرش را مثل ظهرش ببينيد آيندهاش را مثل گذشتهاش بنگريد اگر باطنش را مثل ظاهر ديديد تدبر كرديد اگر آن سكه قرآن را مثل اين سكهاش ديديد تدبر كرديد دبرانديشي كرديد ماوراي ظهر را ديديد فرمود «اثير» كه اين باب افعال است آن باب تفعيل «اثير القرآن فان فيه علم الاولين والآخرين» حال فردا به خواست خدا حتماً در جمع شما كساني هستند كه منابع اين دو حديث شريف را خواهند آورد.
«و الْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمينَ»