درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

75/07/22

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تفسیر/سوره انعام/آیه 61و62

 

﴿وَ هُوَ الْقاهِرُ فَوْقَ عِبادِهِ وَ يُرْسِلُ عَلَيْكُمْ حَفَظَةً حَتّي إِذا جاءَ أَحَدَكُمُ الْمَوْتُ تَوَفَّتْهُ رُسُلُنا وَ هُمْ لا يُفَرِّطُونَ﴾﴿61﴾﴿ثُمَّ رُدُّوا إِلَى اللّهِ مَوْلاهُمُ الْحَقِّ أَلا لَهُ الْحُكْمُ وَ هُوَ أَسْرَعُ الْحاسِبينَ﴾﴿62﴾

 

قبل از بحث روايي و نقل رواياتي كه در ضمن اين آيات نوراني نازل شده است به يك اشكال و جوابي بايد توجه بكنيم اشكال اين است كه اگر آيات توفي دلالت مي‌كند بر اينكه تمام حقيقت انسان به حسب ظاهر همان روح اوست آيات ديگري است كه دلالت مي‌كند تمام حقيقت انسان بدن اوست و بايد هر دو طايفه را توجيه كرد و جمع كرد طايفه‌اي كه دلالت مي‌كند بر اينكه تمام حقيقت انسان روح اوست همين آيات توفي است كه ظاهر آيات اين است كه وقتي انسان رحلت مي‌كند متوفيٰ مي‌شود نه اينكه فوت بكند متوفيٰ مي‌شود يعني خداوند به فرشتگان مأمور از طرف خدا متوفي‌اند تمام حقيقت او را به صورت مستوفي اخذ مي‌كنند كه چيزي از حقيقت انسان فرو نمي‌ريزد پس آياتي كه عنوان توفي در آن آيات اخذ شد ظاهرش اين است كه تمام حقيقت انسان روح اوست در مقابل اين آيات آيات ديگري است كه دلالت مي‌كند تمام حقيقت انسان بدن اوست و بايد هر دو طايفه را تقدير كرد توجيه كرد اما آن آياتي كه دلالت مي‌كند بر اينكه تمام حقيقت انسان بدن اوست يكي در سورهٴ مباركه «طه» آيهٴ 55 سورهٴ «طه» است كه فرمود: ﴿مِنْها خَلَقْناكُمْ وَ فيها نُعيدُكُمْ وَ مِنْها نُخْرِجُكُمْ تارَةً أُخْري﴾ يعني ما شما را از زمين و از خاك خلق كرديم دوباره شما را به زمين برمي‌گردانيم بار ديگر شما را از زمين اخراج مي‌كنيم خب آنچه كه از زمين خلق شد و به زمين فرومي‌رود و بار ديگر از زمين برمي‌گردد بدن است در حالي كه هر سه تعبير اين آيه آن است كه ﴿خَلَقْناكُمْ﴾[1] يعني شما را پس معلوم مي‌شود همان ﴿يتوفّكم﴾[2] كه ﴿كُمْ﴾ در آنجا متوفيٰ است همان ﴿كُمْ﴾ در اينجا «من الارض الي الارض» است پس ظاهر اين طايفه آيات اين است كه تمام حقيقت انسان بدن مادي اوست چه اينكه در سورهٴ مباركهٴ «يس» از جريان قيامت كه سخن مي‌گويد مي‌فرمايد آيهٴ 51 سورهٴ «يس» اين است ﴿وَ نُفِخَ فِي الصُّورِ فَإِذا هُمْ مِنَ اْلأَجْداثِ إِلي رَبِّهِمْ يَنْسِلُونَ﴾ يعني وقتي نفخ صور ثاني شد اينها همهٴ اينها از قبر به طرف الله با سرعت حركت مي‌كنند يعني انسانها از اجداث و از قبور به طرف الله محشور مي‌شوند خب آنچه از قبر برمي‌خيزد بدن است در اين آيات نفرمود كه بعضي انسان از بدن بيرون مي‌آيد فرمود خود انسان هست حقيقت انسان است كه از قبر بيرون مي‌آيد بعضي از آيات هم دلالت مي‌كند بر اينكه بدن سهمي دارد نقشي دارد حالا اگر تمام حقيقت نباشد بالأخره جزء حقيقت است نظير آنچه كه در آيات سه و چهار سورهٴ «ق» آمده كافران گفتند اين چيز عجيبي است ﴿أَ إِذا مِتْنا وَ كُنّا تُرابًا ذلِكَ رَجْعٌ بَعيدٌ﴾ اين چيز مستبعدي است كه ما دوباره برگرديم ذات اقدس الهي در پاسخ مي‌فرمايد: ﴿قَدْ عَلِمْنا ما تَنْقُصُ اْلأَرْضُ مِنْهُمْ﴾ آنچه را زمين از اينها مي‌كاهد و كم مي‌كند ما مي‌دانيم ﴿وَ عِنْدَنا كِتابٌ حَفيظٌ﴾ اگر مقداري از اينها يعني بدن اينها در زمين كم مي‌شود گم مي‌شود پراكنده مي‌شود اين در كتاب الهي محفوظ است خب پس ظاهر آيهٴ سه و چهار سورهٴ «ق» آن است كه بدن در حقيقت انسان نقشي دارد ظاهر آيهٴ سورهٴ «طه» و سورهٴ «يس»آن است كه تمام حقيقت انسان بدن اوست قهراً [ناگزير] بايد هر دو طايفه را توجيه كرد به حذف مضاف يا تقدير در اينجا كه گفته مي‌شود ﴿مِنْها خَلَقْناكُمْ وَ فيها نُعيدُكُمْ وَ مِنْها نُخْرِجُكُمْ تارَةً أُخْري﴾[3] يعني «منها خلقنا ابدانكم» و «فيها نعيد ابدانكم و منها نخرج ابدانكم» آيات توفي هم كه دارد ﴿تَوَفَّتْهُ رُسُلُنا﴾ يعني «توفّت نفسه رسلنا» همان‌ طوري كه فرمود: ﴿اللّهُ يَتَوَفَّي اْلأَنْفُسَ حينَ مَوْتِها وَ الَّتي لَمْ تَمُتْ في مَنامِها﴾[4] اينجا هم كه فرمود: ﴿هُوَ الَّذي يَتَوَفّاكُمْ بِاللَّيْلِ﴾[5] يعني «يتوفي انفسكم بالليل» در سورهٴ «سجده» هم كه در پاسخ مشركان كه گفتند: ﴿أَ إِذا ضَلَلْنا فِي اْلأَرْضِ أَ إِنّا لَفي خَلْقٍ جَديدٍ﴾ خدا مي‌فرمود: ﴿قُلْ يَتَوَفّاكُمْ مَلَكُ الْمَوْتِ الَّذي وُكِّلَ بِكُمْ﴾[6] يعني «يتوفي نفوسكم» «يتوفي انفسكم» پس آياتي كه در آنها توفي اخذ شد به حذف يك مضاف است به عنوان نفس آياتي كه در آنها خلقت از زمين و اعاده به زمين و اخراج مستأنف از زمين اخذ شد يك مضاف محذوف است و مقدر است يعني بدن «منها خلقنا ابدانكم و فيها نعيد ابدانكم و منها نخرج ابدانكم تاره اخري» خب پس آيات قرآن كريم دو طايفه است يك طايفه آن است كه ظاهرش اين است كه تمام حقيقت انسان نفس اوست ظاهر طايفهٴ ديگر آن است كه تمام حقيقت انسان بدن اوست جمع بين اين دو طوايف با تقدير مضاف آن است كه آن آياتي كه دلالت مي‌كند بر توفي نفس مقدر است آن آياتي كه دلالت مي‌كند بر خلقت از زمين و عود به زمين بدن مقدر است اين خلاصه اشكال اول.

پاسخ اين اشكال اين است كه يك مشكل داخلي دارد و يك شاهد خارجي مشكل داخلي آن است كه ما وقتي مي‌توانيم مضاف تقدير كنيم كلمه‌اي را كم يا زياد كنيم كه با محتواي خود آيه بسازد اگر سخن از ﴿كُمْ﴾ بود ﴿يَتَوَفّاكُمْ﴾ ﴿هُوَ الَّذي يَتَوَفّاكُمْ﴾[7] و مانند آن فقط ضمير ﴿كُمْ﴾ و ضمير جمع بود ممكن بود مستشكل بگويد مشابه اين تعبير جمع در آن طايفه از آيات هم هست ﴿مِنْها خَلَقْناكُمْ وَ فيها نُعيدُكُمْ وَ مِنْها نُخْرِجُكُمْ﴾ سخن از ﴿كُمْ﴾ كه مخاطب‌اند نيست تنها آن نيست سخن از محتواي توفي است توفي و استيفا يعني اخذ تام يعني همه‌اش آن‌گاه در آياتي كه محور اصلي آن آيات توفي است يعني همه گيري همه استيفا ما بياييم لفظي تقدير كنيم كه دلالت كند بر بعض معنايش اين است كه بعض را همه را مي‌گيرد اين با او نمي‌سازد وقتي گفتند توفي كرد يعني همه‌اش را گرفت شما بياييد بعض تقدير كنيد بگوييد نفس تقدير است يعني منظور آن است كه بعضي شما را گرفت نه حقيقت شما را اين با توفي سازگار نيست بنابراين در آيات توفي دو شاهد هست براي اينكه تمام حقيقت انسان روح است يكي آن است كه فرمود ﴿كُمْ﴾ آنها گفتند: ﴿أَ إِذا ضَلَلْنا فِي اْلأَرْضِ أَ إِنّا لَفي خَلْقٍ جَديدٍ﴾[8] خدا مي‌فرمايد: ﴿قُلْ يَتَوَفَّاكُم﴾[9] شما را فرشتگان توفي مي‌كنند شما به زمين نمي‌رويد اين ﴿كُمْ﴾ نشانه آن است كه شما اين اندازه در آيات مقابل هم هست كه ﴿مِنْها خَلَقْناكُمْ وَ فيها نُعيدُكُمْ وَ مِنْها نُخْرِجُكُمْ تارَةً أُخْري﴾[10] اينها مقابل هم‌اند و اما محتواي آن آيات قسمت مهم آن عنوان توفي است توفي، استيفا يعني همه را گرفتن آن وقت ما بياييم يك مضافي تقدير بگيريم در كنار اين همه مثل اينكه كسي بگويد فلان شخص در سخنراني يا در فلان مَقال يا مَقالت به طور مستوفيٰ بعضي از مطالب را بيان كرد اين تناقض صدر و ذيل است اگر بعض است ديگر مستوفيٰ نيست اگر مستوفيٰ است ديگر بعض نيست توفيٰ استوفيٰ متوفي متوفيٰ مستوفي مستوفيٰ همهٴ اينها براي جايي است كه اخذ تام باشد آن وقت يك مضافي تقدير كنيد كه با محتواي كلمه مخالف است اين هماهنگ نيست اگر در تعبيرات فارسي نمي‌شود گفت فلان شخص در فلان مَقال يا مَقالت در آن سخنراني يا در آن مقاله به طور مستوفيٰ بعضي از مطالب را بيان كرد در عربي هم به شرح ايضاً [همچنين] هرگز نمي‌شود گفت كه فرشتگان به طور مستوفيٰ بعضي از شما را مي‌گيرند اگر يتوفيٰ است شما متوفيٰييد آنها متوفي‌اند يعني تمام حقيقت شما را مي‌گيرد اگر كسي خواست بين ظاهر و اَظهر جمع بكند خب اين فرقي ندارد چه مسائل فقهي باشد چه اصولي باشد چه كلامي باشد چه بالاتر از كلام بالأخره وقتي در محور ظواهر بحث است بايد همه اين ظهورها و درجات ظهور را ارزيابي كند خود اين توفي پيامش اخذ تام است آن‌گاه اخذ تام با تقدير بعض يا جزء سازگار نيست اين يك.

پرسش...

پاسخ: ﴿كُمْ﴾؟ «توفي كم» اين ﴿كُمْ﴾ توفي چون نفس كه جزء الانسان است اگر نفس جزء الانسان است همان‌ طوري كه انسان در اين تعبيرات فارسي نمي‌تواند بگويد فلان شخص يك مطلبي است كه صدر و ذيلي دارد دو جزء دارد با هم مرتبط‌اند نه مستقل اگر دو جزء مرتبط‌اند يك اشكال است و يك جواب يك اصل است و يك فرع يا دو مقدمه است و يك نتيجه يا دو مقدمه كنار هم‌اند نمي‌شود گفت فلان شخص به طور مستوفيٰ بعضي از مطالب را بيان كرد اگر دو چيز بيگانه و جداي از هم باشند هيچ ارتباطي بين اين دو شيء يعني نظير الف و باء نباشد مي‌توان گفت كه فلان شخص الف را به طور مستوفي بيان كرد يعني اين فصل از بحث را به طور مستوفي بيان كرد چون وقت نبود وارد فصل ديگر نشد اما اگر دو مطلب به هم مرتبط‌اند بعضي از مطالب را گفت بعضي از مطالب را نگفت انسان بايد بگويد چون وقت نبود بعضي از مطالب را گفته نبايد بگويد بعضي از مطالب را به طور مستوفيٰ بيان كرده اين استيفا و توفي يعني اخذ تام با بعض و جزء ناهماهنگ است اين البته بحث لفظي است محال عقلي نيست كسي بگويد من منظورم از توفي اينجا اخذ بعض است قرينه‌اي در كار بود نگفتم اينها نه مثل مسئله رياضي است نه مثل مسئله حكمت و كلام است كه فقط انسان با عقل سخن بگويد چون سخن از استظهار لفظي است تا آنجا كه ظهور مساعد است انسان بايد حركت كند.

‌پرسش...

پاسخ: همان ﴿يَتَوَفّاكُمْ﴾ همان ﴿انْفُسَ﴾خواهد بود در سورهٴ «زمر» فرمود: ﴿اللّهُ يَتَوَفَّي اْلأَنْفُسَ حينَ مَوْتِها وَ الَّتي لَمْ تَمُتْ في مَنامِها﴾[11] آن وقت اين ﴿انْفُسَ﴾ در حقيقت همان است كه در سورهٴ «انعام» فرمود: ﴿و هُوَ الَّذي يَتَوَفّاكُمْ بِاللَّيْلِ﴾[12]

‌پرسش...

پاسخ: تقدير نيست خودش هست اين معلوم مي‌شود كه تمام حقيقت نفس است.

پرسش...

پاسخ: آنجا چون فرمود: ﴿اَنْفُس﴾ يعني تمام حقيقت ﴿اَنْفُس﴾ را گرفت چون در سورهٴ «انعام» فرمود تمام حقيقت شما معلوم مي‌شود تمام حقيقت همان نفس است ولي اگر ما گفتيم: ﴿هُوَ الَّذي يَتَوَفّاكُمْ﴾ اين ﴿كُمْ﴾ يعني «يتوفي بعضكم» اين با توفي سازگار نيست يا ﴿حَتّي إِذا جاءَ أَحَدَكُمُ الْمَوْتُ تَوَفَّتْهُ رُسُلُنا﴾ يعني «توفّت بعضه»، «توفّت نفسه» كه اين نفس يعني «بعضه» اين سازگار نيست آنجا كه در سورهٴ «زمر» گفته مي‌شود ﴿اللّهُ يَتَوَفَّي اْلأَنْفُسَ حينَ مَوْتِها﴾[13] اين ﴿انْفُسَ﴾ همان ﴿كُمْ﴾ هست يعني تمام حقيقت شما همان نفس است.

مطلب بعدي آن است كه گرچه ذات اقدس الهي در دو طايفه از آيات وضع آفرينش و ارتحال و بحث انسانها را بازگو كرد ولي در طايفه سوم و چهارم وضع را روشنتر كرد در طايفه سوم آمده فرمود انسان يك بدني دارد كه به طبيعت وابسته است ﴿إِذْ قالَ رَبُّكَ لِلْمَلائِكَةِ إِنّي خالِقٌ بَشَرًا مِنْ طينٍ﴾[14] با اينكه بشر فرمود،اما اينكه فرمود: ﴿خالِقٌ بَشَرًا مِنْ طينٍ﴾ يعني آن مبدأ قابلي‌اش آن ماده‌اش آن بدنش از گل است بعد ﴿فَإِذا سَوَّيْتُهُ وَ نَفَخْتُ فيهِ مِنْ رُوحي فَقَعُوا لَهُ ساجِدينَ﴾[15] آن‌گاه مستوي الخلقه بودن او و كمال و تمام او به داشتن روح است خب پس انسان يك بدني دارد كه به طبيعت برمي‌گردد و يك روحي دارد كه به الله برمي‌گردد اينها همتاي هم‌اند يا يكي اصل است و ديگري فرع اين را بايد آيات طايفهٴ چهارم مشخص كند آيات طايفهٴ چهارم مشخص مي‌كند كه روح اصل است و بدن فرع آن هم بدني كه در هر عالم مناسب با آن عالم است بدن دنيايي مناسب با دنياست بدن برزخ مناسب برزخ است بدن قيامت مناسب قيامت است وقتي ساهرهٴ قيامت به پا شد و حساب و كتاب بررسي شد و انساني وارد بهشت شد بدن بهشت هم مناسب آن بهشت است خب دربارهٴ شهدا ذات اقدس الهي فرمود اينها خيال نكنيد مرده‌اند اينها زنده‌اند هم خيال را نفي كرد هم «قول» را نفي كرد هم فرمود: ﴿وَ لا تَقُولُوا لِمَنْ يُقْتَلُ في سَبيلِ اللّهِ أَمْواتٌ بَلْ أَحْياءٌ﴾[16] هم خيالش را نفي كرد ﴿وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذينَ قُتِلُوا في سَبيلِ اللّهِ أَمْواتًا بَلْ أَحْياءٌ﴾[17] خب اينها كه الآن ﴿قُتِلُوا في سَبيلِ اللّهِ﴾ اينها كه بدن اينها قطعه قطعه شد بدني الآن در كار نيست اينها بعضشان زنده‌اند يا تمامشان زنده‌اند نيمي از شهيد زنده است يا تمام شهيد زنده است نيمي از شهيد «عند الله» است نيمي در ميدان جنگ يا تمام شهيد زنده است اينكه فرمود: ﴿وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذينَ قُتِلُوا في سَبيلِ اللّهِ أَمْواتًا بَلْ أَحْياءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ﴾ بعد سخني دارند رزقي دارند و مانند آن ظاهر اين آيات اين نيست كه تمامشان زنده‌اند؟ البته آنجا كه هستند نعمت‌هايي در برزخ هم كه باشند اول قبر اينها «روضة من رياض الجنة»[18] است در قبر اينها جنت برزخي دارند هم لذتهاي حسي دارند جسماني دارند هم لذتهاي معنوي و روحاني منتها جسم اينها در برزخ مناسب با برزخ است همان‌ طوري كه در ذيل كريمهٴ ﴿جاعِلِ الْمَلائِكَةِ رُسُلاً أُولي أَجْنِحَةٍ مَثْني وَ ثُلاثَ وَ رُباعَ﴾ اول سورهٴ «فاطر» آنجا اين آيات نقل شده است اين متن روايت هست و در نامه‌اي كه وجود مبارك اميرالمؤمنين(سلام الله عليه) براي معاويه و دَربارِ اموي نوشت كه مفاخر خاندان بني‌هاشم را آنجا ذكر مي‌كند مي‌فرمايد اگر ذات اقدس الهي ما را از خودستايي نهي نمي‌كرد من مي‌گفتم ما چه كساني هستيم كه «صنائع ربنا و الخلق بعد ..»[19] آنها را آنجا ذكر مي‌فرمايد بعد مي‌فرمايد خب يك مقداري از فضائل خاندانمان را بگوييم مي‌فرمايد خيليها در جبهه‌هاي جنگ كشته مي‌شوند اما اگر از ما كسي كشته بشود مي‌شود جعفر‌طيار خدا به او دو بال مي‌دهد كه «يطير بهما مع الملائكه في الجنه» با اينكه دو تا دستش در جنگ افتاده است خب يك بدن مناسب با آن بدن برزخي را ذات اقدس الهي به او عطا مي‌كند در آنجا آن بدن و آن بالهايي كه با آن بالها «يطير بهما مع الملائكه في الجنه»[20] تابع همان روح است چه اينكه بدن دنيايي اينها هم كه در دنيا بودند تابع اين روح بود خب از اينكه فرمود شهيد زنده است نمي‌شود گفت يعني شهيد بعدش زنده است حيات كه جزء و كل ندارد اگر يك موجودي مركب از دو حقيقت بود كه اين دو شيء در تحقّق او دخيل بود تا آن دو شيء محقق نشود آن شيء پديد نمي‌آيد حيات كه تبعيض‌پذير نيست روح او هم زنده بدن او هم زنده اين‌چنين نيست فرمود شهيد زنده است و معنايش اين نيست كه حالا شهيد داراي روح مجرد است و يك چنين حياتي دارد و ديگران اين‌چنين نيستند در نوبتهاي قبل هم به عرضتان رسيد كه ثواب بعضيها بيشتر از ثواب شهداست شهيد بالأخره در يك محدودهٴ خون خود قلمرو خاصي دارد اما آن فاتح بيش از شهيد ارزشي دارد نظير «لضربة علي لعمرو يوم الخندق تعدل عبادة الثقلين»[21] آن شهادت آن پيروزي حضرت امير در خندق بالاتر از شهادت روز 20 و 21 ماه مبارك رمضان بود به دليل اينكه اين شهادتها در كنار سفرهٴ اسلام بود براي اينكه آنها آمدند اين سفره را جمع كنند و او اين سفره را پهن كرد هر خيري كه در كنار اين سفره است محصول همان «ضربة علي» است پس گاهي انسان فاتح است كه اين فَتح اسلام را گسترش مي‌دهد آن وقت در دامن اسلام شهيد و جانباز و آزاده و مفقود تربيت مي‌شود و عالمي كه «مداده افضل من دماء شهداء» اينجا تربيت مي‌شوند اينها همه زير مجموعه و در كنار آن سفره آن «لضربة علي لعمرو يوم الخندق» اند اينكه آن است كه «تعدل عبادة الثقلين» در همين مجموعه البته بعضيها نسبت به بعضي افضل‌اند يا بعضي مساوي با بعضي هستند آنجا كه «برز الاسلام كله الي الكفركله»[22] آن روز كه خطر صد در صد بود اگر ـ معاذ الله ـ حضرت امير شهيد شده بود بساط اسلام رخت بر مي‌بست با آن فتح اسلام زنده شد آن وقت در كنار آن سفره 19 و 21 رمضان هم پيدا شد جبهه‌هاي جنگ هم پيدا شد مداد علما هم پيدا شد پس يك ضربت فاتحانه است كه از همه شهادتها بالاتر است از همه درس و بحثها هم بالاتر است به هر تقدير اين طور نيست كه اين تجرد روح يا ثبات روح يا بقا روح مخصوص شهيد باشد فاتحان هم همين‌ طور است آزادگان هم همين‌ طور است «مفقود الجسد‌ها» هم همين‌ طور هستند ديگران هم همين‌ طور هستند اگر توفيق الهي نصيبشان بشود خب اينكه فرمود: ﴿وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذينَ قُتِلُوا في سَبيلِ اللّهِ أَمْواتًا بَلْ أَحْياءٌ﴾[23] يعني بعضي از اينها احيا هستند اينجا جاي تقدير هست مضافي عوض شده است تقدير است بعضي تقدير است يعني «بعض الشهيد» زنده است نه كل او يا نه تمام او زنده است تمام حقيقت او زنده است؟ بعضي از ظهورات و الفاظ است كه عاري از حذف مضاف و تقدير و امثال ذلك است شما در كتابهاي اصول و فقه ملاحظه فرموديد مي‌گويند اين عام قابل تخصيص نيست اين لسان عاري از تخصيص نيست مثلاً مي‌گويند هيچ پيامبري معصيت نكرده و نمي‌كند، نمي‌شود گفت «ما من عام الا و قد خص» باعث تخصيص اين عموم است مي‌گويند بعضي از عمومات قابل تخصيص نيست لسانش عاري از تخصيص است نمي‌شود گفت كه شهيد زنده است يعني بعض او زنده است خب اين همه لذتهاي جسماني كه براي شهيد در برزخ نقل مي‌كنند با بدن است ديگر معلوم مي‌شود كه در هر جايي بدن مناسب خاص خود را دارد و تمام حقيقت او روح اوست منتها اين روح ابزار مي‌طلبد در دنيا يك بدن خاص دنيايي دارد در برزخ همين شهيد يك بدن خاصي دارد ممكن است همين بدن دنيايي او در قيامت به صورت ديگري دربيايد كه «لو رأيته لقلت لفلان»[24] كه در روايات آمده ذات اقدس الهي اين اوضاع دنيايي را به صورت ديگر تبديل بكند كه شايستهٴ بدن او باشد اما اين‌چنين نيست كه روح شهيد بعض شهيد باشد .

‌پرسش...

پاسخ: اين پيداست

پرسش...

پاسخ: چرا آخر آنها گفتند به اينكه ما از ترابيم در پاسخ آنها در آن نوبتهاي اول هم به عرضتان رسيد كه قرآن گاهي با جدال اَحسن سخن مي‌گويد گاهي با حكمت اينكه ... ذات اقدس الهي به پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود: ﴿ادْعُ إِلي سَبيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَ الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَ جادِلْهُمْ بِالَّتي هِيَ أَحْسَنُ﴾[25] از وجود مبارك امام صادق(سلام الله عليه) سؤال كردند كه آيا پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) جدال فرمود يا نه؟ فرمود البته جِدال كرد چون خدا به او امر كرد كه ﴿وَ جادِلْهُمْ بِالَّتي هِيَ أَحْسَنُ﴾ مگر مي‌شود خدا امر بكند و پيغمبر امتثال نكند بعد نمونه ذكر مي‌كند فرمود آيات پاياني سورهٴ مباركهٴ «يس» جدال است آنهايي كه گفتند كه: ﴿مَنْ يُحْيِ الْعِظامَ وَ هِيَ رَميمٌ ٭ قُلْ يُحْييهَا الَّذي أَنْشَأَها أَوَّلَ مَرَّةٍ﴾[26] اين جدال اَحسن است اما وقتي كه نوبت به برهان مي‌رسد مي‌گويد شما به فكر تن نباش هر جايي كه باشي خدا يك بدني مي‌دهد تمام حقيقت تو روح است يك بدن مناسب آنجا را آنجا خواهي داشت حالا به لطف الهي اگر بحثهاي معاد طرح بشود معلوم مي‌شود يك سلسله مشكلاتي است كه اصلاً به ذهن نمي‌آيد حالا به عنوان نمونه در سورهٴ مباركهٴ «ابراهيم» ذات اقدس الهي وقتي از طليعهٴ معاد سخن مي‌گويد مي‌فرمايد كه: ﴿يَوْمَ تُبَدَّلُ اْلأَرْضُ غَيْرَ اْلأَرْضِ وَ السَّماواتُ﴾[27] خب يعني ما براي پديد آوردن معاد زمين را عوض مي‌كنيم ﴿يَوْمَ تُبَدَّلُ اْلأَرْضُ غَيْرَ اْلأَرْضِ وَ السَّماواتُ﴾ وقتي از معصوم(سلام الله عليه) سؤال مي‌كنند كه خب اين زمين تبديل مي‌شود به چه تبديل مي‌شود فرمود: «الي ارض لم يعص عليها» زمين تبديل مي‌شود به يك زميني كه روي آن معصيت نشده يعني اين خاك را زير و رو مي‌كنند يا زمين وقتي كه سؤال كردند از آن حضرت كه در اهل قيامت در قيامت اين پنجاه هزار سال چه مي‌خورند فرمود اين زمين تبديل مي‌شود «الي كرة خبز نقية» اين زمين تبديل مي‌شود به يك كرهٴ نان شفاف خوش‌خوراك كه هر كسي خواست از او استفاده كند البته كسي كه مجاز باشد در اكل و شرب خب. اين كرهٴ خاك مي‌شود كرهٴ خُبز، كرهٴ آرد، كرهٴ نان و كره‌اي كه روي آن معصيت نشده تبديل مي‌شود «الي ارض لم يعص عليها» حالا اين ﴿مِنْها خَلَقْناكُمْ وَ فيها نُعيدُكُمْ﴾ اين انسانها را چه وقت از زمين بيرون مي‌آورند قبل از تبديل بيرون مي‌آورند حين تبديل بيرون مي‌آورند يا بعد از تبديل؟ يعني اينكه ذات اقدس الهي فرمود: ﴿مِنْها خَلَقْناكُمْ وَ فيها نُعيدُكُمْ﴾ اينها هر دو در زمين دنياست ﴿وَ مِنْها نُخْرِجُكُمْ تارَةً أُخْري﴾[28] شما را ما از زمين دوباره برمي‌گردانيم زنده مي‌كنيم يا در سورهٴ «يس» فرمود: ﴿فَإِذا هُمْ مِنَ اْلأَجْداثِ إِلي رَبِّهِمْ يَنْسِلُونَ﴾[29] يعني انسانها ﴿إِنَّ اْلأَوَّلينَ وَ اْلآخِرينَ ٭ لَمَجْمُوعُونَ إِلي ميقاتِ يَوْمٍ مَعْلُومٍ﴾[30] كه در سورهٴ «واقعه» است اول از همين زمين برمي‌خيزند بعد زمين تبديل مي‌شود يا همزمان تبديل انسانها از قبر برمي‌خيزند يا بعد از تبديل؟ اين اول تبديل است كه جزء اَشراط الساعة است قيامت وقتي مي‌خواهد قيام بكند زمين و زمان مي‌لرزد اين نظام لرزه است نه تنها زمين لرزه ﴿إِنَّ زَلْزَلَةَ السّاعَةِ شَيْ‌ءٌ عَظيمٌ﴾[31] زمين مي‌لرزد آسمان مي‌لرزد «بينهما» مي‌لرزد كل نظام عوض مي‌شود خب حالا آسمانها به سبك خاص عوض شدند كه فعلاً محلّ بحث نيست زمين عوض شده به رواياتي كه در ذيل اين آيهٴ سورهٴ مباركهٴ «ابراهيم» است مراجعه فرماييد مي‌بينيد زمين چطور عوض مي‌شود چه مي‌شود تبديل مي‌شود به زميني كه روي آن گناه نشده يعني خاكها را زير و رو مي‌كنند؟ ﴿انْ تُطِعْ أَكْثَرَ مَنْ فِي اْلأَرْضِ يُضِلُّوكَ﴾[32] روي كدام زمين گناه نشده خاكها زير و رو مي‌شود يا زمين تبديل مي‌شود به زميني ديگر؟ طبق روايت ديگري كه زمين تبديل مي‌شود به كره نان يك كره ٴ‌خوراكي پديد مي‌آيد تا آنهايي كه مجاز در اكل‌اند بتوانند بخورند خب از چنين زميني انسانها برمي‌گردند ﴿وَ مِنْها نُخْرِجُكُمْ تارَةً أُخْري﴾[33] يا نه از همين زمين برمي‌گردند زنده مي‌شوند دوباره قيامت قيام مي‌كند اين مي‌شود تناسخ كه يعني انسان دوباره مي‌آيد دنيا روي همين زمين بعد وضع زمين و زمان عوض مي‌شود يا زمين و زمان عوض مي‌شود بعد ﴿فَإِذا هُمْ مِنَ اْلأَجْداثِ إِلي رَبِّهِمْ يَنْسِلُونَ﴾[34] در آيات مسائلي است كه اصلاً به ذهن نيامده تا كسي بنويسد يا سؤال بكند چون اينها همين‌ طور بكر مانده بحث كه نشده روي آن چون بحث نشده انسان خيال مي‌كند مورد اتفاق است اگر بحث بشود معلوم مي‌شود در هر مسئله‌اي چند قول پديد مي‌آيد خب چه ما بخواهيم چه نخواهيم بالاخره اين ذهن جوال از انسان مي‌پرسد چه وقت انسانها از زمين برمي‌خيزند از كدام زمين عوض مي‌شوند چطور تبديل مي‌شوند و چطور از زمين مستأنف برمي‌گردند؟ به هر تقدير مادامي كه ما با ظواهر لفظي مأنوسيم بايد مسئلهٴ ظاهر و اظهر را نص و ظاهر را رعايت كنيم اگر ما بخواهيم كلمه ﴿كُمْ﴾ و مانند آن را تقدير بگيريم در هر دو يكسان هست اما درباره آيات توفي با خود محتوي سازگار نيست اين يك و جريان خلقت را كه در سورهٴ مباركهٴ «ص» مشخص كرد فرمود: ﴿إِنّي خالِقٌ بَشَرًا مِنْ طينٍ ٭ فَإِذا سَوَّيْتُهُ وَ نَفَخْتُ فيهِ مِنْ رُوحي فَقَعُوا لَهُ ساجِدينَ﴾[35] جريان بدن را به طبيعت و خاك نسبت داد و جريان روح را به خودش اسناد داد در سورهٴ مباركهٴ «ص» آن‌گاه دربارهٴ شهيد كه سخن مي‌گويد، مي‌گويد شما نگوييد اينها مرده‌اند خيال مرگ هم درباره اينها نكنيد اينها زنده‌اند هرگز نمي‌شود گفت شهيد بعضش زنده است اگر گفتيد روحش زنده است اين «شين»اي كه مضاف اليه روح اوست مثل آن است كه شما بگوييد خودم مثل آن است كه بگوييد «رأيت زيداً كله» اين بدل كل من الكل است گاهي انسان مي‌گويد خودم اين «ميم» همان مضاف است چيز ديگر نيست گاهي اضافه به ذات خودش است يا بدل كل من الكل است يا اضافه كل به كل است و مانند آن وقتي گفته مي‌شود شهيد زنده است اين آيات را نمي‌شود تقدير گرفت يعني بعضي از اجزاي شهيد زنده است يك قسمت شهيد زنده است يك قسمت شهيد مرده اين‌چنين نيست تمام شهيد زنده است منتها تمام شهيد در برزخ روحي دارد با بدن مناسب او در قيامت روحي دارد با بدن مناسب او وقتي هم كه اوضاع دنيا عوض شد باز همان بدن به سبك ديگري تبديل مي‌شود به بدن مناسب با آن بدن با آن روح كه در روايات دارد طرزي انسان با ابدانشان محشور مي‌شوند كه «لو رأيته لقلت فلان»[36] هر كسي ببيني كاملاً مي‌شناسي ﴿نُسَوِّيَ بَنانَهُ﴾[37] حتي اين خطوط كلي انگشتان و سرانگشتان هم مي‌آيد ديگر منتها از كدام زمين مي‌آيد محلّ بحث است قبل از تبديل مي‌آيد بعد از تبديل مي‌آيد اينها از اين پيچيده‌ترين مسائل نظري است كه تصورش براي خواص نظري است فضلا از تصديقش چه رسد به اينكه ضروري باشد اصل اين كه انسان با جسم و بدن در قيامت مي‌آيد به طوري كه هر كسي را ببيني كاملاً مي‌شناسي اين ضروري دين است هيچ كسي بدون جسم نمي‌آيد و هيچ كسي هم با جسم ناشناخته نمي‌آيد اينها ضروري دين است اما چطور مي‌شود چه تحولاتي را پشت سر مي‌گذارد؟ اينها خيليهايش تصديقاً و تصوراً نظري است خب پس اين شاهد داخلي و خارجي نشان مي‌دهد كه انسان يك اصلي دارد به نام روح يك فرعي دارد به نام بدن و اگر در عالم برزخ باشد يا مِثال مُنفصل باشد حقيقت همان است حالا براي ماها كه حَشر ما با مِثال منفصل دشوار است ارتباط ما با مِثال منفصل دشوار است خوابهايي هم كه مي‌بينيم يا اَضغاثِ اَحلام است يا بالأخره از مِثال متصّل معيار نيست اما آنكه مي‌گويد ﴿إِنّي أَرى فِي الْمَنامِ أَنّي أَذْبَحُكَ﴾[38] هم ﴿إِنّي﴾ است هم «انك» است هم واقعيت است يعني «ابراهيم» خليل(سلام الله عليه) با بدن برزخي همان خليل الله است و اسماعيل(سلام الله عليه) با بدن برزخي همان ذبيح‌الله است تمام حقيقت وقتي روح باشد بدن مناسب هر عالم او‌ را همراهي بكند او تمام حقيقت است اين‌چنين نيست كه من روح من روح تو را ديده است بعضي از من بعضي از تو را ديده است و مانند آن و آيات شهادت هم به خوبي دلالت كند بر اينكه تمام حقيقت و اصل همان روح است حالا روايت مسئله را بخوانيم.

«و الْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمينَ»


[1] طه/سوره20، آیه55.
[2] انعام/سوره6، آیه60.
[3] طه/سوره20، آیه55.
[4] زمر/سوره39، آیه42.
[5] انعام/سوره6، آیه60.
[6] سجده/سوره32، آیه11.
[7] انعام/سوره6، آیه60.
[8] سجده/سوره32، آیه10.
[9] سجده/سوره32، آیه11..
[10] طه/سوره20، آیه55.
[11] زمر/سوره39، آیه42.
[12] انعام/سوره6، آیه60.
[13] زمر/سوره39، آیه42.
[14] ص/سوره38، آیه71.
[15] حجر/سوره15، آیه29.
[16] بقره/سوره2، آیه154.
[17] آل عمران/سوره3، آیه169.
[18] ـ اصول كافی، ج3، ص242.
[19] ـ كافي، ج53، ص178.
[20] ـ بحارالانوار، ج6، ص209.
[21] ـ عوالي اللالي، ج4، ص86.
[22] ـ اقبال، ص467.
[23] آل عمران/سوره3، آیه169.
[24] ـ تهذيب، ج1، ص466.
[25] نحل/سوره16، آیه125.
[26] یس/سوره36، آیه78 ـ 79.
[27] ابراهیم/سوره14، آیه48.
[28] طه/سوره20، آیه55.
[29] یس/سوره36، آیه51.
[30] واقعه/سوره56، آیه49 ـ 50.
[31] حج/سوره22، آیه1.
[32] انعام/سوره6، آیه116.
[33] طه/سوره20، آیه55.
[34] طه/سوره20، آیه51.
[35] ص/سوره38، آیه71 ـ 72.
[36] ـ تهذيب، ج1، ص466.
[37] قیامه/سوره75، آیه4.
[38] صافات/سوره37، آیه102.